هوش مصنوعی:
این متن شعری است که در آن شاعر از عشق، درد، رهایی و جستجوی معنویت سخن میگوید. او از شراب به عنوان نمادی برای رهایی از رنجها و رسیدن به آرامش یاد میکند و از عشق به عنوان تنها راه نجات خود سخن میگوید. شاعر همچنین به مفاهیمی مانند مرگ، زندگی پس از مرگ و ارتباط با خداوند اشاره میکند.
رده سنی:
16+
متن شامل مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین استفاده از نمادها و استعارههای پیچیده نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد.
غزل شمارهٔ ۱۷۳۷
بیار باده که اَنْدَر خُمار خَمّارم
خدا گرفت مرا، زان چُنین گرفتارم
بیار جامِ شَرابی که رَشکِ خورشید است
به جانِ عشق که از غیرِ عشق بیزارم
بیار آن کِه اگر جان بِخوانَمَش حیف است
بدان سَبَب که زِ جانْ دَردهایِ سَر دارم
بیار آن کِه نگُنجَد دَرین دَهان نامَش
که میشِکافَد ازو شِقّههایِ گُفتارم
بیار آن کِه چو او نیست، گولَم و نادان
چو با وِیْاَم، مَلِکِ گُربُزان و طَرّارم
بیار آن کِه دَمی کَزْ سَرَم شود خالی
سیاه و تیره شَوَم، گوییا زِ کُفّارم
بیار آن کِه رَهانَد ازین بیار و مَیار
بیار زود و مَگو دَفع کَزْ کجا آرم
بیار و بازرَهانْ سَقفِ آسْمانها را
شبِ دراز زِ دود و فَغانِ بسیارم
بیار آن کِه پَسِ مرگْ من، هم از خاکَم
به شُکر و گفت دَرآرَد مِثالِ نَجّارم
بیار میْ که اَمینِ میْاَم مِثالِ قَدَح
که هر چه در شِکَمَم رفت، پاک بِسْپارم
نَجّار گفت پَسِ مرگْ کاشکی قومَم
گُشاده دیده بُدَندی زِ ذوقِ اَسْرارم
به استخوان و به خونَم نَظَر نکردندی
به روحْ شاهِ عزیزم، اگر به تَنْ خَوارم
چه نردبان که تَراشیدهام منِ نَجّار
به بامِ هفتمْ گَردون رَسید رَفتارم
مَسیحوار شُدم من، خَرَم بِمانْد به زیر
نه در غَمِ خَرَم و نی به گوشِ خَروارم
بِلیسوار زِ آدم مَبین تو آب و گِلی
بِبین که در پس گِلْ صد هزار گُلْزارم
طُلوع کرد ازین لَجْم شَمسِ تبریزی
که آفتابم و سَر زین وَحَلْ بُرون آرم
غَلَط مَشو، چو وَحَل دَر رَویم دیگربار
که بَرقَرارم و زین رویْ پوش در عارم
به هر صَبوح بَرآیَم، به کوریِ کوران
برایِ کور، طُلوع و غروب نَگْذارم
خدا گرفت مرا، زان چُنین گرفتارم
بیار جامِ شَرابی که رَشکِ خورشید است
به جانِ عشق که از غیرِ عشق بیزارم
بیار آن کِه اگر جان بِخوانَمَش حیف است
بدان سَبَب که زِ جانْ دَردهایِ سَر دارم
بیار آن کِه نگُنجَد دَرین دَهان نامَش
که میشِکافَد ازو شِقّههایِ گُفتارم
بیار آن کِه چو او نیست، گولَم و نادان
چو با وِیْاَم، مَلِکِ گُربُزان و طَرّارم
بیار آن کِه دَمی کَزْ سَرَم شود خالی
سیاه و تیره شَوَم، گوییا زِ کُفّارم
بیار آن کِه رَهانَد ازین بیار و مَیار
بیار زود و مَگو دَفع کَزْ کجا آرم
بیار و بازرَهانْ سَقفِ آسْمانها را
شبِ دراز زِ دود و فَغانِ بسیارم
بیار آن کِه پَسِ مرگْ من، هم از خاکَم
به شُکر و گفت دَرآرَد مِثالِ نَجّارم
بیار میْ که اَمینِ میْاَم مِثالِ قَدَح
که هر چه در شِکَمَم رفت، پاک بِسْپارم
نَجّار گفت پَسِ مرگْ کاشکی قومَم
گُشاده دیده بُدَندی زِ ذوقِ اَسْرارم
به استخوان و به خونَم نَظَر نکردندی
به روحْ شاهِ عزیزم، اگر به تَنْ خَوارم
چه نردبان که تَراشیدهام منِ نَجّار
به بامِ هفتمْ گَردون رَسید رَفتارم
مَسیحوار شُدم من، خَرَم بِمانْد به زیر
نه در غَمِ خَرَم و نی به گوشِ خَروارم
بِلیسوار زِ آدم مَبین تو آب و گِلی
بِبین که در پس گِلْ صد هزار گُلْزارم
طُلوع کرد ازین لَجْم شَمسِ تبریزی
که آفتابم و سَر زین وَحَلْ بُرون آرم
غَلَط مَشو، چو وَحَل دَر رَویم دیگربار
که بَرقَرارم و زین رویْ پوش در عارم
به هر صَبوح بَرآیَم، به کوریِ کوران
برایِ کور، طُلوع و غروب نَگْذارم
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۸
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۳۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.