عبارات مورد جستجو در ۴۴۱۰ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۱۸ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: فَقُلْ تَعالَوْا الایة جلیل و جبار، خداى بزرگوار، وفادار نیکوکار، خداوند دادگر، گشاینده هر در، آغاز کننده هر سر، از لطیفى و مهربانى که که هست بر بندگان، و بنده نوازى و کار سازى و خداوندى خود را که فرا مینماید بایشان، درین آیت رهیگان را بتوحید راه مىنماید، و بر اخلاق پسندیده میخواند، و از فواحش و کبائر باز مىزند، و آنچه زهر دین ایشان است فرا مىنماید، و از آن پرهیز میفرماید، همچون طبیب مهربان که بسر بیمار شود، و علت شناسد، و دارو داند، گوید: این خور که ترا سازنده است، آن مخور که ترا هلاک کننده است. هر چه سازگار بود بدان وصیت کند. هر چه زیان کار بود، از آن پرهیز فرماید. رب العزة بسعت رحمت خویش با بنده همین میکند. از شرک پرهیز مىفرماید، که شرک زهر دین است، آن زهرى که تریاق مغفرت آن را سود ندارد: إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ.
شرک دو قسم است: شرک جلى، و شرک خفى. شرک جلى عبادت اصنام است، و شرک خفى ملاحظه خلق بچشم اعظام. آن یکى از بهشت و درجات محروم گرداند، و این یکى از روح مناجات.پس آنکه محرمات و فواحش لختى برشمرد، و از آن حذر نمود، و باخلاق پسندیده بر طاعت اللَّه فرمود، گفت: عقوق پدر و مادر بگذارید، و توقیر ایشان بر دست گیرید، و فرزندان را از درویشى مکشید، و روزى گمار را در ضمان استوار دارید، و در نهان و آشکارا گرد خیانت مگردید، و آب روى خویش بمبرید، و از خوردن مال یتیم پرهیز کنید، و بچشم تکریم و شفقت بدو نگرید، و در معاملات خلق بر انصاف روید، و از مظالم و تبعات دور باشید، و پیمانه و ترازو راست دارید، تا برستاخیز در مقام ترازو نجات یابید. اینست وصیت خداوند ببندگان. نیوشید و بکار دارید تا برهید.
اگر کسى گوید: احسان با پدر و مادر در قرآن ثانى توحید ساختن چه حکمت است؟ جواب آنست که آدمى در وجود آمد اول باختراع و ایجاد حق، و آنچه وى را دربایست بود از خلق و خلق و روزى و غیر آن وى را بیافرید، و آن گه بثانى الحال بتربیت پدر و مادر. پس وجود کمال وى را دو سبب است: سبب اول اختراع حق سبحانه و تعالى، و سبب دوم تربیت پدر و مادر. پس چون اللَّه وى را بیافرید، بر خود رحمت نبشت «۲» از بهر وى، و بر مقابل آن شکر و نعمت توحید بر وى واجب کرد. این برحمت خویش کرد. همچنین چون مادر و پدر سبب وجود وى بودند، از راه تربیت و رحمت که اللَّه در دل ایشان نهاد، شکر آن نعمت تربیت بر ایشان واجب کرد باحسان با ایشان.
ازینجا مناسبتى ظاهر گشت میان رحم و رحمت، مناسبتى معنوى بعد از مناسبت لفظى، از اینجاست که شکر والدین و احسان با ایشان در نظر شرع عظیم است و بزرگ و ثانى توحید، تا رب العزة جل جلاله که میگوید: أَنِ اشْکُرْ لِی وَ لِوالِدَیْکَ، أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً تنبیهى باشد خلق را که ایشان وجود فرزند را سبب آخراند، چنان که اللَّه جل جلاله سبب اول است. وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا سخن چون بعدل رود در عاجل و آجل آن را تبعهاى نبود، و لیس ذلک الا ذکر اللَّه عز و جل. بو سلیمان گفت: «إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا»
یعنى اذا تکلمتم فتکلموا بذکره. سخن که گوئید سخن خدا گوئید، و کتاب او خوانید، و حدیث او کنید. پیر بو على سیاه قدس اللَّه روحه هر گه که درویشى سوختهاى بر وى در شدى، چراغ وى فرا چراغ وى داشتى، و از درد دل بنالیدى، گفتى: مردىام فارغ.
شغلى ندارم. کارى ندانم. سروسامان خود گم کردهام. در غرقاب حیرت دستى مىزنم.
دستگیرى مىطلبم. دمسازى میجویم، تا با من حدیث دوست کند، من با وى حدیث دوست کنم، کز حدیث دوست بوى دوست آید:
این دیده من همه جمالت خواهد
طبع دل من بوى وصالت خواهد
بخشاى بر آن کسى که اندر شب و روز
در خواب بآرزو خیالت خواهد.
وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا
قال الجوزجانى: العهود کثیرة، و أحق العهود بالوفاء الامر بالمعروف و النهى عن المنکر، تأمر نفسک بالمعروف، فان قبلت منک، و الا رضتها بالجوع و السهر و کثرة الذکر و مجالسة الصالحین لترغب فى المعروف. ثم تأمر غیرک، و تنهى نفسک عن المنکر، فان قبلت و الّا فأدّبها بالسّیاحة و التقطع و العزلة و قلة الکلام و ملازمة الصبر لتنتهى، فاذا انتهت فانه الناس عن المنکر.
ثُمَّ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ تَماماً الایة اى محمد! پس از آنکه راه شرع نمودى، و آداب و احکام شرع در آموختى، و محلات و محرمات روشن کردى، و بامر معروف و نهى منکر فرمودى، بشارت ده ایشان را که این نعمت بر ایشان تمام کنم.
امروز بروح مناجات و حلاوت طاعات، و فردا بنعیم باقى و فضائل درجات. سنت ما چنین است. ما پیغامبران و مؤمنان موسى و بنى اسرائیل را گفتیم: تَماماً عَلَى الَّذِی أَحْسَنَ.
مصطفى محمد عربى و امّت وى را گفتیم: «أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی»، و تمام نعمت آنست که چراغ هدایت از روزن رسالت بتأیید الهیت در دل شما افروختیم، تا بصراط مستقیم راه بردید، و در سنت و جماعت راست رفتید، تا از خوض معترضان و جدال مضطران و تأویل جهمیان و ساخته مبتدعان آزاد گشتید. اینست که رب العالمین گفت: وَ أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ. بر این صراط مستقیم محکم باشید، و بر پى آن روید، و منهج صواب آن دانید، و سبب نجات آن شناسید، تا بنعیم باقى و سعادت جاودان رسید، نه بینى که در آخر ورد گفت رب العزة: إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَ کانُوا شِیَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فِی شَیْءٍ.
ایشان که صراط مستقیم را پى بر نبودند، و در سنت و جماعت راست نرفتند، و راههاى حیرت و ضلالت برگرفتند، نه ایشان امت تواند از روى اتّباع، نه تو شفیع ایشان. نه ایشان را نور بصیرت، نه چراغ معرفت، نه سخن بر بیّنت، نه اتّباع کتاب و سنت.
مصطفى (ص) ایشان را میگوید: «یکون فى آخر الزمان دجالون کذابون، یأتونکم من الاحادیث بما لم تسمعوا انتم و لا آباؤکم، فایاکم و ایاهم، لا یضلونکم و لا یفتنونکم»!
شرک دو قسم است: شرک جلى، و شرک خفى. شرک جلى عبادت اصنام است، و شرک خفى ملاحظه خلق بچشم اعظام. آن یکى از بهشت و درجات محروم گرداند، و این یکى از روح مناجات.پس آنکه محرمات و فواحش لختى برشمرد، و از آن حذر نمود، و باخلاق پسندیده بر طاعت اللَّه فرمود، گفت: عقوق پدر و مادر بگذارید، و توقیر ایشان بر دست گیرید، و فرزندان را از درویشى مکشید، و روزى گمار را در ضمان استوار دارید، و در نهان و آشکارا گرد خیانت مگردید، و آب روى خویش بمبرید، و از خوردن مال یتیم پرهیز کنید، و بچشم تکریم و شفقت بدو نگرید، و در معاملات خلق بر انصاف روید، و از مظالم و تبعات دور باشید، و پیمانه و ترازو راست دارید، تا برستاخیز در مقام ترازو نجات یابید. اینست وصیت خداوند ببندگان. نیوشید و بکار دارید تا برهید.
اگر کسى گوید: احسان با پدر و مادر در قرآن ثانى توحید ساختن چه حکمت است؟ جواب آنست که آدمى در وجود آمد اول باختراع و ایجاد حق، و آنچه وى را دربایست بود از خلق و خلق و روزى و غیر آن وى را بیافرید، و آن گه بثانى الحال بتربیت پدر و مادر. پس وجود کمال وى را دو سبب است: سبب اول اختراع حق سبحانه و تعالى، و سبب دوم تربیت پدر و مادر. پس چون اللَّه وى را بیافرید، بر خود رحمت نبشت «۲» از بهر وى، و بر مقابل آن شکر و نعمت توحید بر وى واجب کرد. این برحمت خویش کرد. همچنین چون مادر و پدر سبب وجود وى بودند، از راه تربیت و رحمت که اللَّه در دل ایشان نهاد، شکر آن نعمت تربیت بر ایشان واجب کرد باحسان با ایشان.
ازینجا مناسبتى ظاهر گشت میان رحم و رحمت، مناسبتى معنوى بعد از مناسبت لفظى، از اینجاست که شکر والدین و احسان با ایشان در نظر شرع عظیم است و بزرگ و ثانى توحید، تا رب العزة جل جلاله که میگوید: أَنِ اشْکُرْ لِی وَ لِوالِدَیْکَ، أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً تنبیهى باشد خلق را که ایشان وجود فرزند را سبب آخراند، چنان که اللَّه جل جلاله سبب اول است. وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا سخن چون بعدل رود در عاجل و آجل آن را تبعهاى نبود، و لیس ذلک الا ذکر اللَّه عز و جل. بو سلیمان گفت: «إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا»
یعنى اذا تکلمتم فتکلموا بذکره. سخن که گوئید سخن خدا گوئید، و کتاب او خوانید، و حدیث او کنید. پیر بو على سیاه قدس اللَّه روحه هر گه که درویشى سوختهاى بر وى در شدى، چراغ وى فرا چراغ وى داشتى، و از درد دل بنالیدى، گفتى: مردىام فارغ.
شغلى ندارم. کارى ندانم. سروسامان خود گم کردهام. در غرقاب حیرت دستى مىزنم.
دستگیرى مىطلبم. دمسازى میجویم، تا با من حدیث دوست کند، من با وى حدیث دوست کنم، کز حدیث دوست بوى دوست آید:
این دیده من همه جمالت خواهد
طبع دل من بوى وصالت خواهد
بخشاى بر آن کسى که اندر شب و روز
در خواب بآرزو خیالت خواهد.
وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا
قال الجوزجانى: العهود کثیرة، و أحق العهود بالوفاء الامر بالمعروف و النهى عن المنکر، تأمر نفسک بالمعروف، فان قبلت منک، و الا رضتها بالجوع و السهر و کثرة الذکر و مجالسة الصالحین لترغب فى المعروف. ثم تأمر غیرک، و تنهى نفسک عن المنکر، فان قبلت و الّا فأدّبها بالسّیاحة و التقطع و العزلة و قلة الکلام و ملازمة الصبر لتنتهى، فاذا انتهت فانه الناس عن المنکر.
ثُمَّ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ تَماماً الایة اى محمد! پس از آنکه راه شرع نمودى، و آداب و احکام شرع در آموختى، و محلات و محرمات روشن کردى، و بامر معروف و نهى منکر فرمودى، بشارت ده ایشان را که این نعمت بر ایشان تمام کنم.
امروز بروح مناجات و حلاوت طاعات، و فردا بنعیم باقى و فضائل درجات. سنت ما چنین است. ما پیغامبران و مؤمنان موسى و بنى اسرائیل را گفتیم: تَماماً عَلَى الَّذِی أَحْسَنَ.
مصطفى محمد عربى و امّت وى را گفتیم: «أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی»، و تمام نعمت آنست که چراغ هدایت از روزن رسالت بتأیید الهیت در دل شما افروختیم، تا بصراط مستقیم راه بردید، و در سنت و جماعت راست رفتید، تا از خوض معترضان و جدال مضطران و تأویل جهمیان و ساخته مبتدعان آزاد گشتید. اینست که رب العالمین گفت: وَ أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ. بر این صراط مستقیم محکم باشید، و بر پى آن روید، و منهج صواب آن دانید، و سبب نجات آن شناسید، تا بنعیم باقى و سعادت جاودان رسید، نه بینى که در آخر ورد گفت رب العزة: إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَ کانُوا شِیَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فِی شَیْءٍ.
ایشان که صراط مستقیم را پى بر نبودند، و در سنت و جماعت راست نرفتند، و راههاى حیرت و ضلالت برگرفتند، نه ایشان امت تواند از روى اتّباع، نه تو شفیع ایشان. نه ایشان را نور بصیرت، نه چراغ معرفت، نه سخن بر بیّنت، نه اتّباع کتاب و سنت.
مصطفى (ص) ایشان را میگوید: «یکون فى آخر الزمان دجالون کذابون، یأتونکم من الاحادیث بما لم تسمعوا انتم و لا آباؤکم، فایاکم و ایاهم، لا یضلونکم و لا یفتنونکم»!
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۱۹ - النوبة الاولى
قوله تعالى: مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ هر که نیکى آرد فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها او را است فردا ده چندان وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ و هر که بدى آرد فَلا یُجْزى إِلَّا مِثْلَها پاداش ندهند او را مگر هم چندان وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ (۱۶۰) و بر هر دو از ما ستم نیاید.
قُلْ گوى یا محمد! إِنَّنِی هَدانِی رَبِّی من آنم که راه نمود مرا خداوند من إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ بر راه راست. دِیناً قِیَماً دینى پاینده راست مِلَّةَ إِبْراهِیمَ کیش ابراهیم حَنِیفاً آن موحد مخلص پاک وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (۱۶۱) و ابراهیم از انباز گیرندگان نبود با خداى.
قُلْ إِنَّ صَلاتِی گوى نماز من وَ نُسُکِی و سجود من و قربان من وَ مَحْیایَ وَ مَماتِی و زندگانى من و مرگى من لِلَّهِ خداى را است رَبِّ الْعالَمِینَ (۱۶۲) خداوند جهانیان.
لا شَرِیکَ لَهُ با وى انباز نیست وَ بِذلِکَ أُمِرْتُ و بدین فرمودند مرا وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ (۱۶۳) و من اول مسلمانم که گردن نهاد وى را.
قُلْ أَ غَیْرَ اللَّهِ أَبْغِی رَبًّا گوى جز از اللَّه خداوندى جویم؟ وَ هُوَ رَبُّ کُلِّ شَیْءٍ و او خداوند همه چیزى است وَ لا تَکْسِبُ کُلُّ نَفْسٍ إِلَّا عَلَیْها و هیچ کس چیزى نکند مگر بر خویشتن وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ و بر ندارد هیچ بردارندهاى وِزْرَ أُخْرى کرد بد تنى دیگر ثُمَّ إِلى رَبِّکُمْ مَرْجِعُکُمْ آن گه با خداى است بازگشت شما فَیُنَبِّئُکُمْ تا خبر کند شما را بِما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ (۱۶۴) بآنچه در آن بودید از اختلاف، و جذاجذ که میگفتید.
وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَکُمْ خَلائِفَ الْأَرْضِ او آنست که شما را کرد خلیفتان زمین وَ رَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ و برداشت شما را زیر یکدیگر بپایها افزونى لِیَبْلُوَکُمْ آن را تا بیازماید شما را فِی ما آتاکُمْ در آنچه شما را داد، سپاس دار یابد یا ناسپاس إِنَّ رَبَّکَ سَرِیعُ الْعِقابِ که خداوند تو ناسپاسان را زود گیر است وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۶۵) و سپاس داران را آمرزگار و بخشاینده.
قُلْ گوى یا محمد! إِنَّنِی هَدانِی رَبِّی من آنم که راه نمود مرا خداوند من إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ بر راه راست. دِیناً قِیَماً دینى پاینده راست مِلَّةَ إِبْراهِیمَ کیش ابراهیم حَنِیفاً آن موحد مخلص پاک وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (۱۶۱) و ابراهیم از انباز گیرندگان نبود با خداى.
قُلْ إِنَّ صَلاتِی گوى نماز من وَ نُسُکِی و سجود من و قربان من وَ مَحْیایَ وَ مَماتِی و زندگانى من و مرگى من لِلَّهِ خداى را است رَبِّ الْعالَمِینَ (۱۶۲) خداوند جهانیان.
لا شَرِیکَ لَهُ با وى انباز نیست وَ بِذلِکَ أُمِرْتُ و بدین فرمودند مرا وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ (۱۶۳) و من اول مسلمانم که گردن نهاد وى را.
قُلْ أَ غَیْرَ اللَّهِ أَبْغِی رَبًّا گوى جز از اللَّه خداوندى جویم؟ وَ هُوَ رَبُّ کُلِّ شَیْءٍ و او خداوند همه چیزى است وَ لا تَکْسِبُ کُلُّ نَفْسٍ إِلَّا عَلَیْها و هیچ کس چیزى نکند مگر بر خویشتن وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ و بر ندارد هیچ بردارندهاى وِزْرَ أُخْرى کرد بد تنى دیگر ثُمَّ إِلى رَبِّکُمْ مَرْجِعُکُمْ آن گه با خداى است بازگشت شما فَیُنَبِّئُکُمْ تا خبر کند شما را بِما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ (۱۶۴) بآنچه در آن بودید از اختلاف، و جذاجذ که میگفتید.
وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَکُمْ خَلائِفَ الْأَرْضِ او آنست که شما را کرد خلیفتان زمین وَ رَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ و برداشت شما را زیر یکدیگر بپایها افزونى لِیَبْلُوَکُمْ آن را تا بیازماید شما را فِی ما آتاکُمْ در آنچه شما را داد، سپاس دار یابد یا ناسپاس إِنَّ رَبَّکَ سَرِیعُ الْعِقابِ که خداوند تو ناسپاسان را زود گیر است وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۶۵) و سپاس داران را آمرزگار و بخشاینده.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱ - النوبة الثالثة
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم یشیر الى سموّه فى ازله، اسم یدلّ على علوه فى ابده. سمّوه فى ازله نفى البدایة، و علوّه فى ابده نفى النهایة، فهو الاول لا افتتاح لوجوده الآخر، لا انقطاع لثبوته الظاهر، لا خفاء لجلال عزه الباطن، لا سبیل الى ادراک حقّه.
نام خداى کریم، جبّار، نام دار، عظیم، اول بدانایى و توانایى، و آخر بکار رانى و کار خدایى، ظاهر بکردگارى و پادشاهى، باطن از چون و چرایى. اول هر نعمت، آخر هر محنت، ظاهر هر حجت، باطن هر حکمت. اول که نبودها دانست، آخر که میداند آنچه دانست. ظاهر بدانچه ساخت در جهان، باطن از وهمهاى پنهان، فراخ بخشایش است و مهربان، یگانه و یکتاست از ازل تا جاودان، واحد و وحید در نام و در نشان، رازها شنود چه آشکارا و چه نهان، مایه رمیدگان، و پناه مضطران، و یادگار بىدلان:
بر یاد تو بىتو روزگارى دارم
در دیده ز صورتت نگارى دارم!
جنید گفت: بسم اللَّه هیبته، و فى الرحمن عونه، و فى الرحیم مودته و محبته.
اللَّه اشارت است بجلال الوهیت و عزت احدیت. رحمن اشارت است بکمال نعمت و حسن معونت و عموم رحمت بر کافه بریّت. رحیم اشارت است بمهر و محبت خصوصا با اهل کرامت. حسین منصور گفت: «بسم اللَّه» از بنده چنان است که کاف و نون از حق. چون حق گوید جل جلاله: «کن»، پیش از آنکه کاف بنون پیوندد، بفرمان اللَّه عالمى در وجود آید. همچنین بنده چون بصدق گوید: «بسم اللَّه»، بر هر چه خواند راست آید، و آنچه خواهد یابد بگفتار «بسم اللَّه». قومى حروف «بسم اللَّه» تفسیر کردهاند که «با» برّ خدا است با پیغامبران بالهام نبوت و رسالت. سین سرّ خدا است با عارفان بالهام انس و قربت. میم منت خدا است بر مریدان بدوام نظر رحمت. الف آلاء اوست. لام اول لطف او. لام دوم لقاء او. هاء تنبیه و ارشاد او. میگوید: بآلاء اللَّه و لطفه وصل من وصل الى لقاء اللَّه فانتبهوا.
در اخبار موسى (ع) آوردهاند که رب العزة در مقام مناجات با وى گفت: یا موسى! انا اللَّه الرحمن الرحیم. الکبریاء نعتى، و الجبروت صفتى، و الدّیّان اسمى، فمن مثلى؟
زهى سخن پر آفرین، و بر دلها شیرین، نظم پاک، و گفت پاک، از خداوند پاک. نظم بسزا، و گفت زیبا، و علم پاک، و مهر قدیم، آئین زبان، و چراغ جان، و نثار جاودان. همى گوید: اى موسى! منم خداوند همگان، بار خداى مهربان، کریم و لطیف، نوازنده بندگان، دارنده جهان، و نعمت بخش آفریدگان، و نوبت ساز جهانیان. الکبریاء نعتى.
اى موسى! برترى و بزرگوارى نعت من، جبارى و کامگارى صفت من، دیّان و مهربان نام من، در عالم خود که چون من؟ امید عاصیان بمن، درمان بلاها از من، شادى درویشان بفضل من، آرام ایشان بوعد من، منزلشان بر درگاه من، نشستن ایشان بامّید وصل من، بودن ایشان در بند عهد من، آرزوى ایشان سلام و کلام من، شادى ایشان بدیدار من.
المص گفتهاند که: علم همه چیز در قرآن است، و علم قرآن در حروف اوائل سور است، و علم حروف در لام الف است، و علم لام الف در الف است، و علم الف در نقطه حقیقى است، و علم نقطه در معرفت اصلى است، و علم معرفت اصلى در مشیت ازلى است، و علم مشیت در غیب هویت، و غیب هویت را غایت نیست، و آن را دریافت نه، که وى را مثل و مانند نیست: لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ.
حسین منصور گفت: الف الف ازل است و لام لام ابد، و میم ما بین الازل و الابد، و صاد اتصال قومى و انفصال قومى. صد هزار مدعى را بسموم آتش قهر بسوزند، و در وهده انفصال افکنند، تا یک جوانمرد را بنعت لطف در دائره اتصال آرام دهند، و تشنگى وى را بشربت طهوریت بنشانند. سرهاى سروران قریش را بسى در خاک مذلت بریدند، چون بو جهل و بو لهب و عتبه و شیبه و ولید مغیره و امثال ایشان، تا نقطه در دل سلمان و بلال و بو درداء سر از مطلع دولت خویش برزد، و در حمایت عنایت سید اولین و آخرین محمّد مرسل شد. آرى عقدى است که در اول بستهاند، و عطرى است که در ازل سرشتهاند، و خلعتى است که در کارگاه ازل بافتهاند، و کس را بر آن اطلاع ندادهاند.
صد هزار جان مقدس فداء آن یک ذره عنایت باد که روز میثاق بر جانهاى عاشقان تجلى نمود، عنایة الازلیّة کفایة الأبدیة.
کِتابٌ أُنْزِلَ إِلَیْکَ عهد خصصت به من بین الانبیاء انک خاتم الرسل، و عهدک خاتم العهود، تشرح به صدرا، و تقرّ به عینا. یا محمد! چشم روشن دار، و دل شاد و جان خرّم، که از میان پیغامبران گوى سبق تو بردى، و دولت مواصلت در عین مشاهدت تو یافتى. پیغامبران همه بر خبراند، و تو باعیان. شراک نعلین تو آمد تاج همگان.
فَلا یَکُنْ فِی صَدْرِکَ حَرَجٌ مِنْهُ یا محمد! نگر تا رگ غیرت نینگیزى، و حرج در دل خود نیارى، بدان سبب که ما با موسى بر طور سخن گفتیم، که آنچه گفتیم همه در کار تو گفتیم، و حدیث تو کردیم. همانست که آنجا گفت: وَ ما کُنْتَ بِجانِبِ الطُّورِ إِذْ نادَیْنا. یا محمد! و اگر با موسى سخن گفتیم، از پس پرده گفتیم، و با تو در خلوت «أَوْ أَدْنى» بر بساط انبساط خود دانى که چه رفت و چه بود؟!
زان گونه پیامها که او پنهان داد
یک ذره بصد هزار جان نتوان داد.
فَلا یَکُنْ فِی صَدْرِکَ حَرَجٌ مِنْهُ اینجا لطیفهاى نیکوست. فِی صَدْرِکَ گفت، و فى قلبک نگفت، از آنکه حرج را بصدر راه است، و بقلب راه نیست. جاى دیگر گفت: وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ. اضافت ضیق با صدر کردند نه با قلب، از آنکه قلب در محل شهود است، و لذّة نظر، و دوام انس و با لذت نظر و انس شهود حرج نبود. مصطفى (ص) ازینجا گفت: «تنام عیناى و لا ینام قلبى».
اتَّبِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ الایة اى شما که خلائقاید! عقلهاى مدخول را و بصائر معلول را در بوته اتباع فرو گذارید، و خود رایى و خود پسندى در باقى کنید، که خود رایى را نوایى نیست، و خود پسندى را روى نیست. نقادان دین اسلام و خازنان حضرت نبوت دیر است تا نافههاى هدایت بر گشادند، و صباى دولت دین را فرمودند که نسیم این نافهها بودیعت بتو دادیم. گرد عالم طواف همى کن، و احوال هر قومى مطالعت مىکن. هر کجا دماغى بینى عاشقانه، و هر کجا دلى بینى بر مجمره قهر عشق سوخته، نسیمى از وى بدان دل و بدان خاطر رسان. آن بیچارگان و بیمایگان کفره قریش، آن راندگان حضرت، و مطرودان قطیعت، دماغهاى ایشان در قهر خذلان بود.
نسیمى نصیب دماغ ایشان نیامد، تا رب العزة بحکم حرمان ایشان را میگوید: قَلِیلًا ما تَذَکَّرُونَ. وَ کَمْ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْناها کم من اهل قریة رکنوا الى الغفلة، و اغتروا بطول المهلة، فباتوا فى خفض الدعة، و أصبحوا و قد صادفتهم البلایا بغتة، و أدرکتهم القضیة الازلیة. تلک سنة اللَّه فى الذین خلوا من الکافرین و عادته فى الماضین من الماردین.
اى مسکین! نگر که بروزگار امن و صحت و نعمت فریفته نگردى، و اگر روزى مرادت برآید، از دنیا ایمن ننشینى، که زوال نعمت و بطش جبارى بیشتر بوقت امن آید. یقول اللَّه تعالى: حَتَّى إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً، حَتَّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها الایة. وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ الایة، یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ، کَلَّا، کَمْ تَرَکُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ الایة، أَ وَ لَمْ تَکُونُوا أَقْسَمْتُمْ الایة، إِنِّی أَراکُمْ بِخَیْرٍ الایة. هر که درین آیات تدبر کند داند که این بساط لعب و لهو در نوشتنى است، و این خانهاى بنقش و نگار گذاشتنى است، و این جهانیان و جهانداران که خسته دهراند، و مست شهوت، در سفینه خطراند، و در گرداب هلاک:
در جهان شاهان بسى بودند کز گردون ملک
تیرشان پروین گسل بود و سنانشان جان گذار
بنگرید اکنون بنات النعشوار از دست مرگ
نیزها شان شاخ شاخ و تیرهاشان تار تار!
یکى از بزرگان دین ببناهاى نعمان منذر برگذشت، آنجا که خورنق و سدیر گویند، گفت: آن بناهاى عظیم دیدم، و ایوانهاى برکشیده خراب گشته، و دودى و گردى از آن برآمده، همه بىکار و بىکس مانده. بدیده عبرت در آن مىنگرستم و مىگفتم: این سکّانک؟ این جیرانک؟ ما فعل قطّانک؟ گفتا: هاتفى آواز داد که:
افناهم حدثان الدهر و الحقب
هذى منازل اقوام عهدتهم
و غالهم زمن فى صرفه نوب
صاحت بهم نائبات الدهر فانقلبوا
گفتا: و بر دیوارى دیدم که خطى بدین صیغه نوشته که:
فى خفض عیش و عزّ ما له خطر
الى القبور فلا عین و لا اثر
فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ سؤال تعنیف است و تعذیب. وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِینَ سؤال تشریف است و تقریب. روز قیامت سؤال متفنن است، از آنکه احوال خلق متفاوت است. سؤال هر کس بر اندازه روش او. قومى را از کردار پرسند. قومى را از نعمت. قومى را از صدق و صفاوت. قومى را سؤال کنند از روى سیاست و هیبت، قومى را از لطف و کرامت. سؤال کردار آن است که: فَوَ رَبِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ عَمَّا کانُوا یَعْمَلُونَ.
سؤال نعمت: ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ. سؤال صدق و صفاوت: لِیَسْئَلَ الصَّادِقِینَ عَنْ صِدْقِهِمْ. سؤال هیبت و سیاست: أَیْنَ شُرَکاؤُکُمُ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ؟ و سؤال لطف و کرامت سؤال پیغامبران است، و هو قوله تعالى: وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِینَ.
وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ وزن اعمال بمیزان اخلاص حقّ است، و وزن احوال بمیزان صدق عدل. بیچاره و محروم کسى که عمل وى بریا آلوده، و حال وى بعجب آمیخته! که در مقام ترازو نه آن حال را قدرى بود، نه این عمل را وزنى. یقول اللَّه تعالى: فَلا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَزْناً، و در اثر عمر است: حاسبوا انفسکم قبل أن تحاسبوا، و زنوها قبل أن توزنوا، و تهیئوا للعرض الاکبر. میگوید: اعمال خویش را وزن کنید پیش از آنکه بر شما وزن کنند، و شمار خویش برگیرید، و در کار خود نظر کنید، که عرض اکبر را و انجمن قیامت را چه ساختهاید؟ اینست که رب العالمین گفت: وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ، و در خبر است که عاقل را چهار ساعت بود که سعادت خویش در آن طلب کند، و روزگار خویش بآن بیاراید: ساعتى که در آن حساب خویش کند، و اعمال و احوال خود سنجد، و ساعتى که وى را در آن با حق رازى بود، و نیازى نماید، و ساعتى که در آن تدبیر معاش خویش بجاى آرد، و ساعتى که در مناجات و بدانچه او را دادند از دنیا بیاساید.
وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ پیران طریقت و ارباب معرفت گفتند: موازین مختلف است: نفس و روح را میزانى است و قلب و عقل را میزانى، و معرفت و سر را میزانى.
نفس و روح را میزان امر و نهى است، و هر دو کفه آن کتاب و سنت. قلب و عقل را میزان ثواب است، و هر دو کفه آن وعد و وعید است. معرفت و سر را میزان رضا است، و هر دو کفه آن هرب و طلب. هرب از دنیا بگریختن است، و در عقبى آویختن، و طلب عقبى بگذاشتن است، و مولى را جستن. همه چیزى تا نجویى نیابى، و حق را تا نیابى نجویى.
از آنست که طالبان حق عزیزاند.
پیر طریقت گفت: الهى! اگر کسى ترا بطلب یافت، من خود طلب از تو یافتم. ار کسى ترا بجستن یافت، من بگریختن یافتم. الهى! چون وجود تو پیش از طلب و طالب است، طالب از آن در طلب است که بىقرارى برو غالب است. عجب آنست که یافت نقد شد و طلب بر برنخاست. حق دیده ور شد، و پرده عزت بجاست!
اى جمالى کز وصالت عالمى مهجور و دور
بر میانشان از غمت جز حیرت و زنار نیست
دیدنیها هست آرى گفتنیها روى نیست
در میان کام افعى صورت گفتار نیست.
نام خداى کریم، جبّار، نام دار، عظیم، اول بدانایى و توانایى، و آخر بکار رانى و کار خدایى، ظاهر بکردگارى و پادشاهى، باطن از چون و چرایى. اول هر نعمت، آخر هر محنت، ظاهر هر حجت، باطن هر حکمت. اول که نبودها دانست، آخر که میداند آنچه دانست. ظاهر بدانچه ساخت در جهان، باطن از وهمهاى پنهان، فراخ بخشایش است و مهربان، یگانه و یکتاست از ازل تا جاودان، واحد و وحید در نام و در نشان، رازها شنود چه آشکارا و چه نهان، مایه رمیدگان، و پناه مضطران، و یادگار بىدلان:
بر یاد تو بىتو روزگارى دارم
در دیده ز صورتت نگارى دارم!
جنید گفت: بسم اللَّه هیبته، و فى الرحمن عونه، و فى الرحیم مودته و محبته.
اللَّه اشارت است بجلال الوهیت و عزت احدیت. رحمن اشارت است بکمال نعمت و حسن معونت و عموم رحمت بر کافه بریّت. رحیم اشارت است بمهر و محبت خصوصا با اهل کرامت. حسین منصور گفت: «بسم اللَّه» از بنده چنان است که کاف و نون از حق. چون حق گوید جل جلاله: «کن»، پیش از آنکه کاف بنون پیوندد، بفرمان اللَّه عالمى در وجود آید. همچنین بنده چون بصدق گوید: «بسم اللَّه»، بر هر چه خواند راست آید، و آنچه خواهد یابد بگفتار «بسم اللَّه». قومى حروف «بسم اللَّه» تفسیر کردهاند که «با» برّ خدا است با پیغامبران بالهام نبوت و رسالت. سین سرّ خدا است با عارفان بالهام انس و قربت. میم منت خدا است بر مریدان بدوام نظر رحمت. الف آلاء اوست. لام اول لطف او. لام دوم لقاء او. هاء تنبیه و ارشاد او. میگوید: بآلاء اللَّه و لطفه وصل من وصل الى لقاء اللَّه فانتبهوا.
در اخبار موسى (ع) آوردهاند که رب العزة در مقام مناجات با وى گفت: یا موسى! انا اللَّه الرحمن الرحیم. الکبریاء نعتى، و الجبروت صفتى، و الدّیّان اسمى، فمن مثلى؟
زهى سخن پر آفرین، و بر دلها شیرین، نظم پاک، و گفت پاک، از خداوند پاک. نظم بسزا، و گفت زیبا، و علم پاک، و مهر قدیم، آئین زبان، و چراغ جان، و نثار جاودان. همى گوید: اى موسى! منم خداوند همگان، بار خداى مهربان، کریم و لطیف، نوازنده بندگان، دارنده جهان، و نعمت بخش آفریدگان، و نوبت ساز جهانیان. الکبریاء نعتى.
اى موسى! برترى و بزرگوارى نعت من، جبارى و کامگارى صفت من، دیّان و مهربان نام من، در عالم خود که چون من؟ امید عاصیان بمن، درمان بلاها از من، شادى درویشان بفضل من، آرام ایشان بوعد من، منزلشان بر درگاه من، نشستن ایشان بامّید وصل من، بودن ایشان در بند عهد من، آرزوى ایشان سلام و کلام من، شادى ایشان بدیدار من.
المص گفتهاند که: علم همه چیز در قرآن است، و علم قرآن در حروف اوائل سور است، و علم حروف در لام الف است، و علم لام الف در الف است، و علم الف در نقطه حقیقى است، و علم نقطه در معرفت اصلى است، و علم معرفت اصلى در مشیت ازلى است، و علم مشیت در غیب هویت، و غیب هویت را غایت نیست، و آن را دریافت نه، که وى را مثل و مانند نیست: لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ.
حسین منصور گفت: الف الف ازل است و لام لام ابد، و میم ما بین الازل و الابد، و صاد اتصال قومى و انفصال قومى. صد هزار مدعى را بسموم آتش قهر بسوزند، و در وهده انفصال افکنند، تا یک جوانمرد را بنعت لطف در دائره اتصال آرام دهند، و تشنگى وى را بشربت طهوریت بنشانند. سرهاى سروران قریش را بسى در خاک مذلت بریدند، چون بو جهل و بو لهب و عتبه و شیبه و ولید مغیره و امثال ایشان، تا نقطه در دل سلمان و بلال و بو درداء سر از مطلع دولت خویش برزد، و در حمایت عنایت سید اولین و آخرین محمّد مرسل شد. آرى عقدى است که در اول بستهاند، و عطرى است که در ازل سرشتهاند، و خلعتى است که در کارگاه ازل بافتهاند، و کس را بر آن اطلاع ندادهاند.
صد هزار جان مقدس فداء آن یک ذره عنایت باد که روز میثاق بر جانهاى عاشقان تجلى نمود، عنایة الازلیّة کفایة الأبدیة.
کِتابٌ أُنْزِلَ إِلَیْکَ عهد خصصت به من بین الانبیاء انک خاتم الرسل، و عهدک خاتم العهود، تشرح به صدرا، و تقرّ به عینا. یا محمد! چشم روشن دار، و دل شاد و جان خرّم، که از میان پیغامبران گوى سبق تو بردى، و دولت مواصلت در عین مشاهدت تو یافتى. پیغامبران همه بر خبراند، و تو باعیان. شراک نعلین تو آمد تاج همگان.
فَلا یَکُنْ فِی صَدْرِکَ حَرَجٌ مِنْهُ یا محمد! نگر تا رگ غیرت نینگیزى، و حرج در دل خود نیارى، بدان سبب که ما با موسى بر طور سخن گفتیم، که آنچه گفتیم همه در کار تو گفتیم، و حدیث تو کردیم. همانست که آنجا گفت: وَ ما کُنْتَ بِجانِبِ الطُّورِ إِذْ نادَیْنا. یا محمد! و اگر با موسى سخن گفتیم، از پس پرده گفتیم، و با تو در خلوت «أَوْ أَدْنى» بر بساط انبساط خود دانى که چه رفت و چه بود؟!
زان گونه پیامها که او پنهان داد
یک ذره بصد هزار جان نتوان داد.
فَلا یَکُنْ فِی صَدْرِکَ حَرَجٌ مِنْهُ اینجا لطیفهاى نیکوست. فِی صَدْرِکَ گفت، و فى قلبک نگفت، از آنکه حرج را بصدر راه است، و بقلب راه نیست. جاى دیگر گفت: وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ. اضافت ضیق با صدر کردند نه با قلب، از آنکه قلب در محل شهود است، و لذّة نظر، و دوام انس و با لذت نظر و انس شهود حرج نبود. مصطفى (ص) ازینجا گفت: «تنام عیناى و لا ینام قلبى».
اتَّبِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ الایة اى شما که خلائقاید! عقلهاى مدخول را و بصائر معلول را در بوته اتباع فرو گذارید، و خود رایى و خود پسندى در باقى کنید، که خود رایى را نوایى نیست، و خود پسندى را روى نیست. نقادان دین اسلام و خازنان حضرت نبوت دیر است تا نافههاى هدایت بر گشادند، و صباى دولت دین را فرمودند که نسیم این نافهها بودیعت بتو دادیم. گرد عالم طواف همى کن، و احوال هر قومى مطالعت مىکن. هر کجا دماغى بینى عاشقانه، و هر کجا دلى بینى بر مجمره قهر عشق سوخته، نسیمى از وى بدان دل و بدان خاطر رسان. آن بیچارگان و بیمایگان کفره قریش، آن راندگان حضرت، و مطرودان قطیعت، دماغهاى ایشان در قهر خذلان بود.
نسیمى نصیب دماغ ایشان نیامد، تا رب العزة بحکم حرمان ایشان را میگوید: قَلِیلًا ما تَذَکَّرُونَ. وَ کَمْ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْناها کم من اهل قریة رکنوا الى الغفلة، و اغتروا بطول المهلة، فباتوا فى خفض الدعة، و أصبحوا و قد صادفتهم البلایا بغتة، و أدرکتهم القضیة الازلیة. تلک سنة اللَّه فى الذین خلوا من الکافرین و عادته فى الماضین من الماردین.
اى مسکین! نگر که بروزگار امن و صحت و نعمت فریفته نگردى، و اگر روزى مرادت برآید، از دنیا ایمن ننشینى، که زوال نعمت و بطش جبارى بیشتر بوقت امن آید. یقول اللَّه تعالى: حَتَّى إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً، حَتَّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها الایة. وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ الایة، یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ، کَلَّا، کَمْ تَرَکُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ الایة، أَ وَ لَمْ تَکُونُوا أَقْسَمْتُمْ الایة، إِنِّی أَراکُمْ بِخَیْرٍ الایة. هر که درین آیات تدبر کند داند که این بساط لعب و لهو در نوشتنى است، و این خانهاى بنقش و نگار گذاشتنى است، و این جهانیان و جهانداران که خسته دهراند، و مست شهوت، در سفینه خطراند، و در گرداب هلاک:
در جهان شاهان بسى بودند کز گردون ملک
تیرشان پروین گسل بود و سنانشان جان گذار
بنگرید اکنون بنات النعشوار از دست مرگ
نیزها شان شاخ شاخ و تیرهاشان تار تار!
یکى از بزرگان دین ببناهاى نعمان منذر برگذشت، آنجا که خورنق و سدیر گویند، گفت: آن بناهاى عظیم دیدم، و ایوانهاى برکشیده خراب گشته، و دودى و گردى از آن برآمده، همه بىکار و بىکس مانده. بدیده عبرت در آن مىنگرستم و مىگفتم: این سکّانک؟ این جیرانک؟ ما فعل قطّانک؟ گفتا: هاتفى آواز داد که:
افناهم حدثان الدهر و الحقب
هذى منازل اقوام عهدتهم
و غالهم زمن فى صرفه نوب
صاحت بهم نائبات الدهر فانقلبوا
گفتا: و بر دیوارى دیدم که خطى بدین صیغه نوشته که:
فى خفض عیش و عزّ ما له خطر
الى القبور فلا عین و لا اثر
فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ سؤال تعنیف است و تعذیب. وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِینَ سؤال تشریف است و تقریب. روز قیامت سؤال متفنن است، از آنکه احوال خلق متفاوت است. سؤال هر کس بر اندازه روش او. قومى را از کردار پرسند. قومى را از نعمت. قومى را از صدق و صفاوت. قومى را سؤال کنند از روى سیاست و هیبت، قومى را از لطف و کرامت. سؤال کردار آن است که: فَوَ رَبِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ عَمَّا کانُوا یَعْمَلُونَ.
سؤال نعمت: ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ. سؤال صدق و صفاوت: لِیَسْئَلَ الصَّادِقِینَ عَنْ صِدْقِهِمْ. سؤال هیبت و سیاست: أَیْنَ شُرَکاؤُکُمُ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ؟ و سؤال لطف و کرامت سؤال پیغامبران است، و هو قوله تعالى: وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِینَ.
وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ وزن اعمال بمیزان اخلاص حقّ است، و وزن احوال بمیزان صدق عدل. بیچاره و محروم کسى که عمل وى بریا آلوده، و حال وى بعجب آمیخته! که در مقام ترازو نه آن حال را قدرى بود، نه این عمل را وزنى. یقول اللَّه تعالى: فَلا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَزْناً، و در اثر عمر است: حاسبوا انفسکم قبل أن تحاسبوا، و زنوها قبل أن توزنوا، و تهیئوا للعرض الاکبر. میگوید: اعمال خویش را وزن کنید پیش از آنکه بر شما وزن کنند، و شمار خویش برگیرید، و در کار خود نظر کنید، که عرض اکبر را و انجمن قیامت را چه ساختهاید؟ اینست که رب العالمین گفت: وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ، و در خبر است که عاقل را چهار ساعت بود که سعادت خویش در آن طلب کند، و روزگار خویش بآن بیاراید: ساعتى که در آن حساب خویش کند، و اعمال و احوال خود سنجد، و ساعتى که وى را در آن با حق رازى بود، و نیازى نماید، و ساعتى که در آن تدبیر معاش خویش بجاى آرد، و ساعتى که در مناجات و بدانچه او را دادند از دنیا بیاساید.
وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ پیران طریقت و ارباب معرفت گفتند: موازین مختلف است: نفس و روح را میزانى است و قلب و عقل را میزانى، و معرفت و سر را میزانى.
نفس و روح را میزان امر و نهى است، و هر دو کفه آن کتاب و سنت. قلب و عقل را میزان ثواب است، و هر دو کفه آن وعد و وعید است. معرفت و سر را میزان رضا است، و هر دو کفه آن هرب و طلب. هرب از دنیا بگریختن است، و در عقبى آویختن، و طلب عقبى بگذاشتن است، و مولى را جستن. همه چیزى تا نجویى نیابى، و حق را تا نیابى نجویى.
از آنست که طالبان حق عزیزاند.
پیر طریقت گفت: الهى! اگر کسى ترا بطلب یافت، من خود طلب از تو یافتم. ار کسى ترا بجستن یافت، من بگریختن یافتم. الهى! چون وجود تو پیش از طلب و طالب است، طالب از آن در طلب است که بىقرارى برو غالب است. عجب آنست که یافت نقد شد و طلب بر برنخاست. حق دیده ور شد، و پرده عزت بجاست!
اى جمالى کز وصالت عالمى مهجور و دور
بر میانشان از غمت جز حیرت و زنار نیست
دیدنیها هست آرى گفتنیها روى نیست
در میان کام افعى صورت گفتار نیست.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ لَقَدْ خَلَقْناکُمْ شما را بیافریدیم ثُمَّ صَوَّرْناکُمْ آن گه شما را چهرها نگاشتیم ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ آن گه فریشتگان را گفتیم: اسْجُدُوا لِآدَمَ سجود کنید آدم را فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ سجود کردند مگر ابلیس لَمْ یَکُنْ مِنَ السَّاجِدِینَ (۱۱) که وى از سجود کنندگان نبود.
قالَ ما مَنَعَکَ أَلَّا تَسْجُدَ اللَّه گفت وى را: چه باز داشت ترا که سجود نکردى؟ إِذْ أَمَرْتُکَ آن گه که فرمودم ترا قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ ابلیس گفت من بهام ازو خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ مرا که بیافریدى از آتش بیافریدى وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ (۱۲) و وى را از گل آفریدى.
قالَ فَاهْبِطْ مِنْها گفت: اکنون پس فرو شو از آسمان فَما یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیها که نیاید ترا و نرسد که گردن کشى کنى و در آسمان باشى فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرِینَ (۱۳) از بهشت بیرون شو تو از کم آمدگانى خوار و از پسان.
قالَ أَنْظِرْنِی ابلیس گفت: درنگ ده مرا إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ (۱۴) تا آن روز که آدم و فرزندان را برانگیزانند پس مرگى.
قالَ إِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ (۱۵) اللَّه گفت تو از درنگ دادگانى.
قالَ فَبِما أَغْوَیْتَنِی ابلیس گفت: پس اکنون بآنچه مرا بىراه کردى لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقِیمَ (۱۶) ایشان را در راه راست تو نشینم و در گذر ایشان.
ثُمَّ لَآتِیَنَّهُمْ آن گه درآیم بایشان مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ از پیش ایشان و از پس ایشان وَ عَنْ أَیْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ و از راست ایشان و از چپ ایشان وَ لا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شاکِرِینَ (۱۷) و بیشتر ایشان را سپاسدار و منعم شناس نیابى.
قالَ اخْرُجْ مِنْها اللَّه گفت: بیرون شو از بهشت و آسمان مَذْؤُماً نکوهیده و ناشایست کرده مَدْحُوراً رانده و دور کرده. لَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ هر که بر پى تو بیاید از ایشان لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکُمْ أَجْمَعِینَ (۱۸) ناچاره پر کنم دوزخ را از شما همگان.
قالَ ما مَنَعَکَ أَلَّا تَسْجُدَ اللَّه گفت وى را: چه باز داشت ترا که سجود نکردى؟ إِذْ أَمَرْتُکَ آن گه که فرمودم ترا قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ ابلیس گفت من بهام ازو خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ مرا که بیافریدى از آتش بیافریدى وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ (۱۲) و وى را از گل آفریدى.
قالَ فَاهْبِطْ مِنْها گفت: اکنون پس فرو شو از آسمان فَما یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیها که نیاید ترا و نرسد که گردن کشى کنى و در آسمان باشى فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرِینَ (۱۳) از بهشت بیرون شو تو از کم آمدگانى خوار و از پسان.
قالَ أَنْظِرْنِی ابلیس گفت: درنگ ده مرا إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ (۱۴) تا آن روز که آدم و فرزندان را برانگیزانند پس مرگى.
قالَ إِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ (۱۵) اللَّه گفت تو از درنگ دادگانى.
قالَ فَبِما أَغْوَیْتَنِی ابلیس گفت: پس اکنون بآنچه مرا بىراه کردى لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقِیمَ (۱۶) ایشان را در راه راست تو نشینم و در گذر ایشان.
ثُمَّ لَآتِیَنَّهُمْ آن گه درآیم بایشان مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ از پیش ایشان و از پس ایشان وَ عَنْ أَیْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ و از راست ایشان و از چپ ایشان وَ لا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شاکِرِینَ (۱۷) و بیشتر ایشان را سپاسدار و منعم شناس نیابى.
قالَ اخْرُجْ مِنْها اللَّه گفت: بیرون شو از بهشت و آسمان مَذْؤُماً نکوهیده و ناشایست کرده مَدْحُوراً رانده و دور کرده. لَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ هر که بر پى تو بیاید از ایشان لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکُمْ أَجْمَعِینَ (۱۸) ناچاره پر کنم دوزخ را از شما همگان.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ یا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ اى آدم! آرام گیر و بنشین تو و جفت تو در بهشت فَکُلا مِنْ حَیْثُ شِئْتُما و میخورید هر دو از هر جایى که خواهید وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ و نزدیک این یک درخت مگردید فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمِینَ (۱۹) که آن گه از ستمکاران بید بر خود.
فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطانُ در دل داد ایشان را دیو و بایست گشت در ایشان و بر ایستاد کرد بر اندیشه ایشان لِیُبْدِیَ لَهُما تا ایشان را بآن روز آورد که پیدا کرد ایشان را ما وُورِیَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما آنچه پوشیده بود از عورتهاى ایشان وَ قالَ و گفت ابلیس ایشان را هر دو ما نَهاکُما رَبُّکُما باز نزد خداوند شما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ از خوردن این درخت إِلَّا أَنْ تَکُونا مَلَکَیْنِ مگر که تا شما دو فریشته نبید که مرگى نچشید أَوْ تَکُونا مِنَ الْخالِدِینَ (۲۰) و ایدر جاوید نبید.
وَ قاسَمَهُما و سوگند خورد ایشان را هر دو إِنِّی لَکُما لَمِنَ النَّاصِحِینَ (۲۱) که من شما را از نیک خواهانم.
فَدَلَّاهُما بِغُرُورٍ فرو هشت ایشان را از بالاى بهشت در زمین بفرهیب فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ چون بچشیدند از درخت بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما پدید آمد ایشان را عورتهاى ایشان وَ طَفِقا یَخْصِفانِ عَلَیْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ و در ایستادند و بر هم مىنهادند بر عورت خویش از برگ درخت بهشت وَ ناداهُما رَبُّهُما باز خواند اللَّه ایشان را: أَ لَمْ أَنْهَکُما نه شما را باز زدم عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَةِ از آن یک درخت وَ أَقُلْ لَکُما و گفتم شما را إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُما عَدُوٌّ مُبِینٌ (۲۲) که دیو شما را دشمنى است آشکارا؟!
قالا گفتند هر دو آدم و حوا: رَبَّنا خداوند ما! ظَلَمْنا أَنْفُسَنا ستم کردیم بر خود وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا و اگر نیامرزى ما را وَ تَرْحَمْنا و بنه بخشایى بر ما لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ (۲۳) ناچاره از زیان کاران بیم.
قالَ اهْبِطُوا اللَّه گفت فرو روید از آسمان بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ یکدیگر را دشمن وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ و شما را در زمین آرامشگاهى و روزگار گذاشتى وَ مَتاعٌ إِلى حِینٍ (۳۴) و برخوردارى تا روز رستاخیز.
قالَ فِیها تَحْیَوْنَ گفت در زمین زنده مىبید وَ فِیها تَمُوتُونَ و در زمین مىمیرید وَ مِنْها تُخْرَجُونَ (۲۵) و شما را از زمین بیرون آرند.
یا بَنِی آدَمَ اى فرزندان آدم! قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً بر شما فرو فرستادیم پوشیدنى یُوارِی سَوْآتِکُمْ که پوشیده دارد عورتهاى شما وَ رِیشاً و جامهاى که آساى هر کس بآن بدانند وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِکَ خَیْرٌ و لباس پرهیز از همه لباسها به، ذلِکَ مِنْ آیاتِ اللَّهِ این از نشانهاى نیک خدایى خدا است، لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ (۲۶) تا مگر دریاوند خدایى وى و پند پذیرند از وى.
یا بَنِی آدَمَ اى فرزندان آدم! لا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطانُ شما را فتنه مکناد دیو، و تباهى میفکناد کَما أَخْرَجَ أَبَوَیْکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ چنان که پدر و مادر شما را بیرون آورد از بهشت یَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما مىبرکشید بر سر ایشان جامه ایشان لِیُرِیَهُما سَوْآتِهِما تا بایشان نماید عورتهاى ایشان إِنَّهُ یَراکُمْ هُوَ وَ قَبِیلُهُ دیو مىبیند شما را، او و گروه او مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُمْ از آن جاى که نمىبینید شما او را و جوگ او را إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیاطِینَ ما شیاطین را کردیم أَوْلِیاءَ لِلَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ (۲۷) هام کاران و یاران و دوستان ایشان که نمىگروند.
وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً و چون بدى کنند قالُوا وَجَدْنا عَلَیْها آباءَنا گویند که پدران خود را برین یافتیم وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها و اللَّه ما را برین فرمود قُلْ إِنَّ اللَّهَ لا یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ گوى اللَّه بهیچ زشت و ناپسند نفرماید أَ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (۲۸) چیزى مىگویید بر اللَّه که ندانید؟!
فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطانُ در دل داد ایشان را دیو و بایست گشت در ایشان و بر ایستاد کرد بر اندیشه ایشان لِیُبْدِیَ لَهُما تا ایشان را بآن روز آورد که پیدا کرد ایشان را ما وُورِیَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما آنچه پوشیده بود از عورتهاى ایشان وَ قالَ و گفت ابلیس ایشان را هر دو ما نَهاکُما رَبُّکُما باز نزد خداوند شما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ از خوردن این درخت إِلَّا أَنْ تَکُونا مَلَکَیْنِ مگر که تا شما دو فریشته نبید که مرگى نچشید أَوْ تَکُونا مِنَ الْخالِدِینَ (۲۰) و ایدر جاوید نبید.
وَ قاسَمَهُما و سوگند خورد ایشان را هر دو إِنِّی لَکُما لَمِنَ النَّاصِحِینَ (۲۱) که من شما را از نیک خواهانم.
فَدَلَّاهُما بِغُرُورٍ فرو هشت ایشان را از بالاى بهشت در زمین بفرهیب فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ چون بچشیدند از درخت بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما پدید آمد ایشان را عورتهاى ایشان وَ طَفِقا یَخْصِفانِ عَلَیْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ و در ایستادند و بر هم مىنهادند بر عورت خویش از برگ درخت بهشت وَ ناداهُما رَبُّهُما باز خواند اللَّه ایشان را: أَ لَمْ أَنْهَکُما نه شما را باز زدم عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَةِ از آن یک درخت وَ أَقُلْ لَکُما و گفتم شما را إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُما عَدُوٌّ مُبِینٌ (۲۲) که دیو شما را دشمنى است آشکارا؟!
قالا گفتند هر دو آدم و حوا: رَبَّنا خداوند ما! ظَلَمْنا أَنْفُسَنا ستم کردیم بر خود وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا و اگر نیامرزى ما را وَ تَرْحَمْنا و بنه بخشایى بر ما لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ (۲۳) ناچاره از زیان کاران بیم.
قالَ اهْبِطُوا اللَّه گفت فرو روید از آسمان بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ یکدیگر را دشمن وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ و شما را در زمین آرامشگاهى و روزگار گذاشتى وَ مَتاعٌ إِلى حِینٍ (۳۴) و برخوردارى تا روز رستاخیز.
قالَ فِیها تَحْیَوْنَ گفت در زمین زنده مىبید وَ فِیها تَمُوتُونَ و در زمین مىمیرید وَ مِنْها تُخْرَجُونَ (۲۵) و شما را از زمین بیرون آرند.
یا بَنِی آدَمَ اى فرزندان آدم! قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً بر شما فرو فرستادیم پوشیدنى یُوارِی سَوْآتِکُمْ که پوشیده دارد عورتهاى شما وَ رِیشاً و جامهاى که آساى هر کس بآن بدانند وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِکَ خَیْرٌ و لباس پرهیز از همه لباسها به، ذلِکَ مِنْ آیاتِ اللَّهِ این از نشانهاى نیک خدایى خدا است، لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ (۲۶) تا مگر دریاوند خدایى وى و پند پذیرند از وى.
یا بَنِی آدَمَ اى فرزندان آدم! لا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطانُ شما را فتنه مکناد دیو، و تباهى میفکناد کَما أَخْرَجَ أَبَوَیْکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ چنان که پدر و مادر شما را بیرون آورد از بهشت یَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما مىبرکشید بر سر ایشان جامه ایشان لِیُرِیَهُما سَوْآتِهِما تا بایشان نماید عورتهاى ایشان إِنَّهُ یَراکُمْ هُوَ وَ قَبِیلُهُ دیو مىبیند شما را، او و گروه او مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُمْ از آن جاى که نمىبینید شما او را و جوگ او را إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیاطِینَ ما شیاطین را کردیم أَوْلِیاءَ لِلَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ (۲۷) هام کاران و یاران و دوستان ایشان که نمىگروند.
وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً و چون بدى کنند قالُوا وَجَدْنا عَلَیْها آباءَنا گویند که پدران خود را برین یافتیم وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها و اللَّه ما را برین فرمود قُلْ إِنَّ اللَّهَ لا یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ گوى اللَّه بهیچ زشت و ناپسند نفرماید أَ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (۲۸) چیزى مىگویید بر اللَّه که ندانید؟!
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ یا آدَمُ اسْکُنْ اى: و قلنا له بعد اخراج ابلیس من الجنة: یا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ اى اتخذاها مسکنا تسکنان فیه. پس از آنکه ابلیس نافرمانى کرد، و او را از بهشت بیرون کردند، با آدم (ع) این خطاب رفت که: یا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ. اى آدم! در جنة الخلد آرام گیر تو و جفت تو حوا، و آن را مسکن خویش سازید. سکون ضد، حرکت است، و ساکن منزل اگر چه حرکت کند، او را ساکن گویند، که سکون بر حرکت غلبه دارد در بیشترین اوقات شبانروز. و این بهشت که آدم را فرمودند تا در آن نشیند جنة الخلد است، که رب العزة مؤمنان را آفریده، و ایشان را وعده داده که در آن شوند، و ذلک فى قوله: قُلْ أَ ذلِکَ خَیْرٌ أَمْ جَنَّةُ الْخُلْدِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ؟ مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ، تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِی نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ کانَ تَقِیًّا. قومى از اهل بدعت گفتند: آن بهشتى بود در آسمان که آدم و حوا را بود على الخصوص، نه آن جنة الخلد که مؤمنان را وعده دادهاند، و قومى گفتند: در زمین بود آن بهشت، و این هر دو قول باطلست، و قول درست آنست که اول گفتیم.
