عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۱۲۵
بر وی تو بروشنی از مهر و ماه به
زلفین تو ببوی ز مشک سیاه به
تو چون بنفشه ای و دگر نیکوان چو کاه
دانی هر آینه که بنفشه ز کاه به
گر من دل کسی بنوازم مشو ز جای
کاندر جهان مرا همه کس نیکخواه به
هرچند نیکوان جهان با منند پاک
نزدیک من تو از همه جائی و جاه به
هستند بر سپهر فراوان ستارگان
لیکن بمرتبت توئی از مهر و ماه به
هرچند عاشقم دل عاشق نگاه دار
زیرا که داشتن دل عاشق نگاه به
کاین عاشقی چو بازی شطرنج هندویست
گاهی بود بلعب پیاده ز شاه به
آمد رسول آن بت آزاده
آن زلف پر ز چین و پری زاده
ای من سپرده دل بمهر او
او جان و دل بصحبت من داده
گفتم که یاد ناری بیدلی را
همچون تو در بلای غم افتاده
بند خطش گشادم و کرد بر من
از چشم چشمه خون بگشاده
گشتم نوان چو مردم بیچاره
کردم سرشک دیده چو بیجاده
دادم جواب و گفتم هستم من
او را بجان مال و دل ایستاده
زان کار دیر شد که فلک پیشم
هر روز بود شغلی بنهاده
رستم ز شغلهاش بجان رستم
هستم بخواستاریش آماده
ساده کنم دلم ز غمان هزمان
بر من جهان شود بخوشی ساده
گر شعر خوش نیامد معذورم
کم طبع خوش نباشد بی باده
زلفین تو ببوی ز مشک سیاه به
تو چون بنفشه ای و دگر نیکوان چو کاه
دانی هر آینه که بنفشه ز کاه به
گر من دل کسی بنوازم مشو ز جای
کاندر جهان مرا همه کس نیکخواه به
هرچند نیکوان جهان با منند پاک
نزدیک من تو از همه جائی و جاه به
هستند بر سپهر فراوان ستارگان
لیکن بمرتبت توئی از مهر و ماه به
هرچند عاشقم دل عاشق نگاه دار
زیرا که داشتن دل عاشق نگاه به
کاین عاشقی چو بازی شطرنج هندویست
گاهی بود بلعب پیاده ز شاه به
آمد رسول آن بت آزاده
آن زلف پر ز چین و پری زاده
ای من سپرده دل بمهر او
او جان و دل بصحبت من داده
گفتم که یاد ناری بیدلی را
همچون تو در بلای غم افتاده
بند خطش گشادم و کرد بر من
از چشم چشمه خون بگشاده
گشتم نوان چو مردم بیچاره
کردم سرشک دیده چو بیجاده
دادم جواب و گفتم هستم من
او را بجان مال و دل ایستاده
زان کار دیر شد که فلک پیشم
هر روز بود شغلی بنهاده
رستم ز شغلهاش بجان رستم
هستم بخواستاریش آماده
ساده کنم دلم ز غمان هزمان
بر من جهان شود بخوشی ساده
گر شعر خوش نیامد معذورم
کم طبع خوش نباشد بی باده
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۱۲۶
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۱۴۱
همی گذشت بکوی اندرون بت مشکوی
ز روی او شده جای نشاط و رامش کوی
جفا نمود و بمن روی باز کرد بخشم
ز خشم چون گل صد برگ برفروخته روی
برفت و ماند مرا دلفکار و زار بجای
ز دیده بر دو رخ از جوی خون گشاد آموی
رخم بزردی زر است و تن بزاری زار
دلم ز ناله چو نال است تن ز مویه چو موی
بعشق خوبان گر با تو دانش است مو رز
بگرد خوبان گر با تو مردمی است مپوی
ازین نداد خداوند مهر خوبان را
ز مردم آنکه خداوندشان نداده مجوی
هرآنکو گوی زنخدان نیکوان جوید
دلش همیشه بود همچو پیش چوگان گوی
اگر درست کند بخت نام و کنیت من
ببوسه داد دل خویشتن بخواهم از اوی
ز روی او شده جای نشاط و رامش کوی
جفا نمود و بمن روی باز کرد بخشم
ز خشم چون گل صد برگ برفروخته روی
برفت و ماند مرا دلفکار و زار بجای
ز دیده بر دو رخ از جوی خون گشاد آموی
رخم بزردی زر است و تن بزاری زار
دلم ز ناله چو نال است تن ز مویه چو موی
بعشق خوبان گر با تو دانش است مو رز
بگرد خوبان گر با تو مردمی است مپوی
ازین نداد خداوند مهر خوبان را
ز مردم آنکه خداوندشان نداده مجوی
هرآنکو گوی زنخدان نیکوان جوید
دلش همیشه بود همچو پیش چوگان گوی
اگر درست کند بخت نام و کنیت من
ببوسه داد دل خویشتن بخواهم از اوی
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۱۴۲
دلم بدیگر جای و تنم بدیگر جای
تنم بغربت و دل با تو مانده اندر وای
بلای تن ز دلم هست کاشکی همه سال
تنم بنزد تو بودی و دل بدیگر جای
دعا کنم بخدای جهان همه شب و روز
مگر رسد بمن آن روی و موی شهر آرای
ز دود و تف دلم روی آسمان بنهفت
دعای من نرود زین سپس همی بخدای
مکوش بار خدایا بخون بنده خویش
که بندگان بفزایند جاه بار خدای
سرای من بتو آراسته است مالامال
که سرو کبک خرامی و ماه جنگ سرای
اگر تو نیز نیائی همی چه کمتر از آن
که چون پیام فرستی بمن که خیز و بیای
بجان بخرم پیوند مهر تو نه بدل
بسر بیایم نزدیک تو همی نه بپای
اگر ببینی بخشودنی ز من بجهان
اگر کسی را بخشودئی مرا بخشای
تنم بغربت و دل با تو مانده اندر وای
بلای تن ز دلم هست کاشکی همه سال
تنم بنزد تو بودی و دل بدیگر جای
دعا کنم بخدای جهان همه شب و روز
