عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
ملا احمد نراقی : باب چهارم
علل ترس از مرگ
و چون عموم خوف از مرگ بیشتر، و خوف از آن در نزد اکثر شدیدتر است و معالجه آن اهم است لهذا به خصوص بیان آن را می کنیم و می گوئیم که باعث خوف از مرگ چند چیز می تواند شد:
اول آنکه چنان تصور کند که به مرگ فانی و معدوم صرف می شود و دیگر اصلا وجودی از برای او در هیچ عالمی نخواهد بود و منشأ این خوف، سستی اعتقاد و جهل به مبدأ و معاد است و چنین شخصی از زمره کفار و از دایره اسلام برکنار است.
و علاج آن تحصیل اصول عقاید و استحکام آنها به ادله و براهیم قطعیه و مجاهدات و عبادات است تا اینکه یقین از برای او حاصل شود که مرگ نیست مگر اینکه نفس جامه بدن را از خود دور کند و قطع علاقه از بدن نماید.
و بداند که آدمی همیشه باقی و در بهجت و راحت و نعمت، و یا عذاب و نقمت خواهد بود علاوه بر اینکه چنانکه العیاذ بالله فرض نمائیم که آدمی به مرگ، عدم صرف شود این امری نیست که منشأ خوف و تشویش باشد، زیرا که عدم را المی نیست و از چیزی متأثر نمی گردد.
و از این جهت است که یکی از علماء گفته: چنانچه آتشی بیفروزند و گویند هر که داخل آن شود معدوم می گردد من از آن خوف دارم که تا خود را به آن برسانم بمیرم و از معدوم شدن محروم گردم.
دوم آنکه: چنان گمان کند که از مردن نقصی به او می رسد و تنزلی از برای او حاصل می شود و این نیست مگر از غفلت و جهل به حقیقت مرگ و انسان، زیرا که هر که حقیقت این دو را شناخت می داند که مرگ باعث کمال رتبه انسان و انسانیت است و آدمی تا نمرده ناقص و ناتمام نشنیده ای که هر که بمرد، او تمام و کامل شد.
از جمادی مردم و نامی شدم
مردم از نامی ز حیوان سر زدم
مردم از حیوانی و آدم شدم
پس چه ترسم کی ز مردن کم شوم
بار دیگر هم بمیرم از بشر
تا برآرم از ملایک بال و پر
بار دیگر از ملک پران شوم
آنچه در عقل تو ناید آن شوم
پس انسان کامل همیشه مشتاق مرگ و طالب مردن است چنانچه سید اوصیاء علیه السلام فرمودند:
«و الله لابن ابی طالب آنس بالموت من الطفل بثدی امه» یعنی «به خدا قسم که انس پسر ابی طالب به مرگ و اشتیاقش به آن بیشتر است از انس طفل به پستان مادر».
آری کسی را که عقل کامل باشد می داند که مرگ، آدمی را از ظلمت سرای طبیعت می رهاند و به عالم بهجت و نور و معرفت و سرور می رساند
گر بنگری آنچنانکه رایست
این مرگ نه مرگ، نقل جایست
از خورد گهی به خوابگاهی
وز خوابگهی به بزم شاهی
به واسطه مرگ، از تنگنای زندان «دار بوار» مستخلص، و در ساحت وسیع الفضای «سرای قرار» داخل می شود و از محل الم و مرض و خوف و بیم و فقر و احتیاج فارغ، و در منزل راحت و صحت و امن و غنا متمکن می گردد و از همنشینی منافقین و اشرار و ظالمین دیو سار دور، و به مرافقت سکان عالم قدس و محرمان خلوتخانه انس مبتهج و مسرور می شود نیم جانی خسته و دست و پایی بسته و شکسته از تو می گیرند و زندگانی حقیقی و حیات ابدی به تو می دهند.
نیم جان بستاند و صد جان دهد
آنچه در وهم تو ناید آن دهد
و کدام عاقل ابتهاجات عقلیه و لذتهای حقیقیه و حیات ابدی و پادشاهی سرمد را می گذارد و در وحشت خانه پر از مار و مور مشوب به انواع مصیبت و بلا و مرض و رنج و عنا، ساکن می گردد؟ ای جان برادر:
توئی آن دست پرور مرغ گستاخ
که بودت آشیان بیرون از این کاخ
چو از آن آشیان بیگانه گشتی
چو دونان جغد این ویرانه گشتی
بیفشان بال و پر ز آمیزش خاک
بپر تا کنگر ایوان افلاک
پس ای دوستان بیایید تا از خواب غفلت بیدار شویم و از مستی طبیعت هشیار گردیم و ساعتی با هم بنشینیم و به یکدیگر نصیحت کنیم و با هم بگوئیم:
که ای بلند نظر شاهباز سدره نشین
نشیمن تو نه این کنج محنت آبادست
تو را ز کنگره عرش می زنند صفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتاده ست
هان هان از وطن اصلی خود یادآور و زنهار، که دیار حقیقی خود را فراموش مکن.
آتش شوق را دامن زن، و شعله اشتیاق به حرکت آور، و بال و پر روح قدسی را بر هم زن، گرد و غبار کدورات عالم جسمانیت را از آن بیفشان، این قفس تنگ خالی را بشکن و به آشیان قدس پرواز کن، بند گران علایق و عوایق را از پای خود باز کن، و خود را از تنگنای زندان ناسوت خلاصی ساز، قدمی در فضای دلگشای عالم لاهوت گذار و در صدر ایوان انس بر مسند عزت قرار گیر
شاهد دولت در آغوش خود آر
دست از این معشوق هر جائی بدار
بشکن این گوهر که مقدارش نماند
در دو عالم یک خریدارش نماند
مرغ زیرک باش و بشکن دام را
خاک ره بر سر فکن ایام را
چند، چند گرفتار دام طبیعت، تا به کی محبوس در زندان رنج و زحمت، هر ساعتی بار غمی تا به کی کشی، هر لحظه جام المی تا چند نوشی، نیش زهر آلود هم صحبتان منافق تا به چند، زهر جانفرسای عزای دوستان موافق تا به کی، پای از این خانه ویران بیرون نه و قدم در گلستان عالم سرور گذار.
چون تو بگذشتی ازین بالا و پست
گلبنی بینی در آن صحرا که هست
زیر هر برگ گلی خوش اختری
بیخ آن بگذشته از تحت الثری
شاخ آن از لامکان سر بر زده
سایه آن عرش را بر سر زده
یک جهان بینی به معنی صد هزار
نوعروسان فارغ از رنگ و نگار
دمی از یاران و دوستان پاک یاد آور، و زمانی از رفیقان آن شهر و دیار را به خاطر گذران
«فما بالک نسیت عهود الحمی و رضیت بمصاحبه من لا ثبات له و لا وفاء»
زد سحرطایر قدسم ز سر سدره صفیر
که در این دامگه حادثه آرام مگیر
گاهی با سکان عالم انوار رازی گوی، و زمانی با همجنسان آن دیار صحبتی دار، آه سرد از دل پر درد و برآور و رفیقان وطن اصلی را به خاطر آور با ایشان خطاب آغاز کن و بگو:
این روا باشد که من در بند سخت
که شما بر سبزه گاهی بر درخت
این کجا باشد وفای دوستان
من به بند اندر شما در بوستان
یاد آرید ای مهان زین مرغ زار
یک صبوحی در میان مرغزار
یاد یاران یار را میمون بود
خاصه کان لیلی و این مجنون بود
سوم از اموری که باعث خوف از مرگ می شود، صعوبت قطع علاقه از اولاد و عیال، و دشواری گذشتن از منصب و مال است و ظاهر است که این ترس از مرگ نیست بلکه غم مفارقت بعضی از زخارف فانیه و مهاجرت از لذات دنیای دنیه است و علاج این خوف آن است که تأمل کند که چیزی که لامحاله گذاشتی و خانه ای که البته از آن گذشتنی است چگونه عاقل دل به آن ببندد اگر تو نمیری و آن را به جای گذاری آن خواهد مرد و تو را خواهد گذاشت پس خواهی نخواهی باید از آن مفارقت کرد و چاره از مهاجرت آن نیست و کسی را که اندک شعوری باشد چگونه به چنین چیزی مطمئن و دل خود را به آن ساکن می کند پس باید محبت دنیا و ساکنان آن را از دل دور کرد تا از این خوف و الم، فراغت حاصل کرد.
چهارم: خوف از دشمنان و تصور خوشحالی ایشان است و شکی نیست که این نیست مگر از وسوسه شیطان، زیرا که شادی و سرزنش ایشان نه به دین ضرر می رساند و نه به ایمان، و نه به بدن المی از آن حاصل می شود و نه به جان چون توازین خانه رفتی چیزی که به خاطر تو نمی گذرد امثال این مزخرفات است، علاوه بر اینکه شماتت دشمنان و شادی ایشان مخصوص به مرگ نیست زیرا که انواع بلا و نکبت و عنا و مصیبت از برای هر کسی در دنیا ممکن و دشمن به همه آنها شاد و خرم می گردد پس هر که کراهت از آن داشته باشد باید چاره دشمنی را کند و دشمنان خود را به نوعی که مذکور خواهد شد دوست گرداند.
پنجم آنکه: خوف ازین داشته باشد که بعد از وفات او اهل و عیال او ذلیل و خار و ضایع و پایمال شوند، و دوستان و اعوان و انصار او هلاک گردند و این خیال نیز از وسوسه های شیطانیه و خیالهای فاسده است، زیرا که هر که چنین خیالی کند معلوم است که خود را منشأ اثری می داند و از برای وجود خود مدخلیتی در عزت دیگران یا ثروت و قوت ایشان می پندارد زهی جهل و نادانی به خداوند عالم و قضا و قدر او چگونه چنین خوفی را به خود راه می دهد و حال اینکه مقتضای فیض اقدس آن است که هر ذره ای از ذرات عالم را به کمالی که برازنده و سزاوار آن است برساند، و هر کسی را به هر چه از برای آن خلق شده و اصل نماید، و هیچ آفریده ای را حد تغییر و تبدیل آن نیست.
به چشم خود دیده ایم که اطفالی که نگاهبان و پرستار متعدد دارند هلاک شده اند، و طفلان خودسر و بی پدر و مادر در کوچه و صحرا تنها و بی کس به سلامت مانده اند.
نمی بینی که بسیاری از علما و فضلا سعی ها کردند در تربیت اولاد خود ولی سعی ایشان اثری نبخشید و چه قدر از ارباب دولت و اغنیا مالهای بی حد از برای فرزندان خود گذاردند ولی به اندک وقتی از دست ایشان به در رفته ثمری نداد بسی یتیمان سر و پا برهنه که نه مالی از برای ایشان بود و نه تربیتی، به واسطه تربیت مربی ازل به اعلی مرتبه کمال رسیدند و اموال بی حد و حصر فراهم آوردند، بلکه به مراتب عالیه و مناصب جلیله رسیدند.
و غالب آن است که یتیمانی که در طفولیت پدر از سر ایشان رفته ترقی ایشان در دنیا و آخرت بیشتر می شود از اطفالی که در آغوش پدران پرورش یافته اند و به تجربه رسیده است که هر که خاطر جمع و مطمئن بوده از اولاد خود به جهت مالی که از برای ایشان گذاشته، یا به شخصی که اولاد خود را به او سپرده عاقبت به فقر و تهیدستی گرفتار گشته و به خواری و ذلت و پستی رسیده اند بلکه بسیار شده است که آن مال یا آن شخص باعث هلاکت اولاد او شده اند و هر که کار اولاد و بازماندگان خود را به خدا واگذارد و ایشان را به رب الارباب سپرد البته بعد از او هر روز عزت و قوت و مال و دولت ایشان زیادتر شده.
پس کسی که عاقل و خیرخواه اهل خود باشد باید کار و بار اولاد و عیال خود را به خالق و پروردگار ایشان گذارد و آنها را به مولی و آفریدگار ایشان سپارد نعم المولی و نعم النصیر.
ششم آنکه: خوف او از عذاب الهی باشد، به واسطه معاصی و گناهانی که از او صادر شده و این نوع خوف، از انواع ممدوح، و در آیات و اخبار مدح صاحبان آن شده و لیکن، باقیماندن بر این ترس، و درصدد علاج آن برنیامدن به توبه و انابه، و ترک معصیت، از جهل و غفلت است و شرح این خوف، بعد از این بیاید، علاوه بر این، خوف حقیقه از مرگ نیست، بلکه خوف از چیزی است که می ترسد بعد از مرگ حاصل شود.
و از آنچه گفتیم معلوم شد که خوف از موت، به سبب یکی از جهات مذکوره، راهی ندارد و عاقل نباید آن را به خود راه دهد، و باید تأمل نماید، که مرگ، شربتی است که هر کس را چشیدنی است، و ضربتی است که به هر فرقی رسیدنی است بلکه در فن حکمت ثابت است که هر مرکبی البته فاسد می شود پس بدن که مرکب از عناصر است، ناچار باید به فساد انجامد پس آرزوی حیات دائمی و تمنای بقای ابدی از برای بدن، خیالی است محال، و عاقل چنین آرزویی نمی کند، بلکه یقین می داند که هر چه در نظام عالم می شود، خیر و صلاح است پس، خود را به هر چه می شود رضا و خشنود می کند، و الم و کدورت به خود راه نمی دهد و اگر تمنا و آرزویش طول عمر است، تأمل کند که اگر طول عمر را به جهت استیفای لذات جسمانیه می خواهد، بداند که چون پیری او را دریافت مزاج ضعیف می گردد، و قوا و حواس مختل می شود، و از کار باز می ماند، و صحت که عمده لذات است زوال می پذیرد، نه از اکل لذت می برد و نه از جماع و لحظه ای از دردی و المی خالی نیست و روز به روز در تنزل و رو به پستی دارد، تا به حدی می رسد که در نزد مردمان، بلکه اهل و عیال خود خوار و بی مقدار می شود همچنان که در کتاب خداست که: «و من نعمره ننکسه فی الخلق» یعنی «هر که را پیر و معمر کردیم او را در میان مردم خوار و منکوس می گردانیم».
و علاوه بر اینها، هر روز مبتلا به عزای فرزندی و صدیقی، و هر شام گرفتار مرگ دوستی و رفیقی است و بسا باشد که گرفتار انواع مصیبت و ناخوشی گردد، و فقر و احتیاج به او رو آورد و حقیقه کسی که طالب طول عمر است، طالب این همه زحمتهاست و اگر مقصودش از طول عمر، کسب فضایل و اخلاق حسنه و طاعت و عبادت است، شکی نیست که در پیری تحصیل کمال در نهایت صعوبت است و کسی که ملکات بد را از خود دفع نکرد تا به پیری رسید، و ریشه آنها در دل او مستحکم گشت، کجا می تواند که آنها را زایل کند، و اخلاق حسنه را تحصیل نماید، زیرا که بعد از استحکام ریشه آنها، دفع آنها موقوف است به ریاضات و مجاهداتی که در پیری تحمل آنها ممکن نیست.
و از این جهت است که در اخبار وارد شده است که: «چون آدمی را سن به چهل سالگی رسید، و رجوع به نیکی نکرد شیطان به نزد او می آید و دست بر روی او می کشد، و می گوید پدرم فدای روحی باد که دیگر برای او هرگز رستگاری نیست».
با وجود اینکه طالب سعادت، باید در هر حالی در فکر تحصیل آن باشد، و صفات بد را که از جمله آنها طول امل است، از خود زایل کند، و به عمری که از برای او مقرر شده راست راضی بوده باشد، و همیشه به قدر امکان در فکر تحصیل کمال، و خلاصی از زندان دنیای غدار، و قطع علاقه از لذات دنیه، و میل به حیات ابدیه، روز و شب در اکتساب کمالات، و مناجات با حضرت خالق الارباب بوده، تا از قفس طبیعت مستخلص، و به اوج عالم حقیقت پرواز نماید و از برای او موت ارادی، که منشأ حیات طبیعی است حاصل گردد و در این وقت مشتاق مرگ می شود، و از تقدیم و تأخیر آن روا ندارد نه او را به این ظلمتکده که منزل اشقیاء و فجار، و مسکن شیاطین و اشرار است میلی، و نه این زندگانی فانی را در نظر او اعتباری و وقعی است خاطرش به عالم اعلی متعلق، و دلش به مصاحبت مجاوران حرم قدس شائق، همیشه بساط قرب حق را جویا، و زبان حالش به این مقال گویاست.
خرم آن روز کزین منزل ویران بروم
راحت جان طلبم از پی جانان بروم
به هوای لب او ذره صفت رقص کنان
تا لب چشمه خورشید درخشان بروم
اول آنکه چنان تصور کند که به مرگ فانی و معدوم صرف می شود و دیگر اصلا وجودی از برای او در هیچ عالمی نخواهد بود و منشأ این خوف، سستی اعتقاد و جهل به مبدأ و معاد است و چنین شخصی از زمره کفار و از دایره اسلام برکنار است.
و علاج آن تحصیل اصول عقاید و استحکام آنها به ادله و براهیم قطعیه و مجاهدات و عبادات است تا اینکه یقین از برای او حاصل شود که مرگ نیست مگر اینکه نفس جامه بدن را از خود دور کند و قطع علاقه از بدن نماید.
و بداند که آدمی همیشه باقی و در بهجت و راحت و نعمت، و یا عذاب و نقمت خواهد بود علاوه بر اینکه چنانکه العیاذ بالله فرض نمائیم که آدمی به مرگ، عدم صرف شود این امری نیست که منشأ خوف و تشویش باشد، زیرا که عدم را المی نیست و از چیزی متأثر نمی گردد.
و از این جهت است که یکی از علماء گفته: چنانچه آتشی بیفروزند و گویند هر که داخل آن شود معدوم می گردد من از آن خوف دارم که تا خود را به آن برسانم بمیرم و از معدوم شدن محروم گردم.
دوم آنکه: چنان گمان کند که از مردن نقصی به او می رسد و تنزلی از برای او حاصل می شود و این نیست مگر از غفلت و جهل به حقیقت مرگ و انسان، زیرا که هر که حقیقت این دو را شناخت می داند که مرگ باعث کمال رتبه انسان و انسانیت است و آدمی تا نمرده ناقص و ناتمام نشنیده ای که هر که بمرد، او تمام و کامل شد.
از جمادی مردم و نامی شدم
مردم از نامی ز حیوان سر زدم
مردم از حیوانی و آدم شدم
پس چه ترسم کی ز مردن کم شوم
بار دیگر هم بمیرم از بشر
تا برآرم از ملایک بال و پر
بار دیگر از ملک پران شوم
آنچه در عقل تو ناید آن شوم
پس انسان کامل همیشه مشتاق مرگ و طالب مردن است چنانچه سید اوصیاء علیه السلام فرمودند:
«و الله لابن ابی طالب آنس بالموت من الطفل بثدی امه» یعنی «به خدا قسم که انس پسر ابی طالب به مرگ و اشتیاقش به آن بیشتر است از انس طفل به پستان مادر».
آری کسی را که عقل کامل باشد می داند که مرگ، آدمی را از ظلمت سرای طبیعت می رهاند و به عالم بهجت و نور و معرفت و سرور می رساند
گر بنگری آنچنانکه رایست
این مرگ نه مرگ، نقل جایست
از خورد گهی به خوابگاهی
وز خوابگهی به بزم شاهی
به واسطه مرگ، از تنگنای زندان «دار بوار» مستخلص، و در ساحت وسیع الفضای «سرای قرار» داخل می شود و از محل الم و مرض و خوف و بیم و فقر و احتیاج فارغ، و در منزل راحت و صحت و امن و غنا متمکن می گردد و از همنشینی منافقین و اشرار و ظالمین دیو سار دور، و به مرافقت سکان عالم قدس و محرمان خلوتخانه انس مبتهج و مسرور می شود نیم جانی خسته و دست و پایی بسته و شکسته از تو می گیرند و زندگانی حقیقی و حیات ابدی به تو می دهند.
نیم جان بستاند و صد جان دهد
آنچه در وهم تو ناید آن دهد
و کدام عاقل ابتهاجات عقلیه و لذتهای حقیقیه و حیات ابدی و پادشاهی سرمد را می گذارد و در وحشت خانه پر از مار و مور مشوب به انواع مصیبت و بلا و مرض و رنج و عنا، ساکن می گردد؟ ای جان برادر:
توئی آن دست پرور مرغ گستاخ
که بودت آشیان بیرون از این کاخ
چو از آن آشیان بیگانه گشتی
چو دونان جغد این ویرانه گشتی
بیفشان بال و پر ز آمیزش خاک
بپر تا کنگر ایوان افلاک
پس ای دوستان بیایید تا از خواب غفلت بیدار شویم و از مستی طبیعت هشیار گردیم و ساعتی با هم بنشینیم و به یکدیگر نصیحت کنیم و با هم بگوئیم:
که ای بلند نظر شاهباز سدره نشین
نشیمن تو نه این کنج محنت آبادست
تو را ز کنگره عرش می زنند صفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتاده ست
هان هان از وطن اصلی خود یادآور و زنهار، که دیار حقیقی خود را فراموش مکن.
آتش شوق را دامن زن، و شعله اشتیاق به حرکت آور، و بال و پر روح قدسی را بر هم زن، گرد و غبار کدورات عالم جسمانیت را از آن بیفشان، این قفس تنگ خالی را بشکن و به آشیان قدس پرواز کن، بند گران علایق و عوایق را از پای خود باز کن، و خود را از تنگنای زندان ناسوت خلاصی ساز، قدمی در فضای دلگشای عالم لاهوت گذار و در صدر ایوان انس بر مسند عزت قرار گیر
شاهد دولت در آغوش خود آر
دست از این معشوق هر جائی بدار
بشکن این گوهر که مقدارش نماند
در دو عالم یک خریدارش نماند
مرغ زیرک باش و بشکن دام را
خاک ره بر سر فکن ایام را
چند، چند گرفتار دام طبیعت، تا به کی محبوس در زندان رنج و زحمت، هر ساعتی بار غمی تا به کی کشی، هر لحظه جام المی تا چند نوشی، نیش زهر آلود هم صحبتان منافق تا به چند، زهر جانفرسای عزای دوستان موافق تا به کی، پای از این خانه ویران بیرون نه و قدم در گلستان عالم سرور گذار.
چون تو بگذشتی ازین بالا و پست
گلبنی بینی در آن صحرا که هست
زیر هر برگ گلی خوش اختری
بیخ آن بگذشته از تحت الثری
شاخ آن از لامکان سر بر زده
سایه آن عرش را بر سر زده
یک جهان بینی به معنی صد هزار
نوعروسان فارغ از رنگ و نگار
دمی از یاران و دوستان پاک یاد آور، و زمانی از رفیقان آن شهر و دیار را به خاطر گذران
«فما بالک نسیت عهود الحمی و رضیت بمصاحبه من لا ثبات له و لا وفاء»
زد سحرطایر قدسم ز سر سدره صفیر
که در این دامگه حادثه آرام مگیر
گاهی با سکان عالم انوار رازی گوی، و زمانی با همجنسان آن دیار صحبتی دار، آه سرد از دل پر درد و برآور و رفیقان وطن اصلی را به خاطر آور با ایشان خطاب آغاز کن و بگو:
این روا باشد که من در بند سخت
که شما بر سبزه گاهی بر درخت
این کجا باشد وفای دوستان
من به بند اندر شما در بوستان
یاد آرید ای مهان زین مرغ زار
یک صبوحی در میان مرغزار
یاد یاران یار را میمون بود
خاصه کان لیلی و این مجنون بود
سوم از اموری که باعث خوف از مرگ می شود، صعوبت قطع علاقه از اولاد و عیال، و دشواری گذشتن از منصب و مال است و ظاهر است که این ترس از مرگ نیست بلکه غم مفارقت بعضی از زخارف فانیه و مهاجرت از لذات دنیای دنیه است و علاج این خوف آن است که تأمل کند که چیزی که لامحاله گذاشتی و خانه ای که البته از آن گذشتنی است چگونه عاقل دل به آن ببندد اگر تو نمیری و آن را به جای گذاری آن خواهد مرد و تو را خواهد گذاشت پس خواهی نخواهی باید از آن مفارقت کرد و چاره از مهاجرت آن نیست و کسی را که اندک شعوری باشد چگونه به چنین چیزی مطمئن و دل خود را به آن ساکن می کند پس باید محبت دنیا و ساکنان آن را از دل دور کرد تا از این خوف و الم، فراغت حاصل کرد.
