عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین وطواط : مقطعات
شمارهٔ ۴۲ - در شکایت از دوری
خدایگانا ، رنج فراق مجلس تو
دراز گشت ، مرین را نهایتی باید
ز بارگاه تو دوری عقوبتیست بزرگ
درین مقابله آخر جنایتی باید
رشیدالدین وطواط : مقطعات
شمارهٔ ۴۹ - در حق مؤتمن الدین امین الملک
ای فخر عصر، مؤتمن دین ، امین ملک
در دل ترا ز آتش انده مباد سوز
با سور و پا سروری و تا هست روزگار
بی سور و بی سرور مبادات هیچ روز
مجروح باد سینهٔ پر کینهٔ عدوت
از رمح سینه دوز وز شمشیر کینه توز
گه در کف تو بادهٔ گل رنگ جان فزا
گه در بر تو کودک مهر وی دل فروز
من خواستم بمجلست آمد و لیک هست
دور از تو در تنم ز مرض باقیی هنوز
رشیدالدین وطواط : مقطعات
شمارهٔ ۵۳ - در حق شمس الدین
گزیده شمس دین ای از نهیبت
شده حال بداندیشان مشوش
کشیده بر سرت تأیید سایه
فگنده بر درت اقبال مفرش
بدست باس تو چون موم آهن
بپیش خشم تو چون آب آتش
شده منقاد تو ایام توسن
شده مامور تو گردون سرکش
چو تو تیر و کمان گیری بهیجا
ثنا گوی تو گردد جان آرش
چو در علم آبی و دانش نمایی
شوندت بنده صدر چاچ و اخفش
ز خون دیده وز خم تپانچه
شده روی بداندیشت منقش
همیشه تا بگیتی عاشقان را
شود عیش از وصال دلبران خوش
تو بادی بابت دلبر بشادی
بپیش تو زمانه دست در کش
پر از تیر جفای چرخ جافی
دل بدخواه جاه تو چو ترکش
رشیدالدین وطواط : مقطعات
شمارهٔ ۵۴ - در معارف
از خدمت مخلوق باز کش
ای نفس عنا کش ، عنان خویش
تا سیر شوی تو ز نان او
سیر آمده باشی ز جان خویش
رشیدالدین وطواط : مقطعات
شمارهٔ ۵۵ - در حق شمس الدین
شمس دین ، کدخدای خاص ملک
ای درت کعبهٔ عوام و خواص
رأی تو گنج عقل را گنجور
طبع تو بحر فضل را غواص
چرخ در خمت تو با رغبت
دهر در طاعت تو با اخلاص
کان و دریا حسود دست تواند
آری «القاص لایحب القاص»
سرورا ، چرخ شخص من بگداخت
در تف حادثات همچو رصاص
آنچه من دیدم از ازمانه ، ندید
فرع بو طالب از نتیجهٔ عاص
پست ناکشته دیده رنج خمار
مرد ناکشته دیده هول قصاص
ندهد از جفای چرخ مرا
جز کمال عنایت تو خلاص
رشیدالدین وطواط : مقطعات
شمارهٔ ۵۹ - هم در حق شمس الدین
اجل شمس دین ، ای بچشم عنایت
شده حال آزادگان را ملاحظ
نه ایام را جز شعار تو زینت
نه اسلام را جز جوار تو حافظ
بر جود تو ما حضر جود حاتم
بر فضل تو مختصر فضل جاحظ
عدو را پیام تو شر الصواعق
ولی را کلام تو خیر المواعظ
رشیدالدین وطواط : مقطعات
شمارهٔ ۶۶ - در خواستن شراب
ای ز نور شراب خانهٔ تو
روی آفاق همچو دست کلیم
یک صراحی شرابمان بفرست
باشد این نزد همت تو سلیم
هست نایافت باده اندر شهر
ورنه از دولت تو دارم سیم
رشیدالدین وطواط : مقطعات
شمارهٔ ۶۸ - د رحق فخرالدین
فخر دین ، اعتقاد من دانی
که همیشه هوای تو جویم
دورم از مجلست و لیک مقیم
در مجالس دعای تو گویم
سال و مه ورد مدح تو خوانم
روز و شب راه مهر تو پویم
