عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۲۲۹ - تتبع خواجه
مستم آنسان که گر از دیر مغان برخیزم
افتم ای مغبچه خود گو که چسان برخیزم
سر گرانم ز خمار اینکه نیارم برخاست
لطف کرده چو دهی رطل گران برخیزم
مگس روح نشسته به لبت چون گویم
خیز گوید که چسان از سر جان برخیزم
یک زمان نیست که صد رنج به دل ننشیند
به که از انجمن اهل زمان برخیزم
گفت مستی و نشستن نتوانی برخیز
چون به وقتی که نشستن نتوان برخیزم
هر زمانی که بر پیر خرابات دمی
بنشینم همه با بخت جوان برخیزم
فانیا گوی ازان بزم چرا برخیزی؟
غیر با دوست نشیند من ازان برخیزم
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۲۳۱ - تتبع شیخ
به دو چشم یار اسیرم که همی زنند تیرم
به من غریب رحمی که به کافران اسیرم
چو بکوی و قد او شیفته ام اگر چه واعظ
دهدم ز روضه و حور فسانه کی پذیرم
اجلم رقیب و عمرم شده آن لب روان بخش
نه از آن بود گریزم نه ازین بود گریزم
من از آرزوی آن تیغ هلاک و او کشد غیر
بکشید جای آنست ز غیرت ار نمیرم
به من از تو جور ناید به کجا رسد وصالت
که ترا جناب عالی من زار بس حقیرم
چو به میهمانم آیی کشم آه و نیم جانی
که جزین متاع نبود ز قلیل و از کثیرم
پی یک نظر به کوی تو درآمدم چو فانی
نظری نهفته گه گه تو ز حال وامگیرم
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۲۳۲
باز در دیر بتی عشوه نما می بینم
کاهل دین را ز وی آشوب و بلا می بینم
زاهدا منع مکن چون نگرم در رخ او
عیب این چیست که در صنع خدا می بینم
من و مایی نبود در ره وحدت هش دار
که من این ما و من از عین خطا می بینم
بیوفایی مگر این مه ز تو دارد تعلیم
که فلک دشمن ارباب وفا می بینم
گر گدای در میخانه شدم عیب مکن
که بران در همه شاهان چو گدا می بینم
کافرا کز پی ایمان ریایی مخلص
منزلی خوبتر از دیر فنا می بینم
فانیا جام فنا چو بکشم حافظ وار
که همه در روش حافظ و جامی بینم
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۲۳۵ - تتبع خواجه
نیست دل اینکه من زار بلاکش دارم
از تو در سینه خود پاره ای آتش دارم
ساقیا جرعه می ده که بامید وصال
درکشم چند دل از هجر جفاکش دارم
روکشا جمعیتم را که من سودایی
دل چو آن طره آشفته مشوش دارم
هر طرف چابک رعنای من اندر جولان
من سر خویش چو خاک سم ابرش دارم
به قد خم شده چون ماه نو انگشت نما
این همه شهرت ازان چابک مهوش دارم
گر رسد ناخوشی از خلق خوشم چون فانی
زانکه با ناخوشی اهل زمان خوش دارم
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۲۳۶ - تتبع شیخ کمال
گفت راهم را بروب آن سیمبر گفتم بچشم
گفت دیگر ره بزن آبش دگر گفتم بچشم
گفت اگر روزی ز زلف دور ماندی و جدا
گریه میکن ز اول شب تا سحر گفتم بچشم
گفت اگر بر یاد لعلم باده گلگون خوری
کاسه ها پر ساز از خون جگر گفتم بچشم
گفت اگر خواهی برویم چشم خود روشن کنی
از همه خوبان بکن قطع نظر گفتم بچشم
گفت اگر یابد ز شام هجر چشمت تیره گی
ساز از شمع رخم نور بصر گفتم بچشم
گفت با چشمت بگو کز خاک ره تو سنم
نور یابد سرمه را منت مبر گفتم بچشم
