هوش مصنوعی: این متن عرفانی و عاشقانه، دربارهٔ سلوک عرفانی و عشق الهی است. شاعر از دشواری‌های راه عشق و فنا در ذات الهی سخن می‌گوید و بیان می‌کند که عاشق از فنا نمی‌هراسد، زیرا فنا همان بقا است. او از دل‌هایی که در انتظار وصال هستند و از عشق به عنوان دریایی بی‌کران یاد می‌کند. همچنین، شاعر به ناسازگاری دنیای مادی با عشق حقیقی اشاره کرده و از رندی و آزادگی در برابر سلطنت دنیوی سخن می‌گوید. در پایان، شاعر از خود و جایگاهش در این مسیر عرفانی می‌گوید و از عطار می‌خواهد که از خودنمایی بپرهیزد.
رده سنی: 16+ این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات عرفانی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند فنا و بقا ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر پیچیده باشد.

غزل شمارهٔ ۸۴۱

ای راه تو را دراز نایی
نه راه تو را سری نه پایی

این راه دراز سالکان را
کوته نکند مگر فنایی

عاشق ز فنا چگونه ترسد
چون عین فنا بود بقایی

چون از تو نماند هیچ بر جای
آنجاست اگر رسی بجایی

ای دل بنشسته‌ای همه روز
بر بوی وصال جانفزایی

در لجهٔ بحر عشق جانت
شد غرقه به بوی آشنایی

دری که به هر دو کون ارزد
دانی نرسد به ناسزایی

هرگز دیدی که هیچ سلطان
بر تخت نشست با گدایی

هرگز دیدی که رند گلخن
می خورد ز دست پادشایی

ای دل خون خور که آن چنان ماه
فارغ بود از غم چو مایی

ای بس که من اندرین بیابان
ره پیمودم ز تنگنایی

دردا که ز اشتران راهش
بانگی نشنیدم از درایی

باری چه بدی که غول را هم
دل خوش کندی به مرحبایی

چون در خور صومعه نیم من
اکنون منم و کلیسیایی

در بسته چهار گوشه زنار
از حلقهٔ زلف دلربایی

بس پرگره است زلفش و هست
زان هر گرهی گره‌گشایی

گر خون دلم بریزد آن زلف
خون‌ریزی اوست خون بهایی

گر تو سر عین عشق داری
دیری است که گفتمی صلایی

ورنه ز درم برو که در پاش
دادند نشان پارسایی

عطار تو خویشتن نگه دار
از آفت خویشتن نمایی
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۲۰
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۴۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.