عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۱۱۱- سورة تبت- مکیة
النوبة الثالثة
قوله: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم ملک تحیّرت العقول عن ادراک عظمته و تلاشت فی بحار رحمته و طربت القلوب بالطاف قربته و تروّحت الارواح بنسیم محبّته طاحت الاشارات و تاهت العبارات. و بطلت الرّسوم، و انتهت العلوم، و نسخت الاخبار، و طمست الآثار، و نسیت الاذکار، و خلت الدّیار، و عمیت الأبصار، و لم یبق الّا الازل و القدم و الجبروت. و العظم و السّناء السّرمدى، و الکرم و القضاء الازلى و القسم.
بنام او که نه جز ازو پادشاه است، و نه جز ازو معبود. ساجدان را مسجود است، و قاصدان را مقصود. پیش از کى قائم، پیش از صنع قادر، پیش از هر وجودى موجود.
خداوندى معروف، بفضل و لطف موصوف. بکرم وجود دلهاى دوستان را عیانست و جانهاى موحّدان را مشهود. یکى بى طاعت مقبول و روزگارش مسعود، یکى بى جنایت مردود و از درگاه او مطرود. نه آنجا نیل است و نه اینجا جود، حکمى است مبرم و قضایى معهود «وَ ما نُؤَخِّرُهُ إِلَّا لِأَجَلٍ مَعْدُودٍ» قوله: تَبَّتْ یَدا أَبِی لَهَبٍ چه کرد بو لهب که در ازل نصیب او داغ حرمان آمد؟
چه آورد بو بکر در ازل که تاج سعادت و کرامت بر فرق روزگارش نهادند؟! تو گویى که بو لهب از آن شقىّ گشت که کافر آمد! و بو بکر از آن سعید گشت که مسلمان آمد؟! راه حقیقت عکس اینست! تو کفر در شقاوت دان نه شقاوت در کفر.
و اسلام در سعادت دان نه سعادت در اسلام! این کاریست رفته و بوده و در ازل پرداخته.
پیر طریقت گفت: آه از حکمى پیش از من رفته، فغان از گفتارى که خود رایى گفته، ندانم که شاد زیم یا آشفته؟! ترسان از آنم که آن قادر در ازل چه گفته؟! سگ اصحاب الکهف رنگ کفر داشت، و لباس بلعام باعور طراز دین داشت، لیکن شقاوت و سعادت ازلى از هر دو جانب در کمین بود، لا جرم چون دولت روى نمود، پوست آن سگ از روى صورت در بلعام پوشانیدند. گفتند: «فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ.» و مرقع بلعام در آن سگ وشیدند، گفتند: «ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ»
بنام او که نه جز ازو پادشاه است، و نه جز ازو معبود. ساجدان را مسجود است، و قاصدان را مقصود. پیش از کى قائم، پیش از صنع قادر، پیش از هر وجودى موجود.
خداوندى معروف، بفضل و لطف موصوف. بکرم وجود دلهاى دوستان را عیانست و جانهاى موحّدان را مشهود. یکى بى طاعت مقبول و روزگارش مسعود، یکى بى جنایت مردود و از درگاه او مطرود. نه آنجا نیل است و نه اینجا جود، حکمى است مبرم و قضایى معهود «وَ ما نُؤَخِّرُهُ إِلَّا لِأَجَلٍ مَعْدُودٍ» قوله: تَبَّتْ یَدا أَبِی لَهَبٍ چه کرد بو لهب که در ازل نصیب او داغ حرمان آمد؟
چه آورد بو بکر در ازل که تاج سعادت و کرامت بر فرق روزگارش نهادند؟! تو گویى که بو لهب از آن شقىّ گشت که کافر آمد! و بو بکر از آن سعید گشت که مسلمان آمد؟! راه حقیقت عکس اینست! تو کفر در شقاوت دان نه شقاوت در کفر.
و اسلام در سعادت دان نه سعادت در اسلام! این کاریست رفته و بوده و در ازل پرداخته.
پیر طریقت گفت: آه از حکمى پیش از من رفته، فغان از گفتارى که خود رایى گفته، ندانم که شاد زیم یا آشفته؟! ترسان از آنم که آن قادر در ازل چه گفته؟! سگ اصحاب الکهف رنگ کفر داشت، و لباس بلعام باعور طراز دین داشت، لیکن شقاوت و سعادت ازلى از هر دو جانب در کمین بود، لا جرم چون دولت روى نمود، پوست آن سگ از روى صورت در بلعام پوشانیدند. گفتند: «فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ.» و مرقع بلعام در آن سگ وشیدند، گفتند: «ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ»
رشیدالدین میبدی : ۱۱۲- سورة الاخلاص- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم من وجوده الازل و ثبوته الابد، لم یسبقه وقت و لم یحط بجلاله امد، خلق السّماء بلا عمد و وضع المهاد بلا اود، شکر من اطاعه و من عبد و قبل من اراده و من قصد. العالم بخفیّات کل احد، رکع او سجد، قام أو قعد، الحد او وحّد، غوث اللّهیف و کهف الضّعیف و للعاصین سند، عون الاسیر و ظهر الفقیر و منجز کلّ ما وعد، و احد لا من عدد، فرد وتر لم یسبقه والد و لم یتعقّبه ولد، و هو القیوم «الصّمد». لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ.
نام خداوندى یگانه یکتا، در ذات یکتا و در صفات بىهمتا، از عیبها جدا و خداوندى را سزا، عظمتش ازار و کبریا ردا فردى و ترى جمیلى جلیلى نه چون ما، رحمانى رحیمى علّامى علیمى راننده احکام و قضا، ستّارى غفّارى جبّارى قهّارى بزرگوارى بى چند و بى چرا مجیدى دیّانى حمیدى مهربانى بنده نوازى کار سازى مستحقّ هر ثنا. احسان او قدیم، فرمان او عزیز، پیمان او لطیف. ملک او بى زوال و بى فنا، پاک از عیب، دور از وهم. بیرون از قیاس، موصوف بصفات معروف باسماء.
بر چهره خوب تو فشاندیم ثنا
جان و دل و دیده هر سه کردیم فدا
در هر چه کنى، ز دل بدادیم رضا
حکمى که کنى و گر بجانست، روا.
قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ اى محمد! بیگانگان از تو نسب ما مىپرسند، بگو: اللَّهُ أَحَدٌ «اللَّه» است آن یگانه یکتا، در ذات و صفات یکتا، در عزّت و قدرت یکتا، در الوهیّت و ربوبیّت یکتا، در ازل و در ابد یکتا، خدایى را سزا و بخداگارى دانا. کریمست و مهربان، لطیف و رحیم و نیک خدا، عالم سرّ و نجوى، دارنده افق اعلى، آفریدگار عرش و ثرى، قریب بهر آشنا، و مستحقّ هر ثنا، در دل دوستانش نور عنایت پیدا، از چشمها نهان و بصنع آشکارا.
اى دور ز چشم، با دلم یک جایى
پیدا بدلى، ز چشم ناپیدایى!
اللَّهُ الصَّمَدُ الّذى یصمد الیه فی الحوائج، و یفزع الیه فی النّوائب. صمد اوست که بندگان را حاجت و نیاز بدوست. امید عاصیان و مفلسان بفضل اوست. درمان بلاها از کرم اوست، درویشان را شادى بجلال و جمال اوست. مبارک آن کس که مونسش نام اوست، عزیز آن کس که بهرهاش یاد اوست، شاد آن دل که در بند اوست، پاک آن زبان که در ذکر اوست. خوش عیش آنکه روزگارش در مهر و محبّت اوست. یکى ببهشت نازد، یکى بدوست و دوست بهره اوست که همّتش همه اوست.
چشمى دارم همه پر از صورت دوست
با دیده مرا خوش است تا دوست دروست
از دیده و دوست فرق کردن نه نکوست
یا اوست بجاى دیده، یا دیده خود اوست
و یقال: «الصّمد» الّذى تقدّس عن احاطة علم المخلوقین به او ادراک بصرهم او اشراف معارفهم. «صمد» اوست که عقلها متحیّر آمد در جلال او، خردها سراسیمه گشت در جمال او، فهمها عاجز شد از ادراک سرّ او، اندیشهها زیر و زبر گشت از امر او. جگرها خون شد در قهر او، دلها بگداخت در شناخت او.
پیر طریقت گفت: الاغیار فی وجوده فقد و الرّسوم و الاطلال عند شهود حقه محو. وجودى که حدودش بعدم باز شود، آن وجود مجاز گویند نه وجود حقیقت.
اى مسکین آیت عدم خود از لوح قدم بر خوان و رایت نیستى خود در عالم هستى او بزن، در مشاهده شاهد قدم مدهوش شو و از هوش خود بیهوش شو، در رکوع و سجود خود را هستى بنه، و در وجود جلال حقیقت خرقه وجود مجازى بدر و با او بگوى:
چون با خودم از عدم کم ام کم
چون با تو بوم همه جهانم
بپذیر مرا و رایگان دار
هر چند که رایگان گرانم.
گفتهاند: این سوره قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ هر آیتى تفسیر آیت پیش است، چون گویند: من «هو» او کیست؟ تو گویى: «احد» چون گویند: «احد» کیست؟ تو گویى: «صمد»، چون گویند: «صمد» کیست؟ تو گویى: الّذى لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ.
چون گویند: لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ کیست؟ تو گویى: الّذى لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ. و یقال: کاشف الاسرار بقوله: «هو»، و کاشف الارواح بقوله: «اللَّه»، و کاشف القلوب بقوله: «احد»، و کاشف نفوس المؤمنین بباقى السّورة. و یقال: کاشف الوالهین بقوله: «هو» و الموحّدین بقوله: «اللَّه» و العارفین بقوله: «احد» و العلماء بقوله: «الصّمد» و العقلاء بقوله: لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ.
اى محمد والهان را بگوى: «هو» ایشان را رمز و اشارت کفایت باشد، نام و صفت مگوى که ایشان اصحاب غیرتاند، نتوانند دید و شنید که کسى نام و صفت دوست برد ور همه دل و دیده و زبان ایشان باشد، این چنانست که گویند:
در عشق توام کار بدانجاى رسید
کز دیده خود دریغم آید رخ تو!
