عبارات مورد جستجو در ۶۷۰۷ گوهر پیدا شد:
شاه نعمت‌الله ولی : مثنویات
شمارهٔ ۶۴
گوهر ار جوئی در این دریا بجو
سر آن درّ یتیم از ما بجو
نقد گنج کنت کنزاً را طلب
هر چه می‌ خواهی بیا از ما طلب
ساقی مستیم و جام می به دست
می خورند از جام ما رندان مست
ملک میخانه سبیل ما بود
آید اینجا هر که او ز اینجا بود
هر کجا رندی است ما را محرم است
هر کجا جامی است با ما همدم است
صورت ما مظهر معنی ماست
این و آن ، دو شاهد دعوی ماست
علم وجدانی است علم عارفان
علم اگر خوانی چنین علمی بخوان
قول ما صدیق تصدیقش کند
آن محقق نیک تحقیقتش کند
تا ننوشی می ندانی ذوق می
تا نگردی وی نیابی حال وی
مستم و خورده شراب بی‌ حساب
هر که بیند گویدم خورده شراب
شاه نعمت‌الله ولی : مثنویات
شمارهٔ ۶۶
ای وجود تو منبع انوار
وی ضمیر تو مخزن اسرار
ای دل روشن تو چون مرآت
می‌نماید به خلق ذات و صفات
دوش سرّی لطیف فرمودی
ید بیضا تمام بنمودی
از کلام قدیم گفتی گو
که خبر چون قدیم باشد او
یا که تخصیص این کلام به حق
از چه رو می کنی بگو مطلق
باز فرق حدیث و قرآن چیست
دو سخن از یکی است این آن چیست
از چه شد آخر ار کلام خداست
کرمی کن بگوی با من راست
خوش جوابی بگویمت بشنو
عارفانه ز حال کهنه و نو
کون جامع که حادث ازلی است
مجمع فیضهای لم یزلی است
حادث است و قدیم همچو کلام
صورت و معنی است باده و جام
مصحفش جامع کلام اللّه
حضرتش منزل سلام اللّه
احد است و محمد و احمد
از ازل هست و بود تا به ابد
لفظ او جام معنی او می
نوش می کن ز جام او هی‌ هی
آینه کامل است از آن به کمال
می ‌نماید در او جمال و جلا
مجمع جامع الحکم ذاتش
هست سبع المثانی آیاتش
لوح ام ‌الکتاب دفتر او
عقل درسی گرفته از بر او
لاجرم قول او تمام بود
گفته ‌اش جمله با نظام بود
حکم و تخصیص این سخن به خدا
ز‌ان جهت می‌کنم دمی به خود ‌آ
به تعیُن ورا رسولش خوان
به تعین رسول مرسل دان
وحی از جمع او به تفصیلش
آمده از برای تفضیلش
هر کتابی که انبیا گویند
جزوی از کل دفتر اویند
به لسانی که آن لسان حق است
گفته از حق چنانکه آن حق است
چون که جبریل آمده به میان
وحی خوانیم و آن سخن قرآن
هم به الهام خاص حضرت او
سخنش را حدیث قدسی گو
قسم دیگر حدیث او باشد
هر چه گوید همه نکو باشد
به اضافه سه نوع گشت کلام
نیک دریاب این سخن والسلام
شاه نعمت‌الله ولی : مثنویات
شمارهٔ ۷۵
اسم اعظم ذات و مجموع صفات
خوش ظهوری کرده‌اند در کاینات
لفظ اللّه اسم اسم اعظم است
صورت این اسم اعظم آدم است
اسم اعظم جامع اسما بود
مظهر اسما همه اشیا بود
جملهٔ عالم طلسم و گنج اسم
هر چه می ‌بینیم گنج است و طلسم
دو نماید آن یکی این یک به دو
نیک دریاب این سخن با کس مگو
شاه نعمت‌الله ولی : مثنویات
شمارهٔ ۷۶
گرفتار صورت چو گردد چنان
خلافی به صورت نماید عیان
ز صورت گذر کن تو معنی طلب
که یابی تو در ملک معنی طرب
هیولی یکی و به صورت هزار
یکی را به صورت هزارش شمار
ز خلق خدا نیک آگاه شو
بیا همدم نعمت‌اللّه شو
شاه نعمت‌الله ولی : مثنویات
شمارهٔ ۷۸
خوش در آن بحر بیکران بنشین
عین ما را به عین ما می‌ بین
شبنم و بحر هر دو یک آبند
این و آن آبرو ز ما یابند
قطره و بحر و موج و جوهر چار
جمله آبند نزد ما ناچار
تو در این بحر ما درآ با ما
