عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
قاسم انوار : مراثی
شمارهٔ ۳
یارب، بحق آنکه تویی عالم اسرار
کز یار سفر کرده ما کیست خبر دار؟
کان ماه مسافر بکجا بود و کجا شد؟
کان راهبر راه یقین، سالک اطوار
گفتیم باصحاب طریقت که: شفا یافت
هرکس که خورد شربتی ازطبله عطار
در ماه صفر شاه جهان را خبر آمد
کان ماه سفر کرد ازین عالم غدار
شهزاده دین بود ولی شاه یقین بود
کردند بدین وجه عزیزان همه اقرار
ای ماه مبارک، سفرت دورتر افتاد
از فرقت دیدار تو جانها همه افگار
شوق تو ترا برد بدرگاه خداوند
عشق تو ترا برد بدان مجمع انوار
آن خواجه نمردست، که آن زنده جاوید
ناگه سفری کرد ازین دار بدان دار
قاسم تز فراق تو روان کرد دمادم
سیلاب سرشک مژه از چشم گهربار
کز یار سفر کرده ما کیست خبر دار؟
کان ماه مسافر بکجا بود و کجا شد؟
کان راهبر راه یقین، سالک اطوار
گفتیم باصحاب طریقت که: شفا یافت
هرکس که خورد شربتی ازطبله عطار
در ماه صفر شاه جهان را خبر آمد
کان ماه سفر کرد ازین عالم غدار
شهزاده دین بود ولی شاه یقین بود
کردند بدین وجه عزیزان همه اقرار
ای ماه مبارک، سفرت دورتر افتاد
از فرقت دیدار تو جانها همه افگار
شوق تو ترا برد بدرگاه خداوند
عشق تو ترا برد بدان مجمع انوار
آن خواجه نمردست، که آن زنده جاوید
ناگه سفری کرد ازین دار بدان دار
قاسم تز فراق تو روان کرد دمادم
سیلاب سرشک مژه از چشم گهربار
قاسم انوار : مقطعات
شمارهٔ ۱۶
قاسم انوار : مقطعات
شمارهٔ ۲۸
قاسم انوار : رباعیات
شمارهٔ ۱
قاسم انوار : رباعیات
شمارهٔ ۳
قاسم انوار : رباعیات
شمارهٔ ۴
قاسم انوار : رباعیات
شمارهٔ ۱۱
قاسم انوار : رباعیات
شمارهٔ ۱۲
قاسم انوار : رباعیات
شمارهٔ ۱۹
قاسم انوار : رباعیات
شمارهٔ ۲۳
قاسم انوار : رباعیات
شمارهٔ ۲۶
قاسم انوار : رباعیات
شمارهٔ ۳۱
قاسم انوار : رباعیات
شمارهٔ ۳۹
قاسم انوار : ملمعات گیلکی
شمارهٔ ۱
دیشب آن گیل دل افروز، که بیمارویم
اتفاقا بمن افتاد گذارش ز قضا
گفت: هان چونی و تی حال بمی عشق چبو؟
گفتمش: هیچ کساواتی مرا کار مبا
من درویش ستم دیده چو بیمار توام
روشنست این که: بهر حال چنین زار بسا
قاسم از خنده آن یار شد از دست تمام
گفت: خابوزیه از عشق ترا باد بقا!
در ستم شد ز من، از ناز مکرر می گفت :
یار با هیچ کسی حال چنین زار مبا
اتفاقا بمن افتاد گذارش ز قضا
گفت: هان چونی و تی حال بمی عشق چبو؟
گفتمش: هیچ کساواتی مرا کار مبا
من درویش ستم دیده چو بیمار توام
روشنست این که: بهر حال چنین زار بسا
قاسم از خنده آن یار شد از دست تمام
گفت: خابوزیه از عشق ترا باد بقا!
در ستم شد ز من، از ناز مکرر می گفت :
یار با هیچ کسی حال چنین زار مبا
قاسم انوار : ملمعات گیلکی
شمارهٔ ۲
یا رب، این درد فراقا چه دوا شایه کدن
خبر آشوم، مگر تیغ و کفن در گردن
می دل و جان بهجران تو گر هم چین بو
وادلی! وای بدل! وای بمن! وای بمن!
واخوری باده گلگون بسعادت همه شو
می همه روج بغم خون جگر وا خوردن
بس تب هجر بکشتیم که لاوی لاوی
اگه گوییم بوصل تو که: جان در تن تن؟
گفتمش: یار منی، گفت که: نی یار نه این
می کواشا بتو آسان که سوا یاریون
با تو دارم سخنی، روی بر و خواهم گفت
بشنو، ای جان، سخن بنده بوجه احسن
قاسما، اوزیه کوشی بوصال آسان تر
بوصال اوزیه شادست و بهجران مودن
خبر آشوم، مگر تیغ و کفن در گردن
می دل و جان بهجران تو گر هم چین بو
وادلی! وای بدل! وای بمن! وای بمن!
