عبارات مورد جستجو در ۶۰۳۴ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٩
منور شد بشمس دولت و دین
دو گیتی چون همین دارد هم آنرا
خرد در جنب ذات پاک اصلش
فروتر از هجین دارد هجانرا
شکست تیر را در عهد کلکش
سپهر اندر کمین دارد کمانرا
بقصد جان بد خواهانش مریخ
کشیده در سنین دارد سنانرا
عدو بهر هزیمت در جدالش
قوی حصنی حصین دارد حصانرا
اگر نحسین را افتد قرانی
دوا آن بیقرین دارد قرانرا
بعون دولت ار باشد مرادش
شجاع و با حنین دارد حنانرا
اگر خواهد عجب نبود ز حزمش
که ثابت چون زمین دارد زمانرا
مکان سرفرازیرا مکین است
بحمدالله مکین دارد مکانرا
نشان مکرمت جستم فلک گفت
کنون مسند نشین دارد نشانرا
سزد کابن یمین در مجلس او
که از جای چنین دارد چنانرا
دو گیتی چون همین دارد هم آنرا
خرد در جنب ذات پاک اصلش
فروتر از هجین دارد هجانرا
شکست تیر را در عهد کلکش
سپهر اندر کمین دارد کمانرا
بقصد جان بد خواهانش مریخ
کشیده در سنین دارد سنانرا
عدو بهر هزیمت در جدالش
قوی حصنی حصین دارد حصانرا
اگر نحسین را افتد قرانی
دوا آن بیقرین دارد قرانرا
بعون دولت ار باشد مرادش
شجاع و با حنین دارد حنانرا
اگر خواهد عجب نبود ز حزمش
که ثابت چون زمین دارد زمانرا
مکان سرفرازیرا مکین است
بحمدالله مکین دارد مکانرا
نشان مکرمت جستم فلک گفت
کنون مسند نشین دارد نشانرا
سزد کابن یمین در مجلس او
که از جای چنین دارد چنانرا
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٩
ایخسرو زمانه که ارکان ملک و دین
الا بیمن عدل تو محکم اساس نیست
بر بام قصر جاه تو کان چرخ هفتم است
کیوان چو هندوان بجز از بهر پاس نیست
جام جهان نمای که خوانندش آفتاب
در بزم تو بغیر زر اندوده طاس نیست
نسبت نمیکنم کف راد ترا بکان
کان ممسک است و در کف تو احتباس نیست
هر چند آفتاب کفت عین عالم است
الا زنور رای تواش اقتباس نیست
خواهد چو خوشه خصم ترا سر برید چرخ
زان در کفش هلال بجز شکل داس نیست
دشمن شکوه شیر ببیند ز صولتت
گر ز انکه چشم بسته چو گاو خراس نیست
ایسروریکه نور در آئینه سپهر
الا ز رأی تو بره انعکاس نیست
ابن یمین که بنده خاک جناب تست
دارد حکایتی که در آن التباس نیست
هر کس که یافت صدمت سحر بیان من
چون سامریش ناله بجز لامساس نیست
بیت مرا که رکن و اساسش مدیح تست
مگذار مندرس که گه اندراس نیست
بس عقدهای گوهر موزون نثار تو
کردم از انکه مثل تو گوهر شناس نیست
اکنون که در پناه حریم حمایتت
از چنگ باز کبک دری را هراس نیست
از دور روزگار ستمها کشیده ام
کانرا بسان عدل تو حد و قیاس نیست
از تند باد حادثه سرما گرفته ام
وز بیم روزگار مجال عطاس نیست
بستان ز روزگار ستمکاره داد من
سهلست اینقدر بجز این التماس نیست
بادا همیشه طالع سعد تو در صعود
چندانکه در صعود ذنب همچو راس نیست
الا بیمن عدل تو محکم اساس نیست
بر بام قصر جاه تو کان چرخ هفتم است
کیوان چو هندوان بجز از بهر پاس نیست
جام جهان نمای که خوانندش آفتاب
در بزم تو بغیر زر اندوده طاس نیست
نسبت نمیکنم کف راد ترا بکان
کان ممسک است و در کف تو احتباس نیست