عین ما را بجو ازین دریا
هفت دریا تو نوش کن به تمام
تشنه می‌ باش همچنان والسلام
شاه نعمت‌الله ولی : مثنویات
شمارهٔ ۸۰
لی مع‌اللّه حدیث خواجهٔ ماست
آنکه عالم به نور خود آراست
گفت وقتی مرا شود حاصل
که شوم تا به حضرتش واصل
نه نبی نه ملک بود یارش
فهم فرما لطیف اسراش
خانه چون گشت خالی از اغیار
لیس فی الدار غیره دیار
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸
دادند جهانی دل و هم دست به ما
برخاست ز غیر هر که بنشست به ما
ما بحر محیطیم و محبان چو حباب
پیوسته بود کسی که پیوسته به ما
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱
از خود بگذر نور خدا را بطلب
در بحر درآ و عین ما را بطلب
سلطان سراپردهٔ توحید بجو
از دُردی درد دل دوا را بطلب
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲
در دیدهٔ ما نور خدا را بطلب
در بحر در آ و عین ما را بطلب
سلطان سراپردهٔ توحید بجو
ور درد دلت هست دوا را بطلب
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸
دریای محیط جرعهٔ ساغر ماست
عالم به تمام گوشهٔ کشور ماست
ما از سر زلف خویش سودا زده ایم
خوش سودائی که دائما بر سر ماست
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۹
رندی که ز هر دو کون یکتا گردد
در کتم عدم واله و شیدا گردد
سر در قدم ساقی سرمست نهد
بی زحمت پا به گرد مأوا گردد
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۱
صد جان به فدای دلبران خواهم کرد
هرچیز که گفته دلبر آن خواهم کرد
عارف گوید که می به رندان می بخش
فرمانبر اویم و چنان خواهم کرد
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۶
در پای تو سروران سر انداخته اند
وز عشق تو خانمان بر انداخته اند
رندانه به عشق چشم سرمست خوشست
خود را به خرابات در انداخته اند
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۵
درویش و گدا مرتبهٔ جان چه کند
می می نوشد مدام او نان چه کند
یاری که محب حضرت جانان است
ای یار عزیز من بگو جان چه کند
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۲
بلبل و گل رونق بستان نبود
بی جام شراب ذوق مستان نبود
گر نائی و نی به هم بسازند دمی
آواز نی و رقص حریفان نبود
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۲
رندی که ز هر دو کون یکتا گردد
در کتم عدم واله و شیدا گردد
سر در قدم ساقی سرمست نهد
بی زحمت پا به گرد دنیا گردد
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۸
ای دل بر او به پای جان باید شد
در خلوت او ز خود نهان باید شد
در بحر محیط حال دل باید بود
آسوده ز قال این و آن باید شد
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۴
ما توبه به جام می شکستیم دگر
با ساقی خویش عهد بستیم دگر
رندانه حریف نعمت الله خودیم
در کوی خرابات نشستیم دگر
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۶
ما عاشق و رندیم ز طامات مپرس
از ما به جز از حال خرابات مپرس
از زاهد هشیار کرامات طلب
مستیم ز ما کشف و کرامات مپرس
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۵
رفتم به خرابات و خراب افتادم
توبه بشکستم به شراب افتادم
راهی بردم به چشمهٔ آب حیات
تشنه به دم روان در آب افتادم