عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
مجیرالدین بیلقانی : قطعات
شمارهٔ ۷۱
ای کلک تو بر عروس کاغذ
صد عقد ز مشگ ناب بسته
دست و قلمت کلاله حور
بر گردن آفتاب بسته
بویی ز تو چرخ شیشه کردار
دزدیده و بر گلاب بسته
از شرم تو پیش روی خورشید
گردون تتق سحاب بسته
وز خجلت رای تو ثوابت
همچون مه نو نقاب بسته
از دیده و دم مجیر بی تو
خونابه گشاده آب بسته
دارد چو اثیر سینه تا هست
دل در هوس شهاب بسته
ابریشم ساز گشت عمدا
این خسته در عذاب بسته
تا بو که ببیند آسمانش
در بزم تو بر رباب بسته
کی بر خورد از خیال تا هست؟
اندوه تو را خواب بسته
بی لطف جمال تست هر شب
دود دل او حجاب بسته
ماییم و دلی شکسته زین پس
در دعوت مستجاب بسته
مجیرالدین بیلقانی : قطعات
شمارهٔ ۷۳
پذرفته ای گلاب دعاگوی خویش را
ای از تو جود، کام دل خویش یافته
من بر امید آنکه به وعده کنی وفا
ده قطعه در ثنای شریف تو بافته
اکنون روا مدار که نومیدیم کند
چون گل عرق گرفته و چون کوره تافته
مجیرالدین بیلقانی : قطعات
شمارهٔ ۸۴
جان بر تو پاشم از دل چون دلستان مایی
دل با تو بازم ای جان کارام جان مایی
خون خواره چون جهانی در خورد همچو جانی
بر هر صفت که هستی جان و جهان مایی
مجیرالدین بیلقانی : قطعات
شمارهٔ ۸۵
شمس یک دست که از دست من و بیم هجا
هر شبی تا به سحر روی به خون می شویی
رقعه ای دیدم و دانستم و معلومم شد
که رخ از رشگ به خون مژه چون می شویی
گر به حق بود سخنهای تو در رقعه رواست
که بدان دست نوشتی که کون می شویی
مجیرالدین بیلقانی : قطعات
شمارهٔ ۸۶
جانا همه آیت نکویی
در شأن تو آمده ست گویی
یک گل چو رخت به دست ناید
گر در چمن جهان بجویی
مجیرالدین بیلقانی : ملمعات
شمارهٔ ۸
هات المدام فنار السکر قد سکنت
والروح من طرفک الغناج قد فتنت
بیاور ای دل من تنگ گشته چون دهنت
از آن میی که چو عیش من است و چون سخنت
ما ذا علیک ادام الله لیلتنا
لو ان سرت بعد ما حزنت
مریز خون من ای شوخ تا نگیرد سخت
شه زمانه قزل ارسلان به خون منت
مجیرالدین بیلقانی : ملمعات
شمارهٔ ۱۴
غیرت وجه حالی من وجهک المنقش
شوشت حال قلبی من صد غک المشوش
ای قد و قامتت خوب وی زلف و عارضت خوش
آبی بر آتشم زن آبی بده چو اتش
مهلا فداک روح فالجسم فات عشقا
رفقا فکدت انی من دمعی الموشش
خوش خوش نشاط گستر بر دامن گل اکنون
کافگند روی گیتی از سبزه رنگ مفرش
یا منیتی و روحی فات الفؤاد فارحم
یا سلوتی و عیشی طال العناء فانعش
چون باخت دیده و دل خوش خوش مجیر با تو
روزش مخواه تیره عیشش مخواه ناخوش
مجیرالدین بیلقانی : ملمعات
شمارهٔ ۱۶
شقیق النفس هات علی الشقائق
شرابی کان بدین وقت است لایق
گل اندر باغ می خندد چو معشوق
و قدیبکی السحاب بلحن عاشق
ادر بنت الکروم علی کرام
همه دانا وواقف بر دقایق
به جام لاله می خور بر رخ گل
فمالک مانع عنه و عایق
اذ ما الصبح کاذبة تجلی
بر آر از مشرق خم صبح صادق
جهان باد است یکسر باده پیمای
و خالف من علیه لا یوافق
اذا اغلقت کمل کأس راح
که سالم بادی از بند علایق
مرا می ده مروق تا کنم نظم
کلام فی مدیح الحال لایق
جلال الدین و الدنیا ملیک
که خشنودند از خلقش خلایق
مجیرالدین بیلقانی : ملمعات
شمارهٔ ۱۷
یا من طلعت طلوع الهلال
ادرها مروقه کالزلال
زهی عیش بی خاک کویت حرام
زهی باده بر یاد رویت حلال
فلا تشتغل بصروف الزمان
فصوف الزمان کطیف الخیال
مخور خون من خون ساغر بخور
ممالم به غم گوش بربط بمال
فللعیش اول عهد الصبا
مدار فطیب علی کل حال
تو مقبل شوی گر قبولت کند
قزل ارسلان شاه دریا نوال
مجیرالدین بیلقانی : ملمعات
شمارهٔ ۲۱
اشرب مع الندامی فی روضة الخزامی
فالصبح قد تبدی والریح قد تنسم
ای دلربای ساده برگیر جام باده
دل خستگان غم را از باده ساز مرهم
یا معدن الملاحه الراح منک راحه
سلم الی کأسا من راحتیک و اسلم
بی می مجیر! تا کی می ده که تا خورد می
