هوش مصنوعی: این شعر عرفانی و عاشقانه از حافظ، به موضوعاتی مانند عشق الهی، راز و نیاز، انتقاد از ریاکاری، و ستایش از زیبایی و مستی می‌پردازد. شاعر از یار خود سخن می‌گوید که جهان را با ولوله‌های خود پر می‌کند و از نقاب‌برداری و رازگشایی سخن می‌راند. همچنین، به نقش ساقی و چنگ در رساندنش به حالات روحانی اشاره می‌کند و از دشمنانی می‌گوید که سخنانش را تحریف می‌کنند. در پایان، واعظی را به تصویر می‌کشد که راه رسیدن به مقصد را تنها در ریا و نماز ظاهری می‌داند، در حالی که عشق واقعی چنین محدودیتی ندارد.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مفاهیم عمیق عرفانی و انتقادی است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر پیچیده باشد. همچنین، اشاره‌هایی به مستی و عشق زمینی/آسمانی دارد که درک آن‌ها به بلوغ فکری نیاز دارد.

شمارهٔ ۴۶۱

یارِ ما ولوله در عالمِ راز اندازد
گر نقابی که برانداخته باز اندازد

خوشش آن قامت و بالا که خود استادِ ازل
کسوتِ حسن به بالایِ دراز اندازد

ساقیا باده دمادم ده و با چنگی گوی
تا ز آهنگِ عراقم به حجاز اندازد

دشمنِ سختِ من است آن که حدیثِ من و دوست
نه به عکسِ روشِ عقل فراز اندازد

بارها خواستمش گفت که یک حلقه از آن
زلف در حلقِ ملامت گرِ راز اندازد

غیرتم باز پشیمان کند و داند عقل
که خیالم به چنین فکرِ مجاز اندازد

چشم بر هم مزن ای دیده که برخواهد خاست
فتنۀ تازه به هر غمزه که باز اندازد

واعظی گفت به مقصد نرسد الّا آن
که به مسجد رود و سر به نیاز اندازد

خود خیالِ تو نزاریِ خراباتی را
نگذارد که مصلاً به نماز اندازد

هر که محمود بود بر همه عالم بندد
درِ آن دیده که بر رویِ ایاز اندازد
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۰
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۶۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.