عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
مجیرالدین بیلقانی : ملمعات
شمارهٔ ۱۱
اسعد فقد اقبل وجه النهار
واقض ذمام الورد والجلنار
ای به دو رخ همچو گل اندر بهار
خیز مزن بر دل من نوک خار
لن یقبل العذر فلا تعتذر
اذ لیس هذا ز من الاعتذار
بوسه اگر خواهی و گر نی بده
باده اگر داری و گر نی بیار
مجیرالدین بیلقانی : ملمعات
شمارهٔ ۱۸
الصبح علی الضلام مقبل
ان تسق لنا المدام عجل
بنشان ز من ای غم تو مشکل
زان آب حیات آتش دل
سقیا لک فاسقنی حراما
ان کان دمی و انت فی حل
می خوردن و دادن از تو نیکوست
جود از قزل ارسلان عادل
مجیرالدین بیلقانی : ملمعات
شمارهٔ ۲۳
ورد الورد والنسیم سقیم
والهوی صح عن سقام نسیم
گل به اکنون حریف و باده ندیم
که جهان کرد گل به گل تسلیم
فختام الریاض من مشک
و مزاج المدام من تسنیم
در دل از باده لذتی است تمام
بر گل از باد منتی است عظیم
ان ریح الصبا و نفحتها
کیف یحیی العظام و هی رمیم
کیست ممدوح بلبل اندر باغ؟
پهلوان پادشاه هفت اقلیم
مجیرالدین بیلقانی : ملمعات
شمارهٔ ۲۹
ناح الحمام بذاتها
فاشرب علی اصواتها
صرفا و قل لسقاتها
هات المدامة هاتها!
واطرب علی علاتها
خرم دل و روشن روان
جانرا پی از من جام ده
زان جام رنج انجام ده!
پخته نخواهم خام ده
دلرا به می آرام ده!
می سرخ بسد فام ده
صرفا کعین الصرفان
سکن بها نارالهوی
من ساکن دارالهوی
صب قد اختار الهوی!
من بعد ما زارالهوی
واعدل اذا جارالهوی
ای روی تو آرام جان!
صد دل به یک می شاد کن
وز بند غم آزاد کن!
ای میر خوبان داد کن!
ما را به خوبی یاد کن!
دلها به وصل آباد کن
در بزم سلطان ارسلان!
مجیرالدین بیلقانی : ملمعات
شمارهٔ ۴۴
الدیک فی صیاح واللیل فی انهزام
والنور قد تبدی من لجة الظلام
ای همچو دیده در خوروی همچو جان گرامی
چون از غم تو شادم می ده به شادکامی
اسمع فداک روحی فالدیک قال حقا
یا معشر السکاری هبوا من المنام
صبح است و باده حاضر می ده که کم در افتد
وقتی بدین لطیفی کاری بدین تمامی
یا صاحب الاغانی اضرب علی المثانی
شعری کزهر روض فی سیدالکرام
یاد مظفرالدین می خور که نوش بادت
یعنی قزل که پیشش گردون کند غلامی
مجیرالدین بیلقانی : ملمعات
شمارهٔ ۴۵
غرب الشمس والهوی سکنی
و سهیل بدا من الیمن
این این الکؤوس مترعة
هاتها هاتها و لاتهن
لشکر شب رسید تن چه زنی؟
حبشی دست یافت بر ختنی
ای که از عارض، آفتاب منی
پر کن از باده، کوزه دو منی
هی عین الدیوک ذائبة
فاسقنی یا محلق الاذن
انت روحی و راحتی فاذا
غبت عنی بهت عن بدنی
باده ده عهد چون منی مشکن
گر چه یار شکسته زلف منی
زانکه با عدل ارسلان سلطان
نتوانی که عهد من شکنی
مجیرالدین بیلقانی : ملمعات
شمارهٔ ۴۶
هات یا عقلی و دینی من صبابات الزمان
لا تعدنی ان قلبی لیس یرضی بالامان
از سر حالت نگارا! عیش کن تا در جهانی
زانکه تو طفلی درین ره حیلت گردون ندانی
لا تلومونی فانی هائم اهوی المثانی
غننی قولا علیها واترک السبع المثانی
گرچه خرمن سوز عقلی ورچه شورانگیز جانی
با مجیر از روی رحمت گر بسازی می توانی
مجیرالدین بیلقانی : ملمعات
شمارهٔ ۴۸
دمت دمعی با جفان و لست مذنب جانی
و صارالقلب مشعوفا بالفاظ کمر جان
مرا بیدل چه می داری اگر چه دیده و جانی؟
ز جانت دوستر دارم مرا چندین چه رنجانی؟
لئن الف النوی قلبی بحب الوصل انسانی
کذالم یستوجب علیه کل انسان
مرا گفتی بریزم من ز غم خونت به آسانی
فدای خاک پای تو بدینم چند ترسانی؟
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۳
آن دل که همیشه در طرب داشت شتاب
وان دیده که بد رخ تو وی را محراب
در هجر تو ای نوش لب تلخ جواب
پروانه آتشست و پیمانه آب
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴
تن در غم تو همچو زه از کاستی است
واندر تو چو دامن همه ناراستی است
بر بسته شد از تو چو گریبان غم آنک
در عشق تو سر گشاده چون آستی است
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۹
تا دل به کف تو رایگان افتادست
صد گونه مرا به جان زیان افتادست
جز با اجلم صلح نخواهد دادن
زینسان که غم تو در میان افتادست
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۲۶
زان طیره نیم کان بت آزار پرست
دل بست مرا به عشوه و پشت شکست
در تابم ازان کاین دل سگ روی مرا
از گوشه برون کشید و با گوشه نشست
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۲۸
در کوی غم تو صبر بی فرمانست
در دیده ز اشگ هر شبی طوفانست
دل را ز تو دردهای بیدرمانست
با این همه راضیم سخن در جانست
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۳۹
بس دل که ز عشق تو سر خویش گرفت
بس جان که به بازار تو از دست برفت
عالم همه سوختی وزین کم نکنی
تا بر رخت آتشست و در پیش تو نفت
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۴۰
آنرا که بد امید وصال از چشمت
دور از لبت افتاد به حال از چشمت
وان دل که ز عشق حله در گوش تو شد
خورده ست هزار گوشمال از چشمت
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۴۱
دل بر سر کوی تست سرمست غمت
تن همچو دل اوفتاده در شست غمت
درمانده آنم که چه بر خواهد داشت
جانی که به پای بردم از دست غمت
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۴۶
گر یار به خون تو کمر در بندد
ای دل مکن آنچه از تو خرد نپسندد
گر خون گریم نهان تو بیرون خوش باش
من گریم به بود که دشمن خندد
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۵۲
چون طبع تو با یار جفا می ورزد
دل در غم تو ز بیم جان می لرزد
گیرم که جهان بجز وصل تو نیست
انصاف بده همه جهان این ارزد؟
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۵۵
هر دم به تو خصمی دگرم برخیزد
ترسم که ز عشقت اثرم برخیزد
وآن روز که ساعتی برم بنشینی
بیمست که عالم از سرم برخیزد
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۶۰
از لشکر صبرم علمی بیش نماند
وز هر چه مرا بود غمی بیش نماند
وین نادره تر که از سر عشق هنوز
دم می دهد و مرا دمی بیش نماند