هر چند آفتاب کفت عین عالم است
الا زنور رای تواش اقتباس نیست
خواهد چو خوشه خصم ترا سر برید چرخ
زان در کفش هلال بجز شکل داس نیست
دشمن شکوه شیر ببیند ز صولتت
گر ز انکه چشم بسته چو گاو خراس نیست
ایسروریکه نور در آئینه سپهر
الا ز رأی تو بره انعکاس نیست
ابن یمین که بنده خاک جناب تست
دارد حکایتی که در آن التباس نیست
هر کس که یافت صدمت سحر بیان من
چون سامریش ناله بجز لامساس نیست
بیت مرا که رکن و اساسش مدیح تست
مگذار مندرس که گه اندراس نیست
بس عقدهای گوهر موزون نثار تو
کردم از انکه مثل تو گوهر شناس نیست
اکنون که در پناه حریم حمایتت
از چنگ باز کبک دری را هراس نیست
از دور روزگار ستمها کشیده ام
کانرا بسان عدل تو حد و قیاس نیست
از تند باد حادثه سرما گرفته ام
وز بیم روزگار مجال عطاس نیست
بستان ز روزگار ستمکاره داد من
سهلست اینقدر بجز این التماس نیست
بادا همیشه طالع سعد تو در صعود
چندانکه در صعود ذنب همچو راس نیست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٠
آصف ملک عز دولت و دین
داد یزدانت چون سلیمان بخت
پیش پیرانه رای انور تو
نوجوانی است بنده فرمان بخت
مشکلات زمانه حل کردی
زانکه آمد بدستت آسان بخت
دشمنت گر شود چو رستم زال
می نیابد بمکر و دستان بخت
از شقاوت که حاسدت دارد
باشد از صحبتش گریزان بخت
با خرد گفتم ای بهر کاری
با تو پیوسته بسته پیمان بخت
کیست آنکس که او بدست آورد
بی مشقت ز لطف یزدان بخت
گفت دستور مشرق و مغرب
عز دولت امیر سلطان بخت
ای وزیریکه کس نیافت چو تو
ز اقتضای سپهر گردان بخت
گر چه ز ابن یمین نپرسیدی
که چسانست آن پریشان بخت
لیک تا دامن ابد بادت
سر بر آورده از گریبان بخت
داد یزدانت چون سلیمان بخت
پیش پیرانه رای انور تو
نوجوانی است بنده فرمان بخت
مشکلات زمانه حل کردی
زانکه آمد بدستت آسان بخت
دشمنت گر شود چو رستم زال
می نیابد بمکر و دستان بخت
از شقاوت که حاسدت دارد
باشد از صحبتش گریزان بخت
با خرد گفتم ای بهر کاری
با تو پیوسته بسته پیمان بخت
کیست آنکس که او بدست آورد
بی مشقت ز لطف یزدان بخت
گفت دستور مشرق و مغرب
عز دولت امیر سلطان بخت
ای وزیریکه کس نیافت چو تو
ز اقتضای سپهر گردان بخت
گر چه ز ابن یمین نپرسیدی
که چسانست آن پریشان بخت
لیک تا دامن ابد بادت
سر بر آورده از گریبان بخت
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶۴
آنکه از برق سحاب کرم شامل او
تا ابد طی را دل و جان در تابست
و آنکه خصمش بمثل گر بود از آهن و روی
درگه معرکه لرزنده تر از سیمابست
تیغ چون آب وی و سینه پر آتش خصم
دشنه رستم دستان و دل سهرابست
اتفاق همه خلقان جهان هست بر آنک
پهلوانی که بدین زور وتوان و تابست
حارس و حامی اقلیم هنر شیخ علیست
که به بیداری او چشم فلک در خوابست
بجز این ورد ندارند گروهی که مدام
رویشان از پی طاعت بسوی محرابست
که سرافراز جهان شیخ علی باقی باد
کز نم ابر کفش کشت امل شادابست
تا ابد طی را دل و جان در تابست
و آنکه خصمش بمثل گر بود از آهن و روی
درگه معرکه لرزنده تر از سیمابست
