عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
مجیرالدین بیلقانی : قطعات
شمارهٔ ۲۲
صاحبا صدرا! به ذات آنکه کلک قدرتش
سنبله گردون و راه کهکشان داند نگاشت
گه به داس ماه نو بدرود خوید سنبله
گه به راه کهکشان در دانه انجم بکاشت
کاشتر و اسب من از دیروز باز از کاه و جو
جز که راه کهکشان و سنبله گردون نداشت
گر تو از کهدان جمشیدی فرستی اندکی
آن بود سهل و شود مر هر دو را ترتیب چاشت
مجیرالدین بیلقانی : قطعات
شمارهٔ ۲۴
ز گردون آرمیده چون بود خلق؟
که ایزد خود در او آرام ننهاد
خنک آنکس که در میدان ارواح
قدم در خطه اجسام ننهاد
مجیرالدین بیلقانی : قطعات
شمارهٔ ۳۰
نه میر و شه بود هر کو کله دارد قبا بندد
که میر و شه کسی باشد که عالم را نگهدارد
نخیزد از قبا میری که موری هم قبا دارد
نیاید از کله شاهی که شاهین هم کله دارد
مجیرالدین بیلقانی : قطعات
شمارهٔ ۳۲
به خدایی که در ستایش عقل
نتوانند و گر بسی گویند
کارزومند خدمتم نه چنان
به تکلف که هر کسی گویند
تو آفتاب و سحابی شها به چشم کرم
درین نهال نگر پیش از آنکه خشک شود
مجیرالدین بیلقانی : قطعات
شمارهٔ ۳۵
دریا دلا! کسی که گهر چین لفظ تست
در جزع دیده صورت لؤلؤ نیاورد
عقل آن زمان که سحر حلال تو دل برد
ایمان به هیچ غمزه جادو نیاورد
هستی مسیح جان ده وآنرا که دانشی است
پیش دم تو هاون و دارو نیاورد
با روی شاهدان سیه چشم لفظ تو
دل یاد زال ریخته ابرو نیاورد
شاها! سخن غلام من آمد اگر چه هست
هندو وشی که قیمت نیکو نیاورد
چون آرمت سخن که بر چون تو خسروی؟
عاقل به تحفه بنده هندو نیاورد
مجیرالدین بیلقانی : قطعات
شمارهٔ ۳۸
ای یازده امهات و نه آب
نازاده خلف تر از تو فرزند
قهر تو دو رخ نهاده بر زهر
لطف تو سه ضربه داده بر قند
شیر اجم از تو ریسمان صید
شیر علم از تو آسمان رند
خورشید ز خلعتت قباپوش
جمشید به خدمتت کمربند
از شکر تو طبع دل جگر خوار
وز شکر تو کام گل شکر خند
تدوار سر سپهر بی مغز
تا گرز تو سایه بر وی افگند
بشکسته به صد هزار پاره
در بسته به صد هزار پیوند
آن کز نصرت به خصم پیوست
برداشت ز کار زار تو بند
زان شاخ یگانگی فرو کاست
بیخ دو دلی ز سینه برکند
آوازه چشم زخم این رزم
هر چند که در جهان پراکند
دانند جهانیان که با کیست
تیغ و دل و بازوی هنرمند
لیکن چو قضا مخالف آید
دل باید داشت رام و خرسند
ای مصطنع سخات قلزم
وی بر بنه وقارت الوند
فرخنده مثال تو که اوراست
رام از در روم تا خط جند
پیوست بر آنکه جبهتش را
با خاک در تو باد پیوند
سوگند به تاج و تارک ماه
اعنی به رکاب شاه سوگند
کاین بنده به چشم و سر چمیدی
نی تا سر آب تا سمرقند
گر وقت بشول او نبودی
در زنگان گوشت پاره ای چند
آه دو ضعیف در پی او
کس نپسندد تو نیز مپسند
هر تف جگر کز این علل خاست
زایل نشود به قرص ریوند
تا مهر پرست طبع گل راست
بلبل شده عشر خوان پازند
خصم تو به حالتی گرفتار
بس تنگ چو پرده نهاوند
