گاهی اوقات نقشی در ذهنم می نشیند که دوست دارم آن را در قالب شعر بازگو کنم. اما نمی شود و این چنین در دفتر "خواستم شعر باشد" می نشیند.

دیشب باران که بارید

رختخواب من خیس شد

ایزوگام نداشتیم

گل های سفید قالی زرد شد

مادر گفت : “باید بشورمشان”

گفتم : “حتما هوا آلوده بوده است”

«س.م.ط.بالا»

(به تاریخ هفدهم آبان ماه سال یک هزار و سیصد و نود خورشیدی)

بر زمین بنشسته ای داری خدایی می کنی

عمر چندین روزه را، داری جنایی می کنی

چون طواف مردمان از مهرِ صاحبخانه نیست

بینمت روزی، محبت را گدایی می کنی

«س.م.ط.بالا»

(به تاریخ: چهارم دی ماه یک هزار و سیصد و هشتاد و نه خورشیدی)