عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - شرافت گمنامی و بی اعتباری در نظر مردم
بدان که ضد حب جاه و شهرت محبت گمنامی و بی اعتباری خود در نظر مردم است و آن شعبه ای است از زهد و از جمله صفات حسنه مومنین و خصال پسندیده مقربین است.
از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که فرمودند: «به درستی که خدا دوست دارد پرهیزکاران گمنام پوشیده و پنهان را، که چون غایب شوند کسی جستجوی ایشان نکند و هرگاه حاضر شوند کسی ایشان را نشناسد دلهایشان چراغهای هدایت، که باعث نجات دیگران از ظلمت می شود» و فرمودند: «بسا صاحب دو جامه کهنه که کسی اعتنایی به او نمی کند که اگر خدا را قسم دهد قسم او را رد نمی کند و چون گوید: خدایا مرا بهشت عطا کن به او عطا می فرماید، و لیکن از دنیا هیچ چیز به او ندهد» و نیز از آن سرور مروی است که : «اهل بهشت کسانی هستند ژولیده مو و غبار آلوده، که بجز دو جامه کهنه ندارند و کسی اعتنا به ایشان نمی کند اگر در خانه امرا إذن دخول طلبند اذن نمی یابند و چون از برای خود زنی خطبه کنند، کسی قبول نکند و خطبه ایشان را اجابت ننماید و چون سخن گویند به سخن ایشان گوش ندارند.
خواهشهای ایشان در سینه هایشان مانده و حاجتنهایشان برنیامده اگر نور ایشان را در میان اهل قیامت قسمت کنی همه را فرو گیرد».
تهی دست مردان پرحوصله
بیابان نوردان بی قافله
کشیده قلم بر سر نام خویش
نهاده قدم بر سر کام خویش
به سر وقتشان خلق کی ره برند
که چون «آب حیوان» به ظلمت درند
و نیز فرمودند که: «خدای تعالی می فرماید: پرنفع ترین دوستان من، بنده مومنی است خفیف المئونه، که از نماز خود لذت یابد و عبادت پروردگار خود را نیکو به جا آورد و در پنهان و آشکار خدا را عبادت کند و اسم او در میان مردمان گم باشد و انگشت نمای ایشان نباشد، و بر این صبر کند مرگ به او روی آورد در حالتی که میراث او اندک باشد، و گریه کنندگان بر او کم باشند» در بعضی اخبار وارده شده است که: «پروردگار عالم در مقام منت بر بعضی از بندگان خود می فرماید که: آیا انعام بر تو نکردم؟ آیا تو را از مردم پوشیده نداشتم؟ آیا نام تو را از میان مردم کم نکردم؟» بلی: چه نعمتی از این بالاتر که کسی خدای خود را بشناسد و به قلیلی از دنیا قناعت کند نه کسی را شناسد و نه کسی او را چون شب درآید بعد از ادای واجب خود به أمن و استراحت بخوابد و چون روز داخل شود بعد از گزاردن حق پروردگار، به خاطر جمع به شغل خود پردازد.
مگو جاهی از سلطنت بیش نیست
که ایمن تر از ملک درویش نیست
گدا را چو حاصل شود نان شام
چنان خوش بخسبد که سلطان شام
و از این جهت بود که اکابر دین، و سلف صالحین، کنج تنهایی را برگزیده و درآمد و شد خلق را بر روی خود بسته و روی همت به طلب پادشاهی کشور قناعت آورده بزرگی و شکوه ارباب منصب و جاه در نظرشان چون کاه، و تخت و تاج صاحبان سریر در نزد ایشان حکم گیاهی داشت و زبان حالشان به این مقال گویا:
ملک دنیا تن پرستان را حلال
ما غلام ملک عشق بی زوال
احمقان سرور شدستند و ز بیم
عاقلان سرها کشیده بر گلیم
آورده اند که هارون الرشید را که پادشاه روی زمین بود پسری بود که گوهر پاک از صلب آن ناپاک چون مروارید از دریای تلخ و شور ظاهر گشته و آستین بی نیازی بر ملک و مال افشانده و پشت پای بر تخت و تاج زده و جامه کرباس کهنه پوشیدی و به قرص نان جوی روزه خود را گشودی روزی پدرش در مقامی نشسته بود وزرا و اکابر و اعیان در خدمت، کمر بندگی بسته، و هر یک در مقام خود نشسته بودند که آن پسر با جامه کهنه و وضع خفیف از آن موضع گذر نمود جمعی از حضار با هم گفتند: که این پسر، سر امیر را در میان پادشاهان به ننگ فرو برده، می باید امیر او را از این وضع ناپسند منع نماید این گفت و شنود به گوش هارون رسید، پسر را طلبید و از روی مهربانی زبان به نصیحت او گشود آن جوان گفت: ای پدر عزت دنیا را دیدم و شیرینی دنیا را چشیدم، توقع من آن است که مرا به حال خود گذاری که به کار خود پردازم و توشه راه آخرت را سازم مرا با دنیای فانی چکار و از درخت دولت و پادشاهی مرا چه ثمر هارون قبول نکرد و اشاره به وزیر خود کرد تا فرمان ایالت مصر و حدود آن را به نام نامی او نویسد.
پسر گفت: ای پدر دست از من بدار و إلا ترک شهر و دیار کنم هارون گفت: ای فرزند مرا طاقت فراق تو نیست، اگر تو ترک وطن گویی، مرا روزگار بی تو چگونه خواهد گذشت؟ گفت: ای پدر ترا فرزندان دیگر هست که دل خود را به ایشان شاد کنی و اگر من ترک خداوند خود گویم کسی مرا جای او نتواند بود، که او را بدلی نیست.
آخر الأمر پسر دید که پدر دست از او برنمی دارد، نیمه شبی خدم و حشم را غافل کرده از دارالخلافه فرار، تا بصره هیچ جا قرار نگرفت و بجز قرآنی از مال دنیا هیچ نداشت و در بصره مزدوری کردی و در ایام هفته بجز روز شنبه کار نکردی یک درهم و دانگ أجرت گرفتی و در ایام هفته بدان معاش نمودی أبو عامر بصری گوید: دیوار باغ من أفتاده بود، به طلب مزدوری که گل کاری کند، از خانه بیرون آمدم، جوان زیبارویی را دیدم که آثار بزرگی از او ظاهر، و بیل و زنبیلی در پیش خود نهاده، تلاوت قرآن می کند گفتم: ای پسر مزدوری می کنی؟ گفت: چرا نکنم که از برای کار کردن آفریده شده ام بگو مرا چه کار خواهی فرمود؟ گفتم: گل کاری گفت: به این شرط می آیم که یک درهم و دانگی به من جرأت دهی، و وقت نماز رخصت فرمایی قبول کردم و وی را بر سر کار آوردم چو شام آمد، دیدم کار ده مرد کرده بود و دو درهم از کیسه بیرون آوردم که به وی دهم قبول نکرد و همان یک درهم و دانگ را گرفته و رفت.
روزی دیگر، باز به طلب او به بازار رفتم او را نیافتم احوال پرسیدم گفتند: غیر شنبه کار نمی کند کار خود را به تعویق انداختم تا شنبه شد چون روز شنبه به بازار آمدم، همچنان وی را مشغول قرآن خواندن دیدم، سلام کردم، و او را به مزدوری خواستم او را برداشته به سر کار آوردم و خود رفته از دور ملاحظه کردم، گویا از عالم غیب او را کمک می کردند چون شب شد، خواستم وی را سه درهم دهم، قبول نکرد و همان یک درهم و دانگ را گرفته و رفت.
شنبه سوم، باز به طلب او به بازار رفتم او را نیافتم از احوال او پرسیدم؟ گفتند:
سه روز است که در خرابه ای بیمار افتاده شخصی را التماس کردم مرا نزد او برد چون رفتم دیدم در خرابه بی دری بی هوش افتاده و نیم خشتی در زیر سر نهاده، سلام کردم چون در حالت احتضار بود التفاتی نکرد بار دیگر سلام کردم مرا شناخت سر او را بر دامن گرفتم مرا از آن منع کرد و گفت بگذار این سر را بجز از خاک سزاوار نیست سر او را به زمین گذاردم دیدم اشعاری چند به عربی می خواند گفتم تو را وصیتی هست؟ گفت: وصیت من به تو آن است که چون وفات کنم روی مرا به خاک گذاری و بگویی پروردگارا این بنده ذلیل تو است که از دنیا و مال و منصب آن گریخته و رو به درگاه تو آورده است که شاید او را قبول کنی پس به فضل و رحمت خود او را قبول کن و از تقصیرات او درگذر و چون مرا دفن کنی جامه و زنبیل مرا به قبر کن ده و این قرآن و انگشتر مرا به هارون الرشید رسان و به او بگو: این أمانتی است از جوانبی غریب و این پیغام را از من به وی گوی: «لا تموتن علی غفلتک» یعنی «زنهار به این غفلتی که داری نمیری» این گفت و جان به جان آفرین سپرد.
جهان ای برادر نماند به کس
دل اندر جهان آفرین بند و بس
چو آهنگ رفتن کند جان پاک
چه بر تخت مردن چه بر روی خاک
بلی چون رفتنی شد زین گذرگاه
زخارا به بریدن یا ز خرگاه
نظر کن به معاویه پسر یزید پلید که بعد از آنکه پدر او به جهنم واصل شد، خلایق به او بیعت کردند چون چهل روز از خلافت او گذشت روز جمعه به منبر برآمد بعد از حمد الهی و درود بر حضرت رسالت پناهی گفت: ای مردمان بدانید که بدن من جز پوستی و استخوانی نیست و طاقت آتش جهنم ندارد و ای قوم آگاه باشید که امر خلافت به من و آل ابوسفیان نسبت ندارد و هر که امام به حق واجب الإطاعه می خواهد باید به نزد امام زین العابدین که دخترزاده پیغمبر خداست برود و با او بیعت کند، که اوست سزاوار خلافت این بگفت و از منبر به زیر آمد و به منزل خود رفته در به روی خلایق بست و دیگر از خانه بیرون نیامد تا به عالم آخرت پیوست.
و در بعضی کتب روایات شده است که «در منبر، لعن به جد و پدر خود کرد و چون مادر او از وضع او مطلع شد نزد او آمده گفت «یا بنی لیتک کنت حیضه فی خرقه» یعنی «کاش نطفه تو خون حیض می شد و به کهنه می ریخت و ننگ دودمان خود نمی شدی» گفت: «لیتنی کنت کذلک» یعنی «ای کاش چنانکه گفتی بودمی و به ننگ فرزندی یزیدی گرفتار نگشتمی»
مجملا ای برادر: پست و بلند روزگار، چون برق خاطف درگذر، و دولت و نکبت زمانه غدار در اندک فرصتی یکسان است.
ز حادثات جهانم همین پسند آمد
که خوب و زشت و بد و نیک در گذر دیدم
هیچ آفتاب دولتی از افق طالع برنیامده که به اندک زمانی سر به گریبان مغرب فنا در نکشید و هیچ شام تیره روزی بر بیچاره ای وارد نشد که به قلیل وقتی به صبح فیروزی مبدل نگشت نه از آن خرم باید بود و نه از این در غم .
خیاط روزگار بر اندام هیچ کس
پیراهنی ندوخت کآخر قبا نکرد
از این رباط دو در چون ضرروت است رحیل
رواق طاق معیشت چه سربلند و چه پست
پس ای برادر زندگانی پنج روزه دنیا را به هر طریق که بگذرد بگذران و ناهمواری اوضاع زمانه به هر نحو که باشد بر خود هموار کن، چنان کش بگذرانی بگذرد زود.
از برای شکمی که از دو لقمه نان سیر تواند شد چه لازم است که خود را به صد هزار بلا افکنی و از جهت بدنی که به پنج گز کرباس توان پوشید چه افتاده است که به هزار اضطراب اندازی.
هر که را خوابگه آخر به دو مشتی خاک است
گو چه حاجت که بر افلاک کشی ایوان را
برو از خانه گردون به در و نان مطلب
کاین سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را
و حال آنکه هرگاه جاه او در دنیا بیشتر و منصب او بلندتر، از راحت و عیش دورتر و بی نصیب تر است در کاخ سلطنت صد هزار آفت است که در کنج ویران فقر یکی از آنها نیست و از برای فقیر بینوا عیشی که مهیاست هرگز از برای صاحب منصب و جاه میسر نه.
بخسبند خوش روستائی و جفت
ندانی که سلطان در ایوان نخفت
گدا را کند یکدرم سیم، سیر
فریدون به ملک عجم نیم سیر
کسانی را که چنان پنداری که به واسطه جاه و منصب به لذت و راحت می گذرانند اگر به حقیقت امر ایشان رسی می دانی که چگونه از زندگانی خود سیر، و از اوضاع خود دلگیرند.
کسی را که بر تخت زر جای اوست
از آهن یکی کنده بر پای اوست
از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که فرمودند: «به درستی که خدا دوست دارد پرهیزکاران گمنام پوشیده و پنهان را، که چون غایب شوند کسی جستجوی ایشان نکند و هرگاه حاضر شوند کسی ایشان را نشناسد دلهایشان چراغهای هدایت، که باعث نجات دیگران از ظلمت می شود» و فرمودند: «بسا صاحب دو جامه کهنه که کسی اعتنایی به او نمی کند که اگر خدا را قسم دهد قسم او را رد نمی کند و چون گوید: خدایا مرا بهشت عطا کن به او عطا می فرماید، و لیکن از دنیا هیچ چیز به او ندهد» و نیز از آن سرور مروی است که : «اهل بهشت کسانی هستند ژولیده مو و غبار آلوده، که بجز دو جامه کهنه ندارند و کسی اعتنا به ایشان نمی کند اگر در خانه امرا إذن دخول طلبند اذن نمی یابند و چون از برای خود زنی خطبه کنند، کسی قبول نکند و خطبه ایشان را اجابت ننماید و چون سخن گویند به سخن ایشان گوش ندارند.
خواهشهای ایشان در سینه هایشان مانده و حاجتنهایشان برنیامده اگر نور ایشان را در میان اهل قیامت قسمت کنی همه را فرو گیرد».
تهی دست مردان پرحوصله
بیابان نوردان بی قافله
کشیده قلم بر سر نام خویش
نهاده قدم بر سر کام خویش
به سر وقتشان خلق کی ره برند
که چون «آب حیوان» به ظلمت درند
و نیز فرمودند که: «خدای تعالی می فرماید: پرنفع ترین دوستان من، بنده مومنی است خفیف المئونه، که از نماز خود لذت یابد و عبادت پروردگار خود را نیکو به جا آورد و در پنهان و آشکار خدا را عبادت کند و اسم او در میان مردمان گم باشد و انگشت نمای ایشان نباشد، و بر این صبر کند مرگ به او روی آورد در حالتی که میراث او اندک باشد، و گریه کنندگان بر او کم باشند» در بعضی اخبار وارده شده است که: «پروردگار عالم در مقام منت بر بعضی از بندگان خود می فرماید که: آیا انعام بر تو نکردم؟ آیا تو را از مردم پوشیده نداشتم؟ آیا نام تو را از میان مردم کم نکردم؟» بلی: چه نعمتی از این بالاتر که کسی خدای خود را بشناسد و به قلیلی از دنیا قناعت کند نه کسی را شناسد و نه کسی او را چون شب درآید بعد از ادای واجب خود به أمن و استراحت بخوابد و چون روز داخل شود بعد از گزاردن حق پروردگار، به خاطر جمع به شغل خود پردازد.
مگو جاهی از سلطنت بیش نیست
که ایمن تر از ملک درویش نیست
گدا را چو حاصل شود نان شام
چنان خوش بخسبد که سلطان شام
و از این جهت بود که اکابر دین، و سلف صالحین، کنج تنهایی را برگزیده و درآمد و شد خلق را بر روی خود بسته و روی همت به طلب پادشاهی کشور قناعت آورده بزرگی و شکوه ارباب منصب و جاه در نظرشان چون کاه، و تخت و تاج صاحبان سریر در نزد ایشان حکم گیاهی داشت و زبان حالشان به این مقال گویا:
ملک دنیا تن پرستان را حلال
ما غلام ملک عشق بی زوال
احمقان سرور شدستند و ز بیم
عاقلان سرها کشیده بر گلیم
آورده اند که هارون الرشید را که پادشاه روی زمین بود پسری بود که گوهر پاک از صلب آن ناپاک چون مروارید از دریای تلخ و شور ظاهر گشته و آستین بی نیازی بر ملک و مال افشانده و پشت پای بر تخت و تاج زده و جامه کرباس کهنه پوشیدی و به قرص نان جوی روزه خود را گشودی روزی پدرش در مقامی نشسته بود وزرا و اکابر و اعیان در خدمت، کمر بندگی بسته، و هر یک در مقام خود نشسته بودند که آن پسر با جامه کهنه و وضع خفیف از آن موضع گذر نمود جمعی از حضار با هم گفتند: که این پسر، سر امیر را در میان پادشاهان به ننگ فرو برده، می باید امیر او را از این وضع ناپسند منع نماید این گفت و شنود به گوش هارون رسید، پسر را طلبید و از روی مهربانی زبان به نصیحت او گشود آن جوان گفت: ای پدر عزت دنیا را دیدم و شیرینی دنیا را چشیدم، توقع من آن است که مرا به حال خود گذاری که به کار خود پردازم و توشه راه آخرت را سازم مرا با دنیای فانی چکار و از درخت دولت و پادشاهی مرا چه ثمر هارون قبول نکرد و اشاره به وزیر خود کرد تا فرمان ایالت مصر و حدود آن را به نام نامی او نویسد.
پسر گفت: ای پدر دست از من بدار و إلا ترک شهر و دیار کنم هارون گفت: ای فرزند مرا طاقت فراق تو نیست، اگر تو ترک وطن گویی، مرا روزگار بی تو چگونه خواهد گذشت؟ گفت: ای پدر ترا فرزندان دیگر هست که دل خود را به ایشان شاد کنی و اگر من ترک خداوند خود گویم کسی مرا جای او نتواند بود، که او را بدلی نیست.
آخر الأمر پسر دید که پدر دست از او برنمی دارد، نیمه شبی خدم و حشم را غافل کرده از دارالخلافه فرار، تا بصره هیچ جا قرار نگرفت و بجز قرآنی از مال دنیا هیچ نداشت و در بصره مزدوری کردی و در ایام هفته بجز روز شنبه کار نکردی یک درهم و دانگ أجرت گرفتی و در ایام هفته بدان معاش نمودی أبو عامر بصری گوید: دیوار باغ من أفتاده بود، به طلب مزدوری که گل کاری کند، از خانه بیرون آمدم، جوان زیبارویی را دیدم که آثار بزرگی از او ظاهر، و بیل و زنبیلی در پیش خود نهاده، تلاوت قرآن می کند گفتم: ای پسر مزدوری می کنی؟ گفت: چرا نکنم که از برای کار کردن آفریده شده ام بگو مرا چه کار خواهی فرمود؟ گفتم: گل کاری گفت: به این شرط می آیم که یک درهم و دانگی به من جرأت دهی، و وقت نماز رخصت فرمایی قبول کردم و وی را بر سر کار آوردم چو شام آمد، دیدم کار ده مرد کرده بود و دو درهم از کیسه بیرون آوردم که به وی دهم قبول نکرد و همان یک درهم و دانگ را گرفته و رفت.
روزی دیگر، باز به طلب او به بازار رفتم او را نیافتم احوال پرسیدم گفتند: غیر شنبه کار نمی کند کار خود را به تعویق انداختم تا شنبه شد چون روز شنبه به بازار آمدم، همچنان وی را مشغول قرآن خواندن دیدم، سلام کردم، و او را به مزدوری خواستم او را برداشته به سر کار آوردم و خود رفته از دور ملاحظه کردم، گویا از عالم غیب او را کمک می کردند چون شب شد، خواستم وی را سه درهم دهم، قبول نکرد و همان یک درهم و دانگ را گرفته و رفت.
شنبه سوم، باز به طلب او به بازار رفتم او را نیافتم از احوال او پرسیدم؟ گفتند:
سه روز است که در خرابه ای بیمار افتاده شخصی را التماس کردم مرا نزد او برد چون رفتم دیدم در خرابه بی دری بی هوش افتاده و نیم خشتی در زیر سر نهاده، سلام کردم چون در حالت احتضار بود التفاتی نکرد بار دیگر سلام کردم مرا شناخت سر او را بر دامن گرفتم مرا از آن منع کرد و گفت بگذار این سر را بجز از خاک سزاوار نیست سر او را به زمین گذاردم دیدم اشعاری چند به عربی می خواند گفتم تو را وصیتی هست؟ گفت: وصیت من به تو آن است که چون وفات کنم روی مرا به خاک گذاری و بگویی پروردگارا این بنده ذلیل تو است که از دنیا و مال و منصب آن گریخته و رو به درگاه تو آورده است که شاید او را قبول کنی پس به فضل و رحمت خود او را قبول کن و از تقصیرات او درگذر و چون مرا دفن کنی جامه و زنبیل مرا به قبر کن ده و این قرآن و انگشتر مرا به هارون الرشید رسان و به او بگو: این أمانتی است از جوانبی غریب و این پیغام را از من به وی گوی: «لا تموتن علی غفلتک» یعنی «زنهار به این غفلتی که داری نمیری» این گفت و جان به جان آفرین سپرد.
جهان ای برادر نماند به کس
دل اندر جهان آفرین بند و بس
چو آهنگ رفتن کند جان پاک
چه بر تخت مردن چه بر روی خاک
بلی چون رفتنی شد زین گذرگاه
زخارا به بریدن یا ز خرگاه
نظر کن به معاویه پسر یزید پلید که بعد از آنکه پدر او به جهنم واصل شد، خلایق به او بیعت کردند چون چهل روز از خلافت او گذشت روز جمعه به منبر برآمد بعد از حمد الهی و درود بر حضرت رسالت پناهی گفت: ای مردمان بدانید که بدن من جز پوستی و استخوانی نیست و طاقت آتش جهنم ندارد و ای قوم آگاه باشید که امر خلافت به من و آل ابوسفیان نسبت ندارد و هر که امام به حق واجب الإطاعه می خواهد باید به نزد امام زین العابدین که دخترزاده پیغمبر خداست برود و با او بیعت کند، که اوست سزاوار خلافت این بگفت و از منبر به زیر آمد و به منزل خود رفته در به روی خلایق بست و دیگر از خانه بیرون نیامد تا به عالم آخرت پیوست.
و در بعضی کتب روایات شده است که «در منبر، لعن به جد و پدر خود کرد و چون مادر او از وضع او مطلع شد نزد او آمده گفت «یا بنی لیتک کنت حیضه فی خرقه» یعنی «کاش نطفه تو خون حیض می شد و به کهنه می ریخت و ننگ دودمان خود نمی شدی» گفت: «لیتنی کنت کذلک» یعنی «ای کاش چنانکه گفتی بودمی و به ننگ فرزندی یزیدی گرفتار نگشتمی»
مجملا ای برادر: پست و بلند روزگار، چون برق خاطف درگذر، و دولت و نکبت زمانه غدار در اندک فرصتی یکسان است.
ز حادثات جهانم همین پسند آمد
که خوب و زشت و بد و نیک در گذر دیدم
هیچ آفتاب دولتی از افق طالع برنیامده که به اندک زمانی سر به گریبان مغرب فنا در نکشید و هیچ شام تیره روزی بر بیچاره ای وارد نشد که به قلیل وقتی به صبح فیروزی مبدل نگشت نه از آن خرم باید بود و نه از این در غم .
خیاط روزگار بر اندام هیچ کس
پیراهنی ندوخت کآخر قبا نکرد
از این رباط دو در چون ضرروت است رحیل
رواق طاق معیشت چه سربلند و چه پست
پس ای برادر زندگانی پنج روزه دنیا را به هر طریق که بگذرد بگذران و ناهمواری اوضاع زمانه به هر نحو که باشد بر خود هموار کن، چنان کش بگذرانی بگذرد زود.
از برای شکمی که از دو لقمه نان سیر تواند شد چه لازم است که خود را به صد هزار بلا افکنی و از جهت بدنی که به پنج گز کرباس توان پوشید چه افتاده است که به هزار اضطراب اندازی.
هر که را خوابگه آخر به دو مشتی خاک است
گو چه حاجت که بر افلاک کشی ایوان را
برو از خانه گردون به در و نان مطلب
کاین سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را
و حال آنکه هرگاه جاه او در دنیا بیشتر و منصب او بلندتر، از راحت و عیش دورتر و بی نصیب تر است در کاخ سلطنت صد هزار آفت است که در کنج ویران فقر یکی از آنها نیست و از برای فقیر بینوا عیشی که مهیاست هرگز از برای صاحب منصب و جاه میسر نه.
بخسبند خوش روستائی و جفت
ندانی که سلطان در ایوان نخفت
گدا را کند یکدرم سیم، سیر
فریدون به ملک عجم نیم سیر
کسانی را که چنان پنداری که به واسطه جاه و منصب به لذت و راحت می گذرانند اگر به حقیقت امر ایشان رسی می دانی که چگونه از زندگانی خود سیر، و از اوضاع خود دلگیرند.
کسی را که بر تخت زر جای اوست
از آهن یکی کنده بر پای اوست
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت بیستم - دوست داشتن مدح و ثنا، و کراهت بدنامی
یعنی: هر که طالب آن باشد که مدح او کنند و خوش آمد او گویند، و متنفر باشد از اینکه: بدگویی او کنند و این صفت، نتیجه حب جاه است و از مهلکات عظیمه است، زیرا هر کس که دوست دارد مدح او کنند و می ترسد از مذمت، پیوسته طالب رضای مردم است و گفتار و کردار خود را بر وفق خواهش ایشان به عمل می آورد و به امید آنکه مدح او گویند و از ترس آنکه مذمت او کنند مطلقا ملاحظه رضای خالق را منظور نمی دارد.
پس بسا باشد که واجبات را ترک نماید و محرمات را مرتکب گردد و در امر به معروف و نهی از منکر مسامحه نماید و از حق و انصاف تعدی کند و شکی نیست که: جمیع اینها باعث هلاکت است و به این سبب است که: اخبار بسیار در مذمت این صفت رسیده است.
سید عالم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که: «این است و جز این نیست که مردمان هلاک شدند به واسطه متابعت هوا و هوس و دوستی مدح و ثنا» و روزی مردی مدح دیگری را در خدمت آن حضرت کرد آن حضرت فرمود که: «اگر آن کسی را که مدح کردی حاضر می بود و به مدح تو راضی می بود و به این حالت می مرد، داخل آتش جهنم می شد» و فرمود که: «هرگاه ببینید کسانی را که مدح مردم را در حضور ایشان می کنند خاک بر صورت ایشان بیفشانید» و نیز از آن حضرت مروی است که: «وای بر روزه دار، و وای بر شب زنده دار، و وای بر پشمینه پوش، مگر کسی که دامن نفس خود را از دنیا برچیده باشد و دشمن داشته باشد که مدح او گویند و دوست داشته باشد مذمت خود را» و از برای صاحب این صفت چند مرتبه است:
اول آنکه: طالب مدح و آوازه بوده باشد، به حیثیتی که به هر نوع ممکن شود در صدد حصول آن برآید حتی به ریا کردن در عبادات، و ارتکاب محرماتی که باعث دست آوردن دل مردم باشد و این شخص از اهل شقاوت، و غریق دریای هلاکت است.
دوم آنکه: طالب مدح و ثنا باشد و او را از خوش آمدگویی خوش آید، و لیکن نه به حدی که در تحصیل آن متوسل به محرمات شود، بلکه همین قدر به واسطه امور مباحه، هر قدر که حاصل شود به آن اکتفا کند و چنین شخصی اگر چه هنوز به هلاکت نرسیده اما در حدود هلاکت است، چون کسی که طالب دست آوردن دل مردم باشد ضبط خود را نمودن در جمیع افعال و اقوال به نحوی که به معصیتی نیفتد در غایت اشکال است.
سوم آنکه: طالب مدح و ثنا نباشد و سعی در حصول آن نکند اما اگر کسی مدح او گوید شاد گردد و او را نشاطی حاصل شود و این مرتبه اگر چه نقصان است و لیکن بر آن، گناهی مترتب نیست.
همچنان که مروی است که: «شخصی به خدمت حضرت امام محمد باقر علیه السلام عرض کرد که: مردی عمل خیری می کند اگر کسی او را در آن عمل ببیند او شاد می شود حضرت فرمود: باکی نیست، هیچ احدی نیست که نخواهد خدا عمل خیر او را ظاهر کند لیکن به شرط اینکه آن عمل را از برای این نکرده باشد».
چهارم آنکه: سعی در حصول مدح نکند ولی چون کسی مدح او را کند به نشاط آید، و لیکن از این نشاط و سرور، دلگیر باشد و طالب آن باشد که خود را به مرتبه ای برساند که از مدح و ثنا شاد نگردد و این شخص در مقام مجاهده است.
پس بسا باشد که واجبات را ترک نماید و محرمات را مرتکب گردد و در امر به معروف و نهی از منکر مسامحه نماید و از حق و انصاف تعدی کند و شکی نیست که: جمیع اینها باعث هلاکت است و به این سبب است که: اخبار بسیار در مذمت این صفت رسیده است.
سید عالم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که: «این است و جز این نیست که مردمان هلاک شدند به واسطه متابعت هوا و هوس و دوستی مدح و ثنا» و روزی مردی مدح دیگری را در خدمت آن حضرت کرد آن حضرت فرمود که: «اگر آن کسی را که مدح کردی حاضر می بود و به مدح تو راضی می بود و به این حالت می مرد، داخل آتش جهنم می شد» و فرمود که: «هرگاه ببینید کسانی را که مدح مردم را در حضور ایشان می کنند خاک بر صورت ایشان بیفشانید» و نیز از آن حضرت مروی است که: «وای بر روزه دار، و وای بر شب زنده دار، و وای بر پشمینه پوش، مگر کسی که دامن نفس خود را از دنیا برچیده باشد و دشمن داشته باشد که مدح او گویند و دوست داشته باشد مذمت خود را» و از برای صاحب این صفت چند مرتبه است:
اول آنکه: طالب مدح و آوازه بوده باشد، به حیثیتی که به هر نوع ممکن شود در صدد حصول آن برآید حتی به ریا کردن در عبادات، و ارتکاب محرماتی که باعث دست آوردن دل مردم باشد و این شخص از اهل شقاوت، و غریق دریای هلاکت است.