مجیرالدین بیلقانی : قطعات
شمارهٔ ۴۰
هر که بر مردمان ستم نکند
کس برو نیز لاجرم نکند
وانکه جان دارد و خرد دارد
خویشتن خیره متهم نکند
وانکه نکند شکایت زشتی
شکر نعمت بدان! که هم نکند
مجیرالدین بیلقانی : قطعات
شمارهٔ ۴۱
گفت آن کس که در جهان او را
بجز از زحمت جهان ننهند
نام او پختگان آتش لطف
بجز از خام قلتبان ننهند
پیش او زمره سبک روحان
قله قاف را گران ننهند
که مجیر آنکس است کز طمعش
در کف کس خط امان ننهند
اژدها طبع گردد از سخنش
هم سر گنج شایگان ننهند
چون زبانی شود زبانش اگر
مهر احسانش بر زبان ننهند
این چنین تهمتی به بی خردی
بر بزرگان خرده دان ننهند
این دو کلپتره را جواب بسی است
لیکن او را محل آن ننهند
کاشکی داندی که پر هنران
هنر خویش در هوان ننهند
هر که او بر کران نشست از بد
با وی انصاف در میان ننهند
تا تنور آتشین زبان نشود
نانش البته در دهان ننهند
هر که در قدح کم ز مدح آید
لقبش کامل البیان ننهند
وانکه چون آستان فتد در پای
پیش او سر بر آستان ننهند
در دل سوسن ار نه حربه کشد
زر حل کرده رایگان ننهند
تخت خورشید اگر نه تیغ زند
بر سر چارم آسمان ننهند
مجیرالدین بیلقانی : قطعات
شمارهٔ ۴۴
خداوندم ظهیرالدین ادام الله ایامه
که در فضل و هنر جز صدر سلطان را نمی شاید
همی داند به عقل کامل و رای رفیع خود
که چرخ ازرق الازرق و دستان را نمی شاید
نباتی کز فضای بی ثبات او همی روید
اگر چه محض جان داروست درمان را نمی شاید
دلی در پنجه قهرش سر شادی نمی دارد
سری با قبضه تیغش گریبان را نمی شاید
شبش گر طره عذراست در وامق نمی گیرد
مهش گر جبهت حوراست رضوان را نمی شاید
مرا چون گوی سرگردان اگر دارد عجب نبود
چنین گویی که الا زخم چوگان را نمی شاید
مرا قطب معانی خواند بر چارم فلک عیسی
به بندم کرد یعنی قطب دوران را نمی شاید
ز شه در خط نیم زیرا که خطی دارد از گردون
که این حسان سخن فی الجمله احسان را نمی شاید
ولیکن گر تو حال من ز گبر زند خوان پرسی
بگوید کین مسلمان بند و زندان را نمی شاید
به شکل هدهدی پیش سلیمان آمدم شاها!
چه دانستم که این هدهد سلیمان را نمی شاید
اگر شه رای آن دارد که آزادم کند زیبد
که روز عید اضحی حبس و حرمان را نمی شاید
وگر قربان کند باری توزی او قربتی داری
بگو کین گاو فربه نیست قربان را نمی شاید
مجیرالدین بیلقانی : قطعات
شمارهٔ ۴۶
اکنون که روزگار به انصاف می نهد
در دست تو زمانی جهانی به اختیار
بر عادت قدیم به انصاف و عدل کوش
کز سروران رفته همین است یادگار
تا مایلی به مال، بلا همنشین تست
کز بهر میوه سنگ خورد شاخ میوه دار
مجیرالدین بیلقانی : قطعات
شمارهٔ ۴۷
از بلندی نه بر او راه دعای مستجاب
وز حضیضی نه در او راه قضای کردگار
کوه در بلای او باشد بسان پای مور
دشت در پهنای او باشد بسان چشم مار
وهم یابد رنج اگر ماند به عرضش در گذر
چشم یابد درد اگر یابد به طولش در گذار
مجیرالدین بیلقانی : قطعات