تیغ چون آب وی و سینه پر آتش خصم
دشنه رستم دستان و دل سهرابست
اتفاق همه خلقان جهان هست بر آنک
پهلوانی که بدین زور وتوان و تابست
حارس و حامی اقلیم هنر شیخ علیست
که به بیداری او چشم فلک در خوابست
بجز این ورد ندارند گروهی که مدام
رویشان از پی طاعت بسوی محرابست
که سرافراز جهان شیخ علی باقی باد
کز نم ابر کفش کشت امل شادابست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٩
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧١
ایصاحبی که همت بی منتهای تو
آئین جود می ندهد یکزمان ز دست
بگشاد کار خلق جهان کلک لاغرت
ز آندم که بر مصالح خلقان میان ببست
رأی منیرت آب رخ آفتاب ریخت
دست و دل تو رونق دریا و کان شکست
معلوم تست ز آنکه ز دستان بهمنی
بیچاره چاکر تو چو دستان بجان بجست
باران چو تیر گشت روان از گشاد ابر
ز آندم که مهر تیغ زن اندر کمان نشست
هر کس که داشت مهر تواش پشت گرمئی
از باد سرد حادثه ها جاودان برست
تابنده را ز زحمت باران دهی خلاص
بارانی لطیف بدو بخش از آنکه هست
آئین جود می ندهد یکزمان ز دست
بگشاد کار خلق جهان کلک لاغرت
ز آندم که بر مصالح خلقان میان ببست
رأی منیرت آب رخ آفتاب ریخت
دست و دل تو رونق دریا و کان شکست
معلوم تست ز آنکه ز دستان بهمنی
بیچاره چاکر تو چو دستان بجان بجست
باران چو تیر گشت روان از گشاد ابر
ز آندم که مهر تیغ زن اندر کمان نشست
هر کس که داشت مهر تواش پشت گرمئی
از باد سرد حادثه ها جاودان برست
تابنده را ز زحمت باران دهی خلاص
بارانی لطیف بدو بخش از آنکه هست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧۴
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨۴
به نام ایزد زهی خرم سرائی
که چون فردوس اعلی دلگشایست
هواش از اعتدال طبع دائم
چو انفاس مسیحا جان فزایست
غبار آستانش از خوش نسیمی
بسان ناف آهو مشک زایست
درو گر سوز باشد مشک و عودست
و گر نالد کسی آن چنگ و نایست
ز نور جام چون ماه تمامست
که چون مهر از جان ظلمت زدایست
بر اسرار فلک واقف توان شد
که همچون جام جم گیتی نمایست
چو بخشد سایه سقفش سعادت
چه جای سایه فر همایست
لطیف آمد عمارتهاش یکسر
بلی معمار او لطف خدایست
فلک حیران شود زین بیت معمور
چو بیند کش زمین آرام جایست
سرای است این ندانم یا بهشتست
بهشتست این ندانم یا سرایست
ز خلق خوش نسیم صاحب او
هوا دروی همیشه عطر سایست
صفا دروی چو رای صاحبش باد
که الحق با صفا و نیک رایست
که چون فردوس اعلی دلگشایست
هواش از اعتدال طبع دائم
چو انفاس مسیحا جان فزایست
غبار آستانش از خوش نسیمی
بسان ناف آهو مشک زایست
درو گر سوز باشد مشک و عودست
و گر نالد کسی آن چنگ و نایست
ز نور جام چون ماه تمامست
که چون مهر از جان ظلمت زدایست
بر اسرار فلک واقف توان شد
که همچون جام جم گیتی نمایست
چو بخشد سایه سقفش سعادت
چه جای سایه فر همایست
لطیف آمد عمارتهاش یکسر
بلی معمار او لطف خدایست
فلک حیران شود زین بیت معمور
چو بیند کش زمین آرام جایست
سرای است این ندانم یا بهشتست
بهشتست این ندانم یا سرایست
ز خلق خوش نسیم صاحب او
