عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۳۴۲
در اشکم به دامان ریته اولی
خون دلم ز چشمان ریته اولی
به کس حرفی ز جورت وانواجم
که حرف جور پنهان ریته اولی
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۳۴۴
اگر دل دلبری دلبر کدامی
وگر دلبر دلی دل را چه نامی
دل و دلبر به هم آمیته وینم
ندانم دل که و دلبر کدامی
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۳۴۵
کسی که ره به فریادم برد نی
خبر بر سرو آزادم برد نی
همه خوبان عالم جمع گردند
کسی که یادت از یادم برد نی
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۳۴۸
ته که دور از منی دل در برم نی
هوایی غیر وصلت در سرم نی
به جانت دلبرا کز هر دو عالم
تمنای دگر جز دلبرم نی
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۳۴۹
دلی چون مو به غم اندوته ای نی
زری چون جان مو در بوته‌ای نی
به جز شمعم به بالین همدمی نه
که یار سوته دل جز سوته‌ای نی
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۳۵۲
گرم خوانی ورم رانی ته دانی
گرم درتش بسوزانی ته دانی
ورم بر سر زنی الوند و میمند
همی واجم خدا جانی ته دانی
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۳۵۳
هر آن کالوند دامان مو نشانی
دامان از هر دو عالم در کشانی
اشک خونین پاشم از راه الوند
تا که دلبر به پایش برفشانی
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۳۵۴
بیته یکدم دلم خرم نمانی
اگر رویت بوینم غم نمانی
اگر درد دلم قسمت نمایند
دلی بی غم درین عالم نمانی
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۳۵۵
من دل سوته را لایق ندونی
که در دیوان عشاقت بخونی
هزارون بارم از خونی ببو کم
ز تو زیرا که بحر بی کرونی
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۳۵۶
بمیرم تا ته چشم‌تر نبینی
شرار آه پر آذر نبینی
چنانم آتش عشقت بسوجه
که از مو مشت خاکستر نبینی
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۳۵۹
ته که خورشید اوج دلربایی
چنین بیرحم و سنگین دل چرایی
به اول آنهمه مهر و محبت
به آخر راه و رسم بی وفایی
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۳۶۰
نگار تازه خیز ما کجایی
به چشمان سرمه ریز ما کجایی
نفس بر سینهٔ طاهر رسیده
دم رفتن عزیز ما کجایی
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۳۶۱
ته که نوشم نه‌ای نیشم چرایی
ته که یارم نه‌ای پیشم چرایی
ته که مرهم نه‌ای بر داغ ریشم
نمک پاش دل ریشم چرایی
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۳۶۲
ز دل بیرون نبجتم ناله نایی
ز مژگان تر مو ژاله نایی
شوی نایه که مو خوابت بوینم
به بخت مو به چشم لاله نایی
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۳۶۵
مو احوالم خرابه گر تو جویی
جگر بندم کبابه گر تو جویی
ته که رفتی و یار نو گرفتی
قیامت هم حسابه گر تو جویی
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۳۶۶
به جز این مو ندارم آرزویی
که باشد همدم مو لاله‌رویی
اگر درد دلم واجم به کوهان
دگر در کوهساران گل نرویی
باباطاهر عریان همدانی : باباطاهر عریان همدانی
غزل
دلا در عشق تو صد دفترستم
که صد دفتر ز کونین ازبرستم
منم آن بلبل گل ناشکفته
که آذر در ته خاکسترستم
دلم سوجه ز غصه وربریجه
جفای دوست را خواهان ترستم