فَکُلا مِنْ حَیْثُ شِئْتُما متى شئتما، و أین شئتما و کیف شئتما. وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ یقال: قرب الشیء، لازم، و قربته متعدّ، و الشجرة هى شجرة العلم، من اکل منها علم الخیر و الشر، و قیل: شجرة الخلد التی تأکل منها الملائکة، و قیل: شجرة من اکل منها احدث، و لا ینبغى أن یکون فى الجنة حدث. و عن اهل الکتابین انها شجرة الحنظل، اى لیستدلا على مرارة احوال الدنیا، و قیل: هى الکرم. قال سعید بن المسیب: و اللَّه ما اکل منها و هو یعقل، و لکن حوا عصرت الکرم فسقته حتى سکر، ثم قادته.
فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمِینَ موضعه من الاعراب نصب على الجواب، و قیل جزم على النهى.
فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطانُ اى وسوس الیهما. قیل: کان وسواسا و الهاما، و قیل: کان کلاما، لقوله عقیبه: «وَ قالَ ما نَهاکُما»، و قیل: اصل الوسوسة الدعاء الى امر بصورت خفىّ کالخشخشة و الهینمة. لِیُبْدِیَ لَهُما این لام لام عاقبت گویند، یعنى: ان عاقبة تلک الوسوسة ادّت الى ان بدت لهما سوآتهما. سوآة نامى است آن موضع را از عورت که پوشیدن آن فرض است، آن گه آن را نام نهادند هر چیز را که آدمى آن را پوشیده خواهد از افعال فواحش. یقال: وجدت فلانا على سوأة، اى على فاحشة، و قابیل گفت برادر خویش را: «سَوْأَةَ أَخِی». جیفه هابیل را سوأة خواند از بهر آنکه نمیخواست که او را کشته بینند، که در ظهور او سوأة فعل قابیل مىپیدا شد. قتاده گفت: هما کانا لا یریان سوآتهما قبل المعصیة، و قیل: لم یکن یرى کل واحد منهما عورة صاحبه قبل المعصیة، فلما عصیا بدت عوراتهما.
وَ قالَ ما نَهاکُما این قال تفسیر وسوسه است، عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ یعنى عن اکلها، إِلَّا أَنْ تَکُونا مَلَکَیْنِ یعنى: ان لا تکونا ملکین لا تموتان کما لا تموت الملائکة، و قیل: ان لا تکونا ملکین بکسر اللام من الملک، اخذ من قوله: هَلْ أَدُلُّکَ عَلى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْکٍ لا یَبْلى. أَوْ تَکُونا مِنَ الْخالِدِینَ اى الباقین الذین لا یموتون.
وَ قاسَمَهُما إِنِّی لَکُما لَمِنَ النَّاصِحِینَ اول کسى که سوگند بدروغ خورد ابلیس بود، و ایشان را فریفته بسوگند کرد. ندانسته بودند که کسى باشد که به اللَّه سوگند بدروغ خورد. ازینجا گفتهاند که: مؤمن را باللّه توان فریفت، و منه قول بعضهم: من خادعنا باللّه خدعنا به.
قال النبى (ص): «المؤمن غر کریم و الفاجر خب لئیم».
ابلیس گفت: مرا پیش از شما آفریدند، و آن دانم که شما ندانید. نصیحت من بپذیرید. و آن گه سوگند یاد کرد به اللَّه که من شما را نیکخواهم. این درخت درخت خلد است. ازین بخورید تا ایدر جاوید بمانید. رب العالمین گفت: فَدَلَّاهُما بِغُرُورٍ حطّهما الى المعصیة، و جرّاهما على المخالفة، و زیّن لهما الباطل، و غرّهما بهذه الیمین. و معنى الغرور اظهار النصح مع ابطال الشر. فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما ظهرت عورة بعضهما لبعض، و نزع عنهما لباسهما، و کان من نور لم یبق منه علیهما شىء الا ما فى الاطراف و هى الاظافیر.
قال ابن عباس: کانت کسوتهما من النور، و قیل: کانت حلّة، و قال قتادة: کان لباس آدم و حوا ظفرا کله، فلما وقعا فى الذنب بدّل بهذا الجلد، و ابقیت منه بقیة فى اناملهما، لیتذکّرا بذلک اول حالهما.
روى ابى بن کعب عن النبى (ص)، قال: «ان آدم کان رجلا طوالا، کأنه نخلة سحوق کثیر شعر الرأس، فلما وقعا فیما وقع من الخطیئة بدت له سوآته، و کان لا یراها قبل ذلک، فانطلق هاربا فى الجنة، فتعلقت به شجرة من شجر الجنة. قیل: هى شجرة العناب، و قیل: شجرة التین، فحبسته بشعره، فقال لها: ارسلینى. فقالت: لست بمرسلتک، فناداه ربه: یا آدم: أ منّی تفر؟ قال: رب استحیى منک. قال: یا آدم! الم یکن لک بما ابحتک من الجنة مندوحة عن الشجرة؟! فقال: بلى و عزتک، و لکن ما ظننت ان احدا من خلقک یحلف بک کاذبا. قال: فبعزتى لأهبطنک الى الارض، ثم لا تنال العیش الا کدّا. قال: فعلّم صنعة الحدید، و أمر بالحرث، فحرث، و زرع، ثم سقى، حتى اذا بلغ حصد، ثم نقّاه، ثم طحنه، ثم خبزه، ثم اکله.
وَ طَفِقا یَخْصِفانِ عَلَیْهِما اى اقبلا یرقعان الورق و یلصقان بعضه على بعض کهیئة الثوب لیستترا به. قیل: هو و رق التین، و قیل: و رق الموز. «خصف» بر هم ساختن است تویهاى نعل را، و آنچه بدان ماند، و آن کس را خصاف گویند، و آن چیز را خصیف.
این آیت دلیل است که کشف عورت از عهد آدم باز قبیح است، و اظهار آن معصیت، و فى قوله: فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ ردّ على من زعم انه اذا ذاق الخمر لم یعص اللَّه وَ ناداهُما رَبُّهُما أَ لَمْ أَنْهَکُما عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَةِ اى عن اکلها، وَ أَقُلْ لَکُما إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُما عَدُوٌّ مُبِینٌ ظاهر العداوة. روى أن آدم و ابلیس التقیا معا عند رب العالمین، فقیل لآدم: انک لن تلقاه بعد هذا المجلس ابدا، و کل شىء حدثتک نفسک خلاف طاعتى فهو من امر هذا.
قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا اسأنا الیها بالمعصیة، وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا ذنوبنا و تجاوز عنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ فى العقوبة. گفتهاند: روز عاشورا بود، روز آدینه که اللَّه وى را توبه داد، و توبه وى قبول کرد.
قالَ اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ شرح این آیت در سورة البقره مستوفى رفت. روى عن السدى، قال: اخرج آدم من الجنة و معه حجر فى یده الیمنى، و و رق فى الکف الأخرى، فبث الورق فى الهند، فمنه ما ترون من الطیب، و أما الحجر فکان یاقوتة بیضاء، یستضیء بها، فلمّا بنى ابراهیم البیت، فبلغ موضع الحجر، طلب حجرا لیضعه هناک، فجاءه جبرئیل بالحجر من الهند الذى اخرج به آدم من الجنة، فوضعه.
و عن ابى بریدة، قال: لما خلق اللَّه آدم و جرت الروح فیه عطس، فقال: الحمد للَّه. فقال اللَّه تعالى: رحمک ربک یا آدم! سبقت رحمتى غضبى. من ربک؟ قال: انت.
قال: من تعبد؟ قال. ایّاک. فدعى بالحجر، فمسح یده على الحجر کالبیعة.
و روى: ان آدم لما هبط بارض الهند، بکى على الجنة مائتى سنة حتى جرى من عینه الیمنى مثل دجلة، و من عینه الیسرى مثل فرات، فخلق اللَّه ممّا سال من عینه الیمنى الطیر و السباع، و ممّا سال من عینه الیسرى الدر و الیاقوت و الألنجوج و هو العود، و عن ابن عمر، قال: قال رسول اللَّه (ص): دخل ابلیس العراق، فقضى منها حاجته، ثم دخل الشام فطردوه، ثم دخل مصر فباض فیها و فرّخ و بسط عبقریه.
قالَ فِیها تَحْیَوْنَ وَ فِیها تَمُوتُونَ یعنى: فى الارض عند منتهى آجالکم، وَ مِنْها تُخْرَجُونَ فى القیامة للبعث و الحساب، همانست که جاى دیگر گفت: مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَةً أُخْرى. و عن وهب بن منبه، قال: اوحى اللَّه تعالى الى آدم بعد ما تاب: یا آدم! انى اجمع لک العلم کله فى اربعة کلمات، واحدة لى، و واحدة لک، و واحدة فیما بینى و بینک، و واحدة فیما بینک و بین الناس. فأما التی لى فتعبدنى لا تشرک بى شیئا، و أما التی لک فأجزیک بعملک احوج ما تکون الیه، و أما التی فیما بینى و بینک، فمنک الدعاء و منى الاجابة، و أما التی بینک و بین الناس، فأن ترضى لهم ما ترضى لنفسک. فقال آدم: یا رب! شغلت بطلب الرزق و المعیشة عن التسبیح و العبادة، و لست اعرف ساعات التسبیح من ایام الدنیا. فأهبط اللَّه تعالى دیکا و أسمعه اصوات الملائکة بالتسبیح، فهو اول داجن اتخذه آدم من الخلق. فکان الدیک اذا سمع التسبیح من السماء سبّح فى الارض فسبّح آدم بتسبیحه.
و روى أن اللَّه تعالى اوحى الى آدم (ع) لما اراد أن یهبطه الى الارض: یا آدم! انى انزلک و ذریتک دارا مبنیة على اربع قواعد: اما الاولى فانى اقطع ما تصلون، و الثانیة افرق ما تجمعون، و الثالثة اخرب ما تبنون، و الرابعة امیت ما تلدون، و لذلک قیل:
لدوا للموت و ابنوا للخراب
فکلّکم یصیر الى التراب.
یا بَنِی آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً چون ذکر برهنگى آدم و حوا رفت، و اضطرار ایشان بلباس و ستره، منت نهاد بر ایشان در آفرینش لباس ایشان، گفت: یا بَنِی آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً یعنى: خلقنا، لقوله: وَ أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ اى خلق، و قیل: أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً یعنى الماء الذى هو السبب لکل ملبوس انزله من السماء فأسکنه الارض، فنبت به القطن و الکتان و غیره ممّا یکون لباسا للخلق من الثیاب، و تعیش به الدواب و الانعام، فیخرج بذلک اوبارها و اشعارها و اصوافها، فالماء حیاة الأبدان، و الدین حیاة القلوب، و ذلک کله من السماء، و قیل: اصل کل نبات فى الارض انزل مع آدم من الجنة، و قیل: أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً اى الهمناکم کیفیت صنعته، میگوید: شما را الهام دادیم و درآموختیم جامه بافتن، و ساز آن راست کردن، و عورت بآن پوشیدن.
و اول کسى که جامه بافت آدم بود: چون از آسمان بزمین آمد از برهنگى بنالید. جبرئیل آمد، و او را فرمود تا یکى نر میش را بکشت، و آن را پوست کند، و پشم آن برچید، و به حوا داد تا برشت، و آدم از آن جامه صوف بافت بتعلیم جبرئیل. ازینجا گفت مصطفى (ص): «اول من سبح آدم، و کان جبرئیل معلّمه، و آدم تلمیذه ثلاثة ایام».
روى ابو أمامة قال، قال رسول اللَّه (ص): «علیکم بلباس الصوف تعرفون به فى الآخرة، فان النظر فى الصوف یورث فى القلب التفکر، و التفکر یورث الحکمة، و الحکمة تجرى فى الجوف مجرى الدم، فمن کثر تفکره قلّ طعمه، و کلّ لسانه، و من قلّ تفکره کثر طعمه، و عظم بدنه، و قسا قلبه، و القلب القاسى بعید من اللَّه، بعید من الجنة، قریب من النار».
و عن جابر، قال: جاء رجل الى النبى (ص) فقال: یا رسول اللَّه!
ما تقول فى حرفتى؟ فقال: رسول اللَّه (ص): «حرفتک حرفة ابینا آدم، و ان اللَّه یحب حرفتک، و ان حرفتک یحتاج الیها الاحیاء و الاموات، فمن انف منکم فقد انف من آدم، و من آذاکم فقد آذى آدم».
قوله تعالى: وَ رِیشاً ریش جامهاى باشد که هر قومى را زىّ ایشان بود، تا از دیگران پیدا شوند، چون طیالس اصحاب آن را، و قلانس اصحاب آن را، و اقبیه اصحاب آن را، و أعبیه اصحاب آن را. ابن عباس گفت و مجاهد: الریش هو المال، یقال تریّش الرجل اذا تموّل ابن زید گفت: ما یتجمّلون به من الثیاب الحسنة، و قیل: هو الاثاث، و ما ظهر من المتاع و الثیاب و الفرش. و در شواذّ خواندهاند: «و ریاشا»، فقیل: هو جمع ریش کقدح و قداح و ذئب و ذئاب، و قیل: الریش اسم للمال و ما فیه الجمال، و الریاش الخصب و السعة فى المعاش.
وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِکَ خَیْرٌ یعنى الحیاء. شرم را لباس التقوى خوانند از بهر آنکه تا شرم بجاى است تقوى بجا است و تا تقوى بجا است ایمان بجا است:
اما و اللَّه ما فى الدین خیر
و لا الدنیا اذا ذهب الحیاء
یعیش المرء ما استحیا بخیر
و یبقى العود ما بقى اللحاء.
و قیل: لباس التقوى هو التشمیر فى الثواب. در خبر است که مصطفى (ص) عم زاده خویش را گفت ربیعة بن الحارث بن عبد المطلب: «نعم الفتى ربیعة لو قصّر من شعره و شمّر من ثوبه»!
و عبد اللَّه عمر پسر خود را گفت: شمّر ذیلک فانه انقى لثوبک و اتقى لربک. و قیل: لباس التقوى العمل الصالح و العفة و الورع، اى العمل الصالح و العفة و الورع خیر من الثیاب و المال، و قیل: هو السلاح و آلة الحرب، و قیل: هو السمت الحسن فى الدنیا.
قال الحسن فى قوله؟ «ذلِکَ مِنْ آیاتِ اللَّهِ»: الورع و السمت الحسن من آیات اللَّه على المؤمن. یعنى: من علامات الخیر التی البس اللَّه المؤمن فى الدنیا. و قال ابن عباس فى هذه الایة: أما اللباس فهو الثیاب، و أما الریاش فهو المتاع و المال، و أما التقوى فالعفاف.
ان التقیّ العفیف لا تبدو له عورة و ان کان عاریا من الثیاب، و ان الفاجر بادى العورة و ان کان کاسیا من الثیاب، و ان فجوره یبدى عورته للناس، لا تزال تطّلع منه على شر، و به
قال النبى (ص): «و الذى نفس محمّد بیده ما عمل احد قط سوءا الا البسه اللَّه رداء عمله علانیة، ان خیرا فخیر و ان شرا فشرّ». ثم تلا هذه الآیة: وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِکَ خَیْرٌ، و قال وهب بن منبه: الایمان عریان، و لباسه التقوى، و زینته الحیاء، و ماله العفة، و ثمرته العمل الصالح.
اما سبب نزول این آیت آن بود که مشرکان عرب از ثقیف و بنى عامر بن صعصعه و خزاعه و بنى مدلج و جماعتى آن بودند که برهنه طواف خانه مىکردند، مردان بهمه وقت و زنان بشب، و آن برهنگى و جامه برکندن عبادتى مىشناختند و میگفتند: جامهاى که در آن معصیت میکنیم نه روا باشد که بآن طواف خانه کعبه کنند، و رب العالمین این آیت فرستاد، و ایشان را از آن باز زد، یعنى که عورت پوشیدن و پرهیزکارى کردن و سمت نیکو داشتن به است شما را از این جامه برکندن و برهنه گشتن. نافع و ابن عامر و کسایى «وَ لِباسُ» بنصب خوانند معطوف بر «ریشا». باقى برفع خوانند بر ابتدا، و خبره ذلِکَ خَیْرٌ. ذلِکَ مِنْ آیاتِ اللَّهِ قال بعضهم اى من فرائضه التی اوجبها بآیاته، یرید ستر العورة. لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ اى یتعظون.
یا بَنِی آدَمَ لا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطانُ این فتنه ایدر فضیحت است، یعنى: لا یفضحنّکم. اصل فتنه آزمایش است و بر رسیدن، و آنچه نهان است در چیزى بیرون آوردن، چنان که بآتش نقره گذارند تا آنچه در آن است بیرون آید، کَما أَخْرَجَ أَبَوَیْکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ یَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما. این ینزع تفسیر اخراج است، چنان که آنجا گفت: لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ. این القاء تفسیر اتحاد است.
لِیُرِیَهُما سَوْآتِهِما این دلیل است که ایشان عورتهاى یکدیگر ندیده بودند. عائشه گفت: ما رایت سوأة رسول اللَّه (ص) قط.
إِنَّهُ یَراکُمْ هُوَ وَ قَبِیلُهُ مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُمْ یبلغونکم من حیث لا تبلغونهم.
و یأتونکم من حیث لا تأتونهم. و فى الخبر: ان الشیطان یجرى من ابن آدم مجرى الدم.
ان الشیطان یحضر ابن آدم على کل احیانه. و عن مجاهد، قال: یقول ابلیس: نحن نرى و لا نرى، و نخرج من تحت الثرى، و یعود شیخنا فتى. قال مالک بن دینار: ان عدوا یراک و لا تراه لشدید المؤنة الا من عصمه اللَّه. و قال ذو النون: ان کان هو یراک من حیث لا تراه، فان اللَّه یراه من حیث لا یرى اللَّه، فاستعن باللّه علیه، فان کید الشیطان کان ضعیفا.
وَ قَبِیلُهُ یعنى: و جنوده، من قوله تعالى: وَ جُنُودُ إِبْلِیسَ، و قیل: خیله و رجله، من قوله تعالى: بِخَیْلِکَ وَ رَجِلِکَ، و قیل: ذریته، من قوله تعالى: أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ؟
مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُمْ لا ترون اجسادهم، و لا تعلمون مکانهم، لان اجسامهم رقیقة، و فى ابصارنا ضعف عن ادراک الرقیق اللطیف. و عن محمد بن اسحاق، قال: بلغنى ان ابلیس تزوج الحیة التی دخل فى جوفها حین کلّم آدم بعد ما اخرج الجنة، فمنها ذریته.
إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیاطِینَ أَوْلِیاءَ لِلَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ سلّطناهم علیهم لیزیدوا فى غیّهم. میگوید: ما شیاطین را مسلط کردیم بر کافران، تا در بیراهى و کفرشان بیفزایند.
همانست که جاى دیگر گفت: أَرْسَلْنَا الشَّیاطِینَ عَلَى الْکافِرِینَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا اى: تحملهم على المعاصى حملا شدیدا، اما المؤمن فلا یقبل قولهم و لا یجیب دعوتهم.
وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً فاحشه اینجا کشف عورت است در طواف، و گفتهاند: تحریم بحیره و سائبه و وصیله است، و گفتهاند: عام است در همه معاصى، و درین آیت اضمار است، یعنى: و اذا فعلوا فاحشة عبادة فنهوا عنها، قالُوا وَجَدْنا عَلَیْها آباءَنا میگوید: چون کارى زشت کنند، و آن را از خود عبادتى شناسند، و ایشان را از آن نهى کنند، جواب دهند و گویند: وَجَدْنا عَلَیْها آباءَنا، ما پدران و اسلاف خود را برین یافتیم. چون ایشان را گویند: پدران شما این از کجا گرفتند؟ و از کجا برساختند؟
جواب دهند که: اللَّهُ أَمَرَنا بِها. رب العالمین گفت: یا محمّد! بگوى: إِنَّ اللَّهَ لا یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ. اللَّه بهیچ زشت و ناپسند نفرماید. «فحشاء» و «فاحشه» آن زشتها است از فعل و از قول که مروت را خراب کند، و مرد را بد نام کند، و ازینجاست که بخیل را فاحش خواند، از بهر آنکه بخل بهر زبان و در هر کیش و بنزدیک هر قوم نکوهیده است و بخیل بدنام. و در خبر است از مصطفى (ص): «ان اللَّه یبغض الفاحش المتفحش البذى».
اللَّه زشت دارد هر بخیل بدگوى از شرم تهى.
و در خبرست که مردى بار خواست بدر حجره عائشه مادر مؤمنان. رسول خدا (ص) سه بار گفت: بد مرد که اوست. آن گه گفت که: وى را بار ده. چون بار داد، وى را بنواخت، و با وى سخنان خوش گفت. چون بیرون شد عائشه گفت: یا رسول اللَّه! این مرد را آن گفتى که گفتى، و چون درآمد با وى چنان کردى! جواب داد رسول خدا (ص): «ان ابغض الناس الى اللَّه من یکرم اتقاء فحشه».
بترینه مردم، بنزدیک اللَّه آن کس است که مردمان او را نیکو دارند از بیم فحش زبان وى.
و بدان که «فاحشه» در قرآن بر چهار وجه آید: یکى بمعنى زنا است، چنان که در سورة النساء گفت: وَ اللَّاتِی یَأْتِینَ الْفاحِشَةَ، یعنى الزنا. همانست که درین سورة اعراف گفت: قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ. بیک قول این فواحش زنا است، یعنى: حرم الزنا فى السر و العلانیة، و در سورة الاحزاب گفت: مَنْ یَأْتِ مِنْکُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ یعنى الزنا. وجه دوم فاحشه نشوز است زنان را، چنان که در سورة النساء گفت: وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَیْتُمُوهُنَّ إِلَّا أَنْ یَأْتِینَ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ یعنى العصیان، و هو النشوز البین من المرأة على زوجها، در سورة الطلاق گفت: وَ لا یَخْرُجْنَ إِلَّا أَنْ یَأْتِینَ بِفاحِشَةٍ مبینة. وجه سوم آنست که در حق قوم لوط گفت در عنکبوت: إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ یعنى اتیان الرجال فى ادبارهم، و نظیر این در سورة النمل است و درین سورة اعنى سورة الاعراف. چهارم فاحشه معصیت است در شرکت، چنان که رب العزة گفت: وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً یعنى ما حرم اهل الجاهلیة على انفسهم فى الشرک، قالُوا وَجَدْنا عَلَیْها آباءَنا وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها قُلْ إِنَّ اللَّهَ لا یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ یعنى بالمعاصى و هو تحریم الحرث و الانعام و غیر ذلک. أَ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ؟ استفهام انکار یتضمن نهیا.
فَکُلا مِنْ حَیْثُ شِئْتُما متى شئتما، و أین شئتما و کیف شئتما. وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ یقال: قرب الشیء، لازم، و قربته متعدّ، و الشجرة هى شجرة العلم، من اکل منها علم الخیر و الشر، و قیل: شجرة الخلد التی تأکل منها الملائکة، و قیل: شجرة من اکل منها احدث، و لا ینبغى أن یکون فى الجنة حدث. و عن اهل الکتابین انها شجرة الحنظل، اى لیستدلا على مرارة احوال الدنیا، و قیل: هى الکرم. قال سعید بن المسیب: و اللَّه ما اکل منها و هو یعقل، و لکن حوا عصرت الکرم فسقته حتى سکر، ثم قادته.
فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمِینَ موضعه من الاعراب نصب على الجواب، و قیل جزم على النهى.
فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطانُ اى وسوس الیهما. قیل: کان وسواسا و الهاما، و قیل: کان کلاما، لقوله عقیبه: «وَ قالَ ما نَهاکُما»، و قیل: اصل الوسوسة الدعاء الى امر بصورت خفىّ کالخشخشة و الهینمة. لِیُبْدِیَ لَهُما این لام لام عاقبت گویند، یعنى: ان عاقبة تلک الوسوسة ادّت الى ان بدت لهما سوآتهما. سوآة نامى است آن موضع را از عورت که پوشیدن آن فرض است، آن گه آن را نام نهادند هر چیز را که آدمى آن را پوشیده خواهد از افعال فواحش. یقال: وجدت فلانا على سوأة، اى على فاحشة، و قابیل گفت برادر خویش را: «سَوْأَةَ أَخِی». جیفه هابیل را سوأة خواند از بهر آنکه نمیخواست که او را کشته بینند، که در ظهور او سوأة فعل قابیل مىپیدا شد. قتاده گفت: هما کانا لا یریان سوآتهما قبل المعصیة، و قیل: لم یکن یرى کل واحد منهما عورة صاحبه قبل المعصیة، فلما عصیا بدت عوراتهما.
وَ قالَ ما نَهاکُما این قال تفسیر وسوسه است، عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ یعنى عن اکلها، إِلَّا أَنْ تَکُونا مَلَکَیْنِ یعنى: ان لا تکونا ملکین لا تموتان کما لا تموت الملائکة، و قیل: ان لا تکونا ملکین بکسر اللام من الملک، اخذ من قوله: هَلْ أَدُلُّکَ عَلى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْکٍ لا یَبْلى. أَوْ تَکُونا مِنَ الْخالِدِینَ اى الباقین الذین لا یموتون.
وَ قاسَمَهُما إِنِّی لَکُما لَمِنَ النَّاصِحِینَ اول کسى که سوگند بدروغ خورد ابلیس بود، و ایشان را فریفته بسوگند کرد. ندانسته بودند که کسى باشد که به اللَّه سوگند بدروغ خورد. ازینجا گفتهاند که: مؤمن را باللّه توان فریفت، و منه قول بعضهم: من خادعنا باللّه خدعنا به.
قال النبى (ص): «المؤمن غر کریم و الفاجر خب لئیم».
ابلیس گفت: مرا پیش از شما آفریدند، و آن دانم که شما ندانید. نصیحت من بپذیرید. و آن گه سوگند یاد کرد به اللَّه که من شما را نیکخواهم. این درخت درخت خلد است. ازین بخورید تا ایدر جاوید بمانید. رب العالمین گفت: فَدَلَّاهُما بِغُرُورٍ حطّهما الى المعصیة، و جرّاهما على المخالفة، و زیّن لهما الباطل، و غرّهما بهذه الیمین. و معنى الغرور اظهار النصح مع ابطال الشر. فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما ظهرت عورة بعضهما لبعض، و نزع عنهما لباسهما، و کان من نور لم یبق منه علیهما شىء الا ما فى الاطراف و هى الاظافیر.
قال ابن عباس: کانت کسوتهما من النور، و قیل: کانت حلّة، و قال قتادة: کان لباس آدم و حوا ظفرا کله، فلما وقعا فى الذنب بدّل بهذا الجلد، و ابقیت منه بقیة فى اناملهما، لیتذکّرا بذلک اول حالهما.
روى ابى بن کعب عن النبى (ص)، قال: «ان آدم کان رجلا طوالا، کأنه نخلة سحوق کثیر شعر الرأس، فلما وقعا فیما وقع من الخطیئة بدت له سوآته، و کان لا یراها قبل ذلک، فانطلق هاربا فى الجنة، فتعلقت به شجرة من شجر الجنة. قیل: هى شجرة العناب، و قیل: شجرة التین، فحبسته بشعره، فقال لها: ارسلینى. فقالت: لست بمرسلتک، فناداه ربه: یا آدم: أ منّی تفر؟ قال: رب استحیى منک. قال: یا آدم! الم یکن لک بما ابحتک من الجنة مندوحة عن الشجرة؟! فقال: بلى و عزتک، و لکن ما ظننت ان احدا من خلقک یحلف بک کاذبا. قال: فبعزتى لأهبطنک الى الارض، ثم لا تنال العیش الا کدّا. قال: فعلّم صنعة الحدید، و أمر بالحرث، فحرث، و زرع، ثم سقى، حتى اذا بلغ حصد، ثم نقّاه، ثم طحنه، ثم خبزه، ثم اکله.
وَ طَفِقا یَخْصِفانِ عَلَیْهِما اى اقبلا یرقعان الورق و یلصقان بعضه على بعض کهیئة الثوب لیستترا به. قیل: هو و رق التین، و قیل: و رق الموز. «خصف» بر هم ساختن است تویهاى نعل را، و آنچه بدان ماند، و آن کس را خصاف گویند، و آن چیز را خصیف.
این آیت دلیل است که کشف عورت از عهد آدم باز قبیح است، و اظهار آن معصیت، و فى قوله: فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ ردّ على من زعم انه اذا ذاق الخمر لم یعص اللَّه وَ ناداهُما رَبُّهُما أَ لَمْ أَنْهَکُما عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَةِ اى عن اکلها، وَ أَقُلْ لَکُما إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُما عَدُوٌّ مُبِینٌ ظاهر العداوة. روى أن آدم و ابلیس التقیا معا عند رب العالمین، فقیل لآدم: انک لن تلقاه بعد هذا المجلس ابدا، و کل شىء حدثتک نفسک خلاف طاعتى فهو من امر هذا.
قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا اسأنا الیها بالمعصیة، وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا ذنوبنا و تجاوز عنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ فى العقوبة. گفتهاند: روز عاشورا بود، روز آدینه که اللَّه وى را توبه داد، و توبه وى قبول کرد.
قالَ اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ شرح این آیت در سورة البقره مستوفى رفت. روى عن السدى، قال: اخرج آدم من الجنة و معه حجر فى یده الیمنى، و و رق فى الکف الأخرى، فبث الورق فى الهند، فمنه ما ترون من الطیب، و أما الحجر فکان یاقوتة بیضاء، یستضیء بها، فلمّا بنى ابراهیم البیت، فبلغ موضع الحجر، طلب حجرا لیضعه هناک، فجاءه جبرئیل بالحجر من الهند الذى اخرج به آدم من الجنة، فوضعه.
و عن ابى بریدة، قال: لما خلق اللَّه آدم و جرت الروح فیه عطس، فقال: الحمد للَّه. فقال اللَّه تعالى: رحمک ربک یا آدم! سبقت رحمتى غضبى. من ربک؟ قال: انت.
قال: من تعبد؟ قال. ایّاک. فدعى بالحجر، فمسح یده على الحجر کالبیعة.
و روى: ان آدم لما هبط بارض الهند، بکى على الجنة مائتى سنة حتى جرى من عینه الیمنى مثل دجلة، و من عینه الیسرى مثل فرات، فخلق اللَّه ممّا سال من عینه الیمنى الطیر و السباع، و ممّا سال من عینه الیسرى الدر و الیاقوت و الألنجوج و هو العود، و عن ابن عمر، قال: قال رسول اللَّه (ص): دخل ابلیس العراق، فقضى منها حاجته، ثم دخل الشام فطردوه، ثم دخل مصر فباض فیها و فرّخ و بسط عبقریه.
قالَ فِیها تَحْیَوْنَ وَ فِیها تَمُوتُونَ یعنى: فى الارض عند منتهى آجالکم، وَ مِنْها تُخْرَجُونَ فى القیامة للبعث و الحساب، همانست که جاى دیگر گفت: مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَةً أُخْرى. و عن وهب بن منبه، قال: اوحى اللَّه تعالى الى آدم بعد ما تاب: یا آدم! انى اجمع لک العلم کله فى اربعة کلمات، واحدة لى، و واحدة لک، و واحدة فیما بینى و بینک، و واحدة فیما بینک و بین الناس. فأما التی لى فتعبدنى لا تشرک بى شیئا، و أما التی لک فأجزیک بعملک احوج ما تکون الیه، و أما التی فیما بینى و بینک، فمنک الدعاء و منى الاجابة، و أما التی بینک و بین الناس، فأن ترضى لهم ما ترضى لنفسک. فقال آدم: یا رب! شغلت بطلب الرزق و المعیشة عن التسبیح و العبادة، و لست اعرف ساعات التسبیح من ایام الدنیا. فأهبط اللَّه تعالى دیکا و أسمعه اصوات الملائکة بالتسبیح، فهو اول داجن اتخذه آدم من الخلق. فکان الدیک اذا سمع التسبیح من السماء سبّح فى الارض فسبّح آدم بتسبیحه.
و روى أن اللَّه تعالى اوحى الى آدم (ع) لما اراد أن یهبطه الى الارض: یا آدم! انى انزلک و ذریتک دارا مبنیة على اربع قواعد: اما الاولى فانى اقطع ما تصلون، و الثانیة افرق ما تجمعون، و الثالثة اخرب ما تبنون، و الرابعة امیت ما تلدون، و لذلک قیل:
لدوا للموت و ابنوا للخراب
فکلّکم یصیر الى التراب.
یا بَنِی آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً چون ذکر برهنگى آدم و حوا رفت، و اضطرار ایشان بلباس و ستره، منت نهاد بر ایشان در آفرینش لباس ایشان، گفت: یا بَنِی آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً یعنى: خلقنا، لقوله: وَ أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ اى خلق، و قیل: أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً یعنى الماء الذى هو السبب لکل ملبوس انزله من السماء فأسکنه الارض، فنبت به القطن و الکتان و غیره ممّا یکون لباسا للخلق من الثیاب، و تعیش به الدواب و الانعام، فیخرج بذلک اوبارها و اشعارها و اصوافها، فالماء حیاة الأبدان، و الدین حیاة القلوب، و ذلک کله من السماء، و قیل: اصل کل نبات فى الارض انزل مع آدم من الجنة، و قیل: أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً اى الهمناکم کیفیت صنعته، میگوید: شما را الهام دادیم و درآموختیم جامه بافتن، و ساز آن راست کردن، و عورت بآن پوشیدن.
و اول کسى که جامه بافت آدم بود: چون از آسمان بزمین آمد از برهنگى بنالید. جبرئیل آمد، و او را فرمود تا یکى نر میش را بکشت، و آن را پوست کند، و پشم آن برچید، و به حوا داد تا برشت، و آدم از آن جامه صوف بافت بتعلیم جبرئیل. ازینجا گفت مصطفى (ص): «اول من سبح آدم، و کان جبرئیل معلّمه، و آدم تلمیذه ثلاثة ایام».
روى ابو أمامة قال، قال رسول اللَّه (ص): «علیکم بلباس الصوف تعرفون به فى الآخرة، فان النظر فى الصوف یورث فى القلب التفکر، و التفکر یورث الحکمة، و الحکمة تجرى فى الجوف مجرى الدم، فمن کثر تفکره قلّ طعمه، و کلّ لسانه، و من قلّ تفکره کثر طعمه، و عظم بدنه، و قسا قلبه، و القلب القاسى بعید من اللَّه، بعید من الجنة، قریب من النار».
و عن جابر، قال: جاء رجل الى النبى (ص) فقال: یا رسول اللَّه!
ما تقول فى حرفتى؟ فقال: رسول اللَّه (ص): «حرفتک حرفة ابینا آدم، و ان اللَّه یحب حرفتک، و ان حرفتک یحتاج الیها الاحیاء و الاموات، فمن انف منکم فقد انف من آدم، و من آذاکم فقد آذى آدم».
قوله تعالى: وَ رِیشاً ریش جامهاى باشد که هر قومى را زىّ ایشان بود، تا از دیگران پیدا شوند، چون طیالس اصحاب آن را، و قلانس اصحاب آن را، و اقبیه اصحاب آن را، و أعبیه اصحاب آن را. ابن عباس گفت و مجاهد: الریش هو المال، یقال تریّش الرجل اذا تموّل ابن زید گفت: ما یتجمّلون به من الثیاب الحسنة، و قیل: هو الاثاث، و ما ظهر من المتاع و الثیاب و الفرش. و در شواذّ خواندهاند: «و ریاشا»، فقیل: هو جمع ریش کقدح و قداح و ذئب و ذئاب، و قیل: الریش اسم للمال و ما فیه الجمال، و الریاش الخصب و السعة فى المعاش.
وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِکَ خَیْرٌ یعنى الحیاء. شرم را لباس التقوى خوانند از بهر آنکه تا شرم بجاى است تقوى بجا است و تا تقوى بجا است ایمان بجا است:
اما و اللَّه ما فى الدین خیر
و لا الدنیا اذا ذهب الحیاء
یعیش المرء ما استحیا بخیر
و یبقى العود ما بقى اللحاء.
و قیل: لباس التقوى هو التشمیر فى الثواب. در خبر است که مصطفى (ص) عم زاده خویش را گفت ربیعة بن الحارث بن عبد المطلب: «نعم الفتى ربیعة لو قصّر من شعره و شمّر من ثوبه»!
و عبد اللَّه عمر پسر خود را گفت: شمّر ذیلک فانه انقى لثوبک و اتقى لربک. و قیل: لباس التقوى العمل الصالح و العفة و الورع، اى العمل الصالح و العفة و الورع خیر من الثیاب و المال، و قیل: هو السلاح و آلة الحرب، و قیل: هو السمت الحسن فى الدنیا.
قال الحسن فى قوله؟ «ذلِکَ مِنْ آیاتِ اللَّهِ»: الورع و السمت الحسن من آیات اللَّه على المؤمن. یعنى: من علامات الخیر التی البس اللَّه المؤمن فى الدنیا. و قال ابن عباس فى هذه الایة: أما اللباس فهو الثیاب، و أما الریاش فهو المتاع و المال، و أما التقوى فالعفاف.
ان التقیّ العفیف لا تبدو له عورة و ان کان عاریا من الثیاب، و ان الفاجر بادى العورة و ان کان کاسیا من الثیاب، و ان فجوره یبدى عورته للناس، لا تزال تطّلع منه على شر، و به
قال النبى (ص): «و الذى نفس محمّد بیده ما عمل احد قط سوءا الا البسه اللَّه رداء عمله علانیة، ان خیرا فخیر و ان شرا فشرّ». ثم تلا هذه الآیة: وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِکَ خَیْرٌ، و قال وهب بن منبه: الایمان عریان، و لباسه التقوى، و زینته الحیاء، و ماله العفة، و ثمرته العمل الصالح.
اما سبب نزول این آیت آن بود که مشرکان عرب از ثقیف و بنى عامر بن صعصعه و خزاعه و بنى مدلج و جماعتى آن بودند که برهنه طواف خانه مىکردند، مردان بهمه وقت و زنان بشب، و آن برهنگى و جامه برکندن عبادتى مىشناختند و میگفتند: جامهاى که در آن معصیت میکنیم نه روا باشد که بآن طواف خانه کعبه کنند، و رب العالمین این آیت فرستاد، و ایشان را از آن باز زد، یعنى که عورت پوشیدن و پرهیزکارى کردن و سمت نیکو داشتن به است شما را از این جامه برکندن و برهنه گشتن. نافع و ابن عامر و کسایى «وَ لِباسُ» بنصب خوانند معطوف بر «ریشا». باقى برفع خوانند بر ابتدا، و خبره ذلِکَ خَیْرٌ. ذلِکَ مِنْ آیاتِ اللَّهِ قال بعضهم اى من فرائضه التی اوجبها بآیاته، یرید ستر العورة. لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ اى یتعظون.
یا بَنِی آدَمَ لا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطانُ این فتنه ایدر فضیحت است، یعنى: لا یفضحنّکم. اصل فتنه آزمایش است و بر رسیدن، و آنچه نهان است در چیزى بیرون آوردن، چنان که بآتش نقره گذارند تا آنچه در آن است بیرون آید، کَما أَخْرَجَ أَبَوَیْکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ یَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما. این ینزع تفسیر اخراج است، چنان که آنجا گفت: لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ. این القاء تفسیر اتحاد است.
لِیُرِیَهُما سَوْآتِهِما این دلیل است که ایشان عورتهاى یکدیگر ندیده بودند. عائشه گفت: ما رایت سوأة رسول اللَّه (ص) قط.
إِنَّهُ یَراکُمْ هُوَ وَ قَبِیلُهُ مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُمْ یبلغونکم من حیث لا تبلغونهم.
و یأتونکم من حیث لا تأتونهم. و فى الخبر: ان الشیطان یجرى من ابن آدم مجرى الدم.
ان الشیطان یحضر ابن آدم على کل احیانه. و عن مجاهد، قال: یقول ابلیس: نحن نرى و لا نرى، و نخرج من تحت الثرى، و یعود شیخنا فتى. قال مالک بن دینار: ان عدوا یراک و لا تراه لشدید المؤنة الا من عصمه اللَّه. و قال ذو النون: ان کان هو یراک من حیث لا تراه، فان اللَّه یراه من حیث لا یرى اللَّه، فاستعن باللّه علیه، فان کید الشیطان کان ضعیفا.
وَ قَبِیلُهُ یعنى: و جنوده، من قوله تعالى: وَ جُنُودُ إِبْلِیسَ، و قیل: خیله و رجله، من قوله تعالى: بِخَیْلِکَ وَ رَجِلِکَ، و قیل: ذریته، من قوله تعالى: أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ؟
مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُمْ لا ترون اجسادهم، و لا تعلمون مکانهم، لان اجسامهم رقیقة، و فى ابصارنا ضعف عن ادراک الرقیق اللطیف. و عن محمد بن اسحاق، قال: بلغنى ان ابلیس تزوج الحیة التی دخل فى جوفها حین کلّم آدم بعد ما اخرج الجنة، فمنها ذریته.
إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیاطِینَ أَوْلِیاءَ لِلَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ سلّطناهم علیهم لیزیدوا فى غیّهم. میگوید: ما شیاطین را مسلط کردیم بر کافران، تا در بیراهى و کفرشان بیفزایند.
همانست که جاى دیگر گفت: أَرْسَلْنَا الشَّیاطِینَ عَلَى الْکافِرِینَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا اى: تحملهم على المعاصى حملا شدیدا، اما المؤمن فلا یقبل قولهم و لا یجیب دعوتهم.
وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً فاحشه اینجا کشف عورت است در طواف، و گفتهاند: تحریم بحیره و سائبه و وصیله است، و گفتهاند: عام است در همه معاصى، و درین آیت اضمار است، یعنى: و اذا فعلوا فاحشة عبادة فنهوا عنها، قالُوا وَجَدْنا عَلَیْها آباءَنا میگوید: چون کارى زشت کنند، و آن را از خود عبادتى شناسند، و ایشان را از آن نهى کنند، جواب دهند و گویند: وَجَدْنا عَلَیْها آباءَنا، ما پدران و اسلاف خود را برین یافتیم. چون ایشان را گویند: پدران شما این از کجا گرفتند؟ و از کجا برساختند؟
جواب دهند که: اللَّهُ أَمَرَنا بِها. رب العالمین گفت: یا محمّد! بگوى: إِنَّ اللَّهَ لا یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ. اللَّه بهیچ زشت و ناپسند نفرماید. «فحشاء» و «فاحشه» آن زشتها است از فعل و از قول که مروت را خراب کند، و مرد را بد نام کند، و ازینجاست که بخیل را فاحش خواند، از بهر آنکه بخل بهر زبان و در هر کیش و بنزدیک هر قوم نکوهیده است و بخیل بدنام. و در خبر است از مصطفى (ص): «ان اللَّه یبغض الفاحش المتفحش البذى».
اللَّه زشت دارد هر بخیل بدگوى از شرم تهى.
و در خبرست که مردى بار خواست بدر حجره عائشه مادر مؤمنان. رسول خدا (ص) سه بار گفت: بد مرد که اوست. آن گه گفت که: وى را بار ده. چون بار داد، وى را بنواخت، و با وى سخنان خوش گفت. چون بیرون شد عائشه گفت: یا رسول اللَّه! این مرد را آن گفتى که گفتى، و چون درآمد با وى چنان کردى! جواب داد رسول خدا (ص): «ان ابغض الناس الى اللَّه من یکرم اتقاء فحشه».
بترینه مردم، بنزدیک اللَّه آن کس است که مردمان او را نیکو دارند از بیم فحش زبان وى.
و بدان که «فاحشه» در قرآن بر چهار وجه آید: یکى بمعنى زنا است، چنان که در سورة النساء گفت: وَ اللَّاتِی یَأْتِینَ الْفاحِشَةَ، یعنى الزنا. همانست که درین سورة اعراف گفت: قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ. بیک قول این فواحش زنا است، یعنى: حرم الزنا فى السر و العلانیة، و در سورة الاحزاب گفت: مَنْ یَأْتِ مِنْکُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ یعنى الزنا. وجه دوم فاحشه نشوز است زنان را، چنان که در سورة النساء گفت: وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَیْتُمُوهُنَّ إِلَّا أَنْ یَأْتِینَ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ یعنى العصیان، و هو النشوز البین من المرأة على زوجها، در سورة الطلاق گفت: وَ لا یَخْرُجْنَ إِلَّا أَنْ یَأْتِینَ بِفاحِشَةٍ مبینة. وجه سوم آنست که در حق قوم لوط گفت در عنکبوت: إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ یعنى اتیان الرجال فى ادبارهم، و نظیر این در سورة النمل است و درین سورة اعنى سورة الاعراف. چهارم فاحشه معصیت است در شرکت، چنان که رب العزة گفت: وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً یعنى ما حرم اهل الجاهلیة على انفسهم فى الشرک، قالُوا وَجَدْنا عَلَیْها آباءَنا وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها قُلْ إِنَّ اللَّهَ لا یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ یعنى بالمعاصى و هو تحریم الحرث و الانعام و غیر ذلک. أَ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ؟ استفهام انکار یتضمن نهیا.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ یا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ آدم را چهار نام است: آدم و خلیفت و بشر و انسان. آدم نام کردند او را که از ادیم زمین آفریدهاند، و از هر بقعتى کشیده، چنان که گفت جل جلاله: مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِینٍ اى سلّت من کل بقعة طیبة و سبخة سهل و وعر.
در خاک آدم هم شور بود و هم خوش، هم درشت بود و هم نرم. لا جرم طباع فرزندان مختلف آمد.
در ایشان هم خوشخوى است و هم بد خوى، هم گشاده هم گرفته، هم سخى هم بخیل، هم سازگار هم بدساز، هم سیاه هم سفید.
جاى دیگر گفت: «مِنْ صَلْصالٍ کَالْفَخَّارِ» فخار گلى خشک باشد که وى را آواز و پرخوان بود، یعنى که آدمى با شغب است. در سر آشوب و شور دارد، و در بند گفت و گوى باشد. جاى دیگر گفت: «مِنْ طِینٍ لازِبٍ» از گلى دوسنده، بهر چیز درآویزد، و با هر کس درآمیزد. جاى دیگر گفت: مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ از گلى سیاه تیره. عرفه قدره لئلا یعدو طوره. اصل وى با وى نمود، تا اگر کرامتى بیند نه از خود بیند، و داند که شرف در تربیت است نه در تربت. از تربت چه خاست؟ ظلومى و جهولى و سیاست: وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ.
از تربیت چه آمد؟ کرامت هدایت و قبول توبه و نواخت: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ. نتیجه تربت است که گفت: خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ. ثمره تربیت است که گفت: یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ.
محمود در سراى ایاز شد. آن مال و نعمت و زر و سیم و جواهر و دیباهاى رنگارنگ دید. از آن خلعتها که محمود او را داده و بخشیده، بگوشهاى نگه کرد قبا یکى دید کهنه و پاره پاره بر هم بسته از میخى درآویخته. محمود گفت: این یکى بارى چیست؟ ایاز جواب داد که: این یکى منم بدین بیچارگى و بدین خوارى، و آن همه جمال و آرایش و آن عز و ناز همه تویى. درین نگرم عجز خود بینم. قدر خود بدانم. در آن نگرم ترا بینم، و از تو دانم، بنازم و سر بیفرازم:
جز خداوند مفرماى که خوانند مرا
سزد این نام کسى را که غلام تو بود
در خبر است که کالبد آدم از گل ساخته چهل سال میان مکه و طائف نهاده بود.
و ابلیس هر بار که بوى برگذشتى، گفتى: لأمر ما خلقت؟ و رب العزة با فریشتگان میگفت: اذا نفخت فیه من روحى فاسجدوا له. پس چون روح بسر وى درآمد، چشم باز کرد تن خود را همه گل دید. حکمت درین آن بود تا اصل خود داند، و نفس خود را شناسد، و بخود فریفته نگردد. لطایفى که بیند از حق بیند، پس چون روح بسینه وى رسید تاریکیى دید. قومى گفتند: تاریکى زلت بود. قومى گفتند: تاریکى خاک بود، که اصل خاک از ظلمت است، و اصل روح از نور. روح خواست که باز گردد، نسیم وى به خیاشیم رسید. عطسه زد.
گفت: الحمد للَّه. رب العزة گفت: رحمک ربک. روح ذکر حمد و رحمت حق شنید ساکن گشت. گفت: او که حمد خدا و رحمت را شاید، جاى من نیز شاید. چون بناف رسید اشتهاء طعامش پدید آمد. میوه بهشت دید. آرزوش خاست. خواست که برخیزد نتوانست.
رب العزة گفت: خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ.
دیگر نام وى «خلیفه» بود، که بجاى فریشتگان نشست. نخست ساکنان زمین فریشتگان بودند. پس بآدم دادند. سرش آنست که تا آدمیان را عذر باشد بمیلى و آرامى که ایشان را با دنیا بود، یعنى که فریشتگان که نه دنیوى بودند، و نه از خاکشان آفریدند، چون در دنیا نشستند با دنیا بیارمیدند، و بیرون کردن بر ایشان دشخوار آمد، تا میگفتند: «أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها»؟ پس چه عجب اگر فرزند آدم را بدنیا میل باشد، که خود از آن آفریدهاند، و ایشان را ساختهاند، و فى الخبر: «اذا مات المؤمن على الاسلام تقول الملائکة: کیف نجا هذا من دنیا فسد فیها خیارنا»؟!
سدیگر نام وى «بشر» است، و سمّاه بشرا لمباشرته الامور.
چهارم نام وى «انسان» است که عهد اللَّه فراموش کرد، چنان که گفت: «فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً»، اى لم نجد له عزما فى القصد على الخلاف، بل کان ذلک بمقتضى النسیان.
آنجا که عنایت را بود نواخت را چه نهایت بود! آن نافرمانى از وى درگذاشت، و عذرش بنهاد، گفت: نه بقصد کرد آن مخالفت، و نه بر آن عزم بود که کند، لکن فراموش کرد عهد ما، و در گذاشت از وى کرم ما. و گفتهاند: انسان از انس است، یعنى که وى را با جفت خود انس بود، و در دل وى مهر داشت، چنان که اللَّه گفت: وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً. ازینجا گفت رب العزة: یا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ اى آدم! با جفت خود درین بهشت آرام گیر و ساکن باش. جنس با جنس داد، و خلق در خلق بست، و شکل در شکل ساخت، که صفت حدثان جز با شکل خود نسازد، و جز بجنس خود نگراید، و جز با همچون خودى آرام نگیرد. آن جلال قدم است و عزت احدیت که از اشکال و امثال و اجناس پاکست، و مقدس متفرد بجمال و جلال خود، متعزز بصفات کمال خود. همیشه هست، و از همه چیز نخست بخود بزرگوار، و با همه نیکوکار، و ببزرگوارى و نیکوکارى سزاوار. آن گه گفت: فَکُلا مِنْ حَیْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ آنچه خواهید، چنان که خواهید درین بهشت میخورید، و مىنازید، و گرد این یک درخت مگردید. ایشان را از خوردن آن نهى کرد، و در علم غیب خوردن آن پنهان کرد، و آن قضا بر سر ایشان روان کرد، تا ایشان عجز و ضعف خود بدانند، و عصمت از توفیق الهى بینند نه از جهد بندگى.
فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطانُ این هم از امارات عنایت است و دلائل کرامت، که گناه ایشان کردند، و حوالت بر وسوسه شیطان کرد که: فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطانُ.
آن گه در عنایت بیفزود، گفت: لِیُبْدِیَ لَهُما ما وُورِیَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما گفتا: عورت ایشان هم بر ایشان پیدا کرد نه بر دیگران. گفتهاند که: آدم و ابلیس پس از آن هر دو بهم رسیدند. آدم گفت: یا شقى! وسوست الىّ و فعلت ما فعلت. اى شقى دانى که چه کردى تو با من؟! و چه گرد انگیختى در راه من؟! ابلیس گفت: یا آدم! هب انى کنت ابلستک، فمن کان ابلسنى؟ گیرم که ترا من از راه بردم، با من بگوى که مرا از راه که ببرد؟
و گفتهاند که: ایشان هر دو فرمان بگذاشتند، لکن فرقست میان ایشان. زلت آدم از روى شهوت بود، و زلت ابلیس از راه کبر، و کبر آوردن صعبتر از شهوت راندن. گناهى که از شهوت خیزد عفو در آن گنجد. گناهى که از کبر خیزد ایمان در سر آن شود. در خبر است که: «الکبریاء ردائى، و العظمة ازارى، فمن نازعنى فى واحد منهما قصمته».
فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما هر که بر خلاف فرمان حق بر پى شهوت نفس رود از حق درماند، و بآن شهوت نرسد. آدم صفى هنوز از آن درخت منهى جز ذواقى نچشیده بود که تازیانه عتاب بر سرش فرود آمده بود، و حالش بگشته، نه آن شهوت بتمامى رانده، و نه رضاء حق با وى بمانده. چون باز نگرست، نه تاج بر سر دید، نه حله در بر! از اول خود را دید بر سریر اصطفا نشسته، پشت بمسند خلافت باز نهاده، بحلل و حلى بهشت آراسته، و بآخر از همه درمانده، برهنه و گرسنه، محتاج یک برگ درخت شده:
للَّه درّ هم من فتیة بکروا
و أنشدوا:
مثل الملوک و راحوا کالمفالیس!
لا تعجبوا لمذلتى فأنا الذى
عبث الزمان بمهجتى فأذلّها
فرمان آمد که: اى آدم! آن چنان نعمت بىرنج و بىکد ندانستى خورد، اکنون رو بسراى محنت و شدت، کار کن، و تخم کار، و رنج بر، و صبر کن. آدم گفت: این همه خوار است، اگر روزى ما را برین درگه باز بارست، همى بدرد دل بنالید، و نیاز و عجز خود بر کف حسرت نهاد، و در زارید و گفت: «رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ» الهى! اگر زاریم، در تو زاریدن خوش است، ور نالیم بر تو نالیدمان در خور است. الهى! از خاک چه آید مگر خطا، و از علت چه زاید مگر جفا، و از کریم چه آید جز وفا. الهى! و از آمدیم با دو دست تهى، چه باشد اگر مرهمى بر خستگان نهى! الهى! گنج درویشانى، زاد مضطرانى، مایه رمیدگانى، دستگیر درماندگانى. چون مىآفریدى جوهر معیوب مىدیدى، مىبرگزیدى، و با عیب میخریدى، برگرفتى و کس نگفت که بردار. اکنون که برگرفتى بمگذار، و در سایه لطفت میدار، و جز بفضل خود مسپار:
گر آب دهى نهال خود کاشتهاى
ور پست کنى بنا خود افراشتهاى
من بنده همانم که تو پنداشتهاى
از دست میفکنم چو برداشتهاى.
در خاک آدم هم شور بود و هم خوش، هم درشت بود و هم نرم. لا جرم طباع فرزندان مختلف آمد.
در ایشان هم خوشخوى است و هم بد خوى، هم گشاده هم گرفته، هم سخى هم بخیل، هم سازگار هم بدساز، هم سیاه هم سفید.
جاى دیگر گفت: «مِنْ صَلْصالٍ کَالْفَخَّارِ» فخار گلى خشک باشد که وى را آواز و پرخوان بود، یعنى که آدمى با شغب است. در سر آشوب و شور دارد، و در بند گفت و گوى باشد. جاى دیگر گفت: «مِنْ طِینٍ لازِبٍ» از گلى دوسنده، بهر چیز درآویزد، و با هر کس درآمیزد. جاى دیگر گفت: مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ از گلى سیاه تیره. عرفه قدره لئلا یعدو طوره. اصل وى با وى نمود، تا اگر کرامتى بیند نه از خود بیند، و داند که شرف در تربیت است نه در تربت. از تربت چه خاست؟ ظلومى و جهولى و سیاست: وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ.
از تربیت چه آمد؟ کرامت هدایت و قبول توبه و نواخت: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ. نتیجه تربت است که گفت: خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ. ثمره تربیت است که گفت: یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ.
محمود در سراى ایاز شد. آن مال و نعمت و زر و سیم و جواهر و دیباهاى رنگارنگ دید. از آن خلعتها که محمود او را داده و بخشیده، بگوشهاى نگه کرد قبا یکى دید کهنه و پاره پاره بر هم بسته از میخى درآویخته. محمود گفت: این یکى بارى چیست؟ ایاز جواب داد که: این یکى منم بدین بیچارگى و بدین خوارى، و آن همه جمال و آرایش و آن عز و ناز همه تویى. درین نگرم عجز خود بینم. قدر خود بدانم. در آن نگرم ترا بینم، و از تو دانم، بنازم و سر بیفرازم:
جز خداوند مفرماى که خوانند مرا
سزد این نام کسى را که غلام تو بود
در خبر است که کالبد آدم از گل ساخته چهل سال میان مکه و طائف نهاده بود.
و ابلیس هر بار که بوى برگذشتى، گفتى: لأمر ما خلقت؟ و رب العزة با فریشتگان میگفت: اذا نفخت فیه من روحى فاسجدوا له. پس چون روح بسر وى درآمد، چشم باز کرد تن خود را همه گل دید. حکمت درین آن بود تا اصل خود داند، و نفس خود را شناسد، و بخود فریفته نگردد. لطایفى که بیند از حق بیند، پس چون روح بسینه وى رسید تاریکیى دید. قومى گفتند: تاریکى زلت بود. قومى گفتند: تاریکى خاک بود، که اصل خاک از ظلمت است، و اصل روح از نور. روح خواست که باز گردد، نسیم وى به خیاشیم رسید. عطسه زد.
گفت: الحمد للَّه. رب العزة گفت: رحمک ربک. روح ذکر حمد و رحمت حق شنید ساکن گشت. گفت: او که حمد خدا و رحمت را شاید، جاى من نیز شاید. چون بناف رسید اشتهاء طعامش پدید آمد. میوه بهشت دید. آرزوش خاست. خواست که برخیزد نتوانست.
رب العزة گفت: خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ.
دیگر نام وى «خلیفه» بود، که بجاى فریشتگان نشست. نخست ساکنان زمین فریشتگان بودند. پس بآدم دادند. سرش آنست که تا آدمیان را عذر باشد بمیلى و آرامى که ایشان را با دنیا بود، یعنى که فریشتگان که نه دنیوى بودند، و نه از خاکشان آفریدند، چون در دنیا نشستند با دنیا بیارمیدند، و بیرون کردن بر ایشان دشخوار آمد، تا میگفتند: «أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها»؟ پس چه عجب اگر فرزند آدم را بدنیا میل باشد، که خود از آن آفریدهاند، و ایشان را ساختهاند، و فى الخبر: «اذا مات المؤمن على الاسلام تقول الملائکة: کیف نجا هذا من دنیا فسد فیها خیارنا»؟!