مگر رسد بمن آن روی و موی شهر آرای
ز دود و تف دلم روی آسمان بنهفت
دعای من نرود زین سپس همی بخدای
مکوش بار خدایا بخون بنده خویش
که بندگان بفزایند جاه بار خدای
سرای من بتو آراسته است مالامال
که سرو کبک خرامی و ماه جنگ سرای
اگر تو نیز نیائی همی چه کمتر از آن
که چون پیام فرستی بمن که خیز و بیای
بجان بخرم پیوند مهر تو نه بدل
بسر بیایم نزدیک تو همی نه بپای
اگر ببینی بخشودنی ز من بجهان
اگر کسی را بخشودئی مرا بخشای
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۱۴۴
کجائی تو این راحت جان کجائی
کجائی که هر چند خوانم نیائی
بریدم همه آشنائی ز وصلت
فراقت برد از طرب آشنائی
مرا هر زمانی هوایت بپرسد
که در هجر آن ماه خامش چرائی
ایا یوسف حسن تا تو برفتی
چو یعقوبم اندر غم مبتلائی
بجانت خریدار بوده است عاشق
که هستی چو یوسف ز خوبی جدائی
نه از سنگ بشکست دست وصالت
که دارو شود ای صنم مومیائی
چراغ وصالت میان باد کشتست
کز او تیره باشد مرا روشنائی
چه سود است هجر و وصالت که ما را
زمانه کشیده است تیغ جدائی
جدائیت حکم خدایست بر من
حذر چون کنم من ز حکم خدائی
کجائی که هر چند خوانم نیائی
بریدم همه آشنائی ز وصلت
فراقت برد از طرب آشنائی
مرا هر زمانی هوایت بپرسد
که در هجر آن ماه خامش چرائی
ایا یوسف حسن تا تو برفتی
چو یعقوبم اندر غم مبتلائی
بجانت خریدار بوده است عاشق
که هستی چو یوسف ز خوبی جدائی
نه از سنگ بشکست دست وصالت
که دارو شود ای صنم مومیائی
چراغ وصالت میان باد کشتست
کز او تیره باشد مرا روشنائی
چه سود است هجر و وصالت که ما را
زمانه کشیده است تیغ جدائی
جدائیت حکم خدایست بر من
حذر چون کنم من ز حکم خدائی
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۱۴۵
چونان شدم از شادی زین نامه که گفتی
دادند بمن خط بملک دو جهانی
بر دوست گمانی بجز این برد دل من
ای دوست دلم بر تو غلط برد گمانی
هم قول تو هم وعده تو هر دو بود راست
هم راست دلی با من و هم راست زبانی
ای جان جوانی اگرت باز ببینم
حقا که فدای تو کنم جان و جوانی
چون ماه خزان از بر من دوری جستی
از رنگ رخم گشت چو نارنج خزانی
گردد چو گل سرخ بهار رخم از یار
گر روی بهاری را زی من برسانی
من هرچه بخواهم ز لب تو بستانم
تو هرچه بخواهی ز کف من بستانی
دادند بمن خط بملک دو جهانی
بر دوست گمانی بجز این برد دل من
ای دوست دلم بر تو غلط برد گمانی
هم قول تو هم وعده تو هر دو بود راست
هم راست دلی با من و هم راست زبانی
ای جان جوانی اگرت باز ببینم
حقا که فدای تو کنم جان و جوانی
چون ماه خزان از بر من دوری جستی
از رنگ رخم گشت چو نارنج خزانی
گردد چو گل سرخ بهار رخم از یار
گر روی بهاری را زی من برسانی
من هرچه بخواهم ز لب تو بستانم
تو هرچه بخواهی ز کف من بستانی
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۱۴۶
آن ماه سرو بالا آن سرو ماه روی
از روی او دلم نشکیبد به هیچ روی
چشمم ز مهر ماهش گشته بسان ابر
جسمم ز عشق سروش گشته بسان موی
اشک و رخم ز عشقش چون برگ در خزان
از عشق آن دو غالیه گیسو برنگ و بوی
از حسرت دو نار و دو گلنار او مرا
چون نار گشته چشم و چو دینار گشته روی
چون ماه کاسته شدم از عشق روی آنکه
ماه تمام سجده برد پیش روی اوی
از روی او دلم نشکیبد به هیچ روی
چشمم ز مهر ماهش گشته بسان ابر
جسمم ز عشق سروش گشته بسان موی
اشک و رخم ز عشقش چون برگ در خزان
از عشق آن دو غالیه گیسو برنگ و بوی
از حسرت دو نار و دو گلنار او مرا
چون نار گشته چشم و چو دینار گشته روی
چون ماه کاسته شدم از عشق روی آنکه
ماه تمام سجده برد پیش روی اوی
قطران تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۱
قطران تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۴
قطران تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۵
قطران تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۸
قطران تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۹
قطران تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱
قطران تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲
قطران تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴
قطران تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵
قطران تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۸
قطران تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۲۲
قطران تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۲۳
قطران تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۲۹