عبارات مورد جستجو در ۳۴۴۱ گوهر پیدا شد:
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۶۰۲
در عشق ز حیله ها که می پردازم
تات از همه کس نهفته ماند رازم
مانند زبان شمع آنگه سوزم
کز اشک به نزد خویش خندق سازم
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۶۱۳
بر چشم تو هر گه که مرا افتد چشم
با اشک برخ فرو دود بی خود چشم
بردیده نهم ز عشق چشمت نرگس
دارند عزیز بهر چشمی صد چشم
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۶۱۴
در گریه چو با اشک ز بودن آید چشم
با اشک ز خویشتن برون آید چشم
امروز ز چشم آب روان می آید
تا خود پس ازین ز چون آید چشم
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۶۲۱
در عشق تو گر چه شهره ام در عالم
زان روی که تا نهفته ماند حالم
مانند گل دو رنگ بر چهرۀ زرد
گلگونه ای از خون جگر می مالم
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۶۳۱
تا سوز تو از میان جان بنشانم
بنشینم و شمعی به میان بنشانم
چون آرزوی قدّ توام برخیزد
سروی به میان بوستان بنشانم
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۶۴۵
انگشتریت بر دل خود کامه نهم
وز حلقۀ او هزار هنگامه نهم
از خون جگر نگین لعلش سازم
وزدیدۀ خود بدو دو بادامه نهم
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۷۱۱
هر شب ز غم تو ای غمت روز افزون
از نالۀ من بناله آید گردون
گر بر لب جیحون گذرم نیست کنون
خود می گذرد بر لب چشمم جیحون
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۷۱۲
آن دل که نشد ز خطّت ای دوست برون
از دایره وصل نه نیکوست برون
با من رگ چشم دوش در خون باری
همچون رک چنگت آمد از پوست برون
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۷۱۳
از خار چو آمد گل رنگین بیرون
اندوه کنیم از دل غمگین بیرون
کردند نظاره را عروسان چمن
سرها ز دریچه های چو بین بیرون
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۷۲۷
در ساغر می گوهر دیرینۀ او
چون چهرۀ یارست در آیینۀ او
یا عکس لب ویست در دیدۀ من
یا خون دل منست در سینۀ او
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۷۳۰
در خلوت وصلت ای چو شکر لب تو
چون می نتوان نهاد لب بر لب تو
من نیز شوم جان خود آرم بر لب
گیرم که نهاده ام لب اندر لب تو
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۷۳۴
بس سرکه بعشق رفت برباد از تو
بس شور که ندر زمانه افتاد از تو
در مدت دوران تو دیدیم ، نبود
یک دل که بدو نرفت بیداد از تو
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۷۷۲
ز آمد شدن تو گر چه باشم در وای
تا ظن نبری کز تو بگردانم رای
چندانکه روی و آیی ای شهر آرای
همچون نفست در دل من باشد جای
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۸۱۵
تا یافت دلم بزلف تو نزدیکی
چون خطّ تو شد بخردی و باریکی
عشق دهن و زلف تو خوش کرد مردا
اندر دل و دیده تنگی و تاریکی
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۸۲۰
چون نیست چمن زرنگ و بویی خالی
پروای گل و سمن ندارم حالی
ای ابر تو می گری که تر می گریی
وی مرغ تو می نال که خوش می نالی
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۸۲۴
تنها ام و کاشکی تنی داشتمی
یا زور بدی که بال بفراشتمی
ای دوست بجای تو اگر من بدهی
تنهات چنین روز بنگذاشتمی
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۸۴۵
آمد گل و بلبلی ز دنبالۀ اوی
می نالد و سودکی کند ناله اوی؟
چون گل همه سر گذشت بلبل شنود
بر خنده یی آرد غم یک سالۀ اوی
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۸۵۹
کی بر کنم از تو من دل ای بینایی
کز عشق تو گشته ام بدین رسوایی؟
وان روز که در جور و جفا افزایی
گویی که به چشم من نکوتر آیی
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۳۰ - وله ایضا
در دام رهی فتاد امروز
صیدی که ز دامها بجستست
و اقبال آنست کز شبانه
چون نرگس خویش نیم مستست
وین لحظه گشادن قبایش
در چند پیاله باده بستست
گر خواجۀ به لطف دست گیرد
بر من نه نخستمینش دستست
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۱۰۰ - وله ایضا
گل باز طراوتی دگر دارد
کز باد بهار جلوه گر دارد
در پوست همی نگنجد از شادی
غنچه ز نشاط آنکه زر دارد
سوسن بزبان حال می گوید
سرّی که صبا از آن خبر دارد
اینک ز پی نظاره در بستان
نرگس همه سر پر از بطر دارد
بر صدورق گل آنچه بنوشتست
بلبل همه یک بیک ز بر دارد
بر کم عمری خویش می گرید
نرگس که همیشه چشم تر دارد
راز دل غنچه چون نهان ماند؟
کو باد بهار پرده در دارد
گل گرچه جو نوعروس پرزیور
در پردۀ غنچه زیب و فر دارد
تشویر خورد زرنگ رخسارت
چون پرده ز روی کار بر دارد
بر دل دارم من از جفای تو
آن داغ که لاله بر جگر دارد
خورشید گفت، از آن بود زرّین
هر جا که برو همی گذر دارد
بس کیسه که دوختند بر جودش
صد حلقه بگوش چون کمر دارد
بستست میان مجاهزیّش را
گردون که متاع خودگهر دارد
جود تو بزر همی خرد گوهر
اینک گهر سخن چه سر دارد؟
کس قدر هنر بجز تو نشناسد
جوهر بر جوهری خطر دارد
ایّام بخدمتت همی نازد
وانصاف جهان همین هنر دارد
خورشید چو مشتری همه ساله
بر خاک در تو مستقر دارد
سعی از پی سایلان کند ورنی
او مایه ز بحر بیشتر دارد
از بهر گریز خصم تو هر شب
چون دایره پای زیر سر دارد
خصم تو ز دیده هیچ خون در رگ
خون بر تو حلال کرد گر دارد