در فراق رکاب فرخ تو
چهره از خون دل همی شویم
لعل شد بی لقای تو اشکم
زرد شد بی جمال تو رویم
تا تو من بنده را نمی جویی
آب حشمت نمانده در جویم
در نوایب ز ناله چون نالم
در مصایب ز مویه چون مویم
پیش چوگان حادثات فلک
باز سر گشته مانده چون گویم
بوی صدر تو گر بمن برسد
دیدهٔ بینا شود بد آن بویم
از تو تشریف نامه دارم چشم
که چنین کرد لطف تو خویم
رشیدالدین وطواط : مقطعات
شمارهٔ ۷۰ - در حق شهاب الدین صابر بن اسمعیل ترمذی
شهاب الدین، سپهر فضل ، صابر
فضایل هست ذاتت را بفرمان
خرد با جان تو جستست وصلت
هنر با طبع تو بستست پیمان
شعار تست عز اهل دانش
دثار تست حرز اهل ایمان
ترا در نظم لعبت های آذر
ترا در نثر حکت های لقمان
تن مطروح را جاه تو قوت
دل مجروح را لطف تو درمان
سخن فرمان بر طبع تو چونانک
پری فرمان بر امر سلیمان
زهی !در فطرت تو علم حیدر
زهی ! در طینت تو شرم عثمان
شدم دور از تو و زین رأی باطل
پشیمانم ، پشیمانم ، پشیمان!
بدیدار تو دارم حرص و هستند
بهم در یک طویله حرص و حرمان
فرستادن بنزدیک تو اشعار
فرستادن بود زیره بکرمان
همیشه تا چو موسی نیست فرعون
همیشه تا چو هارون نیست هامان
همه اوقات تو بادا براحت
همه احوال تو بادا بسامان
نکو خواه تو در اقبال خرم
بداندیش تو در ادبار پژمان
یکی در قبضهٔ محنت گرفتار
یکی در روضهٔ نعمت خرامان
رشیدالدین وطواط : مقطعات
شمارهٔ ۷۱ - در حق شمس الدین
شمس دین ، ای ترا بهر نفسی
در جان کهن سعادت نو
ای زبانها بمدحت تو روان
وی روانها بطاعت تو گرو
بر گذشته موافق تو زچرخ
در فتاده مخالف تو بگو
تا بود راحت از شنیدن مدح
جز همه مدح مادحان مشنو
همه جز با هنروران منشین
همه جز با سمن بران مغنو
رشیدالدین وطواط : مقطعات
شمارهٔ ۷۳ - در حق صابر بن اسمعیل ترمذی
ای صابر ، ای سپهر سخن ، ای جهان فضل
ای کعبهٔ افاضل ایام کوی تو
ای برده نور چشم معنی ز لفظ تو
وی خورده آب باغ معالی ز جوی تو
تا گوی نظم و نثر بمیدان فگنده ای
چوگان هیچ کس نربودست گوی تو
هفت اختر و دوازده برج و چهار طبع
در جاه کمترند ز یک تار موی تو
مهر تو جویم از دل و جان و مباد شاد
آن کس ، که نیست از دل و جان مهر جوی تو
جانم ز هجر روی تو در اندهست و بس
ای صد هزار شادی و راحت بروی تو
تو یوسفی بعزت و یعقوب وار هست
ما را همه سکون و تسلی ببوی تو
تشریف تو رسید و بهر حالتی مرا
تشریف داده ای ز خود ، اینست خوی تو
من مدح گوی تو شدم و زین مرا چه فخر؟
کامروز عالمیست همه مدح گوی تو
این خدمتیست مختصر ، آنرا بپیش ازین
شد خدمتی نبشته با طناب سوی تو
رشیدالدین وطواط : مقطعات
شمارهٔ ۷۸ - د رحق شمس الدین
شمس دین ، ای خدمت درگاه تو
بر همه آزادگان فرخ شده
از مهمات هدی امر ترا
سمع و طاعت از هدی پاسخ شده
در عری گاه سپهر خدعه گر
بدسگالت خسته یا شهرخ شده
رشیدالدین وطواط : مقطعات
شمارهٔ ۸۰ - در حق ملک اتسز
ای شاه ، بی سفینهٔ جود تو مانده ام
