هوش مصنوعی:
این شعر از عراقی، شاعر و عارف ایرانی، بیانگر نگرش قلندری و رهایی از ظواهر دینی و زهد ریایی است. شاعر در این متن به دنبال حقیقت درونی و رهایی از تظاهر است و شراب را به عنوان نمادی از حقیقت و رهایی از غم دنیا میستاید. او از زهد و پارسایی ظاهری فاصله گرفته و به دنبال تجربهای اصیل و بیریاست.
رده سنی:
18+
محتوا شامل مفاهیم عرفانی پیچیده، انتقاد از نهادهای دینی و استفاده از نمادهای مانند شراب است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر بدون راهنمایی مناسب قابل درک نباشد یا نیاز به توضیح داشته باشد.
غزل شمارهٔ ۲۹۰
پسرا، ره قلندر سزد ار به من نمایی
که دراز و دور دیدم ره زهد و پارسایی
پسرا، می مغانه دهی ار حریف مایی
که نماند بیش ما را سر زهد و پارسایی
قدحی می مغانه به من آر، تا بنوشم
که دگر نماند ما را سر توبهٔ ریایی
می صاف اگر نباشد، به من آر درد تیره
که ز درد تیره یابد دل و دیده روشنایی
کم خانقه گرفتم، سر مصلحی ندارم
قدح شراب پر کن، به من آر، چند پایی؟
نه ره و نه رسم دارم، نه دل و نه دین، نه دنیی
منم و حریف و کنجی و نوای بینوایی
نیم اهل زهد و توبه به من آر ساغر می
که به صدق توبه کردم ز عبادت ریایی
تو مرا شراب در ده، که ز زهد تو به کردم
ز صلاح چون ندیدم جز لاف و خودنمایی
ز غم زمانه ما را برهان ز می زمانی
که نیافت جز به می کس ز غم زمان رهایی
چو ز باده مست گشتم، چه کلیسیا، چه کعبه؟
چو به ترک خود بگفتم، چه وصال و چه جدایی؟
به قمارخانه رفتم همه پاکباز دیدم
چو به صومعه رسیدم همه یافتم دغایی
چو شکست توبهٔ من، مشکن تو عهد، باری
به من شکسته دل گو که: چگونهای؟ کجایی؟
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
که برون در چه کردی، که درون خانه آیی؟
در دیر میزدم من، ز درون صدا بر آمد
که: درآی، ای عراقی، که تو خود حریف مایی
که دراز و دور دیدم ره زهد و پارسایی
پسرا، می مغانه دهی ار حریف مایی
که نماند بیش ما را سر زهد و پارسایی
قدحی می مغانه به من آر، تا بنوشم
که دگر نماند ما را سر توبهٔ ریایی
می صاف اگر نباشد، به من آر درد تیره
که ز درد تیره یابد دل و دیده روشنایی
کم خانقه گرفتم، سر مصلحی ندارم
قدح شراب پر کن، به من آر، چند پایی؟
نه ره و نه رسم دارم، نه دل و نه دین، نه دنیی
منم و حریف و کنجی و نوای بینوایی
نیم اهل زهد و توبه به من آر ساغر می
که به صدق توبه کردم ز عبادت ریایی
تو مرا شراب در ده، که ز زهد تو به کردم
ز صلاح چون ندیدم جز لاف و خودنمایی
ز غم زمانه ما را برهان ز می زمانی
که نیافت جز به می کس ز غم زمان رهایی
چو ز باده مست گشتم، چه کلیسیا، چه کعبه؟
چو به ترک خود بگفتم، چه وصال و چه جدایی؟
به قمارخانه رفتم همه پاکباز دیدم
چو به صومعه رسیدم همه یافتم دغایی
چو شکست توبهٔ من، مشکن تو عهد، باری
به من شکسته دل گو که: چگونهای؟ کجایی؟
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
که برون در چه کردی، که درون خانه آیی؟
در دیر میزدم من، ز درون صدا بر آمد
که: درآی، ای عراقی، که تو خود حریف مایی
وزن: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۹۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.