دوم آنکه: طالب مدح و ثنا باشد و او را از خوش آمدگویی خوش آید، و لیکن نه به حدی که در تحصیل آن متوسل به محرمات شود، بلکه همین قدر به واسطه امور مباحه، هر قدر که حاصل شود به آن اکتفا کند و چنین شخصی اگر چه هنوز به هلاکت نرسیده اما در حدود هلاکت است، چون کسی که طالب دست آوردن دل مردم باشد ضبط خود را نمودن در جمیع افعال و اقوال به نحوی که به معصیتی نیفتد در غایت اشکال است.
سوم آنکه: طالب مدح و ثنا نباشد و سعی در حصول آن نکند اما اگر کسی مدح او گوید شاد گردد و او را نشاطی حاصل شود و این مرتبه اگر چه نقصان است و لیکن بر آن، گناهی مترتب نیست.
همچنان که مروی است که: «شخصی به خدمت حضرت امام محمد باقر علیه السلام عرض کرد که: مردی عمل خیری می کند اگر کسی او را در آن عمل ببیند او شاد می شود حضرت فرمود: باکی نیست، هیچ احدی نیست که نخواهد خدا عمل خیر او را ظاهر کند لیکن به شرط اینکه آن عمل را از برای این نکرده باشد».
چهارم آنکه: سعی در حصول مدح نکند ولی چون کسی مدح او را کند به نشاط آید، و لیکن از این نشاط و سرور، دلگیر باشد و طالب آن باشد که خود را به مرتبه ای برساند که از مدح و ثنا شاد نگردد و این شخص در مقام مجاهده است.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
اسباب مدح و خوش آمدگویی
و بدان که از برای حب مدح و خوش آمدگویی چند سبب است:
اول: برخوردن به کمال خود، زیرا مرتبه کمال در نزد هر کسی محبوب، و فی نفسه کمال از برای هر نفسی مطلوب است پس هرگاه کسی به کمالی از خود برمی خورد و لذت می برد و به نشاط می آید، و مدح و ثنای مردم باعث آن می شود که آن شخص به کمالی از خود برمی خورد و به این جهت اگر این مدح از شخصی خبیر دانا که حراف و لاف زن نباشد صادر شده باشد لذت آن اعظم و ابتهاج به آن بیشتر است و اگر آن مدح، صادر از شخص نادان حراف چرب گوئی باشد این قدر لذت نمی بخشد و بسا باشد که آدمی به کمال خود برخورد باشد و لیکن به آن ملتفت نباشد و از مدح دیگران به آن ملتفت شود به این جهت لذت یابد و از این قبیل است مدح به صفاتی که ظاهر و محسوس است، چون سفیدی رخسار و اعتدال قامت و حسن صورت و نسبت بلند و امثال اینها.
دوم: آن است که مدح و ثنا، دلالت می کند بر اینکه دل آن شخص ثناگوی، مسخر و مایل ممدوح شده و مرید و معتقد او گردیده و تسخیر قلوب، موجب لذت و نشاط و سرور و انبساط است و از این جهت هرگاه شخص عظیم الشأن و صاحب اقتداری که تسخیر دل او باعث حصول فواید شود مدح کسی را گوید از آن نشاط عظیم حاصل می شود، به خلاف مدح گفتن کسی که بی اعتبار و حقیر باشد.
سوم: آن است که ذکر اوصاف حمیده و مدح کردن کسی باعث صید دلهای دیگران نیز می شود، خصوصا هرگاه ثناگو کسی باشد که مردم به قول او اعتماد داشته باشند.
چهارم: آن است که مدح کردن کسی تو را دلالت می کند بر اینکه از برای تو در نزد او حشمت و هیبتی، و تو را در دل او وقع و مهابتی است که بی اختیار زبان او به مدح تو جاری است و این است سبب در لذت بردن از خوش آمد گویی کسانی که آدمی می داند که آنچه ایشان می گویند اعتقاد ندارند و کسی هم از ایشان قبول نمی کند و از آنچه گفتیم اسباب کراهت از مذمت نیز معلوم شد و خوش آمدن از مدح و ثنا به جهت هر یک از این اسباب که بوده باشد از امراض نفس انسانی و علامت نقصان است مگر اینکه نشاط و سرور از مدح و ثنا به سبب اول بوده باشد که آدمی به واسطه مدح دیگری برخورد به اتصاف خود به کمالی که مشکوک فیه از برای او بود، و به جهت اتصاف خود به این کمال، و حصول چنین صفتی از حضرت ذوالجلال شاد گردد، زیرا این لذت و سرور مذموم نیست ولیکن فی الحقیقه این لذت از مدح و ثنا نیست، بلکه از کمال خود است و به این جهت است که اکثر علمای اخلاق همه اقسام محبت مدح و ثنا را از صفات رذیله گرفته اند و هیچ قسمی را استثناء نکرده اند علاوه بر این، نشاط به کمالی که خاتمه آن معلوم نیست و آدمی نمی داند که آیا آن واسطه نجات خواهد بود یا واسطه هلاک، نیست مگر از جهل و نادانی.
اول: برخوردن به کمال خود، زیرا مرتبه کمال در نزد هر کسی محبوب، و فی نفسه کمال از برای هر نفسی مطلوب است پس هرگاه کسی به کمالی از خود برمی خورد و لذت می برد و به نشاط می آید، و مدح و ثنای مردم باعث آن می شود که آن شخص به کمالی از خود برمی خورد و به این جهت اگر این مدح از شخصی خبیر دانا که حراف و لاف زن نباشد صادر شده باشد لذت آن اعظم و ابتهاج به آن بیشتر است و اگر آن مدح، صادر از شخص نادان حراف چرب گوئی باشد این قدر لذت نمی بخشد و بسا باشد که آدمی به کمال خود برخورد باشد و لیکن به آن ملتفت نباشد و از مدح دیگران به آن ملتفت شود به این جهت لذت یابد و از این قبیل است مدح به صفاتی که ظاهر و محسوس است، چون سفیدی رخسار و اعتدال قامت و حسن صورت و نسبت بلند و امثال اینها.
دوم: آن است که مدح و ثنا، دلالت می کند بر اینکه دل آن شخص ثناگوی، مسخر و مایل ممدوح شده و مرید و معتقد او گردیده و تسخیر قلوب، موجب لذت و نشاط و سرور و انبساط است و از این جهت هرگاه شخص عظیم الشأن و صاحب اقتداری که تسخیر دل او باعث حصول فواید شود مدح کسی را گوید از آن نشاط عظیم حاصل می شود، به خلاف مدح گفتن کسی که بی اعتبار و حقیر باشد.
سوم: آن است که ذکر اوصاف حمیده و مدح کردن کسی باعث صید دلهای دیگران نیز می شود، خصوصا هرگاه ثناگو کسی باشد که مردم به قول او اعتماد داشته باشند.
چهارم: آن است که مدح کردن کسی تو را دلالت می کند بر اینکه از برای تو در نزد او حشمت و هیبتی، و تو را در دل او وقع و مهابتی است که بی اختیار زبان او به مدح تو جاری است و این است سبب در لذت بردن از خوش آمد گویی کسانی که آدمی می داند که آنچه ایشان می گویند اعتقاد ندارند و کسی هم از ایشان قبول نمی کند و از آنچه گفتیم اسباب کراهت از مذمت نیز معلوم شد و خوش آمدن از مدح و ثنا به جهت هر یک از این اسباب که بوده باشد از امراض نفس انسانی و علامت نقصان است مگر اینکه نشاط و سرور از مدح و ثنا به سبب اول بوده باشد که آدمی به واسطه مدح دیگری برخورد به اتصاف خود به کمالی که مشکوک فیه از برای او بود، و به جهت اتصاف خود به این کمال، و حصول چنین صفتی از حضرت ذوالجلال شاد گردد، زیرا این لذت و سرور مذموم نیست ولیکن فی الحقیقه این لذت از مدح و ثنا نیست، بلکه از کمال خود است و به این جهت است که اکثر علمای اخلاق همه اقسام محبت مدح و ثنا را از صفات رذیله گرفته اند و هیچ قسمی را استثناء نکرده اند علاوه بر این، نشاط به کمالی که خاتمه آن معلوم نیست و آدمی نمی داند که آیا آن واسطه نجات خواهد بود یا واسطه هلاک، نیست مگر از جهل و نادانی.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - معالجه حب مدح و ثناء و کراهت بدنامی
چون دانستی که حب مدح، و کراهت ذم از جمله مهلکات و رذایل صفات است، پس باید دامت همت بر میان زده و در صدد معالجه آن برآیی پیش از آنکه امر از دستت بیرون رود.
اما معالجه محبت مدح و ثنا آن است که ابتدا ملاحظه کنی که سببی که نشاط و لذت تو از آن حاصل است کدام یک از اسباب مذکوره است اما اگر به سبب اول باشد که موجب التفات تو به کمالی از خود شود، پس اگر آن کمال، حقیقی نباشد، چون مال و جاه و شهرت و منصب و امثال اینها، مهموم و مغموم و محزون می گردد و اگر کمال حقیقی باشد، چون علم و ورع و تقوی، پس اگر فی الحقیقه آن شخص به آن صفتی که او را به آن مدح می کنند متصف نیست چه جای شادی و نشاط، بلکه محل غم و اندوه است و اگر به آن صفت، متصف باشد مادامی که خاتمه او به خیر نباشد فایده بر این کمالات مترتب نمی گردد.
پس شادی کسی بر کمالی که عاقبت خود را نمی داند از جهل و غفلت است و اما اگر محبت مدح و ثنا به یکی از اسباب دیگر باشد پس آن شعبه ای از حب جاه است، و علاج آن مذکور شد و بعد از آن تأمل کنی در اینکه غالب آن است که هر که مدح تو را می گوید خصوصا اگر در حضور تو باشد خالی از غرض و مرضی نیست و این خوش آمد او دامی است که از برای صید دین یا دنیای تو گسترده و چه مسکین کسی است که شاد شود به دامی که در راه گذارده باشند.
یک سلامی نشنوی ای مرد دین
که نگیرد آخرت آن آستین
بی طمع نشنیده ام از خاص و عام
من سلامی ای برادر و السلام
علاوه بر همه اینها آنکه اکثر خوش آمدها این است که دل خوش آمدگو از آن بی خبر، و مطلقا به آنچه می گوید اعتقادی ندارد و کذب او واضح، و نفاق او ظاهر است و آن شخص ممدوح و دیگران نیز این را می دانند زیرا احمق کسی است که منافقی در حضور او دروغی چند بر هم ببافد، و بر ریش و سبیل او بخندد، و مردم همه بر این مطلع باشند، و کذب او را بدانند، با وجود این او را از این مدح خوش آید، و از این خوش آمد لذت برد، با آنکه بداند از عقب او چه می گوید اف بر چنین عقل و مدرک باد.
اما معالجه محبت مدح و ثنا آن است که ابتدا ملاحظه کنی که سببی که نشاط و لذت تو از آن حاصل است کدام یک از اسباب مذکوره است اما اگر به سبب اول باشد که موجب التفات تو به کمالی از خود شود، پس اگر آن کمال، حقیقی نباشد، چون مال و جاه و شهرت و منصب و امثال اینها، مهموم و مغموم و محزون می گردد و اگر کمال حقیقی باشد، چون علم و ورع و تقوی، پس اگر فی الحقیقه آن شخص به آن صفتی که او را به آن مدح می کنند متصف نیست چه جای شادی و نشاط، بلکه محل غم و اندوه است و اگر به آن صفت، متصف باشد مادامی که خاتمه او به خیر نباشد فایده بر این کمالات مترتب نمی گردد.
پس شادی کسی بر کمالی که عاقبت خود را نمی داند از جهل و غفلت است و اما اگر محبت مدح و ثنا به یکی از اسباب دیگر باشد پس آن شعبه ای از حب جاه است، و علاج آن مذکور شد و بعد از آن تأمل کنی در اینکه غالب آن است که هر که مدح تو را می گوید خصوصا اگر در حضور تو باشد خالی از غرض و مرضی نیست و این خوش آمد او دامی است که از برای صید دین یا دنیای تو گسترده و چه مسکین کسی است که شاد شود به دامی که در راه گذارده باشند.
یک سلامی نشنوی ای مرد دین
که نگیرد آخرت آن آستین
بی طمع نشنیده ام از خاص و عام
من سلامی ای برادر و السلام
علاوه بر همه اینها آنکه اکثر خوش آمدها این است که دل خوش آمدگو از آن بی خبر، و مطلقا به آنچه می گوید اعتقادی ندارد و کذب او واضح، و نفاق او ظاهر است و آن شخص ممدوح و دیگران نیز این را می دانند زیرا احمق کسی است که منافقی در حضور او دروغی چند بر هم ببافد، و بر ریش و سبیل او بخندد، و مردم همه بر این مطلع باشند، و کذب او را بدانند، با وجود این او را از این مدح خوش آید، و از این خوش آمد لذت برد، با آنکه بداند از عقب او چه می گوید اف بر چنین عقل و مدرک باد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
معالجه کراهت از مذمت
و اما علاج کراهت از مذمت نیز از آنچه مذکور شد، معلوم می شود و خلاصه آن، آنکه آن شخص که تو را مذمت می کند اگر در آن مذمت صادق است، و غرض او پند و نصیحت است، پس چه جای کراهت و دشمنی است بلکه سزاوار آن است که از مذمت او شاد شوی و او را دوست خود دانی و سعی کنی در ازاله آن صفت مذمومه از خود و چه قبیح است که کسی عداوت کند با کسی که او را هدایت و نصیحت می کند.
به نزد من آن کس نکو خواه توست
که گوید فلان چاه در راه توست
چه خوش گفت آن مرد دارو فروش
شفا بایدت داروی تلخ نوش
و اگر قصد او ایذا و نکوهش تو است باز سزاوار نیست که تو آن را مکروه شماری و بغض آن شخص را به خود راه دهی، زیرا اگر تو به آن عیب جاهل بودی او تو را آگاهانید و اگر غافل بودی تو را متذکر ساخت و اگر متذکر آن بودی، قبح آن را به تو نموده به هر تقدیر نفع او به تو رسیده نه ضرر و اگر در آن مذمتی که کرده دروغ گفته باشد و تو از آن بری باشی، پس اولا، بدان که مذمت و افترای او کفاره گناهان تو است و به عوض آن ثوابهای او از نامه اعمالش به دیوان تو نقل می شود، و چه از این بهتر که بی آنکه زحمتی کشی گناهان تو ساقط، و ثواب از برای تو حاصل می شود، و آنکه مذمت تو را کرده مورد غضب الهی گردد علاوه بر این، به تجربه ثابت، و اخبار و آثار شاهد است بر اینکه هر که میان خود و خدا از عیبی خالی باشد، به عیب گوئی دیگران مرتبه او ساقط نمی شود و مذمت کسی به او ضرر نمی رساند چنان که مشهور است که: «سر بی گناه، به پای دار نمی رود» بلکه، غالب آن است که آن عیب گو در نظرها بی وقع، و در میان مردم رسوا می گردد.
آری، کسی که خداوند عالم او را پاک داند، به عیب گفتن ناپاکی، معیوب نمی شود و از مذمت دیگران پست و مذموم نمی گردد و آن ذم و پستی به مذمت کننده راجع می شود.
کی شود دریا ز پوز سگ نجس
کی شود خورشید از پف منطمس
ای بریده آن لب و حلق و دهان
کان کند پف سوی ماه آسمان
تف به رویش بازگردد بی شکی
تف سوی گردون نیابد مسلکی
و آنچه مذکور شد معالجه علمی است.
اما علاج عملی آنکه چون کسی مدح او را گوید روی از آن گرداند و سخن او را قطع کند، بلکه با او درشتی و نکوهش کند، و آنچه مقصود او است به عمل نیاورد و در خصوص مذمت کننده، بر خلاف این، رفتار کند تا به تدریج این صفت نقص، از او زایل شود و مدح و ذم در نظر او مساوی گردد به این معنی که از راه قوت نفس، و بصیرت در دین، هیچ یک از مدح و ذم و نیک و بد در وی تأثیر نکند، نه از راه جهل و حماقت و بی دینی و بی حمیتی، چنانچه بعضی از اجلاف و اوباش و اجامره بازار هستند و چنین شخصی در این ازمنه، وجود «عنقا» دارد و بسا باشد که کسی دعوی این حالت کند و از روی ریا و تدلیس، عوام الناس را بفریبد و چنان نماید که مدح و ذم در نظر او مساوی است، و حال اینکه چنین نیست، بلکه گاه باشد که بر خود آن شخص مشتبه شود و صاحب این حالت را علاماتی است، مانند اینکه: همنشینی و اختلاط با مرد بدگوی، بر وی گرانتر نباشد از اختلاط و همنشینی با مرد مدح گوی و سعی و نشاطاش در قضای حوائج ثانی بیشتر نباشد از سعی در قضای حوائج اول و ذلت و عزت هیچ یک در نظر او تفاوت نداشته باشد و بالجمله در جمیع جهات مساوی باشند و بسا باشد که آدمی از این مرتبه ترقی کند و مدح و ثنا را مکروه، و مذمت خود را دوست داشته باشی و این صفت، اگر چه نادر الوجود است و لیکن تحصیل آن ممکن است، زیرا کسی که عاقل، و بر نفس خود مهربان باشد و بداند که مدح گوئی، دین او را تباه می کند و پشت او را می شکند البته آن را مکروه دارد و مدح گو را دشمن می گردد و چون دانست که مذمت او، او را به عیوبش آگاه می کند و باعث رفع درجات، و محو سیئات او می گردد، لامحاله مذمت خود را راغب، و بدگو را دوست می دارد.
به نزد من آن کس نکو خواه توست
که گوید فلان چاه در راه توست
چه خوش گفت آن مرد دارو فروش
شفا بایدت داروی تلخ نوش
و اگر قصد او ایذا و نکوهش تو است باز سزاوار نیست که تو آن را مکروه شماری و بغض آن شخص را به خود راه دهی، زیرا اگر تو به آن عیب جاهل بودی او تو را آگاهانید و اگر غافل بودی تو را متذکر ساخت و اگر متذکر آن بودی، قبح آن را به تو نموده به هر تقدیر نفع او به تو رسیده نه ضرر و اگر در آن مذمتی که کرده دروغ گفته باشد و تو از آن بری باشی، پس اولا، بدان که مذمت و افترای او کفاره گناهان تو است و به عوض آن ثوابهای او از نامه اعمالش به دیوان تو نقل می شود، و چه از این بهتر که بی آنکه زحمتی کشی گناهان تو ساقط، و ثواب از برای تو حاصل می شود، و آنکه مذمت تو را کرده مورد غضب الهی گردد علاوه بر این، به تجربه ثابت، و اخبار و آثار شاهد است بر اینکه هر که میان خود و خدا از عیبی خالی باشد، به عیب گوئی دیگران مرتبه او ساقط نمی شود و مذمت کسی به او ضرر نمی رساند چنان که مشهور است که: «سر بی گناه، به پای دار نمی رود» بلکه، غالب آن است که آن عیب گو در نظرها بی وقع، و در میان مردم رسوا می گردد.
آری، کسی که خداوند عالم او را پاک داند، به عیب گفتن ناپاکی، معیوب نمی شود و از مذمت دیگران پست و مذموم نمی گردد و آن ذم و پستی به مذمت کننده راجع می شود.
کی شود دریا ز پوز سگ نجس
کی شود خورشید از پف منطمس
ای بریده آن لب و حلق و دهان
کان کند پف سوی ماه آسمان
تف به رویش بازگردد بی شکی
تف سوی گردون نیابد مسلکی
و آنچه مذکور شد معالجه علمی است.
اما علاج عملی آنکه چون کسی مدح او را گوید روی از آن گرداند و سخن او را قطع کند، بلکه با او درشتی و نکوهش کند، و آنچه مقصود او است به عمل نیاورد و در خصوص مذمت کننده، بر خلاف این، رفتار کند تا به تدریج این صفت نقص، از او زایل شود و مدح و ذم در نظر او مساوی گردد به این معنی که از راه قوت نفس، و بصیرت در دین، هیچ یک از مدح و ذم و نیک و بد در وی تأثیر نکند، نه از راه جهل و حماقت و بی دینی و بی حمیتی، چنانچه بعضی از اجلاف و اوباش و اجامره بازار هستند و چنین شخصی در این ازمنه، وجود «عنقا» دارد و بسا باشد که کسی دعوی این حالت کند و از روی ریا و تدلیس، عوام الناس را بفریبد و چنان نماید که مدح و ذم در نظر او مساوی است، و حال اینکه چنین نیست، بلکه گاه باشد که بر خود آن شخص مشتبه شود و صاحب این حالت را علاماتی است، مانند اینکه: همنشینی و اختلاط با مرد بدگوی، بر وی گرانتر نباشد از اختلاط و همنشینی با مرد مدح گوی و سعی و نشاطاش در قضای حوائج ثانی بیشتر نباشد از سعی در قضای حوائج اول و ذلت و عزت هیچ یک در نظر او تفاوت نداشته باشد و بالجمله در جمیع جهات مساوی باشند و بسا باشد که آدمی از این مرتبه ترقی کند و مدح و ثنا را مکروه، و مذمت خود را دوست داشته باشی و این صفت، اگر چه نادر الوجود است و لیکن تحصیل آن ممکن است، زیرا کسی که عاقل، و بر نفس خود مهربان باشد و بداند که مدح گوئی، دین او را تباه می کند و پشت او را می شکند البته آن را مکروه دارد و مدح گو را دشمن می گردد و چون دانست که مذمت او، او را به عیوبش آگاه می کند و باعث رفع درجات، و محو سیئات او می گردد، لامحاله مذمت خود را راغب، و بدگو را دوست می دارد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت بیست و یکم - ریا و خودنمائی
و آن عبارت است از طلب کردن اعتبار و منزلت در نزد مردم به وسیله افعال خیر و پسندیده، یا آثاری که دلالت بر صفت نیک کند و مراد از آثار داله بر خیر، افعالی است که خود آن فعل، خیر نباشد و لیکن از آن، پی به امور خیر توان برد، مثل اظهار ضعف و بی حالی به جهت فهمانیدن کم خوراکی و روزه بودن یا بیداری شب و مثل آه بی اختیار کشیدن به جهت اظهار اینکه به فکر خدا، یا احوال روز جزا افتاده است، و امثال اینها.
و همه اقسام ریا شرعا مذموم، بلکه از جمله مهلکات عظیمه و گناهان کبیره است و بر حرمت آن، اجماع امت منعقد، و آیات و اخبار یکدیگر را متعاضد است.
پروردگارعظیم در کتاب کریم می فرماید: «فویل للمصلین الذینهم عن صلوتهم ساهون الذینهم یراون» یعنی «وای بر نمازگزارانی که در نماز خود مسامحه و سهل انگاری می کنند آنچنان کسانی که ریا می کنند و طاعت خود را به جهت ثنا یا فایده دیگر از فواید دنیا به جا می آورند» و در مقام مذمت جمعی می فرماید: «یراون الناس و لایذکرون الله الا قلیلا» یعنی «می نماید اعمال خود را به مردم و یاد نمی کنند خدا را مگر اندک» از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که فرمودند: «به درستی که بدترین چیزی که به شما می ترسم شرک اصغر است عرض کردند که شرک اصغر چیست؟ فرمود: ریا خدای عزوجل در روز قیامت وقتی که جزای بندگان را دهد به ریاکاران می فرماید که شما بروید پیش کسانی که از برای ایشان ریا کردند، و ببینید که آیا جزای شما در نزد ایشان هست یا نه» و نیز از آن حضرت منقول است که «خدای تعالی فرمود: هر که عملی بجا آورد که غیر مرا در آن شریک سازد، همه آن عمل از غیر است، و من نیز از آن عمل بیزارم» و نیز آن حضرت فرمود که «خدا قبول نمی فرماید عملی را که در آن به قدر ذره ای از ریا باشد» و نیز فرمود که «در روز قیامت، ریا کار را به چهار نام می خوانند، و می گویند: ای کافر! ای فاجر! ای غادر! ای جابر! عمل تو فاسد، و اجر تو باطل شده تو را امروز در پیش ما نصیبی نیست، برو امروز مزد خود را از آن کس بگیر عمل از برای او می کردی» «روزی آن سرور گریست گریستنی شدید، عرض کردند که چه چیز شما را گریانید؟ فرمود: به درستی که بر امت خود ترسیده ام از شرک، آگاه باشید که ایشان نخواهند پرستید بتی را و نه خورشید و ماه را و نه سنگی را و لیکن در اعمال خود ریا خواهند کرد» و فرمود «به زودی بیاید بر امت من زمانی که باطنهای ایشان خبیث، و ظاهرهای خود را نیکو کنند به جهت طمع در دنیا، و نمی خواهند از آن ثواب پروردگار را، دینشان ریاست، و خوف خدا در دل ایشان جای ندارد و فرو می گیرد عقاب خدای ایشان را پس خدای را می خوانند خواندن کسی که غرق شده باشد دعای ایشان به اجابت نمی رسد» و در «رعده الداعی» از جناب نبوی مروی است که «خدای تعالی پیش از آنکه آسمان ها را خلق کند، هفت فرشته آفرید، و بر هر فرشته ای موکل فرمود که به عظمت خود آن آسمان را فرو گرفت و بر هر دری از درهای آسمان ها فرشته ای را دربان کرد، پس فرشتگانی که حافظان و ضابطان اعمالند عمل بنده را می نویسند از صباح تا شب و بعد از آن، آن عمل را به بالا می برند تا اینکه فرمود: فرشتگانی که حافظان اعمالند، عمل بنده را بالا می برند که مشتمل است به روزه و نماز و قفه و اجتهاد و ورع، و آن را آوازی باشد چون آواز رعد و با آن درخشندگی و روشنی باشد مانند روشنی خورشید و با آن عمل، سه هزار فرشته باشند، پس حفظه، با آن فرشتگان می روند و از آسمان ها می گذرند تا نزد فرشته ای که بر آسمان هفتم موکل است، آن فرشته می گوید بایستید و بزنید این عمل را به روی صاحبش و بزنید آن را بر جوارح و اعضای او، و دل او را قفل کنید من فرشته حجابم منع می کنم هر عملی را که از برای خدا نباشد به درستی که مراد صاحب این عمل، خدا نبوده و جز این منظور او نبوده که در نزد امرا بلند مرتبه شود و در مجالس، ذکر او را کنند و آوازه او در شهرها منتشر گردد و پروردگار من امر فرموده که نگذرم عمل او از من درگذرد به سوی غیر من دیگر فرمود و نیز حفظه بالا می برند عمل بنده را مبتهج و مسرور به آن عمل، از نماز و روزه و زکوه و حج و عمره و خلق نیکو و خاموشی و ذکر بسیار، و ملائکه آسمان ها و آن هفت ملکی که که بر هفت آسمان موکلند جملگی مشایعت آن عمل را می کنند تا آنکه از همه حجابها در می گذرد و در نزد خدای عزوجل می ایستند پس گواهی می دهند از برای آن بنده که چنین عملی می کند خدای تعالی می فرماید که: شما حافظان عمل بنده منید و من نگاهبانم بر آنچه در باطن اوست، به درستی که این بنده من مرا اراده نکرده به این عمل، یعنی مرادش از این عمل، تحصیل رضای من نبوده و غیر مرا در نظر داشته، پس بر او باد لعنت من پس همه فرشتگان می گویند: بر او باد لعنت تو و لعنت ما و جمله آسمان ها و ساکنان آنها بر او لعنت فرستند» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «نگاهداری عمل، مشکل تر است از انجام دادن آن عرض کردند که چگونه است نگاهداری آن؟ فرمود که مردی صله به جا می آورد و از برای خدا انفاق می کند و به غیر از خدا احدی را منظور ندارد پس ثواب پنهانی آن عمل از برای او ثبت می شود و بعد از آن در نزد مردمان، آن عمل را ذکر می کند، ثوابی که نوشته شده بود محو می شود و ثواب عمل آشکارا که کمتر است از پنهانی به جهت او نوشته می شود بار دوم که آن عمل را ذکر می کند آن ثواب نیز محو می شود و ریا در نامه عمل او ثبت می گردد» و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «در بیان قول خدای تعالی که «فمن کان یرجوا لقاء ربه فلیعمل عملا صالحا و لا یشرک بعباده ربه احدا» فرمود: مردی عمل خیری می کند که خالص از برای خدا نیست، بلکه غرض او ستایش مردمان است و خواهش دارد که مردم آن را بشنوند پس این است آنچنان کسی که شرک آورده است در بندگی پروردگار خود پس فرمود هیچ بنده ای نیست که عمل خیر خود را پنهان کند و روزگاری از آن بگذرد مگر اینکه خدا آن را ظاهر می سازد و هیچ بنده ای نیست که عمل بد خود را پنهان گرداند و روزگاری از آن بگذرد مگر این که خدا را آشکار می کند» و فرمود: «چه می کند یکی از شما که عمل خوب از برای او ظاهر می سازد و فعل خود را پنهان می کند اما به باطن خود رجوع نمی کند تا بداند که چنین نیست» و فرمود «هر که عمل اندکی از برای خدا بکند، خدا آن را بیش از آنچه کرده ظاهر می سازد و هر که عمل بسیار از برای ریا و مردمان کند و در آن بدن خود را به تعب اندازد و شبها به بیداری به روز آورد خدا نمی گذارد مگر اینکه اندک نماید در نزد هر که بر آن مطلع می گردد» و در مذمت ریا و بدی آن همین قدر کافی است که دلالت می کند بر اینکه آن شخص مرائی، حضرت آفریدگار جل جلاله را پست تر و حقیرتر شمرده از بندگان ضعیف او که نه نفعی از ایشان متمشی می گردد، و نه ضرری چون شکی نیست که هر که در یکی از عبادات پروردگار قصد ستایش و پسندیدن بنده ای از بندگان او را کند چنین گمان دارد که قدرت این بنده به برآوردن مطالب او از خدا بیشتر است و رضاجوئی او از خوشنودی خدا بهتر است و کدام استخفاف به پروردگار عالم از این بالاتر است «نعوذ بالله منه».
