عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
اوحدالدین کرمانی : رباعیات الحاقی
شمارهٔ ۲۰
سرمایهٔ ما از همه عالم دلکی است
آن نیز اسیر دلبر پرنمکی است
یک دل چه بود که بوسه ای از دو لبش
صد جان ارزد بدان خدایی که یکی است
اوحدالدین کرمانی : رباعیات الحاقی
شمارهٔ ۲۵
افسوس که اطراف رخت خا[ر] گرفت
زاغ آمد و لاله را به منقار گرفت
سیماب زنخدان تو آورد غمباد
شنگرف لب لعل تو زنگار گرفت
اوحدالدین کرمانی : رباعیات الحاقی
شمارهٔ ۲۸
یار آمد و گفت خسته می دار دلت
دایم به امید بسته می دار دلت
ما را به شکستگان نظرها باشد
ما را خواهی شکسته می دار دلت
اوحدالدین کرمانی : رباعیات الحاقی
شمارهٔ ۲۹
ای روی تو از لطافت آیینهٔ روح
خواهم که قدمهای خیالت به صبوح
بر دیده نهم ولی زتیغ مژه ام
ترسم که شود پای خیالت مجروح
اوحدالدین کرمانی : رباعیات الحاقی
شمارهٔ ۳۵
یاد تو کنم ز چشم من خون بچکد
خون از دل ابرو چشم گردون بچکد
چشمم ز تو چون برید خونش بچکد
شک نیست که از بریدگی خون بچکد
اوحدالدین کرمانی : رباعیات الحاقی
شمارهٔ ۳۷
خطی که بر آن عارض چون مه کردند
زان خط دل صد سوخته گمره کردند
صفر دهنش با خط مشکین می گفت
بر مرتبهٔ حسن یک ده کردند
اوحدالدین کرمانی : رباعیات الحاقی
شمارهٔ ۳۹
از عشق تو جان من جنون می بیند
در سینهٔ من ازو سکون می بیند
در یک حالت دو ضد آرام و جنون
جان و دل من نگر که چون می بیند
اوحدالدین کرمانی : رباعیات الحاقی
شمارهٔ ۴۱
عاشق چه کند چو دل به دستش نبود
مفلس چه سخا کند چو هستش نبود
ای حسن تو را شرف ز بازار من است
بت را چه محل چو بت پرستش نبود
اوحدالدین کرمانی : رباعیات الحاقی
شمارهٔ ۴۳
گر عکس رخت زدیده بگسسته شود
از هر مژه صد قطرهٔ خون بسته شود
شب تا به سحر دیده به هم برنکنم
ترسم [که] خیالت اندرو خسته شود
اوحدالدین کرمانی : رباعیات الحاقی
شمارهٔ ۴۶
من بندهٔ آنم که دلی برباید
یا دل به کسی دهد که جان افزاید
وآن کس که نه عاشق و نه معشوق کسی است
در ملک خدا اگر نباشد شاید
اوحدالدین کرمانی : رباعیات الحاقی
شمارهٔ ۴۷
از رنگ رخش گل به فغان می آید
وز لعل لبش شکر به جان می آید
چاهی است معلّق زنخش می بینی
کز دیدنش آب در دهان می آید
اوحدالدین کرمانی : رباعیات الحاقی
شمارهٔ ۴۸
گلبرگ ز روی چو مهت شاید چید
مشک از سر زلف سیهت شاید چید
بر رهگذری که خرّم آیی و روی
دامن دامن گل زرهت شاید چید
اوحدالدین کرمانی : رباعیات الحاقی
شمارهٔ ۵۰
بگذار که تا زلف تو گیرم یک بار
یا در کف پای تو بمالم رخسار
انگار که سنگ پایمال است رخم
یا دست مرا شانهٔ چوبین پندار
اوحدالدین کرمانی : رباعیات الحاقی
شمارهٔ ۵۶
در عشق توام هر نفس اندوه تو بس
در درد توام دسترس اندوه تو بس
در تنهایی که یار باید صد کس
کس نیست مرا هیچ کس اندوه تو بس
اوحدالدین کرمانی : رباعیات الحاقی
شمارهٔ ۵۷
دارم زتو اشتیاق چندانک مپرس
دردی است به اتّفاق چندانک مپرس
دستی که به دامن وصالت زدمی
بر سر زدم از فراق چندانک مپرس
اوحدالدین کرمانی : رباعیات الحاقی
شمارهٔ ۶۳
تا ظن نبری که من کمت می بینم
بی زحمت دیده هر دمت می بینم
ممکن نبود که شرح آن نتوان داد
آن شادیها که از غمت می بینم
اوحدالدین کرمانی : رباعیات الحاقی
شمارهٔ ۷۱
ای وصل تو مایهٔ تن آسانی من
وی هجر تو غایت پریشانی من
من خود بروم ولیک هرگز نرود
از خاک درت نشان پیشانی من
اوحدالدین کرمانی : رباعیات الحاقی
شمارهٔ ۷۳
ای زندگی من و توانم همه تو
جانی و دلی ای دل و جانم همه تو
تو هستی من شدی از آنی همه من
من نیست شدم در تو از آنم همه تو
اوحدالدین کرمانی : رباعیات الحاقی
شمارهٔ ۷۴
هر چند که در خورد توام می دانی
خون مژه پرورد توام می دانی
دلسوختهٔ عشق توام می بینی
ماتم زدهٔ درد توام می دانی
اوحدالدین کرمانی : رباعیات الحاقی
شمارهٔ ۷۶
در بندگیت عار بود آزادی
شاگردی عشق تو به از استادی
با درد تو خود چه قدر دارد درمان
آنجا که غمت بود چه باشد شادی