چهارم: خوف از دشمنان و تصور خوشحالی ایشان است و شکی نیست که این نیست مگر از وسوسه شیطان، زیرا که شادی و سرزنش ایشان نه به دین ضرر می رساند و نه به ایمان، و نه به بدن المی از آن حاصل می شود و نه به جان چون توازین خانه رفتی چیزی که به خاطر تو نمی گذرد امثال این مزخرفات است، علاوه بر اینکه شماتت دشمنان و شادی ایشان مخصوص به مرگ نیست زیرا که انواع بلا و نکبت و عنا و مصیبت از برای هر کسی در دنیا ممکن و دشمن به همه آنها شاد و خرم می گردد پس هر که کراهت از آن داشته باشد باید چاره دشمنی را کند و دشمنان خود را به نوعی که مذکور خواهد شد دوست گرداند.
پنجم آنکه: خوف ازین داشته باشد که بعد از وفات او اهل و عیال او ذلیل و خار و ضایع و پایمال شوند، و دوستان و اعوان و انصار او هلاک گردند و این خیال نیز از وسوسه های شیطانیه و خیالهای فاسده است، زیرا که هر که چنین خیالی کند معلوم است که خود را منشأ اثری می داند و از برای وجود خود مدخلیتی در عزت دیگران یا ثروت و قوت ایشان می پندارد زهی جهل و نادانی به خداوند عالم و قضا و قدر او چگونه چنین خوفی را به خود راه می دهد و حال اینکه مقتضای فیض اقدس آن است که هر ذره ای از ذرات عالم را به کمالی که برازنده و سزاوار آن است برساند، و هر کسی را به هر چه از برای آن خلق شده و اصل نماید، و هیچ آفریده ای را حد تغییر و تبدیل آن نیست.
به چشم خود دیده ایم که اطفالی که نگاهبان و پرستار متعدد دارند هلاک شده اند، و طفلان خودسر و بی پدر و مادر در کوچه و صحرا تنها و بی کس به سلامت مانده اند.
نمی بینی که بسیاری از علما و فضلا سعی ها کردند در تربیت اولاد خود ولی سعی ایشان اثری نبخشید و چه قدر از ارباب دولت و اغنیا مالهای بی حد از برای فرزندان خود گذاردند ولی به اندک وقتی از دست ایشان به در رفته ثمری نداد بسی یتیمان سر و پا برهنه که نه مالی از برای ایشان بود و نه تربیتی، به واسطه تربیت مربی ازل به اعلی مرتبه کمال رسیدند و اموال بی حد و حصر فراهم آوردند، بلکه به مراتب عالیه و مناصب جلیله رسیدند.
و غالب آن است که یتیمانی که در طفولیت پدر از سر ایشان رفته ترقی ایشان در دنیا و آخرت بیشتر می شود از اطفالی که در آغوش پدران پرورش یافته اند و به تجربه رسیده است که هر که خاطر جمع و مطمئن بوده از اولاد خود به جهت مالی که از برای ایشان گذاشته، یا به شخصی که اولاد خود را به او سپرده عاقبت به فقر و تهیدستی گرفتار گشته و به خواری و ذلت و پستی رسیده اند بلکه بسیار شده است که آن مال یا آن شخص باعث هلاکت اولاد او شده اند و هر که کار اولاد و بازماندگان خود را به خدا واگذارد و ایشان را به رب الارباب سپرد البته بعد از او هر روز عزت و قوت و مال و دولت ایشان زیادتر شده.
پس کسی که عاقل و خیرخواه اهل خود باشد باید کار و بار اولاد و عیال خود را به خالق و پروردگار ایشان گذارد و آنها را به مولی و آفریدگار ایشان سپارد نعم المولی و نعم النصیر.
ششم آنکه: خوف او از عذاب الهی باشد، به واسطه معاصی و گناهانی که از او صادر شده و این نوع خوف، از انواع ممدوح، و در آیات و اخبار مدح صاحبان آن شده و لیکن، باقیماندن بر این ترس، و درصدد علاج آن برنیامدن به توبه و انابه، و ترک معصیت، از جهل و غفلت است و شرح این خوف، بعد از این بیاید، علاوه بر این، خوف حقیقه از مرگ نیست، بلکه خوف از چیزی است که می ترسد بعد از مرگ حاصل شود.
و از آنچه گفتیم معلوم شد که خوف از موت، به سبب یکی از جهات مذکوره، راهی ندارد و عاقل نباید آن را به خود راه دهد، و باید تأمل نماید، که مرگ، شربتی است که هر کس را چشیدنی است، و ضربتی است که به هر فرقی رسیدنی است بلکه در فن حکمت ثابت است که هر مرکبی البته فاسد می شود پس بدن که مرکب از عناصر است، ناچار باید به فساد انجامد پس آرزوی حیات دائمی و تمنای بقای ابدی از برای بدن، خیالی است محال، و عاقل چنین آرزویی نمی کند، بلکه یقین می داند که هر چه در نظام عالم می شود، خیر و صلاح است پس، خود را به هر چه می شود رضا و خشنود می کند، و الم و کدورت به خود راه نمی دهد و اگر تمنا و آرزویش طول عمر است، تأمل کند که اگر طول عمر را به جهت استیفای لذات جسمانیه می خواهد، بداند که چون پیری او را دریافت مزاج ضعیف می گردد، و قوا و حواس مختل می شود، و از کار باز می ماند، و صحت که عمده لذات است زوال می پذیرد، نه از اکل لذت می برد و نه از جماع و لحظه ای از دردی و المی خالی نیست و روز به روز در تنزل و رو به پستی دارد، تا به حدی می رسد که در نزد مردمان، بلکه اهل و عیال خود خوار و بی مقدار می شود همچنان که در کتاب خداست که: «و من نعمره ننکسه فی الخلق» یعنی «هر که را پیر و معمر کردیم او را در میان مردم خوار و منکوس می گردانیم».
و علاوه بر اینها، هر روز مبتلا به عزای فرزندی و صدیقی، و هر شام گرفتار مرگ دوستی و رفیقی است و بسا باشد که گرفتار انواع مصیبت و ناخوشی گردد، و فقر و احتیاج به او رو آورد و حقیقه کسی که طالب طول عمر است، طالب این همه زحمتهاست و اگر مقصودش از طول عمر، کسب فضایل و اخلاق حسنه و طاعت و عبادت است، شکی نیست که در پیری تحصیل کمال در نهایت صعوبت است و کسی که ملکات بد را از خود دفع نکرد تا به پیری رسید، و ریشه آنها در دل او مستحکم گشت، کجا می تواند که آنها را زایل کند، و اخلاق حسنه را تحصیل نماید، زیرا که بعد از استحکام ریشه آنها، دفع آنها موقوف است به ریاضات و مجاهداتی که در پیری تحمل آنها ممکن نیست.
و از این جهت است که در اخبار وارد شده است که: «چون آدمی را سن به چهل سالگی رسید، و رجوع به نیکی نکرد شیطان به نزد او می آید و دست بر روی او می کشد، و می گوید پدرم فدای روحی باد که دیگر برای او هرگز رستگاری نیست».
با وجود اینکه طالب سعادت، باید در هر حالی در فکر تحصیل آن باشد، و صفات بد را که از جمله آنها طول امل است، از خود زایل کند، و به عمری که از برای او مقرر شده راست راضی بوده باشد، و همیشه به قدر امکان در فکر تحصیل کمال، و خلاصی از زندان دنیای غدار، و قطع علاقه از لذات دنیه، و میل به حیات ابدیه، روز و شب در اکتساب کمالات، و مناجات با حضرت خالق الارباب بوده، تا از قفس طبیعت مستخلص، و به اوج عالم حقیقت پرواز نماید و از برای او موت ارادی، که منشأ حیات طبیعی است حاصل گردد و در این وقت مشتاق مرگ می شود، و از تقدیم و تأخیر آن روا ندارد نه او را به این ظلمتکده که منزل اشقیاء و فجار، و مسکن شیاطین و اشرار است میلی، و نه این زندگانی فانی را در نظر او اعتباری و وقعی است خاطرش به عالم اعلی متعلق، و دلش به مصاحبت مجاوران حرم قدس شائق، همیشه بساط قرب حق را جویا، و زبان حالش به این مقال گویاست.
خرم آن روز کزین منزل ویران بروم
راحت جان طلبم از پی جانان بروم
به هوای لب او ذره صفت رقص کنان
تا لب چشمه خورشید درخشان بروم
ملا احمد نراقی : باب چهارم
غضب و اسباب آن
صفت نهم غضب است و آن عبارت است از: حالت نفسانیه که باعث حرکت روح حیوانی و از داخل به جانب خارج از برای غلبه و انتقام می شود و هرگاه شدت نمود باعث حرکت شدیدی می شود که از آن حرکت، حرارتی مفرط حاصل، و از آن حرارت دود تیره ای برمی خیزد و دماغ و رگها را ممتلی می سازد، و نور عقل را می پوشاند، و اثر قوه عاقله را ضعیف می کند.
و به این جهت در صاحب غضب، موعظه و نصیحت اثری نمی بخشد بلکه پند و موعظه، درشتی و شدت را زیاد می کند و حرکت قوه غضبیه به این جهت امری است که هنوز واقع نشده است بلکه محتمل الوقوع است و به جوش آمدن شعله غضب، به جهت دفع آن است، یا به سبب امری است که واقع شده، و حرکت آن به جهت انتقام است.
پس اگر انتقام ممکن باشد و قدرت بر آن داشته باشد، چون غضب به حرکت آمد خون از باطن به ظاهر میل می کند و رنگ آدمی سرخ می شود و اگر انتقام ممکن نباشد و از آن مأیوس باشد خون میل به باطن می کند و به آن جهت رنگ آدمی زرد می شود و اگر غضب بر کسی باشد که نداند خواهد توانست انتقام از او بکشد یا نه، گاهی خون میل به باطن و گاهی میل به ظاهر می کند، و به این جهت رنگ آدمی گاهی سرخ و گاهی زرد می شود.
و مخفی نماند که مردمان در قوه غضبیه بر سه قسم اند: بعضی در طرف افراط هستند، که در وقت غضب فکر و هوشی از برای ایشان باقی نمی ماند و از اطاعت عقل و شرع بیرون می روند.
و طایفه ای در طرف تفریطند، و مطلقا قوه غضبیه ندارند و در جائی که عقلا و یا شرعا غضب لازم است مطلقا از جا برنمی آیند.
و گروهی بر جاده اعتدال مستقیم اند، که غضب ایشان به موقع، و غلظت ایشان به جاست و در هنگام غضب از حد شرع و عقل تجاوز نمی کنند.
و شکی نیست که حد اعتدال آن، مرغوب و مطلوب است بلکه آن فی الحقیقه غضب نیست، بلکه شجاعت و قوت نفس است و طرف تفریط آن نیز اگر چه غضب نباشد اما مذموم و قبیح، و نتیجه جبن و خواری است و بسا باشد که از غضب بدتر بوده باشد، زیرا که کسی را که هیچ قوه غضبیه نباشد بی غیرت و خالی از حمیت است.
و از این جهت گفته اند: «کسی که در موضع غضب به غضب نیاید خر است» و از حضرت امیرالمومنین علیه السلام مروی است که «حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم از برای دنیا هرگز به غضب نمی آمد اما هرگاه از برای حق، غضبناک می شد احدی را نمی شناخت، و غضب او تسکین نمی یافت تا یاری حق را نمی کرد» و از آنچه گفتیم معلوم شد که غضب مذموم، آن است که در حد افراط باشد، زیرا که اعتدال آن، ممدوح است و تفریط آن غضب نیست، اگر چه از صفات ذمیمه است.
و به این جهت در صاحب غضب، موعظه و نصیحت اثری نمی بخشد بلکه پند و موعظه، درشتی و شدت را زیاد می کند و حرکت قوه غضبیه به این جهت امری است که هنوز واقع نشده است بلکه محتمل الوقوع است و به جوش آمدن شعله غضب، به جهت دفع آن است، یا به سبب امری است که واقع شده، و حرکت آن به جهت انتقام است.
پس اگر انتقام ممکن باشد و قدرت بر آن داشته باشد، چون غضب به حرکت آمد خون از باطن به ظاهر میل می کند و رنگ آدمی سرخ می شود و اگر انتقام ممکن نباشد و از آن مأیوس باشد خون میل به باطن می کند و به آن جهت رنگ آدمی زرد می شود و اگر غضب بر کسی باشد که نداند خواهد توانست انتقام از او بکشد یا نه، گاهی خون میل به باطن و گاهی میل به ظاهر می کند، و به این جهت رنگ آدمی گاهی سرخ و گاهی زرد می شود.
و مخفی نماند که مردمان در قوه غضبیه بر سه قسم اند: بعضی در طرف افراط هستند، که در وقت غضب فکر و هوشی از برای ایشان باقی نمی ماند و از اطاعت عقل و شرع بیرون می روند.
و طایفه ای در طرف تفریطند، و مطلقا قوه غضبیه ندارند و در جائی که عقلا و یا شرعا غضب لازم است مطلقا از جا برنمی آیند.
و گروهی بر جاده اعتدال مستقیم اند، که غضب ایشان به موقع، و غلظت ایشان به جاست و در هنگام غضب از حد شرع و عقل تجاوز نمی کنند.
و شکی نیست که حد اعتدال آن، مرغوب و مطلوب است بلکه آن فی الحقیقه غضب نیست، بلکه شجاعت و قوت نفس است و طرف تفریط آن نیز اگر چه غضب نباشد اما مذموم و قبیح، و نتیجه جبن و خواری است و بسا باشد که از غضب بدتر بوده باشد، زیرا که کسی را که هیچ قوه غضبیه نباشد بی غیرت و خالی از حمیت است.
و از این جهت گفته اند: «کسی که در موضع غضب به غضب نیاید خر است» و از حضرت امیرالمومنین علیه السلام مروی است که «حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم از برای دنیا هرگز به غضب نمی آمد اما هرگاه از برای حق، غضبناک می شد احدی را نمی شناخت، و غضب او تسکین نمی یافت تا یاری حق را نمی کرد» و از آنچه گفتیم معلوم شد که غضب مذموم، آن است که در حد افراط باشد، زیرا که اعتدال آن، ممدوح است و تفریط آن غضب نیست، اگر چه از صفات ذمیمه است.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
علاج عجب به جمال
و اما عجب به حسن و جمال: پس علاج آن این است که بدانی که آن به زودی در معرض زوال است و به اندک علتی و مرضی جمال تو زایل، و حسن تو باطل می شود و کدام عاقل به چیزی عجب می کند که تب شبی آن را بگیرد، یا دملی آن را برطرف کند، و یا آبله ای آن را فاسد گرداند.
بر مال و جمال خویشتن غره مشو
کان را به شبی برند و این را به تبی
و اگر به بیماری و مرض زایل نشود، هیچ شبهه ای نیست که به رفتن جوانی و آمدن پیری جمال و حسن نیز خواهد رفت و مرگی که هر کسی خواهی نخواهی آن را خواهد چشید آن را تباه خواهد ساخت نگاه کن به رخسارهای زیبا و قامتهای رعنا و بدنهای نازک، که چگونه در خاک پوسیده و متعفن شده، که هر طبعی از آنها متنفر می گردد و علاوه بر اینکه مایه حسن و جمال خود را نظر نماید که چیست، اخلاط متعفنه جمع گشته و خون و چرکی فراهم آمده و هیئتی از اینها حاصل شده.
گوشت پاره آلت گویای تو
پیه پاره منظر بینای تو
مسمع تو آن دو پاره استخوان
مدرکت دو قطره خون یعنی جنان
کرمکی و از قذر آکنده ای
طمطراقی در میان افکنده ای
از منی بودی منی را واگذار
ای ایاز از پوستینت یاد آر
ای که به حسن و جمال خود می نازی، و با خود «نرد عجب و غرور می بازی، اگر به نظر عقل، خود را بنگری از پندار و غرور بگذری نظری به خود کن که کدام عضو تو را کثافت فرو نگرفته، دهانت منبع آبی است که اگر چیزی به آن آلوده شود خود نفرت کنی و بینیت آکنده کثافتی است که اگر ظاهر شود خود خجل گردی حقه گوشت را چرک پر کرده زیر بغلت را گند فرو گرفته هر جای پوست بدنت را بشکافی چرک و ریم برآید و هر عضوی را که مجروح سازی خون نجس درآید معده ات از فضله آکنده و روده هایت از غایط مملو گشته مثانه ات پر از بول کثیف است و در احشایت کرم پنهان است و در زهره ات صفرا جا کرده، و در باطنت بلغم مأوی گرفته، شبانه روزی لااقل دوبار به بیت الخلا تردد کنی، و به دستی که بر جمالت کشی غایط خود را بشوئی از دیدن آنچه از تو بیرون می آید متنفر می گردی، چه جای آنکه آن را ببوئی یا به دست گیری اگر یک روز متوجه خود نگردی و خود را پاک نسازی و نشوئی چرک و تعفن به تو احاطه می کند و شپش بدن و جامه تو را فرو می گیرد و از هر چارپائی کثیف تر می گردی این حال وسط تو است و اگر ابتدای خود را خواهی همه ماده خلقتت اشیاء کثیفه، و محل عبور و قرارت مکانهای خبیثه، زیرا که ماده خلقت و غذای تو منی و خون حیض است، و مکان عبور و قرارت صلب و ذکر و رحم و فرج و اگر آخر خود را طلبی مردار گندیده، که از همه نجاسات متعفن تر پس ای نادان سفیه ترا با عجب و غرور به حسن و جمالی که این حقیقتش باشد چه کار؟
بر مال و جمال خویشتن غره مشو
کان را به شبی برند و این را به تبی
و اگر به بیماری و مرض زایل نشود، هیچ شبهه ای نیست که به رفتن جوانی و آمدن پیری جمال و حسن نیز خواهد رفت و مرگی که هر کسی خواهی نخواهی آن را خواهد چشید آن را تباه خواهد ساخت نگاه کن به رخسارهای زیبا و قامتهای رعنا و بدنهای نازک، که چگونه در خاک پوسیده و متعفن شده، که هر طبعی از آنها متنفر می گردد و علاوه بر اینکه مایه حسن و جمال خود را نظر نماید که چیست، اخلاط متعفنه جمع گشته و خون و چرکی فراهم آمده و هیئتی از اینها حاصل شده.
گوشت پاره آلت گویای تو
پیه پاره منظر بینای تو
مسمع تو آن دو پاره استخوان
مدرکت دو قطره خون یعنی جنان
کرمکی و از قذر آکنده ای
طمطراقی در میان افکنده ای
از منی بودی منی را واگذار
ای ایاز از پوستینت یاد آر
ای که به حسن و جمال خود می نازی، و با خود «نرد عجب و غرور می بازی، اگر به نظر عقل، خود را بنگری از پندار و غرور بگذری نظری به خود کن که کدام عضو تو را کثافت فرو نگرفته، دهانت منبع آبی است که اگر چیزی به آن آلوده شود خود نفرت کنی و بینیت آکنده کثافتی است که اگر ظاهر شود خود خجل گردی حقه گوشت را چرک پر کرده زیر بغلت را گند فرو گرفته هر جای پوست بدنت را بشکافی چرک و ریم برآید و هر عضوی را که مجروح سازی خون نجس درآید معده ات از فضله آکنده و روده هایت از غایط مملو گشته مثانه ات پر از بول کثیف است و در احشایت کرم پنهان است و در زهره ات صفرا جا کرده، و در باطنت بلغم مأوی گرفته، شبانه روزی لااقل دوبار به بیت الخلا تردد کنی، و به دستی که بر جمالت کشی غایط خود را بشوئی از دیدن آنچه از تو بیرون می آید متنفر می گردی، چه جای آنکه آن را ببوئی یا به دست گیری اگر یک روز متوجه خود نگردی و خود را پاک نسازی و نشوئی چرک و تعفن به تو احاطه می کند و شپش بدن و جامه تو را فرو می گیرد و از هر چارپائی کثیف تر می گردی این حال وسط تو است و اگر ابتدای خود را خواهی همه ماده خلقتت اشیاء کثیفه، و محل عبور و قرارت مکانهای خبیثه، زیرا که ماده خلقت و غذای تو منی و خون حیض است، و مکان عبور و قرارت صلب و ذکر و رحم و فرج و اگر آخر خود را طلبی مردار گندیده، که از همه نجاسات متعفن تر پس ای نادان سفیه ترا با عجب و غرور به حسن و جمالی که این حقیقتش باشد چه کار؟
ملا احمد نراقی : باب چهارم
علاج عجب به مال
و اما عجب به مال: پس علاج آن این است که آفات مال را به نظر درآورد و تفکر کند که آن در معرض زوال و فنا، و عاری از دوام و بقاست گاهی نهب و غارت می شود، و زمانی به ظلم و ستم می رود، به آتش می سوزد، و به آب غرق می شود، دزد آن را می برد و طرار آن را می رباید، و غیر اینها از آفات سماویه و ارضیه و متذکر شود که در بین یهود و هندو کسانی هستند که مال و ثروتشان أفزونتر از ایشان است و اف بر شرفی که هندو و یهود در آن پیش باشد و تف بر بزرگی ای که دزد آن را در یک لحظه برباید و صاحبش را مفلس و ذلیل بنشاند.
بسی کم است ز گاو و خر، آنکه در عالم
زیادتی بود از دیگران به گاو و خرش
علاوه بر این، ملاحظه کند آیات و اخباری که در مذمت مال و حقارت مالداران رسیده و آنچه در فضیلت فقرا و شرافت فقر وعزت ایشان در روز قیامت و سبقتشان به بهشت وارد شده چگونه عاقل دیندار به مال شاد و فرحناک و خوشحال می گردد، و به آن عجب می کند با وجود اینکه حقوق بسیار از جانب پروردگار به آن تعلق می گیرد و از عهده همه آنها برآمدن در نهایت صعوبت و اشکال، و در حلال آن پستی مرتبه در روز قیامت و طول حساب، و در حرام آن مواخذه و عقاب است بلکه سزاوار مالداران آن است که ساعتی از خوف و اندوه، و از تقصیر مالیه و راه دخل و خرج آن خالی نباشد و حال اینکه قیمت مرد به کمال و هنر است نه به سیم و زر، بزرگی و شرف در بندگی خداوند اکبر است نه به گاو و خر.
قلندران حقیقت به نیم جو نخرند
قبای اطلس آن کس که از هنر عاری است
بسی کم است ز گاو و خر، آنکه در عالم
زیادتی بود از دیگران به گاو و خرش
علاوه بر این، ملاحظه کند آیات و اخباری که در مذمت مال و حقارت مالداران رسیده و آنچه در فضیلت فقرا و شرافت فقر وعزت ایشان در روز قیامت و سبقتشان به بهشت وارد شده چگونه عاقل دیندار به مال شاد و فرحناک و خوشحال می گردد، و به آن عجب می کند با وجود اینکه حقوق بسیار از جانب پروردگار به آن تعلق می گیرد و از عهده همه آنها برآمدن در نهایت صعوبت و اشکال، و در حلال آن پستی مرتبه در روز قیامت و طول حساب، و در حرام آن مواخذه و عقاب است بلکه سزاوار مالداران آن است که ساعتی از خوف و اندوه، و از تقصیر مالیه و راه دخل و خرج آن خالی نباشد و حال اینکه قیمت مرد به کمال و هنر است نه به سیم و زر، بزرگی و شرف در بندگی خداوند اکبر است نه به گاو و خر.