و همه اقسام ریا شرعا مذموم، بلکه از جمله مهلکات عظیمه و گناهان کبیره است و بر حرمت آن، اجماع امت منعقد، و آیات و اخبار یکدیگر را متعاضد است.
پروردگارعظیم در کتاب کریم می فرماید: «فویل للمصلین الذینهم عن صلوتهم ساهون الذینهم یراون» یعنی «وای بر نمازگزارانی که در نماز خود مسامحه و سهل انگاری می کنند آنچنان کسانی که ریا می کنند و طاعت خود را به جهت ثنا یا فایده دیگر از فواید دنیا به جا می آورند» و در مقام مذمت جمعی می فرماید: «یراون الناس و لایذکرون الله الا قلیلا» یعنی «می نماید اعمال خود را به مردم و یاد نمی کنند خدا را مگر اندک» از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که فرمودند: «به درستی که بدترین چیزی که به شما می ترسم شرک اصغر است عرض کردند که شرک اصغر چیست؟ فرمود: ریا خدای عزوجل در روز قیامت وقتی که جزای بندگان را دهد به ریاکاران می فرماید که شما بروید پیش کسانی که از برای ایشان ریا کردند، و ببینید که آیا جزای شما در نزد ایشان هست یا نه» و نیز از آن حضرت منقول است که «خدای تعالی فرمود: هر که عملی بجا آورد که غیر مرا در آن شریک سازد، همه آن عمل از غیر است، و من نیز از آن عمل بیزارم» و نیز آن حضرت فرمود که «خدا قبول نمی فرماید عملی را که در آن به قدر ذره ای از ریا باشد» و نیز فرمود که «در روز قیامت، ریا کار را به چهار نام می خوانند، و می گویند: ای کافر! ای فاجر! ای غادر! ای جابر! عمل تو فاسد، و اجر تو باطل شده تو را امروز در پیش ما نصیبی نیست، برو امروز مزد خود را از آن کس بگیر عمل از برای او می کردی» «روزی آن سرور گریست گریستنی شدید، عرض کردند که چه چیز شما را گریانید؟ فرمود: به درستی که بر امت خود ترسیده ام از شرک، آگاه باشید که ایشان نخواهند پرستید بتی را و نه خورشید و ماه را و نه سنگی را و لیکن در اعمال خود ریا خواهند کرد» و فرمود «به زودی بیاید بر امت من زمانی که باطنهای ایشان خبیث، و ظاهرهای خود را نیکو کنند به جهت طمع در دنیا، و نمی خواهند از آن ثواب پروردگار را، دینشان ریاست، و خوف خدا در دل ایشان جای ندارد و فرو می گیرد عقاب خدای ایشان را پس خدای را می خوانند خواندن کسی که غرق شده باشد دعای ایشان به اجابت نمی رسد» و در «رعده الداعی» از جناب نبوی مروی است که «خدای تعالی پیش از آنکه آسمان ها را خلق کند، هفت فرشته آفرید، و بر هر فرشته ای موکل فرمود که به عظمت خود آن آسمان را فرو گرفت و بر هر دری از درهای آسمان ها فرشته ای را دربان کرد، پس فرشتگانی که حافظان و ضابطان اعمالند عمل بنده را می نویسند از صباح تا شب و بعد از آن، آن عمل را به بالا می برند تا اینکه فرمود: فرشتگانی که حافظان اعمالند، عمل بنده را بالا می برند که مشتمل است به روزه و نماز و قفه و اجتهاد و ورع، و آن را آوازی باشد چون آواز رعد و با آن درخشندگی و روشنی باشد مانند روشنی خورشید و با آن عمل، سه هزار فرشته باشند، پس حفظه، با آن فرشتگان می روند و از آسمان ها می گذرند تا نزد فرشته ای که بر آسمان هفتم موکل است، آن فرشته می گوید بایستید و بزنید این عمل را به روی صاحبش و بزنید آن را بر جوارح و اعضای او، و دل او را قفل کنید من فرشته حجابم منع می کنم هر عملی را که از برای خدا نباشد به درستی که مراد صاحب این عمل، خدا نبوده و جز این منظور او نبوده که در نزد امرا بلند مرتبه شود و در مجالس، ذکر او را کنند و آوازه او در شهرها منتشر گردد و پروردگار من امر فرموده که نگذرم عمل او از من درگذرد به سوی غیر من دیگر فرمود و نیز حفظه بالا می برند عمل بنده را مبتهج و مسرور به آن عمل، از نماز و روزه و زکوه و حج و عمره و خلق نیکو و خاموشی و ذکر بسیار، و ملائکه آسمان ها و آن هفت ملکی که که بر هفت آسمان موکلند جملگی مشایعت آن عمل را می کنند تا آنکه از همه حجابها در می گذرد و در نزد خدای عزوجل می ایستند پس گواهی می دهند از برای آن بنده که چنین عملی می کند خدای تعالی می فرماید که: شما حافظان عمل بنده منید و من نگاهبانم بر آنچه در باطن اوست، به درستی که این بنده من مرا اراده نکرده به این عمل، یعنی مرادش از این عمل، تحصیل رضای من نبوده و غیر مرا در نظر داشته، پس بر او باد لعنت من پس همه فرشتگان می گویند: بر او باد لعنت تو و لعنت ما و جمله آسمان ها و ساکنان آنها بر او لعنت فرستند» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «نگاهداری عمل، مشکل تر است از انجام دادن آن عرض کردند که چگونه است نگاهداری آن؟ فرمود که مردی صله به جا می آورد و از برای خدا انفاق می کند و به غیر از خدا احدی را منظور ندارد پس ثواب پنهانی آن عمل از برای او ثبت می شود و بعد از آن در نزد مردمان، آن عمل را ذکر می کند، ثوابی که نوشته شده بود محو می شود و ثواب عمل آشکارا که کمتر است از پنهانی به جهت او نوشته می شود بار دوم که آن عمل را ذکر می کند آن ثواب نیز محو می شود و ریا در نامه عمل او ثبت می گردد» و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «در بیان قول خدای تعالی که «فمن کان یرجوا لقاء ربه فلیعمل عملا صالحا و لا یشرک بعباده ربه احدا» فرمود: مردی عمل خیری می کند که خالص از برای خدا نیست، بلکه غرض او ستایش مردمان است و خواهش دارد که مردم آن را بشنوند پس این است آنچنان کسی که شرک آورده است در بندگی پروردگار خود پس فرمود هیچ بنده ای نیست که عمل خیر خود را پنهان کند و روزگاری از آن بگذرد مگر اینکه خدا آن را ظاهر می سازد و هیچ بنده ای نیست که عمل بد خود را پنهان گرداند و روزگاری از آن بگذرد مگر این که خدا را آشکار می کند» و فرمود: «چه می کند یکی از شما که عمل خوب از برای او ظاهر می سازد و فعل خود را پنهان می کند اما به باطن خود رجوع نمی کند تا بداند که چنین نیست» و فرمود «هر که عمل اندکی از برای خدا بکند، خدا آن را بیش از آنچه کرده ظاهر می سازد و هر که عمل بسیار از برای ریا و مردمان کند و در آن بدن خود را به تعب اندازد و شبها به بیداری به روز آورد خدا نمی گذارد مگر اینکه اندک نماید در نزد هر که بر آن مطلع می گردد» و در مذمت ریا و بدی آن همین قدر کافی است که دلالت می کند بر اینکه آن شخص مرائی، حضرت آفریدگار جل جلاله را پست تر و حقیرتر شمرده از بندگان ضعیف او که نه نفعی از ایشان متمشی می گردد، و نه ضرری چون شکی نیست که هر که در یکی از عبادات پروردگار قصد ستایش و پسندیدن بنده ای از بندگان او را کند چنین گمان دارد که قدرت این بنده به برآوردن مطالب او از خدا بیشتر است و رضاجوئی او از خوشنودی خدا بهتر است و کدام استخفاف به پروردگار عالم از این بالاتر است «نعوذ بالله منه».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - انواع و اقسام ریا
بدان که ریا بر چند قسم است، زیرا که یا در اصل ایمان است، یا در عبادت است، یا در غیر اینها.
اما قسم اول: عبارت است از:اظهار شهادتین به زبان، با انکار در دل و این قسم کفر و نفاق است و در ابتدای اسلام شیوع داشت و لیکن در امثال این زمان کم یافت می شود بلی در این زمان بسیار می شود که کسی در دل، معتقد به بعضی از ضروریات دین، مثل بهشت و دوزخ و ثواب و عقاب و معاد جسمانی و بقای تکلیف نباشد ولی از خوف شمشیر شریعت، اظهار آن نکند و اظهار اعتقاد نماید و این نیز از جمله کفر و نفاق، و صاحب آن از دایره دین و اسلام خارج، و در آتش جهنم مخلد است و صاحب کفر و نفاق، خواه از قبیل اول باشد یا ثانی، از کافر آشکار بدتر است، زیرا آن، جمع میان نفاق و کفر هر دو کرده است.
و اما قسم دوم: که ریا در عبادات باشد بر چند نوع است: اول آنکه: با وجود آنکه اعتقاد به خدا جل جلاله و پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم داشته باشد در اصل عبادات واجبه خود ریا کند، مثل اینکه در خلوت، تارک الصلوه و تارک الصوم و تارک الزکوه باشد و چون در حضور مردم اتفاق افتد نماز بخواند و اگر در ماه مبارک رمضان صبح تا شام در مجمعی بایدش بود روزه بدارد و اگر کسی بر مال زکوتی او مطلع گردد از ترس مذمت آن شخص، زکوه بدهد و در حضور مردم با والدین خود حسن سلوک بجا آورد، و در غیاب مردم، با ایشان بی ادبی و بدسلوکی نماید و بر این قیاس این شخص اگر چه در زمره کفار محسوب نباشد ولیکن بدترین اهل اسلام در نزدیکترین ایشان به کفار است دوم آنکه: در عبادات واجبه خود مرتکب ریا نگردد و لیکن در اصل عبادات مستحبه ریاکار باشد، مثل اینکه: در خلوت نوافل شبانه روزی و نماز شب و روزه های سنتی را به جا نیاورد اما در حضور مردم رغبت به این افعال داشته باشد و مثل این است بلند گفتن تسبیح و تهلیل در مجالس و همچنین در عیادت بیماران و مشایعت جنازه به قصد ریا و این شخص، اگرچه از شخص اول بهتر است و لیکن باز هالک و با اول در شرک شریک است سوم آنکه: ریا در وصف عبادات کند نه در اصل آنها، مثل اینکه رکوع و سجود و سایر افعال نماز را در حضور مردم به قصد حصول اعتبار بهتر بجا آورد و از آنچه در خلوت می کند و مثل اینکه در تعزیه یا ذکر حدیثی گریه به او دست دهد اشک خود را پاک نکند به قصد آنکه مردم او را ببینند، و امثل اینها و صاحب این مرتبه نیز هالک، و به نوعی از شرک متبلاست.
و اما قسم سوم، که ریا در غیر عبادت باشد، پس یا در مباحات است، مثل تنظیف لباس، از برای اینکه مردم او را پاکیزه دانند یا پوشانیدن عیبی از بدن خود تا مردم او را متصف به آن ندانند، و امثال آن یا در محرمات است، و آن پنهان داشتن گناهان و عیوب خود است، تا مردم او را فاسق ندانند.
اما قسم اول: عبارت است از:اظهار شهادتین به زبان، با انکار در دل و این قسم کفر و نفاق است و در ابتدای اسلام شیوع داشت و لیکن در امثال این زمان کم یافت می شود بلی در این زمان بسیار می شود که کسی در دل، معتقد به بعضی از ضروریات دین، مثل بهشت و دوزخ و ثواب و عقاب و معاد جسمانی و بقای تکلیف نباشد ولی از خوف شمشیر شریعت، اظهار آن نکند و اظهار اعتقاد نماید و این نیز از جمله کفر و نفاق، و صاحب آن از دایره دین و اسلام خارج، و در آتش جهنم مخلد است و صاحب کفر و نفاق، خواه از قبیل اول باشد یا ثانی، از کافر آشکار بدتر است، زیرا آن، جمع میان نفاق و کفر هر دو کرده است.
و اما قسم دوم: که ریا در عبادات باشد بر چند نوع است: اول آنکه: با وجود آنکه اعتقاد به خدا جل جلاله و پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم داشته باشد در اصل عبادات واجبه خود ریا کند، مثل اینکه در خلوت، تارک الصلوه و تارک الصوم و تارک الزکوه باشد و چون در حضور مردم اتفاق افتد نماز بخواند و اگر در ماه مبارک رمضان صبح تا شام در مجمعی بایدش بود روزه بدارد و اگر کسی بر مال زکوتی او مطلع گردد از ترس مذمت آن شخص، زکوه بدهد و در حضور مردم با والدین خود حسن سلوک بجا آورد، و در غیاب مردم، با ایشان بی ادبی و بدسلوکی نماید و بر این قیاس این شخص اگر چه در زمره کفار محسوب نباشد ولیکن بدترین اهل اسلام در نزدیکترین ایشان به کفار است دوم آنکه: در عبادات واجبه خود مرتکب ریا نگردد و لیکن در اصل عبادات مستحبه ریاکار باشد، مثل اینکه: در خلوت نوافل شبانه روزی و نماز شب و روزه های سنتی را به جا نیاورد اما در حضور مردم رغبت به این افعال داشته باشد و مثل این است بلند گفتن تسبیح و تهلیل در مجالس و همچنین در عیادت بیماران و مشایعت جنازه به قصد ریا و این شخص، اگرچه از شخص اول بهتر است و لیکن باز هالک و با اول در شرک شریک است سوم آنکه: ریا در وصف عبادات کند نه در اصل آنها، مثل اینکه رکوع و سجود و سایر افعال نماز را در حضور مردم به قصد حصول اعتبار بهتر بجا آورد و از آنچه در خلوت می کند و مثل اینکه در تعزیه یا ذکر حدیثی گریه به او دست دهد اشک خود را پاک نکند به قصد آنکه مردم او را ببینند، و امثل اینها و صاحب این مرتبه نیز هالک، و به نوعی از شرک متبلاست.
و اما قسم سوم، که ریا در غیر عبادت باشد، پس یا در مباحات است، مثل تنظیف لباس، از برای اینکه مردم او را پاکیزه دانند یا پوشانیدن عیبی از بدن خود تا مردم او را متصف به آن ندانند، و امثال آن یا در محرمات است، و آن پنهان داشتن گناهان و عیوب خود است، تا مردم او را فاسق ندانند.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - مفاسد اقسام ریا و احکام آنها
چون، اقسام ریا را دانستی بدان که قسم اول، که ریا در ایمان باشد بدترین اقسام ریا، و از افراد کافر است بلکه بدتر از کفر و شدیدتر از آن است.
و اما قسم دوم، که ریا در عبادات بوده باشد، همه انواع آن حرام، و از گناهان عظیمه است و صاحب آن مغضوب درگاه پروردگار، و ممنوع از وصول به سعادات و علاوه بر آن، موجب بطلان عبادت، و فساد آن است، خواه در اصل عبادات باشد یا در «وصف لازم» آن و فرقی نیست در بطلان عبادت به قصد ریا میان اینکه قصد او ریای محض باشد و هیچ نیت قربت نداشته باشد، یا اینکه هر دو با هم ضم باشد و بالاشتراک باعث بر عمل باشند بلکه اگر قصد قربت هم راجح باشد و شایبه ای از دریا در آن باشد باز عبادت فاسد است و صاحب آن از عهده تکلیف خود برنیامده است بلکه حال او بدتر از کسی است که عبادت را ترک نموده باشد، چون این شخص، علاوه بر گناه ترک عبادت، گناه ریا را نیز دارد.
کلید در دوزخ است آن نماز
که در چشم مردم گذاری دراز
اگر جز به حق می رود جاده ات
در آتش فشانند سجاده ات
و همچنین فرقی نیست در فساد عبادت به قصد ریا، میان اینکه در ابتدای عبادت قصد ریا داشته باشد یا آنکه آن قصد، در اثناء عارض شود پس اگر ابتدا به قصد قربت و خلوص داخل عبادتی شد و لیکن در اثنای آن ریا در قصد حاصل شد همه آن عبادت باطل، و اعاده آن لازم است، خواه فعل تتمه عبادت به جهت ریای محض باشد که اگر به اطلاع مردم نمی بود نمی کرد یا به جهت قربت و ریا هر دو با هم باشد یا به جهت قربت باشد اما در آن شایبه ریا باشد، مثل اینکه متوجه نماز شب شد به محض رضای خدا و اگر هیچ کس آن را نمی دید باز آن را به جا می آورد لیکن به جهت اطلاع کسی بر آن در اثناء، فرح و سرور و انبساط از برای او حاصل شد به واسطه حصول منزلت از برای او در دل آن شخص بیننده اما این در عملی است که به فساد بعضی از آن، همه آن باطل می شود اما هرگاه عملی باشد که صحت بعض اجزای آن، موقوف بر صحت بعضی دیگر نباشد مثل قرائت قرآن و امثال آن، پس ریائی که در اثناء حاصل می شود همین عملی که بعد از ریا واقع شده باطل می شود و آنچه سابق بر آن بوده باطل نمی گردد و هرگاه کسی عبادتی به قصد اخلاص و قربت انجام دهد و در اثنای آن نیز شایبه ریائی واقع نشود و لیکن بعد از آنکه از آن فارغ شود چنانچه کسی بر آن مطلع شود شکفته خاطر و مسرور گردد به واسطه امید حصول مرتبه از برای او در نزد آن کس، عمل او فاسد نمی شود و از ثواب آن هم چیزی کم نمی گردد، اگر خود باعث اظهار آن نشده باشد.
اما این سرور و نشاط از جمله امراض نفسانیه است و آن را ریاء خفی نامند و صاحب آن توقع تعظیم و احترام از آن که مطلع شده دارد و اگر آن شخص تقصیری در احترام او کند در دل خود استبعاد می نماید و اگر نفس این شخص، از مرض خالی می بود و مطلقا شایبه ریا در او نمی بود این سرور از برای او حاصل نمی شد و اطلاع کسی بر عبادت او و عدم اطلاع بر آن، نزد او یکسان می بود و دل خالی از جمیع شوائب ریا آن است که: تفاوتی نزد او نباشد میان آنکه انسانی بر عبادت او مطلع شود یا چارپائی و مادامی که فرق میان این دو بیابد، از توقع تعظیم و احترام خالی نخواهد بود و این توقع اگر چه موجب فساد عمل یا کمی ثواب آن نشود اما نفس را هلاک می کند و اگر آن تعظیم نیز به عمل آید بسا باشد که موجب کمی اجرا گردد.
همچنان که از حضرت امیرالمومنین علیه السلام مروی است که: «خدای تعالی در روز قیامت به قرآن خوانان خواهد فرمود که آیا در دنیا چیزها را به شما ارزان نفروختند؟ آیا ابتدا به سلام بر شما نکردند؟ آیا قضای حوایج شما را ننمودند؟ پس امروز شما ثوابی ندارید و در دنیا به ثواب خود رسیده اید» و این در صورتی بود که خود، اظهار آن عبادت را نکرده باشد اما اگر خود اظهار آن را کرده باشد بدون قصد صحیحی پس بعضی از علما می گویند که از ثواب آن عبادت چیزی کم نمی شود اگر چه به جهت آن اظهاری که به قصد ریا کرده معصیتی از برای او حاصل باشد.
و بعضی دیگر گفته اند که علاوه بر معصیت، ثواب آن عبادت نیز نقصان می یابد و مقتضای بعضی از اخبار نیز این است.
اما اگر در اظهار آن، قصد صحیحی داشته باشد مانند ترغیب مردم به عمل خیر، یا نحو آن، باکی در اظهار آن نیست، بلکه بسا باشد که اظهار آن افضل باشد به شرطی که مطلقا شایبه ریائی در آن نباشد و مفسده دیگر هم بر آن مترتب نگردد، مثل هتک آبروی فقیری در اظهار تصدق و اگر چنین نباشد و محتمل احتمال ریا باشد، زنهار، که پیرامون اظهار آن نگردد و این موضع خطر و محل لغزش است، چون خلوص نیت از جمیع شوایب ریا در اظهار عمل میسر نیست مگر از برای ارباب نفوس قدسیه و صاحبان قلوب قویه و بسیاری از اهل علم و عمل هستند که خود را خالی از ریا پندارند و در مقام اظهار اعمال خود برمی آیند و حال اینکه شیطان ایشان را فریفته و به هلاکت انداخته.
و بدان که همچنان که اظهار عمل به قصد صحیح ضرر ندارد و از ثواب عمل چیزی کم نمی کند همچنین فرح و سرور و شکفتگی و انبساط از بروز عمل، و اطلاع مردم بر آن بعد از آنکه خود، آن را پنهان بجا آورده باشد هرگاه به جهت صحیحی باشد در آن باکی نیست، زیرا می تواند شد که از کسی عمل نیکی در خفا صادر گردد و چون پروردگار، آن را ظاهر سازد شاد شود، به واسطه آنکه از آن، لطف خدا را نسبت به خود استنباط کرده که معاصی او را پوشیده و طاعات او را ظاهر گردانیده نه از راه مدح مردم و حصول اعتبار در نزد ایشان و از پرده پوشی و لطف خدا به او در دنیا چنان تصور کند که در آخرت نیز با او چنین سلوک خواهد شد، و به این جهت شاد و فرحناک گردد و گاه باشد که شادی و فرح او به جهت همین باشد که چنین تصور کند که چون کسی بر عبادت او مطلع شد او نیز رغبت در آن عبادت می کند و متابعت او را می نماید.
و به این سبب نیز اجر دیگر حاصل می گردد و می تواند شد که فرح او به جهت رغبت مطلعین از عبادت باشد، یعنی به این شاد شود که دیگران هم به اجر و ثوابی رسیدند.
و مخفی نماند که همچنان که سرور و نشاط و شکفتگی و انبساط بر اطلاع کسی بر عملی که در پنهان صادر شده به وجه صحیح می تواند شد که به وجه صحیحی رغبت کسی در عبادت و شوق و میل او به آن در حضور جمعی حاصل شود که در خلوت چنین نباشد یا در حضور ایشان زیادتر شود از خلوت، زیرا آدمی چون جمعی از اهل ایمان را مشاهده کند که به رغبت تمام و خضوع و خشوع، مشغول عبادت خدا باشند آن حالت در نفس وی تأثیر می کند و موجب شوق و رغبت به عبادت می شود مثلا کسی که عادت او نماز شب نباشد و شبی با جماعتی به سر برد که نماز شب بخوانند، پس چون ایشان به نماز شب برخیزند در دل او نیز رغبتی و شوقی پیدا شود و ببیند که جمعی رو به درگاه خدا آورده اند او نیز میل به درگاه الهی نماید، این ریا نخواهد بود، بلکه هیجان رغبت و زوال غفلت خواهد بود به مشاهده عمل دیگران و بسا باشد که او را در منزل خود موانع و عوایقی باشد که در آن مجمع نباشد و به این سبب در آن مجمع به عبادت میل کند و شیطان در امثال این مواضع به وسوسه می آید و به دل آدمی می اندازد که معلوم است که این عبادت تو به جهت ریا است، پس ترک آن بهتر است و این از جمله مکرهای شیطان است که باید از آن غافل نگردند و لیکن در فرق گذاشتن میان اینکه این شوق و رغبت او برای خداست یا به قصد ریا، نهایت اشکال است و امتحان در این مقام به این نحو می توان نمود که: با خود فرض کنی که اگر در موضعی باشی که توانی جماعتی را مشاهده کنی که مشغول عبادت اند و لیکن ایشان تو را نبینند، اگر رغبت و شوق تو کمتر است از وقتی که ایشان تو را می بینند معلوم می شود که این شوق از روی ریا است و الا به جهت تقرب به خداست.
و اما قسم سوم که ریای درغیر عبادات باشد پس دانستی که بر دو نوع است: یکی در مباحات، یعنی: کسی عمل مباحی را مرتکب شود یا ترک کند به جهت تحصیل جاه، و اعتبار در نزد مردم، یا دفع مذمت و ناخوش آمدن ایشان، مثل اینکه از چرکینی جامه خود مضایقه نداشته باشد و لیکن به جهت اینکه مردم او را پاکیزه و نظیف دانند جامه خود را نظیف کند و از این قبیل است تزیین لباس به جهت حضور مجامع و مانند آن و این قسم از ریا، مباح و جایز است، بلکه گاه می شود که ممدوح می گردد مروی است که «روزی حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم خواست که به مجمع اصحاب حاضر شود، نظر به خم آبی می کرد و عمامه و موهای مبارک خود را می آراست شخصی دید عرض کرد شما نیز چنین می کنید؟ فرمود: بلی، به درستی که خدا دوست دارد که بنده از برای برادران خود زینت کند وقتی که به سوی ایشان بیرون می آید» «و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام شخصی از اهل مدینه را دید که از برای عیال خود چیزی خریده بود برداشته به خانه می برد، آن مرد چون حضرت را دید خجل شد حضرت فرمود: این را به جهت عیال خود خریده ای، به خدا قسم که اگر از خوف مذمت کردن اهل مدینه نمی بود من نیز دوست داشتم که برای عیال خود چیزی بخرم و خود بردارم به جهت ایشان ببرم» و نوع دوم از ریا در غیر عبادات، در معاصی ای است که از آدمی سر می زند، یعنی پنهان داشتن گناهان خود از مردم و کراهت از اطلاع ایشان بر آنها و این نوع از ریا جایز، بلکه اظهار نمودن معاصی و قبایح خود حرام است و آنچه گفته اند که مقتضای اخلاص آن است که ظاهر و باطن آدمی یکی باشد مراد آن است که باطن او به نوعی باشد که در ظهور آن مطلقا قبحی نباشد.
معنی آن، آن چیزی است که یکی از اکابر گفته است که بر تو باد به عمل علانیه، یعنی عملی چون ظاهر گردد، مطلقا شرم و خجلت نداشته باشد.
چنان که بزرگی گفته که هرگز عملی نکرده ام که مضایقه از اطلاع مردم بر آن داشته باشم، مگر مواقعه با اهل خودم و دفع بول و غایط.
و لیکن دست هر کس به این مرتبه عظمی نمی رسد، بلکه غیر اهل عصمت و طهارت، و قلیلی از برگزیدگان محفل قرب حضرت رب العزه، سایر اشخاص از گناهان ظاهری و باطنی خالی نیستند خصوصا از افکار باطله و وساوس شیطانیه، و آروزهای کاذبه، که پروردگار بر همه مطلع، و از مردمان پنهان است و سعی در اخفای آنها و کراهت ظهور آنها جایز، بلکه راجح و واجب است و لیکن باید غرض تو از پوشانیدن آنها این نباشد که: مردمان اعتقاد ورع و تقوی و صلاح تو نیز داشته باشند بلکه باید غرض آن باشد که حق سبحانه و تعالی امر به اخفای معاصی و نهی از اظهار آنها فرموده.
چنان که از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «هر که مرتکب چیزی از اعمال ناشایست گردد باید بپوشاند آن را از مردمان تا خدا او را بپوشاند» یا غرض آن باشد که اگر معصیت تو بر مردم ظاهر شود زبان به مذمت و خبث تو خواهند گشود و چون تو بر آن مطلع شوی متفرق الحواس و پریشان خاطر می گردی و حضور قلب تو تمام می شود و به این سبب، از تحصیل مراتب علم باز می مانی یا غرض آن باشد که مبادا اظهار معاصی و فاش شدن آن، باعث شود که دفع گناهان از نظر مردم تمام شود، و بر گناه، دلیر گردند تا مردمان متابعت او کنند.
و به این جهت است که باید معاصی را از اهل و عیال و اولاد خود پنهان داشت تا دلیر نگردند.
یا باعث بر کراهت از ظهور معصیت، محض حیا و شرمندگی باشد، زیرا حیا نیز از اخلاق فاضله و صفات شریفه و شعبه ای است از ایمان و کسی که گناهی از او صادر شود و باکی از ظهور آن نداشته باشد جمع میان گناهکاری و بی حیایی کرده و حال او بسیار بدتر است از گناهکار صاحب حیا و بسیار باشد که ریا مشتبه به حیا می شود و آدمی به واسطه ریا از ظهور گناهان و قبایح خود مضایقه می کند و چنان می پندارد که سبب آن حیا است همچنان که بسا باشد که ضعف نفس و صغر آن نیز به حیا مشتبه می شود چون حیا نیست مگر در آنچه شرعا یا عقلا یا عرفا قبیح بوده باشد پس آنچه چنین نباشد و بر آدمی ارتکاب آن دشوار باشد سبب آن ضعف نفس است نه حیا و شرم مثل وعظ کردن، و امامت نمودن از برای کسی که قابل باشد و امر به معروف و نهی از منکر در جایی که عذری صحیح باشد که موجب حیا گردد.
فایده: تا ریا ریشه کن نشده عبادات لازم است در خلوت انجام شود.
فائده: مذکور شد که عبادتی که به قصد ریا باشد فاسد و موجب عصیان و سخط خداوند منان است پس کسی که از خود مطمئن نباشد و بالمره ریشه ریا را از زمین دل خود نکنده باشد لازم است که عبادت خود را در خلوت به جا آورد و اگر در اثنای آن کسی مطلع شد و شیطان او را به ریا افکند و نتوانست که دفع آن کند آن عبادت را اعاده کند.
و این درعبادتی ممکن است که میان خود و خداست و ربطی به غیر ندارد و اما آنچه البته مردمان باید بر آن مطلع بشوند مثل امامت و فتوی و حکم و قضا و تدریس و وعظ و ارشاد و امر به معروف و نهی از منکر و قضای حوایج اخوان و امثال اینها پس خطر آنها بسیار، همچنان که ثواب آنها نیز بی شمار است پس کسی که از جهت علم و دانش، اهلیت و قابلیت این مناصب جلیله را داشته باشد اگر صاحب نفس قدسی و دل قوی باشد که مطلقا اعتنا به رضای مردم نکند، و وسوسه شیطان لعین او را نفریبد، و پرتو انوار عظمت و جلال خداوند چنان بر دل او تابیده باشد که او را از التفات به خلق باز داشته و چشم از دست مردم دوخته باشد که مطلقا شایبه ریا و خاطرجوئی اهل دنیا پیرامون خاطر او نگردد، سزاوار او آن است که دامن همت بر میان زند و شغلهای این مناصب را به انجام رساند اگر نفس او ضعیف باشد و ایمان او خفیف باشد و دل او مانند ریسمانی که در برابر باد آویخته باشد هر دم به طرفی رو به آورد، زنهار، هزار زنهار، که قدم در این وادی ننهد و دامن خود را از این منصبها برچیند و خود و خلق را هلاک نسازد آری:
مرغ پر نارسته چون پران شود
لقمه هر گربه دران شود
و از این جهت بود که بسیاری از علمای سلف به قدر قوه، از این مناصب می گریختند و پیرامون آنها نمی گشتند و به این سبب، اخبار بسیار در خطر این مناصب، و کثرت آفات آنها وارد شده و آنچه در تخویف و تهدید وعده و وعید شده و در حق علمای بی عمل رسیده، در فتنه علم، و غائله آن کافی است.