در بزم ارسلان شه مالک رقاب اعظم
مجیرالدین بیلقانی : ملمعات
شمارهٔ ۲۵
قم فاسقنی فی زمن المهر جان
واصرف بصر الخمر عن صرف الزمان
موسم گل رفت و درآمد خزان
باده گلرنگ در آرید هان
یا حبذا الراح و یا حبذا
حسن اوانیه بهذا الاوان
باده صافی خور و بگشای دل
چون کف شه زاده قزل ارسلان
مجیرالدین بیلقانی : ملمعات
شمارهٔ ۲۷
یا خلیلی اسقیانی یا خلیلی اسقیان
واغیثانی بصرف الخمر عن صرف الزمان
خیز ای . . . سبک روح ای حریف مهربان
باد پیمایی رها کن باده ای در ره گران
اطیب الا شیاء عندی فی اوان المهر جان
شرب راح فاشربوها من کؤوس کالجفان
درده آن قوت روان را خوش کن ای سرو روان
بزم شاه هفت کشور نصرة الدین پهلوان
مجیرالدین بیلقانی : ملمعات
شمارهٔ ۳۰
وجهک لی من کل وجه حسن
لو لم تکن عینک عین الفتن
ماه نتابد چو رخت بر فلک
سرو نروید چو قدت در چمن
قرب منی سهرا مدنفا
طرفک قد ابعد عنی الوسن
شکر تو لشکر عقلم شکست
دید کسی شکر لشکر شکن؟
یا حبذا وصلک بعد النوی
و حبدا الفرحة بعدالحزن
درد مرا از لب درمان بده
ای لب تو دارو و درمان من
مجیرالدین بیلقانی : ملمعات
شمارهٔ ۳۱
قم هات با عز الملح
صرفا سلافا فی القدح
کز باده می زاید فرح
در سینه غمگین من
من رقدة السکر انتبه
فاطلب زجاجا واسق به
بستان ز من عقل و بده
داد دل مسکین من
یا بدر دام الخیر لک
ارحم کئیبا قد هلک
تا کی کند هجرت نمک
در چشم عالم بین من
لا تحترق منی الجنان
لا تبل نفسی بالهوان
کانصاف سلطان ارسلان
از تو بخواهد کین من
مجیرالدین بیلقانی : ملمعات
شمارهٔ ۳۳
هجرانک محرق فؤادی
اعراضک زاید ودادی
با حسن تو کاسدست امروز
بازار هر آنکه بد روادی
عش فی فرح و فی سرور
فی دولة صاحب الایادی
می ده به مجیر تا کند نوش
بر یاد محمد روادی
مجیرالدین بیلقانی : ملمعات
شمارهٔ ۳۵
یا قمرا مقامرا ملکت قلب القمر
قم اسقنی الخمر فقد قام خطیب السحر
صبح رخ از پرده نمود ای بدو رخ رشگ پری
خیز و مکن وقت سحر همچو سحر پرده دری
واسق ثلثا صافیا مسلما عن کدر
من زر جون مزجت بما فیک العطر
بی خبرم کن به سه می تا مگر از بی خبری
هم من ازین غم برهم، هم تو ازین عشوه گری
وزد علیه قبلة وخذ بهذا القدر
فالعمر ظل زایل فلا تبق بالعمر
داد مجیر از لب خود بده که تا در نگری
عمر وی آید به فنا حسن تو گردد سپری
مجیرالدین بیلقانی : ملمعات
شمارهٔ ۳۸
یا من بعیونه یوازی
حوراء رعت ربی الحجاز
ای کار لب تو دلنوازی
چون با من خسته دل نسازی؟
اکمام ملاحة و حسن
طرزت باحسن الطراز
مگذار که نالم از غم تو
در حضرت پهلوان غازی
مجیرالدین بیلقانی : ملمعات
شمارهٔ ۴۰
الراح الراح یا سؤلی یا املی
فالنور غاب و خاض النوم فی المقل
تویی که در همه عالم به حسن بی بدلی
می چو گل ز تو خواهم که لعبت چگلی
و اوقد الشمع من خدیک حین بدا
کالبدر فی الثور او کالشمس فی الحمل
به دیدن تو مرادیده روشنست مگر
تو خاک درگه خورشید خسروان قزلی
مجیرالدین بیلقانی : ملمعات
شمارهٔ ۴۳
یا غزالی یا غزالی لاتحدنی بالوصال
مع ان تعرف حالی فی فنون الاختلال
تو طراز هر جمالی در نهایات کمالی
رشگ مشگ و غیرت گل هم به خدو هم به خالی
این اشکو حالتی فی قید هجر واشتعالی
لست اهلا بالوصال ام رهنتم بالملال
گر چه جانم را وبالی و رچه عمرم را زوالی
باد احسنتت در تزاید باد عمرت بر توالی
مجیرالدین بیلقانی : ملمعات
شمارهٔ ۴۷
اقبلا هذا مکانی منعما لولا زمانی
اسمعی یا نور عقلی صوت قلبی من لسانی
مردم از بهر خدا را ای غلام از دوستکانی
بر کفم نه تا زمانی زین جهان بازم رهانی
بارک الله ملاء بدر انت فی برج نعیم
هل نعیم الود لکن لیس خبر کالعیان
من به جان و تن نگارا با تو کی کردم توقف؟
تو مرا خوشتر ز جسمی تو مرا خوشتر ز جانی
طلع النجم الیمانی فأرقها فی الاوانی
نوش بادت در جوانی جام آب زندگانی
بین انس و أنیس و أغان و غوانی
هم سماعت ارغنونی هم شرابت ارغوانی