عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۴۶
یار از پی کار مشکلم می گرید
بر سعی و امید باطلم می گرید
دم می دهد او مرا و چون هیزم تر
می سوزم و بر دود دلم می گرید
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۴۸
تا جان دارم دلم به کویت پوید
تا دل باشد به آرزویت جوید
وآنگه که شوم خاک ز خوناب دلم
هر گل که دمد به رنگ رویت روید
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۴۹
از جور تو دلبر ز دلم نیست خبر
وز خوی تو جانان نه ز جان دارم اثر
زینسان بود آن جان که تو باشی جانش
زینگونه بود دل که تو باشی دلبر
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۵۰
از قطره آب رخنه گردد مرمر
چون موم شود گوهر سنگ از آذر
سیلاب سرشک و آتش سینه من
در سنگ دلت نمی کند هیچ اثر
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۵۱
نه صبر که تا به صلح باز آید یار
نه دل که مرا غمی خورد بی دلدار
نه دست که در پاش کنم سیم نثار
نه پای که باز گیردم زین سر و کار
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۵۳
بی وصل تو جان نخواهم ای زیبا یار
در هجر تو شد دیده و دل در سر کار
بی جان و دل و دیده شدم زاری زار
ای جان و دل و دیده چنینم مگذار
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۵۴
بر سر مزن آن دست بلورین زنهار
وز جزع مکن گوهر ناسفته نثار
بر سر زدن و گریستن کار تو نیست
این کار به دست و چشم من باز گذار
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۵۵
اندیشه عشقت دم سرد آرد بار
تخم هوست میوه درد آرد بار
از اشک رخم ز خاک نمناک درت
هر خار که روید گل زرد آرد بار
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۵۷
آزرده مکن دل از من ای مه زنهار
بیگانه مشو ز من به یک ره زنهار
دل بر کنم از تو حاش لله زین کفر
ترک تو کنم نعوذبالله زنهار
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۵۸
هر شب چو وزد بر دل من باد سحر
با یاد تو از گریه دهم داد سحر
می ترس ز فریاد من و آه شبم
ای غافل از آه شب و فریاد سحر
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۵۹
هر صبح شوم به خلوت آباد سحر
وز یاد تو و مهر دهم داد سحر
از مهر تو بر باد دهم جان عزیز
گر بوی تو آورد به من باد سحر
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۶۰
بر ما رقم خطا کشیدی آخر
وز کام دو عالمم بریدی آخر
و اکنون به امید وصل تو دادم دل
بختم ز تو این بود که دیدی آخر
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۶۴
آخر ز من ای عهد شکن یادآور
وز عهد قول خویشتن یادآور
با شرط وفا و دوستی باز اندیش
یا عهد خود و صحبت من یاد آور
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۶۷
یارب غم دلبر ز روانم برگیر
درد از دل ریش ناتوانم برگیر
یا سخت دلش نرم بکن در حق من
یا بار غم عشق ز جانم برگیر
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۷۱
ازبیخوابی در دل شبهای دراز
من شمع گدازنم و تو شمع طراز
من می سوزم ز هجر با حسرت و درد
تو می سازی خلوت با عشرت و ناز
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۷۲
یکدم نشوی با من مسکین دمساز
کز حادثه صد در نشود بر من باز
یک بوسه ز لعل تو و صد خون جگر
یک غمزه ز چشم تو و شهری غماز
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۷۳
برقی بودی که جستی ای مایه ناز
پنهان بنمودی رخ چون شمع طراز
روشن کردی چشمم و بگشادی راز
در من زدی آتش و نهان گشتی باز
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۷۴
تا کی بود این فریب و مکر ای بد ساز
تا چند بود این غم و هجران دراز
از من همه صبر و صبر و پندار و امید
وز تو همه وعده وعده عشوه و ناز
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۷۵
چون رشته تنم به تاب هجران مگذار
بر دست مپیچ بیش از این رشته ناز
سر رشته عهد تو رگ جان من است
گر بگسلد این رشته که پیوندد باز
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۷۸
شمعم که ز دوری تو ای مایه ناز
کارم همه شب گریه و سوز است و گداز
کوتاهی عمر خویشتن می خواهم
تا باز رهم از غم شبهای دراز