از عیسی بن مریم علیه السلام مروی است که فرمود «ای علمای بد! روزه می گیرید و نماز می گزارید و تصدق می کنید ولی به جا نمی آورید آنچه را که مردم را به آن می خوانید و درس می دهید و ارشاد می نمایید امری را که به عمل نمی آورید پس چه بد چیزی است آنچه حکم می کنید توبه شما به گفتار و آرزو است و کردار شما هوا و هوس است و چه سود می بخشد شما را که بدنهای خود را پاکیزه کنید و حال آنکه دلهای شما کثیف و چرک آلود است حق را به شما می گویم مانند غربال می باشید که آرد پاکیزه از آن بیرون می رود و نخاله در آن باقی می ماند همچنین حکمت و نصیحت از دهان شما می ریزد ولی غل و غش در سینه های شما بجا می ماند ای بندگان دنیا چگونه به آخرت می رسد کسی که خواهش او از دنیا به سر نیامده و رغبت او از دنیا منقطع نگشته؟ حق را به شما می گویم، به درستی که دلهای شما گریه می کند از اعمال شما، دنیا را در زیر زبان خود گذارده اید و عبادت را در زیر قدمهای خود نهاده اید به حق با شما سخن می گویم، به جهت اصلاح دنیای خود، آخرت خود را فاسد کردید پس صلاح دنیا در پیش شما دوست تر است از اصلاح آخرت پس کیست پست تر و خسیس تر از شما اگر بدانید؟ وای بر شما، تا کی به مردم راه می نمایید و خود در محله حیرت زدگان ایستاده اید؟ گویا شما اهل دنیا را امر می کنید که دنیا را بیفکنند که شما بردارید قرار نگیرید مهلا، مهلا، وای بر شما چه سود می بخشد خانه تاریک را که چراغ بر بالای آن نهید و اندرون آن موحش و تیره باشد همچنین چه سود می دهد شما را که نور علم در دهان شما باشد و باطنهای شما از آن خالی و ظلمانی بوده باشد ای بندگان دنیا نزدیک شده است که دنیا شما را از بیخ برکند و بررو دراندازد و بینی های شما را بر زمین بمالد و گناهان شما گریبان شما را بگیرد و شما را به پادشاه جزا دهنده برهنه و تنها بسپارد پس شما را در موقف فضیحت و رسوایی بدارد و جزای اعمال بد شما را به شما برساند» و هر که از امثال ما از کسانی که امر می کنند به آنچه نمی کنند در این کلام تأمل کند پشت او شکسته می شود و رگ دل او قطع می گردد پس زنهار، ای عالم تا از خود فارغ نشوی به دیگران نپرداز قدم بر مسند مناصب شرعیه مگذار که خود و دیگران را فاسد می کنی علاوه بر این، تا آدمی از خود فارغ نگردد سخن او در دیگری اثر نمی کند.
نکوهش نکو نبود آن را که هست
ز مستی گران سر به زندان مست
ندارد دمت در درونم اثر
که دارم ز حال درونت خبر
تو ای خواجه هستی چو محتاج پند
نباشد به کس پند تو سودمند
با وجود آنکه اندک لغزشی از علماء، قبیح تر است از گناهان بزرگ از عوام الناس، پس با وجود کثافت باطن خود، چه بسیار قبیح است که دیگران را آداب و سنن آموزند و علامت مخلص صادق که شایسته این مناصب است آن است که هرگاه دیگری یافت شود که از او شایسته تر باشد و میل مردم را به او بسیار یابد و مردم را به او راغب تر بیند شاد و فرحناک گردد و از میل ایشان به دیگری که با او مساوی باشد مطلقا تفاوتی در حال او به هم نرسد و اگر اعاظم مملکت و اکابر ولایت و بزرگان ذوی الاقتدار در مجمع او حاضر شوند، یا در نماز به او اقتدا کنند، یا در پای منبر وعظ او نشینند اصلا کلام او تفاوت ننماید و حال او با نبودن ایشان یکسان باشد، بلکه به همه بندگان خدا به یک چشم نظر کند.
و اما قسم دوم، که ریا در عبادات بوده باشد، همه انواع آن حرام، و از گناهان عظیمه است و صاحب آن مغضوب درگاه پروردگار، و ممنوع از وصول به سعادات و علاوه بر آن، موجب بطلان عبادت، و فساد آن است، خواه در اصل عبادات باشد یا در «وصف لازم» آن و فرقی نیست در بطلان عبادت به قصد ریا میان اینکه قصد او ریای محض باشد و هیچ نیت قربت نداشته باشد، یا اینکه هر دو با هم ضم باشد و بالاشتراک باعث بر عمل باشند بلکه اگر قصد قربت هم راجح باشد و شایبه ای از دریا در آن باشد باز عبادت فاسد است و صاحب آن از عهده تکلیف خود برنیامده است بلکه حال او بدتر از کسی است که عبادت را ترک نموده باشد، چون این شخص، علاوه بر گناه ترک عبادت، گناه ریا را نیز دارد.
کلید در دوزخ است آن نماز
که در چشم مردم گذاری دراز
اگر جز به حق می رود جاده ات
در آتش فشانند سجاده ات
و همچنین فرقی نیست در فساد عبادت به قصد ریا، میان اینکه در ابتدای عبادت قصد ریا داشته باشد یا آنکه آن قصد، در اثناء عارض شود پس اگر ابتدا به قصد قربت و خلوص داخل عبادتی شد و لیکن در اثنای آن ریا در قصد حاصل شد همه آن عبادت باطل، و اعاده آن لازم است، خواه فعل تتمه عبادت به جهت ریای محض باشد که اگر به اطلاع مردم نمی بود نمی کرد یا به جهت قربت و ریا هر دو با هم باشد یا به جهت قربت باشد اما در آن شایبه ریا باشد، مثل اینکه متوجه نماز شب شد به محض رضای خدا و اگر هیچ کس آن را نمی دید باز آن را به جا می آورد لیکن به جهت اطلاع کسی بر آن در اثناء، فرح و سرور و انبساط از برای او حاصل شد به واسطه حصول منزلت از برای او در دل آن شخص بیننده اما این در عملی است که به فساد بعضی از آن، همه آن باطل می شود اما هرگاه عملی باشد که صحت بعض اجزای آن، موقوف بر صحت بعضی دیگر نباشد مثل قرائت قرآن و امثال آن، پس ریائی که در اثناء حاصل می شود همین عملی که بعد از ریا واقع شده باطل می شود و آنچه سابق بر آن بوده باطل نمی گردد و هرگاه کسی عبادتی به قصد اخلاص و قربت انجام دهد و در اثنای آن نیز شایبه ریائی واقع نشود و لیکن بعد از آنکه از آن فارغ شود چنانچه کسی بر آن مطلع شود شکفته خاطر و مسرور گردد به واسطه امید حصول مرتبه از برای او در نزد آن کس، عمل او فاسد نمی شود و از ثواب آن هم چیزی کم نمی گردد، اگر خود باعث اظهار آن نشده باشد.
اما این سرور و نشاط از جمله امراض نفسانیه است و آن را ریاء خفی نامند و صاحب آن توقع تعظیم و احترام از آن که مطلع شده دارد و اگر آن شخص تقصیری در احترام او کند در دل خود استبعاد می نماید و اگر نفس این شخص، از مرض خالی می بود و مطلقا شایبه ریا در او نمی بود این سرور از برای او حاصل نمی شد و اطلاع کسی بر عبادت او و عدم اطلاع بر آن، نزد او یکسان می بود و دل خالی از جمیع شوائب ریا آن است که: تفاوتی نزد او نباشد میان آنکه انسانی بر عبادت او مطلع شود یا چارپائی و مادامی که فرق میان این دو بیابد، از توقع تعظیم و احترام خالی نخواهد بود و این توقع اگر چه موجب فساد عمل یا کمی ثواب آن نشود اما نفس را هلاک می کند و اگر آن تعظیم نیز به عمل آید بسا باشد که موجب کمی اجرا گردد.
همچنان که از حضرت امیرالمومنین علیه السلام مروی است که: «خدای تعالی در روز قیامت به قرآن خوانان خواهد فرمود که آیا در دنیا چیزها را به شما ارزان نفروختند؟ آیا ابتدا به سلام بر شما نکردند؟ آیا قضای حوایج شما را ننمودند؟ پس امروز شما ثوابی ندارید و در دنیا به ثواب خود رسیده اید» و این در صورتی بود که خود، اظهار آن عبادت را نکرده باشد اما اگر خود اظهار آن را کرده باشد بدون قصد صحیحی پس بعضی از علما می گویند که از ثواب آن عبادت چیزی کم نمی شود اگر چه به جهت آن اظهاری که به قصد ریا کرده معصیتی از برای او حاصل باشد.
و بعضی دیگر گفته اند که علاوه بر معصیت، ثواب آن عبادت نیز نقصان می یابد و مقتضای بعضی از اخبار نیز این است.
اما اگر در اظهار آن، قصد صحیحی داشته باشد مانند ترغیب مردم به عمل خیر، یا نحو آن، باکی در اظهار آن نیست، بلکه بسا باشد که اظهار آن افضل باشد به شرطی که مطلقا شایبه ریائی در آن نباشد و مفسده دیگر هم بر آن مترتب نگردد، مثل هتک آبروی فقیری در اظهار تصدق و اگر چنین نباشد و محتمل احتمال ریا باشد، زنهار، که پیرامون اظهار آن نگردد و این موضع خطر و محل لغزش است، چون خلوص نیت از جمیع شوایب ریا در اظهار عمل میسر نیست مگر از برای ارباب نفوس قدسیه و صاحبان قلوب قویه و بسیاری از اهل علم و عمل هستند که خود را خالی از ریا پندارند و در مقام اظهار اعمال خود برمی آیند و حال اینکه شیطان ایشان را فریفته و به هلاکت انداخته.
و بدان که همچنان که اظهار عمل به قصد صحیح ضرر ندارد و از ثواب عمل چیزی کم نمی کند همچنین فرح و سرور و شکفتگی و انبساط از بروز عمل، و اطلاع مردم بر آن بعد از آنکه خود، آن را پنهان بجا آورده باشد هرگاه به جهت صحیحی باشد در آن باکی نیست، زیرا می تواند شد که از کسی عمل نیکی در خفا صادر گردد و چون پروردگار، آن را ظاهر سازد شاد شود، به واسطه آنکه از آن، لطف خدا را نسبت به خود استنباط کرده که معاصی او را پوشیده و طاعات او را ظاهر گردانیده نه از راه مدح مردم و حصول اعتبار در نزد ایشان و از پرده پوشی و لطف خدا به او در دنیا چنان تصور کند که در آخرت نیز با او چنین سلوک خواهد شد، و به این جهت شاد و فرحناک گردد و گاه باشد که شادی و فرح او به جهت همین باشد که چنین تصور کند که چون کسی بر عبادت او مطلع شد او نیز رغبت در آن عبادت می کند و متابعت او را می نماید.
و به این سبب نیز اجر دیگر حاصل می گردد و می تواند شد که فرح او به جهت رغبت مطلعین از عبادت باشد، یعنی به این شاد شود که دیگران هم به اجر و ثوابی رسیدند.
و مخفی نماند که همچنان که سرور و نشاط و شکفتگی و انبساط بر اطلاع کسی بر عملی که در پنهان صادر شده به وجه صحیح می تواند شد که به وجه صحیحی رغبت کسی در عبادت و شوق و میل او به آن در حضور جمعی حاصل شود که در خلوت چنین نباشد یا در حضور ایشان زیادتر شود از خلوت، زیرا آدمی چون جمعی از اهل ایمان را مشاهده کند که به رغبت تمام و خضوع و خشوع، مشغول عبادت خدا باشند آن حالت در نفس وی تأثیر می کند و موجب شوق و رغبت به عبادت می شود مثلا کسی که عادت او نماز شب نباشد و شبی با جماعتی به سر برد که نماز شب بخوانند، پس چون ایشان به نماز شب برخیزند در دل او نیز رغبتی و شوقی پیدا شود و ببیند که جمعی رو به درگاه خدا آورده اند او نیز میل به درگاه الهی نماید، این ریا نخواهد بود، بلکه هیجان رغبت و زوال غفلت خواهد بود به مشاهده عمل دیگران و بسا باشد که او را در منزل خود موانع و عوایقی باشد که در آن مجمع نباشد و به این سبب در آن مجمع به عبادت میل کند و شیطان در امثال این مواضع به وسوسه می آید و به دل آدمی می اندازد که معلوم است که این عبادت تو به جهت ریا است، پس ترک آن بهتر است و این از جمله مکرهای شیطان است که باید از آن غافل نگردند و لیکن در فرق گذاشتن میان اینکه این شوق و رغبت او برای خداست یا به قصد ریا، نهایت اشکال است و امتحان در این مقام به این نحو می توان نمود که: با خود فرض کنی که اگر در موضعی باشی که توانی جماعتی را مشاهده کنی که مشغول عبادت اند و لیکن ایشان تو را نبینند، اگر رغبت و شوق تو کمتر است از وقتی که ایشان تو را می بینند معلوم می شود که این شوق از روی ریا است و الا به جهت تقرب به خداست.
و اما قسم سوم که ریای درغیر عبادات باشد پس دانستی که بر دو نوع است: یکی در مباحات، یعنی: کسی عمل مباحی را مرتکب شود یا ترک کند به جهت تحصیل جاه، و اعتبار در نزد مردم، یا دفع مذمت و ناخوش آمدن ایشان، مثل اینکه از چرکینی جامه خود مضایقه نداشته باشد و لیکن به جهت اینکه مردم او را پاکیزه و نظیف دانند جامه خود را نظیف کند و از این قبیل است تزیین لباس به جهت حضور مجامع و مانند آن و این قسم از ریا، مباح و جایز است، بلکه گاه می شود که ممدوح می گردد مروی است که «روزی حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم خواست که به مجمع اصحاب حاضر شود، نظر به خم آبی می کرد و عمامه و موهای مبارک خود را می آراست شخصی دید عرض کرد شما نیز چنین می کنید؟ فرمود: بلی، به درستی که خدا دوست دارد که بنده از برای برادران خود زینت کند وقتی که به سوی ایشان بیرون می آید» «و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام شخصی از اهل مدینه را دید که از برای عیال خود چیزی خریده بود برداشته به خانه می برد، آن مرد چون حضرت را دید خجل شد حضرت فرمود: این را به جهت عیال خود خریده ای، به خدا قسم که اگر از خوف مذمت کردن اهل مدینه نمی بود من نیز دوست داشتم که برای عیال خود چیزی بخرم و خود بردارم به جهت ایشان ببرم» و نوع دوم از ریا در غیر عبادات، در معاصی ای است که از آدمی سر می زند، یعنی پنهان داشتن گناهان خود از مردم و کراهت از اطلاع ایشان بر آنها و این نوع از ریا جایز، بلکه اظهار نمودن معاصی و قبایح خود حرام است و آنچه گفته اند که مقتضای اخلاص آن است که ظاهر و باطن آدمی یکی باشد مراد آن است که باطن او به نوعی باشد که در ظهور آن مطلقا قبحی نباشد.
معنی آن، آن چیزی است که یکی از اکابر گفته است که بر تو باد به عمل علانیه، یعنی عملی چون ظاهر گردد، مطلقا شرم و خجلت نداشته باشد.
چنان که بزرگی گفته که هرگز عملی نکرده ام که مضایقه از اطلاع مردم بر آن داشته باشم، مگر مواقعه با اهل خودم و دفع بول و غایط.
و لیکن دست هر کس به این مرتبه عظمی نمی رسد، بلکه غیر اهل عصمت و طهارت، و قلیلی از برگزیدگان محفل قرب حضرت رب العزه، سایر اشخاص از گناهان ظاهری و باطنی خالی نیستند خصوصا از افکار باطله و وساوس شیطانیه، و آروزهای کاذبه، که پروردگار بر همه مطلع، و از مردمان پنهان است و سعی در اخفای آنها و کراهت ظهور آنها جایز، بلکه راجح و واجب است و لیکن باید غرض تو از پوشانیدن آنها این نباشد که: مردمان اعتقاد ورع و تقوی و صلاح تو نیز داشته باشند بلکه باید غرض آن باشد که حق سبحانه و تعالی امر به اخفای معاصی و نهی از اظهار آنها فرموده.
چنان که از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «هر که مرتکب چیزی از اعمال ناشایست گردد باید بپوشاند آن را از مردمان تا خدا او را بپوشاند» یا غرض آن باشد که اگر معصیت تو بر مردم ظاهر شود زبان به مذمت و خبث تو خواهند گشود و چون تو بر آن مطلع شوی متفرق الحواس و پریشان خاطر می گردی و حضور قلب تو تمام می شود و به این سبب، از تحصیل مراتب علم باز می مانی یا غرض آن باشد که مبادا اظهار معاصی و فاش شدن آن، باعث شود که دفع گناهان از نظر مردم تمام شود، و بر گناه، دلیر گردند تا مردمان متابعت او کنند.
و به این جهت است که باید معاصی را از اهل و عیال و اولاد خود پنهان داشت تا دلیر نگردند.
یا باعث بر کراهت از ظهور معصیت، محض حیا و شرمندگی باشد، زیرا حیا نیز از اخلاق فاضله و صفات شریفه و شعبه ای است از ایمان و کسی که گناهی از او صادر شود و باکی از ظهور آن نداشته باشد جمع میان گناهکاری و بی حیایی کرده و حال او بسیار بدتر است از گناهکار صاحب حیا و بسیار باشد که ریا مشتبه به حیا می شود و آدمی به واسطه ریا از ظهور گناهان و قبایح خود مضایقه می کند و چنان می پندارد که سبب آن حیا است همچنان که بسا باشد که ضعف نفس و صغر آن نیز به حیا مشتبه می شود چون حیا نیست مگر در آنچه شرعا یا عقلا یا عرفا قبیح بوده باشد پس آنچه چنین نباشد و بر آدمی ارتکاب آن دشوار باشد سبب آن ضعف نفس است نه حیا و شرم مثل وعظ کردن، و امامت نمودن از برای کسی که قابل باشد و امر به معروف و نهی از منکر در جایی که عذری صحیح باشد که موجب حیا گردد.
فایده: تا ریا ریشه کن نشده عبادات لازم است در خلوت انجام شود.
فائده: مذکور شد که عبادتی که به قصد ریا باشد فاسد و موجب عصیان و سخط خداوند منان است پس کسی که از خود مطمئن نباشد و بالمره ریشه ریا را از زمین دل خود نکنده باشد لازم است که عبادت خود را در خلوت به جا آورد و اگر در اثنای آن کسی مطلع شد و شیطان او را به ریا افکند و نتوانست که دفع آن کند آن عبادت را اعاده کند.
و این درعبادتی ممکن است که میان خود و خداست و ربطی به غیر ندارد و اما آنچه البته مردمان باید بر آن مطلع بشوند مثل امامت و فتوی و حکم و قضا و تدریس و وعظ و ارشاد و امر به معروف و نهی از منکر و قضای حوایج اخوان و امثال اینها پس خطر آنها بسیار، همچنان که ثواب آنها نیز بی شمار است پس کسی که از جهت علم و دانش، اهلیت و قابلیت این مناصب جلیله را داشته باشد اگر صاحب نفس قدسی و دل قوی باشد که مطلقا اعتنا به رضای مردم نکند، و وسوسه شیطان لعین او را نفریبد، و پرتو انوار عظمت و جلال خداوند چنان بر دل او تابیده باشد که او را از التفات به خلق باز داشته و چشم از دست مردم دوخته باشد که مطلقا شایبه ریا و خاطرجوئی اهل دنیا پیرامون خاطر او نگردد، سزاوار او آن است که دامن همت بر میان زند و شغلهای این مناصب را به انجام رساند اگر نفس او ضعیف باشد و ایمان او خفیف باشد و دل او مانند ریسمانی که در برابر باد آویخته باشد هر دم به طرفی رو به آورد، زنهار، هزار زنهار، که قدم در این وادی ننهد و دامن خود را از این منصبها برچیند و خود و خلق را هلاک نسازد آری:
مرغ پر نارسته چون پران شود
لقمه هر گربه دران شود
و از این جهت بود که بسیاری از علمای سلف به قدر قوه، از این مناصب می گریختند و پیرامون آنها نمی گشتند و به این سبب، اخبار بسیار در خطر این مناصب، و کثرت آفات آنها وارد شده و آنچه در تخویف و تهدید وعده و وعید شده و در حق علمای بی عمل رسیده، در فتنه علم، و غائله آن کافی است.
از عیسی بن مریم علیه السلام مروی است که فرمود «ای علمای بد! روزه می گیرید و نماز می گزارید و تصدق می کنید ولی به جا نمی آورید آنچه را که مردم را به آن می خوانید و درس می دهید و ارشاد می نمایید امری را که به عمل نمی آورید پس چه بد چیزی است آنچه حکم می کنید توبه شما به گفتار و آرزو است و کردار شما هوا و هوس است و چه سود می بخشد شما را که بدنهای خود را پاکیزه کنید و حال آنکه دلهای شما کثیف و چرک آلود است حق را به شما می گویم مانند غربال می باشید که آرد پاکیزه از آن بیرون می رود و نخاله در آن باقی می ماند همچنین حکمت و نصیحت از دهان شما می ریزد ولی غل و غش در سینه های شما بجا می ماند ای بندگان دنیا چگونه به آخرت می رسد کسی که خواهش او از دنیا به سر نیامده و رغبت او از دنیا منقطع نگشته؟ حق را به شما می گویم، به درستی که دلهای شما گریه می کند از اعمال شما، دنیا را در زیر زبان خود گذارده اید و عبادت را در زیر قدمهای خود نهاده اید به حق با شما سخن می گویم، به جهت اصلاح دنیای خود، آخرت خود را فاسد کردید پس صلاح دنیا در پیش شما دوست تر است از اصلاح آخرت پس کیست پست تر و خسیس تر از شما اگر بدانید؟ وای بر شما، تا کی به مردم راه می نمایید و خود در محله حیرت زدگان ایستاده اید؟ گویا شما اهل دنیا را امر می کنید که دنیا را بیفکنند که شما بردارید قرار نگیرید مهلا، مهلا، وای بر شما چه سود می بخشد خانه تاریک را که چراغ بر بالای آن نهید و اندرون آن موحش و تیره باشد همچنین چه سود می دهد شما را که نور علم در دهان شما باشد و باطنهای شما از آن خالی و ظلمانی بوده باشد ای بندگان دنیا نزدیک شده است که دنیا شما را از بیخ برکند و بررو دراندازد و بینی های شما را بر زمین بمالد و گناهان شما گریبان شما را بگیرد و شما را به پادشاه جزا دهنده برهنه و تنها بسپارد پس شما را در موقف فضیحت و رسوایی بدارد و جزای اعمال بد شما را به شما برساند» و هر که از امثال ما از کسانی که امر می کنند به آنچه نمی کنند در این کلام تأمل کند پشت او شکسته می شود و رگ دل او قطع می گردد پس زنهار، ای عالم تا از خود فارغ نشوی به دیگران نپرداز قدم بر مسند مناصب شرعیه مگذار که خود و دیگران را فاسد می کنی علاوه بر این، تا آدمی از خود فارغ نگردد سخن او در دیگری اثر نمی کند.
نکوهش نکو نبود آن را که هست
ز مستی گران سر به زندان مست
ندارد دمت در درونم اثر
که دارم ز حال درونت خبر
تو ای خواجه هستی چو محتاج پند
نباشد به کس پند تو سودمند
با وجود آنکه اندک لغزشی از علماء، قبیح تر است از گناهان بزرگ از عوام الناس، پس با وجود کثافت باطن خود، چه بسیار قبیح است که دیگران را آداب و سنن آموزند و علامت مخلص صادق که شایسته این مناصب است آن است که هرگاه دیگری یافت شود که از او شایسته تر باشد و میل مردم را به او بسیار یابد و مردم را به او راغب تر بیند شاد و فرحناک گردد و از میل ایشان به دیگری که با او مساوی باشد مطلقا تفاوتی در حال او به هم نرسد و اگر اعاظم مملکت و اکابر ولایت و بزرگان ذوی الاقتدار در مجمع او حاضر شوند، یا در نماز به او اقتدا کنند، یا در پای منبر وعظ او نشینند اصلا کلام او تفاوت ننماید و حال او با نبودن ایشان یکسان باشد، بلکه به همه بندگان خدا به یک چشم نظر کند.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - علاج ریا
بدان که اصل ماده مرض ریا، یا طمع در مال و منافع مردمان است، یا محبت مدح و ستایش ایشان و لذت بردن از آن، یا کراهت از مذمت و ملامت ایشان که می خواهد به واسطه آن، آنچه می نماید به مردم از افعال حسنه و اوصاف جمیله، ایشان او را ثنا گویند و از صلحا و اخیارش خوانند و از این راه، کسب اعتبار و تحصیل مرتبه و مقدار کرده، خود را در نزد وضیع و شریف، مکرم و معزز سازد و تسخیر دلهای عوام و خواص نموده به این وسیله به استیفای مشتهیات و مستلذات نفس شومش پردازد و مرادات و تمنیاتش به أسهل وجهی به حصول پیوندد.
پس کسی که خواهد معالجه این مرض مهلک را نماید باید در قطع اصل ماده آن سعی کند و علاج طمع و محبت مدح و ستایش، و کراهت ذم و نکوهش را نماید و طریق معالجه محبت مدح، و کراهت ذم، بیان شد و همچنین فی الجمله از علاج طمع گذشت و در صفت توکل نیز تفصیل آن بیان خواهد شد و لیکن در این مقام نیز فی الجمله علاج آنها را از این سبب خصوص ریا در عبادت می شوند مذکور می نماییم و می گوییم که هر که فی الجمله عقلی داشته باشد، مادامی که امری از برای او نفعی نداشته باشد به او رغبت نمی نماید و چنانچه چیزی را که از برای او ضرر دارد البته پیرامون آن نمی گردد و هرگاه امری بالفعل فی الجمله نفعی و یا لذتی داشته باشد و لیکن موجب ضرر عظیم و الم شدید باشد از آن می گذرد.
پس بر هر که به صفت ریا مبتلاست لازم است که متذکر ضرر و مفاسد آن شود و به نفس خود خطاب نماید که ای احمق چگونه دعوی ایمان می کنی و شرم نداری که طاعت و عبادت حق را که به إزای هر یک از آنها سعادت أبدیه و «درجات منیعه» نهاده شده به مدح و ثنای بندگان ضعیف آن را می فروشی یا به امید دست مردم سودا می کنی و عبادات خود را باطل می سازی و به این وسیله مستحق عذاب الهی می گردی و حیا نمی کنی که با خصومت حق به این افعال استهزاء می کنی و تحصیل رضای مردم را به وسیله طاعت ریایی خدا نمی نمایی و از سخط خدا و فساد عملی که او از تو خواسته باک نداری و از مردم امید مدح و نفع داری و از ذم الهی اندیشه نمی نمایی و جناب مقدس إلهی در نزد تو بی اعتبارتر از مشتی بندگان بیچاره است و حال آنکه زمام اختیار همه امور در قبضه قدرت اوست و کلید ابواب مقاصد دو جهانی در دست مشیت او دلهای همه بندگان مسخر امر اویند و اراده تمام مردمان مضطر اراده او و اگر بالفرض تمام پادشاهان روزگار، و سلاطین ذوالاقتدار با همه خیل و حشم، بلکه تمام اهل عالم با هم توأم شوند و بخواهند یک جو نفع یا یک سر مویی ضرر به کسی رسانند بی قضا و قدر الهی و بدون اذن و مشیت پادشاهی نتوانند.
هیچ دندانی نخندد در جهان
بی رضا و امر آن فرمان روان
هیچ برگی می نیفتد از درخت
بی رضا و حکم آن سلطان بخت
از دهان لقمه نشد سوی گلو
تا نگفت آن لقمه را حق ادخلوا
هر که را که بینی محتاج و درویش و درمانده کار خویش است، گاهی دست و پای عالمی را به بند بی دست و پایی می افکند و زمانی کاروانی را در کارخویش حیران و سرگردان می نماید.
یکی را چنان تنگی آرد به پیش
که نانی نبیند در انبان خویش
یکی را به دست افکند کوه گنج
به سنجیده ها می دهد کوه رنج
کند هر چه خواهد بر او حکم نیست
که جان دادن و کشتن او را یکی است
نشاید سر از حکم او تافتن
نه جز او توان حاکمی یافتن
علاوه بر اینها آنکه سبب شدن عبادتی ریایی از برای فساد عبادت و سخط رب العزه یقین و معلوم، و آنچه از مردمان منظور است حصول آن، احتمالی و موهوم است و بسا باشد که حق ریایی تو را بر ایشان ظاهر گرداند و بر تقدیری که ظاهر نشود و در دام تدلیس تو افتند جزم نیست که ایشان به مدح و ثنای تو زبان گشایند یا از ایشان نفعی به تو رسد و بر تقدیری که نفع دنیوی به تو عاید گردد همه آن خواری و مذلت، و مشوب به صدهزار منت است با وجود اینها هر که مبتلا به ریاست، همیشه در دنیا متزلزل و مشوش خاطر است، زیرا مقصود او رضای مردم و دل جوئی ایشان است، و هر کسی را خواهشی و هوایی، و هر دلی را میلی و رضایی است و دل مردم به اندک چیزی متغیر می گردد.