مو آن عودم میان آتشستان
که این نه آسمانها مجمرستم
شد از نیل غم و ماتم دلم خون
بچهره خوشتر از نیلوفرستم
درین آلاله در کویش چو گلخن
به داغ دل چو سوزان اخگرستم
نه زورستم که با دشمن ستیزم
نه بهر دوستان سیم و زرستم
ز دوران گرچه پر بی جام عیشم
ولی بی دوست خونین ساغرستم
چرم دایم درین مرز و درین کشت
که مرغ خوگر باغ و برستم
منم طاهر که از عشق نکویان
دلی لبریز خون اندر برستم
باباطاهر عریان همدانی : باباطاهر عریان همدانی
قصیده
بتا تا زار چون تو دلبرستم
بتن عود و بسینه مجمرستم
اگر جز مهر تو اندر دلم بی
به هفتاد و دو ملت کافرستم
اگر روزی دو صد بارت بوینم
همی مشتاق بار دیگرستم
فراق لاله رویان سوته دیلم
وز ایشان در رگ جان نشترستم
منم آن شاخه بر نخل محبت
که حسرت سایه و محنت برستم
نه کار آخرت کردم نه دنیا
یکی بی سایه نخل بی‌برستم
نه خور نه خواب بیتو گویی
به پیکر هر سر مو خنجرستم
جدا از تو به حور و خلد و طوبی
اگر خورسند گردم کافرستم
چو شمعم گر سراندازند صدبار
فروزنده‌تر و روشن ترستم
مرا از آتش دوزخ چه غم بی
که دوزخ جزوی از خاکسترستم
سمندر وش میان آتش هجر
پریشان مرغ بی‌بال و پرستم
درین دیرم چنان مظلوم و مغموم
چو طفل بی پدر بی مادرستم
نمی‌گیرد کسم هرگز به چیزی
درین عالم ز هر کس کمترستم
بیک ناله بسوجم هر دو عالم
که از سوز جگر خنیاگرستم
ببالینم همه الماس سوده
همه خار و خسک در بسترستم
مثال کافرم در مومنستان
چو مؤمن در میان کافرستم
همه سوجم همه سوجم همه سوج
بگرمی چون فروزان اخگرستم
رخ تو آفتاب و مو چو حربا
و یا پژمان گل نیلوفرستم
بملک عشق روح بی‌نشانم
بشهر دل یکی صورت پرستم
رخش تا کرده در دل جلوه از مهر
بخوبی آفتاب خاورستم
بمیر ای دل که آسایش بیابی
که مو تا جان ندادم وانرستم
من از روز ازل طاهر بزادم
ازین رو نام بابا طاهرستم
محتشم کاشانی : غزلیات از رسالهٔ جلالیه
شمارهٔ ۲
ای فلک خوش کن به مرگ من دل یار مرا
دلگران از هستیم مپسند دلدار مرا
ای اجل چون گشته‌ام بار دل آن نازنین
جان ز من بستان و بردار از دلش بار مرا
ای زمانه این زمان کز من دلش دارد غبار
گرد صحرای عدم گردان تن زار مرا
ای طبیب دهر چون تلخ است از من مشربش
شربت از زهر اجل ده جان بیمار مرا
ای سپهر اکنون که جز در خواب کم می‌بینمش
منت از خواب عدم به چشم بیدار مرا
ای زمین چون او نمی‌خواهد که دیگر بیندم
از برون جا در درون ده جسم افکار مرا
محتشم دلدار اگر فرمان به قتل من دهد
بر سر میدان عبرت نصب کن دار مرا
محتشم کاشانی : غزلیات از رسالهٔ جلالیه
شمارهٔ ۳
من نه آن صیدم که بودم پاسدار اکنون مرا
ورنه شهبازی ز چنگت می‌کشد بیرون مرا
زود می‌بینی رگ جانم به چنگ دیگری
گر نوازش می‌کنی زین پس به این قانون مرا
آن که دی بر من کشید از غمزه صد شمشیر تیز
تا تو واقف می‌شود می‌افکند در خون مرا
آن که دوش از پیش چشم ساحرش بگریختم
تا تو می‌یابی خبر می‌بندد از افسون مرا
آن که در دل خیل وسواسش پیاپی می‌رسد
تا تو خود را می‌رسانی می‌کند مجنون مرا
آن که از یک حرف مستم کرد اگر گوید دو حرف
می‌تواند کرد مدهوش از لب میگون مرا
آن گران تمکین که من دیدم همانا قادر است
کز تو بار عاشقی بر دل نهد افزون مرا
گر به آن خورشیدرو یک ذره خود را می‌دهم
می‌برد در عزت از رغم تو بر گردون مرا
چون گریزم محتشم گر آن بت زنجیر موی
پای دل بندد پس از تحقیق این مضمون مرا