از چشم و دل در آتش و توفان صاعقه
دیدستم از مفارقت صدر تو همانک
بیند تن از مفارقت نفس ناطقه
رشیدالدین وطواط : مقطعات
شمارهٔ ۸۵ - در صنعت مقطع
از دل راد او رود رادی
زان دل راد دارم آزادی
زردی از رخ ز دودش آن دل راد
ای دل راد ، داد او دادی
درد دارد ز زار دل زارش
ای دل راد ، داد او دادی
رشیدالدین وطواط : مقطعات
شمارهٔ ۸۶ - در حق حمید الدین
در هنر ، ای حمید دین رسول
همچو صدر نژاد عبادی
جاهت افروختست هر محفل
ذکرت آراستست هر نادی
مایهٔ صد هزار محمدتی
در خور صد هزار احمادی
خایفان را بتقویت عونی
جایعان را بمردمی زادی
مر معالی و مر مکارم را
سخت مطبوع و نیک منقادی
صید کردی بمکرمت دل خلق
از که آموختی تو صیادی ؟
بشنو از من که : تا چه می بینم
از معادات گنبد عادی ؟
گه مرا آبخور بصحرا بر
گه مرا خوابگاه در وادی
گاه بر کوه و گاه در دریا
گه شوم حاضر و گهی بادی
نه بجز آسمان مرا خیمه
نه بجز اختران مرا هادی
روز و شب هست چنگ و بربط من
بانگ ملاح و نعرهٔ حادی
کرده من در جهاد با کفار
همچو مریخ ، پیشهٔ جلادی
جای دارعه درع داودی
جای دستار بیضهٔ عادی
در مقامی ، که سرکشان از رمح
بر رگ جان کنند فصادی
هر که کشته شود فلک گوید :
« مالهذا القتیل من وادی ؟ »
دیرزی ، شاد باش ، طوبی لک
که برون زین عداد و اعدادی
رشیدالدین وطواط : مقطعات
شمارهٔ ۸۹ - در حق امیر مسعود
ای گرانمایه تربت میمون
ای مکان امیر مسعودی
تازه بادی چو خلد عدن ، که تو
خوابگاه شجاعت و جودی
از بقاع زمین نه ای ، که بدو
از ریاض بهشت معدودی
رشیدالدین وطواط : مقطعات
شمارهٔ ۹۰ - در حق فرید الدین
بر بدایع نظم تو ، ای فریدالدین
طویله های گهر را نماند مقداری
نه باغ طبع ترا هست جز ادب شجری
نه شاخ لفظ ترا هست جز هنر باری
بگرد تو نرسند اهل نظم و نثر امروز
و گر چه جهد و تکلیف کنند بسیاری
بشعر یار خودم خوانده ای و لیک بفضل
ترا ندانم اندر همه جهان یاری
چو من بفضل تو اقرار دارم از سر صدق
ز کس نیابی در مشرق و غرب انکاری
ترا فلک بمقام شرف رسانیدست
فلک نکرده ازین علاقه تر کاری
ببارگاه خداوند مشرق و مغرب
متاع فضل ترا خاست روز بازاری
گران بها گهری و کجا تواند بود ؟
چنین گدا را الا چنان خریداری
جهان تو داری ، طوبی لک ، ای فرید الدین
بزیر عدل چنان جهانداری
رشیدالدین وطواط : مقطعات
شمارهٔ ۹۴ - در ترجمه از شعر تازی
چون ز شعبان گذشت بیست ، مباش
بشب و روز بی شراب دمی
همه جام بزرگ خواه ، که خرد
نکند وقت احتمال همی
رشیدالدین وطواط : رباعیات
شمارهٔ ۵ - در تغزل
با عیب خریدی تو مرا روز نخست
امروز اگر رد کنیم ، عیب از تست
گر دوست همی در خور خود خواهی جست
پس دست بباید از همه گیتی شست
رشیدالدین وطواط : رباعیات
شمارهٔ ۹ - در مدح کمال الدین
عنوان ظفر نام کمال الدینست
مقصود جهان کام کمال الدینست
هر جا که یکی صاحب فضلست امروز
در سایهٔ انعام کمال الدینست