پس پیوسته باید متوجه بوده، پاس خشنودی ایشان را داشته باشد و چون طایفه ای را از خود راضی می کند جمعی دیگر از او می گسلند و چون دل یکی را می جوید دیگری از او دل شکسته می گردد و با همه اینها همچنان که اخبار و آثار بر آن مشاهده و به تجربه و عیان ثابت است، هر که دست از رضای حق برداشته، طالب رضای مردم باشد خداوند و خلق او را دشمن می دارند و احدی از او راضی نیست و هر که رضای خدا را بر رضای مردم مقدم دارد همه او را دوست می دارند و همه اینها متعلق به امر دنیاست و آنچه در آخرت از آن شخص ریاکار فوت می شود از درجات رفیعه و منازل منیعه، و آنچه به او می رسد از عقاب و عذاب، بی حد و نهایت است پس عاقل چون این امور را متذکر شود و دشمن نفس خود نباشد و فی الجمله ایمان به خدا و روز جزا داشته باشد، غالب آن است که غفلت او زایل می گردد و طبع او از ریا متنفر و منضجر می شود آنچه مذکور شد معالجه علمی ریا است.
پس کسی که خواهد معالجه این مرض مهلک را نماید باید در قطع اصل ماده آن سعی کند و علاج طمع و محبت مدح و ستایش، و کراهت ذم و نکوهش را نماید و طریق معالجه محبت مدح، و کراهت ذم، بیان شد و همچنین فی الجمله از علاج طمع گذشت و در صفت توکل نیز تفصیل آن بیان خواهد شد و لیکن در این مقام نیز فی الجمله علاج آنها را از این سبب خصوص ریا در عبادت می شوند مذکور می نماییم و می گوییم که هر که فی الجمله عقلی داشته باشد، مادامی که امری از برای او نفعی نداشته باشد به او رغبت نمی نماید و چنانچه چیزی را که از برای او ضرر دارد البته پیرامون آن نمی گردد و هرگاه امری بالفعل فی الجمله نفعی و یا لذتی داشته باشد و لیکن موجب ضرر عظیم و الم شدید باشد از آن می گذرد.
پس بر هر که به صفت ریا مبتلاست لازم است که متذکر ضرر و مفاسد آن شود و به نفس خود خطاب نماید که ای احمق چگونه دعوی ایمان می کنی و شرم نداری که طاعت و عبادت حق را که به إزای هر یک از آنها سعادت أبدیه و «درجات منیعه» نهاده شده به مدح و ثنای بندگان ضعیف آن را می فروشی یا به امید دست مردم سودا می کنی و عبادات خود را باطل می سازی و به این وسیله مستحق عذاب الهی می گردی و حیا نمی کنی که با خصومت حق به این افعال استهزاء می کنی و تحصیل رضای مردم را به وسیله طاعت ریایی خدا نمی نمایی و از سخط خدا و فساد عملی که او از تو خواسته باک نداری و از مردم امید مدح و نفع داری و از ذم الهی اندیشه نمی نمایی و جناب مقدس إلهی در نزد تو بی اعتبارتر از مشتی بندگان بیچاره است و حال آنکه زمام اختیار همه امور در قبضه قدرت اوست و کلید ابواب مقاصد دو جهانی در دست مشیت او دلهای همه بندگان مسخر امر اویند و اراده تمام مردمان مضطر اراده او و اگر بالفرض تمام پادشاهان روزگار، و سلاطین ذوالاقتدار با همه خیل و حشم، بلکه تمام اهل عالم با هم توأم شوند و بخواهند یک جو نفع یا یک سر مویی ضرر به کسی رسانند بی قضا و قدر الهی و بدون اذن و مشیت پادشاهی نتوانند.
هیچ دندانی نخندد در جهان
بی رضا و امر آن فرمان روان
هیچ برگی می نیفتد از درخت
بی رضا و حکم آن سلطان بخت
از دهان لقمه نشد سوی گلو
تا نگفت آن لقمه را حق ادخلوا
هر که را که بینی محتاج و درویش و درمانده کار خویش است، گاهی دست و پای عالمی را به بند بی دست و پایی می افکند و زمانی کاروانی را در کارخویش حیران و سرگردان می نماید.
یکی را چنان تنگی آرد به پیش
که نانی نبیند در انبان خویش
یکی را به دست افکند کوه گنج
به سنجیده ها می دهد کوه رنج
کند هر چه خواهد بر او حکم نیست
که جان دادن و کشتن او را یکی است
نشاید سر از حکم او تافتن
نه جز او توان حاکمی یافتن
علاوه بر اینها آنکه سبب شدن عبادتی ریایی از برای فساد عبادت و سخط رب العزه یقین و معلوم، و آنچه از مردمان منظور است حصول آن، احتمالی و موهوم است و بسا باشد که حق ریایی تو را بر ایشان ظاهر گرداند و بر تقدیری که ظاهر نشود و در دام تدلیس تو افتند جزم نیست که ایشان به مدح و ثنای تو زبان گشایند یا از ایشان نفعی به تو رسد و بر تقدیری که نفع دنیوی به تو عاید گردد همه آن خواری و مذلت، و مشوب به صدهزار منت است با وجود اینها هر که مبتلا به ریاست، همیشه در دنیا متزلزل و مشوش خاطر است، زیرا مقصود او رضای مردم و دل جوئی ایشان است، و هر کسی را خواهشی و هوایی، و هر دلی را میلی و رضایی است و دل مردم به اندک چیزی متغیر می گردد.
پس پیوسته باید متوجه بوده، پاس خشنودی ایشان را داشته باشد و چون طایفه ای را از خود راضی می کند جمعی دیگر از او می گسلند و چون دل یکی را می جوید دیگری از او دل شکسته می گردد و با همه اینها همچنان که اخبار و آثار بر آن مشاهده و به تجربه و عیان ثابت است، هر که دست از رضای حق برداشته، طالب رضای مردم باشد خداوند و خلق او را دشمن می دارند و احدی از او راضی نیست و هر که رضای خدا را بر رضای مردم مقدم دارد همه او را دوست می دارند و همه اینها متعلق به امر دنیاست و آنچه در آخرت از آن شخص ریاکار فوت می شود از درجات رفیعه و منازل منیعه، و آنچه به او می رسد از عقاب و عذاب، بی حد و نهایت است پس عاقل چون این امور را متذکر شود و دشمن نفس خود نباشد و فی الجمله ایمان به خدا و روز جزا داشته باشد، غالب آن است که غفلت او زایل می گردد و طبع او از ریا متنفر و منضجر می شود آنچه مذکور شد معالجه علمی ریا است.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
معالجه عملی مرض ریا
و اما علاج عملی ریا، آن است که خود را عادت دهد به پنهان داشتن عبادات و در هنگام عبادت، در به روی مردم ببندد همچنان که معاصی خود را از مردم پنهان می دارد تا دل او قانع شود به اطلاع خدا بر عبادات او، و نفس او دیگر خواهش آگاهی مردم را به اعمال او نکند.
و مخفی نماند که کسی که عبادت را به جهت طمع از مردم، و حب مدح ایشان به جا نیاورد و مطلقا ریا در نظر او نباشد بلکه به جهت امر الهی به عبادت پردازد باز بسیار می شود که شیطان مردود، دست از او برنمی دارد و در صدد معارضه با او برمی آید، خصوصا در اثنای عبادت پس چیزهایی به خاطر او می رساند و توهمات و افکار به دل او می افکند تا اینکه اندک میلی به ریا از برای او پیدا می شود و دل او را مضطرب می گرداند و اگر در آن وقت آن کس خود کراهت از آن حالت داشته باشد و با نفس خود مجادله نماید و بر آن متغیر گردد بر او گناهی نیست، و عبادت او فاسد نمی شود و باید که اگر چنین وسوسه ای از شیطان حاصل شود به آن التفات نکرد و متوجه آن نشد و دل را مشغول عبادت گردانید و حضور قلب در عبادت را از دست نداد و به مجادله شیطان و معارضه با آن نپرداخت، زیرا می شود که شیطان از ریا کردن کسی مأیوس باشد اما توهم ریا را به خاطر او بگذراند، به جهت این که او در صدد معارضه و مجادله دفع آن توهم برآید و از حضور قلب باز ماند و اگر آدمی پی دفع آن توهم رود و مشغول جواب شیطان گردد، شیطان به مطلوب خود می رسد و دست از آن شخص برنمی دارد و اما هرگاه ملتفت آن نگردد و به قوت قلب، متوجه عبادت شود از او مأیوس می شود و دیگر پیرامون او نمی گردد.
پس سزاوار مومن آن است که همیشه در دل خود ریا را مکروه داشته باشد و خاطر خود را به قصد قربت قرار بدهد و چنان در نزد مخمر کند که امثال این توهمات و خطرات از وساوس شیطان لعین است و التفات به آنها نکند و به همان چیز که خاطر خود را به آن قرار داده اکتفا نماید بلکه در عبادت و اخلاص بیفزاید تا شیطان ناامید گردد و چون شیطان بنده را به این نوع شناخت دیگر متعرض او نمی شود.
آنچه مذکور شد تخصیص به ریا ندارد بلکه باید در جمیع عقاید و صفات و ملکات، به این طریق بوده باشد، مثلا می شود که از برای آدمی یقین کامل به خدا و صفات کمالیه او و پیغمبر او و اوصیای پیغمبر او، و امر معاد حاصل شود و دل خود را بر این قرار دهد و خاطر خود را جمع کند و از تشکیک و توهم کراهت داشته باشد و شیطان در بعضی از اوقات بعضی وساوس را در دل او افکند و خاطر او را مشوش سازد، باید مشغول جواب و رد شیطان، و معارضه او نگردد، بلکه به همان یقین سابق خود اکتفا نموده و اعتقاد کند که این توهمات و وساوس، از شیطان است و اصلی ندارد و اعتباری به آنها نیست و بگذرد.
و اگر مشغولی مجاهده با شیطان شود شیطان به رغبت می افتد و به تدریج عقاید او را فاسد می سازد و چون چند دفعه چنین کند شیطان دست از سر او می کشد و همچنین در حسد و کینه و رضا و توکل و امثال اینها.
نمی بینی که شیطان از برای افساد کار بندگان، بعضی اوقات ایشان را به وسواس در نیت یا قرائت یا طهارت یا امثال اینها می افکند اگر چه دفعه کسی کسی اعتنا نکند و به آنچه از شرع رسیده اکتفا کند دست از او برمی دارد و اگر از پی او برود هر روز وسواس او متزاید می شود، تا به جایی می رسد که از عبادت باز می ماند و به هیچ عمل خود مطمئن نمی شود و مثال این، مثل کسی است که خواهد به مجلس علمی یا وعظی یا نماز جماعتی حاضر شود و شخص فاسق خیالی خواهد او را باز دارد و او را از آن مجلس محروم سازد و در راه به او دچار شود و خواهد او را فریب دهد و از آن عقیده برگرداند پس اگر آن شخص بایستد و با آن فاسق رد و بدل نماید و آنچه او گوید جواب دهد مطلب آن فاسق به عمل می آید و از آن مجلس محروم می شود و همه روزه آن فاسق به این طمع، سر راه او را می گیرد اما اگر مطلقا ملتفت او نشد و گوش به سخن او نکرد و به تعجیل از پی کار خود رفت و چند دفعه چنین کرد، آن فاسق، مأیوس می شود و دست از او برمی دارد.
و مخفی نماند که کسی که عبادت را به جهت طمع از مردم، و حب مدح ایشان به جا نیاورد و مطلقا ریا در نظر او نباشد بلکه به جهت امر الهی به عبادت پردازد باز بسیار می شود که شیطان مردود، دست از او برنمی دارد و در صدد معارضه با او برمی آید، خصوصا در اثنای عبادت پس چیزهایی به خاطر او می رساند و توهمات و افکار به دل او می افکند تا اینکه اندک میلی به ریا از برای او پیدا می شود و دل او را مضطرب می گرداند و اگر در آن وقت آن کس خود کراهت از آن حالت داشته باشد و با نفس خود مجادله نماید و بر آن متغیر گردد بر او گناهی نیست، و عبادت او فاسد نمی شود و باید که اگر چنین وسوسه ای از شیطان حاصل شود به آن التفات نکرد و متوجه آن نشد و دل را مشغول عبادت گردانید و حضور قلب در عبادت را از دست نداد و به مجادله شیطان و معارضه با آن نپرداخت، زیرا می شود که شیطان از ریا کردن کسی مأیوس باشد اما توهم ریا را به خاطر او بگذراند، به جهت این که او در صدد معارضه و مجادله دفع آن توهم برآید و از حضور قلب باز ماند و اگر آدمی پی دفع آن توهم رود و مشغول جواب شیطان گردد، شیطان به مطلوب خود می رسد و دست از آن شخص برنمی دارد و اما هرگاه ملتفت آن نگردد و به قوت قلب، متوجه عبادت شود از او مأیوس می شود و دیگر پیرامون او نمی گردد.
پس سزاوار مومن آن است که همیشه در دل خود ریا را مکروه داشته باشد و خاطر خود را به قصد قربت قرار بدهد و چنان در نزد مخمر کند که امثال این توهمات و خطرات از وساوس شیطان لعین است و التفات به آنها نکند و به همان چیز که خاطر خود را به آن قرار داده اکتفا نماید بلکه در عبادت و اخلاص بیفزاید تا شیطان ناامید گردد و چون شیطان بنده را به این نوع شناخت دیگر متعرض او نمی شود.
آنچه مذکور شد تخصیص به ریا ندارد بلکه باید در جمیع عقاید و صفات و ملکات، به این طریق بوده باشد، مثلا می شود که از برای آدمی یقین کامل به خدا و صفات کمالیه او و پیغمبر او و اوصیای پیغمبر او، و امر معاد حاصل شود و دل خود را بر این قرار دهد و خاطر خود را جمع کند و از تشکیک و توهم کراهت داشته باشد و شیطان در بعضی از اوقات بعضی وساوس را در دل او افکند و خاطر او را مشوش سازد، باید مشغول جواب و رد شیطان، و معارضه او نگردد، بلکه به همان یقین سابق خود اکتفا نموده و اعتقاد کند که این توهمات و وساوس، از شیطان است و اصلی ندارد و اعتباری به آنها نیست و بگذرد.
و اگر مشغولی مجاهده با شیطان شود شیطان به رغبت می افتد و به تدریج عقاید او را فاسد می سازد و چون چند دفعه چنین کند شیطان دست از سر او می کشد و همچنین در حسد و کینه و رضا و توکل و امثال اینها.
نمی بینی که شیطان از برای افساد کار بندگان، بعضی اوقات ایشان را به وسواس در نیت یا قرائت یا طهارت یا امثال اینها می افکند اگر چه دفعه کسی کسی اعتنا نکند و به آنچه از شرع رسیده اکتفا کند دست از او برمی دارد و اگر از پی او برود هر روز وسواس او متزاید می شود، تا به جایی می رسد که از عبادت باز می ماند و به هیچ عمل خود مطمئن نمی شود و مثال این، مثل کسی است که خواهد به مجلس علمی یا وعظی یا نماز جماعتی حاضر شود و شخص فاسق خیالی خواهد او را باز دارد و او را از آن مجلس محروم سازد و در راه به او دچار شود و خواهد او را فریب دهد و از آن عقیده برگرداند پس اگر آن شخص بایستد و با آن فاسق رد و بدل نماید و آنچه او گوید جواب دهد مطلب آن فاسق به عمل می آید و از آن مجلس محروم می شود و همه روزه آن فاسق به این طمع، سر راه او را می گیرد اما اگر مطلقا ملتفت او نشد و گوش به سخن او نکرد و به تعجیل از پی کار خود رفت و چند دفعه چنین کرد، آن فاسق، مأیوس می شود و دست از او برمی دارد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - اخلاص
ضد ریا، اخلاص است و آن عبارت است از خالص ساختن قصد از غیر خدا، و پرداختن نیت از ما سوی الله و هر عبادتی که قصد در آن به این حد نباشد از اخلاص عاری است پس کسی که طاعت می کند اگر به قصد ریا یعنی وانمودن به مردم و حصول قدر و منزلت در نزد ایشان باشد آن مرائی مطلق است و اگر به قصد قربت باشد، و لیکن با آن، غرض دنیوی دیگری غیر از ریا نیز به آن ضمیمه باشد، مثل اینکه در روزه نیز قصد پرهیز بکند یا در آزاد کردن بنده ای که خریدار نداشته باشد، قصد فرار از خراجات یا خلاصی از شرارت و بد خلقی او را نیز بکند یا در حج، نیت خلاصی از بعضی گرفتاریهای وطن یا شر دشمنان کند یا در تحصیل علم، قصد عزت و برتری نماید یا در وضو و غسل، نیت خنک شدن یا پاکیزگی کند یا در تصدق به سائل، نیت خلاصی از «ابرام» او کند، و نحو اینها اگر چه در این وقت، آن شخص، مرائی نباشد، و لیکن عمل او از اخلاص خارج است.
پس، اخلاص آن است که عمل او از جمیع این شوائب و اغراض خالی باشد و از جهت محض تقرب به خدا بوده باشد و بالاترین مراتب اخلاص آن است که در عمل، قصد عوضی اصلا نداشته باشد، نه در دنیا و نه در آخرت و صاحب آن، همیشه چشم از اجر در دو عالم پوشیده، و نظر او به محض رضای حق مقصور است و بجز او مقصودی و مطلوبی ندارد و این مرتبه، اخلاص صد یقین است و نمی رسد به آن مگر کسانی که «مستغرق» لجه بحر عظمت الهی گشته، واله و حیران محبت او باشند و ایشان را التفاتی نه به دنیا و نه به آخرت باشد.
گدای کوی تو از هشت خلد مستغنی است
اسیر قید تو از هر دو عالم آزاد است
و رسیدن به این مرتبه میسر نیست مگر اینکه از همه خواهشهای نفسانی دست برداری و پشت پا بر هوا و هوس زنی و دل خود را مشغول فکر و صفات و افعال پروردگار خودنمایی و وقت خود را به مناجات او صرف کنی، تا أنوار جلال و عظمت او بر ساحت دل تو پرتو افکند و محبت و أنس با او در دل تو جای گیرد.
و پست ترین مرتبه اخلاص که آن را اخلاص اضافی نامند، آن است که در عمل خود قصد وصول به ثواب، و خلاصی از عقاب داشته باشد و بسا طاعت و عبادت که آدمی در ادای آنها خود را به تعب می افکند و آن را خالص از برای خدا پندارد و حال آنکه در آن خطا کرده و به آفت آن هم برنخورده همچنان که از شخصی حکایت می کنند که گفت: سی سال نماز خود را که در مسجد در وصف اول خوانده بودم قضا کردم به جهت اینکه یک روز به جهت عذری به مسجد دیر آمدم و در صف اول جا نبود، در صف دوم ایستادم در نفس خود خجالتی یافتم از اینکه مردم مرا در صف دوم ملاحظه می کردند دانستم که در این سی سال، دیدن مردم مرا در صف اول، باعث اطمینان خاطر من بود و من به آن شاد بودم و به آن آگاه نبوده ام.
و اگر پرده از روی کار برافتد و به دقایق امور هر کس رسیده شود چه بسیار کم عملی بماند که از همه آفات سالم باشد و چون روز قیامت شود، و دیده ها بینا گردد اکثر مردم اعمال حسنه خود را خواهند دید، که همه آنها بجز از سیئه و معصیت نیست چنانچه خدای تعالی می فرماید «و بدا لهم سیئات ما عملوا» یعنی «ظاهر شود از برای ایشان بدیهای آنچه کرده اند» «و بدا لهم من الله ما لم یکونوا یحتسبون» یعنی «و پیدا شود از جانب خدا از برای آنها آنچه را گمان نمی کردند» «قل هل ننبئکم بالاخسرین أعمالا الذین ضل سعیهم فی الحیوه الدنیا و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا» یعنی «بگو که می خواهید خبر دهم شما را از زیانکارترین مردم از حیثیت اعمال؟ آنچنان کسانی هستند که سعی ایشان در زندگانی دنیا ضایع شد، و چنان پندارند که عمل می کنند» پس چون روز قیامت درآید، و غش اعمال ظاهر گردد، بجز روسیاهی و ندامت چیزی نماند.
و مخفی نماند که آفاتی که سرچشمه اخلاص را تیره و مکدر می سازند و نیت را مشوب و آلوده می گردانند، درجات مختلفه دارند بعضی در نهایت ظهور و جلا هستند، که اشتباهی در آن نیست، چون ریای ظاهر، و عمل به قصد خودنمایی در پیش مردمان و بعضی، فی الجمله خفایی دارد، مثل اینکه در حضور مردمان عبادت را نیکوتر از خلوت به جا آوری، و بیشتر سعی در خضوع و خشوع کنی، به قصد اینکه تو مرجع مردمانی، و آنچه از تو مشاهده می کنند فرا می گیرند در این عمل، مردم به تو اقتدا کنند و ایشان نیز سعی نمایند و اگر این عمل از برای خدا بودی، در خلوت ترک نکردی، چون اگر این قدر خضوع در عبادات را خوب می دانی، و از برای مردمان ترک آن را نمی پسندی، چگونه خود را در خلوت ترک می کنی؟ و از برای خود ترک آن را می پسندی؟ و نیز، از هر کسی عبادت بسیار ترک می شود، و معاصی بی شمار سر می زند، تو اصلا به فکر آنها نمی افتی، و در صدد اصلاح ایشان برنمی آیی، چگونه شد که در این وقت به محض احتمال اینکه شاید مرا متابعت کنند، این قدر بر ایشان مشفق و مهربان شدی؟ و از این دقیق تر آنکه چون به این تدلیس شیطان برخوردی، آن لعین، مکری لطیف تر سرکند، و گوید حال که به جهت اقتدای مردم به تو، عبادت را در حضور ایشان در نهایت خشوع به جا می آوری باید در خلوت نیز چنین نمایی، تا حالت خلوت و حضور یکسان باشد، و نیت تو مشوب نباشد پس در خلوت نیز به تحسین عبادت پردازی و اگر دیده بینا داشته باشی، می بینی که این نیز از فریب شیطان لعین است و در مجمع و خلوت، هر دو قصد تو خالص نیست و خواهی گفت:
دزد می آید نهان در مسکنم
گویدم که پاسبانی می کنم
چون هنوز تو ملتفت خلقی، و خضوع خلوتی تو، به جهت خضوع مجمع است، و خضوع مجمع، نه به جهت قربت است و هنگامی نیت تو خالص است که اصلا ملتفت به خلق نباشی، و وجود و عدم جمیع مخلوقات در حال عبادت، نزد تو یکسان باشد و تفاوتی میان اطلاع بهایم بر طاعت تو، و اطلاع انسان بر آن نبوده باشد.
آن را روا بود که زند لاف مهر دوست
کز دل به در کند همه مهری و کینه ای
پس مادامی که از برای بنده در احوال و اعمال او، به جهت مشاهده کسی تفاوت حاصل می شود، از ملاحظه چهارپایی از اخلاص خالص خالی است و باطن او به شوائب آلوده است.
و بدان که آن قصدی که با قربت ممزوج، و غرضی که با اخلاص مخلوط است، اگر ریا باشد، یعنی از غرضهای دنیویه باشد، که راجع به حب جاه یا طمع به مال است، عبادت را فاسد می کند، خواه آن قصد، غالب بر قربت باشد یا مساوی آن، یا از آن ضعیف تر باشد و علاوه بر این که عمل باطل می شود، به جهت ریا، عذاب علیحده بر آن مترتب می گردد و اگر آن عبادت از واجبات باشد، عذابی دیگر به جهت ترک آن عبادت نیز ثابت می شود مگر اینکه قضایی باشد قابل قضا کردن باشد که آن را قضا کند و اگر از مقاصد صحیحه شرعیه باشد، که به حسب شریعت مقدسه رجحانی داشته باشد، مثل تعلیم غیر، یا اقتدای غیر به او و امثال اینها، عبادت را فاسد نمی کند، و از اجر و ثواب، چیزی که نمی گردد.
پس، اخلاص آن است که عمل او از جمیع این شوائب و اغراض خالی باشد و از جهت محض تقرب به خدا بوده باشد و بالاترین مراتب اخلاص آن است که در عمل، قصد عوضی اصلا نداشته باشد، نه در دنیا و نه در آخرت و صاحب آن، همیشه چشم از اجر در دو عالم پوشیده، و نظر او به محض رضای حق مقصور است و بجز او مقصودی و مطلوبی ندارد و این مرتبه، اخلاص صد یقین است و نمی رسد به آن مگر کسانی که «مستغرق» لجه بحر عظمت الهی گشته، واله و حیران محبت او باشند و ایشان را التفاتی نه به دنیا و نه به آخرت باشد.
گدای کوی تو از هشت خلد مستغنی است
اسیر قید تو از هر دو عالم آزاد است
و رسیدن به این مرتبه میسر نیست مگر اینکه از همه خواهشهای نفسانی دست برداری و پشت پا بر هوا و هوس زنی و دل خود را مشغول فکر و صفات و افعال پروردگار خودنمایی و وقت خود را به مناجات او صرف کنی، تا أنوار جلال و عظمت او بر ساحت دل تو پرتو افکند و محبت و أنس با او در دل تو جای گیرد.
و پست ترین مرتبه اخلاص که آن را اخلاص اضافی نامند، آن است که در عمل خود قصد وصول به ثواب، و خلاصی از عقاب داشته باشد و بسا طاعت و عبادت که آدمی در ادای آنها خود را به تعب می افکند و آن را خالص از برای خدا پندارد و حال آنکه در آن خطا کرده و به آفت آن هم برنخورده همچنان که از شخصی حکایت می کنند که گفت: سی سال نماز خود را که در مسجد در وصف اول خوانده بودم قضا کردم به جهت اینکه یک روز به جهت عذری به مسجد دیر آمدم و در صف اول جا نبود، در صف دوم ایستادم در نفس خود خجالتی یافتم از اینکه مردم مرا در صف دوم ملاحظه می کردند دانستم که در این سی سال، دیدن مردم مرا در صف اول، باعث اطمینان خاطر من بود و من به آن شاد بودم و به آن آگاه نبوده ام.
و اگر پرده از روی کار برافتد و به دقایق امور هر کس رسیده شود چه بسیار کم عملی بماند که از همه آفات سالم باشد و چون روز قیامت شود، و دیده ها بینا گردد اکثر مردم اعمال حسنه خود را خواهند دید، که همه آنها بجز از سیئه و معصیت نیست چنانچه خدای تعالی می فرماید «و بدا لهم سیئات ما عملوا» یعنی «ظاهر شود از برای ایشان بدیهای آنچه کرده اند» «و بدا لهم من الله ما لم یکونوا یحتسبون» یعنی «و پیدا شود از جانب خدا از برای آنها آنچه را گمان نمی کردند» «قل هل ننبئکم بالاخسرین أعمالا الذین ضل سعیهم فی الحیوه الدنیا و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا» یعنی «بگو که می خواهید خبر دهم شما را از زیانکارترین مردم از حیثیت اعمال؟ آنچنان کسانی هستند که سعی ایشان در زندگانی دنیا ضایع شد، و چنان پندارند که عمل می کنند» پس چون روز قیامت درآید، و غش اعمال ظاهر گردد، بجز روسیاهی و ندامت چیزی نماند.
و مخفی نماند که آفاتی که سرچشمه اخلاص را تیره و مکدر می سازند و نیت را مشوب و آلوده می گردانند، درجات مختلفه دارند بعضی در نهایت ظهور و جلا هستند، که اشتباهی در آن نیست، چون ریای ظاهر، و عمل به قصد خودنمایی در پیش مردمان و بعضی، فی الجمله خفایی دارد، مثل اینکه در حضور مردمان عبادت را نیکوتر از خلوت به جا آوری، و بیشتر سعی در خضوع و خشوع کنی، به قصد اینکه تو مرجع مردمانی، و آنچه از تو مشاهده می کنند فرا می گیرند در این عمل، مردم به تو اقتدا کنند و ایشان نیز سعی نمایند و اگر این عمل از برای خدا بودی، در خلوت ترک نکردی، چون اگر این قدر خضوع در عبادات را خوب می دانی، و از برای مردمان ترک آن را نمی پسندی، چگونه خود را در خلوت ترک می کنی؟ و از برای خود ترک آن را می پسندی؟ و نیز، از هر کسی عبادت بسیار ترک می شود، و معاصی بی شمار سر می زند، تو اصلا به فکر آنها نمی افتی، و در صدد اصلاح ایشان برنمی آیی، چگونه شد که در این وقت به محض احتمال اینکه شاید مرا متابعت کنند، این قدر بر ایشان مشفق و مهربان شدی؟ و از این دقیق تر آنکه چون به این تدلیس شیطان برخوردی، آن لعین، مکری لطیف تر سرکند، و گوید حال که به جهت اقتدای مردم به تو، عبادت را در حضور ایشان در نهایت خشوع به جا می آوری باید در خلوت نیز چنین نمایی، تا حالت خلوت و حضور یکسان باشد، و نیت تو مشوب نباشد پس در خلوت نیز به تحسین عبادت پردازی و اگر دیده بینا داشته باشی، می بینی که این نیز از فریب شیطان لعین است و در مجمع و خلوت، هر دو قصد تو خالص نیست و خواهی گفت:
دزد می آید نهان در مسکنم
گویدم که پاسبانی می کنم
چون هنوز تو ملتفت خلقی، و خضوع خلوتی تو، به جهت خضوع مجمع است، و خضوع مجمع، نه به جهت قربت است و هنگامی نیت تو خالص است که اصلا ملتفت به خلق نباشی، و وجود و عدم جمیع مخلوقات در حال عبادت، نزد تو یکسان باشد و تفاوتی میان اطلاع بهایم بر طاعت تو، و اطلاع انسان بر آن نبوده باشد.
آن را روا بود که زند لاف مهر دوست
کز دل به در کند همه مهری و کینه ای
پس مادامی که از برای بنده در احوال و اعمال او، به جهت مشاهده کسی تفاوت حاصل می شود، از ملاحظه چهارپایی از اخلاص خالص خالی است و باطن او به شوائب آلوده است.