سدیگر نام وى «بشر» است، و سمّاه بشرا لمباشرته الامور.
چهارم نام وى «انسان» است که عهد اللَّه فراموش کرد، چنان که گفت: «فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً»، اى لم نجد له عزما فى القصد على الخلاف، بل کان ذلک بمقتضى النسیان.
آنجا که عنایت را بود نواخت را چه نهایت بود! آن نافرمانى از وى درگذاشت، و عذرش بنهاد، گفت: نه بقصد کرد آن مخالفت، و نه بر آن عزم بود که کند، لکن فراموش کرد عهد ما، و در گذاشت از وى کرم ما. و گفتهاند: انسان از انس است، یعنى که وى را با جفت خود انس بود، و در دل وى مهر داشت، چنان که اللَّه گفت: وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً. ازینجا گفت رب العزة: یا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ اى آدم! با جفت خود درین بهشت آرام گیر و ساکن باش. جنس با جنس داد، و خلق در خلق بست، و شکل در شکل ساخت، که صفت حدثان جز با شکل خود نسازد، و جز بجنس خود نگراید، و جز با همچون خودى آرام نگیرد. آن جلال قدم است و عزت احدیت که از اشکال و امثال و اجناس پاکست، و مقدس متفرد بجمال و جلال خود، متعزز بصفات کمال خود. همیشه هست، و از همه چیز نخست بخود بزرگوار، و با همه نیکوکار، و ببزرگوارى و نیکوکارى سزاوار. آن گه گفت: فَکُلا مِنْ حَیْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ آنچه خواهید، چنان که خواهید درین بهشت میخورید، و مىنازید، و گرد این یک درخت مگردید. ایشان را از خوردن آن نهى کرد، و در علم غیب خوردن آن پنهان کرد، و آن قضا بر سر ایشان روان کرد، تا ایشان عجز و ضعف خود بدانند، و عصمت از توفیق الهى بینند نه از جهد بندگى.
فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطانُ این هم از امارات عنایت است و دلائل کرامت، که گناه ایشان کردند، و حوالت بر وسوسه شیطان کرد که: فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطانُ.
آن گه در عنایت بیفزود، گفت: لِیُبْدِیَ لَهُما ما وُورِیَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما گفتا: عورت ایشان هم بر ایشان پیدا کرد نه بر دیگران. گفتهاند که: آدم و ابلیس پس از آن هر دو بهم رسیدند. آدم گفت: یا شقى! وسوست الىّ و فعلت ما فعلت. اى شقى دانى که چه کردى تو با من؟! و چه گرد انگیختى در راه من؟! ابلیس گفت: یا آدم! هب انى کنت ابلستک، فمن کان ابلسنى؟ گیرم که ترا من از راه بردم، با من بگوى که مرا از راه که ببرد؟
و گفتهاند که: ایشان هر دو فرمان بگذاشتند، لکن فرقست میان ایشان. زلت آدم از روى شهوت بود، و زلت ابلیس از راه کبر، و کبر آوردن صعبتر از شهوت راندن. گناهى که از شهوت خیزد عفو در آن گنجد. گناهى که از کبر خیزد ایمان در سر آن شود. در خبر است که: «الکبریاء ردائى، و العظمة ازارى، فمن نازعنى فى واحد منهما قصمته».
فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما هر که بر خلاف فرمان حق بر پى شهوت نفس رود از حق درماند، و بآن شهوت نرسد. آدم صفى هنوز از آن درخت منهى جز ذواقى نچشیده بود که تازیانه عتاب بر سرش فرود آمده بود، و حالش بگشته، نه آن شهوت بتمامى رانده، و نه رضاء حق با وى بمانده. چون باز نگرست، نه تاج بر سر دید، نه حله در بر! از اول خود را دید بر سریر اصطفا نشسته، پشت بمسند خلافت باز نهاده، بحلل و حلى بهشت آراسته، و بآخر از همه درمانده، برهنه و گرسنه، محتاج یک برگ درخت شده:
للَّه درّ هم من فتیة بکروا
و أنشدوا:
مثل الملوک و راحوا کالمفالیس!
لا تعجبوا لمذلتى فأنا الذى
عبث الزمان بمهجتى فأذلّها
فرمان آمد که: اى آدم! آن چنان نعمت بىرنج و بىکد ندانستى خورد، اکنون رو بسراى محنت و شدت، کار کن، و تخم کار، و رنج بر، و صبر کن. آدم گفت: این همه خوار است، اگر روزى ما را برین درگه باز بارست، همى بدرد دل بنالید، و نیاز و عجز خود بر کف حسرت نهاد، و در زارید و گفت: «رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ» الهى! اگر زاریم، در تو زاریدن خوش است، ور نالیم بر تو نالیدمان در خور است. الهى! از خاک چه آید مگر خطا، و از علت چه زاید مگر جفا، و از کریم چه آید جز وفا. الهى! و از آمدیم با دو دست تهى، چه باشد اگر مرهمى بر خستگان نهى! الهى! گنج درویشانى، زاد مضطرانى، مایه رمیدگانى، دستگیر درماندگانى. چون مىآفریدى جوهر معیوب مىدیدى، مىبرگزیدى، و با عیب میخریدى، برگرفتى و کس نگفت که بردار. اکنون که برگرفتى بمگذار، و در سایه لطفت میدار، و جز بفضل خود مسپار:
گر آب دهى نهال خود کاشتهاى
ور پست کنى بنا خود افراشتهاى
من بنده همانم که تو پنداشتهاى
از دست میفکنم چو برداشتهاى.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: قُلْ أَمَرَ رَبِّی بِالْقِسْطِ گوى اى محمّد! خداوند من بداد میفرماید وَ أَقِیمُوا وُجُوهَکُمْ و روى خویش را و دل خویش را و آهنگ خویش را راست دارید عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ بنزدیک هر نماز و سجود که کنید وَ ادْعُوهُ و در بیم و امید او را خوانید مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ پرستش و خواندن وى را پاک دانید کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ که وى آنست که شما را نخست او آفرید، و کرد، و بآخر باز فردا دیگر بار پدید آئید چنان که اول کرد، و بآن گردید که خواست
۰ فَرِیقاً هَدى گروهى را راه نمود وَ فَرِیقاً حَقَّ عَلَیْهِمُ الضَّلالَةُ و گروهى را چنان کرد که بر ایشان در علم وى ضلالت واجب گشت که آن را سزا بودند إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّیاطِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ایشان شیاطین را فرود از خداى معبودان و یاران گرفتند وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ (۳۰) و مىپندارند که بر راه راستاند.
یا بَنِی آدَمَ اى فرزندان آدم! خُذُوا زِینَتَکُمْ آرایش گیرید و جامه پوشید عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ نزدیک هر نماز و سجود و طواف که کنید وَ کُلُوا وَ اشْرَبُوا و میخورید و میآشامید وَ لا تُسْرِفُوا و بگزاف مروید و اندازه در مگذرانید إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ (۳۱) که او دوست ندارد گزاف کاران را.
قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ گوى که حرام کرد و در بند آورد آرایش این جهانى؟ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ که اللَّه بیرون آورد رهیگان خویش را وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ و این شیرینیها و خوشیها از روزى که ساخت قُلْ هِیَ لِلَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا گوى این زینت درین جهان مؤمنانرا است خالِصَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ و زینت آن جهانى باز مؤمنان را است تنها بىانبازان کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ چنین هن مىباز گشائیم پیدا و روشن سخنان خویش لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ (۳۲) گروهى دانایان را.
قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَواحِشَ گوى: خداوند من حرام کرد زشتیها ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ آنچه از آن آشکارا است، و آنچه از آن پنهان است وَ الْإِثْمَ و دروغ و خیانت و بزها وَ الْبَغْیَ بِغَیْرِ الْحَقِّ و افزونى جستن بىحق وَ أَنْ تُشْرِکُوا بِاللَّهِ و آنکه انباز گیرید با خداى ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً چیزى که اللَّه در آن هیچ کس را عذرى نفرستاد وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (۳۳) و آنچه بر خداى آن گوئید که ندانید.
وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ و هر امتى را درین جهان درنگى است و انجامى و اندازهاى فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ چون هنگام سر انجام ایشان در رسید لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ (۳۴) نه یک ساعت با پس مانند نه فرا پیش شند.
یا بَنِی آدَمَ اى فرزندان آدم! إِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ اگر بشما آید از من رُسُلٌ مِنْکُمْ پیغام رسانان هم از شما یَقُصُّونَ عَلَیْکُمْ آیاتِی بر شما میخوانند سخنان من فَمَنِ اتَّقى هر که باز پرهیزد از عذاب من وَ أَصْلَحَ و دین خود و کردار خود راست کند فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (۳۵) بر ایشان بیم نیست و نه هرگز اندوهگین باشند.
وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا و ایشان که دروغ شمردند سخنان ما وَ اسْتَکْبَرُوا عَنْها و گردن کشیدند از نیوشیدن و پذیرفتن آن أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ (۳۶) ایشاناند که آتشیاناند جاوید در آناند.
فَمَنْ أَظْلَمُ کیست ستمکارتر بر خویشتن مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً از آن کس که دروغ سازد بر خداى أَوْ کَذَّبَ بِآیاتِهِ یا دروغ شمرد سخنان او أُولئِکَ یَنالُهُمْ ایشاناند که بایشان رسد نَصِیبُهُمْ مِنَ الْکِتابِ بهره ایشان از آن تهدید که در قرآن گفتهام حَتَّى إِذا جاءَتْهُمْ رُسُلُنا تا آنکه بایشان آید فرستادگان ما یَتَوَفَّوْنَهُمْ که مىمیرانند ایشان را قالُوا ایشان را گویند: أَیْنَ ما کُنْتُمْ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ کجااند آنچه خداى میخواندید فرود از اللَّه؟ قالُوا گویند ایشان: ضَلُّوا عَنَّا گم گشتند از ما وَ شَهِدُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ و گواهى دهند بر تنهاى خود أَنَّهُمْ کانُوا کافِرِینَ (۳۷) که اندرین جهان کافران بودند.
قالَ ادْخُلُوا فِی أُمَمٍ ایشان را گوید اللَّه که: در روید در گروهانى قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ فِی النَّارِ که پیش از شما بودند از پرى و آدمى در آتش کُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ هر گه در رود گروهى در آتش لَعَنَتْ أُخْتَها لعنت کنند بر هام فعلان و هام راهان خود که در آتش باشند حَتَّى إِذَا ادَّارَکُوا فِیها جَمِیعاً تا آن گه که با هم آیند و فراهم رسند در آتش قالَتْ أُخْراهُمْ لِأُولاهُمْ پسینان پیشینان را گویند فرا خداى عز و جل: رَبَّنا هؤُلاءِ أَضَلُّونا خداوند ما اینان ایشاناند که ما را بىراه کردند فَآتِهِمْ عَذاباً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ ایشان را عذاب دو چندان کن که ما را قالَ لِکُلٍّ ضِعْفٌ جواب دهند ایشان را که هر یکى را هم چندان که چشید هست، و هر یکى را چندان که دیگر راهست هست وَ لکِنْ لا تَعْلَمُونَ (۳۸) لکن این نمىدانید.
وَ قالَتْ أُولاهُمْ لِأُخْراهُمْ و پیشینان گویند پسینان را: فَما کانَ لَکُمْ عَلَیْنا مِنْ فَضْلٍ نه شما را بر ما افزونى است فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما کُنْتُمْ تَکْسِبُونَ (۳۹) عذاب مىچشید بآنچه میکردید.
إِنَّ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا و ایشان که دروغ شمردند سخنان ما وَ اسْتَکْبَرُوا عَنْها و گردن کشیدند از نیوشیدن آن لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ درهاى آسمان ایشان را باز نگشایند وَ لا یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ و در بهشت نشوند حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیاطِ تا آن گه که شتر در سوراخ سوزن درگذرد وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُجْرِمِینَ و چنین پاداش کنیم مجرمان را.
لَهُمْ مِنْ جَهَنَّمَ مِهادٌ ایشان را از دوزخ تابوتهاى آتشین است بجاى بستر وَ مِنْ فَوْقِهِمْ غَواشٍ و از بالاى ایشان طبقها از آتش وَ کَذلِکَ نَجْزِی الظَّالِمِینَ و پاداش ستمکاران بر خویشتن، چنین کنیم.
۰ فَرِیقاً هَدى گروهى را راه نمود وَ فَرِیقاً حَقَّ عَلَیْهِمُ الضَّلالَةُ و گروهى را چنان کرد که بر ایشان در علم وى ضلالت واجب گشت که آن را سزا بودند إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّیاطِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ایشان شیاطین را فرود از خداى معبودان و یاران گرفتند وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ (۳۰) و مىپندارند که بر راه راستاند.
یا بَنِی آدَمَ اى فرزندان آدم! خُذُوا زِینَتَکُمْ آرایش گیرید و جامه پوشید عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ نزدیک هر نماز و سجود و طواف که کنید وَ کُلُوا وَ اشْرَبُوا و میخورید و میآشامید وَ لا تُسْرِفُوا و بگزاف مروید و اندازه در مگذرانید إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ (۳۱) که او دوست ندارد گزاف کاران را.
قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ گوى که حرام کرد و در بند آورد آرایش این جهانى؟ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ که اللَّه بیرون آورد رهیگان خویش را وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ و این شیرینیها و خوشیها از روزى که ساخت قُلْ هِیَ لِلَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا گوى این زینت درین جهان مؤمنانرا است خالِصَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ و زینت آن جهانى باز مؤمنان را است تنها بىانبازان کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ چنین هن مىباز گشائیم پیدا و روشن سخنان خویش لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ (۳۲) گروهى دانایان را.
قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَواحِشَ گوى: خداوند من حرام کرد زشتیها ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ آنچه از آن آشکارا است، و آنچه از آن پنهان است وَ الْإِثْمَ و دروغ و خیانت و بزها وَ الْبَغْیَ بِغَیْرِ الْحَقِّ و افزونى جستن بىحق وَ أَنْ تُشْرِکُوا بِاللَّهِ و آنکه انباز گیرید با خداى ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً چیزى که اللَّه در آن هیچ کس را عذرى نفرستاد وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (۳۳) و آنچه بر خداى آن گوئید که ندانید.
وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ و هر امتى را درین جهان درنگى است و انجامى و اندازهاى فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ چون هنگام سر انجام ایشان در رسید لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ (۳۴) نه یک ساعت با پس مانند نه فرا پیش شند.
یا بَنِی آدَمَ اى فرزندان آدم! إِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ اگر بشما آید از من رُسُلٌ مِنْکُمْ پیغام رسانان هم از شما یَقُصُّونَ عَلَیْکُمْ آیاتِی بر شما میخوانند سخنان من فَمَنِ اتَّقى هر که باز پرهیزد از عذاب من وَ أَصْلَحَ و دین خود و کردار خود راست کند فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (۳۵) بر ایشان بیم نیست و نه هرگز اندوهگین باشند.
وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا و ایشان که دروغ شمردند سخنان ما وَ اسْتَکْبَرُوا عَنْها و گردن کشیدند از نیوشیدن و پذیرفتن آن أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ (۳۶) ایشاناند که آتشیاناند جاوید در آناند.
فَمَنْ أَظْلَمُ کیست ستمکارتر بر خویشتن مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً از آن کس که دروغ سازد بر خداى أَوْ کَذَّبَ بِآیاتِهِ یا دروغ شمرد سخنان او أُولئِکَ یَنالُهُمْ ایشاناند که بایشان رسد نَصِیبُهُمْ مِنَ الْکِتابِ بهره ایشان از آن تهدید که در قرآن گفتهام حَتَّى إِذا جاءَتْهُمْ رُسُلُنا تا آنکه بایشان آید فرستادگان ما یَتَوَفَّوْنَهُمْ که مىمیرانند ایشان را قالُوا ایشان را گویند: أَیْنَ ما کُنْتُمْ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ کجااند آنچه خداى میخواندید فرود از اللَّه؟ قالُوا گویند ایشان: ضَلُّوا عَنَّا گم گشتند از ما وَ شَهِدُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ و گواهى دهند بر تنهاى خود أَنَّهُمْ کانُوا کافِرِینَ (۳۷) که اندرین جهان کافران بودند.
قالَ ادْخُلُوا فِی أُمَمٍ ایشان را گوید اللَّه که: در روید در گروهانى قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ فِی النَّارِ که پیش از شما بودند از پرى و آدمى در آتش کُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ هر گه در رود گروهى در آتش لَعَنَتْ أُخْتَها لعنت کنند بر هام فعلان و هام راهان خود که در آتش باشند حَتَّى إِذَا ادَّارَکُوا فِیها جَمِیعاً تا آن گه که با هم آیند و فراهم رسند در آتش قالَتْ أُخْراهُمْ لِأُولاهُمْ پسینان پیشینان را گویند فرا خداى عز و جل: رَبَّنا هؤُلاءِ أَضَلُّونا خداوند ما اینان ایشاناند که ما را بىراه کردند فَآتِهِمْ عَذاباً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ ایشان را عذاب دو چندان کن که ما را قالَ لِکُلٍّ ضِعْفٌ جواب دهند ایشان را که هر یکى را هم چندان که چشید هست، و هر یکى را چندان که دیگر راهست هست وَ لکِنْ لا تَعْلَمُونَ (۳۸) لکن این نمىدانید.
وَ قالَتْ أُولاهُمْ لِأُخْراهُمْ و پیشینان گویند پسینان را: فَما کانَ لَکُمْ عَلَیْنا مِنْ فَضْلٍ نه شما را بر ما افزونى است فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما کُنْتُمْ تَکْسِبُونَ (۳۹) عذاب مىچشید بآنچه میکردید.
إِنَّ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا و ایشان که دروغ شمردند سخنان ما وَ اسْتَکْبَرُوا عَنْها و گردن کشیدند از نیوشیدن آن لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ درهاى آسمان ایشان را باز نگشایند وَ لا یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ و در بهشت نشوند حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیاطِ تا آن گه که شتر در سوراخ سوزن درگذرد وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُجْرِمِینَ و چنین پاداش کنیم مجرمان را.
لَهُمْ مِنْ جَهَنَّمَ مِهادٌ ایشان را از دوزخ تابوتهاى آتشین است بجاى بستر وَ مِنْ فَوْقِهِمْ غَواشٍ و از بالاى ایشان طبقها از آتش وَ کَذلِکَ نَجْزِی الظَّالِمِینَ و پاداش ستمکاران بر خویشتن، چنین کنیم.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: قُلْ أَمَرَ رَبِّی بِالْقِسْطِ الایة خداوند زمین و آسمان، کردگار جهان و جهانیان، بخشنده و بخشاینده و مهربان بر بندگان، جلّ جلاله، و تقدست اسماؤه، و تعالت صفاته، درین آیت مبانى خدمت و معالم معاملت و حقائق معرفت جمع کرد، و مؤمنان را از پسندیده اخلاق آگاه کرد، و نیکو پرستیدن خود و نیکو زیستن با خلق ایشان را تلقین کرد، و بشناخت اسباب رضاء خود گرامى کرد. و این آیت از جوامع الکلم است که مصطفى (ص) گفته: «بعثت بجوامع الکلم، و اختصر لى العلم اختصارا».
و در قرآن ازین نمط فراوان است. یکى از آن باز گویم: إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ الَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ. آیتى بدین کوتاهى نگر که در زیر آن چند است ازین معانى.
هر چه نواخت است از اکرام و افضال حق جل جلاله مر بنده را، همه در زیر آنست که: إِنَّ اللَّهَ مَعَ، و هر چه خدمت است از انواع عبادت و ابواب معاملت که بنده کند اللَّه را همه در زیر این شود که اتقوا، و هر چه حقوق خلق است بر یکدیگر در فنون معاملات همه در زیر این است که محسنون. همچنین هر چه ارکان دین است و وجوه شریعت و، ابواب حقیقت در زیر این کلمات است که: أَمَرَ رَبِّی بِالْقِسْطِ وَ أَقِیمُوا وُجُوهَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ وَ ادْعُوهُ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ. معنى قسط داد است، میگوید: اللَّه مرا بداد میفرماید، یعنى در معاملات هم با حق و هم با خلق و هم با نفس، با حق در امر و نهى بکار داشتن و در همه حال بقضاء وى رضا دادن، و با خلق بخلق زیستن، و در وجوه معاملات انصاف ایشان دادن و انصاف خود نخواستن، و با نفس مخالف بودن، و او را در میدان مجاهدات و ریاضات کشیدن، و در شهوات و راحات بروى بستن. و نظیر این آیت در قرآن آنست که گفت جل جلاله: إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ. میگوید: اللَّه بعدل میفرماید و باحسان، عدل انصاف است، و احسان ایثار است. عدل آنست که چنان کنى که با تو کردند، و احسان آنست که به از آن کنى که با تو کردند. عدل آنست که از واجب بنکاهى، و مکافات فرو نگذارى، و آن عقوبت نیفزایى و آنچه نتواند بود نه بیوسى. احسان آنست که بجاى آنکه با تو نیکویى کرد از آنچه وى کرد بیش کنى، و بجاى آن کس که با تو بد کرد نیکویى کنى. اینست طریق جوانمردان و سیرت مردان.
و گفتهاند: عدل آنست که در معاملت راست ستانى، و راست دهى. احسان آنست که خشک ستانى و چرب دهى. عدل آنست که در جواب سلام گویى: و علیکم السلام احسان آنست که: و رحمة اللَّه در افزایى. عدل آنست که گفت: وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها، وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ، وَ أَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَیْثُ أَخْرَجُوکُمْ. احسان آنست که گفت: فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ. عفو بدکار نیکوست، و نیکوتر آنست که بر عفو بیفزایى، و نیکویى کنى، چنان که رب العزة گفت: ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ السَّیِّئَةَ، وَ اتَّبِعُوا أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ، فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ، وَ أْمُرْ قَوْمَکَ یَأْخُذُوا بِأَحْسَنِها.
ثم قال تعالى: وَ أَقِیمُوا وُجُوهَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ جنید گفت: امرنا بحفظ السر، و علوّ الهمة، و أن نرضى باللّه عوضا عمّا سواه. میگوید: سر خود صافى دارید، تا حق بشناسید. خوى فراوى کنید تا بستاخ گردید. همه لطف وى بینید تا مهر بر وى نهید، بر مرکب خدمت نشینید، تا بمنزل حرمت رسید. بحرمت بیش آئید تا بصحبت رسید. همت عالى دارید تا با وى بمانید.
در وصف مصطفى (ص) گفتهاند که: اللَّه با وى دو کرامت کرد که با هیچ کس از فرزند آدم نکرد: یکى آنست که بزرگ همت بود. دیگر آنکه متواضع بود. علو همت وى بدان جاى بود که در خبر است که: «ما مدّ یده الى طمع قط»، و در تواضع چنان بود که گفت: «لو دعیت الى کراع لأجبت، و لو أهدى الىّ ذراع لقبلت».
چون با خود نگرستى از همه ضعیفان خود را ضعیفتر دانستى از متواضعى که بود. ازینجا گفتى: «لا تفضّلونى على یونس بن متى.
چون با حق نگرستى کونین و عالمین در چشم وى نیامدى از بزرگ همتى که بود. ازینجا گفتى: «انا سید ولد آدم و لا فخر».
قوله: کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ یجرى علیکم فى الابد ما قضینا علیکم فى الازل، و فَرِیقاً هَدى وَ فَرِیقاً حَقَّ عَلَیْهِمُ الضَّلالَةُ، و قیل: کما بدأکم تعودون علما و مشیة و تقدیرا. چنان که ابتداء کرد بآفرینش شما بدانش و تقدیر و خواست، بآخر چنان شوید که اول خواست. جنید را ازین آیت پرسیدند، جواب داد که: اول کل انسان یشبه آخره، و آخره یشبه اوله. آن گه گفت: نهایت هر کار رجوع است با بدایت آن کار، و راه بحق حلقهاى است ازو درآید باز وا او گردد. شیخ الاسلام انصارى گفت قدس اللَّه روحه: چون نیک ماند آخر این کار باوّل این کار! یعنى که اول همه لذتست و راحت و زندگانى با روح و با شادى، تا مرد پاى در دام نهد، و طوقش در گردن آید، آن گه بهر راحتى که دید محنتى بیند، و با هر فرازى نشیبى بود. اینست حقیقت آن کلمه که بو بکر کتانى گفته که میان بنده و حق هزار مقام است ار نور و ظلمت، نه همه نور است، که با هر نورى ظلمتى است، و با هر نشیبى فرازى، یعنى یکى روح است و آسایش و زندگانى، یکى ناکامى و رنج و بىمرادى. یکى تجلى یکى استتار، یکى جمع یکى تفرقت، و اگر نه آن روح و راحت در بدایت ارادت در پیش بودى، بنده را با آن بلاها و رنجها طاقت نماندى. پیوسته با آن مینگرد، و دلش با آن میگراید، و بشاهد آن این بار محنت میکشد، تا آخر که او را بر گذرانند و مدت تمام شود، و پوشیده آشکاره گردد، و در آخرهم با آن شود که در اول بود. اینست سر آیت که اللَّه گفت: کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ بر ذوق ارباب معارف و اصحاب حقائق، و اللَّه اعلم.
یا بَنِی آدَمَ خُذُوا زِینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ بزبان علم ستر عورت است در نماز، و بزبان کشف زینت هر بنده در مقام مشاهدت حضور دلست و لزوم حضرت و استدامت شهود حقیقت. گفتهاند: زینت نفس عابدان آثار سجود است، و زینت دل عارفان انوار وجود است. عابد بنعت عبودیت در سجود، و عارف بر بساط قربت در روح شهود.
قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ الایة زینت زبان ذکر است، و زینت دل فکر است.
هر چیزى را آرایشى است، و آرایش نفس در حسن معاملت است بنعت مجاهدت، و آرایش دل دوام مواصلت است بوقت مشاهدت، و آرایش سر حقایق قربت است در میدان معاینت. و آنچه رب العزة گفت: مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ اشارتست که این زینتها و آرایشها دریغ نیست از طالبان، و ممنوع نیست از حاضر دلان. گنج خانه نعمت پر از نعمت است، طالبان مىدربایند. خوانچه لطف و رحمت آراسته و ساخته است، خورندگان مىدربایند.
پیر طریقت گفته در مناجات: اى طالبان! بشتابید که نقد نزدیک است. اى شبروان! مخسبید که صبح نزدیکست. اى شتابندگان! شاد شوید که منزل نزدیک است. اى تشنگان! صبر کنید که چشمه نزدیک است. اى غریبان! بنازید که میزبان نزدیک است.
اى دوست جویان! خوش باشید که اجابت نزدیک است. اى دلگشاى رهى! چه بود که دلم را بگشایى! و از خود مرهمى بر جانم نهى! من سود چون جویم! که دو دستم از مایه تهى! نگر که بفضل خود افکنى مرا بروز بهى.
و در قرآن ازین نمط فراوان است. یکى از آن باز گویم: إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ الَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ. آیتى بدین کوتاهى نگر که در زیر آن چند است ازین معانى.
هر چه نواخت است از اکرام و افضال حق جل جلاله مر بنده را، همه در زیر آنست که: إِنَّ اللَّهَ مَعَ، و هر چه خدمت است از انواع عبادت و ابواب معاملت که بنده کند اللَّه را همه در زیر این شود که اتقوا، و هر چه حقوق خلق است بر یکدیگر در فنون معاملات همه در زیر این است که محسنون. همچنین هر چه ارکان دین است و وجوه شریعت و، ابواب حقیقت در زیر این کلمات است که: أَمَرَ رَبِّی بِالْقِسْطِ وَ أَقِیمُوا وُجُوهَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ وَ ادْعُوهُ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ. معنى قسط داد است، میگوید: اللَّه مرا بداد میفرماید، یعنى در معاملات هم با حق و هم با خلق و هم با نفس، با حق در امر و نهى بکار داشتن و در همه حال بقضاء وى رضا دادن، و با خلق بخلق زیستن، و در وجوه معاملات انصاف ایشان دادن و انصاف خود نخواستن، و با نفس مخالف بودن، و او را در میدان مجاهدات و ریاضات کشیدن، و در شهوات و راحات بروى بستن. و نظیر این آیت در قرآن آنست که گفت جل جلاله: إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ. میگوید: اللَّه بعدل میفرماید و باحسان، عدل انصاف است، و احسان ایثار است. عدل آنست که چنان کنى که با تو کردند، و احسان آنست که به از آن کنى که با تو کردند. عدل آنست که از واجب بنکاهى، و مکافات فرو نگذارى، و آن عقوبت نیفزایى و آنچه نتواند بود نه بیوسى. احسان آنست که بجاى آنکه با تو نیکویى کرد از آنچه وى کرد بیش کنى، و بجاى آن کس که با تو بد کرد نیکویى کنى. اینست طریق جوانمردان و سیرت مردان.