گفت فانی چونکه اهل عشق سوی مهوشان
بنگرند آندم تو سوی ما نگر گفتم بچشم
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۲۳۸ - تتبع خواجه
تا از هوای مغبچگان ناتوان شدم
در دیر خاک درگه پیر مغان شدم
خاک ره من اهل نظر سرمه میکنند
زاندم که خاک درگه آن آستان شدم
پیرانه سر اگر نه جوانیست در سرم
بهر چه عاشق رخ آن دلستان شدم
ز اقبال درد عشق منم عالمی دگر
ورنه ز چشم و دل ز چه دریا و کان شدم
در عشق آن پری که نشانش پدید نیست
اندر میان اهل جنون بی نشان شدم
از بیم خیل غم وطنم گشت میکده
غم نیستم کنون که بدارالامان شدم
وارستم از بلای خودی تا به دست عشق
آواره رمیده بی خانمان شدم
فانی زیاده زین نتوانم عیان نمود
کآشفته این چنین ز هوای فلان شدم
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۲۴۰ - تتبع خواجه
چون بیاد لعل او میل می گلگون کنم
ساغر دوران ز خوناب جگر پر خون کنم
از پی دفع خمار مفلسان میکده
گر ندارم وجه می سجاده را مرهون کنم
طرح آبادی به می گر افکنم باشد چنانک
کز پی عشرت بنای خانه بر جیحون کنم
من که همواره قدح گردان بود باشد عجب
التفات ار سوی ناهمواری گردون کنم
نیستم رند ار ز آشوب حوادث دهر را
وضع دیگرگون شود من حال دیگرگون کنم
خلق را حزن از پی جاهست و من در میکده
فانیا دارم قدح خود را چرا محزون کنم؟
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۲۴۳ - تتبع مخدوم
من بیدل که بهر قامت آن سیمتن میرم
گه از رفتار رعنا گه ز اندوه بدن میرم
مگر چین و شکست صفحه عمر و حیاتم شد
که در رنگ قبای او بهر چین و شکن میرم
بهر تیر جفایش سینه خود را سپر سازم
مرادم اینکه از تیرش بهر آئین و فن میرم
به جرم عشق اگر قتلم کند جانم فدای او
و گرنه نیش تیغش من به عشق خویشتن میرم
عزای وامق و فرهاد و مجنون داشتم اکنون
نماند چون منی صاحب عزا روزی که من میرم
باستغنای زهد از صاف کوثر جان همی جستم
فنای عشق بین فانی که بهر درد دن میرم
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۲۴۵ - تتبع خواجه
بر در دیر مغان هر روز خدمت میکنم
صد تفاخر زین شرف بر اهل دولت میکنم
پیر دیرم گر بهر عمری دهد یک جام می
سالها از مستی آن باده عشرت میکنم
تا ندانندم که از عشق که مجنونم چنین
هر پریوش را به مهر خویش تهمت میکنم
خو گرم با جور منما لطف بیحد زانکه من
می فتم در رنج اگر این طور عادت میکنم
گر چه در دیرم گدا لیکن به یک پیمانه می
با صد افریدون و جم اظهار حشمت میکنم
وه چه عشق مفرط است این زانکه در هر چند روز
در دگر نوع جنون در شهر شهرت میکنم
گر مسلمانان بسوزندم جزا نبود هنوز
من که بهری کافری تغییر ملت میکنم
اینکه گه مغرور زهدم گاه پیر میکده
از تلون های حال خویش حیرت میکنم
خلوت زاهد پی مقصود باشد فانیا
لیک چون من یافتم مقصود خلوت میکنم
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۲۴۶ - تتبع خواجه
در خرابات ار شبی میل قدح کمتر کنم
عذر آنرا روزها اندر سر ساغر کنم
خواهم از داغ جفا وز زخم گردون لاله وار
خاک و خون بر سر کنم وز خاک و خون سر بر کنم
تا که در آتشگه دیر مغانم شعله سان
