عبارات مورد جستجو در ۵۵۴۶ گوهر پیدا شد:
شاه نعمت‌الله ولی : مفردات
شمارهٔ ۱۱۳
در دو عالم یکی است عبداللّه
باطناً آفتاب و ظاهر ماه
شاه نعمت‌الله ولی : مفردات
شمارهٔ ۱۲۲
در محبت ودود باید بود
حضرت مصطفا چنین فرمود
شاه نعمت‌الله ولی : مفردات
شمارهٔ ۱۲۳
در مظاهر آنچنان پیدا نمود
در همه آئینه‌ای ما را نمود
شاه نعمت‌الله ولی : مفردات
شمارهٔ ۱۳۳
دیدهٔ ما چو نور او بیند
هر چه بیند همه نکو بیند
شاه نعمت‌الله ولی : مفردات
شمارهٔ ۱۷۰
عارفانش خوانده ‌اند این حضرت جمع وجود
از عطای آن حقیقت این حقایق را نمود
شاه نعمت‌الله ولی : مفردات
شمارهٔ ۲۲۳
محو ما شد قطره و دریا و جو
کل شی هالک الا وجهه
شاه نعمت‌الله ولی : مفردات
شمارهٔ ۲۳۲
ملکوتست عالم ارواح
نیز غیب مضاف می ‌خوانند
شاه نعمت‌الله ولی : مفردات
شمارهٔ ۲۴۴
نعمت‌اللّه را طلب کن از خدا
ذوق او از طالب قابل طلب
شاه نعمت‌الله ولی : مفردات
شمارهٔ ۲۷۴
هرچه داری به عشق او درباز
تا کند او به روی تو در باز
عرفی شیرازی : غزلها
غزل شمارهٔ ۵۲۸
تا تیغ به کف یابی، بر نفس دو دستی زن
تا سنگ به دست آید، بر شیشهٔ هستی زن
چون مرغ چمن تا کی بر آّب و هوا کوشی
پروانه صفت خود را بر شعله پرستی زن
اندوه مسلط کن بر شادی دون فطرت
شمشیر بلندی را بر تارک پستی زن
نا دیده عدم، خامی، در زن به وجود آتش
چون سیر عدم کردی، باز آ، در هستی زن
در راه طلب، عرفی، با هوش و سبک می رو
چون هوش ز پی ماند، در کوچهٔ مستی زن
عرفی شیرازی : غزلها
غزل شمارهٔ ۵۵۷
اگر آرایش از دکانچهٔ ناموس بستانی
سر آویل تذرو و حلهٔ طاووس بستانی
نگیری هیچ اسباب ترنم، در ضرر افتد
همه هیهات برداری، همه افسوس بستانی
چراغت از دل آتش پرستان گر شود روشن
در اندازی درآتش سبحه و ناقوس بستانی
ادب از دست بگذاری و سودای وصال او
به لعلش جان دهی در آستانش، بوس بستانی
هر آن سرمایهٔ مقصود نایاب تر، عرفی
نجویی گر دهندت قدر نامحسوس بستانی
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۳
چندان که شدم ز بیخودی مست دعا
تیری نزدم بر هدف از شست دعا
باشم ز دعا مانع و از شوق طلب
وقت است که پر درآورد دست دعا
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۲۴
آنم که به ترک دین دلم خرسند است
زنار به هر موی منش پیوند است
زد جوش جنون و فاش تر می گویم
در دیر مغان دلم به زلفی بند است
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۵۱
ای عشق که مدح تو همین عشق بس است
برقی ست که موسی اش یک مشت خس است
نی نی در مستی نزنم، گلزارست
کش موسی عمرا ن گل مشکین نفس است
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۷۰
مستوری دل طلب که مستی این جاست
دریوزه گزین که چرب دستی این جاست
دست از همه بگسل و در آویز به دوست
یک رنگی و نیستی و هستی این جاست
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۹۳
آن کس که ز راه نفسم بسته کند
دل را ز هجوم داغ گل دسته کند
بیماران را دم مسیح است علاج
ای وای بر آن کس دم او تفته کند
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۱۱۷
ای آهوی فتنه سنبلت را به کمند
در دام فریبت اهل ایمان در بند
بعد از تو به نزد ماست اسلام عزیز
نازی که ز هم بریزد آن ترک بلند