و بدان که آن قصدی که با قربت ممزوج، و غرضی که با اخلاص مخلوط است، اگر ریا باشد، یعنی از غرضهای دنیویه باشد، که راجع به حب جاه یا طمع به مال است، عبادت را فاسد می کند، خواه آن قصد، غالب بر قربت باشد یا مساوی آن، یا از آن ضعیف تر باشد و علاوه بر این که عمل باطل می شود، به جهت ریا، عذاب علیحده بر آن مترتب می گردد و اگر آن عبادت از واجبات باشد، عذابی دیگر به جهت ترک آن عبادت نیز ثابت می شود مگر اینکه قضایی باشد قابل قضا کردن باشد که آن را قضا کند و اگر از مقاصد صحیحه شرعیه باشد، که به حسب شریعت مقدسه رجحانی داشته باشد، مثل تعلیم غیر، یا اقتدای غیر به او و امثال اینها، عبادت را فاسد نمی کند، و از اجر و ثواب، چیزی که نمی گردد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - اخلاص از مقامات مقربین است
بدان که اخلاص، مقامی است رفیع از مقامات مقربین، و منزلی است منیع از منازل راه دین بلکه کبریت احمر و اکسیر اعظم است هر که توفیق وصول به آن را یافت به مرتبه عظمی فایز گردید و هر که موید بر تحصیل آن گردید، به موهبت کبری رسید چگونه چنین نباشد، و حال آنکه آن، سبب تکلیف بنی نوع انسان است چنانکه حق سبحانه می فرماید «و ما امروا الا لیعبدوا الله مخلصین له الدین» یعنی «بندگان، مأمور به اوامر إلهیه نگردیدند، مگر به آن جهت که عبادت کنند خدای را در حالتی که خالص کننده باشند، از برای او دین را» و لقای پروردگار، که غایت مقصود و منتهای مطلوب است، به آن بسته است همچنان که می فرماید: «فمن کان یرجو لقاء ربه فیعمل عملا صالحا و لا یشرک بعباده ربه احدا» یعنی «هر که آرزوی ملاقات پروردگار خود داشته باشد پس باید عمل صالح به جا آورد و در عبادت پروردگار خود، احدی را شریک نسازد» و در بعضی از اخبار قدسیه وارد شده است که «اخلاص، سری است از اسرار من، به ودیعت می گذارم آن را در دل هر یک از بندگان خود، که آن را دوست داشته باشم» و از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «هیچ بنده ای نیست که چهل روز عملی را به اخلاص از برای خدا به جا آورد، مگر اینکه چشمه های حکمت از دل او بر زبانش جاری می گردد» و فرمود که «عمل را از برای خدا خالص کن، تا اندک آن، ترا کفایت کند» و از حضرت امیرالمومنین علیه السلام مروی است که «چندان در قید بسیاری عمل مباشید و در قید آن باشید که به درجه قبول برسد». آری:
طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی
صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست
و فرمود «خوشا به حال کسی که خالص گرداند عبادت و دعا را از برای خدا و دل او مشغول نگردد به آنچه دو چشم او می بیند و یاد خدا را فراموش نکند به واسطه آنچه گوشهای او می شنود و دل او محزون نگردد به سبب آنچه خدا به دیگری عطا فرموده» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «هیچ بنده ای خالص نگردانید ایمان خود را از برای خدا چهل روز، مگر اینکه خدا زهد در دنیا را به او کرامت فرمود و او را بینا گردانید به درهای دنیا و دوای آنها و حکمت آن را در دل او ثابت گردانید و زبان او را به آن گویا ساخت» و از حضرت صادق علیه السلام مروی است که «اخلاص، جمع می سازد همه اعمال فاضله را و آن معنی است که کلید آن قبول، و سجل آن، رضاست پس هر که خدا عمل او را قبول می کند خدا از او راضی است، و او از جمله مخلصان است اگر چه عمل او اندک باشد و کسی که خدا قبول نمی کند عمل او را، مخلص نیست، اگر چه عمل او بسیار باشد بعد از آن، می فرماید: و ادنی مرتبه اخلاص، آن است که بنده آنچه قدر طاقت اوست به جا آورد و در نزد خدا قدری و مرتبه ای از برای عمل خود قرار ندهد، که به واسطه آن مکافات و مزدی از خدا طلبد، زیرا او می داند که اگر خدا حق بندگی را از او مطالبه نماید، از أدای آن عاجز است و پست ترین مقام بنده مخلص در دنیا آن است که از جمیع گناهان سالم بماند و در آخرت، آن است که از آتش خلاص شود و به بهشت فایز گردد» و بالجمله، صفت اخلاص، سر همه اخلاق فاضله، و بالاترین جمیع ملکات حسنه است قبول عمل به آن منوط، و صحت عبادت به آن موقوف است و عملی که از اخلاص خالی باشد، در نزد پروردگار اعتبار ندارد و در نزد مستوفیان روز جزا به چیزی برندارند.
قلب روی اندوده نستانند در بازار حشر
خالصی باید که از آتش برون آید سلیم
بلکه مادامی که مرتبه اخلاص، کسی را نباشد، خلاص از شر شیطان نشود چون آن لعین، قسم به عزت رب العالمین یاد کرده که همه بندگان را گمراه سازد مگر اهل اخلاص را چنانچه حکایت از زبان آن پلید در قرآن مجید شده که «قال فبعزتک لاغوینهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین» و شاهد بر این، حکایتی است که از اسرائیلیات وارد شده که درختی بود که جمعی آن را می پرستیدند و عابدی در بنی اسرائیل بر آن مطلع شده، غیرت ایمان، او را بر این داشت که تیشه برداشته روانه شد، که آن شجره را قطع نماید در راه، شیطان به صورت مردی به او دچار شده، گفت: به کجا می روی؟ گفت: درختی است که جمعی از کفاره به جای پروردگار، او را می پرستند، می روم تا آن را قطع کنم گفت: ترا به این چکار و گفتگو میان ایشان به طول انجامید، تا امر آن منجر شد که دست در گریبان شدند و عابد، شیطان را بر زمین افکند چون شیطان خود را عاجز دید، گفت: معلوم است که تو این عمل را به جهت ثواب می کنی و من از برای تو عملی قرار می دهم که ثواب آن بیشتر باشد، هر روز فلان مبلغ به زیر سجاده تو می گذارم، آن را بردار و به فقرا عطا کن عابد فریب شیطان را خورده، از عزم قطع درخت درگذشت و به خانه برگشت و هر روز سجاده خود را برمی چید، همان مبلغ در آنجا بود برمی داشت و تصدق می کرد و چون، چند روز بر این گذشت، شیطان قطع وظیفه را نمود و عابد در زیر سجاده خود زر نیافت تیشه برداشته رو به قطع درخت نهاد، شیطان سرراه بر او گرفته، باز بر سر مجادله آمدند و در این مرتبه، شیطان بر عابد غالب شده، او را بر زمین افکند عابد حیران ماند از شیطان پرسید که چگونه این دفعه بر من غالب آمدی؟ گفت به واسطه اینکه در ابتدا نیت تو خالص بود و به جهت خدا قصد قطع درخت کرده بودی و این دفعه به جهت آلودگی طمع، به قطع آن می روی، و نیت تو خالص نیست، به این جهت من بر تو غالب گشتم.
طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی
صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست
و فرمود «خوشا به حال کسی که خالص گرداند عبادت و دعا را از برای خدا و دل او مشغول نگردد به آنچه دو چشم او می بیند و یاد خدا را فراموش نکند به واسطه آنچه گوشهای او می شنود و دل او محزون نگردد به سبب آنچه خدا به دیگری عطا فرموده» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «هیچ بنده ای خالص نگردانید ایمان خود را از برای خدا چهل روز، مگر اینکه خدا زهد در دنیا را به او کرامت فرمود و او را بینا گردانید به درهای دنیا و دوای آنها و حکمت آن را در دل او ثابت گردانید و زبان او را به آن گویا ساخت» و از حضرت صادق علیه السلام مروی است که «اخلاص، جمع می سازد همه اعمال فاضله را و آن معنی است که کلید آن قبول، و سجل آن، رضاست پس هر که خدا عمل او را قبول می کند خدا از او راضی است، و او از جمله مخلصان است اگر چه عمل او اندک باشد و کسی که خدا قبول نمی کند عمل او را، مخلص نیست، اگر چه عمل او بسیار باشد بعد از آن، می فرماید: و ادنی مرتبه اخلاص، آن است که بنده آنچه قدر طاقت اوست به جا آورد و در نزد خدا قدری و مرتبه ای از برای عمل خود قرار ندهد، که به واسطه آن مکافات و مزدی از خدا طلبد، زیرا او می داند که اگر خدا حق بندگی را از او مطالبه نماید، از أدای آن عاجز است و پست ترین مقام بنده مخلص در دنیا آن است که از جمیع گناهان سالم بماند و در آخرت، آن است که از آتش خلاص شود و به بهشت فایز گردد» و بالجمله، صفت اخلاص، سر همه اخلاق فاضله، و بالاترین جمیع ملکات حسنه است قبول عمل به آن منوط، و صحت عبادت به آن موقوف است و عملی که از اخلاص خالی باشد، در نزد پروردگار اعتبار ندارد و در نزد مستوفیان روز جزا به چیزی برندارند.
قلب روی اندوده نستانند در بازار حشر
خالصی باید که از آتش برون آید سلیم
بلکه مادامی که مرتبه اخلاص، کسی را نباشد، خلاص از شر شیطان نشود چون آن لعین، قسم به عزت رب العالمین یاد کرده که همه بندگان را گمراه سازد مگر اهل اخلاص را چنانچه حکایت از زبان آن پلید در قرآن مجید شده که «قال فبعزتک لاغوینهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین» و شاهد بر این، حکایتی است که از اسرائیلیات وارد شده که درختی بود که جمعی آن را می پرستیدند و عابدی در بنی اسرائیل بر آن مطلع شده، غیرت ایمان، او را بر این داشت که تیشه برداشته روانه شد، که آن شجره را قطع نماید در راه، شیطان به صورت مردی به او دچار شده، گفت: به کجا می روی؟ گفت: درختی است که جمعی از کفاره به جای پروردگار، او را می پرستند، می روم تا آن را قطع کنم گفت: ترا به این چکار و گفتگو میان ایشان به طول انجامید، تا امر آن منجر شد که دست در گریبان شدند و عابد، شیطان را بر زمین افکند چون شیطان خود را عاجز دید، گفت: معلوم است که تو این عمل را به جهت ثواب می کنی و من از برای تو عملی قرار می دهم که ثواب آن بیشتر باشد، هر روز فلان مبلغ به زیر سجاده تو می گذارم، آن را بردار و به فقرا عطا کن عابد فریب شیطان را خورده، از عزم قطع درخت درگذشت و به خانه برگشت و هر روز سجاده خود را برمی چید، همان مبلغ در آنجا بود برمی داشت و تصدق می کرد و چون، چند روز بر این گذشت، شیطان قطع وظیفه را نمود و عابد در زیر سجاده خود زر نیافت تیشه برداشته رو به قطع درخت نهاد، شیطان سرراه بر او گرفته، باز بر سر مجادله آمدند و در این مرتبه، شیطان بر عابد غالب شده، او را بر زمین افکند عابد حیران ماند از شیطان پرسید که چگونه این دفعه بر من غالب آمدی؟ گفت به واسطه اینکه در ابتدا نیت تو خالص بود و به جهت خدا قصد قطع درخت کرده بودی و این دفعه به جهت آلودگی طمع، به قطع آن می روی، و نیت تو خالص نیست، به این جهت من بر تو غالب گشتم.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت بیست و دوم - نفاق و دورویی، و مذمت آن
و مراد از آن در این مقام، دورویی و دو زبانی است، به این طریق که در حضور کسی او را مدح و ستایش کنی، و اظهار دوستی و نیکخواهی نمایی و در غیاب او برخلاف آن باشی، و مذمت او کنی و در صدد اذیت او باشی یا آنکه میان دو نفر که با یکدیگر دشمن اند، آمد و شد نمایی و با هر یک در دشمنی دیگری موافقت کنی و خود را دشمن او وانمایی و او را بر عداوت آن دیگری تحسین کنی و دشمنی او را در نظرش جلوه دهی و چنان نمایی که تو هم یاری او می کنی و این صفت از جمله مهلکات عظیمه است.
حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که هر که دو رو باشد در دنیا، فردای قیامت او را دو زبان از آتش خواه بود» و فرمود «بدترین بندگان خدا در روز قیامت، کسی خواهد بود که در دنیا دو رو باشد یعنی شخصی را به رویی ملاقات کند و دیگری را به رویی» و نیز فرمود که «در روز قیامت هر که دو رو باشد خواهد آمد یک زبان از قفای او آویخته، و یک زبان دیگر از پیش روی او، و شعله خواهند کشید تا رخسار او را بسوزانند و ندا خواهد رسید که این است که در دنیا دورو و دو زبان بود».
حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که هر که دو رو باشد در دنیا، فردای قیامت او را دو زبان از آتش خواه بود» و فرمود «بدترین بندگان خدا در روز قیامت، کسی خواهد بود که در دنیا دو رو باشد یعنی شخصی را به رویی ملاقات کند و دیگری را به رویی» و نیز فرمود که «در روز قیامت هر که دو رو باشد خواهد آمد یک زبان از قفای او آویخته، و یک زبان دیگر از پیش روی او، و شعله خواهند کشید تا رخسار او را بسوزانند و ندا خواهد رسید که این است که در دنیا دورو و دو زبان بود».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
موارد استثنا شده از نفاق
و مخفی نماند که این در صورتی است که غرض از تردد میان دو دشمن و موافقت با آنها، محکم کردن دشمنی ایشان و امثال آن باشد اما هرگاه کسی آمد و شد با دو نفر، که با هم دشمن اند نماید، و اظهار دوستی خود با هر یک نماید، و فی الواقع هم با هر دو، دوست باشد، این نفاق نیست گو دوستی او با هر یک، دوستی صداقت و حقیقی نیست، چون دوستی حقیقی با کسی، با دوستی دشمن او جمع نمی شود و همچنین، اگر کسی از شر کسی دیگر ترسد، و به جهت دفع شر او با او اظهار دوستی کند، و مدح او را نماید به چیزی که اعتقاد به او نداشته باشد، و با او مدارا و سلوک کند، این نیز اگر چه نفاق است، و لیکن تا ضرورت، دال به آن است، مذموم نیست، و جایز است شرعا همچنان که مروی است «مردی در در خانه حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم اذن دخول طلبید حضرت فرمود: اذن دهید او را که بد مردی است از قبیله ای چون آن شخص داخل شد، حضرت با او نیز به تکلم آمد، به نحوی که حاضران گمان کردند که آن شخص را در خدمت آن سرور قدر و منزلتی است چون بیرون رفت، عرض کردند که در اول چنین فرمودی و چون داخل شد، با او حسن سلوک به جا آوردی؟ آن جناب فرمود که بدترین خلق خدا در روز قیامت، کسی است که احترام و اکرام او نمایند، که خود را از شر او محافظت نمایند» و همه اخباری که در خصوص مدارا وارد شده است، دلالت بر تجویز این نوع می کند.
و از بعضی از صحابه منقول است که «ما بر روی کسانی چند بشاشت و خرمی می کردیم، که دلهای ما بر ایشان لعنت می کرد» و همچنان که اشاره به آن شد چون از این نوع سلوک، در وقتی است که ناچار باشد که با آن شخص شریر آمد و شد نماید، و در ترک او و ترک مدارا، مظنه ضرر باشد نه اینکه مانند اکثر اهل این زمان، که به محض ردائت نفس، یا ضعف آن، یا به طمع بعضی از فضول دنیا، یا به توهمات بی جا با اکثر مردم بنای دورویی گذارده، و ایشان را به سخنانی مدح می کنند که اصلا دل ایشان از آن خبر ندارد، و این را مدارا و حسن سلوک می نامند.
و از بعضی از صحابه منقول است که «ما بر روی کسانی چند بشاشت و خرمی می کردیم، که دلهای ما بر ایشان لعنت می کرد» و همچنان که اشاره به آن شد چون از این نوع سلوک، در وقتی است که ناچار باشد که با آن شخص شریر آمد و شد نماید، و در ترک او و ترک مدارا، مظنه ضرر باشد نه اینکه مانند اکثر اهل این زمان، که به محض ردائت نفس، یا ضعف آن، یا به طمع بعضی از فضول دنیا، یا به توهمات بی جا با اکثر مردم بنای دورویی گذارده، و ایشان را به سخنانی مدح می کنند که اصلا دل ایشان از آن خبر ندارد، و این را مدارا و حسن سلوک می نامند.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت بیست و سوم - غرور
صفت بیست و سوم: غرور و مذمت که منشأ اکثر آفات و شرور است و اصل معنی غرور فریب خوردن است و مراد از آن در این مقام، فریفته شدن به شبهه و خدعه شیطان است، در ایمن شدن از عذاب خدای تعالی، و مطمئن گشتن به امری که موافق هوا و هوس، و ملایم طبع باشد پس هر که را اعتقاد آن باشد که او بر راه خیر است، و آن طریقه ای که دارد طریقه صحیح است، و چنین نباشد، آن شخص مغرور است و اگر فریفته امری شود که به واسطه آن خود را شخصی داند، آن عجب است و اگر چه آن نیز از اقسام غرور است، و لیکن مراد در این مقام از غرور، مغرور شدن است به صحت آن کاری که می کند، و درست بودن آن و چون بیشتر مردم به خود گمان نیک دارند، و افعال و اعمال خود را درست پندارند، و حال اینکه در آن گمان، خطا کارند پس ایشان مغروند مثل کسانی که مال مردم را می گیرند، و به مصرف خیرات و مبرات می رسانند، و مساجد و مدارس بنا می نهند، و پل و رباط می سازند، و چنان پندارند که عمل نیکی کرده اند، و به سعادتی رسیده اند و این، محض غرور و غفلت است و شیطان لعین او را فریب داده است و بدان که منبع هر هلاکتی، و سرچشمه هر شقاوتی، غرور و غفلت است .
و به این سبب، سید رسل صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «خوشا خواب زیرکان، و افطار کردن ایشان، که چگونه مغبون کرده اند بیداری احمقان، و سعی و اجتهاد ایشان را، زیرا حمق، موجب غرور به بیداری و اجتهاد می گردد و هر آینه به قدر ذره ای از عمل صاحب تقوی و یقین، بهتر است از عملی که روی زمین را مملو کرده اند از مغرورین» و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام منقول است که «مغرور، در دنیا مسکین است، و در آخرت مغبون و زیانکار، چون عوض کرده است بهتر را به زبونتر و تعجب مکن از خود، که بسا باشد که فریفته شوی به مال و صحت بدن خود و گمانی کنی که باقی خواهی بود و بسا باشد که فریفته شوی به طول عمر خود و اولاد و اصحاب خود و پنداری که به سبب آنها نجات خواهی یافت و گاهی فریفته شوی به آنچه به همه خلق می نمایی، از پشیمانی بر تقصیرات خود در عبادت و شاید خدا از دل تو آنچه را به خلق می نمائی داند و بسا باشد که نفس خود را به تکلف بر عبادت بداری و حال اینکه خدای تعالی اخلاص از تو طلب کند و بسا باشد که افتخار کنی به علم و نسب خود و حال آنکه غافل باشی از آنچه از احوال تو پنهان است بر تو و خدا می داند و بسا باشد که توهم کنی که خدا را می خوانی، و حال آنکه تو غیر خدا را عبادت کنی و بسا باشد که پنداشته باشی که نصیحت خلق می کنی و حال آنکه قصد تو آن باشد که مردم به سوی تو میل نمایند.
و بدان که از ظلمتهای غرور و فریب بیرون نمی روی، مگر به خضوع از برای خدا و بازگشت به سوی او از روی صدق، و دانستن عیوب خود و اگر مغرور شوی و به خود راضی باشی، به هر حال که در آن هستی هیچ احدی از تو شقی تر و عمر ضایع کننده تر نخواهد بود و در روز قیامت حسرت و ندامت خواهی یافت».
و به این سبب، سید رسل صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «خوشا خواب زیرکان، و افطار کردن ایشان، که چگونه مغبون کرده اند بیداری احمقان، و سعی و اجتهاد ایشان را، زیرا حمق، موجب غرور به بیداری و اجتهاد می گردد و هر آینه به قدر ذره ای از عمل صاحب تقوی و یقین، بهتر است از عملی که روی زمین را مملو کرده اند از مغرورین» و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام منقول است که «مغرور، در دنیا مسکین است، و در آخرت مغبون و زیانکار، چون عوض کرده است بهتر را به زبونتر و تعجب مکن از خود، که بسا باشد که فریفته شوی به مال و صحت بدن خود و گمانی کنی که باقی خواهی بود و بسا باشد که فریفته شوی به طول عمر خود و اولاد و اصحاب خود و پنداری که به سبب آنها نجات خواهی یافت و گاهی فریفته شوی به آنچه به همه خلق می نمایی، از پشیمانی بر تقصیرات خود در عبادت و شاید خدا از دل تو آنچه را به خلق می نمائی داند و بسا باشد که نفس خود را به تکلف بر عبادت بداری و حال اینکه خدای تعالی اخلاص از تو طلب کند و بسا باشد که افتخار کنی به علم و نسب خود و حال آنکه غافل باشی از آنچه از احوال تو پنهان است بر تو و خدا می داند و بسا باشد که توهم کنی که خدا را می خوانی، و حال آنکه تو غیر خدا را عبادت کنی و بسا باشد که پنداشته باشی که نصیحت خلق می کنی و حال آنکه قصد تو آن باشد که مردم به سوی تو میل نمایند.
و بدان که از ظلمتهای غرور و فریب بیرون نمی روی، مگر به خضوع از برای خدا و بازگشت به سوی او از روی صدق، و دانستن عیوب خود و اگر مغرور شوی و به خود راضی باشی، به هر حال که در آن هستی هیچ احدی از تو شقی تر و عمر ضایع کننده تر نخواهد بود و در روز قیامت حسرت و ندامت خواهی یافت».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - طوایف اهل غرور، و اسباب غرور، و معالجه آنها
ملا احمد نراقی : باب چهارم
کفاره و صاحبان مذاهب فاسد
طایفه اول: کفار و صاحبان مذاهب فاسده اند، که شیطان ایشان را به غفلت انداخته و به شبهات واهیه ایشان را از راه حق بیرون کرده، و آنها به فریب او از راه رفته و خود را محق پنداشته اند.
و معالجه این غرور، آن است که هر کسی باید تأمل کند، و بداند که انسان، محل سهو و خطاست و شیطان در کمین او نشسته است و بسا اموری که آدمی یقین به آن داشته، سپس خلاف آن ظاهر گشته پس بعد از این تأمل، در صدد تفحص از مذاهب برآید، و به قدر قوه و طاقت، سعی در تحصیل حق نماید، تا اینکه از آن غرور و غفلت برآید و اگر در هنگام فحص و سعی، أجل او در رسد، و قبل از ظهور حق بر او، بمیرد، امید آن است که خدا بر او رحمت نماید «لا یکلف الله نفسا الا وسعها» یعنی «هیچ کس را خدا زیاده از قدر طاقت، تکلیف نمی فرماید».
و معالجه این غرور، آن است که هر کسی باید تأمل کند، و بداند که انسان، محل سهو و خطاست و شیطان در کمین او نشسته است و بسا اموری که آدمی یقین به آن داشته، سپس خلاف آن ظاهر گشته پس بعد از این تأمل، در صدد تفحص از مذاهب برآید، و به قدر قوه و طاقت، سعی در تحصیل حق نماید، تا اینکه از آن غرور و غفلت برآید و اگر در هنگام فحص و سعی، أجل او در رسد، و قبل از ظهور حق بر او، بمیرد، امید آن است که خدا بر او رحمت نماید «لا یکلف الله نفسا الا وسعها» یعنی «هیچ کس را خدا زیاده از قدر طاقت، تکلیف نمی فرماید».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
اهل فسق و معاصی
طایفه دوم: فرورفتگان به شهوات دنیویه، و غریقان لذات نفسانیه، و اهل فسق و معاصی اند و مغرورین از این طایفه بر چند نوعند:
نوع اول: جماعتی هستند که سبب غرور و فریب ایشان، گمان نقد بودن دنیا و نسیه بودن آخرت شده، و از این غافل گشته اند که اگر چه دنیا نقد و آخرت نسیه است، اما نه چنین است که هر نقدی بهتر از نسیه بوده باشد و اگر چنین بودی چرا هرگاه طبیبی مریض را منع کند از بعضی طعامهای لذیذ، که نهایت رغبت به آنها دارد، و به جهت اینکه مبادا بعد از این، مرضی از برای او هم رسد، ترک طعامهای نقد را می کند، به امید صحت نسیه، و هرگاه شخص امینی ده دینار از او بگیرد، که بعد از یکسال یا دو سال، بیست دینار به او بدهد، دست از ده دینار نقد برمی دارد به طمع بیست دینار نسیه و چرا این قدر خود را به زحمت سفرها و خطر دریاها می اندازد، از جهت راحت بعد از این بلکه اکثر اعمال بندگان از زراعت و تجارت و معاملات، از این قبیل است، زیرا مال نقد خود را صرف می کند به امید نسیه بیشتر پس هرگاه یک نقد را توان داد به جهت دوئی نسیه، چگونه دنیای پست را که قدر محسوس در جنب آخرت ندارد، به عوض آن نتوان داد علاوه بر این، جمیع لذات دنیویه را به انواع آفات و کدورات مشوب، وعیش و عشرت آن، به چندین غم و غصه مخلوط است .
محیطش پر کدورت مرکزش دور
هوایش پر عفونت چشمه اش شور
به خلاف لذات اخرویه که از همه آفات دور، و به هیچ وجه به کدورتی ممزوج نیست سلطنتی است بی زوال، و راحتی است بی رنج و ملال.
نوع دوم: کسانی هستند که سبب غرور و غفلت ایشان، گمان این است که لذات دنیا امری است یقینی و لذات اخرویه چیزی است احتمالی، و یقینی از احتمالی بهتر است و عاقل از امر یقینی دست برنمی دارد به امید امر احتمالی و منشا این نیست، مگر کفر ظاهری یا باطنی، که اظهار آن را نمی کند و چنین کسی از زمره کفار محسوب، و دفع این غرور، به تحصیل یقین به امور معاد است به ادله واضحه قطعیه با وجود اینکه همچنین نیست که هر یقینی را بر هر احتمالی توان ترجیح داد و از این جهت است که اگر در سفره، عسلی باشد، که احتمال زهر در آن باشد، البته عاقل از آن اجتناب می کند و لذت یقینی عسل را به ضرر احتمالی زهر ترک می کند بخصوص احتمالی که جمعی کثیر از اهل علم و عقل بر آن گواهی دهند و اکثر منافع دنیویه از زراعات و معاملات، که عقلا مال نقد را صرف آن می کنند، به طمع نفع احتمالی است.
و همچنین، می بینیم که آدمی مال کثیر خرج می کند، که زنی بخواهد به جهت حصول اولاد، و حال اینکه گاه است آن زن عقیم باشد، یا در خود او ناخوشی باشد که عدیم الولد باشد بلکه هر زحمتی که کشیده می شود و هر خرجی که می شود که نفع آن یکسال دیگر مثلا عاید شود محض احتمال است، چون بودن این شخص و حیات او تا یکسال دیگر نیست مگر به محض احتمال پس این مغرور احمق چگونه مال نقد یقینی خود را تلف می کند و از راحت قطعی خود دست برمی دارد به امید نفع و راحت جزئی احتمالی که احدی یقین ندارد که متحقق خواهد شد و لذت کدورت آلوده چند روزه دنیا را مضایقه دارد که دست بردارد به امید لذت جاوید آخرت که به اعتقاد او اگر چه احتمالی باشد و لیکن اعاظم عقلا از انبیا و اولیا و اساطین حکما و عرفا بر وجود آن گواهی داده اند و به این نوع از مغرورین اشاره است آنچه را که خداوند عالم فرموده است که «و غرتهم الحیوه الدنیا» یعنی «از جمله مردمان کسانی هستند که زندگانی دنیا و حیات این عاریت سرا، ایشان را فریفته کرده است».
نوع سوم: طایفه ای هستند که شیطان ایشان را به خدا مغرور نموده، چنان که خدای تعالی فرموده است «و غرکم بالله الغرور» ایشان جماعتی هستند که دنیا فی الجمله به ایشان روی آورده است و بعضی از نعمتهای آن از برای ایشان میسر شده پس نعمتهای خدا را در دنیا از برای خود ملاحظه نمایند و بسیاری از مومنین را مشاهده نمایند که محتاج و فقیر و شکسته و علیل اند آنگاه شیطان در مقام فریب ایشان برمی آید که معلوم است که خدا را نظر لطف و مرحمتی با ما هست که با فقرا نیست و محبتی که با ما دارد با ایشان ندارد و اگر نه چنین بودی چنانکه با ما احسان فرموده است با ایشان نیز کردی و چون لطف و محبت او با ما بیشتر است ظاهر است که در آخرت نیز احسان او با ما بیشتر خواهد بود و مرتبه ما بالاتر خواهد بود و این خیالی است فاسد و توهمی است باطل بلکه در نظر ارباب بصیرت این عین ذلت و پستی و خواری و نگونساری است، زیرا نعمتهای دنیا و لذتهای آن همه موجب هلاکت، و باعث دوری از درگاه رب العزت اند نفس انسانی از آنها هلاک می گردد و از این جهت خدا، دوستان خود را در دنیا از آن پرهیز می فرماید و محافظت می کند.
همچنان که پدر مهربان، فرزند عزیز خود را از حلویات و طعامهای لذیذ پرهیز می دهد و معامله خدا با مومنین و اهل کفر و فسق در دنیا مثل کسی است که دو بنده داشته باشد که یکی را نهایت محبت و دوستی داشته باشد و دیگری در نظر او خوار و پست باشد پس اولی را از لهو و لعب منع می کند و او را در مکتب محبوس می سازد تا علم و ادب بیاموزد و او را در هنگام مرض، دواهای ناگوار می خوراند و طعامهای لذیذ را از او باز می گیرد ولی دومی را به حال خود وا می گذارد تا هر چه دلخواه او است چنان کند و شب و روز خود را به بازی صرف کند پس اگر این بنده چنین داند که مولای او، او را دوست تر دارد بسی نادان و احمق خواهد بود.