گاه مردن بستر راحت ز خاکستر کنم
هر دم از کیفیت می چون فتم در عالمی
مست باشم چونکه میل عالم دیگر کنم
بسکه دارم خار غم زین گلشن نیلوفری
کی به گلشن میل بر گل های نیلوفر کنم
من که و نام وصال این بس که در دیوانگی
جان فدای عشق آن حور پری پیکر کنم
کار بی تقدیر چون ممکن نباشد ای حکیم
کی نظر بر سیر چرخ و گردش اختر کنم
فانیا چون سرخ رویی بایدم در راه فقر
خرقه و سجاده زان رهن می احمر کنم
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۲۴۷ - تتبع خواجه
منکه هر دم ز فلک صد الم آید پیشم
غیر بیهوشی و مستی چه صلاح اندیشم؟
گر بزنار میان چست کنم عیب مدار
منکه در خدمت آن قاتل کافر کیشم
نکند سود مرا کسوت درویشانه
زانکه در خرقه فقر آمده نادرویشم
صاف عشرت ز چه رو کم رسدم از عشاق
چونکه در دردکشی از همه رندان پیشم
خون اکشم عجبی نیست چو آن لؤلؤ وش
زده بر مردمک دیده ز مژگان نیشم
مهوشان گر چه بلایند چه غم ای فانی؟
من چو در عشق گرفتار بلای خویشم
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۲۵۸ - اختراع
تو گشتی کج کلاه جمله شاهان
غلط گفتم که شاه کج کلاهان
چه حسنست اینکه خون هر که ریزی
نهد سر پیش رویت عذرخواهان
چو عشقت دعوی خونم نموده
دو چشم خونفشانم شد گواهان
زنخدانت چو یابم بر کنم دل
ز سیب روضه نی سیب سپاهان
ز هجرت خون رود از مردم چشم
به عشقم سرخ رو زین رو سیاهان
ز محرومی گناه خود نداند
چو ریزی خون خیل بی گناهان
به فانی بین که اندازند گاهی
نظر سوی گدایان پادشاهان
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۲۵۹ - تتبع مخدوم
رندی که پا برون نهد از دیر سرخوشان
هست از علوشان برهش فرق سرکشان
مجنون وشان وصل کجا زانکه پا نهند
با صد هراس و بیم به کوی پریوشان
خوش آنکه شد ز دنی و عقبی به میکده
دامن کشان ازین و ازان آستین فشان
چون در کشید یکدو قدح وانگهش نماند
نی از می و نه میکده نی از خودش نشان
مخفی است سر کار ازان شد دلیل جهل
بر اهل بحث و مدرسه دعوی علمشان
روح الله اش ز طارم مهرست جرعه خواه
بر بام دیر پیر مغان بین قدح کشان
فانی براه فقر و فنا خاک اگر شوی
بالای چرخ جای کنی از علوشان
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۲۶۱ - تتبع خواجه
صبح است فیض اگر طلبی ترک خواب کن
تا چند مست خواب قدح پر شراب کن
ما را به شیشه می فکن و از عتاب و لطف
نی سنگ خاره افکن و نی لعل ناب کن
مُردم در انتظار تو ای عمر نازنین
یکره به آمدن نه به رفتن شتاب کن
روزی مقدر است نگردد زیاد و کم
گر تو وقار ورزی و گر اضطراب کن
ای مه ترا همی رسد از مستی و غرور
خواهی به چرخ ناز و به انجم عتاب کن
فانی شب وصال میی بی حساب دار
وانرا به ما به عمر مخلد حساب کن
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۲۶۳ - تتبع خواجه
آن گل که نوشد می با رقیبان
بینند و میرند مسکین غریبان
ای گل به گلشن چون جلوه سازی
افغان مکن عیب از عندلیبان
چون بلبل و گل بی هم مبادا
عشق محبان حسن حبیبان
بی یار از ما طاقت مجوئید
زانرو که هستیم از ناشکیبان
چون زخم سینه پوشیده دارم؟!