محمود شبستری : کنز الحقایق
در تحقیق حقیقت
به کلی دور شو از رسم و عادت
بگو از جان و دل قول شهادت
برو در پیش کُن یک راه جان را
که قدری نیست اقوال زبان را
به اخلاص و یقین کن کار خود راست
که حق از بندگان خود همین خواست
بگویم تا بدانی چیست اخلاص
که قول و فعل تو حق را بود خاص
شهادت را حقوق‌ست و حدود است
چو بشناسی و بگذاری چه سود است
تو پنداری بدین قول رستی
شود فردا حمارت زانکه مستی
مسلمان نیست از تو جز زبانت
منافق این بود کردم بیانت
نفاق ای بی‌خبر چیزی دگر نیست
زبان گویان و دل را زان خبر نیست
مسلمان گشتة اکنون به یک عضو
به کل شو زانکه نافع نیست یک جزو
اگر دل با زبان یکسان کنی تو
هر آنچت گفت حق فرمان کنی تو
مسلمان حقیقت گشته باشی
ز شرک مشرکان بگذشته باشی
محمود شبستری : کنز الحقایق
در تحقیق روزه
ز خشم و شهوت و از حرص و کینه
تهی کن ای پسر امروز سینه
وگر مه در قیامت این چهارت
برآرند از دل و ار جان دمارت
ز من بشنو رها کن لعب و طیبت
دهان خود بشوی از کفر و غیبت
پس آنگه روزه گیر از هر چه منهی‌ست
اگر دانسته‌ای کالصّومُ لی چیست
به صورت روزه ترک آب و نان‌ست
به ترک دون حق معنیش آن‌ست
چو خواهی داشت روزه چشم درپوش
مکن غیبت وگر گویند منیوش
به کلی از همه بدها حذر کن
چو بینی بد چو باد از وی گذر کن
نخوردن ز آب و نان این روزه عام‌ست
ولیکن نزد خاصان کار خاص‌ست
چو پرهیزی ز نمامی و غیبت
ز سوگند دروغ و میل شهوت
بود این روزهٔ خاصان درگاه
خوشا وقت کسی کو داشت یک ماه
از آن پس روزهٔ خاص الخواص است
بگویم کاندر آن چه اختصاص است
ز دنیا فارغند از راه عزت
ز عقبی نیز هم از عین حیرت
بجز حق هر چشان در خاطر آید
از ایشان در زمان روزه گشاید
چنین دار ار توانی داشت روزه
وگر نه رو برو بخور در چاشت روزه
تو زین هر سه که بشنیدی به گفتار
کدامینت پسند آید نگهدار
بگویم مغز این جمله کدام است
که گر جز همچنان داری حرام است
به حق گیر و به حق دار و به حق خور
که سر روزه این‌ست ای برادر
کسی را باشد این معنی مسلم
که ترک خود کند والله اعلم
به عیدی‌مان لباس عافیت ده
که در دنیا و عقبی عافیت به
چو از تحقیق یابی نور تحقیق
بدانی معنی ایام تشویق
محمود شبستری : کنز الحقایق
ادامه (صفحهٔ ۴۰ و ۴۱ مفقود است)
چو تسبیح از خواهر این اسرار بشنود
بزد یک نعره و بر دار شد زود
چو ببریدند یکسر جمله اعضاش
جدا کردند از کل جمله اجزاش
چو در باطن تجلی نور حق دید
فدا کرد او سر و زین سر نگردید
اناالحق می‌زد و می‌گفت ای دوست
چو می‌دانم که می‌دانیم نیکوست
ببینم کین تن خاکی به ناسوت
فدا گردد به جان از بهر لاهوت
اگر این را به پیشت هست مقدار
بیامرزش که با من کرد این کار
مناجاتش در آن سروقت این بود
چو صادق بود در دعوی چنین بود
تو را نیز ار بود این استطاعت
که باطن را کنی روشن به طاعت
درون گر پاک داری چون برونت
ز نور حق شود روشن درونت
بنی آدم شوی آنکه مکرم
ز نور حق رسد فیضت دمادم
ز فیض حق درونت جوش گیرد
به زورت عشق در آغوش گیرد
بدانی خویش را آن دم ز معشوق
بر آری نعرهٔ مستی به عیوق
همی گویی انالحق همچو حلاج
ستانی از ملایک در شرف باج
بنی آدم گروهی بس شریفند
لطیفند و شریفند و ظریفند
بنی آدم نباشد هر خسیسی
نباشد چون فرشته هر بلیسی