شمارهٔ ۵۰
حکیما درین سبزه گاه ستوران
چو گل نوبت عمر یک روزه بهتر
شکم خواری نفس مادون صفت را
درین قحط سال کرم روزه بهتر
به ماتم سرای فنا چون رسیدی
جگر خسته و جامه پیروزه بهتر
کله گوشه چرخ خواهی سپردن
ترا پای بی زحمت موزه بهتر
جهان طعمه دام تردامنان است
همین لقمه خشک دریوزه بهتر
مجیرالدین بیلقانی : قطعات
شمارهٔ ۵۳
قسم به واهب عقلی که پیش علم قدیم
یکی است چشمه خورشید و سایه عنقاش
زمین شود ز یکی امر او چو سایه چاه
در آبگون قفس این آفتاب آتش پاش
که هست طمع جمال آفتاب تأثیری
که پس روی است کم از سایه گنبد خضراش
مرا چو سایه سیه روی کرد و خانه نشین
به نظم نثر صفت طبع آفتاب آساش
فزون ز ذره ز لفظ آفتاب می پاشد
مگر چو سایه در افتاد فیض حق به قفاش
جهان به دست زبان آفتاب وار گشاد
از آن چو سایه فلک بوسه می دهد بر پاش
به زیر بار غم همچو سایه زیر قدم
زرشگ آنکه گذشت آفتاب بر بالاش
جهان دوا ز دمش برد اگر نه بگرفتمی
بسان سایه و خورشید دق و استسقاش
شکست گوهر دریا و باد آب نشاند
به شعر چون گهر و آب طبع چون دریاش
به لطف گر ید بیضا بدو نماید صبح
به شکل شام گرفتست بی گمان سوداش
بنانش را گهر شبچراغ چون خوانم؟
که هست مشعله روز لاف زن ز ضیاش
سپید مهره صیتش چنان دمید جهان
که رخنه خواست شد این سبز حقه از آواش
به چشم مردم از آن گشت همچو مردم چشم
که در سواد توان یافتن ید بیضاش
دلم ز عقده غم چون میان بیت گشاد
چو بستم از زبر دل قصیده غراش
سبک بضاعتم و کم بها به شکل نثار
اگر نثار نسازم ز عمر بیش بهاش
خطش چو زلف صواب نگین شدست به حسن
بخواند نقش خطا هر که خواند نقش خطاش
بسا که طیره حورا دهد رقیب بهشت
به کلک سر زده مانند طره حوراش
اگر نه بوس حلالست و رشگ عین حلال
چرا چو دید دلم گشت در زمان شیداش؟
نه لایق است به من مدح او که در خور نیست
کلاه گوشه نرگس به چشم نابیناش
نثار او چو مرا شد علاج جان پیوند
دعاش گویم و دانم که واجب است دعاش
سیه سپیدی دوران قصیده اش بادا
که او بود به همه حال مقطع و مبداش
مجیرالدین بیلقانی : قطعات
شمارهٔ ۵۴
حبر جهان فرید دبیر آنکه در جهان
ملک جهان به تیغ زبان شد مسلمش
قرصی است در دواتش و افعی است در بنانش
کلکی که زهر و مهره چو افعی است باهمش
آن قرص وافعی است که با زهر حادثات
از قرص افعی اهل خرد نشمرد کمش
مریم دلی که در بر این نخل خشک خاک
الا مسیح پاک نزادست مریمش
عیسی خود اوست من غلطم زانکه زنده شد
چندین هزار معنی مرده ز یک دمش
گردون صواب کرد که وقت خطاب خواند
در ملک نظم و نثر ختاخان اعظمش
زان سینه به دو دم که از آهو هزار ناف
من در وجود کم ز سگ ار می دهم دمش
در صدر ملک شه ز سه انگشت و یک قلم
بر یک سه پایه بین علم مشگ پرچمش
با صیت کلک خویش برو گو سه نوبه زن!
کاسباب کوس و کار علم شد منظمش
با او نشست بکر سخن بی نقاب از آنک
زیر نقاب نه فلک او بود محرمش
شعرش به من رسید دلم گفت هان و هان!