با عارفان بگوى: «اللَّه»! ایشان قدم بر بساط تفرید دارند، در نام «اللَّه» چنان مستغرق شدهاند که پرواى نفى دیگرى ندارند. با موحّدان بگوى که: «احد» که جان ایشان را مدد از نور توحید است و روح روح ایشان بیافت توحیدست. با عالمان بگوى که: اللَّهُ الصَّمَدُ ایشان رخت نیاز بدرگاه صمدیّت ذو الجلال افکندهاند بى تحفهاى باز نگردند. با عاقلان بگوى: لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ شما که عقل دارید، بارى دریابید و بدانید که او را زن و فرزند نیست، خویش و پیوند نیست، مثل و مانند نیست، لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ. اى محمد من ترا حبیب خواندم و معنى محبّت موافقت است و دوست را در همه احوال نیابت داشتن. اى محمد چون دشمن ترا بد گوید، من جواب دهم، چون مرا بد گوید، تو نیز جواب ده و حقّ محبّت در معنى موافقت بگزار. عقبه کافر ترا شاعر گفت، من جواب دادم از بهر تو و نیابت داشت تو که: وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ. چون مرا ناسزا گوید، تو جواب ده که: هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ. حارث ترا کاهن گفت، من جواب دادم که: «ما هو بقول کاهن». چون معطّل مرا تعطیل گوید، تو جواب ده که: اللَّهُ الصَّمَدُ. ولید مغیره ترا ساحر گفت که: «إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ یُؤْثَرُ»، من جواب دادم به تهدید که: «سَأُصْلِیهِ سَقَرَ». تو نیز چون ترسا مرا زن و فرزند گوید، جواب ده: لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ. بو لهب ترا گفت: تبّا لک. من جواب دادم که: تَبَّتْ یَدا أَبِی لَهَبٍ. تو نیز اگر مغان مرا همتا و همسر گویند، جواب ده که: لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ.
نام خداوندى یگانه یکتا، در ذات یکتا و در صفات بىهمتا، از عیبها جدا و خداوندى را سزا، عظمتش ازار و کبریا ردا فردى و ترى جمیلى جلیلى نه چون ما، رحمانى رحیمى علّامى علیمى راننده احکام و قضا، ستّارى غفّارى جبّارى قهّارى بزرگوارى بى چند و بى چرا مجیدى دیّانى حمیدى مهربانى بنده نوازى کار سازى مستحقّ هر ثنا. احسان او قدیم، فرمان او عزیز، پیمان او لطیف. ملک او بى زوال و بى فنا، پاک از عیب، دور از وهم. بیرون از قیاس، موصوف بصفات معروف باسماء.
بر چهره خوب تو فشاندیم ثنا
جان و دل و دیده هر سه کردیم فدا
در هر چه کنى، ز دل بدادیم رضا
حکمى که کنى و گر بجانست، روا.
قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ اى محمد! بیگانگان از تو نسب ما مىپرسند، بگو: اللَّهُ أَحَدٌ «اللَّه» است آن یگانه یکتا، در ذات و صفات یکتا، در عزّت و قدرت یکتا، در الوهیّت و ربوبیّت یکتا، در ازل و در ابد یکتا، خدایى را سزا و بخداگارى دانا. کریمست و مهربان، لطیف و رحیم و نیک خدا، عالم سرّ و نجوى، دارنده افق اعلى، آفریدگار عرش و ثرى، قریب بهر آشنا، و مستحقّ هر ثنا، در دل دوستانش نور عنایت پیدا، از چشمها نهان و بصنع آشکارا.
اى دور ز چشم، با دلم یک جایى
پیدا بدلى، ز چشم ناپیدایى!
اللَّهُ الصَّمَدُ الّذى یصمد الیه فی الحوائج، و یفزع الیه فی النّوائب. صمد اوست که بندگان را حاجت و نیاز بدوست. امید عاصیان و مفلسان بفضل اوست. درمان بلاها از کرم اوست، درویشان را شادى بجلال و جمال اوست. مبارک آن کس که مونسش نام اوست، عزیز آن کس که بهرهاش یاد اوست، شاد آن دل که در بند اوست، پاک آن زبان که در ذکر اوست. خوش عیش آنکه روزگارش در مهر و محبّت اوست. یکى ببهشت نازد، یکى بدوست و دوست بهره اوست که همّتش همه اوست.
چشمى دارم همه پر از صورت دوست
با دیده مرا خوش است تا دوست دروست
از دیده و دوست فرق کردن نه نکوست
یا اوست بجاى دیده، یا دیده خود اوست
و یقال: «الصّمد» الّذى تقدّس عن احاطة علم المخلوقین به او ادراک بصرهم او اشراف معارفهم. «صمد» اوست که عقلها متحیّر آمد در جلال او، خردها سراسیمه گشت در جمال او، فهمها عاجز شد از ادراک سرّ او، اندیشهها زیر و زبر گشت از امر او. جگرها خون شد در قهر او، دلها بگداخت در شناخت او.
پیر طریقت گفت: الاغیار فی وجوده فقد و الرّسوم و الاطلال عند شهود حقه محو. وجودى که حدودش بعدم باز شود، آن وجود مجاز گویند نه وجود حقیقت.
اى مسکین آیت عدم خود از لوح قدم بر خوان و رایت نیستى خود در عالم هستى او بزن، در مشاهده شاهد قدم مدهوش شو و از هوش خود بیهوش شو، در رکوع و سجود خود را هستى بنه، و در وجود جلال حقیقت خرقه وجود مجازى بدر و با او بگوى:
چون با خودم از عدم کم ام کم
چون با تو بوم همه جهانم
بپذیر مرا و رایگان دار
هر چند که رایگان گرانم.
گفتهاند: این سوره قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ هر آیتى تفسیر آیت پیش است، چون گویند: من «هو» او کیست؟ تو گویى: «احد» چون گویند: «احد» کیست؟ تو گویى: «صمد»، چون گویند: «صمد» کیست؟ تو گویى: الّذى لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ.
چون گویند: لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ کیست؟ تو گویى: الّذى لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ. و یقال: کاشف الاسرار بقوله: «هو»، و کاشف الارواح بقوله: «اللَّه»، و کاشف القلوب بقوله: «احد»، و کاشف نفوس المؤمنین بباقى السّورة. و یقال: کاشف الوالهین بقوله: «هو» و الموحّدین بقوله: «اللَّه» و العارفین بقوله: «احد» و العلماء بقوله: «الصّمد» و العقلاء بقوله: لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ.
اى محمد والهان را بگوى: «هو» ایشان را رمز و اشارت کفایت باشد، نام و صفت مگوى که ایشان اصحاب غیرتاند، نتوانند دید و شنید که کسى نام و صفت دوست برد ور همه دل و دیده و زبان ایشان باشد، این چنانست که گویند:
در عشق توام کار بدانجاى رسید
کز دیده خود دریغم آید رخ تو!
با عارفان بگوى: «اللَّه»! ایشان قدم بر بساط تفرید دارند، در نام «اللَّه» چنان مستغرق شدهاند که پرواى نفى دیگرى ندارند. با موحّدان بگوى که: «احد» که جان ایشان را مدد از نور توحید است و روح روح ایشان بیافت توحیدست. با عالمان بگوى که: اللَّهُ الصَّمَدُ ایشان رخت نیاز بدرگاه صمدیّت ذو الجلال افکندهاند بى تحفهاى باز نگردند. با عاقلان بگوى: لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ شما که عقل دارید، بارى دریابید و بدانید که او را زن و فرزند نیست، خویش و پیوند نیست، مثل و مانند نیست، لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ. اى محمد من ترا حبیب خواندم و معنى محبّت موافقت است و دوست را در همه احوال نیابت داشتن. اى محمد چون دشمن ترا بد گوید، من جواب دهم، چون مرا بد گوید، تو نیز جواب ده و حقّ محبّت در معنى موافقت بگزار. عقبه کافر ترا شاعر گفت، من جواب دادم از بهر تو و نیابت داشت تو که: وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ. چون مرا ناسزا گوید، تو جواب ده که: هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ. حارث ترا کاهن گفت، من جواب دادم که: «ما هو بقول کاهن». چون معطّل مرا تعطیل گوید، تو جواب ده که: اللَّهُ الصَّمَدُ. ولید مغیره ترا ساحر گفت که: «إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ یُؤْثَرُ»، من جواب دادم به تهدید که: «سَأُصْلِیهِ سَقَرَ». تو نیز چون ترسا مرا زن و فرزند گوید، جواب ده: لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ. بو لهب ترا گفت: تبّا لک. من جواب دادم که: تَبَّتْ یَدا أَبِی لَهَبٍ. تو نیز اگر مغان مرا همتا و همسر گویند، جواب ده که: لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ.
رشیدالدین میبدی : ۱۱۳- سورة- الفلق- مدنیة و قیل مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ «بسم اللَّه» الذى خلق الانسان من علق و ابدى الصّباح من الفلق، و انشأ السّماوات طبقا فوق طبق. لا مغلق لما فتح و لا فاتح لما اغلق، اودع ادراک البصر فی الحدق، و رکب الکلام فی اللّسان و انطق. ربّ الضّیاء و الشّفق، و اللیل و ما وسق. و القمر اذا اتسق.
نام خداوندى که طوق یادش در رقاب احباب است و اشباح مریدان زیر سطوات عزّش خرابست، بس جگرها که در آتش دوستى او کبابست، بسا عزیزا که بدل مىسوزد و بتن در عذابست، بسا مشتاقا که در بادیه طلب در آرزوى قطرهاى آبست، چون پنداشت که رسید، بدانست که آنچه دید سرابست!
منزلگه عشق تو دل احبابست
در قصّه عشق تو هزاران بابست.
قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ راه عامّه بندگان آنست که پیوسته از شرّ بدان و کید کائدان و حسد حاسدان و بد افتاد جهان استعاذت مىکنند بخداوند جهانیان، بحکم ظاهر این سوره. ازینجا گفت مصطفى (ص): «تعوّذوا باللّه من جهد البلاء و درک الشّقاء و سوء القضاء و شماتة الاعداء».
و کان (ص) یقول: «اللّهمّ انّى اعوذ بک من العجز و الکسل و الجبن و البخل و الهرم و عذاب القبر، اللّهمّ انّى اعوذ بک من الفقر و القلّة و الذّلّة و اعوذ بک ان اظلم او اظلم و اعوذ بک من الشّقاق و النّفاق و سوء الاخلاق».