و از این سبب بود که اکابر دین، هر وقت که دنیا به ایشان رو می کرد محزون می گشتند و می گفتند نمی دانیم چه گناهی از ما سر زده و چون فقر، به ایشان رو می آورد می گفتند مرحبا به شعار نیکان و پسندیدگان و اما اهل غفلت و غرور، از این غافلند و چنان پندارند که اقبال دنیا کرامتی است از خدا، و ادبار آن ذلت و پستی است، و از حقیقت امر غافل گشته اند و دیده بصیرت ایشان پوشیده شده تا زحمت را رحمت، و ذلت را عزت دانسته اند.
خاردان آن را که خرما دیده ای
ای که بس نان کور و بس نادیده ای
تخته بند است آنکه تختش خوانده ای
صدر پنداری و بر در مانده ای
و خدا از احوال ایشان خبر داده و می فرماید: «فاما الانسان اذا ما ابتلیه ربه فاکرمه و نعمه فیقول ربی اکرمن و اما اذا ما ابتلیه فقدر علیه رزقه فیقول ربی اهانن» خلاصه معنی آنکه «اما انسان چون پروردگار او امتحان کند او را، و نعمتی به او دهد، از راه جهل و نادانی می گوید خدا به من اکرام کرده است و چون امتحان او کند، و روزی او را تنگ گیرد، گوید خدا مرا خوار خواسته است» و کسی به این غرور مبتلا باشد، باید اندکی تأمل کند، و دیده بصیرت بگشاید، و به احوال زمره باریافتگان بارگاه کبریا از طایفه انبیا و أولیا نظر کند و ببیند که:
هر که در این بزم مقرب تر است
جام بلا بیشترش می دهند
و چگونه در دنیا به بلاها و محنتها گرفتار گشته اند، و ایام خود را به رنج و عنا گذرانیده اند.
تلخ گرداند ز غمها خوی تو
تا بگردد چشم بد از روی تو
خلق را با تو بسی بدخو کند
تا تو را ناچار رو آن سو کند
و گذران راندگان درگاه عزت را، چون قارون و فرعون و شداد و غیر ایشان از کفار و پادشاهان جبار را ملاحظه نماید و آیات کتاب کریم را بخواند و در آنها تأمل کند و ببیند که می فرماید:
«أیحسبون انما نمدهم به من مال و بنین نسارع لهم فی الخیرات بل لایشعرون» یعنی «آیا گمان می کنند که آنچه را امداد کرده ایم، ایشان را به آن از اموال و اولاد، خیراتی است که از برای ایشان پیش فرستاده ایم، نه چنین است بلکه ایشان نمی فهمند» و می فرماید «ففتحنا علیهم ابواب کل شیء حتی اذا فرحوا بما أوتوا أخذناهم بغته» یعنی «پس گشودیم بر ایشان درهای هر نعمتی را، تا چونکه شاد و فرحناک شدند به آنچه به ایشان عطا شده است ناگاه بی خبر ایشان را گرفتیم» و می فرماید «انما نملی لهم لیزدادوا اثم ا» یعنی «این است و جز این نیست که بر ایشان می نماییم از نعمتهای دنیا تا غافل گردند، و گناه را زیاد کنند».
نوع چهارم: کسانی هستند که شیطان فریب ایشان را داده، اینکه خدای ارحم الراحمین است و گناهان عاصیان در جنب دریاهای رحمت او قدری ندارد و ناامیدی از کرم او مذموم، و رجای به رحمت او محمود است، ابلیس ایشان را به این خدعه فریفته، مرتکب انواع معاصی و ظلم می گرداند و غافل می شوند از اینکه مقتضای کرم و حکمت چیست و معنی رجای محمود کدام است و نمی دانند که آنچه ایشان دارند رجا نیست بلکه حمق است.
همچنان سید رسل صلی الله علیه و آله و سلم فرموده که «احمق کسی است که نفس او پیروی هوا و هوس نماید، و متابعت خواهشهای خود کند، و با وجود این، آرزو از خدا داشته باشد» رجا از عمل منفک نمی گردد، زیرا کسی که به چیزی امید داشته باشد، در طلب آن بر می آید.
و همچنان که کسی در دنیا زن نگیرد و امید اولاد داشته باشد احمق است، همچنین، کسی که امید رحمت از خدا داشته باشد، و عمل نکند احمق خواهد بود.
و اما اعتماد به کرم خدای با وجود ارتکاب انواع معاصی و ملاهی، پس باید تأمل نمود، که خدا اگر چه کریم است، اما صادق القول نیز هست و دروغ و فریب را در ساحت کبریای او راه نیست و در جمیع کتب خود، گناهکاران را به عذاب الیم وعده داده و فرموده است: «و من یعمل مثقال ذره شرا یره» یعنی «هر که به قدر ذره ای بدی کند، جزای آن را خواهد دید» و دیگر فرموده است «و ان لیس للانسان الا ما سعی» یعنی «هیچ چیز از برای انسان نیست، مگر آنچه را در حق آن کرده است» و می فرماید «کل نفس بما کسبت رهینه» یعنی «هر نفسی در گرو عملی است که اندوخته است» پس، ای جاهل مغرور اگر خدا را در این گفتارها کاذب می دانی، پس در آنچه از کرم خود بیان نمود چرا اعتماد می کنی؟ و اگر او را صادق می دانی، چگونه با وجود اصرار بر معاصی، امید آمرزش داری؟ ای بیچاره ملاحظه کن به واسطه معاصی، قومی بی شمار را خدا در دنیا به انواع عذابها معذب ساخته، و خلقی را به طوفان غرق کرد و جماعتی را به صاعقه، هلاک ساخت آتش بر طایفه ای بارانید، و شهر گروهی را سرنگون ساخت شمشیر به دست حبیب خود داد، که رحمه للعالمین بود، تا خلقی بی شمار را از دم تیغ آبدار گذرانید و زن و اطفال ایشان را به اسیری داد آیا نسبت به آنها کریم نبود؟ و همچنین بعضی معاصی را کشتن مقرر فرموده پس معلوم می شود که عذاب به واسطه معصیت، با کرم منافاتی ندارد و کرم جایی دارد و عدل، مکانی و قهر، موضعی.
ای جاهل سری به جیب تفکر فرو بر و ببین آنکه تو را به کرم خود وعده داده، و رحم خود را بیان فرموده تخصیص به آخرت فرموده، یا در دنیا نیز کریم و رحیم است و وعده روزی به تو داده و فرموده است: «و من یتوکل علی الله فهو حسبه» یعنی «هر که خدا را وکیل خود کند، او را کافی است» اگر گویی تخصیص به آخرت دارد، خود دانی که دورغ می گویی، بلکه کافری و اگر، شامل دنیا و آخرت است، چگونه به جهت تحصیل دنیا آرام نمی گیری؟ و به قدر قوه خود سعی در خصوص آن می کنی؟ کو آن کرم و رحمتی که شیطان تو را مغرور ساخته؟ ای مغرور ستمکار چگونه کرم اقتضا می کند که ظالم قوی پنجه بر بندگان ضعیف خدا ظلم کند و اموال ایشان را به ستم بستاند و دل ایشان را برنجاند و به فحش و دشنام، ایشان را ایذا کند، یا خون ایشان را بریزد غرض و ناموس ایشان را بر باد دهد و دود از نهاد ایشان برآورد و ایشان دسترسی به جایی نداشته باشند و با وجود این، خداوند عادل، انتقام مظلوم را از ظالم نکشد، و دل مظلوم را شاد نگرداند.
نوع پنجم: جمعی هستند که فریب شیطان، بعضی نامشروعات را عبادت خدا پنداشته اند، و آنها را به جا می آورند و به واسطه آنها توقع آمرزش دارند بلکه خود را آمرزیده می دانند.
و این نوع را مثال بسیار است، مثل اینکه بعضی از ظلمه به ظلم و ستم، مال مردم را می گیرند، و آن را به فقرا می دهند یا مسجد و مدرسه و پل و رباط بنا می کنند و از این قبیل است که بعضی از اهل علم در مجامع و محافل، تکلیف به شخص صاحب آبرویی می کنند، که مبلغی به فقیری یا به جهت بنای خیر بدهد، و نمی دانند از وجوه واجبه چیزی بر ذمه او هست یا نه و آن بیچاره از رد او خجالت می کشد بلکه بسا باشد که می ترسد و مثل اینکه بعضی از تعزیه خوانان که در تعزیه حضرت امام حسین علیه السلام غنا می کنند و احادیث دروغ جعل می نمایند و مثل آنچه بعضی از عوام الناس در تعزیه سید الشهداء علیه السلام مرتکب می گردند، که موضعی را زینت می کنند، و مانند اهل کوفه و شام آنجا را آئین می بندند بلکه بعضی از اهل ظلم، زینت آنها را از مال فقرا و رعایا می گیرند و جمعی در دهه اول محرم، مجلسها و محفلها آراسته می کنند و مشعلها و فانوسها و صورتها نصب می نمایند و به این وسیله اسرافهای بسیاری می کنند و زنان را با مردان در یک مجمع حاضر می سازند و پسری را با مردی بر بالای منبر می کنند، تا به نغمات غنای حرام چند کلمه بخواند و بسا باشد که مردان را لباس زنان می پوشانند، و تشبیهات در می آورند و طبل و کوس و نقاره می کوبند و این هنگامه را تعزیه امام حسین علیه السلام می نامند و از چنین اعمال قبیحه رکیکه توقع اجر و ثواب دارند غافل از اینکه تعزیه، امری است مستحب، و به این واسطه نامشروعات متعدده تحقق می یابد، و با وجود آنکه این امر، بازیچه و لهو و لعب است، نه تعزیه و مصیبت.
نوع ششم: قومی هستند که معاصی بسیار از ایشان سر می زند و طاعت بی شمار از ایشان فوت می گردد و لیکن همه آنها را فراموش می نمایند و یک طاعتی که از ایشان به عمل آمد، آن را حفظ می کنند، و به واسطه آن، منت بر خدا می گذارند و خود را آمرزیده مطلق می دانند مثل اینکه در همه عمر، یک دفعه حج می کنند، یا به یکی از مشاهد مشرفه می روند یا مسجدی می سازند، یا رباطی بر پا می کنند و حال آنکه هیچ یک از عبادات دیگر ایشان به نحو مقرر در شریعت نیست یا اجتناب از مال مردم نمی کنند یا در ادای زکات و خمس خود تقصیر می کنند یا از ایذا و عیب مسلمین احتراز نمی نمایند و همه اینها را فراموش می نمایند و آن یک عمل، همیشه در مد نظر ایشان است و چنان با خود خیال می کنند که چگونه خدا مرا عذاب می کند و حال اینکه حج کرده ام، یا مسجد بنا کرده ام، یا رباط بر پا کرده ام، یا روزی چقدر قرآن خوانده ام و امثال اینها و چنین شخصی، باید در صدد محاسبه اعمال خود باشد و همه اعمال خود را با یکدیگر موازنه کند و خیر و شر آنها را ملاحظه نماید، تا ببیند کدام افزونتر، و کدام کفه ترازوی اعمالش سنگین تر است.
نوع اول: جماعتی هستند که سبب غرور و فریب ایشان، گمان نقد بودن دنیا و نسیه بودن آخرت شده، و از این غافل گشته اند که اگر چه دنیا نقد و آخرت نسیه است، اما نه چنین است که هر نقدی بهتر از نسیه بوده باشد و اگر چنین بودی چرا هرگاه طبیبی مریض را منع کند از بعضی طعامهای لذیذ، که نهایت رغبت به آنها دارد، و به جهت اینکه مبادا بعد از این، مرضی از برای او هم رسد، ترک طعامهای نقد را می کند، به امید صحت نسیه، و هرگاه شخص امینی ده دینار از او بگیرد، که بعد از یکسال یا دو سال، بیست دینار به او بدهد، دست از ده دینار نقد برمی دارد به طمع بیست دینار نسیه و چرا این قدر خود را به زحمت سفرها و خطر دریاها می اندازد، از جهت راحت بعد از این بلکه اکثر اعمال بندگان از زراعت و تجارت و معاملات، از این قبیل است، زیرا مال نقد خود را صرف می کند به امید نسیه بیشتر پس هرگاه یک نقد را توان داد به جهت دوئی نسیه، چگونه دنیای پست را که قدر محسوس در جنب آخرت ندارد، به عوض آن نتوان داد علاوه بر این، جمیع لذات دنیویه را به انواع آفات و کدورات مشوب، وعیش و عشرت آن، به چندین غم و غصه مخلوط است .
محیطش پر کدورت مرکزش دور
هوایش پر عفونت چشمه اش شور
به خلاف لذات اخرویه که از همه آفات دور، و به هیچ وجه به کدورتی ممزوج نیست سلطنتی است بی زوال، و راحتی است بی رنج و ملال.
نوع دوم: کسانی هستند که سبب غرور و غفلت ایشان، گمان این است که لذات دنیا امری است یقینی و لذات اخرویه چیزی است احتمالی، و یقینی از احتمالی بهتر است و عاقل از امر یقینی دست برنمی دارد به امید امر احتمالی و منشا این نیست، مگر کفر ظاهری یا باطنی، که اظهار آن را نمی کند و چنین کسی از زمره کفار محسوب، و دفع این غرور، به تحصیل یقین به امور معاد است به ادله واضحه قطعیه با وجود اینکه همچنین نیست که هر یقینی را بر هر احتمالی توان ترجیح داد و از این جهت است که اگر در سفره، عسلی باشد، که احتمال زهر در آن باشد، البته عاقل از آن اجتناب می کند و لذت یقینی عسل را به ضرر احتمالی زهر ترک می کند بخصوص احتمالی که جمعی کثیر از اهل علم و عقل بر آن گواهی دهند و اکثر منافع دنیویه از زراعات و معاملات، که عقلا مال نقد را صرف آن می کنند، به طمع نفع احتمالی است.
و همچنین، می بینیم که آدمی مال کثیر خرج می کند، که زنی بخواهد به جهت حصول اولاد، و حال اینکه گاه است آن زن عقیم باشد، یا در خود او ناخوشی باشد که عدیم الولد باشد بلکه هر زحمتی که کشیده می شود و هر خرجی که می شود که نفع آن یکسال دیگر مثلا عاید شود محض احتمال است، چون بودن این شخص و حیات او تا یکسال دیگر نیست مگر به محض احتمال پس این مغرور احمق چگونه مال نقد یقینی خود را تلف می کند و از راحت قطعی خود دست برمی دارد به امید نفع و راحت جزئی احتمالی که احدی یقین ندارد که متحقق خواهد شد و لذت کدورت آلوده چند روزه دنیا را مضایقه دارد که دست بردارد به امید لذت جاوید آخرت که به اعتقاد او اگر چه احتمالی باشد و لیکن اعاظم عقلا از انبیا و اولیا و اساطین حکما و عرفا بر وجود آن گواهی داده اند و به این نوع از مغرورین اشاره است آنچه را که خداوند عالم فرموده است که «و غرتهم الحیوه الدنیا» یعنی «از جمله مردمان کسانی هستند که زندگانی دنیا و حیات این عاریت سرا، ایشان را فریفته کرده است».
نوع سوم: طایفه ای هستند که شیطان ایشان را به خدا مغرور نموده، چنان که خدای تعالی فرموده است «و غرکم بالله الغرور» ایشان جماعتی هستند که دنیا فی الجمله به ایشان روی آورده است و بعضی از نعمتهای آن از برای ایشان میسر شده پس نعمتهای خدا را در دنیا از برای خود ملاحظه نمایند و بسیاری از مومنین را مشاهده نمایند که محتاج و فقیر و شکسته و علیل اند آنگاه شیطان در مقام فریب ایشان برمی آید که معلوم است که خدا را نظر لطف و مرحمتی با ما هست که با فقرا نیست و محبتی که با ما دارد با ایشان ندارد و اگر نه چنین بودی چنانکه با ما احسان فرموده است با ایشان نیز کردی و چون لطف و محبت او با ما بیشتر است ظاهر است که در آخرت نیز احسان او با ما بیشتر خواهد بود و مرتبه ما بالاتر خواهد بود و این خیالی است فاسد و توهمی است باطل بلکه در نظر ارباب بصیرت این عین ذلت و پستی و خواری و نگونساری است، زیرا نعمتهای دنیا و لذتهای آن همه موجب هلاکت، و باعث دوری از درگاه رب العزت اند نفس انسانی از آنها هلاک می گردد و از این جهت خدا، دوستان خود را در دنیا از آن پرهیز می فرماید و محافظت می کند.
همچنان که پدر مهربان، فرزند عزیز خود را از حلویات و طعامهای لذیذ پرهیز می دهد و معامله خدا با مومنین و اهل کفر و فسق در دنیا مثل کسی است که دو بنده داشته باشد که یکی را نهایت محبت و دوستی داشته باشد و دیگری در نظر او خوار و پست باشد پس اولی را از لهو و لعب منع می کند و او را در مکتب محبوس می سازد تا علم و ادب بیاموزد و او را در هنگام مرض، دواهای ناگوار می خوراند و طعامهای لذیذ را از او باز می گیرد ولی دومی را به حال خود وا می گذارد تا هر چه دلخواه او است چنان کند و شب و روز خود را به بازی صرف کند پس اگر این بنده چنین داند که مولای او، او را دوست تر دارد بسی نادان و احمق خواهد بود.
و از این سبب بود که اکابر دین، هر وقت که دنیا به ایشان رو می کرد محزون می گشتند و می گفتند نمی دانیم چه گناهی از ما سر زده و چون فقر، به ایشان رو می آورد می گفتند مرحبا به شعار نیکان و پسندیدگان و اما اهل غفلت و غرور، از این غافلند و چنان پندارند که اقبال دنیا کرامتی است از خدا، و ادبار آن ذلت و پستی است، و از حقیقت امر غافل گشته اند و دیده بصیرت ایشان پوشیده شده تا زحمت را رحمت، و ذلت را عزت دانسته اند.
خاردان آن را که خرما دیده ای
ای که بس نان کور و بس نادیده ای
تخته بند است آنکه تختش خوانده ای
صدر پنداری و بر در مانده ای
و خدا از احوال ایشان خبر داده و می فرماید: «فاما الانسان اذا ما ابتلیه ربه فاکرمه و نعمه فیقول ربی اکرمن و اما اذا ما ابتلیه فقدر علیه رزقه فیقول ربی اهانن» خلاصه معنی آنکه «اما انسان چون پروردگار او امتحان کند او را، و نعمتی به او دهد، از راه جهل و نادانی می گوید خدا به من اکرام کرده است و چون امتحان او کند، و روزی او را تنگ گیرد، گوید خدا مرا خوار خواسته است» و کسی به این غرور مبتلا باشد، باید اندکی تأمل کند، و دیده بصیرت بگشاید، و به احوال زمره باریافتگان بارگاه کبریا از طایفه انبیا و أولیا نظر کند و ببیند که:
هر که در این بزم مقرب تر است
جام بلا بیشترش می دهند
و چگونه در دنیا به بلاها و محنتها گرفتار گشته اند، و ایام خود را به رنج و عنا گذرانیده اند.
تلخ گرداند ز غمها خوی تو
تا بگردد چشم بد از روی تو
خلق را با تو بسی بدخو کند
تا تو را ناچار رو آن سو کند
و گذران راندگان درگاه عزت را، چون قارون و فرعون و شداد و غیر ایشان از کفار و پادشاهان جبار را ملاحظه نماید و آیات کتاب کریم را بخواند و در آنها تأمل کند و ببیند که می فرماید:
«أیحسبون انما نمدهم به من مال و بنین نسارع لهم فی الخیرات بل لایشعرون» یعنی «آیا گمان می کنند که آنچه را امداد کرده ایم، ایشان را به آن از اموال و اولاد، خیراتی است که از برای ایشان پیش فرستاده ایم، نه چنین است بلکه ایشان نمی فهمند» و می فرماید «ففتحنا علیهم ابواب کل شیء حتی اذا فرحوا بما أوتوا أخذناهم بغته» یعنی «پس گشودیم بر ایشان درهای هر نعمتی را، تا چونکه شاد و فرحناک شدند به آنچه به ایشان عطا شده است ناگاه بی خبر ایشان را گرفتیم» و می فرماید «انما نملی لهم لیزدادوا اثم ا» یعنی «این است و جز این نیست که بر ایشان می نماییم از نعمتهای دنیا تا غافل گردند، و گناه را زیاد کنند».
نوع چهارم: کسانی هستند که شیطان فریب ایشان را داده، اینکه خدای ارحم الراحمین است و گناهان عاصیان در جنب دریاهای رحمت او قدری ندارد و ناامیدی از کرم او مذموم، و رجای به رحمت او محمود است، ابلیس ایشان را به این خدعه فریفته، مرتکب انواع معاصی و ظلم می گرداند و غافل می شوند از اینکه مقتضای کرم و حکمت چیست و معنی رجای محمود کدام است و نمی دانند که آنچه ایشان دارند رجا نیست بلکه حمق است.
همچنان سید رسل صلی الله علیه و آله و سلم فرموده که «احمق کسی است که نفس او پیروی هوا و هوس نماید، و متابعت خواهشهای خود کند، و با وجود این، آرزو از خدا داشته باشد» رجا از عمل منفک نمی گردد، زیرا کسی که به چیزی امید داشته باشد، در طلب آن بر می آید.
و همچنان که کسی در دنیا زن نگیرد و امید اولاد داشته باشد احمق است، همچنین، کسی که امید رحمت از خدا داشته باشد، و عمل نکند احمق خواهد بود.
و اما اعتماد به کرم خدای با وجود ارتکاب انواع معاصی و ملاهی، پس باید تأمل نمود، که خدا اگر چه کریم است، اما صادق القول نیز هست و دروغ و فریب را در ساحت کبریای او راه نیست و در جمیع کتب خود، گناهکاران را به عذاب الیم وعده داده و فرموده است: «و من یعمل مثقال ذره شرا یره» یعنی «هر که به قدر ذره ای بدی کند، جزای آن را خواهد دید» و دیگر فرموده است «و ان لیس للانسان الا ما سعی» یعنی «هیچ چیز از برای انسان نیست، مگر آنچه را در حق آن کرده است» و می فرماید «کل نفس بما کسبت رهینه» یعنی «هر نفسی در گرو عملی است که اندوخته است» پس، ای جاهل مغرور اگر خدا را در این گفتارها کاذب می دانی، پس در آنچه از کرم خود بیان نمود چرا اعتماد می کنی؟ و اگر او را صادق می دانی، چگونه با وجود اصرار بر معاصی، امید آمرزش داری؟ ای بیچاره ملاحظه کن به واسطه معاصی، قومی بی شمار را خدا در دنیا به انواع عذابها معذب ساخته، و خلقی را به طوفان غرق کرد و جماعتی را به صاعقه، هلاک ساخت آتش بر طایفه ای بارانید، و شهر گروهی را سرنگون ساخت شمشیر به دست حبیب خود داد، که رحمه للعالمین بود، تا خلقی بی شمار را از دم تیغ آبدار گذرانید و زن و اطفال ایشان را به اسیری داد آیا نسبت به آنها کریم نبود؟ و همچنین بعضی معاصی را کشتن مقرر فرموده پس معلوم می شود که عذاب به واسطه معصیت، با کرم منافاتی ندارد و کرم جایی دارد و عدل، مکانی و قهر، موضعی.
ای جاهل سری به جیب تفکر فرو بر و ببین آنکه تو را به کرم خود وعده داده، و رحم خود را بیان فرموده تخصیص به آخرت فرموده، یا در دنیا نیز کریم و رحیم است و وعده روزی به تو داده و فرموده است: «و من یتوکل علی الله فهو حسبه» یعنی «هر که خدا را وکیل خود کند، او را کافی است» اگر گویی تخصیص به آخرت دارد، خود دانی که دورغ می گویی، بلکه کافری و اگر، شامل دنیا و آخرت است، چگونه به جهت تحصیل دنیا آرام نمی گیری؟ و به قدر قوه خود سعی در خصوص آن می کنی؟ کو آن کرم و رحمتی که شیطان تو را مغرور ساخته؟ ای مغرور ستمکار چگونه کرم اقتضا می کند که ظالم قوی پنجه بر بندگان ضعیف خدا ظلم کند و اموال ایشان را به ستم بستاند و دل ایشان را برنجاند و به فحش و دشنام، ایشان را ایذا کند، یا خون ایشان را بریزد غرض و ناموس ایشان را بر باد دهد و دود از نهاد ایشان برآورد و ایشان دسترسی به جایی نداشته باشند و با وجود این، خداوند عادل، انتقام مظلوم را از ظالم نکشد، و دل مظلوم را شاد نگرداند.
نوع پنجم: جمعی هستند که فریب شیطان، بعضی نامشروعات را عبادت خدا پنداشته اند، و آنها را به جا می آورند و به واسطه آنها توقع آمرزش دارند بلکه خود را آمرزیده می دانند.
و این نوع را مثال بسیار است، مثل اینکه بعضی از ظلمه به ظلم و ستم، مال مردم را می گیرند، و آن را به فقرا می دهند یا مسجد و مدرسه و پل و رباط بنا می کنند و از این قبیل است که بعضی از اهل علم در مجامع و محافل، تکلیف به شخص صاحب آبرویی می کنند، که مبلغی به فقیری یا به جهت بنای خیر بدهد، و نمی دانند از وجوه واجبه چیزی بر ذمه او هست یا نه و آن بیچاره از رد او خجالت می کشد بلکه بسا باشد که می ترسد و مثل اینکه بعضی از تعزیه خوانان که در تعزیه حضرت امام حسین علیه السلام غنا می کنند و احادیث دروغ جعل می نمایند و مثل آنچه بعضی از عوام الناس در تعزیه سید الشهداء علیه السلام مرتکب می گردند، که موضعی را زینت می کنند، و مانند اهل کوفه و شام آنجا را آئین می بندند بلکه بعضی از اهل ظلم، زینت آنها را از مال فقرا و رعایا می گیرند و جمعی در دهه اول محرم، مجلسها و محفلها آراسته می کنند و مشعلها و فانوسها و صورتها نصب می نمایند و به این وسیله اسرافهای بسیاری می کنند و زنان را با مردان در یک مجمع حاضر می سازند و پسری را با مردی بر بالای منبر می کنند، تا به نغمات غنای حرام چند کلمه بخواند و بسا باشد که مردان را لباس زنان می پوشانند، و تشبیهات در می آورند و طبل و کوس و نقاره می کوبند و این هنگامه را تعزیه امام حسین علیه السلام می نامند و از چنین اعمال قبیحه رکیکه توقع اجر و ثواب دارند غافل از اینکه تعزیه، امری است مستحب، و به این واسطه نامشروعات متعدده تحقق می یابد، و با وجود آنکه این امر، بازیچه و لهو و لعب است، نه تعزیه و مصیبت.
نوع ششم: قومی هستند که معاصی بسیار از ایشان سر می زند و طاعت بی شمار از ایشان فوت می گردد و لیکن همه آنها را فراموش می نمایند و یک طاعتی که از ایشان به عمل آمد، آن را حفظ می کنند، و به واسطه آن، منت بر خدا می گذارند و خود را آمرزیده مطلق می دانند مثل اینکه در همه عمر، یک دفعه حج می کنند، یا به یکی از مشاهد مشرفه می روند یا مسجدی می سازند، یا رباطی بر پا می کنند و حال آنکه هیچ یک از عبادات دیگر ایشان به نحو مقرر در شریعت نیست یا اجتناب از مال مردم نمی کنند یا در ادای زکات و خمس خود تقصیر می کنند یا از ایذا و عیب مسلمین احتراز نمی نمایند و همه اینها را فراموش می نمایند و آن یک عمل، همیشه در مد نظر ایشان است و چنان با خود خیال می کنند که چگونه خدا مرا عذاب می کند و حال اینکه حج کرده ام، یا مسجد بنا کرده ام، یا رباط بر پا کرده ام، یا روزی چقدر قرآن خوانده ام و امثال اینها و چنین شخصی، باید در صدد محاسبه اعمال خود باشد و همه اعمال خود را با یکدیگر موازنه کند و خیر و شر آنها را ملاحظه نماید، تا ببیند کدام افزونتر، و کدام کفه ترازوی اعمالش سنگین تر است.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
غرور اهل علم
طایفه سوم: از اهل غرور و غفلت، اهل علم اند و مغرورین این طایفه بسیارند آری:
در این خرقه بسی آلودگی هست
خوشا وقت و لباس درد نوشان
و از جمله مغرورین ایشان، فرقه ای هستند که اکثر عمر خود را صرف علم کلام و مجادلات نموده، و اکثر اوقات خود را صرف تعلیم آداب مناظره رسانیده، در ایراد شکوک و شبهات، تألیفات ساخته و پرداخته، نه در عقاید دینیه از مرتبه پست ترین عوام تجاوز نموده، و نه یک مذهبی را پا برجا کرده گاهی به این رأی میل کند، و زمانی آن قول را اختیار می کند و عقاید او مانند ریسمانی که در مقابل باد آویخته باشد، گاهی به چپ میل کند گاهی به راست از اکثر علوم آگاه، ولیکن در معرفت خدا گمراه اند.
خداوند علم و خداوند رأی
شناسای هر چیز غیر از خدای
و با وجود این، چنان پندارند که هیچ کس چون او خدا را نشناخته، و به صفات او دانا نشده و فکر کردن در شبهات جدلیه کلامیه را افضل طاعات داند و به آن توقع ثواب دارد و به این خیال فاسد، مغرور، و فریفته شیطان شده و از علوم دینیه، که منشأ سعادات دنیویه و اخرویه اند، باز می ماند و به طاعات و عبادات و تهذیب اخلاق نمی پردازند و غافل از این شده است که این شکوک و شبهات را مدخلیتی در تصحیح عقاید نیست و از این جهت عقاید بسیاری از عوام الناس از این شخص محکم تر است.
بلی: فایده بعضی از مسائل این علم آن است که اگر ملحدی یا صاحب بدعتی در مقام تخریب دین برآید، و دفع وی به قهر و غلبه میسر نباشد، صاحب علم و جدل، تشکیکات او را به قواعد علم مناظره دفع نماید و در بسیاری از اعصار، به خصوص در این ازمنه، فایده و اثری بر آن مترتب نمی گردد، زیرا مبتدعی که دفع او موقوف به این علم باشد نادر است و حصول بدعت و شبهه از برای کسانی که در این علم فرو رفته اند، بیشتر است .
