هوش مصنوعی: این متن شعری است که شادی و انتظار برای آمدن شخصی مهم (سلطان) را بیان می‌کند. شاعر از شادی و مستی خود می‌گوید و از آمدن یوسف خوبان و سلطان سخن می‌گوید. او از تغییرات درونی و بیرونی خود و دیگران صحبت می‌کند و به نوعی به انتظار و شوق برای رسیدن این شخصیت مهم اشاره دارد.
رده سنی: 16+ این متن دارای مفاهیم عرفانی و شاعرانه است که ممکن است برای کودکان و نوجوانان کم‌سن‌وسال قابل درک نباشد. همچنین، برخی از عبارات و مفاهیم موجود در متن نیاز به درک عمیق‌تری از ادبیات و فلسفه دارند که معمولاً در سنین بالاتر حاصل می‌شود.

غزل شمارهٔ ۵۳۰

امروزْ خندانیم و خوش کان بَختِ خندان می‌رَسَد
سُلطانِ سُلطانانِ ما از سویِ میدان می‌رَسَد

امروزْ توبه بِشْکَنَم پَرهیز را بَرهَم زَنَم
کان یوسُفِ خوبانِ من از شهرِ کَنْعان می‌رَسَد

مَست و خُرامان می‌رَوَم پوشیده چون جانْ می‌رَوَم
پُرسان و جویان می‌رَوَم آن سو که سُلطان می‌رَسَد

اِقْبالْ آبادان شُده دَستار و دِلْ ویران شُده
اُفْتان شُده خیزان شُده کَزْ بَزمِ مَستان می‌رَسَد

فرمانِ ما کُن ای پسر با ما وَفا کُن ای پسر
نَسْیه رَها کُن ای پسر کِامْروز فَرمان می‌رَسَد

پُرنور شو چون آسْمان سَرسَبز شو چون بوسْتان
شو آشنا چون ماهیان کان بَحرِ عُمّان می‌رَسَد

هان ای پسر هان ای پسر خود را بِبین در من نِگَر
زیرا زِ بویِ زَعفَران گویند خندان می‌رَسَد

بازآمدی کَف می‌زَنی تا خانه‌ها ویران کُنی
زیرا که در ویرانه‌ها خورشیدِ رَخشان می‌رَسَد

ای خانه را گشته گِرو تو سایه پَروَردی بُرو
کَزْ آفتابْ آن سنگ را لَعْلِ بَدَخشان می‌رَسَد

گَه خونی و خونْ خواره‌یی گَهْ خستگان را چاره‌یی
خاصه که این بیچاره را کَزْ سویِ ایشان می‌رَسَد

امروزْ مَستان را بِجو غیبم بِبین عیبَم مگو
زیرا زِ مَستی‌هایِ او حَرفَم پریشان می‌رَسَد
وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۱
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۲۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.