اینست طریقه عامّه مومنان: ظاهر شریعت بکار داشتن و هنگام بلاء دست در دعا و تضرّع زدن و از حقّ جلّ جلاله عافیت خواستن. امّا راه جوانمردان طریقت و ارباب حقیقت تسلیم و رضاست و الیه الاشارة بقوله: «إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ» و یقال: دع التّدبیر الى من خلقک تسترح. تدبیر کار با خداوندگار گذار، تصرّف در آفریده آفریدگار را مسلّم دار، از راه اعتراض برخیز، تعرّض و فضول مکن، از درگاه او معرض مباش، او را وکیل و کفیل و کارساز خود دان، تا این فرمان را ممتثل باشى که: «فَاتَّخِذْهُ وَکِیلًا» هر دل که در او تسلیم و رضا جمع شد، بنقد آن تن قرین سلامت گشت، و آن سینه دست از آفات بشریّت مسلّم شد، تسلیم درجه ذبیح و خلیل است (ع). خلیل را خطاب آمد که «اسلم». جواب داد که: «اسلمت» پسر از پدر نشان تسلیم دید، بتعلیم پدر لباس تسلیم پوشید قرآن مجید از تسلیم پدر و پسر خبر داد که: «فَلَمَّا أَسْلَما» تسلیم درین جهان مسمار دین است و در آن جهان مفتاح دار السّلام. رضا آنست که بندهاى بر پسند باشى و بهر چه رود خرسند باشى و منتظر قضاى خداوند باشى، و تسلیم آنست که کار آفریده بآفریدگار باز گذارى.
خود تن بقضا در ده و خود سرکش باش
جز آن نبود که تو نخواهى، خوش باش!
نام خداوندى که طوق یادش در رقاب احباب است و اشباح مریدان زیر سطوات عزّش خرابست، بس جگرها که در آتش دوستى او کبابست، بسا عزیزا که بدل مىسوزد و بتن در عذابست، بسا مشتاقا که در بادیه طلب در آرزوى قطرهاى آبست، چون پنداشت که رسید، بدانست که آنچه دید سرابست!
منزلگه عشق تو دل احبابست
در قصّه عشق تو هزاران بابست.
قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ راه عامّه بندگان آنست که پیوسته از شرّ بدان و کید کائدان و حسد حاسدان و بد افتاد جهان استعاذت مىکنند بخداوند جهانیان، بحکم ظاهر این سوره. ازینجا گفت مصطفى (ص): «تعوّذوا باللّه من جهد البلاء و درک الشّقاء و سوء القضاء و شماتة الاعداء».
و کان (ص) یقول: «اللّهمّ انّى اعوذ بک من العجز و الکسل و الجبن و البخل و الهرم و عذاب القبر، اللّهمّ انّى اعوذ بک من الفقر و القلّة و الذّلّة و اعوذ بک ان اظلم او اظلم و اعوذ بک من الشّقاق و النّفاق و سوء الاخلاق».
اینست طریقه عامّه مومنان: ظاهر شریعت بکار داشتن و هنگام بلاء دست در دعا و تضرّع زدن و از حقّ جلّ جلاله عافیت خواستن. امّا راه جوانمردان طریقت و ارباب حقیقت تسلیم و رضاست و الیه الاشارة بقوله: «إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ» و یقال: دع التّدبیر الى من خلقک تسترح. تدبیر کار با خداوندگار گذار، تصرّف در آفریده آفریدگار را مسلّم دار، از راه اعتراض برخیز، تعرّض و فضول مکن، از درگاه او معرض مباش، او را وکیل و کفیل و کارساز خود دان، تا این فرمان را ممتثل باشى که: «فَاتَّخِذْهُ وَکِیلًا» هر دل که در او تسلیم و رضا جمع شد، بنقد آن تن قرین سلامت گشت، و آن سینه دست از آفات بشریّت مسلّم شد، تسلیم درجه ذبیح و خلیل است (ع). خلیل را خطاب آمد که «اسلم». جواب داد که: «اسلمت» پسر از پدر نشان تسلیم دید، بتعلیم پدر لباس تسلیم پوشید قرآن مجید از تسلیم پدر و پسر خبر داد که: «فَلَمَّا أَسْلَما» تسلیم درین جهان مسمار دین است و در آن جهان مفتاح دار السّلام. رضا آنست که بندهاى بر پسند باشى و بهر چه رود خرسند باشى و منتظر قضاى خداوند باشى، و تسلیم آنست که کار آفریده بآفریدگار باز گذارى.
خود تن بقضا در ده و خود سرکش باش
جز آن نبود که تو نخواهى، خوش باش!
رشیدالدین میبدی : ۱۱۴- سورة الناس- مدنیة
النوبة الثانیة
این سوره هفتاد و نه حرف است، بیست کلمه، شش آیه، جمله به مدینه فرو آمد، و قومى گفتند: به مکّه فرو آمد. و در این سوره ناسخ و منسوخ نیست. و فی الخبر عن عقبة بن عامر الجهنىّ: انّ رسول اللَّه (ص) قال له: «أ لا اخبرک بافضل ما تعوّذ به المتعوّذون»؟ قلت: بلى! قال: قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ و قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ.
و فی روایة اخرى عن عقبة قال: قال لى رسول اللَّه (ص): «الا اعلّمک یا عقبة سورتین هما افضل القرآن»؟! قلت: بلى یا رسول اللَّه. فعلّمنى «المعوّذتین» ثم قرأ بهما فی صلاة الغداة و قال: «اقرأ بهما کلّما قمت و نمت».
و عن عائشة قال: کان رسول اللَّه اذا أوى الى فراشه کلّ لیلة جمع کفّیه فنفث فیهما و قرأ: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ و قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ و قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ ثمّ مسح بهما ما استطاع من جسده یبدأ بهما رأسه و وجهه و ما
اقبل من جسده یصنع ذلک ثلاث مرّات.
و عن عائشة ایضا: انّ النّبی (ص) کان اذا اشتکى یقرأ على نفسه بالمعوّذات و ینفث، فلمّا اشتدّ وجعه کنت اقرأ علیه و امسح علیه بیده رجاء برکتها.
و قال عقبة بن عامر: بینا اسیر مع رسول اللَّه (ص) بین الجحفة و الإبراء اذ غشیتنا ریح و ظلمة شدیدة، فجعل رسول اللَّه (ص) یتعوّذ باعوذ بربّ الفلق و أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ و یقول: «یا عقبة تعوّذ بهما فما تعوّذ متعوّذ بمثلهما».
و عن عبد اللَّه ابن حبیب قال: خرجنا فی لیلة مطر و ظلمة شدیدة نطلب رسول اللَّه (ص) فادرکناه، فقال: «قل» قلت: ما اقول؟ قال: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ و المعوّذتین حین تصبح و حین تمسی ثلاث مرّات تکفک کلّ شیء».
قوله: قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ اى استجیر و احترز باللّه الّذى هو بِرَبِّ النَّاسِ اى خالقهم و موجدهم.
مَلِکِ النَّاسِ هو الّذى یسوسهم و یدبّر امورهم، خصّ النّاس بالذّکر لانّ فیهم ملوکا فاخبر تعالى انّه مالک الملوک.
إِلهِ النَّاسِ یعنى: معبود هم الّذى یستحقّ ان یعبدوه.
مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ، هو مصدر کالزّلزال و القلقال، یعنى: من شرّ الوسوسة الّتى تکون من الجنّة و النّاس و الوسوسه: الحدیث الخفىّ، لقوله: «فَوَسْوَسَ إِلَیْهِ الشَّیْطانُ» و صوت الجلیّ یسمّى وسواسا و وسوسة، و الموسوس الّذى یکسر الحدیث فی نفسه و وسوسة الشّیطان تصل الى القلب فی خفاء. و قیل: هو الکلام الخفىّ الّذى یصل مفهومه الى القلب من غیر سماع. و قیل: وسواس النّاس من نفسه، و هو وسوسة الّتى یحدث بها نفسه. و قیل: «الْوَسْواسِ» هو اسم الشّیطان الّذى یمسّ ابن آدم بطیفه و یخیّل الیه و یوذیه و یفزعه فی منامه. و «الْخَنَّاسِ» صفته، و خنوسه انّه یدخل صدر ابن آدم یضع خرطومه على قلبه یوسوس الیه ما دام ناسیا للَّه عزّ و جلّ و الآخرة، فاذا ذکر ابن آدم اللَّه خنس الشّیطان و کفّ خرطومه و تأخّر. قال ابراهیم التّیمى: اوّل ما یبدو «الوسواس» من قبل الوضوء. و قال مقاتل: انّ الشّیطان فی صورة خنزیر یجرى فى جسد العبد مجرى الدّم فی العروق، سلّطه اللَّه على ذلک. فذلک قوله: الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ المراد بالنّاس الاوّل: الأبرار، و بالنّاس الثّانی: الاشرار. معناه: الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ الاخیار من الجنّ و اشرار النّاس، کانّه امر ان یستعیذ من شرّ الجنّ و الانس جمیعا.
قال رسول اللَّه (ص) لابى ذر: «تعوّذ باللّه من الشّیاطین الانس و الجنّ».
فاثبت «الوسواس» من الانسان للانسان کالوسوسة من الشّیاطین. و وسوسة الانسان هو الاهواء و اللَّه اعلم بالمراد. و کرّر لفظ «النّاس» فى خمسة مواضع تبجیلا لهم و تکرمة. و قیل: کرّر لانفصال کلّ آیة من الأخرى لعدم حرف العطف. و قیل: المراد بالاوّل: الاطفال و معنى الرّبوبیّة یدلّ علیه. و بالثّانى: الشّبّان و لفظ «الملک» المنبئ عن السّیاسة یدلّ علیه.
و بالثّالث: الشّیوخ و لفظ «اله» المنبئ عن العبادة و الطّاعة یدلّ علیه. و بالرّابع: الصّالحون و الشّیطان مولع باغوائهم دون غیرهم. و بالخامس: المفسدون و عطفه على المعوّد منهم یدلّ علیه و اللَّه اعلم.
قال النّبی (ص): «عند کلّ خثمة دعوة مستجابة و شجرة فی الجنّة».
و عن ابن عمر قال: قال رسول اللَّه (ص): «لا حسد الّا على اثنین. رجل اتاه القرآن فهو یقوم به آناء اللّیل و آناء النّهار، و رجل آتاه اللَّه مالا فهو ینفق منه آناء اللّیل و آناء النّهار.
و فی روایة اخرى عن عقبة قال: قال لى رسول اللَّه (ص): «الا اعلّمک یا عقبة سورتین هما افضل القرآن»؟! قلت: بلى یا رسول اللَّه. فعلّمنى «المعوّذتین» ثم قرأ بهما فی صلاة الغداة و قال: «اقرأ بهما کلّما قمت و نمت».