و فرقه ای دیگر هستند که کمال را منحصر در عبارت فهمی می دانند و روزگار عزیز خود را صرف فهمیدن مطالب غیر، که صحت آنها معلوم نیست می کنند بلکه گاه است از برای عبارتی وجوه بسیار، و احتمالات بی شمار پیدا می کنند و مدتهای مدید از عمر را به دانستن احتمالات عبارت مخالف مذهبی، ی فاسقی در مسأله ای که نه به کار دنیا می آید، و نه به کار آخرت ضایع می کنند و این عمل لغو را کمال و دانش می دانند و از تحصیل معارف باز می مانند.
و طایفه ای دیگر اوقات خود را مصروف بر تعلم صرف و نحو و معانی و بیان و شعر و منطق می نمایند و روزگار خود را در دقایق آنها به انجام می رسانند به گمان آنکه علم شریعت و حکمت بر آنها موقوف است و غافلند از اینکه علمی که موقوف علیه علمی دیگر است، باید به قدر ضرورت در آن اکتفا نمود علاوه بر این، آن هم وقتی فایده ای دارد که از آنچه مقصود است به کار برده شود، نه اینکه تمام عمر را صرف همان مقدمه کرد و از مقصود اصلی باز ماند.
و گروهی دیگر هستند که مشغول علم شریعت می شوند، و لیکن بر فن معاملات، از علم فقه اقتصار می کنند و فروع نادره و فروض شاذه در آن را تتبع می کنند و از علم عبادات و اخلاق، و اشتغال به طاعات دور می افتند.
و فرقه دیگر بر فن معاملات و عبادات هر دو سعی می کنند، و لیکن از قدر ضرورت از آنها تجاوز می کنند و در مسائل غیر مهمه، و فروع غیر متحققه، اوقات را صرف می کنند، و به مطالب غیر مفیده می پردازند و از آنچه مقصود از علم شریعت است، که تهذیب اخلاق باشد باز می مانند.
صد هزاران فضل دانی از علوم
جان خود را می ندانی ای ظلوم
داند او خاصیت هر جوهری
در بیان جوهر خود چون خری
نیک می دانی یجوز و لایجوز
خود ندانی تو یجوزی یا عجوز
این روا وین ناروا دانی و لیک
ناروایی یا روایی بین تو نیک
قیمت هر کاله می دانی که چیست
قیمت خود را ندانی احمقی است
سعدها و نحسها دانسته ای
ننگری سعدی تو یا ناشسته ای
در گشاد عقدها گشتی تو پیر
عقده چندی دگر بگشاده گیر
عمر در محمول و در موضوع رفت
بی بصیرت عمر در مسموع رفت
جان جمله علمها این است این
که بدانی من کیم در یوم دین
از اصولینت اصول خویش به
که بدانی اصل خود ای مرد مه
حد اعیان و عرض دانسته گیر
حد خود را دان که نبود زان گزیر
و قومی دیگر در همه علوم شرعیه جد و جهد می نمایند، و به دقایق آنها می رسند و شب و روز در مسائل آنها تعمق می کنند و علاوه بر آن، مواظبت بر طاعات ظاهریه می نمایند و لیکن صفات نفسانیه خود را مهمل گذارده و از فکر آفات نفس خود غافل شده اند گاه باشد که متوجه اصلاح اخلاق خود نیز شده اند و مهلکات ردیه واضحه را دفع نموده و لیکن در زوایای نفس او دقایق مکر شیطان و تلبیس او مخفی است، و او از آنها غافل افتاده و جمیع این طوایف هرگاه عمل خود را صحیح، و خود را بر جاده خیر و سعادت دانند، مغرور و غافل اند، چون بعضی از ایشان علم مهم را ترک کرده و به آنچه فایده چندان ندارد پرداخته اند، مثل کسی که مرض مخصوصی داشته باشد که منجر به هلاکت او شود و او محتاج به آموختن دوایی باشد آن را ترک نموده و دوای مرضی دیگر را که معالجه به آن، ضد مرض او باشد بیاموزد.
و بعضی دیگر اگرچه تحصیل علمی که لازم است کرده است، و لیکن فایده آن را که عمل باشد ترک نموده، مثل مریضی که دوای مرض خود را بیاموزد و کتب معالجات را بخواند و بیماران دیگر را تعلیم کند، و لیکن مداوای خود را نکند و از این طوائف طایفه ای هستند که نفسهای ایشان به اخلاق ناپسند آکنده، و صفات ملهکه رذیله در آنها مجتمع گشته و لیکن غررو و غفلت ایشان را به جایی رسانیده که گمان می کنند شأن ایشان بالاتر است از آنکه صفت بدی در آنها ظاهر باشد و اخلاق رذیله را منحصر در عوام الناس می دانند و چون، آثار کبر و حب ریاست و برتری وشهرت در یکی از ایشان ظاهر گردد تصور کند که این تکبر نیست بلکه غرض، عزت دین و اظهار شرف علم است و چون علامت حسد در او پیدا شود، زبانش به غیبت امثال و اقران جاری گردد و به واسطه طعنی که بر او زده باشند یا او را رد نموده باشند یا مزاحم او شده باشند، پندارند این از راه غضب در دین و بغض فی الله است و حال آنکه اگر طعن بر دیگری از اهل علم زنند، یا بر او رد نمایند، و او را از منصب خود دفع کنند، این مغرور، مطلقا غضبناک نمی گردد، بلکه بسا باشد که شاد شود و اگر غضب او از برای دین بودی، نه از راه حسد و عداوت در رد و مزاحمت غضب او بر خود و دیگران یکسان بودی، و چون علامات ریا در او یافت می شود، گوید غرض از اظهار علم و عمل اقتدا کردن مردمان است به من تا هدایت یابند و تأمل نمی کند در اینکه اگر غرض از اظهار اعمال و احوال خود، ریا و خودنمایی نیست، بلکه اقتدای دیگران است، چرا به اقتدای ایشان به دیگری مسرور نمی شود؟ و اگر غرض، اصلاح مردم باشد، باید به هر نوع که به اصلاح می آیند مسرور شود و چون به مجالس ظلمه داخل شود و مدح و ثنای ایشان کند، و تواضع و فروتنی از برای ایشان نماید، و ملاحظه این کند که مدح و تواضع ظالم حرام است، شیطان فریب او دهد که اینها در هنگامی حرام است که به جهت طمع در مال ظالم مرتکب اینها شود اما غرض تو از آمد و شد با اهل ظلم، و مدح و تواضع، دفع ضرر از بندگان خداست و خدا بر باطن او مطلع است، که چنین نیست و اگر مرتبه یکی از امثال و اقران او در پیش آن ظالم بالاتر از او شود، و شفاعت او را در حق بندگان خدا قبول نماید، به نحوی که احتیاج به آمد و شد این شخص نباشد، بر او گران آید بلکه، اگر تواند که بدگویی او را در پیش آن ظالم کند، تا او را از آن مرتبه بیندازد، خودداری ننمایند.
و غفلت و غرور بعضی از این طایفه به جایی می رسد، که مالهای حرام اهل ظلم را می گیرند، به فریب آنکه مال مجهول المالک است و می گویند بر امثال من از پیشوای مسلمین جایز و لازم است که آن را اخذ کرده به قدر حاجت خود را مصرف نماید و تتمه را به فقرا تصدق کند و به این فریب، پیوسته مال حرام ایشان را می گیرد، و به اسرافهای خود خرج می کند، و دیناری به فقیر نمی رساند و بسی باشد که این مغرور، بر خوان ظلمه حاضر گردد، و از طعامهای ایشان می خورد و چون گویند که لایق مثل تو نیست خوردن این طعامها گوید بر من واجب است، زیرا این مال، مجهول المالک است و بر من به قدر قوه سعی در اخذ آن و رسانیدن به فقرا لازم است و خوردن من هم از آن، نوعی از اخذ است پس، از آن می خورم و قیمت آن را تصدق می کنم و خدا می داند که هیچ از قیمت آن را به احدی نمی دهد و این را می گوید که اعتقاد مردم عوام در حق او سست نشود و حال آنکه بر فرض تصدق کردن، از این غافل می شود که خوردن او باعث جرأت دیگران، و رواج امر ظالم می گردد.
و بسیاری هستند که مضایقه از این ندارند که در پنهان، از مال حرام ظالم بگیرند، و طعام ایشان را بخورند و لیکن اگر بدانند که یکی از مسطلعین عوام، مطلع می شوند، نهایت ابا و استنکاف از گرفتن آن می کند و بسا باشد که شوق حضور خدمت سلاطین، و آمد و شد خانه حکام و امرا در دل او جای گیر باشد، و لیکن در ظاهر از آن کناره کند تا اعتقاد عوام در حق او قوی گردد و با وجود اینها، چنان تصور کند که این دوری و اجتناب، از راه تقوی و ورع است.
و گاه باشد که بعضی از این طایفه، پیش نمازی جماعتی کند و چنان داند که عمل او باعث ترویج دین، و اقامه شعار اسلام، و غرض او برپای داشتن سنت سنیه سید المرسلین است و با وجود این، اگر دیگری از او اعلم و اصلح باشد و در آن مسجد به امامت پردازد، یا بعضی از مریدان او از او تخلف کنند، و به دیگری اقتدا نمایند، قیامتی از برای او برپا می شود، خواب شب و آرام روز از آن بیچاره منقطع می گردد و با خاطری پریشان و دلی ویران، شبی به روز و روزی به شب می رساند و اینها همه علامت آن است که غرض این احمق از امامت، نیست مگر حب جاه و ریاست و بعضی دیگر امامت و پیش نمازی را شغل و وسیله امر معاش و زندگانی خود قرار داده اند، و با وجود این، چنین می دانند که مشغول امر خیر هستند.
ای کبک خوش خرام که خوش میروی بناز
غره مشوه که گربه عابد نماز کرد
و ظاهر آن است که در امثال این زمان، امامی که قصد او محض تقرب به خدا و اقامه شعار اسلام باشد، بسیار کم است و علامت چنین شخصی آن است که هر وقت نیت قربت و قصد ثواب در مسجد رفتن و امامت داشته باشد می رود، و چون از این قصد خالی باشد ترک می کند و تنها نماز می کند و هر که صلاحیت امامت داشته باشد، از امامت در مسجد خود ایشان مضایقه نمی کند، بلکه به او اقتدا می کند و چنین شخصی اقتدا کردن مردم به او و نکردن در نزد او علی السویه است و کثرت و قلت در نزد او مطلقا تفاوتی نمی کند و حال او در وقت انفراد، با حال او در وقت امامت، از برای جماعتی بی شمار یکسان است.
و فرقه ای دیگر هستند که پای بر مسند حکومت شرع نهاده و خود را مفتی یا قاضی یا صدر یا شیخ الاسلام نامیده، فرمان پادشاه ظالمی را مستمسک حکم إلهی نموده، و از شرایط حکم و فتوی بی خبر، و از اوصاف حکم شرعی در ایشان اثری نیست مال و عرض مسلمانان از ایشان در فریاد و احکام شریعت سید المرسلین بر باد است عادلترین شهودشان رشوه حرام، و مداخل حلالشان مال بیوه زنان و ایتام.
مفتی بخورد مال یتیمان شهر و باز
بیچاره ناله از کمی اشتها کند
و بالجمله اصناف مغرورین اهل علم، به خصوص در امثال این اعصار بسیار است و کسی که تأمل کند می داند که تلبیس و تدلیس و افعال ذمیمه و صفات رذیله بعضی از ایشان به جایی منتهی شده که وجود ایشان ضرر اسلام و مسلمین، و موجب خرابی دین مبین، و مردن ایشان نفع ایمان، و برطرف شدنشان باعث استقامت امر مومنان است، زیرا ایشان دجال دین و علمدار لشکر شیاطین اند.
عیسی بن مریم علیه السلام عالم بد را مثال زده است به سنگی که بر ممر آبی افتاده، نه خود آب می خورد و نه می گذارد که آب، به زرع بندگان خدا برسد».
در این خرقه بسی آلودگی هست
خوشا وقت و لباس درد نوشان
و از جمله مغرورین ایشان، فرقه ای هستند که اکثر عمر خود را صرف علم کلام و مجادلات نموده، و اکثر اوقات خود را صرف تعلیم آداب مناظره رسانیده، در ایراد شکوک و شبهات، تألیفات ساخته و پرداخته، نه در عقاید دینیه از مرتبه پست ترین عوام تجاوز نموده، و نه یک مذهبی را پا برجا کرده گاهی به این رأی میل کند، و زمانی آن قول را اختیار می کند و عقاید او مانند ریسمانی که در مقابل باد آویخته باشد، گاهی به چپ میل کند گاهی به راست از اکثر علوم آگاه، ولیکن در معرفت خدا گمراه اند.
خداوند علم و خداوند رأی
شناسای هر چیز غیر از خدای
و با وجود این، چنان پندارند که هیچ کس چون او خدا را نشناخته، و به صفات او دانا نشده و فکر کردن در شبهات جدلیه کلامیه را افضل طاعات داند و به آن توقع ثواب دارد و به این خیال فاسد، مغرور، و فریفته شیطان شده و از علوم دینیه، که منشأ سعادات دنیویه و اخرویه اند، باز می ماند و به طاعات و عبادات و تهذیب اخلاق نمی پردازند و غافل از این شده است که این شکوک و شبهات را مدخلیتی در تصحیح عقاید نیست و از این جهت عقاید بسیاری از عوام الناس از این شخص محکم تر است.
بلی: فایده بعضی از مسائل این علم آن است که اگر ملحدی یا صاحب بدعتی در مقام تخریب دین برآید، و دفع وی به قهر و غلبه میسر نباشد، صاحب علم و جدل، تشکیکات او را به قواعد علم مناظره دفع نماید و در بسیاری از اعصار، به خصوص در این ازمنه، فایده و اثری بر آن مترتب نمی گردد، زیرا مبتدعی که دفع او موقوف به این علم باشد نادر است و حصول بدعت و شبهه از برای کسانی که در این علم فرو رفته اند، بیشتر است .
و فرقه ای دیگر هستند که کمال را منحصر در عبارت فهمی می دانند و روزگار عزیز خود را صرف فهمیدن مطالب غیر، که صحت آنها معلوم نیست می کنند بلکه گاه است از برای عبارتی وجوه بسیار، و احتمالات بی شمار پیدا می کنند و مدتهای مدید از عمر را به دانستن احتمالات عبارت مخالف مذهبی، ی فاسقی در مسأله ای که نه به کار دنیا می آید، و نه به کار آخرت ضایع می کنند و این عمل لغو را کمال و دانش می دانند و از تحصیل معارف باز می مانند.
و طایفه ای دیگر اوقات خود را مصروف بر تعلم صرف و نحو و معانی و بیان و شعر و منطق می نمایند و روزگار خود را در دقایق آنها به انجام می رسانند به گمان آنکه علم شریعت و حکمت بر آنها موقوف است و غافلند از اینکه علمی که موقوف علیه علمی دیگر است، باید به قدر ضرورت در آن اکتفا نمود علاوه بر این، آن هم وقتی فایده ای دارد که از آنچه مقصود است به کار برده شود، نه اینکه تمام عمر را صرف همان مقدمه کرد و از مقصود اصلی باز ماند.
و گروهی دیگر هستند که مشغول علم شریعت می شوند، و لیکن بر فن معاملات، از علم فقه اقتصار می کنند و فروع نادره و فروض شاذه در آن را تتبع می کنند و از علم عبادات و اخلاق، و اشتغال به طاعات دور می افتند.
و فرقه دیگر بر فن معاملات و عبادات هر دو سعی می کنند، و لیکن از قدر ضرورت از آنها تجاوز می کنند و در مسائل غیر مهمه، و فروع غیر متحققه، اوقات را صرف می کنند، و به مطالب غیر مفیده می پردازند و از آنچه مقصود از علم شریعت است، که تهذیب اخلاق باشد باز می مانند.
صد هزاران فضل دانی از علوم
جان خود را می ندانی ای ظلوم
داند او خاصیت هر جوهری
در بیان جوهر خود چون خری
نیک می دانی یجوز و لایجوز
خود ندانی تو یجوزی یا عجوز
این روا وین ناروا دانی و لیک
ناروایی یا روایی بین تو نیک
قیمت هر کاله می دانی که چیست
قیمت خود را ندانی احمقی است
سعدها و نحسها دانسته ای
ننگری سعدی تو یا ناشسته ای
در گشاد عقدها گشتی تو پیر
عقده چندی دگر بگشاده گیر
عمر در محمول و در موضوع رفت
بی بصیرت عمر در مسموع رفت
جان جمله علمها این است این
که بدانی من کیم در یوم دین
از اصولینت اصول خویش به
که بدانی اصل خود ای مرد مه
حد اعیان و عرض دانسته گیر
حد خود را دان که نبود زان گزیر
و قومی دیگر در همه علوم شرعیه جد و جهد می نمایند، و به دقایق آنها می رسند و شب و روز در مسائل آنها تعمق می کنند و علاوه بر آن، مواظبت بر طاعات ظاهریه می نمایند و لیکن صفات نفسانیه خود را مهمل گذارده و از فکر آفات نفس خود غافل شده اند گاه باشد که متوجه اصلاح اخلاق خود نیز شده اند و مهلکات ردیه واضحه را دفع نموده و لیکن در زوایای نفس او دقایق مکر شیطان و تلبیس او مخفی است، و او از آنها غافل افتاده و جمیع این طوایف هرگاه عمل خود را صحیح، و خود را بر جاده خیر و سعادت دانند، مغرور و غافل اند، چون بعضی از ایشان علم مهم را ترک کرده و به آنچه فایده چندان ندارد پرداخته اند، مثل کسی که مرض مخصوصی داشته باشد که منجر به هلاکت او شود و او محتاج به آموختن دوایی باشد آن را ترک نموده و دوای مرضی دیگر را که معالجه به آن، ضد مرض او باشد بیاموزد.
و بعضی دیگر اگرچه تحصیل علمی که لازم است کرده است، و لیکن فایده آن را که عمل باشد ترک نموده، مثل مریضی که دوای مرض خود را بیاموزد و کتب معالجات را بخواند و بیماران دیگر را تعلیم کند، و لیکن مداوای خود را نکند و از این طوائف طایفه ای هستند که نفسهای ایشان به اخلاق ناپسند آکنده، و صفات ملهکه رذیله در آنها مجتمع گشته و لیکن غررو و غفلت ایشان را به جایی رسانیده که گمان می کنند شأن ایشان بالاتر است از آنکه صفت بدی در آنها ظاهر باشد و اخلاق رذیله را منحصر در عوام الناس می دانند و چون، آثار کبر و حب ریاست و برتری وشهرت در یکی از ایشان ظاهر گردد تصور کند که این تکبر نیست بلکه غرض، عزت دین و اظهار شرف علم است و چون علامت حسد در او پیدا شود، زبانش به غیبت امثال و اقران جاری گردد و به واسطه طعنی که بر او زده باشند یا او را رد نموده باشند یا مزاحم او شده باشند، پندارند این از راه غضب در دین و بغض فی الله است و حال آنکه اگر طعن بر دیگری از اهل علم زنند، یا بر او رد نمایند، و او را از منصب خود دفع کنند، این مغرور، مطلقا غضبناک نمی گردد، بلکه بسا باشد که شاد شود و اگر غضب او از برای دین بودی، نه از راه حسد و عداوت در رد و مزاحمت غضب او بر خود و دیگران یکسان بودی، و چون علامات ریا در او یافت می شود، گوید غرض از اظهار علم و عمل اقتدا کردن مردمان است به من تا هدایت یابند و تأمل نمی کند در اینکه اگر غرض از اظهار اعمال و احوال خود، ریا و خودنمایی نیست، بلکه اقتدای دیگران است، چرا به اقتدای ایشان به دیگری مسرور نمی شود؟ و اگر غرض، اصلاح مردم باشد، باید به هر نوع که به اصلاح می آیند مسرور شود و چون به مجالس ظلمه داخل شود و مدح و ثنای ایشان کند، و تواضع و فروتنی از برای ایشان نماید، و ملاحظه این کند که مدح و تواضع ظالم حرام است، شیطان فریب او دهد که اینها در هنگامی حرام است که به جهت طمع در مال ظالم مرتکب اینها شود اما غرض تو از آمد و شد با اهل ظلم، و مدح و تواضع، دفع ضرر از بندگان خداست و خدا بر باطن او مطلع است، که چنین نیست و اگر مرتبه یکی از امثال و اقران او در پیش آن ظالم بالاتر از او شود، و شفاعت او را در حق بندگان خدا قبول نماید، به نحوی که احتیاج به آمد و شد این شخص نباشد، بر او گران آید بلکه، اگر تواند که بدگویی او را در پیش آن ظالم کند، تا او را از آن مرتبه بیندازد، خودداری ننمایند.
و غفلت و غرور بعضی از این طایفه به جایی می رسد، که مالهای حرام اهل ظلم را می گیرند، به فریب آنکه مال مجهول المالک است و می گویند بر امثال من از پیشوای مسلمین جایز و لازم است که آن را اخذ کرده به قدر حاجت خود را مصرف نماید و تتمه را به فقرا تصدق کند و به این فریب، پیوسته مال حرام ایشان را می گیرد، و به اسرافهای خود خرج می کند، و دیناری به فقیر نمی رساند و بسی باشد که این مغرور، بر خوان ظلمه حاضر گردد، و از طعامهای ایشان می خورد و چون گویند که لایق مثل تو نیست خوردن این طعامها گوید بر من واجب است، زیرا این مال، مجهول المالک است و بر من به قدر قوه سعی در اخذ آن و رسانیدن به فقرا لازم است و خوردن من هم از آن، نوعی از اخذ است پس، از آن می خورم و قیمت آن را تصدق می کنم و خدا می داند که هیچ از قیمت آن را به احدی نمی دهد و این را می گوید که اعتقاد مردم عوام در حق او سست نشود و حال آنکه بر فرض تصدق کردن، از این غافل می شود که خوردن او باعث جرأت دیگران، و رواج امر ظالم می گردد.
و بسیاری هستند که مضایقه از این ندارند که در پنهان، از مال حرام ظالم بگیرند، و طعام ایشان را بخورند و لیکن اگر بدانند که یکی از مسطلعین عوام، مطلع می شوند، نهایت ابا و استنکاف از گرفتن آن می کند و بسا باشد که شوق حضور خدمت سلاطین، و آمد و شد خانه حکام و امرا در دل او جای گیر باشد، و لیکن در ظاهر از آن کناره کند تا اعتقاد عوام در حق او قوی گردد و با وجود اینها، چنان تصور کند که این دوری و اجتناب، از راه تقوی و ورع است.
و گاه باشد که بعضی از این طایفه، پیش نمازی جماعتی کند و چنان داند که عمل او باعث ترویج دین، و اقامه شعار اسلام، و غرض او برپای داشتن سنت سنیه سید المرسلین است و با وجود این، اگر دیگری از او اعلم و اصلح باشد و در آن مسجد به امامت پردازد، یا بعضی از مریدان او از او تخلف کنند، و به دیگری اقتدا نمایند، قیامتی از برای او برپا می شود، خواب شب و آرام روز از آن بیچاره منقطع می گردد و با خاطری پریشان و دلی ویران، شبی به روز و روزی به شب می رساند و اینها همه علامت آن است که غرض این احمق از امامت، نیست مگر حب جاه و ریاست و بعضی دیگر امامت و پیش نمازی را شغل و وسیله امر معاش و زندگانی خود قرار داده اند، و با وجود این، چنین می دانند که مشغول امر خیر هستند.
ای کبک خوش خرام که خوش میروی بناز
غره مشوه که گربه عابد نماز کرد
و ظاهر آن است که در امثال این زمان، امامی که قصد او محض تقرب به خدا و اقامه شعار اسلام باشد، بسیار کم است و علامت چنین شخصی آن است که هر وقت نیت قربت و قصد ثواب در مسجد رفتن و امامت داشته باشد می رود، و چون از این قصد خالی باشد ترک می کند و تنها نماز می کند و هر که صلاحیت امامت داشته باشد، از امامت در مسجد خود ایشان مضایقه نمی کند، بلکه به او اقتدا می کند و چنین شخصی اقتدا کردن مردم به او و نکردن در نزد او علی السویه است و کثرت و قلت در نزد او مطلقا تفاوتی نمی کند و حال او در وقت انفراد، با حال او در وقت امامت، از برای جماعتی بی شمار یکسان است.
و فرقه ای دیگر هستند که پای بر مسند حکومت شرع نهاده و خود را مفتی یا قاضی یا صدر یا شیخ الاسلام نامیده، فرمان پادشاه ظالمی را مستمسک حکم إلهی نموده، و از شرایط حکم و فتوی بی خبر، و از اوصاف حکم شرعی در ایشان اثری نیست مال و عرض مسلمانان از ایشان در فریاد و احکام شریعت سید المرسلین بر باد است عادلترین شهودشان رشوه حرام، و مداخل حلالشان مال بیوه زنان و ایتام.
مفتی بخورد مال یتیمان شهر و باز
بیچاره ناله از کمی اشتها کند
و بالجمله اصناف مغرورین اهل علم، به خصوص در امثال این اعصار بسیار است و کسی که تأمل کند می داند که تلبیس و تدلیس و افعال ذمیمه و صفات رذیله بعضی از ایشان به جایی منتهی شده که وجود ایشان ضرر اسلام و مسلمین، و موجب خرابی دین مبین، و مردن ایشان نفع ایمان، و برطرف شدنشان باعث استقامت امر مومنان است، زیرا ایشان دجال دین و علمدار لشکر شیاطین اند.
عیسی بن مریم علیه السلام عالم بد را مثال زده است به سنگی که بر ممر آبی افتاده، نه خود آب می خورد و نه می گذارد که آب، به زرع بندگان خدا برسد».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
غرور و اعظان
طایفه چهارم: واعظانند و اهل غرور و غفلت ایشان نیز بسیار است بعضی از اینها از احوال نفس و صفات آن، و از خوف و رجا و توکل و رضا و صبر و شکر و غیره سخن می گوید، و چنان می پندارد که با گفتن اینها و خواندن خلق با اینها، خود نیز متصف به آنها می گردد، و حال آنکه در آن صفات از پایه ادنای عامی ترقی ننموده است.
بر همه درس توکل می کند
در هوا او پشه را رگ می زند
و چنان گمان می کند که غرض او از وعظ، اصلاح مردم است، نه امر دیگر و حال آنکه اگر واعظی دیگر یافت شود که از برای اصلاح خلق بهتر باشد، و مردم رو به او آورند، این بیچاره از غصه و حسد نزدیک به مردن می رسد و اگر یکی مدح و ثنای آن واعظ دیگر را کند، این با آن مدح کننده دشمن می گردد.
و گروهی دیگر خود را مشغول قصه خوانی و نقالی ساخته، و شطح و طاماتی چند پرداخته، و در کلمات، سجع و قافیه به هم انداخته، سعی در تحصیل قصه های غریبه و احادیث عجیبه می نمایند و طالب آنند که مستمعان، صداها به گریه بلند کنند، و صیحه ها بکشند، و بر سر و صورت خود بزنند و از شنیدن کلمات او حرکات شوقیه نمایند و از انواع این امور لذت می برند و بسا باشد که احادیث کاذبه جعل کنند و قصه های دروغ بر هم بافند از برای رقت عوام و شوق و میل ایشان و شکی نیست که امثال این اشخاص، شیاطین انس اند و خود گمراهند و مردمان را نیز گمراه می کنند و سزاوار وعظ و ارشاد نیست، مگر کسی که قصد او بجز هدایت مردم نباشد و طمع او از خلق بالکلیه منقطع شده باشد و مدح و ذم در نظر او یکسان باشد نه از مذمت ایشان مضایقه داشته باشد بعد از آنکه در نزد خدا ممدوح باشد و نه به مدح ایشان شاد شود، و اگر چه حال خود را نزد خدا نداند و چنانچه واعظی دیگر پیدا شود که در ارشاد مردم و هدایت ایشان معین و مددکار او باشد، نهایت فرح و سرور از برای او حاصل گردد و با نظر حقارت و پستی به هیچ یک از بندگان خدا ننگرد بلکه احتمال دهد که هر کس از او بهتر باشد، زیرا به وطن هر کس و خاتمه امور، خدا داناتر است.
بر همه درس توکل می کند
در هوا او پشه را رگ می زند
و چنان گمان می کند که غرض او از وعظ، اصلاح مردم است، نه امر دیگر و حال آنکه اگر واعظی دیگر یافت شود که از برای اصلاح خلق بهتر باشد، و مردم رو به او آورند، این بیچاره از غصه و حسد نزدیک به مردن می رسد و اگر یکی مدح و ثنای آن واعظ دیگر را کند، این با آن مدح کننده دشمن می گردد.
و گروهی دیگر خود را مشغول قصه خوانی و نقالی ساخته، و شطح و طاماتی چند پرداخته، و در کلمات، سجع و قافیه به هم انداخته، سعی در تحصیل قصه های غریبه و احادیث عجیبه می نمایند و طالب آنند که مستمعان، صداها به گریه بلند کنند، و صیحه ها بکشند، و بر سر و صورت خود بزنند و از شنیدن کلمات او حرکات شوقیه نمایند و از انواع این امور لذت می برند و بسا باشد که احادیث کاذبه جعل کنند و قصه های دروغ بر هم بافند از برای رقت عوام و شوق و میل ایشان و شکی نیست که امثال این اشخاص، شیاطین انس اند و خود گمراهند و مردمان را نیز گمراه می کنند و سزاوار وعظ و ارشاد نیست، مگر کسی که قصد او بجز هدایت مردم نباشد و طمع او از خلق بالکلیه منقطع شده باشد و مدح و ذم در نظر او یکسان باشد نه از مذمت ایشان مضایقه داشته باشد بعد از آنکه در نزد خدا ممدوح باشد و نه به مدح ایشان شاد شود، و اگر چه حال خود را نزد خدا نداند و چنانچه واعظی دیگر پیدا شود که در ارشاد مردم و هدایت ایشان معین و مددکار او باشد، نهایت فرح و سرور از برای او حاصل گردد و با نظر حقارت و پستی به هیچ یک از بندگان خدا ننگرد بلکه احتمال دهد که هر کس از او بهتر باشد، زیرا به وطن هر کس و خاتمه امور، خدا داناتر است.