هوش مصنوعی: شاعر از عمری که به غفلت گذرانده و از روزگار بهره‌ای نبرده ابراز ندامت می‌کند. او تصور می‌کرد تابع فرمان خداوند است، اما هنوز درگیر امور دنیوی بود. با گذشت زمان متوجه می‌شود که چیزی نمی‌دانسته و به جای عقل، بر احساسات تکیه کرده است. او از ناتوانی در برابر مرگ می‌گوید و اعتراف می‌کند که اگر کار نیکی نکرده، حداقل از کار بد دوری کرده است. در پایان، گفت‌وگویی با پدرش دارد که نمادی از مرگ و وداع است.
رده سنی: 16+ متن دارای مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که درک آن به بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی نیاز دارد. همچنین، موضوعاتی مانند مرگ و پشیمانی ممکن است برای سنین پایین سنگین باشد.

شمارهٔ ۸۱۱

دردا که سی ز عمر به غفلت گذاشتم
وز روزگار فایده یی بر نداشتم

پنداشتم که تابعِ فرمان ایزدم
من خود هنوز در طلبِ شام و چاشتم

معلوم شد که هیچ ندانسته ام چو چشم
از روی عقل بر همه اشیا گماشتم

از تیغِ آفتاب اجل سر نبرد کس
چندان که سایه بانِ خرد بر فراشتم

گر نیکویی نکردم چندی ز فعلِ بد
خود را ز جهل رفتم و با خود گذاشتم

پرسیدم از پدر نُکَتی وان لطیفه را
در خواب بر صحیفۀ خاطر نگاشتم

گفتم بگوی تا به چه حالی چه گونه ای
گفت ای پسر من آن بدرودم که کاشتم
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۱۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.