و عن عائشة قال: کان رسول اللَّه اذا أوى الى فراشه کلّ لیلة جمع کفّیه فنفث فیهما و قرأ: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ و قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ و قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ ثمّ مسح بهما ما استطاع من جسده یبدأ بهما رأسه و وجهه و ما
اقبل من جسده یصنع ذلک ثلاث مرّات.
و عن عائشة ایضا: انّ النّبی (ص) کان اذا اشتکى یقرأ على نفسه بالمعوّذات و ینفث، فلمّا اشتدّ وجعه کنت اقرأ علیه و امسح علیه بیده رجاء برکتها.
و قال عقبة بن عامر: بینا اسیر مع رسول اللَّه (ص) بین الجحفة و الإبراء اذ غشیتنا ریح و ظلمة شدیدة، فجعل رسول اللَّه (ص) یتعوّذ باعوذ بربّ الفلق و أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ و یقول: «یا عقبة تعوّذ بهما فما تعوّذ متعوّذ بمثلهما».
و عن عبد اللَّه ابن حبیب قال: خرجنا فی لیلة مطر و ظلمة شدیدة نطلب رسول اللَّه (ص) فادرکناه، فقال: «قل» قلت: ما اقول؟ قال: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ و المعوّذتین حین تصبح و حین تمسی ثلاث مرّات تکفک کلّ شیء».
قوله: قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ اى استجیر و احترز باللّه الّذى هو بِرَبِّ النَّاسِ اى خالقهم و موجدهم.
مَلِکِ النَّاسِ هو الّذى یسوسهم و یدبّر امورهم، خصّ النّاس بالذّکر لانّ فیهم ملوکا فاخبر تعالى انّه مالک الملوک.
إِلهِ النَّاسِ یعنى: معبود هم الّذى یستحقّ ان یعبدوه.
مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ، هو مصدر کالزّلزال و القلقال، یعنى: من شرّ الوسوسة الّتى تکون من الجنّة و النّاس و الوسوسه: الحدیث الخفىّ، لقوله: «فَوَسْوَسَ إِلَیْهِ الشَّیْطانُ» و صوت الجلیّ یسمّى وسواسا و وسوسة، و الموسوس الّذى یکسر الحدیث فی نفسه و وسوسة الشّیطان تصل الى القلب فی خفاء. و قیل: هو الکلام الخفىّ الّذى یصل مفهومه الى القلب من غیر سماع. و قیل: وسواس النّاس من نفسه، و هو وسوسة الّتى یحدث بها نفسه. و قیل: «الْوَسْواسِ» هو اسم الشّیطان الّذى یمسّ ابن آدم بطیفه و یخیّل الیه و یوذیه و یفزعه فی منامه. و «الْخَنَّاسِ» صفته، و خنوسه انّه یدخل صدر ابن آدم یضع خرطومه على قلبه یوسوس الیه ما دام ناسیا للَّه عزّ و جلّ و الآخرة، فاذا ذکر ابن آدم اللَّه خنس الشّیطان و کفّ خرطومه و تأخّر. قال ابراهیم التّیمى: اوّل ما یبدو «الوسواس» من قبل الوضوء. و قال مقاتل: انّ الشّیطان فی صورة خنزیر یجرى فى جسد العبد مجرى الدّم فی العروق، سلّطه اللَّه على ذلک. فذلک قوله: الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ المراد بالنّاس الاوّل: الأبرار، و بالنّاس الثّانی: الاشرار. معناه: الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ الاخیار من الجنّ و اشرار النّاس، کانّه امر ان یستعیذ من شرّ الجنّ و الانس جمیعا.
قال رسول اللَّه (ص) لابى ذر: «تعوّذ باللّه من الشّیاطین الانس و الجنّ».
فاثبت «الوسواس» من الانسان للانسان کالوسوسة من الشّیاطین. و وسوسة الانسان هو الاهواء و اللَّه اعلم بالمراد. و کرّر لفظ «النّاس» فى خمسة مواضع تبجیلا لهم و تکرمة. و قیل: کرّر لانفصال کلّ آیة من الأخرى لعدم حرف العطف. و قیل: المراد بالاوّل: الاطفال و معنى الرّبوبیّة یدلّ علیه. و بالثّانى: الشّبّان و لفظ «الملک» المنبئ عن السّیاسة یدلّ علیه.
و بالثّالث: الشّیوخ و لفظ «اله» المنبئ عن العبادة و الطّاعة یدلّ علیه. و بالرّابع: الصّالحون و الشّیطان مولع باغوائهم دون غیرهم. و بالخامس: المفسدون و عطفه على المعوّد منهم یدلّ علیه و اللَّه اعلم.
قال النّبی (ص): «عند کلّ خثمة دعوة مستجابة و شجرة فی الجنّة».
و عن ابن عمر قال: قال رسول اللَّه (ص): «لا حسد الّا على اثنین. رجل اتاه القرآن فهو یقوم به آناء اللّیل و آناء النّهار، و رجل آتاه اللَّه مالا فهو ینفق منه آناء اللّیل و آناء النّهار.
رشیدالدین میبدی : ۱۱۴- سورة الناس- مدنیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم عزیز شهدت الافواه بآلائه. و نطقت الالسن بنعمائه، و تلاشت القلوب عند جلال سلطانه و عزّ سنائه. و فنیت الارواح و بلیت الاشباح شوقا الى لقائه. فلا ذرّة من الموجودات فی ارضه و سمائه، الّا و هی تشهد بجمال صفاته و جلال اسمائه، کلّ عزیز عزّ فبادنائه، و کلّ ذلیل ذلّ فباقصائه.
الخلق عرضة تسخیره بین ابقائه و افنائه و اسعاده و اشقائه، فلا وصل و لا هجر و لا خیر و لا شرّ و لا حلو و لا مرّ و لا ایمان و لا کفر و لا طىّ و لا نشر، الّا بارادته و مشیّته و قضائه، «وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها وَ ذَرُوا الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمائِهِ».
اى راه طلب حقیقت! چه راهى که قدمهاى دوستان در تو واله شد؟! اى آتش محبّت حقّ! چه آتشى که جانهاى عزیزان ترا هیزم شد؟! اى قبله «بِسْمِ اللَّهِ»! چه قبلهاى که هر که روى در تو آورد دمار از جان و روانش برآوردى. آن کدام دلست که آتش خانه حسرت تو نیست؟! آن کدام جانست که در مخلب باز قهر تو نیست؟
گفتم که: چو زیرم و بدست تو اسیر
بنواز مرا، مزن تو اى بدر منیر
گفتا که: ز زخم من تو آزار مگیر
در زخمه بود همه نوازیدن زیر
عزیز جانى باید که او را بر اسرار «بِسْمِ اللَّهِ» اشرافى دهند، یک شظیة از حقیقت این نام بر کنگره طور تجلّى کرد طبق طبق از وى میشکافت، و از هم فرو میریخت، تا در عالم ذرّه ذرّه گشت، گفتا: پادشاها اگر سنگ سیاه طاقت این نام داشتى خود در بدو وجود امانت قبول کردى. آرى کوه با صلابت بر نتافت و طاقت نداشت و دلهاى ضعفاى این امّت برتافت و قبول کرد. اى جوانمرد! نه آن دلها میگویم که کلیسیاى شرک و شهوت بود، دلهاى بارگیران حضرت سلطان مىگویم، و بار گیر سلطان کسى بود که در همه اوقات و حالات اگر غرقه لطف و عطا بود یا خسته تیر بلا، باز گشت وى جز با حضرت ربوبیّت نبود، همه او را داند، همه او را خواند، قصّه نیاز خود بدو بردارد، از هواجس و وساوس استعاذت بوى کند، اینست که ربّ العالمین مىگوید: قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ اى أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ مِنْ شَرِّ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ اى محمد! بندگانم را بگو تا چون از شرّ دیو و مردم فریاد خواهند، بمن خواهند، و با درگاه من گریزند که جز درگاه من ایشان را پناه نیست، و خستگى ایشان را مرهم جز از فضل ما نیست. هر جا که در عالم درویشى است خسته جرمى، درمانده در دست خصمى، ما مولاى اوئیم هر جا که خراب عمرى است، مفلس روزگارى، ما خریدار اوایم هر جا که سوختهاى است، بیخودى، لاف زنندهاى، بى خبرى، ما شادى جان اوایم هر جا که زارنده ایست از خجلى، سر فرو گذارندهاى از بى کسى، ما برهان اوئیم.
نعت ما چیست؟ فرش فضل بباد افکندن، در تربت افلاس تخم بر پراکندن، در بادیه بیخودى جوى جود کندن، بر لب جوى احسان باغ دوستى کشتن! سه جایگاه درین سوره خود را جلّ جلاله ببندگان اضافت کرد، و نام خود فرانام ایشان پیوست. گفت: بِرَبِّ النَّاسِ مَلِکِ النَّاسِ إِلهِ النَّاسِ دارنده و پروراننده شما منم، پادشاه و کاردان و کارساز شما منم، خداوند رهنماى دلگشاى شما منم. گاه گوید جلّ جلاله: شمائید بندگان من، گاه گوید: منم خداوند شما. چه کرامت است بندگان را بزرگوارتر از آن که خود گوید بجلال عزّ خویش که: شما آن مناید و من آن شما!! بنده چون بدین مقام رسید و قدم برین بساط قرب نهاد، توفیق موافق و سعادت مساعد او گردد، دست اغیار از او کوتاه شود، وسواس خنّاس از شعاع شمع شوق او بگریزد، سلطان محبّت در سراى خاصّ او نزول کند. آثار و انوار لطف اللَّه بر حال او ظاهر شود تا هر که در نگرد، داند که نواخته فضل اوست و افروخته لطف او.
فصل
روى ابو هریرة: قال: قال رسول اللَّه (ص): «اعربوا القرآن و التمسوا غرائبه، فانّ اللَّه یحبّ ان یعرب».
