هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از محدودیت‌های جسمانی و دنیوی خود شکایت می‌کند و آرزوی رهایی از قفس تن و رسیدن به عالم قدس و رضوان را بیان می‌کند. او از غفلت خود از هدف اصلی زندگی و حیرت در مورد علت آمدن و رفتنش سخن می‌گوید و در نهایت از خواننده می‌خواهد تا وجودش را کنار بگذارد تا حقیقت وجودی او آشکار شود.
رده سنی: 18+ این شعر دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن‌ها نیاز به بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی دارد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و نمادهای پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر دشوار باشد.

غزل شمارهٔ ۳۴۲

حجاب چهره ی جان می‌شود غبار تنم
خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم

چنین قفس نه سزای چو من خوش الحان است
روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم

عیان نشد که چرا آمدم کجا رفتم
دریغ و درد که غافل ز کار خویشتنم

چگونه طوف کنم در فضای عالم قدس
که در سراچه ی ترکیب تخته بند تنم

اگر ز خون دلم بوی شوق می‌آید
عجب مدار که هم درد نافه ی ختنم

طراز پیرهن زرکشم مبین چون شمع
که سوزهاست نهانی درون پیرهنم

بیا و هستی حافظ ز پیش او بردار
که با وجود تو کس نشنود ز من که منم
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۴۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.