عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۴۰
کس جز تو مرا طرب فزا نیست مباد
جز کوی توام خانه وفا نیست مباد
گفتی که به عافیت چرا بنشستی
بی روی تو عافیت (مرا) نیست مباد
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۴۱
ای شاه زمین دور زمان بی تو مباد
تا حشر سعود را قران بی تو مباد
آسایش جان ز تست جان بی تو مباد
مقصود جهان توئی جهان بی تو مباد
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۴۴
گر با دل و دیده هیچ کارم افتد
از بویه عشق آن نگارم افتد
خون دل از آب دیده زان می بارم
تا آن دل و دیده در کنارم افتد
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۴۷
ترسان نه از آنم که دلم خون گردد
یا در طلب تو حال من چون گردد
زان می ترسم که دل به زلفت باریست
یک تار ز زلف تو دگرگون گردد
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۵۴
در راه تو دیده را زمین باید کرد
در عشق تو درد دل گزین باید کرد
گفتی ز منت هیچ نیاید جان کن
لابد چو چنان است چنین باید کرد
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۵۷
ای آنکه به تو دیده ظاهر نرسد
وآنجا که غمت رسید خاطر نرسد
هر چند غم هجر تو بی پایان است
آخر نه همانا که به آخر نرسد
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۶۳
یارم ره و رسم عشق نیکو داند
هر خرده که شرط است در آن او داند
بگذاشته ام مصلحت کار بدو
گر بکشد و گر زنده کند او داند
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۷۴
دل در بر من به درد خشنود نبود
واندر خم زلف تو که بنمود نبود
اکنون هرکس که پرسد افسانه من
اول گویم که هر چه دل بود نبود
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۷۵
افسوس که بخت دل فروزیت نبود
جز پرده دری و دیده دوزیت نبود
در راه تو هر چه داشتم با دل و جان
در باخته بودم همه روزیت نبود
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۷۶
همراهی عشق هر هوس را مدود
بی او سوی جان شدن نفس را مدود
گفتم دریاب دل که از دیده دوید
گفت اینکه ترا دوید کس را مدود
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۷۹
حالی باری بر آتشم تا چه شود
خاک در تست مفرشم تا چه شود
با ناخوشی هجر خوشم تا چه شود
تو میکش و من همی کشم تا چه شود
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۸۳
در شیوه عشق صبر و زر می باید
آب مژه و خون جگر می باید
در نیل زدم مرقع صبر ولیک
یک پیوندش ز عمر در می باید
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۸۶
در عشق نماند دیده را جای امید
تا آخر اگر چنین بود وای امید
دستم چو نمی رسد به سودای امید
در دامن غم کشیده ام پای امید
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۹۰
جانا تن نالان که نماندست ببر
وین یک دل حیران که نماست ببر
یا جمله آن دل که ببردی باز آر
یا باقی این جان که بمانده است ببر
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۹۳
هر روز ترا یک بدآموز دگر
هر لحظه ز تو در دل من سوز دگر
گفتی که برو ز شهر اگر درد اینست
من خود ز جهان روم دو سه روز دگر
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۹۶
پیش لب خود یاد شکر هیچ مگیر
پایان چو شد این سخن ز سر هیچ مگیر
گفتی تو مرا چو باد در سر داری
خاک قدم توام دگر هیچ مگیر
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۵
دشمن که فتاده است بوصلت هوسش
هر لحظه مبادا به طرب دست رسش
نی نی نکنم دعای بد زین سپسش
دشمن اگر از آهن است عشق تو بسش
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۷
ای دل به دل آنچه می کند یار بکش
این بار چنانکه باید این بار بکش
از روی گلت اگر همی ناید روی
از دیده به دیده سر از خار بکش
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۰
هر دم جنگ است با من مسکینش
هر لحظه فزون است چو مهرم کینش
سبحان الله زبان تلخش نگرید
بیزار شدم از آن لب شیرینش
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۱
ای زلف تر از سوسن و گل مفروش
وی سوسنت از آب و گلت از آتش
می ده که بر آن سوسن و گل آید خوش
گلرنگ شراب از قدح سوسن وش