و گفتهاند: عدل آنست که در معاملت راست ستانى، و راست دهى. احسان آنست که خشک ستانى و چرب دهى. عدل آنست که در جواب سلام گویى: و علیکم السلام احسان آنست که: و رحمة اللَّه در افزایى. عدل آنست که گفت: وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها، وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ، وَ أَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَیْثُ أَخْرَجُوکُمْ. احسان آنست که گفت: فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ. عفو بدکار نیکوست، و نیکوتر آنست که بر عفو بیفزایى، و نیکویى کنى، چنان که رب العزة گفت: ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ السَّیِّئَةَ، وَ اتَّبِعُوا أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ، فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ، وَ أْمُرْ قَوْمَکَ یَأْخُذُوا بِأَحْسَنِها.
ثم قال تعالى: وَ أَقِیمُوا وُجُوهَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ جنید گفت: امرنا بحفظ السر، و علوّ الهمة، و أن نرضى باللّه عوضا عمّا سواه. میگوید: سر خود صافى دارید، تا حق بشناسید. خوى فراوى کنید تا بستاخ گردید. همه لطف وى بینید تا مهر بر وى نهید، بر مرکب خدمت نشینید، تا بمنزل حرمت رسید. بحرمت بیش آئید تا بصحبت رسید. همت عالى دارید تا با وى بمانید.
در وصف مصطفى (ص) گفتهاند که: اللَّه با وى دو کرامت کرد که با هیچ کس از فرزند آدم نکرد: یکى آنست که بزرگ همت بود. دیگر آنکه متواضع بود. علو همت وى بدان جاى بود که در خبر است که: «ما مدّ یده الى طمع قط»، و در تواضع چنان بود که گفت: «لو دعیت الى کراع لأجبت، و لو أهدى الىّ ذراع لقبلت».
چون با خود نگرستى از همه ضعیفان خود را ضعیفتر دانستى از متواضعى که بود. ازینجا گفتى: «لا تفضّلونى على یونس بن متى.
چون با حق نگرستى کونین و عالمین در چشم وى نیامدى از بزرگ همتى که بود. ازینجا گفتى: «انا سید ولد آدم و لا فخر».
قوله: کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ یجرى علیکم فى الابد ما قضینا علیکم فى الازل، و فَرِیقاً هَدى وَ فَرِیقاً حَقَّ عَلَیْهِمُ الضَّلالَةُ، و قیل: کما بدأکم تعودون علما و مشیة و تقدیرا. چنان که ابتداء کرد بآفرینش شما بدانش و تقدیر و خواست، بآخر چنان شوید که اول خواست. جنید را ازین آیت پرسیدند، جواب داد که: اول کل انسان یشبه آخره، و آخره یشبه اوله. آن گه گفت: نهایت هر کار رجوع است با بدایت آن کار، و راه بحق حلقهاى است ازو درآید باز وا او گردد. شیخ الاسلام انصارى گفت قدس اللَّه روحه: چون نیک ماند آخر این کار باوّل این کار! یعنى که اول همه لذتست و راحت و زندگانى با روح و با شادى، تا مرد پاى در دام نهد، و طوقش در گردن آید، آن گه بهر راحتى که دید محنتى بیند، و با هر فرازى نشیبى بود. اینست حقیقت آن کلمه که بو بکر کتانى گفته که میان بنده و حق هزار مقام است ار نور و ظلمت، نه همه نور است، که با هر نورى ظلمتى است، و با هر نشیبى فرازى، یعنى یکى روح است و آسایش و زندگانى، یکى ناکامى و رنج و بىمرادى. یکى تجلى یکى استتار، یکى جمع یکى تفرقت، و اگر نه آن روح و راحت در بدایت ارادت در پیش بودى، بنده را با آن بلاها و رنجها طاقت نماندى. پیوسته با آن مینگرد، و دلش با آن میگراید، و بشاهد آن این بار محنت میکشد، تا آخر که او را بر گذرانند و مدت تمام شود، و پوشیده آشکاره گردد، و در آخرهم با آن شود که در اول بود. اینست سر آیت که اللَّه گفت: کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ بر ذوق ارباب معارف و اصحاب حقائق، و اللَّه اعلم.
یا بَنِی آدَمَ خُذُوا زِینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ بزبان علم ستر عورت است در نماز، و بزبان کشف زینت هر بنده در مقام مشاهدت حضور دلست و لزوم حضرت و استدامت شهود حقیقت. گفتهاند: زینت نفس عابدان آثار سجود است، و زینت دل عارفان انوار وجود است. عابد بنعت عبودیت در سجود، و عارف بر بساط قربت در روح شهود.
قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ الایة زینت زبان ذکر است، و زینت دل فکر است.
هر چیزى را آرایشى است، و آرایش نفس در حسن معاملت است بنعت مجاهدت، و آرایش دل دوام مواصلت است بوقت مشاهدت، و آرایش سر حقایق قربت است در میدان معاینت. و آنچه رب العزة گفت: مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ اشارتست که این زینتها و آرایشها دریغ نیست از طالبان، و ممنوع نیست از حاضر دلان. گنج خانه نعمت پر از نعمت است، طالبان مىدربایند. خوانچه لطف و رحمت آراسته و ساخته است، خورندگان مىدربایند.
پیر طریقت گفته در مناجات: اى طالبان! بشتابید که نقد نزدیک است. اى شبروان! مخسبید که صبح نزدیکست. اى شتابندگان! شاد شوید که منزل نزدیک است. اى تشنگان! صبر کنید که چشمه نزدیک است. اى غریبان! بنازید که میزبان نزدیک است.
اى دوست جویان! خوش باشید که اجابت نزدیک است. اى دلگشاى رهى! چه بود که دلم را بگشایى! و از خود مرهمى بر جانم نهى! من سود چون جویم! که دو دستم از مایه تهى! نگر که بفضل خود افکنى مرا بروز بهى.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ الایة گفتهاند که: ایمان بر چهار قسم است: ایمانى که در دنیا بکار آید و در عقبى نه، چون ایمان منافقان. دیگر ایمانى که در عقبى بکار آید و در دنیا نه، چون ایمان سحره فرعون. سوم ایمانى که نه در دنیا بکار آید نه در عقبى، چون ایمان فرعون در وقت معاینه عذاب و هلاک.
چهارم ایمانى که هم در دنیا بکار آید هم در عقبى، و آن ایمان موحدان است و مخلصان، که ایشان را خدمت است بر سنت، و معرفت است بر مشاهدت، و یادگار است در حقیقت.
در معاملت صدق بجاى آوردند، و در عبادت سنت، و در صحبت امانت. ایشاناند که رب العالمین گفت: وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها میگوید جل جلاله: ما مؤمنان را و نیک مردان را بار گران ننهیم، و بهشت باقى و نعیم جاودانى از ایشان دریغ نداریم. هم در دنیا ایشان را بهشت عرفان است، هم در عقبى ایشان را بهشت رضوان. امروز در حدائق مناجات و ریاض ذکر مىنازند، و فردا در حقائق مواصلات بر بساط مشاهدت مىآسایند.
پیر طریقت گفت: الهى! نسیمى دمید از باغ دوستى، دل را فدا کردیم.
بویى یافتیم از خزینه دوستى بپادشاهى بر سر عالم ندا کردیم. برقى تافت از مشرق حقیقت آب گل کم انگاشتیم. الهى! هر شادى که بى تو است اندوه آنست. هر منزل که نه در راه تو است زندان است. هر دل که نه در طلب تو است ویران است. یک نفس با تو بدو گیتى ارزان است. یک دیدار از آن تو بصد هزار جان رایگان است: صد جان نکند آنچه کند بوى وصالت.
وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ صفت جوانمردان طریقت و سالکان راه حقیقت است که رب العزة اول دلهاى ایشان از هواها و بدعتها پاک کرد، تا قدم بر جاده سنت نهادند، و بنصوص کتاب خدا و سنت مصطفى (ص) پى بردند. و هم و فهم خود در آیات صفات گم کردند، و صواب دید خرد خود معزول کردند، و باذعان گردن نهادند، و بسمع قبول کردند، و راه تسلیم پیش گرفتند، تا از تعطیل و تشبیه برستند.
باز دلهاى ایشان از دنیا و آلایش دنیا پاک کرد، تا نور معرفت در دل ایشان تافت، و چشمهاى حکمت در دلهاشان پدید آمد. باز نظر خود ایشان را گرامى کرد، و دوستى خلائق از دلهاشان بیرون کشید، تا بهمگى با وى گشتند، و در حقیقت افراد روان شدند، و از اسباب وا مسبب آمدند. یکى دیدند، و یکى شنیدند، و بیکى رسیدند.
زبان با ذکر، و دل با فکر، و جان با مهر، زبان در یاد، و دل در راز، و جان در ناز:
تا دلم فتنه بر جمال تو شد
بنده حسن ذو الجلال تو شد
اى عزیز آن کسى که روى تو دید
واى شگرف آنکه در جوال تو شد
اما مىدان تا عهد ازلى دامن تو نگیرد، دل تو این کار بنپذیرد، و تا حق به تو نپیوندد این طریق با تو بنسازد، و تا حق بتو ننگرد دل تو او را نخواهد.
وَ نُودُوا أَنْ تِلْکُمُ الْجَنَّةُ أُورِثْتُمُوها بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ این که گفت بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ تسکین دل بنده را گفت، و زیادت نواخت که بر وى مىنهد، و اگر نه بنده داند که عمل با تقصیر وى سزاى آن درگاه نیست، و آن منازل و آن درجات جزاء این عمل نیست، اما بفضل خود ناشایسته مىشایسته کند، و ناپسندیده مىآراید، و نیک خدایى و مهربانى خود در آن با بنده مینماید.
وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ چه مردانند ایشان که رب العزة ایشان را مردان خواند، مردانى که باد عنایت و نسیم رعایت از جانب قربت ناگاه بر ایشان گذر کرد:
شمالى باد چون بر گل گذر کرد
نسیم گل بباغ اندر اثر کرد.
چون باد عنایت بر ایشان گذر کرد دلهاشان بنور معرف زنده کرد. جانهاشان بعطر وصال خود خوشبوى کرد. سرهاشان بصیقل عنایت روشن کرد. بجمع همت و حسن سیرت ایشان را برخوردار کرد، تا همت از خلق یکبارگى برداشتند، و با مهر حق پرداختند:
مشتاق تو در کوى تو از شوق تو سرگردان
از خلق جدا گشته خرسند بخلقانها
از سوز جگر چشمى چون حلقه گوهرها
وز آتش دل آهى چون رشته مرجانها.
لا جرم رب العزة در دنیا ایشان را بر اسرار و احوال بندگان اشراف داد، و در عقبى بر منازل و درجات مؤمنان اشراف داد، و مقام ایشان زبر خلائق کرد، تا همه را دانند، و کس ایشان را نداند. همه را شناسد، و کس ایشان را نشناسد. اینست که گفت: یَعْرِفُونَ کُلًّا بِسِیماهُمْ. هر کسى را نشانى است، و بىنشانى ایشان را نشان است.
هر کسى بصفتى در خود بمانده، و بیخودى ایشان را صفت است. دوزخیان در قید مخالفت از حق باز مانده، و بهشتیان در بهشت بحظوظ خود آرمیده، و ایشان را از هر دو بر کران داشته، و بر همه مشرف کرده. پیر طریقت گفت: الهى! چه زیبا است ایام دوستان تو با تو! چه نیکوست معاملت ایشان در آرزوى دیدار تو! چه خوش است گفت و گوى ایشان در راه جست و جوى تو! چه بزرگوار است روزگار ایشان در سر کار تو! وَ نادى أَصْحابُ النَّارِ أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِیضُوا عَلَیْنا مِنَ الْماءِ الایة فکما لم یرزقهم الیوم من عرفانه ذرة لا یسبقهم غدا فى تلک الاحوال قطرة، و انشدوا فى معناه:
و أقسمن لا یسقیننا الدهر قطرة
و لو ذخرت من ارضهنّ بحور.
و یقال: انما یطلبون الماء لیبکوا به، لأنه نفدت دموعهم، و فى معناه انشدوا:
نزف البکاء دموع عینک فاستعر
عینا. لغیرک دمعها مدرار
من ذا یعیرک عینه تبکى بها
أ رأیت عینا للبکاء تعار
چهارم ایمانى که هم در دنیا بکار آید هم در عقبى، و آن ایمان موحدان است و مخلصان، که ایشان را خدمت است بر سنت، و معرفت است بر مشاهدت، و یادگار است در حقیقت.
در معاملت صدق بجاى آوردند، و در عبادت سنت، و در صحبت امانت. ایشاناند که رب العالمین گفت: وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها میگوید جل جلاله: ما مؤمنان را و نیک مردان را بار گران ننهیم، و بهشت باقى و نعیم جاودانى از ایشان دریغ نداریم. هم در دنیا ایشان را بهشت عرفان است، هم در عقبى ایشان را بهشت رضوان. امروز در حدائق مناجات و ریاض ذکر مىنازند، و فردا در حقائق مواصلات بر بساط مشاهدت مىآسایند.
پیر طریقت گفت: الهى! نسیمى دمید از باغ دوستى، دل را فدا کردیم.
بویى یافتیم از خزینه دوستى بپادشاهى بر سر عالم ندا کردیم. برقى تافت از مشرق حقیقت آب گل کم انگاشتیم. الهى! هر شادى که بى تو است اندوه آنست. هر منزل که نه در راه تو است زندان است. هر دل که نه در طلب تو است ویران است. یک نفس با تو بدو گیتى ارزان است. یک دیدار از آن تو بصد هزار جان رایگان است: صد جان نکند آنچه کند بوى وصالت.
وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ صفت جوانمردان طریقت و سالکان راه حقیقت است که رب العزة اول دلهاى ایشان از هواها و بدعتها پاک کرد، تا قدم بر جاده سنت نهادند، و بنصوص کتاب خدا و سنت مصطفى (ص) پى بردند. و هم و فهم خود در آیات صفات گم کردند، و صواب دید خرد خود معزول کردند، و باذعان گردن نهادند، و بسمع قبول کردند، و راه تسلیم پیش گرفتند، تا از تعطیل و تشبیه برستند.
باز دلهاى ایشان از دنیا و آلایش دنیا پاک کرد، تا نور معرفت در دل ایشان تافت، و چشمهاى حکمت در دلهاشان پدید آمد. باز نظر خود ایشان را گرامى کرد، و دوستى خلائق از دلهاشان بیرون کشید، تا بهمگى با وى گشتند، و در حقیقت افراد روان شدند، و از اسباب وا مسبب آمدند. یکى دیدند، و یکى شنیدند، و بیکى رسیدند.
زبان با ذکر، و دل با فکر، و جان با مهر، زبان در یاد، و دل در راز، و جان در ناز:
تا دلم فتنه بر جمال تو شد
بنده حسن ذو الجلال تو شد
اى عزیز آن کسى که روى تو دید
واى شگرف آنکه در جوال تو شد
اما مىدان تا عهد ازلى دامن تو نگیرد، دل تو این کار بنپذیرد، و تا حق به تو نپیوندد این طریق با تو بنسازد، و تا حق بتو ننگرد دل تو او را نخواهد.
وَ نُودُوا أَنْ تِلْکُمُ الْجَنَّةُ أُورِثْتُمُوها بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ این که گفت بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ تسکین دل بنده را گفت، و زیادت نواخت که بر وى مىنهد، و اگر نه بنده داند که عمل با تقصیر وى سزاى آن درگاه نیست، و آن منازل و آن درجات جزاء این عمل نیست، اما بفضل خود ناشایسته مىشایسته کند، و ناپسندیده مىآراید، و نیک خدایى و مهربانى خود در آن با بنده مینماید.
وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ چه مردانند ایشان که رب العزة ایشان را مردان خواند، مردانى که باد عنایت و نسیم رعایت از جانب قربت ناگاه بر ایشان گذر کرد:
شمالى باد چون بر گل گذر کرد
نسیم گل بباغ اندر اثر کرد.
چون باد عنایت بر ایشان گذر کرد دلهاشان بنور معرف زنده کرد. جانهاشان بعطر وصال خود خوشبوى کرد. سرهاشان بصیقل عنایت روشن کرد. بجمع همت و حسن سیرت ایشان را برخوردار کرد، تا همت از خلق یکبارگى برداشتند، و با مهر حق پرداختند:
مشتاق تو در کوى تو از شوق تو سرگردان
از خلق جدا گشته خرسند بخلقانها
از سوز جگر چشمى چون حلقه گوهرها
وز آتش دل آهى چون رشته مرجانها.
لا جرم رب العزة در دنیا ایشان را بر اسرار و احوال بندگان اشراف داد، و در عقبى بر منازل و درجات مؤمنان اشراف داد، و مقام ایشان زبر خلائق کرد، تا همه را دانند، و کس ایشان را نداند. همه را شناسد، و کس ایشان را نشناسد. اینست که گفت: یَعْرِفُونَ کُلًّا بِسِیماهُمْ. هر کسى را نشانى است، و بىنشانى ایشان را نشان است.
هر کسى بصفتى در خود بمانده، و بیخودى ایشان را صفت است. دوزخیان در قید مخالفت از حق باز مانده، و بهشتیان در بهشت بحظوظ خود آرمیده، و ایشان را از هر دو بر کران داشته، و بر همه مشرف کرده. پیر طریقت گفت: الهى! چه زیبا است ایام دوستان تو با تو! چه نیکوست معاملت ایشان در آرزوى دیدار تو! چه خوش است گفت و گوى ایشان در راه جست و جوى تو! چه بزرگوار است روزگار ایشان در سر کار تو! وَ نادى أَصْحابُ النَّارِ أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِیضُوا عَلَیْنا مِنَ الْماءِ الایة فکما لم یرزقهم الیوم من عرفانه ذرة لا یسبقهم غدا فى تلک الاحوال قطرة، و انشدوا فى معناه:
و أقسمن لا یسقیننا الدهر قطرة
و لو ذخرت من ارضهنّ بحور.
و یقال: انما یطلبون الماء لیبکوا به، لأنه نفدت دموعهم، و فى معناه انشدوا:
نزف البکاء دموع عینک فاستعر
عینا. لغیرک دمعها مدرار
من ذا یعیرک عینه تبکى بها
أ رأیت عینا للبکاء تعار
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۷ - النوبة الاولى
قوله تعالى: لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ فرستادیم نوح را بقوم خویش فَقالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ گفت: اى قوم خداى را پرستید ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ نیست شما را خداى جز از وى إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ من مىترسم بر شما عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ (۵۹) از عذاب روزى بزرگ.
قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ سران قوم وى گفتند: إِنَّا لَنَراکَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ (۶۰) ما ترا در گمراهى آشکارا مىبینیم.
قالَ یا قَوْمِ نوح گفت: اى قوم! لَیْسَ بِی ضَلالَةٌ بمن هیچ گمراهى نیست وَ لکِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ (۶۱) لکن من فرستادهاىام از خداوند جهانیان.
أُبَلِّغُکُمْ رِسالاتِ رَبِّی میرسانم بشما پیغامهاى خداوند خویش وَ أَنْصَحُ لَکُمْ و شما را نیک میخواهم وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (۶۲) و از خداى آن دانم که شما ندانید.
أَ وَ عَجِبْتُمْ شگفت میدارید أَنْ جاءَکُمْ ذِکْرٌ مِنْ رَبِّکُمْ که بشما آمد یاد کردى از خداوند شما عَلى رَجُلٍ مِنْکُمْ بر مردى هم از شما، آدمى همزبان شما لِیُنْذِرَکُمْ تا آگاه کند و بیم نماید شما را وَ لِتَتَّقُوا و تا پرهیزید از عذاب و خشم خداى وَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ (۶۳) و تا مگر بر شما ببخشایند.
فَکَذَّبُوهُ دروغ زن گرفتند وى را فَأَنْجَیْناهُ برهانیدیم او را وَ الَّذِینَ مَعَهُ فِی الْفُلْکِ و ایشان را که با او بودند در کشتى وَ أَغْرَقْنَا الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا و به آب بکشتیم ایشان را که بدروغ فرا میداشتند سخنان ما را إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً عَمِینَ (۶۴) که قومى بودند ایشان از شناخت حق نابینایان.
وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُوداً و فرستادیم به عاد مرد ایشان هود قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ایشان را گفت: اى قوم! اللَّه را پرستید ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ نیست شما را خدایى جز از وى أَ فَلا تَتَّقُونَ (۶۵) از خشم و عذاب وى بپرهیزید.
قالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ سران و سروران کافران از قوم وى گفتند: إِنَّا لَنَراکَ فِی سَفاهَةٍ ما ترا درسست خردى و نادانى مىبینیم وَ إِنَّا لَنَظُنُّکَ مِنَ الْکاذِبِینَ (۶۶) و ترا از دروغ زنان مىپنداریم.
قالَ یا قَوْمِ لَیْسَ بِی سَفاهَةٌ گفت: اى قوم! بمن هیچ سست خردى نیست وَ لکِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ (۶۷) لکن من فرستادهاىام از خداوند جهانیان.
أُبَلِّغُکُمْ رِسالاتِ رَبِّی میرسانم بشما پیغامهاى خداوند خویش وَ أَنَا لَکُمْ ناصِحٌ أَمِینٌ (۶۸) و من شما را نیکخواهى استوارم.
أَ وَ عَجِبْتُمْ شگفت میدارید أَنْ جاءَکُمْ ذِکْرٌ مِنْ رَبِّکُمْ که بشما آمد یاد کردى از خداوند شما عَلى رَجُلٍ مِنْکُمْ بر مردى از شما، آدمىاى همزبان شما لِیُنْذِرَکُمْ تا آگاه کند و بیم نماید شما را وَ اذْکُرُوا إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفاءَ یاد کنید که شما را خلیفتان و پس نشینان زمین کرد مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ از پس قوم نوح وَ زادَکُمْ فِی الْخَلْقِ بَصْطَةً و شما را در آفرینش و قوام و صورت بسطت افزود زیادت کرد فَاذْکُرُوا آلاءَ اللَّهِ یاد کنید نیکوکاریهاى اللَّه بر خویشتن لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (۶۹) تا مگر پیروز آئید.
قالُوا گفتند قوم وى: أَ جِئْتَنا لِنَعْبُدَ اللَّهَ وَحْدَهُ بما آمدى تا فرمایى ما را و گویى ما را که خدایى پرستید یگانه وَ نَذَرَ و فرمایى ما را تا فرو گذاریم ما کانَ یَعْبُدُ آباؤُنا آنچه پدران ما مىپرستیدند فَأْتِنا بِما تَعِدُنا آن عذاب که ما را بآن تهدید میکنى بما آر إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ (۷۰) اگر از راستگویانى.
قالَ هود گفت ایشان را: قَدْ وَقَعَ عَلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ واجب گشت شما را از خداوند شما رِجْسٌ وَ غَضَبٌ عذابى و خشمى أَ تُجادِلُونَنِی با من پیکار میکنید فِی أَسْماءٍ در کار این پرستیدگان و نامهایى سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ که شما و پدران شما آن را نام نهادید ما نَزَّلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ فرو نفرستاد اللَّه آن پرستیدگان را هیچ حجت فَانْتَظِرُوا چشم میدارید إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ (۷۱) من با شما از چشم دارندگانم بودنى را.
فَأَنْجَیْناهُ برهانیدیم هود را وَ الَّذِینَ مَعَهُ و ایشان که با وى بودند بِرَحْمَةٍ مِنَّا ببخشایشى از ما وَ قَطَعْنا دابِرَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا و بریدیم بیخ ایشان که دروغ مىشمردند پیغامهاى ما وَ ما کانُوا مُؤْمِنِینَ (۷۲) و ایشان گرویدگان نبودند.
قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ سران قوم وى گفتند: إِنَّا لَنَراکَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ (۶۰) ما ترا در گمراهى آشکارا مىبینیم.
قالَ یا قَوْمِ نوح گفت: اى قوم! لَیْسَ بِی ضَلالَةٌ بمن هیچ گمراهى نیست وَ لکِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ (۶۱) لکن من فرستادهاىام از خداوند جهانیان.
أُبَلِّغُکُمْ رِسالاتِ رَبِّی میرسانم بشما پیغامهاى خداوند خویش وَ أَنْصَحُ لَکُمْ و شما را نیک میخواهم وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (۶۲) و از خداى آن دانم که شما ندانید.
أَ وَ عَجِبْتُمْ شگفت میدارید أَنْ جاءَکُمْ ذِکْرٌ مِنْ رَبِّکُمْ که بشما آمد یاد کردى از خداوند شما عَلى رَجُلٍ مِنْکُمْ بر مردى هم از شما، آدمى همزبان شما لِیُنْذِرَکُمْ تا آگاه کند و بیم نماید شما را وَ لِتَتَّقُوا و تا پرهیزید از عذاب و خشم خداى وَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ (۶۳) و تا مگر بر شما ببخشایند.
فَکَذَّبُوهُ دروغ زن گرفتند وى را فَأَنْجَیْناهُ برهانیدیم او را وَ الَّذِینَ مَعَهُ فِی الْفُلْکِ و ایشان را که با او بودند در کشتى وَ أَغْرَقْنَا الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا و به آب بکشتیم ایشان را که بدروغ فرا میداشتند سخنان ما را إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً عَمِینَ (۶۴) که قومى بودند ایشان از شناخت حق نابینایان.
وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُوداً و فرستادیم به عاد مرد ایشان هود قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ایشان را گفت: اى قوم! اللَّه را پرستید ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ نیست شما را خدایى جز از وى أَ فَلا تَتَّقُونَ (۶۵) از خشم و عذاب وى بپرهیزید.
قالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ سران و سروران کافران از قوم وى گفتند: إِنَّا لَنَراکَ فِی سَفاهَةٍ ما ترا درسست خردى و نادانى مىبینیم وَ إِنَّا لَنَظُنُّکَ مِنَ الْکاذِبِینَ (۶۶) و ترا از دروغ زنان مىپنداریم.
قالَ یا قَوْمِ لَیْسَ بِی سَفاهَةٌ گفت: اى قوم! بمن هیچ سست خردى نیست وَ لکِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ (۶۷) لکن من فرستادهاىام از خداوند جهانیان.
أُبَلِّغُکُمْ رِسالاتِ رَبِّی میرسانم بشما پیغامهاى خداوند خویش وَ أَنَا لَکُمْ ناصِحٌ أَمِینٌ (۶۸) و من شما را نیکخواهى استوارم.
أَ وَ عَجِبْتُمْ شگفت میدارید أَنْ جاءَکُمْ ذِکْرٌ مِنْ رَبِّکُمْ که بشما آمد یاد کردى از خداوند شما عَلى رَجُلٍ مِنْکُمْ بر مردى از شما، آدمىاى همزبان شما لِیُنْذِرَکُمْ تا آگاه کند و بیم نماید شما را وَ اذْکُرُوا إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفاءَ یاد کنید که شما را خلیفتان و پس نشینان زمین کرد مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ از پس قوم نوح وَ زادَکُمْ فِی الْخَلْقِ بَصْطَةً و شما را در آفرینش و قوام و صورت بسطت افزود زیادت کرد فَاذْکُرُوا آلاءَ اللَّهِ یاد کنید نیکوکاریهاى اللَّه بر خویشتن لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (۶۹) تا مگر پیروز آئید.
قالُوا گفتند قوم وى: أَ جِئْتَنا لِنَعْبُدَ اللَّهَ وَحْدَهُ بما آمدى تا فرمایى ما را و گویى ما را که خدایى پرستید یگانه وَ نَذَرَ و فرمایى ما را تا فرو گذاریم ما کانَ یَعْبُدُ آباؤُنا آنچه پدران ما مىپرستیدند فَأْتِنا بِما تَعِدُنا آن عذاب که ما را بآن تهدید میکنى بما آر إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ (۷۰) اگر از راستگویانى.
قالَ هود گفت ایشان را: قَدْ وَقَعَ عَلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ واجب گشت شما را از خداوند شما رِجْسٌ وَ غَضَبٌ عذابى و خشمى أَ تُجادِلُونَنِی با من پیکار میکنید فِی أَسْماءٍ در کار این پرستیدگان و نامهایى سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ که شما و پدران شما آن را نام نهادید ما نَزَّلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ فرو نفرستاد اللَّه آن پرستیدگان را هیچ حجت فَانْتَظِرُوا چشم میدارید إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ (۷۱) من با شما از چشم دارندگانم بودنى را.
فَأَنْجَیْناهُ برهانیدیم هود را وَ الَّذِینَ مَعَهُ و ایشان که با وى بودند بِرَحْمَةٍ مِنَّا ببخشایشى از ما وَ قَطَعْنا دابِرَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا و بریدیم بیخ ایشان که دروغ مىشمردند پیغامهاى ما وَ ما کانُوا مُؤْمِنِینَ (۷۲) و ایشان گرویدگان نبودند.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ و هو نوح بن لمک بن متوشلخ بن اخنوخ، و هو ادریس بن برد بن مهیائیل بن قینان بن انوش بن شیث بن آدم، و هو اول نبى بعد ادریس، ارسله اللَّه تعالى الى ولد قابیل و من تابعهم من ولد شیث.
و کان نوح نجارا، بعثه اللَّه الى قومه، و هو ابن اربعین سنة، و بقى فى قومه یدعوهم الف سنة الا خمسین عاما، ثم عاش بعد الطوفان ستین سنة حتى کثر الناس و نشوا. و نام وى سکن بود و از بس که بر قوم خود نوحه کرد او را نوح نام کردند، و نهصد و پنجاه سال قوم را دعوت کرد. هر روز که بر آمد شوختر و متمردتر و عاصىتر بودند، و آخر از اول صعبتر و کافرتر بودند. همى گفتند: این آن مرد است که پدران ما او را خوار داشتند، و از وى هیچ نپذیرفتند، و هر روز وى را چند بار بزدندى، چنان که بیهوش شدى.