قلندران حقیقت به نیم جو نخرند
قبای اطلس آن کس که از هنر عاری است
ملا احمد نراقی : باب چهارم
علاج عجب به قدرت
و اما عجب به قوت و قدرت خود: علاجش آن است که به یاد آورد امراض و آلامی را که خدا مسلط بر بدن او گردانیده و نظر کند که شبی تب چگونه قوت او را ضعیف، و بدن او را لاغر و نحیف می گرداند و اگر یک رگ از بدن او به درد آید از هر عاجزی عاجزتر و از هر ذلیلی ذلیل تر می شود و احمق کسی است که به قوت و قدرت خود نازد و حال اینکه اگر مگسی چیزی از او برباید نتواند استرداد کند و اگر مورچه ای به گوش او داخل شود روز و شب فریاد کند و اگر خاری به پای او رود عاجز گردد و اگر غباری به چشمش رسد متأثر شود.
«یخوفه الدق و یقتله البق» یعنی «اندک دقی که بلند شود او را می ترساند، و پشه ای او را می کشد» و حال آنکه هر چه او را قوت باشد از خری یا گاوی یا شتری بیش نخواهد بود و چه عجب و افتخار به چیزی که می کند که گاو و خر در آن از او بالاتر است.
«یخوفه الدق و یقتله البق» یعنی «اندک دقی که بلند شود او را می ترساند، و پشه ای او را می کشد» و حال آنکه هر چه او را قوت باشد از خری یا گاوی یا شتری بیش نخواهد بود و چه عجب و افتخار به چیزی که می کند که گاو و خر در آن از او بالاتر است.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فایده - مذموم بودن ذلت و خواری
سابق بر این مذکور شد که هر صفت فضیلتی وسط است و دو طرف افراط و تفریط آن مهلک و مذموم است پس صفت تواضع حد وسط است و طرف افراط آن صفت کبر است و طرف تفریط آن ذلت و پستی است پس همچنان که کبر مذموم است، همچنین خوار و ذلیل کردن خود نیز مذموم و مهلک است، زیرا که از برای مومن جایز نیست که خود را ذلیل و پست کند پس اگر عالمی مطاع، کفشدوزی بر او وارد شود آن عالم از جای خود برخیزد و او را در مکان خود بنشاند و درس و تعلیم را به جهت حرمت او ترک کند و چون برخیزد تا در خانه در عقب او بدود، خود را ذلیل و خوار کرده است، و از طریقه مستقیمه تجاوز نموده است و طریقه محموده و عدالت، آن است که به طریقی که مذکور شد تواضع کند از برای امثال و اقران خود و کسانی که مرتبه ایشان نزدیک به اوست و اما تواضع عالم از برای بازاری، آن است که با او بنشیند و نیک سخن گوید و به طریق مهربانی با او تکلم کند و دعوت او را اجابت کند و در قضای حاجت او سعی کند و خود را بهتر از او نداند، به جهت خط خاتمه و امثال اینها.
و مخفی نماند که آنچه مذکور شد از مدح تواضع و فروتنی، نسبت به کسانی است که متکبر نباشند اما کسی که متکبر باشد، بهتر آن است که تواضع او را نکنند، زیرا که فروتنی و ذلت از برای کسی که متکبر باشد موجب پستی و ذلت خود است و باعث گمراهی آن متکبر، و زیادتی تکبر او می شود و بسا باشد که اگر مردم تواضع او را نکنند و بر او تکبر کنند متنبه شود و تکبر را ترک کند.
و از این جهت است که حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «هرگاه متواضعین امت مرا ببینید، از برای ایشان تواضع کنید و هرگاه متکبرین را ببینید بر ایشان تکبر کنید، به درستی که این باعث مذلت و حقارت ایشان می شود».
و مخفی نماند که آنچه مذکور شد از مدح تواضع و فروتنی، نسبت به کسانی است که متکبر نباشند اما کسی که متکبر باشد، بهتر آن است که تواضع او را نکنند، زیرا که فروتنی و ذلت از برای کسی که متکبر باشد موجب پستی و ذلت خود است و باعث گمراهی آن متکبر، و زیادتی تکبر او می شود و بسا باشد که اگر مردم تواضع او را نکنند و بر او تکبر کنند متنبه شود و تکبر را ترک کند.
و از این جهت است که حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «هرگاه متواضعین امت مرا ببینید، از برای ایشان تواضع کنید و هرگاه متکبرین را ببینید بر ایشان تکبر کنید، به درستی که این باعث مذلت و حقارت ایشان می شود».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت نوزدهم - عصبیت
و آن عبارت است از سعی نمودن در حمایت خود یا چیزی که به خود نسبت دارد، از دین و مال و قبیله و عشیره و اهل شهر یا اهل صنعت خود و امثال اینها، به قول یا فعل و این بر دو قسم است، زیرا که آن را که حمایت می کند و سعی در دفع بدی از آن می کند اگر چیزی است که حفظ و حمایت آن لازم است و در حمایت کردن، از حق متجاوز نمی کند و انصاف را از دست نمی دهد این قسم ممدوح و پسندیده، و از صفات فاضله است و آن را غیرت گویند، چنانکه گذشت
و اگر چیزی را که حمایت می کند، چیزی است که حمایت آن شرعا خوب نیست، یا در حمایت، از حق و انصاف تجاوز می کند و به باطل داخل می شود، این قسم عصبیت مذموم است و از رذایل صفات متعلقه به قوه غضبیه است.
و به این اشاره فرمودند حضرت سید الساجدین علیه السلام وقتی که از عصبیت از او پرسیدند پس فرمود: «عصبیتی که صاحب آن گناهکار است آن است که آدمی بدان قبیله خود را بهتر از نیکان قبیله دیگر ببیند و عصبیت، آن نیست که کسی قبیله خود را دوست داشته باشد، و لیکن آن است که آدمی اعانت بکند قبیله خود را بر ظلم» و عصبیت را که در اخبار و احادیث اطلاق می کنند این قسم را مذموم می خوانند و آن از صفات مهلکه و آدمی را به شقاوت ابدی گرفتار می کند.
حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «هر که تعصب بکشد یا تعصب از برای او بکشند رشته اسلام از گردن او جدا می شود» و فرمود که «هر که به قدر حبه خردلی عصبیت در دل او باشد خدا در روز قیامت او را با اعراب جاهلیت برخواهد انگیخت» و از حضرت سیدالساجدین علیه السلام مروی است که «هیچ حمیتی داخل بهشت نمی شود مگر حمیت حمزه بن عبدالمطلب علیه السلام در آن وقت که مشرکین بچه دان شتر را در حالت سجود معبود همایون بر سر سید کاینات افکندند غضب و حمیت، حمزه را بر آن داشت که دین اسلام را قبول نمود» و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود که «فرشتگان چنان پنداشتند که ابلیس از ایشان است و خدای می دانست که از ایشان نیست پس حمیت و غضب، او را بر آن داشت که حقیقت خود را ظاهر کرده گفت: مرا از آتش خلق کردی و آدم را از خاک».
و اگر چیزی را که حمایت می کند، چیزی است که حمایت آن شرعا خوب نیست، یا در حمایت، از حق و انصاف تجاوز می کند و به باطل داخل می شود، این قسم عصبیت مذموم است و از رذایل صفات متعلقه به قوه غضبیه است.
و به این اشاره فرمودند حضرت سید الساجدین علیه السلام وقتی که از عصبیت از او پرسیدند پس فرمود: «عصبیتی که صاحب آن گناهکار است آن است که آدمی بدان قبیله خود را بهتر از نیکان قبیله دیگر ببیند و عصبیت، آن نیست که کسی قبیله خود را دوست داشته باشد، و لیکن آن است که آدمی اعانت بکند قبیله خود را بر ظلم» و عصبیت را که در اخبار و احادیث اطلاق می کنند این قسم را مذموم می خوانند و آن از صفات مهلکه و آدمی را به شقاوت ابدی گرفتار می کند.
حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «هر که تعصب بکشد یا تعصب از برای او بکشند رشته اسلام از گردن او جدا می شود» و فرمود که «هر که به قدر حبه خردلی عصبیت در دل او باشد خدا در روز قیامت او را با اعراب جاهلیت برخواهد انگیخت» و از حضرت سیدالساجدین علیه السلام مروی است که «هیچ حمیتی داخل بهشت نمی شود مگر حمیت حمزه بن عبدالمطلب علیه السلام در آن وقت که مشرکین بچه دان شتر را در حالت سجود معبود همایون بر سر سید کاینات افکندند غضب و حمیت، حمزه را بر آن داشت که دین اسلام را قبول نمود» و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود که «فرشتگان چنان پنداشتند که ابلیس از ایشان است و خدای می دانست که از ایشان نیست پس حمیت و غضب، او را بر آن داشت که حقیقت خود را ظاهر کرده گفت: مرا از آتش خلق کردی و آدم را از خاک».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
مقام چهارم
و دانستی که حد اعتدال این قوه، صفت عفت است، که منشأ جمیع صفات کمالیه متعلقه به این قوه است و دو طرف افراط و تفریط آن یکی شره است و دیگری خمود .
و اینها جنس جمیع رذایل متعلقه به این قوه، و منشأ و مصدر همه آنها هستند و ما اول بیان این دو جنس و ضد اینها را که عفت است می کنیم و بعد از آن به شرح صفاتی که در ضمن آنها مندرج اند می پردازیم.
پس در این مقام دو مطلب است: مطلب اول دو جنس صفات خبیثه متعلقه به قوه شهویه، و ضد آنها و در آن سه فصل است.
و اینها جنس جمیع رذایل متعلقه به این قوه، و منشأ و مصدر همه آنها هستند و ما اول بیان این دو جنس و ضد اینها را که عفت است می کنیم و بعد از آن به شرح صفاتی که در ضمن آنها مندرج اند می پردازیم.
پس در این مقام دو مطلب است: مطلب اول دو جنس صفات خبیثه متعلقه به قوه شهویه، و ضد آنها و در آن سه فصل است.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل سوم - در بیان صفت نیکوی عفت
دانستی که ضد این دو جنس، صفت «عفت» است و آن عبارت است از مطیع و منقاد شدن قوه شهویه از برای قوه عاقله، تا آنچه امر فرماید درخصوص اکل و شرب و نکاح و جماع، متابعت کند و از آنچه نهی فرماید اجتناب نماید و آن حد اعتدال است، که در شرع و عقل پسندیده است و دو طرف افراط و تفریط آن مذموم و ناپسند است.
پس گمان نکنی که آنچه وارد شده است در فضیلت جوع و گرسنگی، افراط در آن ممدوح باشد چگونه می تواند چنین باشد و حال اینکه غرض از خلقت انسان، بندگی کردن است و آن موقوف است بر قوت، و نشاط طبع و شکی نیست که گرسنگی بسیار قوت را زایل، و نشاط را باطل می کند پس مراد از آن اندک خوردن است به حدی که آدمی ثقل غذا را نفهمد و حیوانیت بر او غالب نشود و همیشه راغب به غذا بوده باشد، نه به حدی که از قوت بیفتد و مزاج را فاسد کند، زیرا که آن خارج از حد اعتدالی است که مقصود شارع است و غیر از معنی عفت است، که در اخبار بسیار، مدح آن وارد شده. حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمود که «افضل عبادات عفت است» و حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود: «هیچ عبادتی افضل از عفت شکم و فرج نیست» و به این مضمون از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام نیز روایت شده است.
و بدان که اعتدال در چیز خوردن، آن است که این قدر چیزی بخورد که ثقل معده و الم گرسنگی هیچ یک را نفهمد بلکه از یاد شکم بیرون رود و از آن متأثر نگردد، زیرا که مقصود از خوردن، زنده بودن و قوت عبادت است و ثقل طعام آدمی را کسل، و از عبادت مانع می شود و الم گرسنگی نیز دل را مشغول می کند و از کار باز می دارد پس سزاوار آن است که چنان چیزی خورد که اثری از اکل در او نباشد تا شبیه به ملائکه گردد، که ایشان نه از ثقل معده متأثر، و نه از گرسنگی متضرر می گردند و از این جهت خدای تعالی فرمود: «کلوا و اشربوا و لا تسرفوا» یعنی «بخورید و بیاشامید و اسراف مکنید» و این نسبت به اشخاص و احوال و غذا مختلف می گردد و معیار آن است که تا بسیار رغبت نداشته باشد نخورد، و هنوز رغبت او باقی باشد دست بکشد و باید که غرض او از چیز خوردن، لذت یافتن نباشد، بلکه قوت یافتن از برای عبادت معبود مقصود او باشد و در صدد تحصیل غذاهای گوناگون نباشد، بلکه اقتصار کند به نان خالی، گاهی از گندمی و گاهی از جو و اگر به نان، خورش ضمیمه نماید به یکی اکتفا کند و بر گوشت خوردن مداومت نکند، و بالمره هم آن را ترک نکند
حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمود که «هر که چهل روز گوشت را ترک کند خلق او بد می شود و هر که چهل روز بر گوشت خوردن مداومت کند دل او را قساوت می گیرد» و حد اعتدال آن است که شبانه روزی یک دفعه چیزی بخورد و بهتر آن است که آن در وقت سحر بعد از فراغ از نماز شب، یا بعد از عشاء باشد و اگر یک دفعه نتواند، دو دفعه بخورد، یکی صبح و دیگری در عشاء و در وقت چیز خوردن «بسم الله» بگوید و بعد از آن خدا را حمد و شکر کند و در اول و آخر دست بشوید و در حدیث وارد است که دست شستن در ابتدا، فقر را زایل کند و ابتدای اکل و انتهای آن را به نمک کند و از برای اکل و شرب، آدابی دیگر هست که در کتب احادیث مذکور است بدان که عرفا ترغیب بسیار در گرسنگی و جوع کرده اند و قواعد بی شمار برای آن ذکر کردند و تصریح کرده اند که کشف اسرار الهیه و رسیدن به مراتب عظیمه، بر آن موقوف است و حکایتهای چند در صبر بر گرسنگی نقل کرده اند.
و از بعضی ذکر نموده اند که یک ماه، یا دو ماه، یا یک سال، چیزی نمی خوردند و این امری است ورای آنچه در اخبار رسیده و غیر از آنچه عامه مردم به آن تکلیف شده اند اگر خوب باشد از برای قومی مخصوص خواهد بود و تکلیف هر کس نیست.
بلی: اگر نفس به مرتبه سرکشی رسیده باشد و به هیچ گونه اطاعت ننماید، و رام کردن آن به زجر دادن به گرسنگی بسیار، موقوف باشد، چاره از آن نیست.
و اما جماع: پس حد اعتدال آن، آن است که اقتصار کند بر آن به قدری که نسل منقطع نگردد و از وسوسه شیطان فارغ شود و خطرات شهوات از دل او بیرون رود و منجر به ضعف بدن و اختلال قوا نگردد.
پس گمان نکنی که آنچه وارد شده است در فضیلت جوع و گرسنگی، افراط در آن ممدوح باشد چگونه می تواند چنین باشد و حال اینکه غرض از خلقت انسان، بندگی کردن است و آن موقوف است بر قوت، و نشاط طبع و شکی نیست که گرسنگی بسیار قوت را زایل، و نشاط را باطل می کند پس مراد از آن اندک خوردن است به حدی که آدمی ثقل غذا را نفهمد و حیوانیت بر او غالب نشود و همیشه راغب به غذا بوده باشد، نه به حدی که از قوت بیفتد و مزاج را فاسد کند، زیرا که آن خارج از حد اعتدالی است که مقصود شارع است و غیر از معنی عفت است، که در اخبار بسیار، مدح آن وارد شده. حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمود که «افضل عبادات عفت است» و حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود: «هیچ عبادتی افضل از عفت شکم و فرج نیست» و به این مضمون از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام نیز روایت شده است.
و بدان که اعتدال در چیز خوردن، آن است که این قدر چیزی بخورد که ثقل معده و الم گرسنگی هیچ یک را نفهمد بلکه از یاد شکم بیرون رود و از آن متأثر نگردد، زیرا که مقصود از خوردن، زنده بودن و قوت عبادت است و ثقل طعام آدمی را کسل، و از عبادت مانع می شود و الم گرسنگی نیز دل را مشغول می کند و از کار باز می دارد پس سزاوار آن است که چنان چیزی خورد که اثری از اکل در او نباشد تا شبیه به ملائکه گردد، که ایشان نه از ثقل معده متأثر، و نه از گرسنگی متضرر می گردند و از این جهت خدای تعالی فرمود: «کلوا و اشربوا و لا تسرفوا» یعنی «بخورید و بیاشامید و اسراف مکنید» و این نسبت به اشخاص و احوال و غذا مختلف می گردد و معیار آن است که تا بسیار رغبت نداشته باشد نخورد، و هنوز رغبت او باقی باشد دست بکشد و باید که غرض او از چیز خوردن، لذت یافتن نباشد، بلکه قوت یافتن از برای عبادت معبود مقصود او باشد و در صدد تحصیل غذاهای گوناگون نباشد، بلکه اقتصار کند به نان خالی، گاهی از گندمی و گاهی از جو و اگر به نان، خورش ضمیمه نماید به یکی اکتفا کند و بر گوشت خوردن مداومت نکند، و بالمره هم آن را ترک نکند
حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمود که «هر که چهل روز گوشت را ترک کند خلق او بد می شود و هر که چهل روز بر گوشت خوردن مداومت کند دل او را قساوت می گیرد» و حد اعتدال آن است که شبانه روزی یک دفعه چیزی بخورد و بهتر آن است که آن در وقت سحر بعد از فراغ از نماز شب، یا بعد از عشاء باشد و اگر یک دفعه نتواند، دو دفعه بخورد، یکی صبح و دیگری در عشاء و در وقت چیز خوردن «بسم الله» بگوید و بعد از آن خدا را حمد و شکر کند و در اول و آخر دست بشوید و در حدیث وارد است که دست شستن در ابتدا، فقر را زایل کند و ابتدای اکل و انتهای آن را به نمک کند و از برای اکل و شرب، آدابی دیگر هست که در کتب احادیث مذکور است بدان که عرفا ترغیب بسیار در گرسنگی و جوع کرده اند و قواعد بی شمار برای آن ذکر کردند و تصریح کرده اند که کشف اسرار الهیه و رسیدن به مراتب عظیمه، بر آن موقوف است و حکایتهای چند در صبر بر گرسنگی نقل کرده اند.
و از بعضی ذکر نموده اند که یک ماه، یا دو ماه، یا یک سال، چیزی نمی خوردند و این امری است ورای آنچه در اخبار رسیده و غیر از آنچه عامه مردم به آن تکلیف شده اند اگر خوب باشد از برای قومی مخصوص خواهد بود و تکلیف هر کس نیست.
بلی: اگر نفس به مرتبه سرکشی رسیده باشد و به هیچ گونه اطاعت ننماید، و رام کردن آن به زجر دادن به گرسنگی بسیار، موقوف باشد، چاره از آن نیست.
و اما جماع: پس حد اعتدال آن، آن است که اقتصار کند بر آن به قدری که نسل منقطع نگردد و از وسوسه شیطان فارغ شود و خطرات شهوات از دل او بیرون رود و منجر به ضعف بدن و اختلال قوا نگردد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
مطلب دوم
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - حقیقت دنیا فی نفسه
بدان که دنیا خود فی نفسه حقیقتی دارد و در حق بندگان نیز حقیقتی دارد اما حقیقت خود دنیا عبارت است از زمین و آنچه بر روی زمین موجود است و مراد از زمین املاک و دکاکین و خانه و امثال آنها است و آنچه بر روی زمین است معادن است و نباتات و حیوانات و تحصیل معادن، غالبا یا به جهت آن است که آلت کار و شغل خود قرار دهند، چون مس و آهن و ارزیز و نحو آنها یا از برای زینت و آرایش به آن است مانند جواهر، یا از برای داد و ستد است، چون طلا و نقره و تحصیل نباتات اغلب از برای لباس و قوت و غذا و دوا است.
و اما حیوانات را که تحصیل می کنند یا به جهت خدمتکاری و کار فرمودن است، چون اسب و استر و کنیزان و غلامان یا از برای لذت بردن از آنها، چون سراری و زنان یا به جهت قوت و یاری جستن از آنها، چون اولاد و برادران یا از برای تسخیر دلهای ایشان و تسلط بر آنها و اینها اعیانی هستند که دنیا عبارت از آنها است و خداوند عالم همه آنها را در این آیه مبارکه جمع فرموده که «زین للناس حب الشهوات من النساء و البین و القناطیر المقنطره من الذهب و الفضه و الخیل. المسومه و الانعام و الحرث ذلک متاع الحیوه الدنیا» یعنی «زینت داده شده است از برای مردم، دوستی و مشتهیات نفسانیه، از زنان و فرزندان و «قنطارها» از طلا و نقره و اسبان چرنده و چارپایان و زرع، اینها متاع زندگانی دنیا هستند» و محبت جمیع اینها از رذایل قوه شهویه است، مگر محبت تسخیر قلوب و تسلط، که از متعلقات قوه غضبیه است.
و اما حیوانات را که تحصیل می کنند یا به جهت خدمتکاری و کار فرمودن است، چون اسب و استر و کنیزان و غلامان یا از برای لذت بردن از آنها، چون سراری و زنان یا به جهت قوت و یاری جستن از آنها، چون اولاد و برادران یا از برای تسخیر دلهای ایشان و تسلط بر آنها و اینها اعیانی هستند که دنیا عبارت از آنها است و خداوند عالم همه آنها را در این آیه مبارکه جمع فرموده که «زین للناس حب الشهوات من النساء و البین و القناطیر المقنطره من الذهب و الفضه و الخیل. المسومه و الانعام و الحرث ذلک متاع الحیوه الدنیا» یعنی «زینت داده شده است از برای مردم، دوستی و مشتهیات نفسانیه، از زنان و فرزندان و «قنطارها» از طلا و نقره و اسبان چرنده و چارپایان و زرع، اینها متاع زندگانی دنیا هستند» و محبت جمیع اینها از رذایل قوه شهویه است، مگر محبت تسخیر قلوب و تسلط، که از متعلقات قوه غضبیه است.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
حقیقت دنیا در حق بندگان
و اما حقیقت دنیا در حق بندگان عبارت است از آنچه پیش از مردان از برای ایشان حاصل می شود و آنچه را بعد از مردن بیابند آن آخرت است پس هر چه پیش از مردن از برای بنده در آن بهره و حظی و غرضی و لذتی است آن دنیاست در حق او و از برای او دو نوع علاقه به آن چیز است یکی علاقه دل، که دوستی آن است و دیگری گرفتاری بدن، که مشغول شدن به اصلاح و تربیت آن است، تا استیفای حظ خود را از آن کند.
و حقیقت دنیا در حق بندگان، همان علاقه قلبیه و گرفتاریهای بدنیه و لذات نفسیه است، که حاصل می شود نه آن اعیانی که علاقه به آنها دارد یا مشغول به آنها می شود.
و چنین ندانی که هر چه بندگان را پیش از وفات رغبت و میل به آن است که دنیا در حق ایشان عبارت از آن است، همه اینها مذموم و بد است، زیرا که آنچه را آدمی در این عالم میل به آن دارد بر دو قسم است:
یکی آنکه فایده آن بعد از مردن به او می رسد، و غرض از تحصیل آن و میل به آن، اثر و ثمره اش در عالم آخرت است، مثل علم نافع و عمل صالح، که صاحب آن به آن بلند می شود بلکه بسا باشد که آن محبوب ترین و لذیذترین چیزها در نزد او باشد و این اگرچه از دنیاست، چون حصول آن و التذاذ به آن، در این عالم نیز متحقق می شود و لیکن از دنیای مذموم نیست، زیرا که عمده اثر آن در آخرت به او می رسد و آن را از دنیا می شمرند به جهت آنکه در آنجا حاصل می شود
و از این جهت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم نماز را از دنیا شمردند و فرمودند: «حبب إلی من دنیاکم ثلث الطیب و النساء و قره عینی فی الصلوه» یعنی «سه چیز از دنیای شما در نزد من محبوب است بوی خوش، و زنان، و روشنی چشم من در نماز است» و با وجود اینکه نماز از اعمال آخرت است پس دنیای مذموم عبارت است از لذتی که وسیله لذت دیگر در آخرت نباشد و آن نیست مگر تلذذ به معاصی، و تنعم در مباحاتی که زاید بر قدر ضرورت است.