سازد چو ظاهر چاک گریبان
فانی نصیبی زان مهوشت نیست
خوش با نصیبی از بی نصیبان
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۲۶۴ - تتبع میر
ای رند درد آشام جز دیر مغان مأوا مکن
دلرا به غیر از مغبچه ای جای دگر شیدا مکن
ساقی به صد فرخندگی چون بایدت پایندگی
گر یابی آب زندگی در جام جز صهبا مکن
در طوف باغ ای سیمبر گلرنگ می در جام زر
افکنده در وی کن نظر میل گل رعنا مکن
در دین و دل آتش زده کردی چو عزم میکده
هر لحظه از می عربده بر زمره تقوا مکن
چون ملک دل یغما کنی جور و ستم با ما کنی
صد ناز و استغنا کنی در ناز استغنا مکن
دلرا چو بینی سوی خود مجنون و زار روی خود
هر دم مران از کوی خود دیوانه را بیجا مکن
از عشق فانی دم مزن گلبانگ در عالم مزن
حال مرا بر هم مزن بیشم ازین رسوا مکن
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۲۷۴ - اختراع
پیمانه می جویان رفتم سوی میخانه
بیرون نروم زانجا پر ناشده پیمانه
شیخان مناجاتی رندان خراباتی
جویند ترا جانا در کعبه و بتخانه
در میکده سر مستم از ننگ خودی رستم
نوشم قدح باده با نعره مستانه
شد جام میم قاتل جز این چه کند حاصل؟
چون یار قدح دارد با عشق دیوانه
واعظ بسر منبر گوید همه از کوثر
من مست و برد خوابم زین بلعجب افسانه
تو هم گل بستانی هم شمع شبستانی
هم روز منت بلبل هم شب شده پروانه
فانی سخنم بشنو جویای خرابی شو
در گنج نشد معمور کس ناشده ویرانه
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۲۷۵ - تتبع خواجه
گر حکم قتلم فرمود دلخواه
جان مژده دادم الحمدلله
ای شیخ جاهل در دیر و اهل
ما را که نبود سوی حرم راه
ساقی مستم می ده به دستم
کز توبه ام شد بودن به اکراه
آورده بلبل افسانه گل
مائیم و صد آه از هجر آن ماه
ما را براندند و آخر بخواندند
زهاد عاقل رندان آگاه
ای شیخ سرکش پاکی زهر غش
بادا پناهت پاکان درگاه
نبود به فانی زهد نهانی
رندست و عاشق والله بالله
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۲۷۶ - تتبع سلطان حسینی
از من آواره در کویت فغانی مانده
بی نشانی رفته و از وی نشانی مانده
خان و مان در کوی تو درباختم بنگر کنون
خان و مان گم گشته و بی خانمان مانده
گر چه مردم در سر کوی وفا اینهم بس است
طعنه گر بهر سگانت استخوانی مانده
ناسح افسانه فرهاد و مجنون شد دلم
زانکه در هر کوی از وی داستانی مانده
همرهان رفتند و من نالان به حال خویشتن
چون سگ گم گشته ای کز کاروانی مانده
مرهم وصل از قدح خواهم که در پیرانه سر
داغ هجرم در دل از عشق جوانی مانده
ساقیا هر می که پیمودی به فانی در نیافت
لطف فرما کین زمان رطل گرانی مانده
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۲۷۹ - تتبع خواجه
باز در کوی مغان عاشق مستم جایی
نی ز خویشم خبر و نی ز کسم پروایی
ایکه رسوایی من میطلبیدی خوش باش
که ز عشقت نتوان یافت چو من رسوایی
مست در دیر بهر نغمه که از عشق کشند
دستی افشانم ازان حالت و کوبم پایی
خواریم بین که به بزم دگران باید شد
آرزو گر شودم صحبت بزم آرایی
پیر و برنا اگرم طعنه زنانند چه عیب؟
منکه پیرانه سرم شیفته برنایی
یار با غیر کشد باده بگو من چه کشم
جز به بد حالی خود ناله واویلایی
فانیا نیست به جز تفرقه ز ابنای زمان
گر کشی رخت به سر حد فنا آسایی