چون بهش باز آمدى، گفتى: اللهم اغفر لقومى فانهم لا یعلمون. امید میداشت که ایمان آرند، از آن همى گفت: «اغفر لقومى» تا آنکه او را گفتند: لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ. پس از ایمان ایشان نومید شد، گفت: رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً. چون ایشان را دعوت کردى، گفتى: یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ کسایى غیره بجرّ خواند بر نعت اله. باقى برفع خوانند بر تقدیر: ما لکم غیره من اله، او ما لکم اله غیره. إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ ان لم تؤمنوا عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ یعنى یوم القیامة. این خوف ایجاب است نه خوف شک.
قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ الملا الاشراف و الکبراء یملئون العین و القلب عند المشاهدة. قال ثعلب: الملا القوم و النفر و الرهط لیس فیهم امرأة. إِنَّا لَنَراکَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ اى بیّن، لانه ضلال و باطل.
قالَ یا قَوْمِ لَیْسَ بِی ضَلالَةٌ این باء لزوم است، تأویله لیس فى ضلالة، وَ لکِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ ارسلنى الیکم.
ابلغکم بتخفیف قراءت بو عمرو است، لقوله تعالى: أُبَلِّغُکُمْ رِسالاتِ رَبِّی، قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ. باقى همه بتشدید خوانند، و اختیار بو عبیدة و بو حاتم اینست، لانها اجزل اللغتین، و لقوله: بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ، وَ أَنْصَحُ لَکُمْ النصح خلاف الغش، و معنى «أَنْصَحُ لَکُمْ» اى ادعوکم الى ما دعانى اللَّه الیه، وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ فى نزول العذاب بکم ما لا تَعْلَمُونَ انتم. این سخن از بهر آن گفت که قوم نوح هرگز هلاک هیچ قوم و عذاب هیچ امت ندانسته بودند، و نشنیده، و امتهاى دیگر همه آن بودند که هلاک قوم نوح شنیده بودند، و همه پیغامبران قوم خود را بآن ترسانیدند، چنان که هود قوم خود را گفت: إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ، و صالح قوم خود را گفت: إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ عادٍ، و شعیب قوم خود را گفت: أَنْ یُصِیبَکُمْ مِثْلُ ما أَصابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صالِحٍ، و یقال: وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ من انه غفور لمن رجع عن معاصیه، و أن عذابه الیم لمن اصرّ علیها و گفتهاند: مهینان قوم نوح کهینان را گفتند: ما هذا الا بشر مثلکم فتتبعونه؟
این بشرى همچون شما است چرا بر پى او روید؟ نوح ایشان را جواب داد: أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَکُمْ ذِکْرٌ مِنْ رَبِّکُمْ تعجب استنکار است و استنکار و انکار متقاربند، و در قرآن بیشتر تعجب بر معنى انکار است. ذِکْرٌ مِنْ رَبِّکُمْ این ذکر بمعنى رسالت است، و در قرآن این را نظایر است: عَلى رَجُلٍ مِنْکُمْ من جملتکم، تعرفون نسبه، لینذرکم العذاب فى الدنیا، وَ لِتَتَّقُوا» عبادة الاصنام، و لکى ترحموا فلا تعذبوا، فکذبوه یعنى نوحا.
فَأَنْجَیْناهُ یعنى من الطوفان، وَ الَّذِینَ مَعَهُ فى الفلک. خلاف است میان علما که عدد ایشان که با نوح در کشتى بودند چند بود؟ ابن اسحاق گفت ده کس بودند از مردان: نوح و سه پسر و شش کس دیگر، که بوى ایمان آورده بودند، و زنان ایشان.
قتاده گفت و ابن جریح و محمد بن کعب القرظى که هشت کس بودند: نوح و زن وى و سه پسر: سام و حام و یافث و زنان ایشان. ابن عباس گفت: هشتاد کس بودند چهل مرد و چهل زن. پس رب العالمین همه را عقیم کرد که از ایشان نژاد نه پیوست مگر سه پسر نوح، سام و حام و یافث و خلق همه از نژاد ایشاناند. زهرى گفت: عرب و اهل فارس و روم و شام و یمن از فرزندان سام، و ترک و صقالبه و یأجوج و مأجوج از فرزندان یافث، و سند و هند و زنج و حبشه و بربر و نوبه و همه سیاهان از فرزندان حام. و سیاهى ایشان از آن بود که حام در کشتى با اهل مباشرت کرد، و نوح دعاء کرد تا رب العزة نطفه وى بگردانید.
تاریخیان گفتند: ولد یافث هفت برادر بودند: ترک و خزر و صقلاب و تاریس و منسک و کمارى و الصین، و مسکن ایشان از حد مشرق تا جهت شمال بود.
و ولد حام نیز هفت برادر بودند: سند و هند و زنج و قبط و حبش و نوبه و کنعان، و مسکن ایشان از حد جنوب تا دبور و تا صبا بود، و سام را پنج پسر بود: ارم و ارفخشد و عالم و یفر و اسود. و عالم پدر خراسان بود، و هو خراسان بن عالم بن سام بن نوح. و اسود پدر فارس بود، و هو فارس بن الاسود بن سام، و یفر پدر روم بود، و هو الروم بن الیفر بن سام و میگویند: سام را پسرى بود نام وى تارخ، و این تارخ پدر کرمان و ارمین بود، کرمان بن تارخ بن سام. و ارمین بن تارخ بن سام صاحب ارمینیه این دیار و بلاد معروف همه بنام ایشان باز خوانند.
و ارم مهینه پسران سام بود، و هفت پسر داشت: عاد و ثمود و صحار و طسم و جدیس و جاسم و وبار.
مسکن عاد بزمین یمن بود، و ثمود از حد حجاز تا به شام، و طسم به عمان و بحرین، و جدیس بزمین یمامه، و صحار از حد طائف تا بجبال طیئ، و جاسم از حد حرم تا به صفوان، و وبار بزمین وبار، و این اولاد ارم بزبان عربى مخصوص بودند، و ایشان عرب اول بودند که نسل و نژاد ایشان هم در آن عهد بریده گشت.
فَکَذَّبُوهُ فَأَنْجَیْناهُ وَ الَّذِینَ مَعَهُ فِی الْفُلْکِ وَ أَغْرَقْنَا الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً عَمِینَ اى عموا عن الایمان و الهدى، و عمیت قلوبهم عن معرفة اللَّه و قدرته.
وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُوداً اخاهم منصوب است به ارسال، یعنى: و أرسلنا الى عاد اخاهم، این برادرى در نسب است نه در دین، و هود از صمیم قوم عاد بود و اشراف ایشان، و هو هود بن خالد بن الخلود بن عیص بن عملیق بن عاد، و ایشان را عمالقه از بهر آن گویند که فرزندان عملیقاند، و هو عملیق بن عاد بن ارم بن سام بن نوح، هود ایشان را گفت: یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ تقوى نامى است همه هنرها را، و در قرآن بیشتر بمعنى توحید است.
قالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا من قومه إِنَّا لَنَراکَ فِی سَفاهَةٍ السفاهة خفّة العلم و الرأى، یقال: ثوب سفیه، اذا کان خفیفا. وَ إِنَّا لَنَظُنُّکَ مِنَ الْکاذِبِینَ فیما تدّعى من الرسالة.
قالَ یا قَوْمِ لَیْسَ بِی سَفاهَةٌ این دلیل است بر حسن ادب وى و نیکویى جواب در مخاطبه، که آن سفاهت که با وى نسبت کردند از خود نفى کرد، و بر آن نیفزود آن گه گفت: وَ لکِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ دلیل است که مردم بوقت ضرورت و حاجت روا باشد که صفت خود باز کند، و از خصال حمیده خود خبر دهد بر وجه اخبار نه بوجه تمدح. أُبَلِّغُکُمْ رِسالاتِ رَبِّی التی ارسلنى بها الیکم، وَ أَنَا لَکُمْ ناصِحٌ فیما ادعوکم الیه، مخلص فیما اؤدّى الیکم، أَمِینٌ عند اللَّه على ما ابلغکم عن اللَّه. و یقال: امین عندکم اى کنت فیکم امینا فکیف تکذبوننى؟
أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَکُمْ ذِکْرٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَلى رَجُلٍ مِنْکُمْ لِیُنْذِرَکُمْ سبق تفسیره.
وَ اذْکُرُوا إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ میگوید: زیاد کنید این نعمت که اللَّه با شما کرد که شما را ساکنان زمین کرد از پس قوم نوح، و مساکن و منازل و اموال ایشان بشما داد. و کان مساکنهم فى الاحقاف من رمل عالج من حضرموت ال بحر عمان.
وَ زادَکُمْ فِی الْخَلْقِ بَصْطَةً این خلق را دو معنى گفتهاند: یکى آنکه بمعنى خلقت است. میگوید: شما را در خلقت و صورت افزونى داد که بالاى ایشان دوازده گز بود بیک قول، و هفتاد گز بیک قول، و هشتاد گز بیک قول، و از منکب ایشان تا بانگشتان دوازده گز بود. کلبى گفت: درازترین ایشان صد گز بود، و کوتاهترین ایشان شصت گز. وهب گفت: سر ایشان چند قبهاى بود عظیم، و چشم خانه ایشان ددان بیابانى در آن رفتندى، و آن را مسکن و مأوى گرفتندى معنى دیگر. وَ زادَکُمْ فِی الْخَلْقِ بَصْطَةً اى: فى الناس قوة و غلبة علیهم. میگوید: شما را افزونى داد تا بر مردمان تطاول کردید، و بر ایشان غلبه کردید. و این آن بود که عادیان در عهد خویش بر همه اولاد سام و حام و یافث غلبه کردند، و مستولى گشتند، و این در عصر شدید بن عمیق بود، که پسر برادر را ضحاک بن علوان بن عملیق بر فرزندان سام انگیخت تا ایشان را مقهور کرد، و ولایت و دیار ایشان بگرفت، و برادر ضحاک را غانم بن علوان بر فرزندان یافث انگیخت، و ایشان را مقهور کرد، و ابن عم خویش را الولید بن الریان بن عاد بن ارم بر فرزندان حام انگیخت، تا مهینان ایشان را کشت، و بر ملک ایشان مستولى شد، و مهینه فرزندان حام در آن عصر مصر بن القبط بن حام بود که در زمین مصر وى بنا کرد، و بنام وى باز خوانند. و گفتهاند: ریان بن الولید که در روزگار یوسف (ع) ملک مصر بود، و ولید بن مصعب که فرعون موسى بود، و جالوت جبار که داود او را کشت، این همه از فرزندان ولید بن ریان بن عاد بودند. اینست که رب العالمین گفت: زادَکُمْ فِی الْخَلْقِ بَصْطَةً.
فَاذْکُرُوا آلاءَ اللَّهِ اى: انعم اللَّه علیکم، فوحده لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ لکى تفلحوا فلا تعبدوا غیره.
قالُوا أَ جِئْتَنا لِنَعْبُدَ اللَّهَ وَحْدَهُ یعنى أ جئتنا لتأمرنا و تقول لنا؟ عادت عرب است که قول در نظام سخن فراوان فرو گذارند، از بهر آنکه مخاطب را بآن دانش بود، آن را مختصر فرو گذارند، چنان که گفت: وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهِیمُ الْقَواعِدَ الى قوله: «ربنا» یعنى و هما یقولان: «ربنا»، یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا یعنى یقولون ربنا. فَأْتِنا بِما تَعِدُنا من العذاب إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ فى العذاب الذى تعدنا به.
عرب وعد گویند در خیر و در شر، و وعید نگویند مگر در شر، و بشارت گویند در خیر و در شر، و نذارت نگویند مگر در شر.
قالَ قَدْ وَقَعَ هود گفت ایشان را: قَدْ وَقَعَ اى وجب، چنان که آنجا گفت فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ اى وجب، میگوید: واجب گشت شما را از خداى عذاب و خشم.
رجز و رجس نام عذاب است. أَ تُجادِلُونَنِی فِی أَسْماءٍ سَمَّیْتُمُوها یقول: أ تخاصموننى فى اصنام سمیتموها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ اسماء لا تستحقها. ما نَزَّلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ اى سمیتموها آلهة من غیر کتاب فیه حجة و بیان. این مجادله درین موضع همان محاجه است که در سورة البقره باز گفت از خصم ابراهیم: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِی حَاجَّ إِبْراهِیمَ فِی رَبِّهِ؟ و در سورة الانعام گفت: وَ حاجَّهُ قَوْمُهُ. این محاجه و این مجادله آنست که پیکار میکردند، و داورى میجستند بر حق خدایى بتان را درست کردن و ایشان را بحق خدایى سزاتر دیدن. فَانْتَظِرُوا ان یأتیکم ما اعدکم. إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ مواعید اللَّه.
فَأَنْجَیْناهُ یعنى: هودا عند نزول العذاب، وَ الَّذِینَ مَعَهُ یعنى من آمن به بِرَحْمَةٍ مِنَّا اى بنعمة منا علیهم، و کذلک حکم اللَّه ان ینجى الانبیاء و المؤمنین.
وَ قَطَعْنا دابِرَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا اى اهلکناهم هلاک استیصال. قطع دابر درین موضع و در سه جایگاه دیگر در قرآن در موضع بیخ بریدن نهاده است. دابر هر چیز آخر آنست. وَ اللَّیْلِ إِذْ أَدْبَرَ یعنى اذا تأخر. معنى «وَ قَطَعْنا دابِرَ» آنست که هلاک کردیم پسینه ایشان، چنان که جاى دیگر گفت: فَهَلْ تَرى لَهُمْ مِنْ باقِیَةٍ. وَ ما کانُوا مُؤْمِنِینَ یعنى لو بقوا ما کانوا لیؤمنوا.
اما قصه قوم عاد و هلاک شدن ایشان بباد عقیم بقول سدى و ابن اسحاق و جماعتى مفسران آنست که: ایشان قومى بودند بت پرستان و گردنکشان، و در زمین بتباهکارى میرفتند، و بر خلق عالم برترى میجستند، و مسکن ایشان دیار یمن و حضرموت بود تا بحد عمان، و بر سر کوههاى بلند خود را خانها ساختند و قصرها و مصانع، چنان که اللَّه خبر داد از ایشان: وَ تَتَّخِذُونَ مَصانِعَ لَعَلَّکُمْ تَخْلُدُونَ، و چون کسى را عقوبت میکردند، از بالاى آن قصرها بزیر مىافکندند، و عالمیان را مقهور و مأسور خود کرده بودند، و سر به بیراهى و بت پرستى و شوخى در نهاده تا آن گه که رب العزة بایشان هود پیغامبر فرستاد، و ایشان در طغیان و تمرد بیفزودند، و پیغام خداى نشنیدند، و پیغامبر خداى را حرمت نداشتند. چون تمرد و بىحرمتى و بیباکى ایشان بغایت رسید، باران از ایشان وا ایستاد، و نبات از زمین برنیامد، و سه سال درین قحط و رنج و بلا بماندند. پس قومى را از وجوه و اعیان خود اختیار کردند، و بزمین حرم فرستادند به مکه، خانه خدا، و کعبه معظم مقدس، تا آنجا دعا کنند، و باران خواهند، و ایشان در زمان خویش کعبه را معظم و مشرف و محترم داشتندى، و آنجا دعا کردندى، و از خداى حاجتها خواستندى.
و سکان حرم در آن روزگار عمالقه بودند هم از نسب ایشان و قوم ایشان، پس چون آن قوم بیامدند، و ایشان هفتاد مرد بودند، سران و مهتران ایشان سه کس بودند: قیل بن عنز و لقمان بن العاد الاصغر و مرثد بن سعد. این قوم آمدند و بیرون از مکه به معاویة بن بکر فرو آمدند، مردى بود از نسب ایشان.
و سید عمالقه، معویه ایشان را یک ماه مهمان دارى کرد. پس از یک ماه در حرم شدند تا دعا کنند. مرثد بن سعد در میان ایشان مسلمان بود. ایمان خویش پنهان میداشت. آن ساعت که ایشان عزم کردند تا در حرم شوند، گفت: اى قوم! بدعاء شما کارى برنیاید، و شما را باران نفرستند. باز گردید، و نخست بپیغامبر خویش ایمان آرید، تا کار شما راست شود، و در بسته گشاده گردد. ایشان چون از ایمان وى خبر بیافتند او را از میان قوم خود بیرون کردند، و در حرم نگذاشتند. پس جمله بحرم درآمدند، و رئیس ایشان قیل بن عنز دست برداشت و دعا کرد، گفت: الهنا! ان کان هودا صادقا فاسقنا فانّا قد هلکنا. و گفتهاند: دعا این بود که: اللهم انى لم اجىء لمریض فأداویه و لا لأسیر فأفادیه. اللهم اسق عادا ما کنت تسقیه. و آن عادیان که با وى بودند بمتابعت وى دست برداشته که: اللهم اعط قیلا ما سألک و اجعل سؤلنا مع سؤله.
مگر لقمان عاد که خود را از آن دعوت وابیرون برد، گفت: اللهم انى جئتک وحدى فى حاجتى فاعطنى سؤلى.
پس رب العزة جل جلاله سه پاره میغ فرستاد بسه رنگ: یکى سیاه، یکى سرخ، یکى سفید، ندایى شنید از میان میغ که: یا قیل! اختر ایها شئت. اى قیل! ازین سه آن یکى که خواهى اختیار کن قیل ابر سیاه اختیار کرد، گفت: آن را آب بیشتر بود، پس ندایى شنید از هوا که: اخترت رمادا رمدا لا یبقى من آل عاد احدا.
پس رب العالمین آن ابر سیاه بدیار عاد فرستاد. عادیان چون آن را بدیدند خرم گشتند، و شادى نمودند، و از آن شادى خمر و زمر بر عادت خویش پیش نهادند، و طرب کردند. این است که رب العزة گفت: فَلَمَّا رَأَوْهُ عارِضاً مُسْتَقْبِلَ أَوْدِیَتِهِمْ قالُوا هذا عارِضٌ مُمْطِرُنا. تا زنى از میان ایشان نام وى مهدد در آن میغ نظر کرد. پارههاى آتش دید که از پیش آن مىافتاد و مردانى را دید در آن میغ که آن را میراندند» و آتش از ایشان میافتد، آن زن فریاد برآورد، وا ویلاه کرد، و قوم خود را خبر داد که چه دید در آن حال. رب العزة باد عقیم بر ایشان فرو گشاد، چنان که گفتا: وَ أَمَّا عادٌ فَأُهْلِکُوا بِرِیحٍ صَرْصَرٍ عاتِیَةٍ، وَ فِی عادٍ إِذْ أَرْسَلْنا عَلَیْهِمُ الرِّیحَ الْعَقِیمَ.
روى عمرو بن شعیب عن ابیه عن جده، قال: اوحى اللَّه تعالى الى الریح العقیم أن تخرج على قوم عاد فتنتقم له منهم. فخرجت بغیر کید على قدر منخر ثور، حتى رجفت الارض ما بین المغرب و المشرق، فقال الخّزان لن نطیقها، و لو خرجت على حالها لأهلکت ما بین مشارق الارض و مغاربها. فأوحى اللَّه الیها ان ارجعى و اخرجى على قدر خرت الخاتم، فرجعت، فخرجت على قدر خرت الخاتم.
و روى أن اللَّه امر الریح فأهالت علیهم الرّمال، فکانوا تحت الرمل سبع لیال و ثمانیة ایام، لهم انین تحت الرمل. ثم امر الریح فکشفت عنهم الرمال، فاحتملتهم فرمت بهم فى البحر.
سدى گفت: باد فرو گشادند بایشان، و ایشان را با آن شخصهاى عظیم بر میگرفت، و بر هوا مىبرد، و چنان که پر مرغ را گرداند، اندر هوا ایشان را میگردانید، و نیست میکرد، و از بیم در خانها مىگریختند، و آن باد هم چنان در خانهاى ایشان را بر دیوار میزد، و پست میکرد، و بیرون مىافکند. پس رب العزة مرغانى را پدید آورد، مرغهاى سیاه، و ایشان را برگرفت و بدریا افکند. و روى زمین از ایشان پاک شد، و هود پیغامبر در آن وقت عذاب اندر حظیرهاى نشسته بود، و از آن باد جز نسیمى خوش بوى نمیرسید.
و آن قوم که در مکه دعا کردند، هنوز از حله معاویة بن بکر بنرفته بودند که خبر هلاک عاد بایشان رسید، و ایشان را گفتند: هر یکى خود را اختیارى کنید، و حاجتى خواهید، تا حرمت کعبه را اجابت یابید. مرثد بن سعد گفت: «اللهم! أعطنى برا و صدقا. بار خدایا! نیکى و راستى و پاکى خواهم. رب العالمین دعاء وى اجابت کرد، و آنچه خواست بوى داد. قیل بن عنز را گفتند: تو چه خواهى؟ و چه حاجت دارى؟ گفت حاجت من آنست که با من همان کنند که با عاد کردند، که پس از ایشان مرا زندگانى بکار نیست، و بىایشان مرا روزگار نیست، در آن حال او را عذاب رسید و هلاک شد. لقمان بن عاد را گفتند: تو چه خواهى؟ گفت: مرا عاد بکار نیست. من خویشتن را آمدهام، و از بهر خود حاجت مىخواهم. مرا عمر درازى باید عمر هفت کرکس. قال: فعمّر عمر سبعة انسر، فکان یأخذ الفرخ حین یخرج من بیضه، حتى اذا مات اخذ غیره، فلم یزل یفعل ذلک حتى اتى على السابع، فکان کل نسر یعیش ثمانین سنة، فلما لم یبق غیر السابع قال ابن اخى لقمان یا عم! ما بقى عمرک الا هذا النسر. فقال له: یا ابن اخى! هذا لبد، و لبد بلسانهم الدهر. فلما انقضى عمر لبد، طارت النسور غداة من رأس الجبل، و لم ینهض لبد فیها، و کانت نسور لقمان لا تغیب عنه، انما هى بعینه. فلما لم یر لقمان لبد نهض مع النسور، و قام الى الجبل، لینظر ما فعل لبد. فوجد لقمان فى نفسه وهنا لم یکن یجده قبل ذلک. فلما انتهى الى الجبل ناداه: انهض یا لبد! فذهب لینهض، فلم یستطع، فسقط و مات، و مات لقمان معه، و فیه جرى المثل: اتى امد على لبد.
وهب گفت: پس از آنکه رب العزة عاد را هلاک کرده بود، هود پیغامبر از آنجا بمکه شد با جماعتى مؤمنان که بوى ایمان آورده بودند، و بمکه همى بودند، تا از دنیا بیرون شدند. اینست که رب العالمین گفت: فَأَنْجَیْناهُ وَ الَّذِینَ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا یعنى حین نزل العذاب، وَ قَطَعْنا دابِرَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا اى استأصلناهم، و أهلکناهم عن آخرهم بالریح، وَ ما کانُوا مُؤْمِنِینَ.
قال عبد الرحمن بن سابط بین الرکن و المقام و زمزم قبر تسعة و تسعین نبیا، و ان قبر هود و شعیب و صالح و اسماعیل فى تلک البقعة. و روى عن على: و ان قبر هود بحضر موت فى کثیب احمر.
و کان نوح نجارا، بعثه اللَّه الى قومه، و هو ابن اربعین سنة، و بقى فى قومه یدعوهم الف سنة الا خمسین عاما، ثم عاش بعد الطوفان ستین سنة حتى کثر الناس و نشوا. و نام وى سکن بود و از بس که بر قوم خود نوحه کرد او را نوح نام کردند، و نهصد و پنجاه سال قوم را دعوت کرد. هر روز که بر آمد شوختر و متمردتر و عاصىتر بودند، و آخر از اول صعبتر و کافرتر بودند. همى گفتند: این آن مرد است که پدران ما او را خوار داشتند، و از وى هیچ نپذیرفتند، و هر روز وى را چند بار بزدندى، چنان که بیهوش شدى.
چون بهش باز آمدى، گفتى: اللهم اغفر لقومى فانهم لا یعلمون. امید میداشت که ایمان آرند، از آن همى گفت: «اغفر لقومى» تا آنکه او را گفتند: لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ. پس از ایمان ایشان نومید شد، گفت: رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً. چون ایشان را دعوت کردى، گفتى: یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ کسایى غیره بجرّ خواند بر نعت اله. باقى برفع خوانند بر تقدیر: ما لکم غیره من اله، او ما لکم اله غیره. إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ ان لم تؤمنوا عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ یعنى یوم القیامة. این خوف ایجاب است نه خوف شک.
قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ الملا الاشراف و الکبراء یملئون العین و القلب عند المشاهدة. قال ثعلب: الملا القوم و النفر و الرهط لیس فیهم امرأة. إِنَّا لَنَراکَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ اى بیّن، لانه ضلال و باطل.
قالَ یا قَوْمِ لَیْسَ بِی ضَلالَةٌ این باء لزوم است، تأویله لیس فى ضلالة، وَ لکِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ ارسلنى الیکم.
ابلغکم بتخفیف قراءت بو عمرو است، لقوله تعالى: أُبَلِّغُکُمْ رِسالاتِ رَبِّی، قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ. باقى همه بتشدید خوانند، و اختیار بو عبیدة و بو حاتم اینست، لانها اجزل اللغتین، و لقوله: بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ، وَ أَنْصَحُ لَکُمْ النصح خلاف الغش، و معنى «أَنْصَحُ لَکُمْ» اى ادعوکم الى ما دعانى اللَّه الیه، وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ فى نزول العذاب بکم ما لا تَعْلَمُونَ انتم. این سخن از بهر آن گفت که قوم نوح هرگز هلاک هیچ قوم و عذاب هیچ امت ندانسته بودند، و نشنیده، و امتهاى دیگر همه آن بودند که هلاک قوم نوح شنیده بودند، و همه پیغامبران قوم خود را بآن ترسانیدند، چنان که هود قوم خود را گفت: إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ، و صالح قوم خود را گفت: إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ عادٍ، و شعیب قوم خود را گفت: أَنْ یُصِیبَکُمْ مِثْلُ ما أَصابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صالِحٍ، و یقال: وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ من انه غفور لمن رجع عن معاصیه، و أن عذابه الیم لمن اصرّ علیها و گفتهاند: مهینان قوم نوح کهینان را گفتند: ما هذا الا بشر مثلکم فتتبعونه؟
این بشرى همچون شما است چرا بر پى او روید؟ نوح ایشان را جواب داد: أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَکُمْ ذِکْرٌ مِنْ رَبِّکُمْ تعجب استنکار است و استنکار و انکار متقاربند، و در قرآن بیشتر تعجب بر معنى انکار است. ذِکْرٌ مِنْ رَبِّکُمْ این ذکر بمعنى رسالت است، و در قرآن این را نظایر است: عَلى رَجُلٍ مِنْکُمْ من جملتکم، تعرفون نسبه، لینذرکم العذاب فى الدنیا، وَ لِتَتَّقُوا» عبادة الاصنام، و لکى ترحموا فلا تعذبوا، فکذبوه یعنى نوحا.
فَأَنْجَیْناهُ یعنى من الطوفان، وَ الَّذِینَ مَعَهُ فى الفلک. خلاف است میان علما که عدد ایشان که با نوح در کشتى بودند چند بود؟ ابن اسحاق گفت ده کس بودند از مردان: نوح و سه پسر و شش کس دیگر، که بوى ایمان آورده بودند، و زنان ایشان.
قتاده گفت و ابن جریح و محمد بن کعب القرظى که هشت کس بودند: نوح و زن وى و سه پسر: سام و حام و یافث و زنان ایشان. ابن عباس گفت: هشتاد کس بودند چهل مرد و چهل زن. پس رب العالمین همه را عقیم کرد که از ایشان نژاد نه پیوست مگر سه پسر نوح، سام و حام و یافث و خلق همه از نژاد ایشاناند. زهرى گفت: عرب و اهل فارس و روم و شام و یمن از فرزندان سام، و ترک و صقالبه و یأجوج و مأجوج از فرزندان یافث، و سند و هند و زنج و حبشه و بربر و نوبه و همه سیاهان از فرزندان حام. و سیاهى ایشان از آن بود که حام در کشتى با اهل مباشرت کرد، و نوح دعاء کرد تا رب العزة نطفه وى بگردانید.
تاریخیان گفتند: ولد یافث هفت برادر بودند: ترک و خزر و صقلاب و تاریس و منسک و کمارى و الصین، و مسکن ایشان از حد مشرق تا جهت شمال بود.
و ولد حام نیز هفت برادر بودند: سند و هند و زنج و قبط و حبش و نوبه و کنعان، و مسکن ایشان از حد جنوب تا دبور و تا صبا بود، و سام را پنج پسر بود: ارم و ارفخشد و عالم و یفر و اسود. و عالم پدر خراسان بود، و هو خراسان بن عالم بن سام بن نوح. و اسود پدر فارس بود، و هو فارس بن الاسود بن سام، و یفر پدر روم بود، و هو الروم بن الیفر بن سام و میگویند: سام را پسرى بود نام وى تارخ، و این تارخ پدر کرمان و ارمین بود، کرمان بن تارخ بن سام. و ارمین بن تارخ بن سام صاحب ارمینیه این دیار و بلاد معروف همه بنام ایشان باز خوانند.
و ارم مهینه پسران سام بود، و هفت پسر داشت: عاد و ثمود و صحار و طسم و جدیس و جاسم و وبار.
مسکن عاد بزمین یمن بود، و ثمود از حد حجاز تا به شام، و طسم به عمان و بحرین، و جدیس بزمین یمامه، و صحار از حد طائف تا بجبال طیئ، و جاسم از حد حرم تا به صفوان، و وبار بزمین وبار، و این اولاد ارم بزبان عربى مخصوص بودند، و ایشان عرب اول بودند که نسل و نژاد ایشان هم در آن عهد بریده گشت.