هوا دروی همیشه عطر سایست
صفا دروی چو رای صاحبش باد
که الحق با صفا و نیک رایست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٩٠
بزرگوار امیری که زبده کرم است
در انتساب حسینی و سیرتش حسن است
سر اکابر سادات مشرق و مغرب
عماد دولت و ملت علی بن حسن است
ملک صفات بزرگی که نطق فایح او
شکست رونق بازار نافه ختن است
ز نور مشعله رای انورش برقی
فروغ شمع زر اندود نیلگون لگن است
بزیر سایه عالی نهال همت او
درخت سدره و طوبی چو سبزه دمن است
جریده ئی برهی داد و عقل گفت اینست
سفینه ئی که در او بحر لؤلؤ عدن است
مثال داد که اثبات کن بر او ابیات
که طبع راست به بیت لطیف مفتتن است
ز امتثال ندیدم گزیر بیتی چند
اگر چه سخت رکیک و عظیم دلشکن است
نوشت خادم و گفتش خرد که لایق نیست
ولی اشارت مخدوم عذر خواه من است
در انتساب حسینی و سیرتش حسن است
سر اکابر سادات مشرق و مغرب
عماد دولت و ملت علی بن حسن است
ملک صفات بزرگی که نطق فایح او
شکست رونق بازار نافه ختن است
ز نور مشعله رای انورش برقی
فروغ شمع زر اندود نیلگون لگن است
بزیر سایه عالی نهال همت او
درخت سدره و طوبی چو سبزه دمن است
جریده ئی برهی داد و عقل گفت اینست
سفینه ئی که در او بحر لؤلؤ عدن است
مثال داد که اثبات کن بر او ابیات
که طبع راست به بیت لطیف مفتتن است
ز امتثال ندیدم گزیر بیتی چند
اگر چه سخت رکیک و عظیم دلشکن است
نوشت خادم و گفتش خرد که لایق نیست
ولی اشارت مخدوم عذر خواه من است
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٩٨
جهان لطف و کرم تاج ملک خواجه علی
توئی که کس ز تو شد هر که در زمانه کس است
طبیعتی است در احیای مکرمات ترا
که هست خاصیتش آنکه عیسوی نفس است
بجز خیال کسی شبروی نیارد کرد
در آن دیار که سر پاس پاس تو عسس است
بهر مهم که نهد رای تو قدم در پیش
هزار منزل ازو آفتاب باز پس است
سخن سرای که وردش ثنای تو نبود
میان اهل سخن هرزه لای چون جرس است
مرا تو آنچه بتشریف داده ئی همه عمر
ز بهر فخر بر ابنای روزگار بس است
ولیک طوطی طبعم که طوطی ملکوت
بجنب او چو بنزد همای خرمگس است
از آنکه بال و پری نیستش مناسب حال
فتاده اکثر اوقات دربن قفس است
ببخش بال و پری از مثال ترخانیش
که در هوای تو پرواز کردنش هوس است
کنون که دسترست هست دستگیرش باش
مده ز دست مر اینوقت را که دسترس است
توئی که کس ز تو شد هر که در زمانه کس است
طبیعتی است در احیای مکرمات ترا
که هست خاصیتش آنکه عیسوی نفس است
بجز خیال کسی شبروی نیارد کرد
در آن دیار که سر پاس پاس تو عسس است
بهر مهم که نهد رای تو قدم در پیش
هزار منزل ازو آفتاب باز پس است
سخن سرای که وردش ثنای تو نبود
میان اهل سخن هرزه لای چون جرس است
مرا تو آنچه بتشریف داده ئی همه عمر
ز بهر فخر بر ابنای روزگار بس است
ولیک طوطی طبعم که طوطی ملکوت
بجنب او چو بنزد همای خرمگس است
از آنکه بال و پری نیستش مناسب حال
فتاده اکثر اوقات دربن قفس است
ببخش بال و پری از مثال ترخانیش
که در هوای تو پرواز کردنش هوس است
کنون که دسترست هست دستگیرش باش