و اما تحصیل قدری که در بقاء حیات، و معاش عیال، و حفظ آبرو ضروری است از اعمال صالحه و عبادات حسنه است چنان که در احادیث به آن تصریح شده است.
از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «عبادت هفتاد جزء است و افضل آنها طلب روزی حلال است» و نیز از آن حضرت مروی است که «ملعون است هر که کل بر مردمان شود، و ثقل خود را بر دیگران افکند» از سید سجاد علیه السلام مروی است که «دنیا بر دو قسم است: دنیائی است که قدر کفایت و ضرورت است و دنیائی است که ملعون است» و حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود که «هر که در دنیا طلب روزی نماید به جهت استغنای از مردم، و وسعت بر عیال، و احسان با همسایگان، ملاقات خواهد کرد خدای را در حالتی که روی او مانند ماه شب چهارده بوده باشد» و از حضرت صادق علیه السلام مروی است که «کسی که سعی کند در تحصیل روزی عیال، مثل کسی است که در راه خدا جهاد نماید و به درستی که خدا دوست دارد سفرکردن و اختیار غربت را درطلب روزی» و فرمود که «از ما نیست کسی که دنیا را به جهت آخرت ترک کند یا آخرت را به جهت دنیا ترک نماید» «روزی شخصی به آن حضرت عرض کرد که ما دنیا را می طلبیم و دوست داریم که که به ما رو آورد حضرت فرمود: چه می خواهی با آن کنی؟ عرض کرد که می خواهم خود و عیالم از آن منتفع گردیم و صله رحم به جا آورم و تصدق نمایم و حج و عمره به عمل آورم فرمود: این طلب دنیا نیست، بلکه طلب آخرت است» حضرت امام موسی کاظم علیه السلام در زمینی کار می کرد به نوعی که قدمهای همایونش به عرق فرو رفته بود شخصی عرض کرد: کارگذاران کجایند که شما خود کار می کنید؟ فرمود که بیل داری کرد در زمین خود کسی که از من و پدرم بهتر است عرض کرد آن کدام شخص بود؟ فرمود: رسول الله و امیرالمومنین علیه السلام و همه پدران من به دست خود کار می کردند و زراعت می نمودند، و آن، عمل انبیا و مرسلین و اوصیاء و صالحین است» و اخبار به این مضمون بسیار است پس کار کردن و طلب نمودن روزی به جهت وسعت خود و عیال، انفاق در راه خداوند متعال است، و از دنیائی است که مستحسن و ممدوح است بلکه از برای هر مومنی لازم است که راه کسب حلالی از برای او بوده باشد، که به آن اخذ ضروریات خود را نماید حضرت امیرامومنین علیه السلام فرمود که «خدا به داود نبی وحی فرستاد که نیکو بنده ای هستی اگر از بیت المال نمی خوردی و به دست خود شغلی می کردی؟ پس داود علیه السلام به این جهت چهل شبانه روز گریست خداوند تعالی آهن را از برای او نرم کرد، و هر روز یک زره می ساخت و هزار درهم می فروخت و سیصد و شصت زره ساخت و به سیصد و شصت هزار درهم فروخت و از بیت المال مستغنی شد» به حضرت صادق علیه السلام عرض کردند که «مردی می گوید که من در خانه خود می نشینم و نماز و روزه به جای می آورم و عبادت پروردگار خود را می کنم و روزی من خواهد رسید حضرت فرمود: این یکی از آن سه نفری است که دعای ایشان مستجاب نمی شود» و از این اخبار مستفاد می شود که سزاوار هر یک از مومنین آن است که راه کسب حلال طیبی داشته باشد و این یک معنی حریت و آزادی است در نزد علمای این فن، زیرا که از برای آزادی در نزد ایشان دو معنی است: یکی این و دوم: رهائی از دست هوا و هوس، و خلاصی از بندگی قوه شهویه، که عبارت است از عفت، و ضد این، بندگی هوا و هوس است که از طرف افراط قوه شهویه است و ضد اول، رقیت و بندگی به معنی اخص است، که عبارت است از نظر به دست مردم داشتن و چشم به اموال ایشان دوختن و روزی خود و عیال را به مال مردم حواله کردن، خواه به طریق حرام، از ظلم و تعدی و غصب و دزدی و خیانت و خواه غیر حرام، از قبیل صدقه گرفتن و فضول مال مردم را اخذ کردن.
بلکه مطلق چیزی از مردم گرفتن حریت نفس را زایل، و آدمی را از زمره آزادگان خارج می کند و شکی نیست که رقیت به این معنی، از صفات مذمومه، و حالات خبیثه است، زیرا که یک نوع آن، که گرفتن مال مردم به طریق حلال نباشد. علاوه بر اینکه موجب عذاب اخروی و مواخذه الهی است، نوعی از گدائی است، که جمع شده است با بی شرمی و بی حیائی، و مشتمل است بر ذلت و پستی آری چه پستی از آن بالاتر که فقیر بینوائی را ستم کنی و به جور و تعدی، فضول اموال ایشان را بستانی و صرف خود و عیال خود کنی یا پنهان از کسی مال او را بدزدی یا خیانت کنی و به آن معاش نمائی و چه بی شرمی؟ از آن بیشتر که مال کسی را بدزدی یا به ستم بگیری و با وجود این بر صاحب بیچاره اش بزرگی بفروشی؟
و نوع دیگر آن اگر چه با وجود استحقاق حرام نباشد، اما چون باعث توقع از مردم و چشم داشتن به دست ایشان است، خالی از ذلت و انکسار و طمع از غیر پروردگار نیست و به این سبب وثوق و اعتماد به خدا کم می شود و عاقبت منجر به سلب توکل و ترجیح مخلوق بر خالق می گردد و این منافی مقتضای ایمان و معرفت خداوند منان است.
و حقیقت دنیا در حق بندگان، همان علاقه قلبیه و گرفتاریهای بدنیه و لذات نفسیه است، که حاصل می شود نه آن اعیانی که علاقه به آنها دارد یا مشغول به آنها می شود.
و چنین ندانی که هر چه بندگان را پیش از وفات رغبت و میل به آن است که دنیا در حق ایشان عبارت از آن است، همه اینها مذموم و بد است، زیرا که آنچه را آدمی در این عالم میل به آن دارد بر دو قسم است:
یکی آنکه فایده آن بعد از مردن به او می رسد، و غرض از تحصیل آن و میل به آن، اثر و ثمره اش در عالم آخرت است، مثل علم نافع و عمل صالح، که صاحب آن به آن بلند می شود بلکه بسا باشد که آن محبوب ترین و لذیذترین چیزها در نزد او باشد و این اگرچه از دنیاست، چون حصول آن و التذاذ به آن، در این عالم نیز متحقق می شود و لیکن از دنیای مذموم نیست، زیرا که عمده اثر آن در آخرت به او می رسد و آن را از دنیا می شمرند به جهت آنکه در آنجا حاصل می شود
و از این جهت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم نماز را از دنیا شمردند و فرمودند: «حبب إلی من دنیاکم ثلث الطیب و النساء و قره عینی فی الصلوه» یعنی «سه چیز از دنیای شما در نزد من محبوب است بوی خوش، و زنان، و روشنی چشم من در نماز است» و با وجود اینکه نماز از اعمال آخرت است پس دنیای مذموم عبارت است از لذتی که وسیله لذت دیگر در آخرت نباشد و آن نیست مگر تلذذ به معاصی، و تنعم در مباحاتی که زاید بر قدر ضرورت است.
و اما تحصیل قدری که در بقاء حیات، و معاش عیال، و حفظ آبرو ضروری است از اعمال صالحه و عبادات حسنه است چنان که در احادیث به آن تصریح شده است.
از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «عبادت هفتاد جزء است و افضل آنها طلب روزی حلال است» و نیز از آن حضرت مروی است که «ملعون است هر که کل بر مردمان شود، و ثقل خود را بر دیگران افکند» از سید سجاد علیه السلام مروی است که «دنیا بر دو قسم است: دنیائی است که قدر کفایت و ضرورت است و دنیائی است که ملعون است» و حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود که «هر که در دنیا طلب روزی نماید به جهت استغنای از مردم، و وسعت بر عیال، و احسان با همسایگان، ملاقات خواهد کرد خدای را در حالتی که روی او مانند ماه شب چهارده بوده باشد» و از حضرت صادق علیه السلام مروی است که «کسی که سعی کند در تحصیل روزی عیال، مثل کسی است که در راه خدا جهاد نماید و به درستی که خدا دوست دارد سفرکردن و اختیار غربت را درطلب روزی» و فرمود که «از ما نیست کسی که دنیا را به جهت آخرت ترک کند یا آخرت را به جهت دنیا ترک نماید» «روزی شخصی به آن حضرت عرض کرد که ما دنیا را می طلبیم و دوست داریم که که به ما رو آورد حضرت فرمود: چه می خواهی با آن کنی؟ عرض کرد که می خواهم خود و عیالم از آن منتفع گردیم و صله رحم به جا آورم و تصدق نمایم و حج و عمره به عمل آورم فرمود: این طلب دنیا نیست، بلکه طلب آخرت است» حضرت امام موسی کاظم علیه السلام در زمینی کار می کرد به نوعی که قدمهای همایونش به عرق فرو رفته بود شخصی عرض کرد: کارگذاران کجایند که شما خود کار می کنید؟ فرمود که بیل داری کرد در زمین خود کسی که از من و پدرم بهتر است عرض کرد آن کدام شخص بود؟ فرمود: رسول الله و امیرالمومنین علیه السلام و همه پدران من به دست خود کار می کردند و زراعت می نمودند، و آن، عمل انبیا و مرسلین و اوصیاء و صالحین است» و اخبار به این مضمون بسیار است پس کار کردن و طلب نمودن روزی به جهت وسعت خود و عیال، انفاق در راه خداوند متعال است، و از دنیائی است که مستحسن و ممدوح است بلکه از برای هر مومنی لازم است که راه کسب حلالی از برای او بوده باشد، که به آن اخذ ضروریات خود را نماید حضرت امیرامومنین علیه السلام فرمود که «خدا به داود نبی وحی فرستاد که نیکو بنده ای هستی اگر از بیت المال نمی خوردی و به دست خود شغلی می کردی؟ پس داود علیه السلام به این جهت چهل شبانه روز گریست خداوند تعالی آهن را از برای او نرم کرد، و هر روز یک زره می ساخت و هزار درهم می فروخت و سیصد و شصت زره ساخت و به سیصد و شصت هزار درهم فروخت و از بیت المال مستغنی شد» به حضرت صادق علیه السلام عرض کردند که «مردی می گوید که من در خانه خود می نشینم و نماز و روزه به جای می آورم و عبادت پروردگار خود را می کنم و روزی من خواهد رسید حضرت فرمود: این یکی از آن سه نفری است که دعای ایشان مستجاب نمی شود» و از این اخبار مستفاد می شود که سزاوار هر یک از مومنین آن است که راه کسب حلال طیبی داشته باشد و این یک معنی حریت و آزادی است در نزد علمای این فن، زیرا که از برای آزادی در نزد ایشان دو معنی است: یکی این و دوم: رهائی از دست هوا و هوس، و خلاصی از بندگی قوه شهویه، که عبارت است از عفت، و ضد این، بندگی هوا و هوس است که از طرف افراط قوه شهویه است و ضد اول، رقیت و بندگی به معنی اخص است، که عبارت است از نظر به دست مردم داشتن و چشم به اموال ایشان دوختن و روزی خود و عیال را به مال مردم حواله کردن، خواه به طریق حرام، از ظلم و تعدی و غصب و دزدی و خیانت و خواه غیر حرام، از قبیل صدقه گرفتن و فضول مال مردم را اخذ کردن.
بلکه مطلق چیزی از مردم گرفتن حریت نفس را زایل، و آدمی را از زمره آزادگان خارج می کند و شکی نیست که رقیت به این معنی، از صفات مذمومه، و حالات خبیثه است، زیرا که یک نوع آن، که گرفتن مال مردم به طریق حلال نباشد. علاوه بر اینکه موجب عذاب اخروی و مواخذه الهی است، نوعی از گدائی است، که جمع شده است با بی شرمی و بی حیائی، و مشتمل است بر ذلت و پستی آری چه پستی از آن بالاتر که فقیر بینوائی را ستم کنی و به جور و تعدی، فضول اموال ایشان را بستانی و صرف خود و عیال خود کنی یا پنهان از کسی مال او را بدزدی یا خیانت کنی و به آن معاش نمائی و چه بی شرمی؟ از آن بیشتر که مال کسی را بدزدی یا به ستم بگیری و با وجود این بر صاحب بیچاره اش بزرگی بفروشی؟
و نوع دیگر آن اگر چه با وجود استحقاق حرام نباشد، اما چون باعث توقع از مردم و چشم داشتن به دست ایشان است، خالی از ذلت و انکسار و طمع از غیر پروردگار نیست و به این سبب وثوق و اعتماد به خدا کم می شود و عاقبت منجر به سلب توکل و ترجیح مخلوق بر خالق می گردد و این منافی مقتضای ایمان و معرفت خداوند منان است.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - تقسیم دنیا به مذموم و غیر مذموم
از آنچه مذکور شد معلوم گردید که حقیقت خود دنیا چیزی است و در حق بندگان، چیز دیگر و اولی که زمین و اعیان موجود در آن باشد، بدی و مذمتی ندارد.
بلکه دنیای مذموم آن دنیای در حق بندگان است، که دلبستگی ایشان به اعیان مذکور، و گرفتاری ایشان به آنها، و استیفای لذات خود از آنها باشد و دانستی که این نیز بر دو قسم است:
یکی آنکه علاقه به آن، و گرفتاری به اصلاح آن، و التذاذ از آن، به آن جهت بود که وسیله آخرت باشد و به کار سرای جاوید بیاید و این قسم نیز ممدوح و مستحسن است.
و قسم دیگر، آن قسمی است که به زبان همه پیغمبران، ملعون، و در همه ملل و ادیان مذموم است و آن این است که علاقه و گرفتاری و التذاذ از آن، نه از پی اصلاح امر آخرت باشد و نه در تهیه سفر عالم قدس به آن احتیاجی بوده باشد، بلکه به مجرد خواهش نفس باشد، و هوا و هوس، عبارت از همین لذات است، که خداوند رئوف بهشت را وعده فرموده است به هر که خود را از آن باز دارد و همین علاقه است که بیشتر امراض دل از آن متولد می شود و منشأ بسیاری از صفات خبیثه می گردد، چون ریا و حسد و حقد و عداوت و کبر و دغل و تفاخر و حب مدح و سوءظن و طمع و حرص و امثال اینها و همین گرفتاری بدن است که آدمی را از کار آخرت باز می دارد، زیرا که این گرفتاری عبارت از شغلهای دنیویه، از حرف و صناعتهایی که مردم خود را به آن مشغول ساخته اند، به نحوی که خود و خالق خود را بالمره فراموش کرده اند، و از کاری که به جهت آن خلق شده اند غافل مانده اند و اگر بدانند که فایده این کسبها و شغلها چیست و به قدر ضرورت خود را مشغول آنها کنند کجا به دنیا چنین فرو می روند و روز و شب خود را به آن صرف می نمایند.
و لیکن چون حکمت آمدن به دنیا و قدر نصیب خود را از این عاریت سرا را نفهمیدند، پا از قدر حاجت بالاتر نهاده و خود را به مشاغل دنیویه گرفتار کردند و چون از عقب هر شغلی مشغله دیگر، بلکه چندین مشاغل بی نهایت به یکدیگر متصل می شود، به این جهت از مقصود باز می مانند و به مشغله های بی حد گرفتار می شوند آری، شغل دنیا چنین است، چون در یک شغل گشوده شد در ده شغل دیگر از پی آن وا می شود و هر یک از آن ده در را نیز درهای دیگر از عقب می رسد و همچنین إلی غیر النهایه.
آری، گویا دنیا چاهی است عمیق، که نهایتی از برای عمق آن نیست و از برای آن طبقات بی نهایتی است، هر که به طبقه اول آن افتاد از آنجا به طبقه پائین تر می افتد و از آنجا به طبقه دیگر و همچنین همیشه در پائین افتادن است نظر کن ببین که آنچه را انسان به آن محتاج است منحصر است به خوراک و پوشاک و مسکن و از برای تدارک اینها پنج صنعت حادث شد که زراعت است و شبانی و بافندگی و بنائی و اقتناص، که عبارت است از دست آوردن مباحات به صید کردن و معدن شکافتن و خارکنی و هیمه شکنی و بر هر یک از این پنج صنعت صنعتهای بسیار مترتب شد با این همه صناعتها که در دنیا ملاحظه می کنی پیدا شد و هیچ احدی نیست مگر اینکه مشغول به یکی یا بیشتر از این شغلها هست، و به جهت اخذ کردن این سه چیز تمام عالم مشغول شده اند مگر اهل بطالت و کسالت که از بدو طفولیت و هرزگی نشو و نما یافته اند و به این جهت لابد شده اند که از آنچه دیگران تحصیل می کنند أخذ نمایند و به این سبب دو شغل خبیث رذل هم رسید که یکی دزدی و دیگری گدائی است و هر کدام از اینها نیز انواع بسیار و اقسام بی شمار دارند.
بلکه دنیای مذموم آن دنیای در حق بندگان است، که دلبستگی ایشان به اعیان مذکور، و گرفتاری ایشان به آنها، و استیفای لذات خود از آنها باشد و دانستی که این نیز بر دو قسم است:
یکی آنکه علاقه به آن، و گرفتاری به اصلاح آن، و التذاذ از آن، به آن جهت بود که وسیله آخرت باشد و به کار سرای جاوید بیاید و این قسم نیز ممدوح و مستحسن است.
و قسم دیگر، آن قسمی است که به زبان همه پیغمبران، ملعون، و در همه ملل و ادیان مذموم است و آن این است که علاقه و گرفتاری و التذاذ از آن، نه از پی اصلاح امر آخرت باشد و نه در تهیه سفر عالم قدس به آن احتیاجی بوده باشد، بلکه به مجرد خواهش نفس باشد، و هوا و هوس، عبارت از همین لذات است، که خداوند رئوف بهشت را وعده فرموده است به هر که خود را از آن باز دارد و همین علاقه است که بیشتر امراض دل از آن متولد می شود و منشأ بسیاری از صفات خبیثه می گردد، چون ریا و حسد و حقد و عداوت و کبر و دغل و تفاخر و حب مدح و سوءظن و طمع و حرص و امثال اینها و همین گرفتاری بدن است که آدمی را از کار آخرت باز می دارد، زیرا که این گرفتاری عبارت از شغلهای دنیویه، از حرف و صناعتهایی که مردم خود را به آن مشغول ساخته اند، به نحوی که خود و خالق خود را بالمره فراموش کرده اند، و از کاری که به جهت آن خلق شده اند غافل مانده اند و اگر بدانند که فایده این کسبها و شغلها چیست و به قدر ضرورت خود را مشغول آنها کنند کجا به دنیا چنین فرو می روند و روز و شب خود را به آن صرف می نمایند.
و لیکن چون حکمت آمدن به دنیا و قدر نصیب خود را از این عاریت سرا را نفهمیدند، پا از قدر حاجت بالاتر نهاده و خود را به مشاغل دنیویه گرفتار کردند و چون از عقب هر شغلی مشغله دیگر، بلکه چندین مشاغل بی نهایت به یکدیگر متصل می شود، به این جهت از مقصود باز می مانند و به مشغله های بی حد گرفتار می شوند آری، شغل دنیا چنین است، چون در یک شغل گشوده شد در ده شغل دیگر از پی آن وا می شود و هر یک از آن ده در را نیز درهای دیگر از عقب می رسد و همچنین إلی غیر النهایه.
آری، گویا دنیا چاهی است عمیق، که نهایتی از برای عمق آن نیست و از برای آن طبقات بی نهایتی است، هر که به طبقه اول آن افتاد از آنجا به طبقه پائین تر می افتد و از آنجا به طبقه دیگر و همچنین همیشه در پائین افتادن است نظر کن ببین که آنچه را انسان به آن محتاج است منحصر است به خوراک و پوشاک و مسکن و از برای تدارک اینها پنج صنعت حادث شد که زراعت است و شبانی و بافندگی و بنائی و اقتناص، که عبارت است از دست آوردن مباحات به صید کردن و معدن شکافتن و خارکنی و هیمه شکنی و بر هر یک از این پنج صنعت صنعتهای بسیار مترتب شد با این همه صناعتها که در دنیا ملاحظه می کنی پیدا شد و هیچ احدی نیست مگر اینکه مشغول به یکی یا بیشتر از این شغلها هست، و به جهت اخذ کردن این سه چیز تمام عالم مشغول شده اند مگر اهل بطالت و کسالت که از بدو طفولیت و هرزگی نشو و نما یافته اند و به این جهت لابد شده اند که از آنچه دیگران تحصیل می کنند أخذ نمایند و به این سبب دو شغل خبیث رذل هم رسید که یکی دزدی و دیگری گدائی است و هر کدام از اینها نیز انواع بسیار و اقسام بی شمار دارند.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - چیزهایی که دنیا را به آنها تشبیه کرده اند
بدان که از برای دنیا صفات و حالاتی چند است که در هر صفتی آن را تشبیه به چیزی نموده اند و به این جهت، مثالهای بسیاری از برای دنیای غدار حاصل شده:
مثال اول: آنچه خداوند عظیم در کتاب کریم آن را در بی ثباتی و سرعت زوال به آن تشبیه فرموده است، و آن گیاهی است که از زمین بروید و به سبب آب باران، لحظه خرمی و طراوت به هم رساند و بعد از ساعتی که آفتاب بر آن بتابد خشک شود و بادها آن را متفرق و پراکنده سازند و در این صفت، در بعضی احادیث آن را به پلی مثال زده اند که باید به تعجیل از آن عبور کرد.
مثال دوم: در خصوص اینکه او را هیچ حقیقتی نیست و اصلی ندارد، بلکه محض وهم و خیال است، و در این خصوص، آن را تشبیه کرده اند به خیالاتی که آدمی آن را در خواب می بیند و چون بیدار می شود اصلا از آن اثری نیست.
بلی دنیا حکم خواب را دارد، و مرگ بیداری است و بعد از آنکه این خواب به انجام رسید ملاحظه خواهد شد که هیچ در دست نیست، بلکه پیش از مردن هم چنین است نمی بینی که از برای آدمی عیش و لذت، یا رنج و مصیبت است، چون آن سرآمد و گذشت مطلقا با خواب تفاوتی ندارد؟ و بسیار می شود که بعضی از امور تشکیک می شود که آیا آن را در خواب دیده یا بیداری؟ پس چه اعتبار و مرتبه ای است از برای چیزی که با خواب مشتبه شود بلکه بعد از گذشتن، هیچ فرقی با خواب نداشته باشد.
مثال سوم: در مخالفت ظاهر دنیا و باطنش گفته اند که دنیا مانند پیرزنی است متعفن که ظاهر خود را زینت دهد و خود را به انواع حلی و زیور بیاراید تا مردمان را به خود فریفته سازد، و ایشان فریب آن را خورده با آن دست در آغوش نمایند، چون نقاب از چهره آن بردارد و بر باطن آن خبردار گردند ببینند عجوزه ای است کریه صورت، قبیح سیرت، به انواع قبایح موصوف، و به اقسام معایب معروف مروی است که «دنیا را در روز قیامت به صورت پیرزالی کبود موی، ازرق چشم، گراز دندان، کریه منظر، و قبیح رخسار بیاورند، پس آن را مشرف بر همه مردم کنند و به ایشان گویند که آیا این را می شناسید؟ مردمان گویند: نعوذ بالله که ما این را بشناسیم خطاب رسد که این دنیایی است که با آن تفاخر می کردید و به واسطه آن به یکدیگر حسد می بردید و دشمنی می کردید و قطع صله رحم می نمودید پس دنیا را به جهنم می افکنند دنیا فریاد می کشد که خداوندا کجایند پیروان و دوستان من؟ پس خداوند عالم می فرماید که دوستان آن را هم به او ملحق سازید» و بعضی در این خصوص دنیا را تشبیه نموده اند به ماری که ظاهر آن نرم و هموار، و باطنش زهر قتال است و هر که ظاهر و باطن او را شناخت حقیقت آن را می شناسد.
