هوش مصنوعی: 
                                این شعر از حسرت و رنج عاشقانه سخن میگوید. شاعر از دل خود میخواهد که از محنتها دوری کند و به سرنوشت تلخ خود اعتراض دارد. او از زیباییهای معشوق و مکانهای دور مانند ختا و چین یاد میکند، اما در نهایت احساس شکست و خجالت میکند. شاعر از گریه و آتش درونش میگوید و این که اعمال معشوق باعث رنج او شده است. در پایان، او به تسلیم و پذیرش سرنوشت اشاره میکند.
                                
                                                                رده سنی: 
                                16+
                                متن دارای مضامین عاشقانه عمیق و احساسی است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر پیچیده باشد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند رنج عشق و حسرت نیاز به درک بالاتری از تجربیات زندگی دارند.
                            
                        شمارهٔ ۷۶۹
                                                                                                                                            
                                                                            ای دل آخر نشدی سیر ز محنت ای دل
                                        
به سرِ کویِ بلا بیش مکن سر منزل
                                                                                                                                                                                    
چند گویی ز دهان و لب و چشم و خط و خال
چند گویی ز ختا و ختن و چین و چگل
                                                                                                                                                                                    
می زنم سر به سر از دستِ تو با دیو و بلیس
می روم در به در از کرده ی تو خوار و خجل
                                                                                                                                                                                    
منزلم بر سرِ آتش بود و از گریه
سیلِ خون می رودم در عقب از هر محمل
                                                                                                                                                                                    
چشم در پیش و سر افکنده بمانم از چه
از بس انکار به هر انجمن و هر محفل
                                                                                                                                                                                    
در مقاماتِ تحیّر ز پسِ استخلاص
گاه مصروعم و گه مسرع و گه مستعجل
                                                                                                                                                                                    
از پیِ خونِ تو هر جا که رسیدم در حال
به گواهیِ من افعالِ تو کردند سجل
                                                                                                                                                                                    
نیم جان دارم و گر نیز برآنی که ز تن
قطعِ پیوند کنی دست فرو کن بگسل
                                                                                                                                                                                    
من به هر چیز که کردی بحلت کردم و رفت
آن تو دانی و نزاری که کند یا نه بحل
                                                                                                                                                                                    
چند گویم ز دل و جان، من و تسلیم و گر
دولتم دست دهد پای بر آرم از گل
                                                                                                                                    
                                                            به سرِ کویِ بلا بیش مکن سر منزل
چند گویی ز دهان و لب و چشم و خط و خال
چند گویی ز ختا و ختن و چین و چگل
می زنم سر به سر از دستِ تو با دیو و بلیس
می روم در به در از کرده ی تو خوار و خجل
منزلم بر سرِ آتش بود و از گریه
سیلِ خون می رودم در عقب از هر محمل
چشم در پیش و سر افکنده بمانم از چه
از بس انکار به هر انجمن و هر محفل
در مقاماتِ تحیّر ز پسِ استخلاص
گاه مصروعم و گه مسرع و گه مستعجل
از پیِ خونِ تو هر جا که رسیدم در حال
به گواهیِ من افعالِ تو کردند سجل
نیم جان دارم و گر نیز برآنی که ز تن
قطعِ پیوند کنی دست فرو کن بگسل
من به هر چیز که کردی بحلت کردم و رفت
آن تو دانی و نزاری که کند یا نه بحل
چند گویم ز دل و جان، من و تسلیم و گر
دولتم دست دهد پای بر آرم از گل
                                    وزن:  فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
                                
                                                                                        
                                    قالب:  غزل
                                
                                                                                        
                                    تعداد ابیات:  ۱۰                                
                            
                                                            
                            
                                                        
                            
                                این گوهر را بشنوید
                            
                            
                                                        این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
                            گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۶۸
                        
                    
                                                    
                        
                            گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۷۰
                        
                    
                                
            
                            نظرها و حاشیه ها
                        
                        
                        شما نخستین حاشیه را بنویسید.
                                                                     
                                         
                                         
                                         
                                         
                         
                        