هوش مصنوعی:
شاعر در این متن از عشق و سوز و گداز آن سخن میگوید. او از یار ستمکار خود شکایت دارد و زلف پریشان او را به روزگار آشفتهاش تشبیه میکند. شاعر اذعان میکند که در عشق صبر کردن کار او نیست و عشق با صبر سازگاری ندارد. او همچنین از بار عشق و انتظار دیدار یار مینالد و جهان را بدون یار خویش خار میبیند.
رده سنی:
16+
متن حاوی مضامین عاشقانهای است که درک آنها نیاز به بلوغ عاطفی دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و تشبیههای پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
شمارهٔ ۲۱۷
بخت سرگشته ام نه یار منست
بس ستمکار چون نگار منست
بوی زلف نگار روحانی
مونس جان بیقرار منست
همچو زلفش فتاده ام در پای
سرکش آن سرو جویبار منست
زلف عنبرفشان شبرنگش
بس پریشان چو روزگار منست
صبر فرمود یارم اندر عشق
صبر در عاشقی نه کار منست
عشق با صبر در نیامیزد
ای عزیزان نه اختیار منست
آنکه منعم کند همی در عشق
او نه یار منست بار منست
گفتم از چشم تو جهان مستست
گفت از غایت خمار منست
گر برانی به لفظ نام جهان
در جهان جمله اعتبار منست
گفتم ای سرو دیده منتظرست
گفت شک نیست یار یار منست
بی رخ دوست در چمن باری
گل رنگین به دیده خار منست
بس ستمکار چون نگار منست
بوی زلف نگار روحانی
مونس جان بیقرار منست
همچو زلفش فتاده ام در پای
سرکش آن سرو جویبار منست
زلف عنبرفشان شبرنگش
بس پریشان چو روزگار منست
صبر فرمود یارم اندر عشق
صبر در عاشقی نه کار منست
عشق با صبر در نیامیزد
ای عزیزان نه اختیار منست
آنکه منعم کند همی در عشق
او نه یار منست بار منست
گفتم از چشم تو جهان مستست
گفت از غایت خمار منست
گر برانی به لفظ نام جهان
در جهان جمله اعتبار منست
گفتم ای سرو دیده منتظرست
گفت شک نیست یار یار منست
بی رخ دوست در چمن باری
گل رنگین به دیده خار منست
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۱
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.