مثال چهارم: در خصوص کوتاهی عمر دنیا گفته اند که دنیا از برای هر کسی مانند یک گام است که بردارد و چه شک، که هر ملاحظه کند پیش از وجود خود را تا ازل الآزل و بعد از رفتن خود را از دنیا تا ابد الآباد این دو سه روزی که در دنیا زیست می نماید به قدر یک قدم بلکه کمتر است در پیش سفر طولانی، بلکه در پیش زیادتر از صد هزار مسافت تمام روی زمین.
هان، هان تا از این امثال غافل نگذری و تأمل نکرده از آن دست برنداری و هر که در این تأمل کند و به این دیده دنیا را ببیند دیگر دل به آن نمی بندد و به هر نوع که این دو روز بگذرد باکی ندارد بلی:
دو روزه عمر اگر دیر است اگر زود
چنان کش بگذرانی بگذرد زود
بلکه هر که به این چشم به دنیا نگرد دیگر در آن خشتی بر خشتی نمی گذارد و همچنان که سید رسل صلی الله علیه و آله و سلم از دنیا رفت و دلی به دنیا نبست، و دو خشت بر روی هم نگذاشت.
«روزی یکی از صحابه را دید که از گچ، خانه می سازد، فرمود: امر از این کارها پرشتابتر است» مثال پنجم: در قدر دنیا نزد آخرت، و کمی آن گفته اند که نسبت دنیا در پیش آخرت مانند دریایی است بی پایان که کسی انگشت خود را به آن داخل کند پس همه دنیا و ما فیها مثل آن قدر رطوبتی است که به انگشت باقی می ماند و آخرت چون آن دریاست بلکه کسی که از حقیقت آگاه باشد می داند که قدر دنیا در نزد آخرت بسیار از این هم کمتر، است و لیکن دیده بینا کجاست.
مثال ششم: در خصوص اینکه امر دنیا به جایی منتهی نمی شود و هر شغلی از آن به شغلی دیگر منجر می شود و هر علاقه، علاقه ای دیگر در عقب می آورد و در این خصوص آن را تشبیه نموده اند به آب دریا، که هر چه آدمی بنوشد تشنگی را فرو نمی نشاند بلکه هر قدر از آن نوشد عطش را زیاد می کند تا او را هلاک کند و این امری است مشاهد و محسوس، که هر که ملاحظه کند می بیند که سیرتر از دنیا کسی است که میل او به دنیا کم و علاقه او اندک است و هر که را مال و تجمل بیشتر دردسر افزون تر، و مشاغل و گرفتاری او بالاتر است و آخری از برای آن نیست.
مثال هفتم: در صعوبت خلاصی از آن بعد از گرفتاری و هر که را گرفتاری بیشتر خلاصی آن مشکلتر و در این خصوص اهل دنیا را تشبیه کرده اند به کرم ابریشم که بر دور خود می تند و راه نجات خود را سد می کند و هر چه بیشتر بر خود تنید خلاصی آن مشکلتر می شود تا بالمره را خلاص مسدود و از غم و غصه هلاک می شود و اکثر ابناء این دنیا به این حالت مبتلا هستند.
مثال هشتم: آنکه مثال زده اند دنیا را در طراوت اول و کثافت آخر، به طعمه لذیذ که خورده می شود، که ابتدای آن در نهایت لطافت و پاکیزگی و چون خوردی و ساعتی از آن گذشت همه آن کثافت و نجاستی می شود که آدمی نظر کردن به آن کراهت دارد چه جای خوردن و همچنان که هر طعامی که چرب تر و لذیذتر است، ثقل آن کثیف تر و متعفن تر است، همچنین هر چه شهوات دنیویه که مرغوب تر و مطبوع تر است، در وقت مرگ اذیت و کراهت آن بیشتر، و فتنه آن عظیم تر خواهد بود و این در دنیا نیز معاین و محسوس است، زیرا که هر چه محبت به آن بیشتر، و لذت به وجود آن بالاتر است، درد و الم و مصیبت و ماتم در فراق آن نیز افزون تر است و مرگ نیست مگر مفارقت از دنیا.
مثال نهم: مثال زده اند دنیا را به خانه ای که کسی آماده کرده باشد و طبقی بر آن نهاده باشد و بر آن طبق گلها و ریاحین گذارده و به تربیت مردم را خوانده باشد که بیایند به آن خانه داخل شوند و آن گل و ریاحین را ببینند و ببویند و از برای دیگران که بعد می آیند بگذارند و بروند، نه آنکه آن گلها را بردارند و با خود ببرند پس یکی از آن اشخاص چنان گمان کند که اینها را به ایشان داده اند، پس دل به آن بندد و به آن خرمی و شادی کند چون خواهد بیرون رود و ببرد از او بگیرند، در آن وقت متألم می شود و اندوهناک می گردد، و شادی او به ملال مبدل می شود و کسی که حقیقیت کار را مطلع است به آنها منتفع می شود و شکرگزاری صاحبخانه را می کند و شادان و خرم را آن خانه بیرون می رود و همچنین هر که حقیقت دنیا را شناخت و مقصود از آمدن خود را به آنجا دانست می داند که آن مهمانخانه ای است که از برای مسافرین عالم آخرت مهیا شده، که چون به این منزل رسند منتفع شده بگذرند و روانه مقصد گردند و هر که نادان و جاهل، و از حقیقت کار غافل است تصور چنین می کند که اینها ملک اوست و دل به آن می بندد، و چون او را بیرون می کنند و همه آنچه را تصرف کرده از او پس می گیرند مصیبت او شدید، و محنتش عظیم می گردد.
مثال دهم: دنیا را تشبیه کرده اند به بیابان بی پایان خالی از آب و گیاه، که جمعی بی زاد و راحله به آنجا وارد شوند و راه گم کرده حیران و سرگردان بمانند و به سرحد هلاکت رسند، که در این بین مردی به ایشان رسد و گوید هرگاه شما را به آب و سبزه رسانم چه می کنید؟ گویند: دیگر از اطاعت تو سر نمی پیچیم و بر آن، پیمان از ایشان گیرد و ایشان را بر سر چاهی که اندک آبی داشته باشد و قلیل گیاهی در اطراف آن باشد بیاورد و ایشان از آن آب نوشند و لحظه ای استراحت کنند پس آن شخص گوید: بسم الله کوچ کنید تا شما را به آبادانی و معموره و بستانها و گلستانها برسانم، بیشتر ایشان امتناع کنند و گویند: همین آب و گیاه ما را کافی است و از این بهتر نمی خواهیم.
و طایفه ای حرف او را شنیده گویند: آخر شما عهد بستید که از گفته این مرد تجاوز نکنید و این بیابان جای ماندن نیست، و چون شب درآید راهزنها و سباع شما را نابود می کنند و این طایفه به اتفاق آن مرد رفته تا به مقصد عالی برسند و تتمه در آنجا بمانند تا شب درآید، دزدان بر سر ایشان ریخته بعضی را کشته و طایفه ای را اسیر نمایند.
مثال یازدهم: مثالی است که «صدوق» علیه الرحمه در کتاب «اکمال الدین» از بعضی حکما نقل کرده در خصوص حال انسان و مغرور شدن آن به دنیا، و غفلت از مرگ و ما بعد آن، و فرو رفتن به لذات فانیه و آن این است که حال کسی که به لذات دنیویه مشغول گردد مثل کسی است که در چاهی عمیق به ریسمانی آویخته که داخل چاه شود، چون به وسط چاه رسد نظر کند به پائین چاه و اژدهائی بیند که دهن گشوده منتظر است که این مرد به زیر آمده آن را فرو برد و دو موش سیاه و سفید در بالای چاه باشند و به تعجیل آن ریسمان را قطع نمایند، و آنی از بریدن آن نیاسایند و وسط چاه، زنبوری چند، خانه کرده باشند و به دیوار چاه قدری عسل با خاک آمیخته از ایشان مانده باشد و آن زنبورها بر آن مجتمع شده باشند و آن شخص با اینکه آن اژدها را دیده و دو موش را ملاحظه نموده و می داند که در اندک وقتی آن ریسمان منقطع، و طعمه اژدها خواهد شد رو به آن عسل خاک آلوده مشغول لیسیدن آن شود، و با آن زنبورها زد و خورد نماید، و همه حواس خود را متوجه آن ساخته از بالا و پائین خود فراموش کند.
و این مثلی است که هر که در آن تأمل نماید می داند که حال دنیا پرستان مطابق این است پس اگر حکم به حماقت آن شخص نماید باید خود را هم اگر از اهل دنیا باشد بداند که احمق است و چاه، همان خانه دنیاست و ریسمان، رشته عصر است و اژدهای دهن گشوده، مرگ است و دو موش روز و شب اند، که بی درنگ مشغول بریدن رشته عمرند و عسل خاک آلوده، لذات دنیاست، که به هزار گونه زحمت و کدورت و الم و مصیبت آلوده است و زنبورها، اهل روزگار، و طالبان دنیا هستند.
مثال دوازدهم: مثالی است که بعضی از اهل معرفت از برای دنیا و اشتغال به مزخرفات آن، و حسرت و ندامت اهل آن بعد از مرگ ذکر کرده اند پس تشبیه کرده اند اهل دنیا را به طایفه ای که در کشتی نشسته باشند و به جزیره رسند و به جهت قضای حاجت بدانجا روند با وجود اینکه دانند که کشتی چندان مکث در کنار جزیره نتواند کرد و به زودی خواهد گذشت، پس در آن جزیره متفرق شوند و بعضی به شتاب، قضای حاجت نموده به کشتی آیند و مکان وسیع گرفته، ساکن گردند و طایفه ای مشغول سیر درخت و کوه و جزیره شده بعد از ساعتی به فکر افتد و خود را برساند و مکان تنگی به دست او آید و قومی دیگر دلبستگی به پاره سنگها و حیوانات آن جزیره به هم رسانیده نتواند از آنها بگذرد و آنها را بر دوش کشیده وقتی برسد که مکان بسیار تنگی بیابد و به صد زحمت خود را در آنجا جای دهد، و جای آنچه برداشته نباشد، آن را بر دوش خود نهد و با تنگی مکان به ثقل آنها نیز گرفتار گردد و پشیمان شود و نتواند آنها را به جائی افکند و جمعی دیگر چنان مشغول سیر گردند که کشتی و دریا و مقصد را فراموش کنند و در آنجا بمانند تا شب درآید و سباع از میان درختان درآیند و تاریک گردد و بعضی از اینها طعمه سباع شوند و بعضی در گل و لای فرو رفته، هلاک گردند و بعضی بمانند از غصه و گرسنگی تلف شوند و آنهایی که ثقل آنچه از جزیره برداشته بر دوش ایشان ماند و در کشتی انواع خواری از اهل آن بشوند و آن حیواناتی که برداشته اند بمیرند و مردار آنها بر دوششان بماند و متعفن گردد و از تعفن آن بیمار شوند و در کشتی بمیرند، یا بیمار و مبتلا، به وطن رسند و در آنجا همیشه بیمار باشند یا بعد از مدتی بمیرند.
اما ایشان که دیرتر آمدند و چیزی برنداشتند تا در کشتی هستند به جهت تنگی مکان زحمت می کشند اما بعد از بیرون آمدن به راحت و روح می افتند و کسانی که ابتدا آمدند و مکان وسیع گرفتند همیشه در استراحت هستند تا صحیحا و سالما به منزل خود وارد شوند.
مثال اول: آنچه خداوند عظیم در کتاب کریم آن را در بی ثباتی و سرعت زوال به آن تشبیه فرموده است، و آن گیاهی است که از زمین بروید و به سبب آب باران، لحظه خرمی و طراوت به هم رساند و بعد از ساعتی که آفتاب بر آن بتابد خشک شود و بادها آن را متفرق و پراکنده سازند و در این صفت، در بعضی احادیث آن را به پلی مثال زده اند که باید به تعجیل از آن عبور کرد.
مثال دوم: در خصوص اینکه او را هیچ حقیقتی نیست و اصلی ندارد، بلکه محض وهم و خیال است، و در این خصوص، آن را تشبیه کرده اند به خیالاتی که آدمی آن را در خواب می بیند و چون بیدار می شود اصلا از آن اثری نیست.
بلی دنیا حکم خواب را دارد، و مرگ بیداری است و بعد از آنکه این خواب به انجام رسید ملاحظه خواهد شد که هیچ در دست نیست، بلکه پیش از مردن هم چنین است نمی بینی که از برای آدمی عیش و لذت، یا رنج و مصیبت است، چون آن سرآمد و گذشت مطلقا با خواب تفاوتی ندارد؟ و بسیار می شود که بعضی از امور تشکیک می شود که آیا آن را در خواب دیده یا بیداری؟ پس چه اعتبار و مرتبه ای است از برای چیزی که با خواب مشتبه شود بلکه بعد از گذشتن، هیچ فرقی با خواب نداشته باشد.
مثال سوم: در مخالفت ظاهر دنیا و باطنش گفته اند که دنیا مانند پیرزنی است متعفن که ظاهر خود را زینت دهد و خود را به انواع حلی و زیور بیاراید تا مردمان را به خود فریفته سازد، و ایشان فریب آن را خورده با آن دست در آغوش نمایند، چون نقاب از چهره آن بردارد و بر باطن آن خبردار گردند ببینند عجوزه ای است کریه صورت، قبیح سیرت، به انواع قبایح موصوف، و به اقسام معایب معروف مروی است که «دنیا را در روز قیامت به صورت پیرزالی کبود موی، ازرق چشم، گراز دندان، کریه منظر، و قبیح رخسار بیاورند، پس آن را مشرف بر همه مردم کنند و به ایشان گویند که آیا این را می شناسید؟ مردمان گویند: نعوذ بالله که ما این را بشناسیم خطاب رسد که این دنیایی است که با آن تفاخر می کردید و به واسطه آن به یکدیگر حسد می بردید و دشمنی می کردید و قطع صله رحم می نمودید پس دنیا را به جهنم می افکنند دنیا فریاد می کشد که خداوندا کجایند پیروان و دوستان من؟ پس خداوند عالم می فرماید که دوستان آن را هم به او ملحق سازید» و بعضی در این خصوص دنیا را تشبیه نموده اند به ماری که ظاهر آن نرم و هموار، و باطنش زهر قتال است و هر که ظاهر و باطن او را شناخت حقیقت آن را می شناسد.
مثال چهارم: در خصوص کوتاهی عمر دنیا گفته اند که دنیا از برای هر کسی مانند یک گام است که بردارد و چه شک، که هر ملاحظه کند پیش از وجود خود را تا ازل الآزل و بعد از رفتن خود را از دنیا تا ابد الآباد این دو سه روزی که در دنیا زیست می نماید به قدر یک قدم بلکه کمتر است در پیش سفر طولانی، بلکه در پیش زیادتر از صد هزار مسافت تمام روی زمین.
هان، هان تا از این امثال غافل نگذری و تأمل نکرده از آن دست برنداری و هر که در این تأمل کند و به این دیده دنیا را ببیند دیگر دل به آن نمی بندد و به هر نوع که این دو روز بگذرد باکی ندارد بلی:
دو روزه عمر اگر دیر است اگر زود
چنان کش بگذرانی بگذرد زود
بلکه هر که به این چشم به دنیا نگرد دیگر در آن خشتی بر خشتی نمی گذارد و همچنان که سید رسل صلی الله علیه و آله و سلم از دنیا رفت و دلی به دنیا نبست، و دو خشت بر روی هم نگذاشت.
«روزی یکی از صحابه را دید که از گچ، خانه می سازد، فرمود: امر از این کارها پرشتابتر است» مثال پنجم: در قدر دنیا نزد آخرت، و کمی آن گفته اند که نسبت دنیا در پیش آخرت مانند دریایی است بی پایان که کسی انگشت خود را به آن داخل کند پس همه دنیا و ما فیها مثل آن قدر رطوبتی است که به انگشت باقی می ماند و آخرت چون آن دریاست بلکه کسی که از حقیقت آگاه باشد می داند که قدر دنیا در نزد آخرت بسیار از این هم کمتر، است و لیکن دیده بینا کجاست.
مثال ششم: در خصوص اینکه امر دنیا به جایی منتهی نمی شود و هر شغلی از آن به شغلی دیگر منجر می شود و هر علاقه، علاقه ای دیگر در عقب می آورد و در این خصوص آن را تشبیه نموده اند به آب دریا، که هر چه آدمی بنوشد تشنگی را فرو نمی نشاند بلکه هر قدر از آن نوشد عطش را زیاد می کند تا او را هلاک کند و این امری است مشاهد و محسوس، که هر که ملاحظه کند می بیند که سیرتر از دنیا کسی است که میل او به دنیا کم و علاقه او اندک است و هر که را مال و تجمل بیشتر دردسر افزون تر، و مشاغل و گرفتاری او بالاتر است و آخری از برای آن نیست.
مثال هفتم: در صعوبت خلاصی از آن بعد از گرفتاری و هر که را گرفتاری بیشتر خلاصی آن مشکلتر و در این خصوص اهل دنیا را تشبیه کرده اند به کرم ابریشم که بر دور خود می تند و راه نجات خود را سد می کند و هر چه بیشتر بر خود تنید خلاصی آن مشکلتر می شود تا بالمره را خلاص مسدود و از غم و غصه هلاک می شود و اکثر ابناء این دنیا به این حالت مبتلا هستند.
مثال هشتم: آنکه مثال زده اند دنیا را در طراوت اول و کثافت آخر، به طعمه لذیذ که خورده می شود، که ابتدای آن در نهایت لطافت و پاکیزگی و چون خوردی و ساعتی از آن گذشت همه آن کثافت و نجاستی می شود که آدمی نظر کردن به آن کراهت دارد چه جای خوردن و همچنان که هر طعامی که چرب تر و لذیذتر است، ثقل آن کثیف تر و متعفن تر است، همچنین هر چه شهوات دنیویه که مرغوب تر و مطبوع تر است، در وقت مرگ اذیت و کراهت آن بیشتر، و فتنه آن عظیم تر خواهد بود و این در دنیا نیز معاین و محسوس است، زیرا که هر چه محبت به آن بیشتر، و لذت به وجود آن بالاتر است، درد و الم و مصیبت و ماتم در فراق آن نیز افزون تر است و مرگ نیست مگر مفارقت از دنیا.
مثال نهم: مثال زده اند دنیا را به خانه ای که کسی آماده کرده باشد و طبقی بر آن نهاده باشد و بر آن طبق گلها و ریاحین گذارده و به تربیت مردم را خوانده باشد که بیایند به آن خانه داخل شوند و آن گل و ریاحین را ببینند و ببویند و از برای دیگران که بعد می آیند بگذارند و بروند، نه آنکه آن گلها را بردارند و با خود ببرند پس یکی از آن اشخاص چنان گمان کند که اینها را به ایشان داده اند، پس دل به آن بندد و به آن خرمی و شادی کند چون خواهد بیرون رود و ببرد از او بگیرند، در آن وقت متألم می شود و اندوهناک می گردد، و شادی او به ملال مبدل می شود و کسی که حقیقیت کار را مطلع است به آنها منتفع می شود و شکرگزاری صاحبخانه را می کند و شادان و خرم را آن خانه بیرون می رود و همچنین هر که حقیقت دنیا را شناخت و مقصود از آمدن خود را به آنجا دانست می داند که آن مهمانخانه ای است که از برای مسافرین عالم آخرت مهیا شده، که چون به این منزل رسند منتفع شده بگذرند و روانه مقصد گردند و هر که نادان و جاهل، و از حقیقت کار غافل است تصور چنین می کند که اینها ملک اوست و دل به آن می بندد، و چون او را بیرون می کنند و همه آنچه را تصرف کرده از او پس می گیرند مصیبت او شدید، و محنتش عظیم می گردد.
مثال دهم: دنیا را تشبیه کرده اند به بیابان بی پایان خالی از آب و گیاه، که جمعی بی زاد و راحله به آنجا وارد شوند و راه گم کرده حیران و سرگردان بمانند و به سرحد هلاکت رسند، که در این بین مردی به ایشان رسد و گوید هرگاه شما را به آب و سبزه رسانم چه می کنید؟ گویند: دیگر از اطاعت تو سر نمی پیچیم و بر آن، پیمان از ایشان گیرد و ایشان را بر سر چاهی که اندک آبی داشته باشد و قلیل گیاهی در اطراف آن باشد بیاورد و ایشان از آن آب نوشند و لحظه ای استراحت کنند پس آن شخص گوید: بسم الله کوچ کنید تا شما را به آبادانی و معموره و بستانها و گلستانها برسانم، بیشتر ایشان امتناع کنند و گویند: همین آب و گیاه ما را کافی است و از این بهتر نمی خواهیم.
و طایفه ای حرف او را شنیده گویند: آخر شما عهد بستید که از گفته این مرد تجاوز نکنید و این بیابان جای ماندن نیست، و چون شب درآید راهزنها و سباع شما را نابود می کنند و این طایفه به اتفاق آن مرد رفته تا به مقصد عالی برسند و تتمه در آنجا بمانند تا شب درآید، دزدان بر سر ایشان ریخته بعضی را کشته و طایفه ای را اسیر نمایند.
مثال یازدهم: مثالی است که «صدوق» علیه الرحمه در کتاب «اکمال الدین» از بعضی حکما نقل کرده در خصوص حال انسان و مغرور شدن آن به دنیا، و غفلت از مرگ و ما بعد آن، و فرو رفتن به لذات فانیه و آن این است که حال کسی که به لذات دنیویه مشغول گردد مثل کسی است که در چاهی عمیق به ریسمانی آویخته که داخل چاه شود، چون به وسط چاه رسد نظر کند به پائین چاه و اژدهائی بیند که دهن گشوده منتظر است که این مرد به زیر آمده آن را فرو برد و دو موش سیاه و سفید در بالای چاه باشند و به تعجیل آن ریسمان را قطع نمایند، و آنی از بریدن آن نیاسایند و وسط چاه، زنبوری چند، خانه کرده باشند و به دیوار چاه قدری عسل با خاک آمیخته از ایشان مانده باشد و آن زنبورها بر آن مجتمع شده باشند و آن شخص با اینکه آن اژدها را دیده و دو موش را ملاحظه نموده و می داند که در اندک وقتی آن ریسمان منقطع، و طعمه اژدها خواهد شد رو به آن عسل خاک آلوده مشغول لیسیدن آن شود، و با آن زنبورها زد و خورد نماید، و همه حواس خود را متوجه آن ساخته از بالا و پائین خود فراموش کند.
و این مثلی است که هر که در آن تأمل نماید می داند که حال دنیا پرستان مطابق این است پس اگر حکم به حماقت آن شخص نماید باید خود را هم اگر از اهل دنیا باشد بداند که احمق است و چاه، همان خانه دنیاست و ریسمان، رشته عصر است و اژدهای دهن گشوده، مرگ است و دو موش روز و شب اند، که بی درنگ مشغول بریدن رشته عمرند و عسل خاک آلوده، لذات دنیاست، که به هزار گونه زحمت و کدورت و الم و مصیبت آلوده است و زنبورها، اهل روزگار، و طالبان دنیا هستند.
