عبارات مورد جستجو در ۲ گوهر پیدا شد:
                
                                                            
                                 اوحدی مراغهای : غزلیات
                            
                            
                                غزل شمارهٔ ۴۷۹
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                        گر یار بلند آمد، من پستم و من پستم
                                    
ور کار ببند آمد، من جستم و من جستم
من حاکم این شهرم، هم نوشم و هم زهرم
گر خصم بود پنجه، من شستم و من شستم
ای هر سخنت کامی، در ده ز لبت جامی
کان توبه که دیدی تو، بشکستم و بشکستم
هر چند به حالم من، از دست که نالم من؟
زیرا که دل خود را، من خستم و من خستم
ای مطرب درویشان، کم کن سخن خویشان
گو نیست شوند ایشان، من هستم و من هستم
هر کس به گمان خود، گوید سخنان خود
من یافتم آن خود، وارستم و وارستم
ای اوحدی، ار باری، دادی خبر یاری
در یار که میگفتم، پیوستم و پیوستم
                                                                    
                            ور کار ببند آمد، من جستم و من جستم
من حاکم این شهرم، هم نوشم و هم زهرم
گر خصم بود پنجه، من شستم و من شستم
ای هر سخنت کامی، در ده ز لبت جامی
کان توبه که دیدی تو، بشکستم و بشکستم
هر چند به حالم من، از دست که نالم من؟
زیرا که دل خود را، من خستم و من خستم
ای مطرب درویشان، کم کن سخن خویشان
گو نیست شوند ایشان، من هستم و من هستم
هر کس به گمان خود، گوید سخنان خود
من یافتم آن خود، وارستم و وارستم
ای اوحدی، ار باری، دادی خبر یاری
در یار که میگفتم، پیوستم و پیوستم
                                 اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
                            
                            
                                شمارهٔ ۱
                            
                            
                            
                        