عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : غزلیات
شمارهٔ ۳۲۲
ماهرویا گه آنست که رخ بنمائی
که بجان آمدم از بیکسی و تنهائی
تو پس پرده و خلقی بگمان در سر شور
تا چها خیزد اگر پرده ز رخ بگشائی
چشم ترکانه تو برد بیغما دل خلق
چه عجب باشد اگر ترک بود یغمائی
منگر ایدوست در آئینه از آن میترسم
که دل از مردمک دیده خود بربائی
مردم دیده من چون رخ زیبای تو دید
ننگرد از تو بکس تا نبود هر جائی
چون بنفشه همه گوشم چو سخن میگوئی
همچو نرگس همه چشمم چو برون میائی
دوش زلفین ترا دل بهوس می پیمود
عقل گفتاش چه سودا است که می پیمائی
خال مشکینت سوادیست که در چشم منست
ز آنسبب چشم مرا هست ازو بنیائی
چون دل ابن یمین از تو فتادست بدرد
چشم دارم که تواش باز دوا فرمائی
ابن یمین فَرومَدی : غزلیات
شمارهٔ ۳۲۳
نگارینا نمیشاید ترا گفتن برخ ماهی
که در حسنت کسی همتا ندید از ماه تا ماهی
ز نور روی تو خورشید اگر نه ذره ئی بودی
برین پیروزه او رنگش مسلم کی شدی شاهی
دلم را ز آتش اندوه بآب لطف برهاند
ز خاک پایت ار گردی کند با باد همراهی
تو قصد جان من داری و من روی تو میخواهم
ترا آئین بدی کردن مرا عادت نکو خواهی
مکن بر من ستم چندین که بر آئینه حسنت
نشاند ناگهان زنگی دلم ز آه سحرگاهی
ببازار غم عشقت کسی را میرسد سودا
که سود جان خود داند زیان مالی و جاهی
چه غم ابن یمین را ز آن که جان شد در سر کارت
غمش گر هست ز آن باشد که از حالش نه آگاهی
ابن یمین فَرومَدی : غزلیات
شمارهٔ ۳۲۴
یا رب کراست چون تو نگاری شکرلبی
سروی سمنبری صنمی سیم غبغبی
جانی بلطف و جمله خوبان چو قالبند
هرگز بلطف جان نشود هیچ قالبی
چون هست نور روی تو گو مه دگر متاب
با نور آفتاب چه حاجت بکوکبی
نسبت مکن بماه نو ابروی خویش را
کوهست پیش ابروی تو نعل مرکبی
بس روزها که در غمت آورده ام بشب
بر یاد آنکه با تو بروز آورم شبی
در آرزوی زلف چو شام تو هر سحر
مائیم و آب دیده و آهی و یا ربی
دائم در آنهوس که تو آئی بپرسشم
شکرانه جان همیدهم ار گیردم تبی
یکشب خیال تو لب بر لبم نهاد
گفتم که حاصلم ز تو جانیست بر لبی
تا در سفر چها کشد ابن یمین چو دید
روز وداع ماه تو در قلب عقربی
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٠
عطا میخواست از من ماهرویی
بگفتم جان ز بهر تست ما را
ولی باید ز فرمان سر نتابی
که این معنی بود قلب عطا را
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴۶
یک دو سیمین تن و یاری دو سه چاریم بهم
خورده هر روز منی پنج شش از باده ناب
هفته ئی مجلس ما طعنه زن هشت بهشت
بود و امروز تهی گشت صراحی ز شراب
ای تو در طاق نه ابروی فلک جفت کرم
وقت ما را بمنی ده می گلگون دریاب
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٣٠
شنیدم صفات تو عاشق شدم
ندیده بدیده رخ فرخت
بیاد تو برخاست صبر از دلم
چها خیزد آیا چو بیند رخت
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٠٧
اتفاقم شب دوشین بوثاقی افتاد
کاندرو بود حریفی صنمی حور نژاد
من و او بر صفت وامق و عذرا با هم
کرده از اول شب خلوت و عشرت بنیاد
ناگه آن چارده شب ماه بتم را در سر
هوس باختن یک ندبی نرد افتاد
مهره از کیسه برون کرد و بگسترد بساط
پنج تا خصل باوستادی خود طرحم داد
کعبتین را چو بمالید بسیمین کف دست
از دل طاسک پولاد برآمد فریاد
وه که در بازی فارد چه ظرافتها کرد
ذوق آنم نرود در همه عمر از یاد
من چو نقد دل و جانرا بنهادم پیشش
او زلب یکدو سه تا بوسه گروگان بنهاد
ده هزارش حیل و مکر بهر باختنی
بیشمارش نکت و غمز بهر نطق گشاد
گفتمش گر تو اشارت کنی امشب فردا
خانه گیرم بسر کوی تو ایحور نژاد
گفت سهل است ترا بر سر و چشمم جایست
گفتم ایماه خدا عمر طویلت بدهاد
در سبکباری منصوبه ندیدم مثلش
در همه عرصه آفاق ندیم و استاد
تا بدان دم که بزد داو و تمامی وا برد
کافرین بر هنر و بازو و بر دستش باد
مدتی بود که تا ابن یمین بود ملول
شب دوشین گره بسته ز کارش بگشاد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٨٠