مده ز دست مر اینوقت را که دسترس است
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٣١
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٣۵
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٣۶
صاحب اعظم کریم الدین سر گردنکشان
ایکه در مردی و رادی چون تو سر داری نخاست
رأی پیرت گر چه باشد یاور اندر کارها
لیک چون بخت جوانت در جهان یاری نخاست
فتنه را در خواب مستی سر فروشد تا بدید
در جهان چون حزم هشیار تو بیداری نخاست
هر چه کرد از بهر نظم ملک و ملت رأی تو
در ضمیر آسمان بر کارش انکاری نخاست
فتنه تا در پیش عدلت سر صراحی وش نهاد
در جهان غیر از پیاله هیچ خونخواری نخاست
آز را در خشگسال مکرمت یکدم که دید
کش ز ابر دست گوهر بارت ادراری نخاست
صاحبا گوهر فروشی میکنم از من بخر
کاینچنین جنس نفیس از هیچ بازاری نخاست
پیش ازین گر شاعران بودند چون ابن یمین
شاعری قادرتر از وی اینزمان باری نخاست
بانوا دارش که در گلزار مدحت بلبلی است
بلبلی چون او به دورانها ز گلزاری نخاست
ایکه در مردی و رادی چون تو سر داری نخاست
رأی پیرت گر چه باشد یاور اندر کارها
لیک چون بخت جوانت در جهان یاری نخاست
فتنه را در خواب مستی سر فروشد تا بدید
در جهان چون حزم هشیار تو بیداری نخاست
هر چه کرد از بهر نظم ملک و ملت رأی تو
در ضمیر آسمان بر کارش انکاری نخاست
فتنه تا در پیش عدلت سر صراحی وش نهاد
در جهان غیر از پیاله هیچ خونخواری نخاست
آز را در خشگسال مکرمت یکدم که دید
کش ز ابر دست گوهر بارت ادراری نخاست
صاحبا گوهر فروشی میکنم از من بخر
کاینچنین جنس نفیس از هیچ بازاری نخاست
پیش ازین گر شاعران بودند چون ابن یمین
شاعری قادرتر از وی اینزمان باری نخاست
بانوا دارش که در گلزار مدحت بلبلی است
بلبلی چون او به دورانها ز گلزاری نخاست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٣٩
عماد دولت و دین ای وزیر زاده ملک
چه جای زاده که این کار پیشه و فن تست
دلیل صحت نفس و طهارت نسبت
غرارت شرف نفس و خلق احسن تست
عطارد ار چه که باشد به زیرکی مشهور
ولی چو با تو کنندش قیاس کودن تست
اگر چه سوسن آزاد ده زبان باشد
ولی چو بنده بوقت ثنات الکن تست
بدان که تا کمر بندگیت می بندد
سعادت دو جهانی مقیم مسکن تست
کمینه بنده دیرینه ابن یمین
که در فنون هنر خوشه چین خرمن تست
بر اینجریده گر اثبات کرد بیتی چند
چو حکم تست بد و نیک آن بگردن تست
چه جای زاده که این کار پیشه و فن تست
دلیل صحت نفس و طهارت نسبت
غرارت شرف نفس و خلق احسن تست
عطارد ار چه که باشد به زیرکی مشهور
ولی چو با تو کنندش قیاس کودن تست
اگر چه سوسن آزاد ده زبان باشد
ولی چو بنده بوقت ثنات الکن تست
بدان که تا کمر بندگیت می بندد
سعادت دو جهانی مقیم مسکن تست
کمینه بنده دیرینه ابن یمین
که در فنون هنر خوشه چین خرمن تست
بر اینجریده گر اثبات کرد بیتی چند
چو حکم تست بد و نیک آن بگردن تست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١۴١
فخر آل مصطفی سید لطیف الدین توئی
آنکه پیش رأی پیرت عقل اول کودکیست
با صفا از کوکب دری نعلین تو شد