و قال اللَّه عزّ و جلّ: وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً یعنى: تفسیر القرآن. و قال مجاهد: احبّ الخلق الى اللَّه اعلمهم بما انزل. و قال ابن عباس: تفسیر القرآن على اربعة اوجه: تفسیر یعلمه العلماء، و تفسیر تعرفه العرب، و تفسیر لا یعذر احد بجهالته، یعنى: من الحلال و الحرام، و تفسیر لا یعلم تأویله الّا اللَّه، من ادّعى علمه فهو کذّاب. مفسّر دیگرست و حاکى تفسیر دیگر، نه هر که حکایت کند از گفت مفسّران او را رسد که خود تفسیر کند. خلافست میان علما که هر عالمى را رسد که قرآن را تفسیر کند بذات خویش یا نه؟ قومى گفتند: هیچ کس را نرسد و اگر چه فائق و فاضل بود و احکام و ادلّه شناسد، و اخبار و آثار داند بلکه از تفسیر آن باید گفت که از رسول خدا (ص) حکایت کردند، یا از صحابه که در نزول قرآن حاضر بودند، یا از تابعین که از صحابه شنیدند و گرفتند و حجّت این قوم آنست که مصطفى (ص) گفت: «من فسّر القرآن برأیه فاصاب فقد اخطأ».
و قومى گفتند: هر که ادبى دارد وسیع و فضلى تمام، او را رسد که قرآن تفسیر کند، و حجّت ایشان اینست که ربّ العزّة گفت: کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ مُبارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ امّا محقّقان گفتند: این هر دو مذهب سر بغلوّ و تقصیر باز مىنهد، هر که بر منقول مجرّد اقتصار کند فقد ترک کثیرا ممّا یحتاج الیه. و هر که جائز دارد هر کسى را که در علم تفسیر خوض کند فقد عرّضه للتّخلیط و لم یعتبر حقیقة قوله: لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ. پس کسى را رسد که در تفسیر خوض کند که او را ده علم حاصل بود. علم لغت و علم اشتقاق و علم نحو و علم قراءت و علم سیر و علم حدیث و علم اصول فقه و علم احکام و علم معامله و علم موهبت. چون این ده علم حاصل شد، از آن بیرون شد که: «فسّر القرآن برأیه»، پس او را رسد که قرآن را تفسیر کند. اگر کسى سؤال کند و گوید: چه حکمت است که قرآن بعضى محکم آمد و بعضى متشابه؟ اگر همه محکم بودى مؤنت نظر کفایت بودى و خطا و زلّت در نظر و اندیشه نیفتادى؟ جواب آنست که: این بآن ماند که کسى گوید: چرا ربّ العزّة نعیم این جهان که بما داد نه بى مؤنت و بى مشقّت دادى تا نعمت وى هنىء بودى و عطاء وى بى رنج بودى! گویند: این از حکمت خالى نیست. حقّ تعالى که آدمى را آفرید او را بفکرت و تمییز مخصوص کرد که هیچ آفریده دیگر را این دو خصلت نیست. و آدمى را باین دو خصلت مشرّف و مکرّم گردانید، گفت: وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِیلًا و باین تشریف و تکریم شایسته خلافت زمین کرد چنان که حقّ تعالى گفت: وَ یَسْتَخْلِفَکُمْ فِی الْأَرْضِ.
و همچنین آدمى را صفاتى داد که خود جلّ جلاله بدان موصوفست و مسمّى. چون علم و حکمت و حلم. پس چون او را باین دو خصلت فکر و رویّت مخصوص کرد، هر چه بوى داد از درجه کمال قاصر داد، تا بفکرت و رویّت خود آن را تمام گرداند و فائده آن فکرت و رویّت پدید آید و مستحقّ ثواب گردد. و این على الخصوص در حقّ آدمى است. و حقّ جلّ جلاله از آن منزّه و مقدّس. و مثال این مأکولات و مشروباتست که اصول اغذیه از بهر ما بیافرید. و آن گه بفضل خود ما را تمییز و هدایت داد تا از آن اصول و مفردات مرکّبات سازیم، چنان که خواهیم و بدان حاجت بود، و اللَّه اعلم.
فصل فى بیان عدد سور القرآن و حروفه و کلماته و بیان ما فیها من الخلاف و الاختلاف.
عبد اللَّه مسعود گفت: جمله سورتهاى قرآن صد و دوازده است، از بهر آنکه قُلْ أَعُوذُ دوگانه از جمله سور نشمرد و در مصحف خویش ننوشت. گفتا: کلام ربّ العالمین است، قدیم نامخلوق، از آسمان منزل، هم چنان که گفت جلّ جلاله: «قسمت الصّلاة بینى و بین عبدى نصفین». و قال تعالى: اعددت لعبادى الصالحین مالا عین رأت و قال تعالى: انا اغنى الشرکاء عن الشرک. و بسبب آنکه رسول خدا (ص) باین دو سوره رقیه بسیار کردى، بر وى مشتبه شد که از قرآن است یا نه از قرآن، و آن گه در مصحف ننوشت. مجاهد گفت: سورتهاى قرآن صد و شانزده است، زیرا که وى دو سوره قنوت از قرآن شمرد: یکى: «اللّهم انّا نستعینک» الى قوله: «من یفجرک»، دیگر: «اللّهم ایّاک نعبد» الى قوله: «ملحق». زید ثابت گفت: سورتهاى قرآن صد و چهاردهاند و قول درست اینست و جمهور صحابه برین مذهباند. و در مصحف امام که علماء اسلام بر آن متّفقاند، همچنین است. ازین صد و چهارده سوره هشتاد و چهار مکیّاتاند و سى سوره مدنیّات، و در بعضى از آن اختلاف علما است، و در تفسیر شرح آن بجاى خویش گفتهایم.
و گفتهاند: اوّل سوره که به مکّه فرو آمد: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ است و آخر سوره که به مکّه فرو آمد: سوره «العنکبوت» و اوّل سوره که به مدینه فرو آمد: وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ است، و آخر سوره که به مدینه فرو آمد: براءة و اوّل سوره که رسول خدا (ص) در انجمن قریش آشکار کرد سوره وَ النَّجْمِ إِذا هَوى.
و قال حمید الاعرج: حسبت القرآن بالحروف فوجدت النّصف عند قوله فی سورة «الکهف». قال: إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً الّذى بعده وَ کَیْفَ تَصْبِرُ. و قال غیره من المتقدّمین: وجدت النّصف عند قوله: وَ لْیَتَلَطَّفْ فاللّام فی النّصف الاوّل و الطّاء و الفاء فی النّصف الثّانی. و قال جماعة من القرّاء: النّصف عند قوله: لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً نُکْراً.
امّا عدد آیات قرآن بر عداد کوفیان، و هو العدد المنسوب الى على بن ابى طالب (ع)، شش هزار و دویست و سى و شش آیت و بر عدد بصریان شش هزار و دویست و چهار آیت، و بر قول جمهور اهل علم شش هزار و ششصد و شصت و شش آیت.
و در کلمات قرآن علماء مختلفاند و اختیار قول عطاء بن یسار است: هفتاد و هفت هزار و چهار صد و سى و نه کلمه. و در حروف اختلافست. ابن عباس گفت: سیصد هزار و بیست و سه هزار و ششصد و هفتاد و یک حرف. مجاهد گفت: سیصد هزار و بیست و یک هزار و صد و بیست حرف. عبد اللَّه مسعود گفت: سیصد هزار و بیست و دو هزار و ششصد و هفتاد حرف. قال: و لتالى القرآن بکلّ حرف عشر حسنات.
جماعتى اهل تفسیر حروف قرآن از الف تا یا بر شمردهاند. گفتند: عدد الف، چهل و هشت هزار و هشتصد و هفتاد و دو است.
عدد با یازده هزار و چهار صد و بیست و هشت است.
عدد شین دو هزار و دویست و پنجاه و سه است.
عدد تا ده هزار و صد و نود و نه است.
عدد صاد دو هزار و سیزده است.
عدد ثا هزار و دویست و هفتاد و شش است.
عدد ضاد هزار و ششصد و هفده است.
عدد جیم سه هزار و دویست و هفتاد و سه است.
عدد طا هزار و دویست و هفتاد و چهار است.
عدد حا سه هزار و نهصد و نود و سه است.
عدد ظا هشتصد و چهل و دو است.
عدد خا دو هزار و چهار صد و شانزده است.
عدد عین نه هزار و دویست و بیست است.
عدد دال پنج هزار و ششصد و چهل و دو است.
عدد غین دو هزار و دویست و هشت است.
عدد ذال چهار هزار و ششصد و نود و هفت است.
عدد فا هشت هزار و چهار صد و نود و نه است.
عدد را یازده هزار و هفصد و نود و سه است.
عدد قاف شش هزار و هشتصد و سیزده است.
عدد زاى هزار و پانصد و نود است.
عدد کاف نه هزار و پانصد است.
عدد سین پنج هزار و هشتصد و نود و یک است.
عدد لام سى هزار و چهار صد و سى و دو است.
عدد میم بیست و شش هزار و صد و سى و پنج است.
عدد نون بیست و شش هزار و پانصد و شصت است.
عدد واو بیست و پنج هزار و پانصد و سى و شش است.
عدد ها هفده هزار و هفتاد است.
عدد لام الف چهار هزار و هفصد و بیست است.
عدد یا بیست و پنج هزار و نهصد و نوزده است.
در هر حرفى ارادتى، در هر کلمتى اشارتى، در هر آیتى زیادتى، در هر سورتى سعادتى، در هر حرفى بدایتى، در هر کلمتى هدایتى، در هر آیتى رعایتى، در هر سورتى سرایتى، در هر الفى آلایى، در هر بایى بهایى، در هر تایى تحفهاى، در هر ثائى ثوابى، در هر جیمى جزائى، در هر حائى حیاتى، در هر خائى خیالى، در هر دالى دوائى، در هر ذالى ذوقى، در هر رائى راحتى، در هر زایى زیادتى، در هر سینى سنایى، در هر شینى شعاعى، در هر صادى صفایى، در هر ضادى ضیائى، در هر طائى طهارتى، در هر ظایى ظرافتى، در هر عینى عنایتى، در هر غینى غبنى، در هر فایى فایدتى، در هر قافى قربتى، در هر کافى کرامتى، در هر لامى لوائى، در هر میمى منایى، در هر نونى نورى، در هر واوى ولایى، در هر هایى هوایى، در هر لام الفى الفى و لطفى، در هر یائى یمنى. که داند لطائف قرآن؟ که دریابد عجائب قرآن؟!! اگر مردى بصفاء اعتقاد و یقین درست قرآن بر کوه خواند، از بیخ بر آید! مصطفى (ص) گفت: «و الّذى نفسى بیده لو انّ رجلا موقنا قراه على جبل لزال».
قرآن آموز را حساب نبود. قرآن دان را حجاب نبود، قرآن خوان را عذاب نبود.
