هوش مصنوعی: این شعر از ظهور فتنه‌ای سخن می‌گوید که جامعه را دچار آشوب و درد کرده است. شاعر از بلایی ناگهانی می‌نالد که زنان و مردان را متحیر کرده، ایمان مردم را سست نموده و درد و رنجی عجیب به همراه آورده است. او از ظلم و ستمی یاد می‌کند که حتی فرزندان مسلمان را به کشتن داده و دل‌ها را سوزانده است. شاعر در نهایت از ناتوانی خود در برابر این مصیبت سخن می‌گوید و درد را ناشی از اعمال خود انسان می‌داند.
رده سنی: 16+ متن دارای مضامین عمیق اجتماعی و عرفانی است و درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه‌ی کافی از زندگی دارد. همچنین، برخی تصاویر مانند کشتن فرزندان مسلمان ممکن است برای مخاطبان جوان تر سنگین باشد.

شمارهٔ ۱۳۶

این سرو خرامان ز گلستان که برخاست
وین ترک پری‌وش ز شبستان که برخاست

این فتنه کزو خیره بماندند زن و مرد
در عهد که بوده‌ست و به دوران که برخاست

تا این بت کافر بچه با آن دل سنگین
در کشتن فرزند مسلمان که برخاست

زلف از پی بر هم زدن کار که بربست
خاص از پی خون ریختن جان که برخاست

آه این چه بلایی‌ست که را سوخت که را ساخت
در عهد که بنشست و ز پیمان که برخاست

شهری ز پی ا‌ش پیر و جوان منعم و مفلس
در درد فرو رفت به درمان که برخاست

چندی دلم از دست بلا گوشه‌نشین بود
بنگر که دگرباره به دستان که برخاست

ما از دل و دین دست بشستیم و ندانیم
تا در همه شهر از پی ایمان که برخاست

سوز که رسیده‌ست چنین در تو نزاری
دردی‌ست عجب از دل بریان که برخاست

این درد که بر جان تو بی‌چاره نشسته‌ست
هم فعل تو داند که ز دامان که برخاست
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۰
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.