هر کجا تاجی فروزان بر فراز تار کیست
صیقل رایت بانوار یقین روشن کند
هر کرا آئینه دل تیره از زنگ شکیست
هر غباری کان ز نعل سم یکران تو خاست
بر رخ زرنیخ فام دشمنانت آهکیست
هر که دارد چون کمان در سر کژی با خدمتت
هر مژه بر چشم شوخش راست همچون ناوکیست
بنده میمون جناب تست چون ابن یمین
هر کجا پیروز روزی بختیاری زیر کیست
از ره چاکر نوازی یکزمان با بنده باش
بنده را با مجلس عالیت اندک کار کیست
بر من از وجه شریعت هست دینی واجبت
گر چه نزد همتت بسیار چیزاند کیست
ملک طلق از من ستان در وجه آن تا گویمت
لوحش الله زو که خاک و زر بنزد او یکیست
آنکه پیش رأی پیرت عقل اول کودکیست
با صفا از کوکب دری نعلین تو شد
هر کجا تاجی فروزان بر فراز تار کیست
صیقل رایت بانوار یقین روشن کند
هر کرا آئینه دل تیره از زنگ شکیست
هر غباری کان ز نعل سم یکران تو خاست
بر رخ زرنیخ فام دشمنانت آهکیست
هر که دارد چون کمان در سر کژی با خدمتت
هر مژه بر چشم شوخش راست همچون ناوکیست
بنده میمون جناب تست چون ابن یمین
هر کجا پیروز روزی بختیاری زیر کیست
از ره چاکر نوازی یکزمان با بنده باش
بنده را با مجلس عالیت اندک کار کیست
بر من از وجه شریعت هست دینی واجبت
گر چه نزد همتت بسیار چیزاند کیست
ملک طلق از من ستان در وجه آن تا گویمت
لوحش الله زو که خاک و زر بنزد او یکیست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١۵٠
گر وعده ئی که داد مرا آصف زمان
یکبارگی مرا ز خاطر عاطر گذاشتست
بروی گرفت نیست گر اینسان که چاکرست
بس خلق را که بر در امید داشتست
وانگاه دین وعده یکیک گزارده
چون رایت کرم بفلک برفراشتست
وزیاد بنده گر نرود وعده های او
نشگفت از آنکه بنده بر آن دل گماشتست
مانند او چو نیست کس اندر جهان بجود
دل نقش وعده هاش بجان برنگاشتست
یکبارگی مرا ز خاطر عاطر گذاشتست
بروی گرفت نیست گر اینسان که چاکرست
بس خلق را که بر در امید داشتست
وانگاه دین وعده یکیک گزارده
چون رایت کرم بفلک برفراشتست
وزیاد بنده گر نرود وعده های او
نشگفت از آنکه بنده بر آن دل گماشتست
مانند او چو نیست کس اندر جهان بجود
دل نقش وعده هاش بجان برنگاشتست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٧۶
وزیر مشرق و مغرب مگر نمیداند
که منصبی که مرا هست هیچکس را نیست
بر آستانه جاه و جلال و قدرت تو
ثری بتربیت او کم از ثریا نیست
مشیر مملکتش راستی نمیشاید
کسی که در همه عالم کسیش همتا نیست
نه ز آن قبل که ز افراد روزگار بود
ازین قبیل که گفتن صریح یارا نیست
بزرگوار وزیرا خدیو خلق توئی
بحال بنده چرا یکزمانت پروا نیست
بحضرت تو که دریا نمونه ایست ازو
بغیر بنده کرا آرزو مهیا نیست
بلی جناب تو دریا و موج پر گهرست
ولی چه سود کز آن هیچ بهره ما نیست
من ار ز گوهر دریای جود محرومم
گناه بخت منست این گناه دریا نیست
که منصبی که مرا هست هیچکس را نیست
بر آستانه جاه و جلال و قدرت تو
ثری بتربیت او کم از ثریا نیست
مشیر مملکتش راستی نمیشاید
کسی که در همه عالم کسیش همتا نیست
نه ز آن قبل که ز افراد روزگار بود