مثال دوازدهم: مثالی است که بعضی از اهل معرفت از برای دنیا و اشتغال به مزخرفات آن، و حسرت و ندامت اهل آن بعد از مرگ ذکر کرده اند پس تشبیه کرده اند اهل دنیا را به طایفه ای که در کشتی نشسته باشند و به جزیره رسند و به جهت قضای حاجت بدانجا روند با وجود اینکه دانند که کشتی چندان مکث در کنار جزیره نتواند کرد و به زودی خواهد گذشت، پس در آن جزیره متفرق شوند و بعضی به شتاب، قضای حاجت نموده به کشتی آیند و مکان وسیع گرفته، ساکن گردند و طایفه ای مشغول سیر درخت و کوه و جزیره شده بعد از ساعتی به فکر افتد و خود را برساند و مکان تنگی به دست او آید و قومی دیگر دلبستگی به پاره سنگها و حیوانات آن جزیره به هم رسانیده نتواند از آنها بگذرد و آنها را بر دوش کشیده وقتی برسد که مکان بسیار تنگی بیابد و به صد زحمت خود را در آنجا جای دهد، و جای آنچه برداشته نباشد، آن را بر دوش خود نهد و با تنگی مکان به ثقل آنها نیز گرفتار گردد و پشیمان شود و نتواند آنها را به جائی افکند و جمعی دیگر چنان مشغول سیر گردند که کشتی و دریا و مقصد را فراموش کنند و در آنجا بمانند تا شب درآید و سباع از میان درختان درآیند و تاریک گردد و بعضی از اینها طعمه سباع شوند و بعضی در گل و لای فرو رفته، هلاک گردند و بعضی بمانند از غصه و گرسنگی تلف شوند و آنهایی که ثقل آنچه از جزیره برداشته بر دوش ایشان ماند و در کشتی انواع خواری از اهل آن بشوند و آن حیواناتی که برداشته اند بمیرند و مردار آنها بر دوششان بماند و متعفن گردد و از تعفن آن بیمار شوند و در کشتی بمیرند، یا بیمار و مبتلا، به وطن رسند و در آنجا همیشه بیمار باشند یا بعد از مدتی بمیرند.
اما ایشان که دیرتر آمدند و چیزی برنداشتند تا در کشتی هستند به جهت تنگی مکان زحمت می کشند اما بعد از بیرون آمدن به راحت و روح می افتند و کسانی که ابتدا آمدند و مکان وسیع گرفتند همیشه در استراحت هستند تا صحیحا و سالما به منزل خود وارد شوند.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
اقسام آنچه در دنیا هست
و آنچه در دنیا هست بر سه قسم است: اول آنکه نمی تواند شد از برای خدا باشد بلکه البته در صورت و حقیقت از دنیا است، چون انواع معاصی و محرمات، و اصناف تنعم به مباحات، و این دنیائی است که علی الاطلاق مذموم است.
دوم آنکه صورت از دنیا است اما حقیقت آن هم می تواند از برای دنیا باشد و هم می تواند از برای خدا باشد، چون: اکل و شرب و نکاح و امثال اینها.
سوم آنکه صورت آن از برای خداست، اما می تواند شد که حقیقت آن هم از برای خدا باشد و هم از برای دنیا مثل علم و عمل و طاعت و عبادت، که صورت اینها از دنیا نیست اما مگر آنها را از برای خدا بجا آورد و تحصیل کند از دنیا نخواهد بود اما اگر غرض از آن جاه و منصب و شهرت باشد از دنیای ملعونه خواهد بود.
دوم آنکه صورت از دنیا است اما حقیقت آن هم می تواند از برای دنیا باشد و هم می تواند از برای خدا باشد، چون: اکل و شرب و نکاح و امثال اینها.
سوم آنکه صورت آن از برای خداست، اما می تواند شد که حقیقت آن هم از برای خدا باشد و هم از برای دنیا مثل علم و عمل و طاعت و عبادت، که صورت اینها از دنیا نیست اما مگر آنها را از برای خدا بجا آورد و تحصیل کند از دنیا نخواهد بود اما اگر غرض از آن جاه و منصب و شهرت باشد از دنیای ملعونه خواهد بود.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - فقر و غنا و حالتهای آنها
دانستی که دنیا عبارت است از هر چیزی که در آن از برای بنده پیش از مردن نصیبی هست خواه نعمت ومال باشد، یا منصب و جاه، یا متابعت شهوت شکم و فرج، یا طلب علو و برتری و تکبر و انتقام و غضب و تشفی غیظ یا غیر اینها و بالجمله از برای دنیا شعب و فروعی بی حد است و لیکن اعظم آفات آن که متعلق به قوه شهویه است مال است، زیرا که هر زنده ای محتاج به آن است.
و از برای مال، فواید بسیار، و آفات و غوایل بی شماری است و تمیز خوب و بد آن در نهایت صعوبت و اشکال است، زیرا که از نبودن مال، صفت فقر و احتیاج به هم می رسد و از وجود آن، وصف غنا و ثروت حاصل می شود و این هر دو صفتی است که خدا بندگان خود را به آنها امتحان می فرماید.
و از برای فقیر، دو حالت متصور است: حرص و قناعت که یکی محمود و دیگری مذموم است.
و حریص بر دو قسم است: یکی: حریصی است که حرص آن به کسب و صنعت کردن است، بدون طمع در مال مردم و دیگری آنکه حرص او به گرفتن مال مردم به زور و ظلم، یا به تکدی و سوال است و هر دو طایفه هلاک اند گو طایفه آخر بدتر از اولی باشد.
و از برای غنی نیز دو حالت است: امساک و بذل یکی ممدوح و دیگری مذموم.
و بذل هم بر دو نوع است: میانه روی و اسراف اول محمود و ثانی مذموم و غیر اینها از جمیع این امور، اموری هستند که فهمیدن آنها مشکل است و کسی که طالب مال باشد باید اول تمیز میان نیک و بد این حالت بکند و طریقه نیک آن را پیشنهاد خود سازد تا نجات یابد.
و از برای مال، فواید بسیار، و آفات و غوایل بی شماری است و تمیز خوب و بد آن در نهایت صعوبت و اشکال است، زیرا که از نبودن مال، صفت فقر و احتیاج به هم می رسد و از وجود آن، وصف غنا و ثروت حاصل می شود و این هر دو صفتی است که خدا بندگان خود را به آنها امتحان می فرماید.
و از برای فقیر، دو حالت متصور است: حرص و قناعت که یکی محمود و دیگری مذموم است.
و حریص بر دو قسم است: یکی: حریصی است که حرص آن به کسب و صنعت کردن است، بدون طمع در مال مردم و دیگری آنکه حرص او به گرفتن مال مردم به زور و ظلم، یا به تکدی و سوال است و هر دو طایفه هلاک اند گو طایفه آخر بدتر از اولی باشد.
و از برای غنی نیز دو حالت است: امساک و بذل یکی ممدوح و دیگری مذموم.
و بذل هم بر دو نوع است: میانه روی و اسراف اول محمود و ثانی مذموم و غیر اینها از جمیع این امور، اموری هستند که فهمیدن آنها مشکل است و کسی که طالب مال باشد باید اول تمیز میان نیک و بد این حالت بکند و طریقه نیک آن را پیشنهاد خود سازد تا نجات یابد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - مفاسد مال و ثروت
از آنچه گذشت روشن شد که مال مانند مار است، که هم در آن زهر است و هم «تریاق» مفاسد آن زهر آن، و فواید آن تریاقش است و هر که آنها را بشناسد می تواند از شر مال احتراز، و خیر آن را اخذ نماید و به جهت این مطلب می گوئیم: اما مفاسد مال بر دو قسم است: مفاسد دنیائی و دینی و آخرتی.
اما مفاسد دنیائی آن، زحمتها و شدایدی است که دیده می شود که اغنیا و مالداران، از ترس و بیم و حزن و اندوه و هم و غم و پریشانی خاطر و تفرق احوال و تلخی عیش و زحمت در تحصیل مال، و محافظت و نگاهبانی آن، و دفع دزد و ظالم و حاسد از آن، به آن مبتلا و گرفتارند آری:
خوش فرش بوریا و گدائی و خواب امن
کاین عیش نیست در خور اورنگ خسروی
و اما مفاسد دینیه آن، سه نوع است: اول آنکه باعث ارتکاب معاصی گردد، زیرا که به واسطه مال، قدرت بر معاصی حاصل، و راه وصول به آنها آسان می گردد پس هر گاه شهوت معصیت به حرکت آید و انسان خود را قادر بر آن ببیند و به سهولت به آن تواند رسید بسا باشد که مرتکب آن شود و گناهی از او سر زند و اما اگر مأیوس از امکان آن گناه باشد و قدرت بر آن نداشته باشد داعیه آن معصیت را نمی کند.
و از این جهت است که گفته اند که یکی از اسباب عصمت از معصیت، عدم قدرت بر آن است پس کسی که به واسطه مال، بر گناه قادر شد، اگر مرتکب آن شود هلاک می شود و اگر مرتکب نگردد و صبر کند، آن نیز شدت و زحمتی است، زیرا که صبر با وجود قدرت نیز بسیار شدید است.
دوم آنکه باعث غرق خوش گذرانیدن و فرو رفتن به نعمتها می گردد، زیرا که همچنان که می بینیم، غالب آن است که مالداران مشغول تنعم می شوند و به خوشگذرانیدن الفت و عادت می کنند و نمی توانند از نعمتها بگذرند و هر یک لذتی را که یافتند میل به لذت دیگر می کنند و چون به این معتاد شدند، و به خوشگذرانیدن عادت کردند، بسا باشد که از حلال میسر نگردد پس دست به مال مشتبه دراز می کنند و به تدریج از آن تجاوز نموده به حرام فرو می روند و به این جهت به انواع اخلاق رذیله، از: کذب و ریا و حسد و غیر اینها مبتلا می گردند.
و بسیار کم اتفاق می افتد که کسی صاحب مال و ثروت باشد و به خوشگذرانیدن و تنعم عادت نکند و در صدد آن نباشد و کسی که انواع اطعمه لذیذه و لباسهای فاخره از برای او میسر باشد کجا می تواند آنها را ترک کند و به نان جوی و جامه کهنه ای قناعت کند؟ آری: این شأن کسی است که صاحب نفس قوی قدسیه باشد، مانند: سلیمان بن داود علیه السلام و امثال او علاوه بر این، بعد از آنکه مال آدمی بسیار شد محتاج به اعوان و انصار می گردد و سروکار او با مردم می افتد و کسی را که سروکار با اهل دنیا باشد چاره ندارد که با ایشان به نفاق و دوروئی سلوک نماید با وجود آنکه سروکار با اهل دنیا داشتن، باعث عداوت و کینه و حسد و کبر و ریا و غیبت و بهتان و سخن چینی و سایر معاصی می گردد.
و این همه از شومی مال، و احتیاج به حفظ اصلاح آن هم می رسد.
سوم: و آن مفسده ای است که هیچ صاحب مالی از آن خالی نیست و آن، این است که نگاهداشتن و حفظ مال، و انجام دادن امور متعلفه به آن، آدمی را از یاد خدا باز می دارد و هر چه به واسطه آن انسان از یاد خدا غافل شود، نیست مگر خسران و وبال.
و از این جهت حضرت عیسی علیه السلام فرمود: «در مال سه آفت است یکی آنکه آن را از غیر وجه حلال اخذ کنی، عرض کردند که اگر از ممر حلال به دست آید؟ فرمود: آفتی دیگر دارد که آن را در غیر موقعش صرف نمایی عرض کردند که اگر در موقعش صرف کنی؟ فرمود که آفت دیگر دارد که در جا به جا کردن و نگاهداشتن آن آدمی را از یاد خدا باز می دارد» و این دردی است که بی دوا، و مرضی است بی شفا، زیرا که روح عبادت و حقیقت آن، یاد خدا و تفکر در عظمت و جلال اوست و این دلی می خواهد فارغ، و خاطری جمع
بی غم و اندیشه سود و زیان نه خیال این فلان و آن فلان و صاحب ده و مرزعه، صبح و شام در فکر حساب سر کار و خیانت آن، و کوتاهی برزگران در امر مزرعه و زراعت و عمارت است گاهی مشغول فکر منازعه با شرکاء اراضی و قنوات، و زمانی متوجه خیال خصومت با اهل خراج و «مالوجهات»، لحظه ای در یادگاو و خر، و ساعتی در فکر اسب و استر.
گاه اندر فکر گاو و استری
گاه آلوده غم اسب و خری
شب در خیال طویله و انبار، روز در کار آبیاری و شیار، و غیر اینها از افکار بسیار و تاجر مسکین روز و شب با صد فکر قرین، گاهی در فکر خیانت شریک، و زمانی در تهیه اسباب سفر دور و نزدیک، گاه می گوید: فلان شریک همه سود را برد، و زمانی فکر می کند که فلان، «مضارب» سرمایه را تمام خورد، یا فلان کس در عمل کوتاهی کرد یا نه، و فلان شخص مال را ضایع نمود یا نه، و فلان محاسبه سهو است یا درست، فلان حریف در معامله سخت است یا سست، در اغلب اوقات در غربت محزون و مغموم، و به جهت کساد بازار و ناروائی مالش اندوهناک و مهموم و همچنین سایر مالداران
و بالجمله فکرهای اهل دنیا را نهایتی، و خیالات ایشان را غایتی نیست و کسی که بجز فکر قوت سال خود را ندارد، و زیادتر از آن را نمی طلبد، از همه خیالات فارغ، و از جمیع این آفات سالم است.
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
و اما فواید مال: پس آن نیز بر دو قسم است: دنیائی و آخرتی
اما فواید دنیائی آن، چیزهائی است که فایده آن پیش از مرگ ظاهر می شود، مثل خلاصی از ذلت سوال، و خجلت عیال، و خواری و پستی و حقارت و تهدیستی و عزت و بزرگی در میان مردمان، و بسیاری دوستان و اعوان، و حصول وقع و اعتبار در دلها، و امثال اینها.
و اما فواید آخرتی آن، سه نوع است: اول اینکه صرف خود نماید از برای به جا آوردن عبادات، و قوت یافتن بر طاعات، و ستر عورت، و جهاد و حج و امثال اینها.
دوم اینکه به مصرف مردمان برساند، یا به جهت فقرا و استحقاق ایشان و ثواب این ظاهر و روشن است یا به جهت رعایت شأن و مروت خود، و زیادتی صداقت و محبت مردمان، مانند مهمانی کردن و هدیه دادن و اعانت مردم نمودن و نحو اینها و از برای هر یک از اینها ثواب بسیار در اخبار رسیده است و فقر و استحقاق در ثواب اینها شرط نیست
بلی شرط ثواب در اینها نیت قربت است، یا از برای حفظ آبروی خود، چون دفع شر ظالم، و بستن زبان هرزه گویان و امثال اینها و این نیز موجب ثواب می شود.
و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «هر مالی را که آدمی به جهت محافظت آبروی خود صرف کند حکم صدقه دارد» یا به کسی دهد که خدمت او را کند و شغلی که به او رجوع کند به انجام رساند و شکی نیست که این نیز از امور متعلقه به آخرت است، زیرا که کارهائی که انسان به جهت زندگانی به آن محتاج است بسیار است و اگر همه را خود متوجه شود وقت او ضایع می شود و روزگارش به حیف می رود و از کار آخرت باز می ماند و شکی نیست که کسی را که هیچ مالی نیست باید همه این کارها را خود متوجه شود و از ذکر و فکر و عبادت و طاعت بازماند.
سوم آنکه آن را به مصرف خیرات جاریه، و باقیات الصالحات رساند از: ساختن مسجد و مدرسه و رباط و پل و اجرای قنوات و نوشتن قرآن و کتاب و نشاندن اشجار، و امثال اینها از چیزهائی که بعد از آدمی باقی می ماند، و مدتها ثواب آن روز به روز عاید می گردد، و باعث دعای بندگان خد از خوبان و صالحان می شود و اسم آدمی به خیر مذکور می گردد.
اما مفاسد دنیائی آن، زحمتها و شدایدی است که دیده می شود که اغنیا و مالداران، از ترس و بیم و حزن و اندوه و هم و غم و پریشانی خاطر و تفرق احوال و تلخی عیش و زحمت در تحصیل مال، و محافظت و نگاهبانی آن، و دفع دزد و ظالم و حاسد از آن، به آن مبتلا و گرفتارند آری:
خوش فرش بوریا و گدائی و خواب امن
کاین عیش نیست در خور اورنگ خسروی
و اما مفاسد دینیه آن، سه نوع است: اول آنکه باعث ارتکاب معاصی گردد، زیرا که به واسطه مال، قدرت بر معاصی حاصل، و راه وصول به آنها آسان می گردد پس هر گاه شهوت معصیت به حرکت آید و انسان خود را قادر بر آن ببیند و به سهولت به آن تواند رسید بسا باشد که مرتکب آن شود و گناهی از او سر زند و اما اگر مأیوس از امکان آن گناه باشد و قدرت بر آن نداشته باشد داعیه آن معصیت را نمی کند.
و از این جهت است که گفته اند که یکی از اسباب عصمت از معصیت، عدم قدرت بر آن است پس کسی که به واسطه مال، بر گناه قادر شد، اگر مرتکب آن شود هلاک می شود و اگر مرتکب نگردد و صبر کند، آن نیز شدت و زحمتی است، زیرا که صبر با وجود قدرت نیز بسیار شدید است.
دوم آنکه باعث غرق خوش گذرانیدن و فرو رفتن به نعمتها می گردد، زیرا که همچنان که می بینیم، غالب آن است که مالداران مشغول تنعم می شوند و به خوشگذرانیدن الفت و عادت می کنند و نمی توانند از نعمتها بگذرند و هر یک لذتی را که یافتند میل به لذت دیگر می کنند و چون به این معتاد شدند، و به خوشگذرانیدن عادت کردند، بسا باشد که از حلال میسر نگردد پس دست به مال مشتبه دراز می کنند و به تدریج از آن تجاوز نموده به حرام فرو می روند و به این جهت به انواع اخلاق رذیله، از: کذب و ریا و حسد و غیر اینها مبتلا می گردند.
و بسیار کم اتفاق می افتد که کسی صاحب مال و ثروت باشد و به خوشگذرانیدن و تنعم عادت نکند و در صدد آن نباشد و کسی که انواع اطعمه لذیذه و لباسهای فاخره از برای او میسر باشد کجا می تواند آنها را ترک کند و به نان جوی و جامه کهنه ای قناعت کند؟ آری: این شأن کسی است که صاحب نفس قوی قدسیه باشد، مانند: سلیمان بن داود علیه السلام و امثال او علاوه بر این، بعد از آنکه مال آدمی بسیار شد محتاج به اعوان و انصار می گردد و سروکار او با مردم می افتد و کسی را که سروکار با اهل دنیا باشد چاره ندارد که با ایشان به نفاق و دوروئی سلوک نماید با وجود آنکه سروکار با اهل دنیا داشتن، باعث عداوت و کینه و حسد و کبر و ریا و غیبت و بهتان و سخن چینی و سایر معاصی می گردد.
و این همه از شومی مال، و احتیاج به حفظ اصلاح آن هم می رسد.
سوم: و آن مفسده ای است که هیچ صاحب مالی از آن خالی نیست و آن، این است که نگاهداشتن و حفظ مال، و انجام دادن امور متعلفه به آن، آدمی را از یاد خدا باز می دارد و هر چه به واسطه آن انسان از یاد خدا غافل شود، نیست مگر خسران و وبال.
و از این جهت حضرت عیسی علیه السلام فرمود: «در مال سه آفت است یکی آنکه آن را از غیر وجه حلال اخذ کنی، عرض کردند که اگر از ممر حلال به دست آید؟ فرمود: آفتی دیگر دارد که آن را در غیر موقعش صرف نمایی عرض کردند که اگر در موقعش صرف کنی؟ فرمود که آفت دیگر دارد که در جا به جا کردن و نگاهداشتن آن آدمی را از یاد خدا باز می دارد» و این دردی است که بی دوا، و مرضی است بی شفا، زیرا که روح عبادت و حقیقت آن، یاد خدا و تفکر در عظمت و جلال اوست و این دلی می خواهد فارغ، و خاطری جمع
بی غم و اندیشه سود و زیان نه خیال این فلان و آن فلان و صاحب ده و مرزعه، صبح و شام در فکر حساب سر کار و خیانت آن، و کوتاهی برزگران در امر مزرعه و زراعت و عمارت است گاهی مشغول فکر منازعه با شرکاء اراضی و قنوات، و زمانی متوجه خیال خصومت با اهل خراج و «مالوجهات»، لحظه ای در یادگاو و خر، و ساعتی در فکر اسب و استر.
گاه اندر فکر گاو و استری
گاه آلوده غم اسب و خری
شب در خیال طویله و انبار، روز در کار آبیاری و شیار، و غیر اینها از افکار بسیار و تاجر مسکین روز و شب با صد فکر قرین، گاهی در فکر خیانت شریک، و زمانی در تهیه اسباب سفر دور و نزدیک، گاه می گوید: فلان شریک همه سود را برد، و زمانی فکر می کند که فلان، «مضارب» سرمایه را تمام خورد، یا فلان کس در عمل کوتاهی کرد یا نه، و فلان شخص مال را ضایع نمود یا نه، و فلان محاسبه سهو است یا درست، فلان حریف در معامله سخت است یا سست، در اغلب اوقات در غربت محزون و مغموم، و به جهت کساد بازار و ناروائی مالش اندوهناک و مهموم و همچنین سایر مالداران
و بالجمله فکرهای اهل دنیا را نهایتی، و خیالات ایشان را غایتی نیست و کسی که بجز فکر قوت سال خود را ندارد، و زیادتر از آن را نمی طلبد، از همه خیالات فارغ، و از جمیع این آفات سالم است.
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
و اما فواید مال: پس آن نیز بر دو قسم است: دنیائی و آخرتی
اما فواید دنیائی آن، چیزهائی است که فایده آن پیش از مرگ ظاهر می شود، مثل خلاصی از ذلت سوال، و خجلت عیال، و خواری و پستی و حقارت و تهدیستی و عزت و بزرگی در میان مردمان، و بسیاری دوستان و اعوان، و حصول وقع و اعتبار در دلها، و امثال اینها.
و اما فواید آخرتی آن، سه نوع است: اول اینکه صرف خود نماید از برای به جا آوردن عبادات، و قوت یافتن بر طاعات، و ستر عورت، و جهاد و حج و امثال اینها.
دوم اینکه به مصرف مردمان برساند، یا به جهت فقرا و استحقاق ایشان و ثواب این ظاهر و روشن است یا به جهت رعایت شأن و مروت خود، و زیادتی صداقت و محبت مردمان، مانند مهمانی کردن و هدیه دادن و اعانت مردم نمودن و نحو اینها و از برای هر یک از اینها ثواب بسیار در اخبار رسیده است و فقر و استحقاق در ثواب اینها شرط نیست
بلی شرط ثواب در اینها نیت قربت است، یا از برای حفظ آبروی خود، چون دفع شر ظالم، و بستن زبان هرزه گویان و امثال اینها و این نیز موجب ثواب می شود.
و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «هر مالی را که آدمی به جهت محافظت آبروی خود صرف کند حکم صدقه دارد» یا به کسی دهد که خدمت او را کند و شغلی که به او رجوع کند به انجام رساند و شکی نیست که این نیز از امور متعلقه به آخرت است، زیرا که کارهائی که انسان به جهت زندگانی به آن محتاج است بسیار است و اگر همه را خود متوجه شود وقت او ضایع می شود و روزگارش به حیف می رود و از کار آخرت باز می ماند و شکی نیست که کسی را که هیچ مالی نیست باید همه این کارها را خود متوجه شود و از ذکر و فکر و عبادت و طاعت بازماند.
سوم آنکه آن را به مصرف خیرات جاریه، و باقیات الصالحات رساند از: ساختن مسجد و مدرسه و رباط و پل و اجرای قنوات و نوشتن قرآن و کتاب و نشاندن اشجار، و امثال اینها از چیزهائی که بعد از آدمی باقی می ماند، و مدتها ثواب آن روز به روز عاید می گردد، و باعث دعای بندگان خد از خوبان و صالحان می شود و اسم آدمی به خیر مذکور می گردد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - درجات و اقسام زهد
چون فضیلت صفت زهد را دانستی و مرتبه آن را شناختی بدان که از برای آن سه درجه و هفت قسم است و درجات آن ادنی و اوسط و اعلی است و اقسام آن، زهد فرض و زهد سلامت و زهد فضل و زهد معرفت و زهد خائفین و زهد راجین و زهد عارفین است.
درجه اول: که «ادنی» باشد، آن است که دل آدمی میل و محبت به دنیا داشته باشد و لیکن آن را به مجاهده و مشقت ترک کند.
