عبارات مورد جستجو در ۳۴۴۱ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۰۵
خطی که ز روی آن سمنبر برخاست
گفتی که ز گل بنفشه تر برخاست
چشمم چو بر اوفتاد از غایت لطف
گفتم که ز آب موج عنبر برخاست
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۶
تا در سرم ای رشک پری چشم بود
از چشم توام ستمگری چشم بود
با این همه بهر دیدنت چون نرگس
از هر طرفی که بنگری چشم بود
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۵۹
آنکس که ز عاشقان نشانی دارد
افسرده دلی و گرم جانی دارد
او را نه لبی و نه دهانی پیداست
وز مشک و زر و سیم زبانی دارد
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۴
گر دوست بکام در کنارم باشد
با نیک و بد جهان چکارم باشد
در عشق وی آبروی من هیچ نماند
ور ماند ز چشم اشکبارم باشد
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۹
هر کو بجهان بجز خوشی نگزیند
باید که دمی بی صنمی ننشیند
دانم که ز دیده بهگزینتر نبود
او نیز جهان بمردمی میبیند
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۳۲
صد ره دلم ار مهر از و برگیرد
بازش چو ببیند هوس از سر گیرد
مانند چراغیست که بنشانندش
آتش چو بدود او رسد در گیرد
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۴۸
غریب اگر چه وزیر شه جهان باشد
همیشه میل دلش سوی خانمان باشد
اگر چه ساعد شاهان بود نشیمن باز
ولی بکام دل باز آشیان باشد
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۶۸
هر چند که پیریم و ضعیفیم و نزار
والات وادات کار افتاده ز کار
با اینهمه گر سمنبری لاله عذار
گوید که بگیر بوسه گویم که بیار
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۸۶
در عشق من و تو هر دو ایمایه ناز
نو شد بجهان قصه محمود و ایاز
دل در خم زلفین تو چونم نطپد
بیچاره کبوتریست در چنگل باز
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۹۶
بگرفتمش آن زلف پر از تاب بترس
بوسیدمش آن لب چو عناب بترس
بودم بگه بوسه زدن بر لب او
ماننده مرغی که خورد آب بترس
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۸۰
آهو چشمی که می‌رباید هوشم
چون شیر به صید کردنش می‌کوشم
بر کار کنم حیله رو به چندانک
در دیده گرگ آورد خرگوشم
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۹۲
شطرنج هوس با صنم طنازم
میبازم و با او بخوشی میسازم
رخ بر رخ او همی نهم بوک مگر
قائم کنم و کنم که شاهد بازم
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۳۰
ای زاده خاطر من از تاب و توان
بگرفته چو خورشید فلک جمله جهان
چون شمع بهر انجمن از زخم زبان
آتش کنم افروخته از آب روان
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۵۶
با نرگس جادوی تو گفت ابن یمین
کز تست دل خسته چنین زار و حزین
ناگاه بگوش او فرو گفت خرد
برخیز و مده صداع مستان چندین
ابن یمین فَرومَدی : اشعار عربی
شمارهٔ ١٩ - ایضاً
ولم أدخل الحمام من أجل زینه
فکیف و نار الشوق بین جوارحی
واکلنی لم یکفی فیض عبرتی
دخلت لا بکی من جمیع جوارحی
جمال‌الدین عبدالرزاق : قصاید
شمارهٔ ۶۵ - خطاب بعفیف الدین
عفیف دین در ازه، دعا همیگویم
اگر چه ما را از وی گله است صد خروار
بهیچ رقعه و نامه سلام ما ننوشت
زهی درازه زن روسبی لوطی خوار
جمال‌الدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۸۴ - مجیرالدین بیلقانی در مدح جمال الدین گفته
قسم بواهب عقلی که پیش رای قدیم
یکیست چشمه خورشید و سایه عنقاش
همیشود بیکی امر او چو سایه بچاه
در آبگون قفس این آفتاب آتش پاش
که هست طبع جمال آفتاب تأثیری
که پیرویست کم از سایه گنبد خضراش
مرا چو سایه سیه روی کرد و خانه نشین
بنثر نثره صفت طبع آفتاب آساش
جهان بدست زبان آفتاب وار گشاد
ازان فتاد معانی چو سایه اندرپاش
کشد بزیر غمم همچو سایه زیر قدم
زرشگ آنکه نشست آفتاب بر بالاش
جهان دوا زدمش برد اگر نه بگرفتی
بسان سایه و خورشید دق و استسقاش
شکست گوهر دریا و باد ابر نشاند
بشعر چون گهر و طبع پاک چون دریاش
سپید مهره طبعش چنان دمید چنان
که رخنه خواست شد این سبز حقه از آواش
بلطف اگر ید بیضا بدو نماید صبح
بشکل شام گرفتست بی گمان سوداش
دلم زعقده غم چون میان بیت گشاد
چو بستم از زبر دل قصیده غراش
بسا که طره حورا دهد ز غیب بهشت
بکلک سرزده مانند طره حوراش
بچشم مردم ازان گشت همچو مردم چشم
که در سواد توان یافتن ید بیضاش
نه لایقست باو مدح من که در خور نیست
کلاه گوشه نرگس بچشم نابیناش
ثنای او چو مرا شد علاج جان نژند
دعاش گویم و دانم که واجبست دعاش
سیه سپیدی دوران قصیده بادا
که او بود بهمه حال مقطع و مبداش
جمال‌الدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۱۱۱ - پیری
در آینه تا نگاه کردم
یک موی سفید خویش دیدم
زاندیشه ضعف و بیم پیری
در آینه نیز ننگریدم
امروز بشانه در ازان موی
دیدم دو سه تار و برطپیدم
شاید که خورم غم جوانی
کز پیری خود خبر رسیدم
زایینه معاینه بدیدم
وزشانه بصد زبان شنیدم
جمال‌الدین عبدالرزاق : غزلیات
شمارهٔ ۱۷
یک بار که لعل او سخن گفت
بنگر که چه نغز و دلشکن گفت
هر سرد که دشمنی نگوید
امروز بدوستی بمن گفت
صد بار دروغ کرد وعده
وانگاه مرا دروغ زن گفت
من این نه ازو شنیده ام کاین
آن نرگس مست تیغ زن گفت
نی نی که هر آنچه گفت با من
حقا که بجای خویشتن گفت
گر خود همه کفر گفت دلبر
آخر نه بدان لب و دهن گفت؟
گشتست فراخ تنگ شکر
تا شکر تنگ او سخن گفت
جمال‌الدین عبدالرزاق : غزلیات
شمارهٔ ۲۷
دل وصالت بشکیبائی یافت
روز وصل از شب تنهائی یافت
وه که چشمت چو بلا عشوه گریست
خاصه جائی که تماشائی یافت