ازین قبیل که گفتن صریح یارا نیست
بزرگوار وزیرا خدیو خلق توئی
بحال بنده چرا یکزمانت پروا نیست
بحضرت تو که دریا نمونه ایست ازو
بغیر بنده کرا آرزو مهیا نیست
بلی جناب تو دریا و موج پر گهرست
ولی چه سود کز آن هیچ بهره ما نیست
من ار ز گوهر دریای جود محرومم
گناه بخت منست این گناه دریا نیست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٧٧
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٩۶
منت ایزد را که هستم با قناعت همنشین
نیستم با کس رجوعی گر سقیمم گر صحیح
نگذرم بر صدر مخلوق ار کریمست ار لئیم
ننگرم بر روی معشوق ار قبیح است ار صبیح
با یساری کاملست ابن یمین از در نظم
در نسیب و در مراثی در هجا و در مدیح
وین نه پنهانست خوان شعر گستردم چنانک
در مذاق عقل باشد با حلاوتها ملیح
ختم شد بر من سخن همچونکه معجز بر نبی
وینسخن در روی اهل نطق میگویم فصیح
ور نداری باورم شعری ز دیوانم بخوان
تا ازو آیات معجز در نظر آید صریح
کو مرا ممدوح تا مدحیش گویم آنچنانک
لفظ آن باشد فصیح و عرصه معنی فسیح
من در این ایام بیقیمت بسان گوهرم
رحلتم فرماید از بهر بها عقل نصیح
گویدم چون هست در گیتی جنابی آنچنانک
در پناه آن بیابد راحت جان مستریح
با چنان دار الشفائی در گشاده خلق را
دل چرا داری چنین از صدمت گردون جریح
سوی درگاهش سفر کن کز سفر شد آنچنان
طارم پیروزه گردون وطنگاه مسیح
رو بظل و سایه جاهش رها کن این و آن
سرکشی ناید تو خود دانی چو سرو از سایه سیح
نطق سحبانرا ز باقل کی توان امید داشت
وز محالات خرد باشد سخاوت از شحیح
کهف خویش الا غیاث ملت و دینرا مدان
آنکه همچون عقل کل نامد در افعالش قبیح
در جهان بادا ریاح دولت او را هبوب
تا ریاح اندر کلام الله بود خوشتر زریح
نیستم با کس رجوعی گر سقیمم گر صحیح
نگذرم بر صدر مخلوق ار کریمست ار لئیم
ننگرم بر روی معشوق ار قبیح است ار صبیح
با یساری کاملست ابن یمین از در نظم
در نسیب و در مراثی در هجا و در مدیح
وین نه پنهانست خوان شعر گستردم چنانک
در مذاق عقل باشد با حلاوتها ملیح
ختم شد بر من سخن همچونکه معجز بر نبی
وینسخن در روی اهل نطق میگویم فصیح
ور نداری باورم شعری ز دیوانم بخوان
تا ازو آیات معجز در نظر آید صریح
کو مرا ممدوح تا مدحیش گویم آنچنانک
لفظ آن باشد فصیح و عرصه معنی فسیح
من در این ایام بیقیمت بسان گوهرم
رحلتم فرماید از بهر بها عقل نصیح
گویدم چون هست در گیتی جنابی آنچنانک
در پناه آن بیابد راحت جان مستریح
با چنان دار الشفائی در گشاده خلق را
دل چرا داری چنین از صدمت گردون جریح
سوی درگاهش سفر کن کز سفر شد آنچنان
طارم پیروزه گردون وطنگاه مسیح
رو بظل و سایه جاهش رها کن این و آن
سرکشی ناید تو خود دانی چو سرو از سایه سیح
نطق سحبانرا ز باقل کی توان امید داشت
وز محالات خرد باشد سخاوت از شحیح
کهف خویش الا غیاث ملت و دینرا مدان
آنکه همچون عقل کل نامد در افعالش قبیح
در جهان بادا ریاح دولت او را هبوب
تا ریاح اندر کلام الله بود خوشتر زریح
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢١١