درجه دوم: که «اوسط» است، آن است که اگر چه فی الجمله دنیا قدری در نظر او داشته باشد و لیکن آن را در جنب آخرت و نعیم آن، حقیر می شمارد و به این جهت به طوع و رغبت، دنیا را ترک کند، مثل کسی که یک درهم نقد را دست بردارد که فردا دو درهم عاید او شود و صاحب این مرتبه اگر چه ترک دنیا بر او شاق نیست، اما باز چنان می داند که از چیزی دست برداشته و معاوضه کرده است بلکه چون اندک انتظاری را از برای وصول به آخرت ضرور است گاه است عجب به خود کند.
درجه سوم: که درجه اعلی است، آن است که دنیا در نظر او مطلقا قدری نداشته باشد و آن را هیچ بداند، و «لاشییء» شمارد، و به این جهت به شوق و رغبت از آن کناره کند، مانند کسی که از دانه پشکلی بگذرد و یک دانه یاقوت رمانی بگیرد چنین شخصی هم، چنین نمی داند که معاوضه کرده است و از چیزی دست برداشته است.
و باعث این مرتبه، کمال معرفت به حقیقت دنیا و آخرت است، زیرا که صاحب معرفت کامل، یقین دارد که دنیا نسبت به آخرت پست تر است از پشکل نسبت به یاقوت بلکه قطع نظر از آخرت می داند که دنیا خود، به غیر از مثل پشکل، چیز دیگری نیست.
و ارباب معرفت گفته اند که کسی که دنیا را به جهت آخرت ترک کند، مثل کسی است که می خواهد داخل خانه پادشاهی شود، و سگی در آن خانه باشد که ممانعت کند، لقمه نانی پیش او بیندازد و سگ را به آن مشغول کرده داخل خانه شود و خود را به خلوت خاص رسانیده و غایت تقرب از برای او هم رسد، به حدی که حکم او در جمیع مملکت پادشاه نافذ شود
و ببین چنین شخصی آیا به جهت آن لقمه نانی که به سگ داده که آن هم از خوان نعمت آن پادشاه بود توقع عوضی از پادشاه دارد؟ و دنیا چون آن لقمه نان است که اگر آن را می خورد تا در دهن او بود قلیل لذتی می برد، و بعد از آن ثقل آن در معده اش باقی و آخر به نجاست گندیده منتهی می شود بلکه نسبت دنیا از برای هر شخصی اگر چه هزار سال عمر کند نسبت به نعیم آخرت بسیار کمتر است از لقمه نان نسبت به مملکت دنیا بلکه عمر هزار سال را با نعمت تمام دنیا هیچ قدری نسبت به آخرت نیست، چه جای این چند روزه کوتاه مشوب به انواع آلام و ناخوشیها که همه آنها در نظر خود هیچ مقداری، و در چشم اخیار، اعتباری ندارند آری:
آنچه در این مائده خرگهی است
کاسه آلوده و خوان تهی است
هیچ نه در محمل و چندین جرس
هیچ نه در کاسه و چندین مگس
چشمه سرابست فریبش مخور
قبله صلیب است نمازش مبر
بگذر ازین مادر فرزند کش
آنچه پدر گفت بر آن دار هش
منزل فانی است قرارش مبین
باد خزان است بهارش مبین
قسم اول: که «زهد فرض» بوده باشد، آن است که جمیع آنچه را خدا حرام کرده است ترک کند.
قسم دوم: که «زهد سلامت» باشد، آن است که از همه امور مشتبه نیز اجتناب نماید .
قسم سوم: که «زهد فضل» باشد، دو نوع است: اول آن است که از زیادتر از قدر حاجت از حلال احتراز کند اما قدر ضروری از طعام و لباس و سکنی و اثاث الدار و زن، و آنچه وسیله اینها است از مال و جاه را ترک نکند بلکه از آنها متمتع گردد.
دوم: آن است که جمیع آنچه نفس از آن متمتع می شود و لذت می یابد ترک نماید، اگر چه قدر ضرورت باشد نه به معنی اینکه اینها را بالمره ترک کند، زیرا که آن ممکن نیست، بلکه به این معنی که آنچه را مرتکب می شود نه از جهت لذت یافتن باشد، بلکه از راه اضطرار و توقف بقاء حیات بر آن باشد، مانند اکل میته.
و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام به این نوع از زهد اشاره فرمودند در حدیثی که می فرماید: «زاهد در دنیا کسی است که ترک کند حلال دنیا را از ترس حساب آن و حرامش را از بیم عقاب آن» و به این راجع است آنچه حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمودند که «همه زهد در میان دو کلمه از قرآن است که خدای تعالی می فرماید: «لکیلا تأسوا علی ما فاتکم و لا تفرحوا بما آتیکم» مضمون آنکه «تأسف مخورید بر آنچه در دنیا از شما فوت می شود و شاد مشوید به آنچه بشما رو می آورد».
قسم چهارم: و آن «زهد معرفت» است، آن است که ترک کند جمیع ما سوی الله را، و قطع علاقه از آن نماید حتی از جان و بدن خود و مصاحبت با بدن هم از راه الجاء و اکراه بوده باشد.
و به این مرتبه حضرت صادق علیه السلام اشاره فرمودند که «زهد، کلید در آخرت و نجات از نار است و آن این است که ترک کنی هر چیزی را که تو را از خدا مشغول می کند» و مخفی نماند که التفات به بعض آنچه ما سوی الله است، که از جمله ضروریات است، مانند قدر ضروری از اکل و شرب و لباس و آمد و شد با مردم و گفتگوی با ایشان و اصلاح مسکن و امثال اینها با این مرتبه از زهد منافات ندارد، زیرا که مقصود از قطع علاقه از دنیا رو آوردن دل است به خدا و این بدون حیات و زندگی متصور نیست و حیات، موقوف است به ضروریاتی چند پس هرگاه کسی اقتصار به این ضروریات نماید به قصد محافظت بدن و استعانت از بدن بر امر عبادت و بندگی، چنین شخصی مشغول به غیر خدا نخواهد بود همچنان که کسی که در سفر حج، راحله خود را علف دهد به جهت اینکه او را به مکه رساند معرض از حج نیست.
بلی باید بدن را در راه خدا به منزله مرکب داند در راه حج، همچنان که مقصود از تهیه ضروریات مرکب محافظت آن است از برای اینکه آدمی را به مقصد برساند نه پرورش و لذت بردن آن همچنین باید مقصود از اکل و شرب و لباس و سکنی، محافظت بدن باشد به جهت عبادت خدا و بندگی او پس به قدری که محافظت، بر آن موقوف است اکتفا نماید، نه آنکه مقصود تن پروری و تنعم باشد و اگر لذتی بر آن مترتب شود ضرر ندارد بعد از آنکه مقصود بالذات نباشد و بدان که شکی نیست که تحصیل زیادتر از قدر آنچه آدمی به آن محتاج است، و نگاه داشتن فاضل بر آنچه رفع احتیاج را می کند، منافی مرتبه زهد است و اما آنچه به آن احتیاج است و در اکل و شرب و لباس و سکنی و اثاث الدار و زن، و فی الجمله جاهی که دفع ظلم و ستم از خود کند منافات با زهد ندارد، و لیکن از برای آنها نیز مراتبی چند است و بعضی از علمای اخلاق گفته اند که غایت زهد در خوراک، آن است که زیاده از قوت شبانه روزی را نگاه ندارد، چنانچه زیادتی داشته باشد به مستحقین بذل کند و آن را هم نان جو قرار بدهد نهایت زهد خواهد بود و لیکن بعضی اوقات نان گندم خوردن، بلکه یک نان خورش نیز ضمیمه آن نمودن، به شرط آنکه از چیزهای بسیار لذیذ نباشد بلکه بعضی وقتها گوشت نیز تناول کردن با زهد منافات ندارد.
و در لباس، اقتصار کند به آنچه از پنبه یا پشم باشد و این قدر از آنها تحصیل کند که بدن او را بپوشاند و از گرما و سرما او را محافظت کند و اگر دو جامه یا سه جامه هم داشته باشد که چون یکی را بشوید آن دیگر را بپوشد با زهد منافاتی ندارد
و از خانه این قدر جوید که خود و عیال خود را از گرما و سرما و نظر مردم بپوشاند.
و از فرش و ظرف و دیگ و کوزه و امثال اینها از اثاث خانه به قدر رفع حاجت اکتفا کند و تجاوز به غیر ضروریات نکند و به محض احتمال حاجت، یا از راه ظن به احتیاج به آن، در سالی یک دفعه آنها را حبس ننماید.
و از زن به این قدر بسازد که سورت قوت شهویه او را بکشند و رفع مشاغل ضروریه او را بکند و در خصوص مال، باید اگر کاسب باشد همین که به قدر احتیاج آن شبانه روز را کسب کرد کسب را ترک کرده مشغول امر دین خود شود و اگر ملکی یا مستقلی داشته باشد شرط زهد آن نیست که آن را دست بردارد.
بلی مقتضای زهد آن است که آنچه از محصول آن از قوت سالیانه زیاد باشد نگاه ندارد و بعضی گفته اند که چنین شخصی که احتیاط سالیانه خود را کند از جمله ضعفاء زاهدین است و از درجات عالیه زاهدین بهره و حظی ندارد و غایت زهد، آن است که چون قوت یک روزه داشته باشد به آن اکتفا نماید و دیگر احتیاط بعد را نکند.
همچنان که طریقه طوایف انبیا، و زمره اوصیا و جماعتی از اتقیا بوده است و همچنان که والد ماجد حقیر قدس سره فرمود است: حق آن است که حکم زهد به اختلاف اشخاص و اوقات مختلف می شود، زیرا که شأن یک نفر تنها، غیر از شأن صاحبان عیال است و کسی که قدرت بر کسبی ندارد، و همت او بر تحصیل علم و عمل مقصور است، حال او غیر از حال اهل کسب و صنعت است و همچنین اوقات و اماکن مختلف است در بعضی ولایات، و نسبت به بعضی از اشخاص تحصیل قدر ضروری در هر روز ممکن است و در بعضی دیگر چنین نیست.
پس لایق هر کسی آن است که مجتهد نفس خود باشد و ملاحظه وقت و حال و مکان را بکند و ببیند که اصلح از برای امر آخرتش، و باعث اطمینان قلب و جمعیت خاطر او، نگاهداشتن چه قدر است و چه جنس، که اگر از آن کمتر باشد متمکن از تحصیل آخرت نیست همان را نگاه دارد و زاید بر آن را ترک کند و چنین شخصی بعد از آنکه در نگاهداشتن این قدر قضا خود را از برای خدا خالص کند از زهد واقعی خارج نخواهد شد اگر چه اکتفا به کمتر تواند نمود.
و همچنان که حضرت امام همام جعفر صادق علیه السلام در حدیث مکالمه او با سفیان ثوری و اصحابش فرموده است، صریح در این است و در آن حدیث مذکور است که «سلمان فارسی قوت سال خود را از حصه خود از بیت المال نگاه می داشت و أبوذر را چند شتر و چند گوسفند بود که به محصول آنها معاش می کرد و در آن حدیث است که انصاری را چند بنده بود و آنها را در وقت مردن آزاد کرد حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم چون مطلع شد فرمود: اگر می دانستم نمی گذاردم او را در مقبره مسلمین دفن کنید، بنده های خود را آزاد کرد و اطفال صغار خود را واگذارد که از مردم سئوال کنند؟».
و اما در خصوص جاه، که عبارت است از وقع در دلهای مردم و اعتبار در نظر ایشان، پس مذکور شد که قدری از آن به جهت انتظام امر معیشت و دفع شر اشرار با زهد منافات ندارد.
و بعضی از علماء گفته اند که اگر چه قدر ضرورت از آن، منافات نداشته باشد با زهد، ولیکن منجر به جائی می شود که آدمی را به هلاک رساند پس اولی و الیق آن است که آدمی مطلقا طلب وقع و اعتبار و مرتبه در نظر مردم نکند بلی آن مرتبه که بدون سعی، خدا به بعضی می دهد به جهت ترویج دین یا به سبب بعضی از صفات و کمالات، منافاتی با زهد ندارد همچنان که جاه پیغمبر آخرالزمان صلی الله علیه و آله و سلم از همه کس بالاتر بود و زهد او از همه عالم بیشتر و حق آن است که جاه نیز مانند مال است و بسیار می شود که آدمی در ولایتی یا زمانی اتفاق می افتد که گذران امر معیشت او به قدری از جاه و مرتبت موقوف است، پس در این قدر حرجی نیست و منافاتی با زهد ندارد، و از دنیا نیست همچنان که از اخبار و آثار نیز مسفتاد می شود.
مروی است که ابراهیم خلیل الرحمن علیه السلام را احتیاجی شد به نزد یکی از اصدقاء خود رفت که چیزی قرض کند به او قرض نداد، حضرت محزون مراجعت کرد، وحی به او رسید که اگر از خلیل خود سوال می کردی به تو عطا می کرد عرض کرد که پروردگارا! چون می دانستم که تو بر دنیا غضبناکی، ترسیدم که از تو سوال کنم خطاب رسید که قدر احتیاج، از دنیا نیست» پس معلوم می شود که محافظت هر قدری که آدمی به آن محتاج است آن از دین است نه از دنیا
بلی: زیادتر از آن، از دنیاست و وبال آدمی است در آخرت بلکه در دنیا نیز همچنان که کسی که تأمل در احوال اغنیاء و مالداران کند این مرحله بر او معلوم می شود و می بیند که چقدر محنت و بلا و رنج و عنا می کشند و در تحصیل مال و جمع و محافظت آن انواع مذلت و خواری را متحمل می شوند، که هرگز عشر آن زحمت و ذلت به فقرای تهی دست نمی رسد.
نگهبانی ملک و دولت بلاست
گدا پادشاه است و نامش گداست
نهایت سعادتی که از مال عاید اغنیاء می گردد آن است که آن را از برای ورثه خود بگذارند و آنها بخورند و معصیت آفریدگار کنند و از این جهت است که تشبیه کرده اند کسی را که عمر خود را صرف جمع اموال دنیویه می کند به کرم ابریشم، که پیوسته بر دور خود می تند تا راه خلاصی را مسدود می کند، بعد از آن، چون می خواهد بیرون آید مخلصی نمی یابد و در آنجا می میرد و به سبب عمل خود هلاک می شود و همچنین کسی که حریص بر دنیاست هر روز سعی می کند و زنجیری تازه بر پای خود می بندد، که قدرت بر گسیختن آن ندارد، تا ملک الموت دفعی میان او و خواهشهای و اندوخته های او جدائی افکند و در وقت مردن، آن زنجیرها که یکسر آنها بر دل بیچاره اش بسته است و یکسر دیگر به آنچه جمع کرده و اندوخته است او را به جانب دنیا می کشد و چنگالهای ملک الموت بر رگ و ریشه دل او فرو رفته و او را به جانب آخرت جذب می کند و در آن وقت اگر بسیار بر او سهل و آسان گذرد مانند کسی خواهد بود که پاره اعضای او را از یکدیگر جدا کنند و این اولین عذابی است که بعد از رفتن از دنیا به اهل دنیا می رسد و آنچه درعقب آن می آید به شرح در نمی آید.
قسم پنجم: که «زهد خائفین» است، و آن زهدی است که سبب آن تشویش از عذاب آخرت و سخط پروردگار بوده باشد
قسم ششم: «زهد راجین» است، و آن زهدی است که سبب آن امید به ثواب پروردگار، و نعیم جنت باشد.
قسم هفتم: و آن «زهد عارفین» و بالاترین اقسام زهد است، آن است که بجز قرب پروردگار، و لقای او نطلبد نه او را التفاتی به آلام و عذاب جهنم باشد تا خلاصی از آن را طلبد و نه به لذات بهشت، تا وصول به آنها را جوید بلکه همه همت او مستغرق لقای پروردگار باشد همچنان که در فقرات مناجات حضرت امیرالمومنین علیه السلام به آن تصریح شده.
از در خویش خدایا به بهشتم مفرست
که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس
و ظاهر، آن است که هر که خدا را شناخت و لذت ملاقات او را یافت و دانست که لذت تنعم به حور و قصور و اشجار و انهار، با التذاذ به لقای پرودگار در یک حال جمع نمی شود، دیگر غیر از لقای پروردگار، چیزی نخواهد بلکه همچنان که بعضی گفته اند بعد از درک لذت لقاء، دیگر وقعی از برای لذت حور و قصور، در دل باقی نمی ماند، زیرا که لذت نعیم بهشت در نزد لذت لقای الهی، مثل لذت گرفتن گنجشکی است در پیش لذت تسخیر تمام ممالک عالم، و استیلای بر همه بنی آدم.
درجه اول: که «ادنی» باشد، آن است که دل آدمی میل و محبت به دنیا داشته باشد و لیکن آن را به مجاهده و مشقت ترک کند.
درجه دوم: که «اوسط» است، آن است که اگر چه فی الجمله دنیا قدری در نظر او داشته باشد و لیکن آن را در جنب آخرت و نعیم آن، حقیر می شمارد و به این جهت به طوع و رغبت، دنیا را ترک کند، مثل کسی که یک درهم نقد را دست بردارد که فردا دو درهم عاید او شود و صاحب این مرتبه اگر چه ترک دنیا بر او شاق نیست، اما باز چنان می داند که از چیزی دست برداشته و معاوضه کرده است بلکه چون اندک انتظاری را از برای وصول به آخرت ضرور است گاه است عجب به خود کند.
درجه سوم: که درجه اعلی است، آن است که دنیا در نظر او مطلقا قدری نداشته باشد و آن را هیچ بداند، و «لاشییء» شمارد، و به این جهت به شوق و رغبت از آن کناره کند، مانند کسی که از دانه پشکلی بگذرد و یک دانه یاقوت رمانی بگیرد چنین شخصی هم، چنین نمی داند که معاوضه کرده است و از چیزی دست برداشته است.
و باعث این مرتبه، کمال معرفت به حقیقت دنیا و آخرت است، زیرا که صاحب معرفت کامل، یقین دارد که دنیا نسبت به آخرت پست تر است از پشکل نسبت به یاقوت بلکه قطع نظر از آخرت می داند که دنیا خود، به غیر از مثل پشکل، چیز دیگری نیست.
و ارباب معرفت گفته اند که کسی که دنیا را به جهت آخرت ترک کند، مثل کسی است که می خواهد داخل خانه پادشاهی شود، و سگی در آن خانه باشد که ممانعت کند، لقمه نانی پیش او بیندازد و سگ را به آن مشغول کرده داخل خانه شود و خود را به خلوت خاص رسانیده و غایت تقرب از برای او هم رسد، به حدی که حکم او در جمیع مملکت پادشاه نافذ شود
و ببین چنین شخصی آیا به جهت آن لقمه نانی که به سگ داده که آن هم از خوان نعمت آن پادشاه بود توقع عوضی از پادشاه دارد؟ و دنیا چون آن لقمه نان است که اگر آن را می خورد تا در دهن او بود قلیل لذتی می برد، و بعد از آن ثقل آن در معده اش باقی و آخر به نجاست گندیده منتهی می شود بلکه نسبت دنیا از برای هر شخصی اگر چه هزار سال عمر کند نسبت به نعیم آخرت بسیار کمتر است از لقمه نان نسبت به مملکت دنیا بلکه عمر هزار سال را با نعمت تمام دنیا هیچ قدری نسبت به آخرت نیست، چه جای این چند روزه کوتاه مشوب به انواع آلام و ناخوشیها که همه آنها در نظر خود هیچ مقداری، و در چشم اخیار، اعتباری ندارند آری:
آنچه در این مائده خرگهی است
کاسه آلوده و خوان تهی است
هیچ نه در محمل و چندین جرس
هیچ نه در کاسه و چندین مگس
چشمه سرابست فریبش مخور
قبله صلیب است نمازش مبر
بگذر ازین مادر فرزند کش
آنچه پدر گفت بر آن دار هش
منزل فانی است قرارش مبین
باد خزان است بهارش مبین
قسم اول: که «زهد فرض» بوده باشد، آن است که جمیع آنچه را خدا حرام کرده است ترک کند.
قسم دوم: که «زهد سلامت» باشد، آن است که از همه امور مشتبه نیز اجتناب نماید .
قسم سوم: که «زهد فضل» باشد، دو نوع است: اول آن است که از زیادتر از قدر حاجت از حلال احتراز کند اما قدر ضروری از طعام و لباس و سکنی و اثاث الدار و زن، و آنچه وسیله اینها است از مال و جاه را ترک نکند بلکه از آنها متمتع گردد.
دوم: آن است که جمیع آنچه نفس از آن متمتع می شود و لذت می یابد ترک نماید، اگر چه قدر ضرورت باشد نه به معنی اینکه اینها را بالمره ترک کند، زیرا که آن ممکن نیست، بلکه به این معنی که آنچه را مرتکب می شود نه از جهت لذت یافتن باشد، بلکه از راه اضطرار و توقف بقاء حیات بر آن باشد، مانند اکل میته.
و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام به این نوع از زهد اشاره فرمودند در حدیثی که می فرماید: «زاهد در دنیا کسی است که ترک کند حلال دنیا را از ترس حساب آن و حرامش را از بیم عقاب آن» و به این راجع است آنچه حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمودند که «همه زهد در میان دو کلمه از قرآن است که خدای تعالی می فرماید: «لکیلا تأسوا علی ما فاتکم و لا تفرحوا بما آتیکم» مضمون آنکه «تأسف مخورید بر آنچه در دنیا از شما فوت می شود و شاد مشوید به آنچه بشما رو می آورد».
قسم چهارم: و آن «زهد معرفت» است، آن است که ترک کند جمیع ما سوی الله را، و قطع علاقه از آن نماید حتی از جان و بدن خود و مصاحبت با بدن هم از راه الجاء و اکراه بوده باشد.
و به این مرتبه حضرت صادق علیه السلام اشاره فرمودند که «زهد، کلید در آخرت و نجات از نار است و آن این است که ترک کنی هر چیزی را که تو را از خدا مشغول می کند» و مخفی نماند که التفات به بعض آنچه ما سوی الله است، که از جمله ضروریات است، مانند قدر ضروری از اکل و شرب و لباس و آمد و شد با مردم و گفتگوی با ایشان و اصلاح مسکن و امثال اینها با این مرتبه از زهد منافات ندارد، زیرا که مقصود از قطع علاقه از دنیا رو آوردن دل است به خدا و این بدون حیات و زندگی متصور نیست و حیات، موقوف است به ضروریاتی چند پس هرگاه کسی اقتصار به این ضروریات نماید به قصد محافظت بدن و استعانت از بدن بر امر عبادت و بندگی، چنین شخصی مشغول به غیر خدا نخواهد بود همچنان که کسی که در سفر حج، راحله خود را علف دهد به جهت اینکه او را به مکه رساند معرض از حج نیست.
بلی باید بدن را در راه خدا به منزله مرکب داند در راه حج، همچنان که مقصود از تهیه ضروریات مرکب محافظت آن است از برای اینکه آدمی را به مقصد برساند نه پرورش و لذت بردن آن همچنین باید مقصود از اکل و شرب و لباس و سکنی، محافظت بدن باشد به جهت عبادت خدا و بندگی او پس به قدری که محافظت، بر آن موقوف است اکتفا نماید، نه آنکه مقصود تن پروری و تنعم باشد و اگر لذتی بر آن مترتب شود ضرر ندارد بعد از آنکه مقصود بالذات نباشد و بدان که شکی نیست که تحصیل زیادتر از قدر آنچه آدمی به آن محتاج است، و نگاه داشتن فاضل بر آنچه رفع احتیاج را می کند، منافی مرتبه زهد است و اما آنچه به آن احتیاج است و در اکل و شرب و لباس و سکنی و اثاث الدار و زن، و فی الجمله جاهی که دفع ظلم و ستم از خود کند منافات با زهد ندارد، و لیکن از برای آنها نیز مراتبی چند است و بعضی از علمای اخلاق گفته اند که غایت زهد در خوراک، آن است که زیاده از قوت شبانه روزی را نگاه ندارد، چنانچه زیادتی داشته باشد به مستحقین بذل کند و آن را هم نان جو قرار بدهد نهایت زهد خواهد بود و لیکن بعضی اوقات نان گندم خوردن، بلکه یک نان خورش نیز ضمیمه آن نمودن، به شرط آنکه از چیزهای بسیار لذیذ نباشد بلکه بعضی وقتها گوشت نیز تناول کردن با زهد منافات ندارد.
