عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
فرخی یزدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۷۴
از جور چرخ کجروش، وز دست بخت واژگون
دارم دل و چشمی عجب، اینجای غم آنجوی خون
دوش از تصادف، شیخ و من، بودیم در یک انجمن
کردیم از هر در سخن، او از جنان، من از جنون
از اشک خونین دلخوشم، وز آه دل منت کشم
دایم در آب و آتشم، هم از برون، هم از درون
می دید اگر خسرو چو من، رخسار آن شیرین دهن
می کند همچون کوهکن، با نوک مژگان بیستون
در این طریق پرخطر، گم گشته خضر راهبر
ای دل تو چون سازی دگر، بی رهنمای رهنمون
دارم دل و چشمی عجب، اینجای غم آنجوی خون
دوش از تصادف، شیخ و من، بودیم در یک انجمن
کردیم از هر در سخن، او از جنان، من از جنون
از اشک خونین دلخوشم، وز آه دل منت کشم
دایم در آب و آتشم، هم از برون، هم از درون
می دید اگر خسرو چو من، رخسار آن شیرین دهن
می کند همچون کوهکن، با نوک مژگان بیستون
در این طریق پرخطر، گم گشته خضر راهبر
ای دل تو چون سازی دگر، بی رهنمای رهنمون
فرخی یزدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۸۰
ریز بر خاک فنا ای خضر آب زندگی
من ندارم چون تو این اندازه تاب زندگی
دفتر عمر مرا ای مرگ سرتاپا بشوی
پاک کن با دست خود ما را حساب زندگی
خواب من خواب پریشان خورد من خون جگر
خسته گشتم ای خدا از خورد و خواب زندگی
بهر من این زندگانی غیر جان کندن نبود
مرگ را هر روز دیدم در نقاب زندگی
مرگ را بر زندگی رجحان دهم زآنرو که نیست
غیر چندین قطره خون مالک رقاب زندگی
دفتر ایام را یک عمر خواندم فصل فصل
حرف بیعلت ندیدم در کتاب زندگی
لاله می روید ز خاک فرخی با داغ سرخ
خورده از بس خون دل در انقلاب زندگی
من ندارم چون تو این اندازه تاب زندگی
دفتر عمر مرا ای مرگ سرتاپا بشوی
پاک کن با دست خود ما را حساب زندگی
خواب من خواب پریشان خورد من خون جگر
خسته گشتم ای خدا از خورد و خواب زندگی
بهر من این زندگانی غیر جان کندن نبود
مرگ را هر روز دیدم در نقاب زندگی
مرگ را بر زندگی رجحان دهم زآنرو که نیست
غیر چندین قطره خون مالک رقاب زندگی
دفتر ایام را یک عمر خواندم فصل فصل
حرف بیعلت ندیدم در کتاب زندگی
لاله می روید ز خاک فرخی با داغ سرخ
خورده از بس خون دل در انقلاب زندگی
فرخی یزدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۸۹
دل ز غم یک پرده خون شد پرده پوشی تا به کی
جان ز تن با ناله بیرون شد خموشی تا به کی
چون خم از خونابه های دل دهان کف کرده است
با همه افسردگی این گرم جوشی تا به کی
درد بیدرمان ز کوشش کی مداوا می کند
ای طبیب چاره جو بیهوده کوشی تا به کی
پیرو اشراف داد نوع خواهی می زند
با سرشت دیو دعوی سروشی تا به کی
مفتخور را با زر ملت فروشی می خرید
ای گروه مفتخر ملت فروشی تا به کی
رنگ بیرنگی طلب کن ساده جوئی تا به کی
مست صهبای صفا شو باده نوشی تا به کی
جان ز تن با ناله بیرون شد خموشی تا به کی
چون خم از خونابه های دل دهان کف کرده است
با همه افسردگی این گرم جوشی تا به کی
درد بیدرمان ز کوشش کی مداوا می کند
ای طبیب چاره جو بیهوده کوشی تا به کی
پیرو اشراف داد نوع خواهی می زند
با سرشت دیو دعوی سروشی تا به کی
مفتخور را با زر ملت فروشی می خرید
ای گروه مفتخر ملت فروشی تا به کی
رنگ بیرنگی طلب کن ساده جوئی تا به کی
مست صهبای صفا شو باده نوشی تا به کی
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۷
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۹
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۷
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۰
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۴
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۵
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۶
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۰
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۲
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۶
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۹
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۳
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۹
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۱