واخوری باده گلگون بسعادت همه شو
می همه روج بغم خون جگر وا خوردن
بس تب هجر بکشتیم که لاوی لاوی
اگه گوییم بوصل تو که: جان در تن تن؟
گفتمش: یار منی، گفت که: نی یار نه این
می کواشا بتو آسان که سوا یاریون
با تو دارم سخنی، روی بر و خواهم گفت
بشنو، ای جان، سخن بنده بوجه احسن
قاسما، اوزیه کوشی بوصال آسان تر
بوصال اوزیه شادست و بهجران مودن
قاسم انوار : ملمعات گیلکی
شمارهٔ ۳
قاسم انوار : ملمعات گیلکی
شمارهٔ ۴
قبله جان من تویی، گیل فرشته رنگ و بو
ماه سپهر مکرمت، سرو ریاض آرزو
گیل نه ای، فرشته ای، وز دل و جان سرشته ای
گیل که بو؟ که بو چنین حور وش و فرشته خو؟
می دل و دین تی فدا، خوا ببری که وس خوشی
قبله تویی، کجا روم شهر بشهر و کوبکو؟
تی سر زلف مشکبو، آنچه بمن کری ز جان
شرح دهم، اگر بود، با تو مجال، موبمو
آینه را اگر رسد عکس جمال تو دمی
کی رسد آنکه باشدش با تو مجال رو برو؟
دوش بغمزه گفته ای: او ز نما ترا بغم
نوبت دیگر از کرم قصه دوش باز گو
گفتمش: ای مراد جان، وعده وصل کرده ای
گفت که: آن حکایتا وا مطلب، که آن بشو
گفتمش: ای عزیز من، خوار شدم ز عشق تو
گفت که: نانه خوار بین، کاوره فن لا و لو
گفتم: عاشق تویم، چیست بگو دوای من؟
گفت: مگوی این سخن، بی تو مرا بسر بشو
قاسمی از فراق و غم گم شد و بی خبر ز خود
گم شده فراق را از کرم تو و از جو
ماه سپهر مکرمت، سرو ریاض آرزو
گیل نه ای، فرشته ای، وز دل و جان سرشته ای
گیل که بو؟ که بو چنین حور وش و فرشته خو؟
می دل و دین تی فدا، خوا ببری که وس خوشی
قبله تویی، کجا روم شهر بشهر و کوبکو؟
تی سر زلف مشکبو، آنچه بمن کری ز جان
شرح دهم، اگر بود، با تو مجال، موبمو
آینه را اگر رسد عکس جمال تو دمی
کی رسد آنکه باشدش با تو مجال رو برو؟
دوش بغمزه گفته ای: او ز نما ترا بغم
نوبت دیگر از کرم قصه دوش باز گو
گفتمش: ای مراد جان، وعده وصل کرده ای
گفت که: آن حکایتا وا مطلب، که آن بشو
گفتمش: ای عزیز من، خوار شدم ز عشق تو
گفت که: نانه خوار بین، کاوره فن لا و لو
گفتم: عاشق تویم، چیست بگو دوای من؟
گفت: مگوی این سخن، بی تو مرا بسر بشو
قاسمی از فراق و غم گم شد و بی خبر ز خود
گم شده فراق را از کرم تو و از جو
قاسم انوار : ملمعات گیلکی
شمارهٔ ۵
مرا که چشم تو از ناوک بلا بوزه
غریب و خسته و مهجور بی خطا بوزه
شنیده ام که: دوا دردرا کند چاره
چه چاره، چونکه من خسته را دوا بوزه؟
رقیب را چو سوئال از وصال او کردم
بلا بوزه، من دل خسته را بلا بوزه؟
مگر که چشم تو سودای کافری دارد
که ترک غمزه زن اولاد مصطفی بوزه
بگو که: بوز نما، تا بچند وعده دهی؟
امید نو زنم و نو و زین مرا بوزه
هزار جان بفدای تو قاسمی بر باد
بداد و درد تو او را بصد جفا بوزه
غریب و خسته و مهجور بی خطا بوزه
شنیده ام که: دوا دردرا کند چاره
چه چاره، چونکه من خسته را دوا بوزه؟
رقیب را چو سوئال از وصال او کردم
بلا بوزه، من دل خسته را بلا بوزه؟
مگر که چشم تو سودای کافری دارد
که ترک غمزه زن اولاد مصطفی بوزه
بگو که: بوز نما، تا بچند وعده دهی؟
امید نو زنم و نو و زین مرا بوزه
هزار جان بفدای تو قاسمی بر باد
بداد و درد تو او را بصد جفا بوزه
قاسم انوار : ملمعات گیلکی
شمارهٔ ۷
قاسم انوار : ملمعات گیلکی
شمارهٔ ۸