عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها
شمارهٔ ۷۵ - الحقیقة
از کوی و مکان گذشت آب و گل ما
وز وصف و بیان گذشت حال دل ما
ما را زقبول و [ردّ کس] باکی نیست
چون دلبر ما همره و هم منزل ما
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها
شمارهٔ ۸۲ - الحقیقة
این مردمک دیده سحرگه برخاست
برخاست صَلای عاشقان از چپ و راست
گفتم که تیمم کنم از خاک درش
دل گفت که غسل کن کنار دریاست
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها
شمارهٔ ۱۰۴ - الحقیقة
ای در دل من مهر تمنّا همه تو
وای در سر من مایهٔ سودا همه تو
چندانک به روی کار خود می نگرم
امروز همه تویی و فردا همه تو
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها
شمارهٔ ۱۱۶ - الحج
تا روی توم قبله شد ای جان و جهان
از قبله خبر ندارم، از کعبه نشان
بی روی تو رو به کعبه کردن نتوان
کان کعبهٔ صورت است و این قبلهٔ جان
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۵
ای دل به غم فراق رایی می زن
بر چنگ امید او نوایی می زن
زنهار هزیمت مشو ار خسته شوی
افتاده و خسته دست و پایی می زن
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۰
ای تن همه وصل کار سازی است مخسب
وز یار همه بنده نوازی است مخسب
هان تا تو به جهد دیده برهم نزنی
جان یافته ای چه جای بازی است مخسب
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۳
هستم به وصالِ دوست دلشاد امشب
وز غصّهٔ هجر گشته آزاد امشب
با یار نشسته و به دل می گویم
یا رب که کلید صبح گم باد امشب
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۴
ای شب منم [و] وصال جانان امشب
بگریخته از زمانه پنهان امشب
ما را به تو حاجت است می دان امشب
تعجیل مکن به صبح خندان امشب
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۷
جز حق تو بکن جمله فراموش امشب
وز جام وصال باده می نوش امشب
تا بوک به وصل جاودانی برسی
منشین و به جان و دل همی کوش امشب
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۴۳
دردا که درون صفه ما را ره نیست
و افسوس که سوی وصل ره کوته نیست
ای بس که گذشت صبحها از من و تو
وز سرّ صبوح این دل ما آگه نیست
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۴۴
ای دل صفت جمال او نتوان گفت
وز مرتبهٔ کمال او نتوان گفت
هر چند مقرّبی ولی از هیبت
هرگز سخن وصال او نتوان گفت
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۶۲
این ره به قدم چون بر وی برخیزد
بند منی از راهِ توی برخیزد
یکبار مرا ز زحمت من برهان
تا من تو شوم تو من دوی برخیزد
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۶۳
روزی که جمال تو مرا دیده شود
از فرق سرم تا به قدم دیده شود
در من نگری همه تنم جان گردد
در تو نگرم همه تنم دیده شود
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۶۴
چون در غم تو شادی من نفزاید
جز در طلبت جان و دلم نگشاید
خاک در تو چو سرمه شد در چشمم
ملک دو جهان به چشم اندر ناید
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۷۸
در دست غم عشق نهادم دل را
خاص از پی آن پای گشادم دل را
از باد مرا بوی تو آمد روزی
شکرانهٔ آن به باد دادم دل را
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۸۰
دلدار به دل گفت گرت رغبت ماست
از خاک درم دیدهٔ تو دور چراست
دل گفت که ای جان من آن زهره کراست
کز خاک در توتیا آرد خواست
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۸۶
قفلی زده ام زمهر تو بر سر دل
تا مهر دگر کسی نگنجد در دل
این طرفه تر است کار ماند مشکل
نه دل سرما دارد و نه ما سر دل
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۹۲
با دل گفتم چیست بگو تدبیرم
کز آرزوی وصال تو می میرم
دل گفت که لاف می زنی با من نیز!
دستار چه از روی طبق برگیرم؟
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۹۳
تا با دل دلبرم دلم دل بنهاد
دل داده دلم ندید زان رو دل داد
دلدار دلم چون دل دلدارم دید
هم دلش به دلخوشی دلم را دل داد
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۹۴
با دل گفتم که این چه زیر و زبری است
میل تو مدام سوی شاهد از چیست
دل گفت مرا چونک در او می نرسم
بی سایهٔ او بگو که چون شاید زیست