و در لباس، اقتصار کند به آنچه از پنبه یا پشم باشد و این قدر از آنها تحصیل کند که بدن او را بپوشاند و از گرما و سرما او را محافظت کند و اگر دو جامه یا سه جامه هم داشته باشد که چون یکی را بشوید آن دیگر را بپوشد با زهد منافاتی ندارد
و از خانه این قدر جوید که خود و عیال خود را از گرما و سرما و نظر مردم بپوشاند.
و از فرش و ظرف و دیگ و کوزه و امثال اینها از اثاث خانه به قدر رفع حاجت اکتفا کند و تجاوز به غیر ضروریات نکند و به محض احتمال حاجت، یا از راه ظن به احتیاج به آن، در سالی یک دفعه آنها را حبس ننماید.
و از زن به این قدر بسازد که سورت قوت شهویه او را بکشند و رفع مشاغل ضروریه او را بکند و در خصوص مال، باید اگر کاسب باشد همین که به قدر احتیاج آن شبانه روز را کسب کرد کسب را ترک کرده مشغول امر دین خود شود و اگر ملکی یا مستقلی داشته باشد شرط زهد آن نیست که آن را دست بردارد.
بلی مقتضای زهد آن است که آنچه از محصول آن از قوت سالیانه زیاد باشد نگاه ندارد و بعضی گفته اند که چنین شخصی که احتیاط سالیانه خود را کند از جمله ضعفاء زاهدین است و از درجات عالیه زاهدین بهره و حظی ندارد و غایت زهد، آن است که چون قوت یک روزه داشته باشد به آن اکتفا نماید و دیگر احتیاط بعد را نکند.
همچنان که طریقه طوایف انبیا، و زمره اوصیا و جماعتی از اتقیا بوده است و همچنان که والد ماجد حقیر قدس سره فرمود است: حق آن است که حکم زهد به اختلاف اشخاص و اوقات مختلف می شود، زیرا که شأن یک نفر تنها، غیر از شأن صاحبان عیال است و کسی که قدرت بر کسبی ندارد، و همت او بر تحصیل علم و عمل مقصور است، حال او غیر از حال اهل کسب و صنعت است و همچنین اوقات و اماکن مختلف است در بعضی ولایات، و نسبت به بعضی از اشخاص تحصیل قدر ضروری در هر روز ممکن است و در بعضی دیگر چنین نیست.
پس لایق هر کسی آن است که مجتهد نفس خود باشد و ملاحظه وقت و حال و مکان را بکند و ببیند که اصلح از برای امر آخرتش، و باعث اطمینان قلب و جمعیت خاطر او، نگاهداشتن چه قدر است و چه جنس، که اگر از آن کمتر باشد متمکن از تحصیل آخرت نیست همان را نگاه دارد و زاید بر آن را ترک کند و چنین شخصی بعد از آنکه در نگاهداشتن این قدر قضا خود را از برای خدا خالص کند از زهد واقعی خارج نخواهد شد اگر چه اکتفا به کمتر تواند نمود.
و همچنان که حضرت امام همام جعفر صادق علیه السلام در حدیث مکالمه او با سفیان ثوری و اصحابش فرموده است، صریح در این است و در آن حدیث مذکور است که «سلمان فارسی قوت سال خود را از حصه خود از بیت المال نگاه می داشت و أبوذر را چند شتر و چند گوسفند بود که به محصول آنها معاش می کرد و در آن حدیث است که انصاری را چند بنده بود و آنها را در وقت مردن آزاد کرد حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم چون مطلع شد فرمود: اگر می دانستم نمی گذاردم او را در مقبره مسلمین دفن کنید، بنده های خود را آزاد کرد و اطفال صغار خود را واگذارد که از مردم سئوال کنند؟».
و اما در خصوص جاه، که عبارت است از وقع در دلهای مردم و اعتبار در نظر ایشان، پس مذکور شد که قدری از آن به جهت انتظام امر معیشت و دفع شر اشرار با زهد منافات ندارد.
و بعضی از علماء گفته اند که اگر چه قدر ضرورت از آن، منافات نداشته باشد با زهد، ولیکن منجر به جائی می شود که آدمی را به هلاک رساند پس اولی و الیق آن است که آدمی مطلقا طلب وقع و اعتبار و مرتبه در نظر مردم نکند بلی آن مرتبه که بدون سعی، خدا به بعضی می دهد به جهت ترویج دین یا به سبب بعضی از صفات و کمالات، منافاتی با زهد ندارد همچنان که جاه پیغمبر آخرالزمان صلی الله علیه و آله و سلم از همه کس بالاتر بود و زهد او از همه عالم بیشتر و حق آن است که جاه نیز مانند مال است و بسیار می شود که آدمی در ولایتی یا زمانی اتفاق می افتد که گذران امر معیشت او به قدری از جاه و مرتبت موقوف است، پس در این قدر حرجی نیست و منافاتی با زهد ندارد، و از دنیا نیست همچنان که از اخبار و آثار نیز مسفتاد می شود.
مروی است که ابراهیم خلیل الرحمن علیه السلام را احتیاجی شد به نزد یکی از اصدقاء خود رفت که چیزی قرض کند به او قرض نداد، حضرت محزون مراجعت کرد، وحی به او رسید که اگر از خلیل خود سوال می کردی به تو عطا می کرد عرض کرد که پروردگارا! چون می دانستم که تو بر دنیا غضبناکی، ترسیدم که از تو سوال کنم خطاب رسید که قدر احتیاج، از دنیا نیست» پس معلوم می شود که محافظت هر قدری که آدمی به آن محتاج است آن از دین است نه از دنیا
بلی: زیادتر از آن، از دنیاست و وبال آدمی است در آخرت بلکه در دنیا نیز همچنان که کسی که تأمل در احوال اغنیاء و مالداران کند این مرحله بر او معلوم می شود و می بیند که چقدر محنت و بلا و رنج و عنا می کشند و در تحصیل مال و جمع و محافظت آن انواع مذلت و خواری را متحمل می شوند، که هرگز عشر آن زحمت و ذلت به فقرای تهی دست نمی رسد.
نگهبانی ملک و دولت بلاست
گدا پادشاه است و نامش گداست
نهایت سعادتی که از مال عاید اغنیاء می گردد آن است که آن را از برای ورثه خود بگذارند و آنها بخورند و معصیت آفریدگار کنند و از این جهت است که تشبیه کرده اند کسی را که عمر خود را صرف جمع اموال دنیویه می کند به کرم ابریشم، که پیوسته بر دور خود می تند تا راه خلاصی را مسدود می کند، بعد از آن، چون می خواهد بیرون آید مخلصی نمی یابد و در آنجا می میرد و به سبب عمل خود هلاک می شود و همچنین کسی که حریص بر دنیاست هر روز سعی می کند و زنجیری تازه بر پای خود می بندد، که قدرت بر گسیختن آن ندارد، تا ملک الموت دفعی میان او و خواهشهای و اندوخته های او جدائی افکند و در وقت مردن، آن زنجیرها که یکسر آنها بر دل بیچاره اش بسته است و یکسر دیگر به آنچه جمع کرده و اندوخته است او را به جانب دنیا می کشد و چنگالهای ملک الموت بر رگ و ریشه دل او فرو رفته و او را به جانب آخرت جذب می کند و در آن وقت اگر بسیار بر او سهل و آسان گذرد مانند کسی خواهد بود که پاره اعضای او را از یکدیگر جدا کنند و این اولین عذابی است که بعد از رفتن از دنیا به اهل دنیا می رسد و آنچه درعقب آن می آید به شرح در نمی آید.
قسم پنجم: که «زهد خائفین» است، و آن زهدی است که سبب آن تشویش از عذاب آخرت و سخط پروردگار بوده باشد
قسم ششم: «زهد راجین» است، و آن زهدی است که سبب آن امید به ثواب پروردگار، و نعیم جنت باشد.
قسم هفتم: و آن «زهد عارفین» و بالاترین اقسام زهد است، آن است که بجز قرب پروردگار، و لقای او نطلبد نه او را التفاتی به آلام و عذاب جهنم باشد تا خلاصی از آن را طلبد و نه به لذات بهشت، تا وصول به آنها را جوید بلکه همه همت او مستغرق لقای پروردگار باشد همچنان که در فقرات مناجات حضرت امیرالمومنین علیه السلام به آن تصریح شده.
از در خویش خدایا به بهشتم مفرست
که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس
و ظاهر، آن است که هر که خدا را شناخت و لذت ملاقات او را یافت و دانست که لذت تنعم به حور و قصور و اشجار و انهار، با التذاذ به لقای پرودگار در یک حال جمع نمی شود، دیگر غیر از لقای پروردگار، چیزی نخواهد بلکه همچنان که بعضی گفته اند بعد از درک لذت لقاء، دیگر وقعی از برای لذت حور و قصور، در دل باقی نمی ماند، زیرا که لذت نعیم بهشت در نزد لذت لقای الهی، مثل لذت گرفتن گنجشکی است در پیش لذت تسخیر تمام ممالک عالم، و استیلای بر همه بنی آدم.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - فقر و اقسام آن
بدان که ضد غنا، فقر است و آن بر دو قسم است: اول: فقر حقیقی، و آن عبارت است از احتیاج، «کائنا ما کان» و این فقر از برای هر موجودی غیر از واجب الوجود ثابت است و مقابل آن، غنای مطلق است، که مخصوص ذات احدیت است و به این فقر و غنا در کتاب خدا اشاره شده است که «انتم الفقراء الی الله و الله هو الغنی».
دوم: فقر اضافی، و آن عبارت است از احتیاج به بعض از ضروریات و این فقری است که در اینجا مذکور می شود و فقیر به این چهار قسم است:
یکی آنکه مال دنیا را دوست دارد و نهایت رغبت به آن دارد و نهایت تعب و رنج در طلب آن می کشد و از هر ممری که حاصل شود مضایقه ندارد، و لیکن چیزی به دست او نمی آید و این را فقیر حریص گویند.
دوم آنکه مالداری را از بی چیزی دوست تر داشته باشد، و لیکن محبت او به مال به مرتبه ای نیست که خود را به مشقت و زحمت افکند، و از حرام مضایقه نداشته باشد، بلکه اگر بی زحمت یا به اندک طلبی که مانع عبادت او نشود و چیزی به دست او آید خوشحال می گردد و این را فقیر قانع می نامند.
سوم آنکه مطلقا رغبت و محبتی به مال نداشته باشد و آن را نخواهد، بلکه از آن متأذی و گریزان باشد، و اگر مالی به او رسد از آن اعراض کند و این را فقیر زاهد گویند.
چهارم آنکه نه محبتی به مال داشته باشد، نه کراهتی از آن، نه از مال داشتن شاد باشد و نه اگر مالی بیابد از آن اعراض کند، بلکه وجود و عدم مال نزد او مساوی باشد و به غنا و فقر هر دو راضی باشد نه از غنا روگردان باشد و نه از فقر و احتیاج خائف و ترسان نه اگر مال بیابد مشغول هوا و هوس شود و نه اگر نیابد پریشان خاطر گردد و شکایت کند و چنین شخصی اگر مال همه دنیا را داشته باشد از برای او ضرر ندارد و مال در پیش او مثل هوا خواهد بود، که بام و فضای خانه او را فراگرفته و به او ضرر نمی رساند و نه از آن شاد نه از آن کراهت دارد بلکه به قدر ضرورت نفس کشیدن از آن منتفع می گردد و به احدی در آن بخل نمی ورزد و خود و غیر خود را در آن مساوی می بیند و چنین شخصی را فقیر مستغنی راضی، یا فقیر عارف باید نامند و مرتبه این شخص، از مرتبه زاهد بالاتر است و زاهد از ابرار است ولی چنین شخصی از مقربین است، زیرا که زاهد از دنیا کراهت دارد، پس دل او مشغول کراهت دنیاست همچنان که دل حریص، مشغول محبت آن است و هر چه دل را مشغول کند حجابی است میان بنده و خدا و لیکن دل مشغول به بغض دنیا بهتر است از دل مشغول به حب آن و دوم مثل کسی است که برخلاف راه مقصود برود و از مقصود غافل باشد و اول چون کسی است که راه مقصود را طی کند، و لیکن از مقصود غافل شود و از برای این حالت منتظره، به غیر از زوال غفلت نیست به خلاف اول که اگر غفلت او زایل شود باید مدتها از آن راهی که رفته برگردد تا به راه مقصود افتد.
اگر کسی گوید که شکی نیست که انبیا و اولیا، فقر را طالب بودند از غنا کراهت داشتند و از مال دنیا گریزان بودند، پس باید مرتبه ایشان نازلتر از مرتبه فقیر مستغنی باشد و دل ایشان مشغول باشد، جواب گویید که از اخبار بیش از این برنمی آید که ایشان از مال دنیا نفرت و کناره می کردند، نه اینکه عداوت و بغض به آن داشتند و دل ایشان مشغول بوده به کراهت آن مانند کسی که به قدر تشنگی آن از نهر بیاشامد و بقیه را اعتنا نکند و بر فرض اظهار کراهت و تنفر از دنیا و مال، به جهت تنبه سایر مردمان بوده، همچنان که می بینیم: پدر، از لب حوض به کنار می جهد تا طفل او بترسد و حذر کند و افسونگر در برابر اولاد خود از مار فرار می کند که آنها نیز بترسند نه اینکه خود از مار خوفی داشته باشد.
و مخفی نماند که بعضی از این اقسامی که از برای فقر ذکر کردیم ممدوح، و بعضی مذموم است و اختلاف اخباری که در خصوص فقر رسیده که در بعضی مدح آن شده و در بعضی ذم آن، به جهت اختلاف اقسام آن است.
دوم: فقر اضافی، و آن عبارت است از احتیاج به بعض از ضروریات و این فقری است که در اینجا مذکور می شود و فقیر به این چهار قسم است:
یکی آنکه مال دنیا را دوست دارد و نهایت رغبت به آن دارد و نهایت تعب و رنج در طلب آن می کشد و از هر ممری که حاصل شود مضایقه ندارد، و لیکن چیزی به دست او نمی آید و این را فقیر حریص گویند.
دوم آنکه مالداری را از بی چیزی دوست تر داشته باشد، و لیکن محبت او به مال به مرتبه ای نیست که خود را به مشقت و زحمت افکند، و از حرام مضایقه نداشته باشد، بلکه اگر بی زحمت یا به اندک طلبی که مانع عبادت او نشود و چیزی به دست او آید خوشحال می گردد و این را فقیر قانع می نامند.
سوم آنکه مطلقا رغبت و محبتی به مال نداشته باشد و آن را نخواهد، بلکه از آن متأذی و گریزان باشد، و اگر مالی به او رسد از آن اعراض کند و این را فقیر زاهد گویند.
چهارم آنکه نه محبتی به مال داشته باشد، نه کراهتی از آن، نه از مال داشتن شاد باشد و نه اگر مالی بیابد از آن اعراض کند، بلکه وجود و عدم مال نزد او مساوی باشد و به غنا و فقر هر دو راضی باشد نه از غنا روگردان باشد و نه از فقر و احتیاج خائف و ترسان نه اگر مال بیابد مشغول هوا و هوس شود و نه اگر نیابد پریشان خاطر گردد و شکایت کند و چنین شخصی اگر مال همه دنیا را داشته باشد از برای او ضرر ندارد و مال در پیش او مثل هوا خواهد بود، که بام و فضای خانه او را فراگرفته و به او ضرر نمی رساند و نه از آن شاد نه از آن کراهت دارد بلکه به قدر ضرورت نفس کشیدن از آن منتفع می گردد و به احدی در آن بخل نمی ورزد و خود و غیر خود را در آن مساوی می بیند و چنین شخصی را فقیر مستغنی راضی، یا فقیر عارف باید نامند و مرتبه این شخص، از مرتبه زاهد بالاتر است و زاهد از ابرار است ولی چنین شخصی از مقربین است، زیرا که زاهد از دنیا کراهت دارد، پس دل او مشغول کراهت دنیاست همچنان که دل حریص، مشغول محبت آن است و هر چه دل را مشغول کند حجابی است میان بنده و خدا و لیکن دل مشغول به بغض دنیا بهتر است از دل مشغول به حب آن و دوم مثل کسی است که برخلاف راه مقصود برود و از مقصود غافل باشد و اول چون کسی است که راه مقصود را طی کند، و لیکن از مقصود غافل شود و از برای این حالت منتظره، به غیر از زوال غفلت نیست به خلاف اول که اگر غفلت او زایل شود باید مدتها از آن راهی که رفته برگردد تا به راه مقصود افتد.
اگر کسی گوید که شکی نیست که انبیا و اولیا، فقر را طالب بودند از غنا کراهت داشتند و از مال دنیا گریزان بودند، پس باید مرتبه ایشان نازلتر از مرتبه فقیر مستغنی باشد و دل ایشان مشغول باشد، جواب گویید که از اخبار بیش از این برنمی آید که ایشان از مال دنیا نفرت و کناره می کردند، نه اینکه عداوت و بغض به آن داشتند و دل ایشان مشغول بوده به کراهت آن مانند کسی که به قدر تشنگی آن از نهر بیاشامد و بقیه را اعتنا نکند و بر فرض اظهار کراهت و تنفر از دنیا و مال، به جهت تنبه سایر مردمان بوده، همچنان که می بینیم: پدر، از لب حوض به کنار می جهد تا طفل او بترسد و حذر کند و افسونگر در برابر اولاد خود از مار فرار می کند که آنها نیز بترسند نه اینکه خود از مار خوفی داشته باشد.
و مخفی نماند که بعضی از این اقسامی که از برای فقر ذکر کردیم ممدوح، و بعضی مذموم است و اختلاف اخباری که در خصوص فقر رسیده که در بعضی مدح آن شده و در بعضی ذم آن، به جهت اختلاف اقسام آن است.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - میانه روی در مصرف مال
چون مذمت بخل را دانستی و معالجه آن را شناختی و فضیلت صفت سخاوت را یافتی و دانستی که آن حد وسط میان بخل و اسراف است و آن عبارت است از صرف کردن مال درمصرفی که واجب یا مستحسن باشد بدان که مصرف واجب، یا مستحسن اعم از این است که واجب یا مستحسن شرعی باشد یا در طریقه مروت و عرف وعادت لازم، یا مستحسن باشد
پس سخی کسی است که هر مصرفی را که ترک آن شرعا مذموم، یا در نزد عقلا به حسب تعارف قبیح باشد مضایقه نکند و مال را به آن مصرف برساند، که اگر یکی از آنها را مضایقه داشته باشد بخیل خواهد بود گو آنکه واجب شرعی را ترک کند بخیل تر باشد و مصارفی که از شرع رسیده و در شریعت مقرر شده، معین و مضبوط، و اما آنچه به حسب عادت و عرف لازم، و ترک آن در نزد ارباب دولت عقل قبیح است نسبت به احوال و اشخاص و اوقات مختلف می شود، زیرا که می بینیم که بعضی رفتارها در اخراجات از غنی و صاحب دولت، قبیح است که از فقرا قبیح نیست و آنچه در مضایقه کردن از خویش و قوم خود قبیح است، در اجنبی، آن قبح را ندارد آنچه از بیگانگان می توان مضایقه کرد از همسایگان مضایقه آن قبیح است همچنین تنگ گیری و مضایقه ای که در خرید و فروش ضرر ندارد در میهمانی نمی توان کرد و مضایقه در بعضی چیزها تفاوت دارد با مضایقه کردن در پاره ای چیزهای دیگرچنان که می بینیم که آب و نان و امثال آن با بعضی چیزهای دیگر مختلف است و اهل و عیال و دوست و آشنا و خویش و قوم و همسایه و رفیق با دیگران تفاوت می کند
و همچنین آنکه باید خرج کند مختلف می شود پس غنی و فقیر و امیر و رعیت و عالم و جاهل و طفل و کامل، یکسان نیستند.
و سخی، آن است که هر چیزی که سزاوار باشد، خواه به حسب شرع و خواه به حسب مروت و عادت، مضایقه نکند و بخیل، آن است که در یکی از آنها تنگ گیری و مضایقه کند و تعیین مقدار آن را نمی توان کرد هر گاه کسی مال بسیاری داشته باشد و آنچه به حسب شرع و تعارف و مروت لازم باشد به جا آورد، ولیکن از قدر لازم تجاوز نکند و مستحبات و مستحسنات را به جا نیاورد بلکه مال خود را به جهت روز بینوائی و حوادث روزگار محافظت کند چنین کسی اگر چه در نزد عوام مردم بخیل نباشد و لیکن در نظر خواص، از صفت بخل خالی نیست و او را جواد و کریم نگویند، زیرا که در نزد ایشان صفت جود و سخاوت آن است که در بذل مال، غرض دنیوی نداشته باشد.
پس کسی که بخشش و عطا می کند به جهت مدح و ثنا و شهرت و نام نیک و دست آوردن دل مردم و تحصیل محبت ایشان و یاری جستن از آنها، سخی و جواد نیست بلکه اهل معامله است و شهرت و مدح و امثال آن را به مال خود می خرد.
پس سخی کسی است که هر مصرفی را که ترک آن شرعا مذموم، یا در نزد عقلا به حسب تعارف قبیح باشد مضایقه نکند و مال را به آن مصرف برساند، که اگر یکی از آنها را مضایقه داشته باشد بخیل خواهد بود گو آنکه واجب شرعی را ترک کند بخیل تر باشد و مصارفی که از شرع رسیده و در شریعت مقرر شده، معین و مضبوط، و اما آنچه به حسب عادت و عرف لازم، و ترک آن در نزد ارباب دولت عقل قبیح است نسبت به احوال و اشخاص و اوقات مختلف می شود، زیرا که می بینیم که بعضی رفتارها در اخراجات از غنی و صاحب دولت، قبیح است که از فقرا قبیح نیست و آنچه در مضایقه کردن از خویش و قوم خود قبیح است، در اجنبی، آن قبح را ندارد آنچه از بیگانگان می توان مضایقه کرد از همسایگان مضایقه آن قبیح است همچنین تنگ گیری و مضایقه ای که در خرید و فروش ضرر ندارد در میهمانی نمی توان کرد و مضایقه در بعضی چیزها تفاوت دارد با مضایقه کردن در پاره ای چیزهای دیگرچنان که می بینیم که آب و نان و امثال آن با بعضی چیزهای دیگر مختلف است و اهل و عیال و دوست و آشنا و خویش و قوم و همسایه و رفیق با دیگران تفاوت می کند
و همچنین آنکه باید خرج کند مختلف می شود پس غنی و فقیر و امیر و رعیت و عالم و جاهل و طفل و کامل، یکسان نیستند.
و سخی، آن است که هر چیزی که سزاوار باشد، خواه به حسب شرع و خواه به حسب مروت و عادت، مضایقه نکند و بخیل، آن است که در یکی از آنها تنگ گیری و مضایقه کند و تعیین مقدار آن را نمی توان کرد هر گاه کسی مال بسیاری داشته باشد و آنچه به حسب شرع و تعارف و مروت لازم باشد به جا آورد، ولیکن از قدر لازم تجاوز نکند و مستحبات و مستحسنات را به جا نیاورد بلکه مال خود را به جهت روز بینوائی و حوادث روزگار محافظت کند چنین کسی اگر چه در نزد عوام مردم بخیل نباشد و لیکن در نظر خواص، از صفت بخل خالی نیست و او را جواد و کریم نگویند، زیرا که در نزد ایشان صفت جود و سخاوت آن است که در بذل مال، غرض دنیوی نداشته باشد.
پس کسی که بخشش و عطا می کند به جهت مدح و ثنا و شهرت و نام نیک و دست آوردن دل مردم و تحصیل محبت ایشان و یاری جستن از آنها، سخی و جواد نیست بلکه اهل معامله است و شهرت و مدح و امثال آن را به مال خود می خرد.