عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۴۶
گر ملک تو مصر و روم و چین خواهد بود
آفاق تو را زین نگین خواهد بود
خوش باش که عاقبت نصیب من و تو
ده گز کفن و سه گز زمین خواهد بود
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۵۱
غم با لطف تو شادمانی گردد
عمر از نظر تو جاودانی گردد
گر باد به دوزخ برد از کوی تو خاک
آتش همه آب زندگانی گردد
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۶۷
ایام بر آن است که تا بتواند
یک روز مرا به کام دل ننشاند
عهدی دارد فلک که تا گرد جهان
خود می‌گردد مرا همی گرداند
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۶۹
آن‌ها که هوای عشق موزون زده‌اند
هر نیم شبی سجاده در خون زده‌اند
نشنیدستی که عاشقان خیمهٔ عشق
از گردش هفت چرخ بیرون زده‌اند
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۷۰
پیوسته خرابات ز رندان خوش باد
در دامن زهد و زاهدی آتش باد
آن در صد پاره و آن صوف کبود
افتاده به زیر پای دُردی‌کش باد
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۸۳
در دل همه شرک روی بر خاک چه سود؟
زهری که به جان رسید تریاک چه سود؟
خود را به میان خلق زاهد کردن
با نفس پلید جامهٔ پاک چه سود؟
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۹۳
گر بت رخ توست بت‌پرستی خوش‌تر
ور باده ز جام توست مستی خوش‌تر
در هستی عشق تو از آن نیست شوم
کین نیستی از هزار هستی خوشتر
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۰۲
ای پور خطیبب گنجه پندی بپذیر
بر تخت طرب نشین به کف ساغر گیر
از طاعت و معصیت خدا مستغنیست
باری تو مراد خو ز عالم برگیر
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۰۳
با لاله رخان باغ سرو از سر ناز
می‌کرد ز شرح قد خود قصه دراز
از باد صبا چو وصف قدت بشنید
ز آوازهٔ قامت تو آمد به نماز
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۰۷
در رهگذری فتاده دیدم مستش
در پاش فتادم و گرفتم دستش
امروز از آن هیچ نمی‌آید یاد
یعنی خبرم نیست ولیکن هستش
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۲۵
هر ناله که بر سر شتر می‌کردم
در پای شتر نثار دُر می‌کردم
هر چاه که کاروان تهی کرد ز آب
من باز به آب دیده پر می‌کردم
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۲۹
در کوی خرابات یکی درویشم
ز آن خم زکات بیاور پیشم
صوفی بچه‌ام ولی نه کافرکیشم
مولای کسی نیم غلام خویشم
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۳۱
با ابر همیشه در عتابش بینم
جویندهٔ نور آفتابش بینم
گر مردمک دیدهٔ من نیست چرا
هرگه که طلب کنم در آبش بینم
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۳۴
نه مرد سجاده‌ایم و نه مرد کَلیم
ما مرد می‌ایم در خرابات مقیم
قاضی نخورد می که از آن دارد بیم
دُردی خرابات به از مال یتیم
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۴۰
قلّش و قلندری و عاشق بودن
در مجمع رندان موافق بودن
انگشت‌نمای خلق و خالق بودن
به زانکه به خرقهٔ منافق بودن
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۵۸
مؤذن پسری تازه‌تر از لالهٔ مرو
رنگ رخش آب برده از خون تذرو
آوازهٔ قامت خوشش چون برخاست
در خال بباغ در نماز آمد سرو
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۶۲
ای دست تو دست من به دستان بسته
با زلف تو عهد بت‌پرستان بسته
وای نرگس مست تو به هنگام صبوح
هشیاران را به جای مستان بسته
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۷۲
هر گه که تو نعل اسب دیگران بندی
داغی دگرم بر دل حیران بندی
قربان شومت پیش چو بر …
وز کیش بر آیم چو تو قربان بندی
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۷۷
در سنگ اگر شوی چو نار ای ساقی
هم آب اجل کند گذاری ای ساقی
خاک است جهان صورت برآرای مطرب
باد است نفس باده بیار ای ساقی
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۸۲
در وقت بهار جز لب جوی مجوی
جز وصف رخ یار سمن‌روی مگوی
جز بادهٔ گلرنگ به شبگیر مگیر
جز زلف بتان عنبرین بوی مبوی