جان کن نثار او که عزیزست مقدمش
بر وی ز چشم زخم بترسم که بر فحول
زخمی است از زمانه که کم گشت مرهمش
آن را که پیش دیده جهان خاتمست راست
کژ می نهد معاینه چون نقش خاتمش
از حلقه وجود برون باد چون نگین
چرخی که هست چنبر دف خاتم جمش
امروز دار ملک کرم ملک غور گشت
زان کرد حق چو مکه و یثرت مکرمش
چون مروه و صفاش صفای مروتست
همچون اساس کعبه بنا باد محکمش
آن آشیان قدس چنان باد کز خوشی
سیمرغ وار نام رود گرد عالمش
مجیرالدین بیلقانی : قطعات
شمارهٔ ۵۶
زهی سپهر جنابی که عکس خاطر تو
به دست فکر کند عقده ذنب لاحل
اگر ز خدمت خیرالمآب دور افتاد
کسی که هم ز جناب تو یافت قدر و محل
تو مشتری صفتی وین دو سال در تقویم
نمی رسند بهم جرم مشتری و زحل
مجیرالدین بیلقانی : قطعات
شمارهٔ ۵۸
غم آباد ایام را آزمودم
به از کنج محنت سرایی ندیدم
به بیماری خویش خرسند گشتم
چو از هیچ شربت شفایی ندیدم
مجیرالدین بیلقانی : قطعات
شمارهٔ ۷۶
خرد را دوش گفتم کز که نازند؟
طبایع هر چهار و چرخ هر نه
پس از اندیشه شافی مرا گفت
ز رای اوحدالدین عز نصره
مجیرالدین بیلقانی : قطعات
شمارهٔ ۸۲
بلند بختا با بختیان همت تو
گرفت بخت سخن تازگی و برنایی
جهان پیسه اگر بیسراک مست شود
ز بار خود تو عاجز شود به تنهایی
به گردن شتر اندر شراب زربخشی
به پای پیل گه خشم خصم فرسایی
عدوی ناکست از بیم چون گمیز شتر
کند گریز سوی پس چو سایه بنمایی
گرفته ام که عدوی شتر دلت افعی است
شود زمرد چشمش سپهر مینایی
سزد که دشمن تو سر فرو نیارد از آنک
نهاد بر شترش آسمان به رسوایی
دم خرست عدوت ار چه صد شتروارست
که بیشتر نشود گر بسی بپیمایی
اگر برون شود اشتر ز روزن سوزن
شود مقابل تو چرخ از توانایی
من آن کسم که الف را ندانم از اشتر
تو پیل بالا زربخش و جرم بخشایی
حدیث من چو به فضل و هنر کنم دعوی
حدیث آن شترست و حکایت رایی
به روز گل ز شتر رائیی سؤالی کرد
که هان چگونه ای و از کجا همی آیی؟
جواب داد شتر کاین زمان ز گرمابه
اگر تو خواجه سخن بر سخن نیفزایی
به خنده گفت شتر را نشان گرمابه است
که ساق پات بدین پاکی است و زیبایی
سپهر قدرا! کردم سؤال دوش از دل
که خواهم اشتری از پادشا چه فرمایی؟
جواب داد مرا کای مجیر راست شنو
تو بس شتربان شکلی نه شاعر آسایی
بدین حدیث شتر گربه هم روا باشد
اگر به حضرت او این صداع ننمایی
کنون به پای شتر دبه در فگندم و رفت
کز آرزوی شتر گشت بنده سودایی
مرا عطای تو و نعمت برادر تو
کنند سیر نه اشتر دلان هر جایی
به کفچلیز شتر را کسی که آب دهد
بود هر آینه از ابلهی و شیدایی
شنیده ام که به شطرنج در فزود کسی
یکی شتر ز سر زیرکی و دانایی
نه من کم آمدم ای شه ز رقعه شطرنج
چه باشد ار تو به من اشتری درافزایی
مجیرالدین بیلقانی : ملمعات
شمارهٔ ۲
یا من اصابته حمی غیر نائبه
لا کان عرضک ما یبقی لها غرضا
فاسلم و لا تحسبنها من اری مرض
فانها عرض کالبرق او و مضا
الصدر جوهر فرد دام مغتبطا
و للجواهر طبع یقبل العرضا
مجیرالدین بیلقانی : ملمعات
شمارهٔ ۵۱
اتی النیروز یا ظل الاله
و من بجلاله الدنیا تباهی
و من خضعت له الافلاک طرا
خضوعا فی الاوامر والنواهی
زهی بر تو جهانداری و شاهی
مقرر کرده تأیید الهی
مبارک باد و میمون بر تو نوروز
که دین را پشت و دولت را پناهی
فعش ما شئت مشکور المساعی
و کن ما عشت معدوم المضاهی
و دامت عنک یا سند المعالی
عیون الدهر نائمه کماهی
تو آن دریادلی ای شاه عالم
که رفت از ماه، حکمت تا به ماهی
به نوروزی نشین و جام می خواه
که دادت حق تعالی هر چه خواهی