هر که دست در قرآن زد، دست در عروه وثقى زد، و هر که دست در عروه وثقى زد، کار وى بعلى است، تماشاگاه وى بستان عزّت مولى است، و از حضرت عزّت او را باسم سعادت نداست! مصطفى (ص) گفت: «انّ للَّه عزّ و جلّ اهلین من النّاس». قالوا: یا رسول اللَّه من اهل اللَّه؟ قال: «اهل القرآن هم اهل اللَّه عزّ و جلّ».
کسان اللَّه و خاصگیان او خوانندگان قرآناند، دانایان به قرآناند، معتقدان در قرآناند. چون خواهى که باللّه تقرّب کنى، هم بکلام او کن، که کلام او هم ازوست. منه بدأ و الیه یعود، قرآن اصل ایمانست، و اساس معرفت قرآن برهان نبوّت است و معنى رسالت.
قرآن منشور هدایت است، و قانون حکمت. قرآن نامه تذکرت است، و صحیفه رحمت. قرآن شاهد حقّ است و مایه حقیقت. قرآن بیان جلال الوهیّت است، و نشان جمال ربوبیّت. هر کرا قرآن انیس است، اللَّه او را جلیس است. هر کرا قرآن رفیق است، قرینش توفیق است. هر کرا قرآن امام است، مقرّش دار السّلام است.
قال النّبی (ص): «انّکم لن ترجعوا الى اللَّه بشیء احبّ الیه من شیء خرج». یعنى: القرآن. و قال (ص): «خیرکم من تعلّم القرآن و علّمه». و عن ابى شریح الخزاعى قال: خرج علینا رسول اللَّه فقال: «ابشروا ابشروا أ لیس تشهدون ان لا اله الّا اللَّه و انّى رسول اللَّه»؟ قالوا: بلى. قال: «فانّ هذا القرآن سبب طرفه بید اللَّه و طرفه بایدیکم، فتمسّکوا به فانّکم لن تهلکوا و لن تضلّوا بعده ابدا». و عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «أ یحبّ احدکم اذا رجع الى اهله ان یجد فیه ثلاث خلفات عظام سمان»؟ قلنا: نعم. قال: «فثلاث آیات یقرأ بهنّ احدکم فی صلوته خیر له من ثلاث خلفات عظام سمان»! و عن على (ع) عن النّبی (ص) قال: «من قرأ القرآن فاستظهره فاحلّ حلاله و حرّم حرامه ادخله اللَّه الجنّة و شفّعه فی عشرة من اهل بیته کلّهم قد وجبت له النّار». و قال (ص): «لو کان القرآن فی اهاب ما مسّه النّار». و قال: «اقرؤا القرآن فانّه یأتى یوم القیامة شفیعا لاصحابه». و قال (ص): «نزل القرآن على خمسة اوجه: حلال و حرام و محکم و متشابه و امثال. فاحلّوا الحلال و حرّموا الحرام، و اعملوا بالمحکم و آمنوا بالمتشابه و اعتبروا بالامثال».
فصل
بدانکه اصحاب رسول (ص)، ایشان که در تفسیر قرآن سخن گفتهاند، معروف چهار کساند: على بن ابى طالب (ع) و ابن عباس و ابن مسعود و ابىّ بن کعب. و على (ع) در علم تفسیر از همه فائق و فاضلتر بود، پس ابن عباس. قال ابن عباس: على (ع) علّم علما علّمه رسول اللَّه (ص) و رسول اللَّه (ص) علّمه اللَّه عزّ و جلّ فعلم النّبی (ص) من علم اللَّه و علم على (ع) من علم النّبی (ص) و علمى من علم على (ع). و ما علمى و علم اصحاب محمد (ص) فی علم على (ع) الّا کقطرة فی بحر! ابن عباس گفت: شبى از شبها على (ع) مرا گفت: «چون نماز خفتن گزارده باشى، نزدیک من حاضر شو، تا ترا فایدهاى دهم». گفتا: و کانت لیلة مقمرة شبى سخت روشن بود، از نور ماهتاب. على (ع) گفت: «یا بن عباس ما تفسیر الالف من «الحمد»؟
تفسیر الف «الحمد» چیست»؟ گفتم: تو به دانى اى على! پس در سخن آمد و یک ساعت از ساعات شب در تفسیر الف «الحمد» سخن گفت. آن گه گفت: «فما تفسیر اللّام من «الحمد»؟
جواب همان دادم. و یک ساعت دیگر در تفسیر حرف لام سخن گفت. پس در حا هم چنان، و در میم هم چنان، و در دال هم چنان. چون از تفسیر این حروف فارغ گشت، برق عمود الفجر صبح صادق از مشرق سر بر مىزد. ازینجا گفت على (ع): «لو شئت لاوقرت سبعین بعیرا من تفسیر سورة الفاتحة».
ابن عباس گفت: علم خود در جنب علم على (ع) چنان دیدم کالغدیر الصّغیر فی البحر. و ابن عباس در علم تفسیر چنان بود که على (ع) گفت: «کانّه ینظر الى الغیب من وراء ستر رقیق من جودة رأیه و کثرة اصابته».
عمر خطّاب گفت: من کان سائلا عن شیء من القرآن فلیسأل عبد اللَّه بن عباس فانّه حبر القرآن. و عمر خطّاب هر گه که چیزى بر وى مشکل شدى ابن عباس را گفتى: غصّ یا غوّاص، اى اشر برأیک.
سعید بن جبیر گفت: ساعتى بنزدیک ابن عباس نشسته بودم، جماعتى اهل تفسیر آمدند و مشکلهاى تفسیر از وى پرسیدند، همه را بصواب جواب داد. قومى قرّایان و مقریان آمدند و از وى مشکلهاى قراءت پرسیدند، جواب داد. قومى اعراب آمدند و از حلال و حرام پرسیدند، جواب داد. قومى از لغت عرب پرسیدند، جواب داد. قومى شعرا آمدند و مشکلات شعر پرسیدند، جواب داد. سعید جبیر گفت: من برخاستم و بوسه بر سر وى نهادم و گفتم: یا بن عمّ رسول اللَّه (ص) ما على الارض اعلم منک! فتبسّم.
و این علم وى از آن بود که چون از مادر در وجود آمد، عباس او را در خرقهاى پیچید و پیش مصطفى (ص) آورد و رسول او را بر کنار خویش نشاند، و بانگشت مبارک خویش خیوى خود در دهن وى نهاد و بمالید، و دست بسر وى فرو آورد و گفت: «اللّهم علّمه التّأویل و التّنزیل و فقّهه فی الدّین و اجعله من عبادک الصّالحین و اجعله امام المتّقین». آن گه رسول خدا (ص) با عباس نگریست، گفت: «یا عمّاه، عن قلیل تراه فقیه امّتى و المؤدّى الیها تأویل التّنزیل»
و یروى انّ ابن عباس اذا جلس للتّفسیر بدأ فی مجلسه بالقرآن ثمّ بالتّفسیر و ثمّ بالحدیث. و قال: یا ایّها النّاس انّ اللَّه عزّ و جلّ بعث محمدا (ص) و انزل علیه القرآن و فرض علیه الفرائض و امره ان یعلّم امّته، فبلغ رسالته و نصح لامّته و علمهم ما لم یکونوا یعلمون و بیّن لهم ما یجهلون. قال اللَّه تعالى: وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ.
«وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ صِدْقاً وَ عَدْلًا» پایان کتاب کشف الاسرار
الخلق عرضة تسخیره بین ابقائه و افنائه و اسعاده و اشقائه، فلا وصل و لا هجر و لا خیر و لا شرّ و لا حلو و لا مرّ و لا ایمان و لا کفر و لا طىّ و لا نشر، الّا بارادته و مشیّته و قضائه، «وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها وَ ذَرُوا الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمائِهِ».
اى راه طلب حقیقت! چه راهى که قدمهاى دوستان در تو واله شد؟! اى آتش محبّت حقّ! چه آتشى که جانهاى عزیزان ترا هیزم شد؟! اى قبله «بِسْمِ اللَّهِ»! چه قبلهاى که هر که روى در تو آورد دمار از جان و روانش برآوردى. آن کدام دلست که آتش خانه حسرت تو نیست؟! آن کدام جانست که در مخلب باز قهر تو نیست؟
گفتم که: چو زیرم و بدست تو اسیر
بنواز مرا، مزن تو اى بدر منیر
گفتا که: ز زخم من تو آزار مگیر
در زخمه بود همه نوازیدن زیر
عزیز جانى باید که او را بر اسرار «بِسْمِ اللَّهِ» اشرافى دهند، یک شظیة از حقیقت این نام بر کنگره طور تجلّى کرد طبق طبق از وى میشکافت، و از هم فرو میریخت، تا در عالم ذرّه ذرّه گشت، گفتا: پادشاها اگر سنگ سیاه طاقت این نام داشتى خود در بدو وجود امانت قبول کردى. آرى کوه با صلابت بر نتافت و طاقت نداشت و دلهاى ضعفاى این امّت برتافت و قبول کرد. اى جوانمرد! نه آن دلها میگویم که کلیسیاى شرک و شهوت بود، دلهاى بارگیران حضرت سلطان مىگویم، و بار گیر سلطان کسى بود که در همه اوقات و حالات اگر غرقه لطف و عطا بود یا خسته تیر بلا، باز گشت وى جز با حضرت ربوبیّت نبود، همه او را داند، همه او را خواند، قصّه نیاز خود بدو بردارد، از هواجس و وساوس استعاذت بوى کند، اینست که ربّ العالمین مىگوید: قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ اى أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ مِنْ شَرِّ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ اى محمد! بندگانم را بگو تا چون از شرّ دیو و مردم فریاد خواهند، بمن خواهند، و با درگاه من گریزند که جز درگاه من ایشان را پناه نیست، و خستگى ایشان را مرهم جز از فضل ما نیست. هر جا که در عالم درویشى است خسته جرمى، درمانده در دست خصمى، ما مولاى اوئیم هر جا که خراب عمرى است، مفلس روزگارى، ما خریدار اوایم هر جا که سوختهاى است، بیخودى، لاف زنندهاى، بى خبرى، ما شادى جان اوایم هر جا که زارنده ایست از خجلى، سر فرو گذارندهاى از بى کسى، ما برهان اوئیم.
