عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۵۹
در دل نفسی یاد تو گردیده نشد
کآن لحظه دو جوی آبم از دیده نشد
سر رفت و هوای توام از سر نه برفت
دیده بشد و وصال تو دیده نشد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۶۱
بر تو به جوانی دلم من مفتون شد
عمری دیدی که بی تو حالم چون شد
وامروز به پیرانه سرم دل خون شد
کز عشق تو صبرم کم و مهر افزون شد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۶۳
از بسکه رخ نامه به خون تر می شد
هم کاغذ و هم حرف مستر می شد
گاهی چو سواد نامه می پیچیدم
گه چون قلمم دود به سر بر می شد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۷۸
در دیده به جز اشک به دامن بنماند
یک جو زمن سوخته خرمن بنماند
بر من منهید تهمت عیش و نشاط
اکنون که نشاط عشق در من بنماند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۸۱
گیرم که وفا و عهد را نام نماند
خود مهر منت در دل خود کام نماند
انگار که آمدن فراموشت شد
آئین سلام و رسم پیغام نماند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۹۶
گفتم که تو را ماه فلک می خوانند
خاک قدمت تاج ملک می خوانند
کی دانستم که با چنان مشکین زلف
این کور دلان تو را کلک می خوانند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۰۴
ای دل هوست به گفتگو ننشیند
وین لابه گری در دل او ننشیند
وی دیده مریز اشک که این آتش عشق
هرگز به چنین آب فروننشیند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۰۵
گه گریه ز مهرت آشنائی بدهد
گه ناله نشان بی نشانی بدهد
ور زانکه رخم دعوی عشق تو کند
اشکم بدود زود گواهی بدهد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۱۸
در چشم سپهر سرمه شرم شود
با آهو و گور و دد به آزرم شود
دوزخ به مثل سرد و چنان گرم شود
ممکن نه که سنگین دل تو نرم شود
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۲۲
هرگز هوست زین دل مستم نشود
شورم ز سر هوس پرستم نشود
با عشق تو دستی بزنم روزی چند
گر عمر گریزه پا زدستم نشود
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۲۳
هرگز ز تو میل و آرزویم نشود
پیوند تو از هر سر مویم نشود
من رفتم و تا خاک نگردد رویم
از خاک درت نشان رویم نشود
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۳۲
گر بر دلم از جور تو صد تیر آید
ممکن نه که در مهر تو تفسیر آید
با شیر در آمده ست مهرت به دلم
با جان برود هر آنچه با شیر آید
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۴۱
گر روی تو را چو آینه بتوان دید
زو صورت جان هر آینه بتوان دید
در آینه عارضت از جان لطیف
جان را به نظر معاینه بتوان دید
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۴۵
از بهر خدا به چشم جانش نگرید
کوچک دهن چو جان نهانش نگرید
وز لطف میانی که نمی شاید دید
دل گوید هر لحظه میانش نگرید
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۶۱
عشق آمد و تازه کرد ریشم دیگر
و اندر رگ جان شکست نیشم دیگر
خیل ستمش پیش و پس دل بگرفت
تا خود چه غم آورد به پیشم دیگر
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۶۲
ای نام من از عشق تو دیوانه شهر
وی خصم من آشنا و بیگانه شهر
منسوخ شده است ویس و رامین امروز
عشق من و حسن تست افسانه شهر
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۶۳
حالیست عجب با توام ای طیره حور
بی تو دل و دیده را نه روح است و نه نور
ای منزل تو دل و دل از هجر تو ریش
ای جای تو چشم و چشم از روی تو دور
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۷۰
زان سوز که از تو دارم ای شمع طراز
زان درد که خوردم از تو شبهای دراز
تا دل ماند بر دل ماند داغ
گر عمر بود به عمرها گویم باز
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۷۷
نومید بدم ز دیدنت عمر دراز
عمری شدم از عشوه تو در تک و تاز
چون باد بدان عمر من و عهد تو نیز
هم با سر نومیدی خود رفتم باز
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۸۰
آغاز غم تو ماجرائیست دراز
و آهنگ فراق تو نوائیست دراز
آن طره کوته تو خوب است ولیک
بالای بلند تو بلائیست دراز