دمی نمیگذرد کاین دل کباب مرا
زمانه زاتش هجران کبابتر نکند
همیشه ساغر چشمم پر آب باشد لیک
نمیرود نفسی تا پر آبتر نکند
خراب شد دل و جانم ز محنت ایام
هنوز نیکم اگر ز این خرابتر نکند
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣۴۴
گر تو یادم کنی و ور نکنی
من ز اخلاص کم نخواهم کرد
دسترس نیستم ببد عهدی
ور بود نیز هم نخواهد کرد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣۵٣
منه بر جهان دل که معشوق تست
که او چون تو عاشق فراوان کشد
ببر تا توانی ازین گرگ پیر
که او دائما شیر مردان کشد
ندارد غم از چشم گریان کس
که بسیار با روی خندان کشد
توقع مکن هیچ بهبود از او
که بیمار خود را بدرمان کشد
حذر کن ازو همچو سیمرغ زال
که این زال رستم فراوان کشد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴١٢
پیرمردی زنی جوان می‌خواست
گفتمش ترک این هوس خوش‌تر
زآنکه از عمر جاودان با پیر
با جوانیش یک نفس خوش‌تر
گرچه مرغند جمله مرغان لیک
جنس با جنس هم‌قفس خوش‌تر
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٠۶
گر بانگورست مایل خاطر ابن یمین
عرضه دارم شمه ئی گر زانکه داری باورش
پیش ازین معشوقه بودی دختر رز بنده را
گشت پیدا حالتی کاندر گذشتم از سرش
اینزمان چون شد ز ترشی دختر رز منزوی
هر زمان بریاد دختر میزنم بر مادرش
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٢۶
زمن نا مناسب بود اینزمان
نشستن ببزم طرب با حریف
ولیک ار بود خلوتی دلپذیر
می از دست سیمین عذاری ظریف
به پیری اگر باشدم آرزو
نیاید شگفتم ز طبع لطیف
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵۵٣
دیدم پریر ساده غلام بخارئیی
زیبا و دلفریب و نکو فعل و خوب قول
چشمم بر اوفتاد طمع کردم اندرو
سرپوش بردم از سر خوان بی هراس و هول
گفتم بغیر بوسه دهی هیچ دیگرم
بشنید و خوش برآمد و خندید و گفت هول
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵۵۴
دو هفته مه روزه چون رخ نمود
بدو گفتم از من مبادی بحل
من از فربهی تو لاغر شدم
که بادی بزودی گرفتار سل
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٨١
بهفته ئی که جدا گشته ام ز خدمت تو
مپرس کز غم تو حال بر چه سان دارم
منم که بر رخ چون شنبلید دور از تو
ز نرگس آب بقم روز و شب روان دارم
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٩٠
پیام داد بکس کیر اژدها پیکر
که ای کشیده بعمر دراز آزارم
توئیکه جز در تو کهف خود نمیدانم
در آنزمان که بسختی همی رسد کارم
جواب دادش و گفتا چه سخت دل یاری
بیا که جز تو کسی نیست مونس غارم
ولی تمامت عضوم خدای سنگ کناد
بغیر باد گر از عشق تو بکف دارم
فرو چکد سبکت آب شرم از دیده
گر آنچه در پس من کرده ئی بپیش آرم
هوای من به پس پشت اگر چه افکندی
هنوز من حق صحبت زیاد نگذارم
ز روزگار وصالت چو یاد میآرم
هزار قطره خونین ز دیده میبارم
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٩٨
حال خود بر جمال دین سنقر
یک رهی عرض کردم و رفتم
چون امیدم روا نشد غرضش
هم ز خود قرض کردم و رفتم
در وجودش نبود فایده ئی
عدمش فرض کردم و رفتم
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٠۴
روزی گذر فتاد مرا از قضای چرخ
برمنزلی که بار بوددر او یار همدمم
یاد آمدم ز عهد و وفای قدیم او
جائیکه او نهاد بصدق و صفا قدم
باریدم آب دیده و گفتم بسوز دل
کایام خرمی شد و آن زمان غم
بیتو چو تون و تنجه نماید بچشم من
گر بگذرم بروضه رضوان و برارم
گر بیتو زندگی بودم مدتی دراز
دانم که در ریاض طرب کمترک چرم
حقا که بنده ابن یمین را در آرزوت
بر عمر مانده از پس تو هست صدندم
اما همی دهد دل خود را تسلیی
کان چون گذشت بگذرد این روز نیز هم
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٠۶
زینسان که دور مانده ز یاران جانی ام
مردن هزار بار به از زندگانی ام
ایچرخ بیوفا چه شود گر ز روی مهر
بار دکر بآن مه تابان رسانی ام
ای بخت اگر بخاک درش جادهی مرا
بر مسند سعادت و دولت نشانی ام