نعت ما چیست؟ فرش فضل بباد افکندن، در تربت افلاس تخم بر پراکندن، در بادیه بیخودى جوى جود کندن، بر لب جوى احسان باغ دوستى کشتن! سه جایگاه درین سوره خود را جلّ جلاله ببندگان اضافت کرد، و نام خود فرانام ایشان پیوست. گفت: بِرَبِّ النَّاسِ مَلِکِ النَّاسِ إِلهِ النَّاسِ دارنده و پروراننده شما منم، پادشاه و کاردان و کارساز شما منم، خداوند رهنماى دلگشاى شما منم. گاه گوید جلّ جلاله: شمائید بندگان من، گاه گوید: منم خداوند شما. چه کرامت است بندگان را بزرگوارتر از آن که خود گوید بجلال عزّ خویش که: شما آن مناید و من آن شما!! بنده چون بدین مقام رسید و قدم برین بساط قرب نهاد، توفیق موافق و سعادت مساعد او گردد، دست اغیار از او کوتاه شود، وسواس خنّاس از شعاع شمع شوق او بگریزد، سلطان محبّت در سراى خاصّ او نزول کند. آثار و انوار لطف اللَّه بر حال او ظاهر شود تا هر که در نگرد، داند که نواخته فضل اوست و افروخته لطف او.
فصل
روى ابو هریرة: قال: قال رسول اللَّه (ص): «اعربوا القرآن و التمسوا غرائبه، فانّ اللَّه یحبّ ان یعرب».
و قال اللَّه عزّ و جلّ: وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً یعنى: تفسیر القرآن. و قال مجاهد: احبّ الخلق الى اللَّه اعلمهم بما انزل. و قال ابن عباس: تفسیر القرآن على اربعة اوجه: تفسیر یعلمه العلماء، و تفسیر تعرفه العرب، و تفسیر لا یعذر احد بجهالته، یعنى: من الحلال و الحرام، و تفسیر لا یعلم تأویله الّا اللَّه، من ادّعى علمه فهو کذّاب. مفسّر دیگرست و حاکى تفسیر دیگر، نه هر که حکایت کند از گفت مفسّران او را رسد که خود تفسیر کند. خلافست میان علما که هر عالمى را رسد که قرآن را تفسیر کند بذات خویش یا نه؟ قومى گفتند: هیچ کس را نرسد و اگر چه فائق و فاضل بود و احکام و ادلّه شناسد، و اخبار و آثار داند بلکه از تفسیر آن باید گفت که از رسول خدا (ص) حکایت کردند، یا از صحابه که در نزول قرآن حاضر بودند، یا از تابعین که از صحابه شنیدند و گرفتند و حجّت این قوم آنست که مصطفى (ص) گفت: «من فسّر القرآن برأیه فاصاب فقد اخطأ».
و قومى گفتند: هر که ادبى دارد وسیع و فضلى تمام، او را رسد که قرآن تفسیر کند، و حجّت ایشان اینست که ربّ العزّة گفت: کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ مُبارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ امّا محقّقان گفتند: این هر دو مذهب سر بغلوّ و تقصیر باز مىنهد، هر که بر منقول مجرّد اقتصار کند فقد ترک کثیرا ممّا یحتاج الیه. و هر که جائز دارد هر کسى را که در علم تفسیر خوض کند فقد عرّضه للتّخلیط و لم یعتبر حقیقة قوله: لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ. پس کسى را رسد که در تفسیر خوض کند که او را ده علم حاصل بود. علم لغت و علم اشتقاق و علم نحو و علم قراءت و علم سیر و علم حدیث و علم اصول فقه و علم احکام و علم معامله و علم موهبت. چون این ده علم حاصل شد، از آن بیرون شد که: «فسّر القرآن برأیه»، پس او را رسد که قرآن را تفسیر کند. اگر کسى سؤال کند و گوید: چه حکمت است که قرآن بعضى محکم آمد و بعضى متشابه؟ اگر همه محکم بودى مؤنت نظر کفایت بودى و خطا و زلّت در نظر و اندیشه نیفتادى؟ جواب آنست که: این بآن ماند که کسى گوید: چرا ربّ العزّة نعیم این جهان که بما داد نه بى مؤنت و بى مشقّت دادى تا نعمت وى هنىء بودى و عطاء وى بى رنج بودى! گویند: این از حکمت خالى نیست. حقّ تعالى که آدمى را آفرید او را بفکرت و تمییز مخصوص کرد که هیچ آفریده دیگر را این دو خصلت نیست. و آدمى را باین دو خصلت مشرّف و مکرّم گردانید، گفت: وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِیلًا و باین تشریف و تکریم شایسته خلافت زمین کرد چنان که حقّ تعالى گفت: وَ یَسْتَخْلِفَکُمْ فِی الْأَرْضِ.
و همچنین آدمى را صفاتى داد که خود جلّ جلاله بدان موصوفست و مسمّى. چون علم و حکمت و حلم. پس چون او را باین دو خصلت فکر و رویّت مخصوص کرد، هر چه بوى داد از درجه کمال قاصر داد، تا بفکرت و رویّت خود آن را تمام گرداند و فائده آن فکرت و رویّت پدید آید و مستحقّ ثواب گردد. و این على الخصوص در حقّ آدمى است. و حقّ جلّ جلاله از آن منزّه و مقدّس. و مثال این مأکولات و مشروباتست که اصول اغذیه از بهر ما بیافرید. و آن گه بفضل خود ما را تمییز و هدایت داد تا از آن اصول و مفردات مرکّبات سازیم، چنان که خواهیم و بدان حاجت بود، و اللَّه اعلم.
فصل فى بیان عدد سور القرآن و حروفه و کلماته و بیان ما فیها من الخلاف و الاختلاف.
عبد اللَّه مسعود گفت: جمله سورتهاى قرآن صد و دوازده است، از بهر آنکه قُلْ أَعُوذُ دوگانه از جمله سور نشمرد و در مصحف خویش ننوشت. گفتا: کلام ربّ العالمین است، قدیم نامخلوق، از آسمان منزل، هم چنان که گفت جلّ جلاله: «قسمت الصّلاة بینى و بین عبدى نصفین». و قال تعالى: اعددت لعبادى الصالحین مالا عین رأت و قال تعالى: انا اغنى الشرکاء عن الشرک. و بسبب آنکه رسول خدا (ص) باین دو سوره رقیه بسیار کردى، بر وى مشتبه شد که از قرآن است یا نه از قرآن، و آن گه در مصحف ننوشت. مجاهد گفت: سورتهاى قرآن صد و شانزده است، زیرا که وى دو سوره قنوت از قرآن شمرد: یکى: «اللّهم انّا نستعینک» الى قوله: «من یفجرک»، دیگر: «اللّهم ایّاک نعبد» الى قوله: «ملحق». زید ثابت گفت: سورتهاى قرآن صد و چهاردهاند و قول درست اینست و جمهور صحابه برین مذهباند. و در مصحف امام که علماء اسلام بر آن متّفقاند، همچنین است. ازین صد و چهارده سوره هشتاد و چهار مکیّاتاند و سى سوره مدنیّات، و در بعضى از آن اختلاف علما است، و در تفسیر شرح آن بجاى خویش گفتهایم.
و گفتهاند: اوّل سوره که به مکّه فرو آمد: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ است و آخر سوره که به مکّه فرو آمد: سوره «العنکبوت» و اوّل سوره که به مدینه فرو آمد: وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ است، و آخر سوره که به مدینه فرو آمد: براءة و اوّل سوره که رسول خدا (ص) در انجمن قریش آشکار کرد سوره وَ النَّجْمِ إِذا هَوى.
و قال حمید الاعرج: حسبت القرآن بالحروف فوجدت النّصف عند قوله فی سورة «الکهف». قال: إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً الّذى بعده وَ کَیْفَ تَصْبِرُ. و قال غیره من المتقدّمین: وجدت النّصف عند قوله: وَ لْیَتَلَطَّفْ فاللّام فی النّصف الاوّل و الطّاء و الفاء فی النّصف الثّانی. و قال جماعة من القرّاء: النّصف عند قوله: لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً نُکْراً.
امّا عدد آیات قرآن بر عداد کوفیان، و هو العدد المنسوب الى على بن ابى طالب (ع)، شش هزار و دویست و سى و شش آیت و بر عدد بصریان شش هزار و دویست و چهار آیت، و بر قول جمهور اهل علم شش هزار و ششصد و شصت و شش آیت.
و در کلمات قرآن علماء مختلفاند و اختیار قول عطاء بن یسار است: هفتاد و هفت هزار و چهار صد و سى و نه کلمه. و در حروف اختلافست. ابن عباس گفت: سیصد هزار و بیست و سه هزار و ششصد و هفتاد و یک حرف. مجاهد گفت: سیصد هزار و بیست و یک هزار و صد و بیست حرف. عبد اللَّه مسعود گفت: سیصد هزار و بیست و دو هزار و ششصد و هفتاد حرف. قال: و لتالى القرآن بکلّ حرف عشر حسنات.
جماعتى اهل تفسیر حروف قرآن از الف تا یا بر شمردهاند. گفتند: عدد الف، چهل و هشت هزار و هشتصد و هفتاد و دو است.
عدد با یازده هزار و چهار صد و بیست و هشت است.
عدد شین دو هزار و دویست و پنجاه و سه است.
عدد تا ده هزار و صد و نود و نه است.
عدد صاد دو هزار و سیزده است.
عدد ثا هزار و دویست و هفتاد و شش است.
عدد ضاد هزار و ششصد و هفده است.
عدد جیم سه هزار و دویست و هفتاد و سه است.
عدد طا هزار و دویست و هفتاد و چهار است.
عدد حا سه هزار و نهصد و نود و سه است.
عدد ظا هشتصد و چهل و دو است.
عدد خا دو هزار و چهار صد و شانزده است.
عدد عین نه هزار و دویست و بیست است.
عدد دال پنج هزار و ششصد و چهل و دو است.
عدد غین دو هزار و دویست و هشت است.
عدد ذال چهار هزار و ششصد و نود و هفت است.
عدد فا هشت هزار و چهار صد و نود و نه است.
عدد را یازده هزار و هفصد و نود و سه است.
عدد قاف شش هزار و هشتصد و سیزده است.
عدد زاى هزار و پانصد و نود است.
عدد کاف نه هزار و پانصد است.
عدد سین پنج هزار و هشتصد و نود و یک است.
عدد لام سى هزار و چهار صد و سى و دو است.
عدد میم بیست و شش هزار و صد و سى و پنج است.
عدد نون بیست و شش هزار و پانصد و شصت است.
