هوش مصنوعی:
این متن شعری است که در آن شاعر از معشوق خود میخواهد که باده بیاورد تا مستان را از خمار نجات دهد و عشق به روی معشوق، آرامش را به مستان بازگرداند. شاعر از زیبایی و جذابیت معشوق سخن میگوید و از تأثیر شراب و می بر روح و روان انسانها صحبت میکند. همچنین، شاعر به نقش معشوق در ایجاد شادی و از بین بردن غم و اندوه اشاره میکند.
رده سنی:
18+
این متن شامل مفاهیم عمیق عاشقانه و اشارههایی به مصرف شراب و مستی است که ممکن است برای مخاطبان زیر 18 سال مناسب نباشد. همچنین، درک کامل این مفاهیم نیاز به بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد.
غزل شمارهٔ ۱۹۸۵
صَنَما بیار باده، بِنِشان خُمارِ مَستان
که بِبُرد عشقِ رویَت، هَمِگی قَرارِ مَستان
میِ کُهنه را کَشان کُن، به صَبوحْ گُلْسِتان کُن
که به جوش اَنْدَر آمد، فَلَک از عُقارِ مَستان
بِدِه آن قَرارِ جان را، گُل و لاله زارِ جان را
زِ نَبات و قَندْ پُر کُن، دَهَن و کِنارِ مَستان
قَدَحی به دست بَر نِهْ، به کَفِ شِکَرلَبان دِهْ
بِنِشان به آبِ رَحْمت، به کَرَمْ، غُبارِ مَستان
صَنَما به چَشمِ مَستَت، دل و جانْ غُلامِ دَستَت
به میِ خوشی که هَستَت، بِبَر اختیارِ مَستان
چو شَرابِ لاله رَنگَت به دِماغها بَرآیَد
گُلِ سُرخْ شَرم دارد زِ رُخ و عِذارِ مَستان
چو جَناح و قَلْبِ مَجْلِس، زِ شَراب یافت مونِس
بِبُرَد گِلویِ غَم را سَرِ ذوالْفَقارِ مَستان
صَنَما تو روزِ مایی، غَم و غُصّه سوزِ مایی
زِ تو است ای مُعَلّا همه کار و بارِ مَستان
بِکَشان تو گوشِ شیران، چو شُتُر قِطارشان کُن
که تو شیرگیرِ حَقّی، به کَفَت مِهارِ مَستان
زِ عَقیقْ جام داری، نَمَکی تمامْ داری
چه غَریبْ دام داری، جِهَتِ شکارِ مَستان
سُخَنی بِمانْد، جا نی، که تو بیبَیان بِدانی
که تو رَشکِ ساقیانی، سَر و اِفْتِخارِ مَستان
که بِبُرد عشقِ رویَت، هَمِگی قَرارِ مَستان
میِ کُهنه را کَشان کُن، به صَبوحْ گُلْسِتان کُن
که به جوش اَنْدَر آمد، فَلَک از عُقارِ مَستان
بِدِه آن قَرارِ جان را، گُل و لاله زارِ جان را
زِ نَبات و قَندْ پُر کُن، دَهَن و کِنارِ مَستان
قَدَحی به دست بَر نِهْ، به کَفِ شِکَرلَبان دِهْ
بِنِشان به آبِ رَحْمت، به کَرَمْ، غُبارِ مَستان
صَنَما به چَشمِ مَستَت، دل و جانْ غُلامِ دَستَت
به میِ خوشی که هَستَت، بِبَر اختیارِ مَستان
چو شَرابِ لاله رَنگَت به دِماغها بَرآیَد
گُلِ سُرخْ شَرم دارد زِ رُخ و عِذارِ مَستان
چو جَناح و قَلْبِ مَجْلِس، زِ شَراب یافت مونِس
بِبُرَد گِلویِ غَم را سَرِ ذوالْفَقارِ مَستان
صَنَما تو روزِ مایی، غَم و غُصّه سوزِ مایی
زِ تو است ای مُعَلّا همه کار و بارِ مَستان
بِکَشان تو گوشِ شیران، چو شُتُر قِطارشان کُن
که تو شیرگیرِ حَقّی، به کَفَت مِهارِ مَستان
زِ عَقیقْ جام داری، نَمَکی تمامْ داری
چه غَریبْ دام داری، جِهَتِ شکارِ مَستان
سُخَنی بِمانْد، جا نی، که تو بیبَیان بِدانی
که تو رَشکِ ساقیانی، سَر و اِفْتِخارِ مَستان
وزن: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۱
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۹۸۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۹۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.