عدد واو بیست و پنج هزار و پانصد و سى و شش است.
عدد ها هفده هزار و هفتاد است.
عدد لام الف چهار هزار و هفصد و بیست است.
عدد یا بیست و پنج هزار و نهصد و نوزده است.
در هر حرفى ارادتى، در هر کلمتى اشارتى، در هر آیتى زیادتى، در هر سورتى سعادتى، در هر حرفى بدایتى، در هر کلمتى هدایتى، در هر آیتى رعایتى، در هر سورتى سرایتى، در هر الفى آلایى، در هر بایى بهایى، در هر تایى تحفهاى، در هر ثائى ثوابى، در هر جیمى جزائى، در هر حائى حیاتى، در هر خائى خیالى، در هر دالى دوائى، در هر ذالى ذوقى، در هر رائى راحتى، در هر زایى زیادتى، در هر سینى سنایى، در هر شینى شعاعى، در هر صادى صفایى، در هر ضادى ضیائى، در هر طائى طهارتى، در هر ظایى ظرافتى، در هر عینى عنایتى، در هر غینى غبنى، در هر فایى فایدتى، در هر قافى قربتى، در هر کافى کرامتى، در هر لامى لوائى، در هر میمى منایى، در هر نونى نورى، در هر واوى ولایى، در هر هایى هوایى، در هر لام الفى الفى و لطفى، در هر یائى یمنى. که داند لطائف قرآن؟ که دریابد عجائب قرآن؟!! اگر مردى بصفاء اعتقاد و یقین درست قرآن بر کوه خواند، از بیخ بر آید! مصطفى (ص) گفت: «و الّذى نفسى بیده لو انّ رجلا موقنا قراه على جبل لزال».
قرآن آموز را حساب نبود. قرآن دان را حجاب نبود، قرآن خوان را عذاب نبود.
هر که دست در قرآن زد، دست در عروه وثقى زد، و هر که دست در عروه وثقى زد، کار وى بعلى است، تماشاگاه وى بستان عزّت مولى است، و از حضرت عزّت او را باسم سعادت نداست! مصطفى (ص) گفت: «انّ للَّه عزّ و جلّ اهلین من النّاس». قالوا: یا رسول اللَّه من اهل اللَّه؟ قال: «اهل القرآن هم اهل اللَّه عزّ و جلّ».
کسان اللَّه و خاصگیان او خوانندگان قرآناند، دانایان به قرآناند، معتقدان در قرآناند. چون خواهى که باللّه تقرّب کنى، هم بکلام او کن، که کلام او هم ازوست. منه بدأ و الیه یعود، قرآن اصل ایمانست، و اساس معرفت قرآن برهان نبوّت است و معنى رسالت.
قرآن منشور هدایت است، و قانون حکمت. قرآن نامه تذکرت است، و صحیفه رحمت. قرآن شاهد حقّ است و مایه حقیقت. قرآن بیان جلال الوهیّت است، و نشان جمال ربوبیّت. هر کرا قرآن انیس است، اللَّه او را جلیس است. هر کرا قرآن رفیق است، قرینش توفیق است. هر کرا قرآن امام است، مقرّش دار السّلام است.
قال النّبی (ص): «انّکم لن ترجعوا الى اللَّه بشیء احبّ الیه من شیء خرج». یعنى: القرآن. و قال (ص): «خیرکم من تعلّم القرآن و علّمه». و عن ابى شریح الخزاعى قال: خرج علینا رسول اللَّه فقال: «ابشروا ابشروا أ لیس تشهدون ان لا اله الّا اللَّه و انّى رسول اللَّه»؟ قالوا: بلى. قال: «فانّ هذا القرآن سبب طرفه بید اللَّه و طرفه بایدیکم، فتمسّکوا به فانّکم لن تهلکوا و لن تضلّوا بعده ابدا». و عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «أ یحبّ احدکم اذا رجع الى اهله ان یجد فیه ثلاث خلفات عظام سمان»؟ قلنا: نعم. قال: «فثلاث آیات یقرأ بهنّ احدکم فی صلوته خیر له من ثلاث خلفات عظام سمان»! و عن على (ع) عن النّبی (ص) قال: «من قرأ القرآن فاستظهره فاحلّ حلاله و حرّم حرامه ادخله اللَّه الجنّة و شفّعه فی عشرة من اهل بیته کلّهم قد وجبت له النّار». و قال (ص): «لو کان القرآن فی اهاب ما مسّه النّار». و قال: «اقرؤا القرآن فانّه یأتى یوم القیامة شفیعا لاصحابه». و قال (ص): «نزل القرآن على خمسة اوجه: حلال و حرام و محکم و متشابه و امثال. فاحلّوا الحلال و حرّموا الحرام، و اعملوا بالمحکم و آمنوا بالمتشابه و اعتبروا بالامثال».
فصل
بدانکه اصحاب رسول (ص)، ایشان که در تفسیر قرآن سخن گفتهاند، معروف چهار کساند: على بن ابى طالب (ع) و ابن عباس و ابن مسعود و ابىّ بن کعب. و على (ع) در علم تفسیر از همه فائق و فاضلتر بود، پس ابن عباس. قال ابن عباس: على (ع) علّم علما علّمه رسول اللَّه (ص) و رسول اللَّه (ص) علّمه اللَّه عزّ و جلّ فعلم النّبی (ص) من علم اللَّه و علم على (ع) من علم النّبی (ص) و علمى من علم على (ع). و ما علمى و علم اصحاب محمد (ص) فی علم على (ع) الّا کقطرة فی بحر! ابن عباس گفت: شبى از شبها على (ع) مرا گفت: «چون نماز خفتن گزارده باشى، نزدیک من حاضر شو، تا ترا فایدهاى دهم». گفتا: و کانت لیلة مقمرة شبى سخت روشن بود، از نور ماهتاب. على (ع) گفت: «یا بن عباس ما تفسیر الالف من «الحمد»؟
تفسیر الف «الحمد» چیست»؟ گفتم: تو به دانى اى على! پس در سخن آمد و یک ساعت از ساعات شب در تفسیر الف «الحمد» سخن گفت. آن گه گفت: «فما تفسیر اللّام من «الحمد»؟
جواب همان دادم. و یک ساعت دیگر در تفسیر حرف لام سخن گفت. پس در حا هم چنان، و در میم هم چنان، و در دال هم چنان. چون از تفسیر این حروف فارغ گشت، برق عمود الفجر صبح صادق از مشرق سر بر مىزد. ازینجا گفت على (ع): «لو شئت لاوقرت سبعین بعیرا من تفسیر سورة الفاتحة».
ابن عباس گفت: علم خود در جنب علم على (ع) چنان دیدم کالغدیر الصّغیر فی البحر. و ابن عباس در علم تفسیر چنان بود که على (ع) گفت: «کانّه ینظر الى الغیب من وراء ستر رقیق من جودة رأیه و کثرة اصابته».
عمر خطّاب گفت: من کان سائلا عن شیء من القرآن فلیسأل عبد اللَّه بن عباس فانّه حبر القرآن. و عمر خطّاب هر گه که چیزى بر وى مشکل شدى ابن عباس را گفتى: غصّ یا غوّاص، اى اشر برأیک.
سعید بن جبیر گفت: ساعتى بنزدیک ابن عباس نشسته بودم، جماعتى اهل تفسیر آمدند و مشکلهاى تفسیر از وى پرسیدند، همه را بصواب جواب داد. قومى قرّایان و مقریان آمدند و از وى مشکلهاى قراءت پرسیدند، جواب داد. قومى اعراب آمدند و از حلال و حرام پرسیدند، جواب داد. قومى از لغت عرب پرسیدند، جواب داد. قومى شعرا آمدند و مشکلات شعر پرسیدند، جواب داد. سعید جبیر گفت: من برخاستم و بوسه بر سر وى نهادم و گفتم: یا بن عمّ رسول اللَّه (ص) ما على الارض اعلم منک! فتبسّم.
و این علم وى از آن بود که چون از مادر در وجود آمد، عباس او را در خرقهاى پیچید و پیش مصطفى (ص) آورد و رسول او را بر کنار خویش نشاند، و بانگشت مبارک خویش خیوى خود در دهن وى نهاد و بمالید، و دست بسر وى فرو آورد و گفت: «اللّهم علّمه التّأویل و التّنزیل و فقّهه فی الدّین و اجعله من عبادک الصّالحین و اجعله امام المتّقین». آن گه رسول خدا (ص) با عباس نگریست، گفت: «یا عمّاه، عن قلیل تراه فقیه امّتى و المؤدّى الیها تأویل التّنزیل»
و یروى انّ ابن عباس اذا جلس للتّفسیر بدأ فی مجلسه بالقرآن ثمّ بالتّفسیر و ثمّ بالحدیث. و قال: یا ایّها النّاس انّ اللَّه عزّ و جلّ بعث محمدا (ص) و انزل علیه القرآن و فرض علیه الفرائض و امره ان یعلّم امّته، فبلغ رسالته و نصح لامّته و علمهم ما لم یکونوا یعلمون و بیّن لهم ما یجهلون. قال اللَّه تعالى: وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ.
«وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ صِدْقاً وَ عَدْلًا» پایان کتاب کشف الاسرار
فایز دشتی : دوبیتیها
دوبیتی شمارهٔ ۶
فایز دشتی : دوبیتیها
دوبیتی شمارهٔ ۱۵
فایز دشتی : دوبیتیها
دوبیتی شمارهٔ ۱۸
فایز دشتی : دوبیتیها
دوبیتی شمارهٔ ۲۰
فایز دشتی : دوبیتیها
دوبیتی شمارهٔ ۲۱
فایز دشتی : دوبیتیها
دوبیتی شمارهٔ ۲۵
فایز دشتی : دوبیتیها
دوبیتی شمارهٔ ۳۵
فایز دشتی : دوبیتیها
دوبیتی شمارهٔ ۳۷
فایز دشتی : دوبیتیها
دوبیتی شمارهٔ ۴۷
فایز دشتی : دوبیتیها
دوبیتی شمارهٔ ۵۱
فایز دشتی : دوبیتیها
دوبیتی شمارهٔ ۵۳
فایز دشتی : دوبیتیها
دوبیتی شمارهٔ ۵۷
فایز دشتی : دوبیتیها
دوبیتی شمارهٔ ۶۲
فایز دشتی : دوبیتیها
دوبیتی شمارهٔ ۷۰
فایز دشتی : دوبیتیها
دوبیتی شمارهٔ ۷۳