فَکَذَّبُوهُ فَأَنْجَیْناهُ وَ الَّذِینَ مَعَهُ فِی الْفُلْکِ وَ أَغْرَقْنَا الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً عَمِینَ اى عموا عن الایمان و الهدى، و عمیت قلوبهم عن معرفة اللَّه و قدرته.
وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُوداً اخاهم منصوب است به ارسال، یعنى: و أرسلنا الى عاد اخاهم، این برادرى در نسب است نه در دین، و هود از صمیم قوم عاد بود و اشراف ایشان، و هو هود بن خالد بن الخلود بن عیص بن عملیق بن عاد، و ایشان را عمالقه از بهر آن گویند که فرزندان عملیقاند، و هو عملیق بن عاد بن ارم بن سام بن نوح، هود ایشان را گفت: یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ تقوى نامى است همه هنرها را، و در قرآن بیشتر بمعنى توحید است.
قالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا من قومه إِنَّا لَنَراکَ فِی سَفاهَةٍ السفاهة خفّة العلم و الرأى، یقال: ثوب سفیه، اذا کان خفیفا. وَ إِنَّا لَنَظُنُّکَ مِنَ الْکاذِبِینَ فیما تدّعى من الرسالة.
قالَ یا قَوْمِ لَیْسَ بِی سَفاهَةٌ این دلیل است بر حسن ادب وى و نیکویى جواب در مخاطبه، که آن سفاهت که با وى نسبت کردند از خود نفى کرد، و بر آن نیفزود آن گه گفت: وَ لکِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ دلیل است که مردم بوقت ضرورت و حاجت روا باشد که صفت خود باز کند، و از خصال حمیده خود خبر دهد بر وجه اخبار نه بوجه تمدح. أُبَلِّغُکُمْ رِسالاتِ رَبِّی التی ارسلنى بها الیکم، وَ أَنَا لَکُمْ ناصِحٌ فیما ادعوکم الیه، مخلص فیما اؤدّى الیکم، أَمِینٌ عند اللَّه على ما ابلغکم عن اللَّه. و یقال: امین عندکم اى کنت فیکم امینا فکیف تکذبوننى؟
أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَکُمْ ذِکْرٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَلى رَجُلٍ مِنْکُمْ لِیُنْذِرَکُمْ سبق تفسیره.
وَ اذْکُرُوا إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ میگوید: زیاد کنید این نعمت که اللَّه با شما کرد که شما را ساکنان زمین کرد از پس قوم نوح، و مساکن و منازل و اموال ایشان بشما داد. و کان مساکنهم فى الاحقاف من رمل عالج من حضرموت ال بحر عمان.
وَ زادَکُمْ فِی الْخَلْقِ بَصْطَةً این خلق را دو معنى گفتهاند: یکى آنکه بمعنى خلقت است. میگوید: شما را در خلقت و صورت افزونى داد که بالاى ایشان دوازده گز بود بیک قول، و هفتاد گز بیک قول، و هشتاد گز بیک قول، و از منکب ایشان تا بانگشتان دوازده گز بود. کلبى گفت: درازترین ایشان صد گز بود، و کوتاهترین ایشان شصت گز. وهب گفت: سر ایشان چند قبهاى بود عظیم، و چشم خانه ایشان ددان بیابانى در آن رفتندى، و آن را مسکن و مأوى گرفتندى معنى دیگر. وَ زادَکُمْ فِی الْخَلْقِ بَصْطَةً اى: فى الناس قوة و غلبة علیهم. میگوید: شما را افزونى داد تا بر مردمان تطاول کردید، و بر ایشان غلبه کردید. و این آن بود که عادیان در عهد خویش بر همه اولاد سام و حام و یافث غلبه کردند، و مستولى گشتند، و این در عصر شدید بن عمیق بود، که پسر برادر را ضحاک بن علوان بن عملیق بر فرزندان سام انگیخت تا ایشان را مقهور کرد، و ولایت و دیار ایشان بگرفت، و برادر ضحاک را غانم بن علوان بر فرزندان یافث انگیخت، و ایشان را مقهور کرد، و ابن عم خویش را الولید بن الریان بن عاد بن ارم بر فرزندان حام انگیخت، تا مهینان ایشان را کشت، و بر ملک ایشان مستولى شد، و مهینه فرزندان حام در آن عصر مصر بن القبط بن حام بود که در زمین مصر وى بنا کرد، و بنام وى باز خوانند. و گفتهاند: ریان بن الولید که در روزگار یوسف (ع) ملک مصر بود، و ولید بن مصعب که فرعون موسى بود، و جالوت جبار که داود او را کشت، این همه از فرزندان ولید بن ریان بن عاد بودند. اینست که رب العالمین گفت: زادَکُمْ فِی الْخَلْقِ بَصْطَةً.
فَاذْکُرُوا آلاءَ اللَّهِ اى: انعم اللَّه علیکم، فوحده لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ لکى تفلحوا فلا تعبدوا غیره.
قالُوا أَ جِئْتَنا لِنَعْبُدَ اللَّهَ وَحْدَهُ یعنى أ جئتنا لتأمرنا و تقول لنا؟ عادت عرب است که قول در نظام سخن فراوان فرو گذارند، از بهر آنکه مخاطب را بآن دانش بود، آن را مختصر فرو گذارند، چنان که گفت: وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهِیمُ الْقَواعِدَ الى قوله: «ربنا» یعنى و هما یقولان: «ربنا»، یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا یعنى یقولون ربنا. فَأْتِنا بِما تَعِدُنا من العذاب إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ فى العذاب الذى تعدنا به.
عرب وعد گویند در خیر و در شر، و وعید نگویند مگر در شر، و بشارت گویند در خیر و در شر، و نذارت نگویند مگر در شر.
قالَ قَدْ وَقَعَ هود گفت ایشان را: قَدْ وَقَعَ اى وجب، چنان که آنجا گفت فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ اى وجب، میگوید: واجب گشت شما را از خداى عذاب و خشم.
رجز و رجس نام عذاب است. أَ تُجادِلُونَنِی فِی أَسْماءٍ سَمَّیْتُمُوها یقول: أ تخاصموننى فى اصنام سمیتموها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ اسماء لا تستحقها. ما نَزَّلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ اى سمیتموها آلهة من غیر کتاب فیه حجة و بیان. این مجادله درین موضع همان محاجه است که در سورة البقره باز گفت از خصم ابراهیم: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِی حَاجَّ إِبْراهِیمَ فِی رَبِّهِ؟ و در سورة الانعام گفت: وَ حاجَّهُ قَوْمُهُ. این محاجه و این مجادله آنست که پیکار میکردند، و داورى میجستند بر حق خدایى بتان را درست کردن و ایشان را بحق خدایى سزاتر دیدن. فَانْتَظِرُوا ان یأتیکم ما اعدکم. إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ مواعید اللَّه.
فَأَنْجَیْناهُ یعنى: هودا عند نزول العذاب، وَ الَّذِینَ مَعَهُ یعنى من آمن به بِرَحْمَةٍ مِنَّا اى بنعمة منا علیهم، و کذلک حکم اللَّه ان ینجى الانبیاء و المؤمنین.
وَ قَطَعْنا دابِرَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا اى اهلکناهم هلاک استیصال. قطع دابر درین موضع و در سه جایگاه دیگر در قرآن در موضع بیخ بریدن نهاده است. دابر هر چیز آخر آنست. وَ اللَّیْلِ إِذْ أَدْبَرَ یعنى اذا تأخر. معنى «وَ قَطَعْنا دابِرَ» آنست که هلاک کردیم پسینه ایشان، چنان که جاى دیگر گفت: فَهَلْ تَرى لَهُمْ مِنْ باقِیَةٍ. وَ ما کانُوا مُؤْمِنِینَ یعنى لو بقوا ما کانوا لیؤمنوا.
اما قصه قوم عاد و هلاک شدن ایشان بباد عقیم بقول سدى و ابن اسحاق و جماعتى مفسران آنست که: ایشان قومى بودند بت پرستان و گردنکشان، و در زمین بتباهکارى میرفتند، و بر خلق عالم برترى میجستند، و مسکن ایشان دیار یمن و حضرموت بود تا بحد عمان، و بر سر کوههاى بلند خود را خانها ساختند و قصرها و مصانع، چنان که اللَّه خبر داد از ایشان: وَ تَتَّخِذُونَ مَصانِعَ لَعَلَّکُمْ تَخْلُدُونَ، و چون کسى را عقوبت میکردند، از بالاى آن قصرها بزیر مىافکندند، و عالمیان را مقهور و مأسور خود کرده بودند، و سر به بیراهى و بت پرستى و شوخى در نهاده تا آن گه که رب العزة بایشان هود پیغامبر فرستاد، و ایشان در طغیان و تمرد بیفزودند، و پیغام خداى نشنیدند، و پیغامبر خداى را حرمت نداشتند. چون تمرد و بىحرمتى و بیباکى ایشان بغایت رسید، باران از ایشان وا ایستاد، و نبات از زمین برنیامد، و سه سال درین قحط و رنج و بلا بماندند. پس قومى را از وجوه و اعیان خود اختیار کردند، و بزمین حرم فرستادند به مکه، خانه خدا، و کعبه معظم مقدس، تا آنجا دعا کنند، و باران خواهند، و ایشان در زمان خویش کعبه را معظم و مشرف و محترم داشتندى، و آنجا دعا کردندى، و از خداى حاجتها خواستندى.
و سکان حرم در آن روزگار عمالقه بودند هم از نسب ایشان و قوم ایشان، پس چون آن قوم بیامدند، و ایشان هفتاد مرد بودند، سران و مهتران ایشان سه کس بودند: قیل بن عنز و لقمان بن العاد الاصغر و مرثد بن سعد. این قوم آمدند و بیرون از مکه به معاویة بن بکر فرو آمدند، مردى بود از نسب ایشان.
و سید عمالقه، معویه ایشان را یک ماه مهمان دارى کرد. پس از یک ماه در حرم شدند تا دعا کنند. مرثد بن سعد در میان ایشان مسلمان بود. ایمان خویش پنهان میداشت. آن ساعت که ایشان عزم کردند تا در حرم شوند، گفت: اى قوم! بدعاء شما کارى برنیاید، و شما را باران نفرستند. باز گردید، و نخست بپیغامبر خویش ایمان آرید، تا کار شما راست شود، و در بسته گشاده گردد. ایشان چون از ایمان وى خبر بیافتند او را از میان قوم خود بیرون کردند، و در حرم نگذاشتند. پس جمله بحرم درآمدند، و رئیس ایشان قیل بن عنز دست برداشت و دعا کرد، گفت: الهنا! ان کان هودا صادقا فاسقنا فانّا قد هلکنا. و گفتهاند: دعا این بود که: اللهم انى لم اجىء لمریض فأداویه و لا لأسیر فأفادیه. اللهم اسق عادا ما کنت تسقیه. و آن عادیان که با وى بودند بمتابعت وى دست برداشته که: اللهم اعط قیلا ما سألک و اجعل سؤلنا مع سؤله.
مگر لقمان عاد که خود را از آن دعوت وابیرون برد، گفت: اللهم انى جئتک وحدى فى حاجتى فاعطنى سؤلى.
پس رب العزة جل جلاله سه پاره میغ فرستاد بسه رنگ: یکى سیاه، یکى سرخ، یکى سفید، ندایى شنید از میان میغ که: یا قیل! اختر ایها شئت. اى قیل! ازین سه آن یکى که خواهى اختیار کن قیل ابر سیاه اختیار کرد، گفت: آن را آب بیشتر بود، پس ندایى شنید از هوا که: اخترت رمادا رمدا لا یبقى من آل عاد احدا.
پس رب العالمین آن ابر سیاه بدیار عاد فرستاد. عادیان چون آن را بدیدند خرم گشتند، و شادى نمودند، و از آن شادى خمر و زمر بر عادت خویش پیش نهادند، و طرب کردند. این است که رب العزة گفت: فَلَمَّا رَأَوْهُ عارِضاً مُسْتَقْبِلَ أَوْدِیَتِهِمْ قالُوا هذا عارِضٌ مُمْطِرُنا. تا زنى از میان ایشان نام وى مهدد در آن میغ نظر کرد. پارههاى آتش دید که از پیش آن مىافتاد و مردانى را دید در آن میغ که آن را میراندند» و آتش از ایشان میافتد، آن زن فریاد برآورد، وا ویلاه کرد، و قوم خود را خبر داد که چه دید در آن حال. رب العزة باد عقیم بر ایشان فرو گشاد، چنان که گفتا: وَ أَمَّا عادٌ فَأُهْلِکُوا بِرِیحٍ صَرْصَرٍ عاتِیَةٍ، وَ فِی عادٍ إِذْ أَرْسَلْنا عَلَیْهِمُ الرِّیحَ الْعَقِیمَ.
روى عمرو بن شعیب عن ابیه عن جده، قال: اوحى اللَّه تعالى الى الریح العقیم أن تخرج على قوم عاد فتنتقم له منهم. فخرجت بغیر کید على قدر منخر ثور، حتى رجفت الارض ما بین المغرب و المشرق، فقال الخّزان لن نطیقها، و لو خرجت على حالها لأهلکت ما بین مشارق الارض و مغاربها. فأوحى اللَّه الیها ان ارجعى و اخرجى على قدر خرت الخاتم، فرجعت، فخرجت على قدر خرت الخاتم.
و روى أن اللَّه امر الریح فأهالت علیهم الرّمال، فکانوا تحت الرمل سبع لیال و ثمانیة ایام، لهم انین تحت الرمل. ثم امر الریح فکشفت عنهم الرمال، فاحتملتهم فرمت بهم فى البحر.
سدى گفت: باد فرو گشادند بایشان، و ایشان را با آن شخصهاى عظیم بر میگرفت، و بر هوا مىبرد، و چنان که پر مرغ را گرداند، اندر هوا ایشان را میگردانید، و نیست میکرد، و از بیم در خانها مىگریختند، و آن باد هم چنان در خانهاى ایشان را بر دیوار میزد، و پست میکرد، و بیرون مىافکند. پس رب العزة مرغانى را پدید آورد، مرغهاى سیاه، و ایشان را برگرفت و بدریا افکند. و روى زمین از ایشان پاک شد، و هود پیغامبر در آن وقت عذاب اندر حظیرهاى نشسته بود، و از آن باد جز نسیمى خوش بوى نمیرسید.
و آن قوم که در مکه دعا کردند، هنوز از حله معاویة بن بکر بنرفته بودند که خبر هلاک عاد بایشان رسید، و ایشان را گفتند: هر یکى خود را اختیارى کنید، و حاجتى خواهید، تا حرمت کعبه را اجابت یابید. مرثد بن سعد گفت: «اللهم! أعطنى برا و صدقا. بار خدایا! نیکى و راستى و پاکى خواهم. رب العالمین دعاء وى اجابت کرد، و آنچه خواست بوى داد. قیل بن عنز را گفتند: تو چه خواهى؟ و چه حاجت دارى؟ گفت حاجت من آنست که با من همان کنند که با عاد کردند، که پس از ایشان مرا زندگانى بکار نیست، و بىایشان مرا روزگار نیست، در آن حال او را عذاب رسید و هلاک شد. لقمان بن عاد را گفتند: تو چه خواهى؟ گفت: مرا عاد بکار نیست. من خویشتن را آمدهام، و از بهر خود حاجت مىخواهم. مرا عمر درازى باید عمر هفت کرکس. قال: فعمّر عمر سبعة انسر، فکان یأخذ الفرخ حین یخرج من بیضه، حتى اذا مات اخذ غیره، فلم یزل یفعل ذلک حتى اتى على السابع، فکان کل نسر یعیش ثمانین سنة، فلما لم یبق غیر السابع قال ابن اخى لقمان یا عم! ما بقى عمرک الا هذا النسر. فقال له: یا ابن اخى! هذا لبد، و لبد بلسانهم الدهر. فلما انقضى عمر لبد، طارت النسور غداة من رأس الجبل، و لم ینهض لبد فیها، و کانت نسور لقمان لا تغیب عنه، انما هى بعینه. فلما لم یر لقمان لبد نهض مع النسور، و قام الى الجبل، لینظر ما فعل لبد. فوجد لقمان فى نفسه وهنا لم یکن یجده قبل ذلک. فلما انتهى الى الجبل ناداه: انهض یا لبد! فذهب لینهض، فلم یستطع، فسقط و مات، و مات لقمان معه، و فیه جرى المثل: اتى امد على لبد.
وهب گفت: پس از آنکه رب العزة عاد را هلاک کرده بود، هود پیغامبر از آنجا بمکه شد با جماعتى مؤمنان که بوى ایمان آورده بودند، و بمکه همى بودند، تا از دنیا بیرون شدند. اینست که رب العالمین گفت: فَأَنْجَیْناهُ وَ الَّذِینَ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا یعنى حین نزل العذاب، وَ قَطَعْنا دابِرَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا اى استأصلناهم، و أهلکناهم عن آخرهم بالریح، وَ ما کانُوا مُؤْمِنِینَ.
قال عبد الرحمن بن سابط بین الرکن و المقام و زمزم قبر تسعة و تسعین نبیا، و ان قبر هود و شعیب و صالح و اسماعیل فى تلک البقعة. و روى عن على: و ان قبر هود بحضر موت فى کثیب احمر.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۸ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً و فرستادیم به ثمود مرد ایشان را و کس ایشان را صالح قالَ یا قَوْمِ ایشان را گفت: اى قوم! اعْبُدُوا اللَّهَ خداى را پرستید ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ نیست شما را خدایى جز از او قَدْ جاءَتْکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ بشما آمد از خداوند شما نشانى روشن هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ آنک این ماده شتر خداى است لَکُمْ آیَةً تا شما را نشانى بود. فَذَرُوها گذارید آن را تَأْکُلْ فِی أَرْضِ اللَّهِ تا مىخورد در زمین خداى وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ و بآن هیچ بدى مرسانید فَیَأْخُذَکُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ (۷۳) که فرا گیرد شما را عذابى درد نماى.
وَ اذْکُرُوا إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ عادٍ و یاد کنید که شما را پس نشینان جهان کرد پس عاد وَ بَوَّأَکُمْ فِی الْأَرْضِ و شما را در زمین جاى داد تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِها قُصُوراً میکنید هر جاى که از زمین خاک نرم است کوشکها وَ تَنْحِتُونَ الْجِبالَ بُیُوتاً و مىتراشید هر جاى که سنگ است و کوه، خانها فَاذْکُرُوا آلاءَ اللَّهِ نعمتهاى اللَّه بر خود یاد میکنید وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ (۷۴) و در زمین بتباهکارى و فساد مروید.
قالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ سران قوم او که گردنکشان بودند از حق، گفتند: لِلَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا بیچارگان و زبون گرفتگان قوم صالح را لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ ایشان را که گرویدگان بودند از ایشان أَ تَعْلَمُونَ شما چنان مىدانید أَنَّ صالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ که صالح فرستادهایست از خداى خویش؟
قالُوا آن مستضعفان جواب دادند إِنَّا بِما أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ (۷۵) ما بآن پیغام که وى را بآن فرستادهاند مصدقان و گرویدگانیم.
قالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا گردنکشان قوم گفتند: إِنَّا بِالَّذِی آمَنْتُمْ بِهِ کافِرُونَ (۷۶) ما بآنچه شما بآن گرویدهاید کافر و ناگرویدگانیم.
فَعَقَرُوا النَّاقَةَ پى زدند و بکشتند ماده شتر را وَ عَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ و گردن کشیدند از فرمان خداوند خویش وَ قالُوا و گفتند: یا صالِحُ ائْتِنا بِما تَعِدُنا اى صالح بما آر آنچه ما را وعده مىدهى از عذاب إِنْ کُنْتَ مِنَ الْمُرْسَلِینَ (۷۷) اگر از فرستادگان اویى.
فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فرا گرفت ایشان را بانگ و جنبش فَأَصْبَحُوا فِی دارِهِمْ بامداد کردند در سرایهاى خویش جاثِمِینَ (۷۸) بر وى درافتاده و بر جاى مرده.
فَتَوَلَّى عَنْهُمْ برگشت صالح از ایشان وَ قالَ یا قَوْمِ و گفت: اى قوم! لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسالَةَ رَبِّی بشما رسانیدم پیغام خداوند خویش وَ نَصَحْتُ لَکُمْ و شما را نیک خواستم و بنیکى فرمودم وَ لکِنْ لا تُحِبُّونَ النَّاصِحِینَ (۷۹) لیکن شما نیکخواهان را دوست نداشتید.
وَ اذْکُرُوا إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ عادٍ و یاد کنید که شما را پس نشینان جهان کرد پس عاد وَ بَوَّأَکُمْ فِی الْأَرْضِ و شما را در زمین جاى داد تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِها قُصُوراً میکنید هر جاى که از زمین خاک نرم است کوشکها وَ تَنْحِتُونَ الْجِبالَ بُیُوتاً و مىتراشید هر جاى که سنگ است و کوه، خانها فَاذْکُرُوا آلاءَ اللَّهِ نعمتهاى اللَّه بر خود یاد میکنید وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ (۷۴) و در زمین بتباهکارى و فساد مروید.
قالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ سران قوم او که گردنکشان بودند از حق، گفتند: لِلَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا بیچارگان و زبون گرفتگان قوم صالح را لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ ایشان را که گرویدگان بودند از ایشان أَ تَعْلَمُونَ شما چنان مىدانید أَنَّ صالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ که صالح فرستادهایست از خداى خویش؟
قالُوا آن مستضعفان جواب دادند إِنَّا بِما أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ (۷۵) ما بآن پیغام که وى را بآن فرستادهاند مصدقان و گرویدگانیم.
قالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا گردنکشان قوم گفتند: إِنَّا بِالَّذِی آمَنْتُمْ بِهِ کافِرُونَ (۷۶) ما بآنچه شما بآن گرویدهاید کافر و ناگرویدگانیم.
فَعَقَرُوا النَّاقَةَ پى زدند و بکشتند ماده شتر را وَ عَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ و گردن کشیدند از فرمان خداوند خویش وَ قالُوا و گفتند: یا صالِحُ ائْتِنا بِما تَعِدُنا اى صالح بما آر آنچه ما را وعده مىدهى از عذاب إِنْ کُنْتَ مِنَ الْمُرْسَلِینَ (۷۷) اگر از فرستادگان اویى.
فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فرا گرفت ایشان را بانگ و جنبش فَأَصْبَحُوا فِی دارِهِمْ بامداد کردند در سرایهاى خویش جاثِمِینَ (۷۸) بر وى درافتاده و بر جاى مرده.
فَتَوَلَّى عَنْهُمْ برگشت صالح از ایشان وَ قالَ یا قَوْمِ و گفت: اى قوم! لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسالَةَ رَبِّی بشما رسانیدم پیغام خداوند خویش وَ نَصَحْتُ لَکُمْ و شما را نیک خواستم و بنیکى فرمودم وَ لکِنْ لا تُحِبُّونَ النَّاصِحِینَ (۷۹) لیکن شما نیکخواهان را دوست نداشتید.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۹ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ لُوطاً و فرستادیم لوط را إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ گفت قوم خویش را أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ مىزشتى کنید و ناخوب و ناسزا بدست دارید؟ ما سَبَقَکُمْ بِها پیشى نکرد بآن کار بر شما مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِینَ (۸۰) هیچ کس از جهانیان.
إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً بمردان میرسید بوایست مِنْ دُونِ النِّساءِ فرود از زنان بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ (۸۱) آرى که شما قومىاید گزافکاران. وَ ما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ نبود پاسخ قوم وى إِلَّا أَنْ قالُوا مگر آنکه گفتند: أَخْرِجُوهُمْ بیرون کنید ایشان را مِنْ قَرْیَتِکُمْ از شهر خویش إِنَّهُمْ أُناسٌ که ایشان مردمانىاند یَتَطَهَّرُونَ (۸۲) که از کار ما پاکیزگى جویند. فَأَنْجَیْناهُ وَ أَهْلَهُ برهانیم او را و کسان او را إِلَّا امْرَأَتَهُ مگر زن او را کانَتْ مِنَ الْغابِرِینَ (۸۳) از جمله هالکان بود آن زن. وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ مَطَراً و ببارانیدیم بر ایشان بارانى فَانْظُرْ درنگر کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِینَ (۸۴) که چون بود سرانجام جرم داران! وَ إِلى مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً و فرستادیم بمدین مرد ایشان را شعیب قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ گفت اى قوم! اللَّه را پرستید ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ نیست شما را خدایى جز از او قَدْ جاءَتْکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ آمد بشما نشانى و پیغامى روشن از خداى شما فَأَوْفُوا الْکَیْلَ وَ الْمِیزانَ تمام پیمایید و سنجید وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ و چیزهاى مردمان بمکاهید وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها و در زمین تباهى مکنید پس آنکه اللَّه آن را باصلاح آورد ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (۸۵) شما را آن به است اگر گرویدگاناید.
وَ لا تَقْعُدُوا بِکُلِّ صِراطٍ و باژ ستدن را منشینید بهر راهى تُوعِدُونَ مىترسانید مردمان را وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ و از راه خداى باز میدارید مَنْ آمَنَ بِهِ آن کس که بگرویده بود وَ تَبْغُونَها عِوَجاً و دین خدایى را بىعیب جویید که آن را کژى مىنمائید وَ اذْکُرُوا إِذْ کُنْتُمْ قَلِیلًا و یاد کنید که اندکى بودید فَکَثَّرَکُمْ فراوان کرد اللَّه شما را و انبوه وَ انْظُرُوا و نگرید کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ (۸۶) چون بود سرانجام مفسدان پیش از شما؟
وَ إِنْ کانَ طائِفَةٌ مِنْکُمْ آمَنُوا و اگر چنان بود که گروهى از شما استوار گیرد مرا و بگرود بِالَّذِی أُرْسِلْتُ بِهِ بآن چیز که مرا بآن فرستادهاند وَ طائِفَةٌ لَمْ یُؤْمِنُوا و گروهى بنگروند فَاصْبِرُوا شکیبایى کنید حَتَّى یَحْکُمَ اللَّهُ بَیْنَنا تا اللَّه برگزارد میان ما کار وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ (۸۷) و بهتر برگزارندگان اوست.
قالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ سران قوم او که گردنکشان بودند از حق، گفتند او را لَنُخْرِجَنَّکَ یا شُعَیْبُ که ترا بیرون کنیم اى شعیب! وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَکَ و این گرویدگان با تو مِنْ قَرْیَتِنا از شهر خویش أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنا یا باز گردید از دین با دین ما قالَ گفت شعیب: أَ وَ لَوْ کُنَّا کارِهِینَ (۸۸) و هر چند که ما خواهان آن نیستیم.
قَدِ افْتَرَیْنا عَلَى اللَّهِ کَذِباً بزرگ دروغى نهاده باشیم بر خداى إِنْ عُدْنا فِی مِلَّتِکُمْ اگر ما با دین شما گردیم بَعْدَ إِذْ نَجَّانَا اللَّهُ مِنْها پس آنکه خداى باز رهانید ما را از آن وَ ما یَکُونُ لَنا و نیاید ما را و نسزد أَنْ نَعُودَ فِیها که باز گردیم با ملت شما إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ رَبُّنا مگر که چیزى خواهد اللَّه خداوند ما وَسِعَ رَبُّنا کُلَّ شَیْءٍ عِلْماً رسیده است خداوند ما بهر چیز بدانش خود عَلَى اللَّهِ تَوَکَّلْنا بر خداى کردیم توکل خویش، رَبَّنَا افْتَحْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ خداوند ما! برگزار میان ما و میان قوم ما کارى بسزا وَ أَنْتَ خَیْرُ الْفاتِحِینَ (۸۹) و بهتر کار برگزارندگان تویى.
قالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ کافران قوم شعیب یکدیگر را گفتند لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَیْباً اگر شما اتباع شعیب کنید و پس روى او إِنَّکُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ (۹۰) پس آن گه شما زیانکاراناید.
فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فرا گرفت ایشان را زلزله فَأَصْبَحُوا فِی دارِهِمْ جاثِمِینَ (۹۱) تا بامداد کردند در سرایهاى خویش مرده بر روى افتاده.
الَّذِینَ کَذَّبُوا شُعَیْباً ایشان که شعیب را دروغ زن گرفتند کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْا فِیهَا گویى که هرگز در زمین خود نبودند الَّذِینَ کَذَّبُوا شُعَیْباً ایشان که شعیب را دروغ زن گرفتند کانُوا هُمُ الْخاسِرِینَ (۹۲) ایشان زیان کاراناند.
فَتَوَلَّى عَنْهُمْ بازگشت از ایشان که مرده دید ایشان را وَ قالَ یا قَوْمِ و گفت اى قوم! لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسالاتِ رَبِّی بشما رسانیدم پیغامهاى خداوند خویش وَ نَصَحْتُ لَکُمْ و شما را نیک خواستم و پند دادم فَکَیْفَ آسى عَلى قَوْمٍ کافِرِینَ (۹۳) پس اکنون بر قومى ناگرویدگان اندوه چون خورم!
إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً بمردان میرسید بوایست مِنْ دُونِ النِّساءِ فرود از زنان بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ (۸۱) آرى که شما قومىاید گزافکاران. وَ ما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ نبود پاسخ قوم وى إِلَّا أَنْ قالُوا مگر آنکه گفتند: أَخْرِجُوهُمْ بیرون کنید ایشان را مِنْ قَرْیَتِکُمْ از شهر خویش إِنَّهُمْ أُناسٌ که ایشان مردمانىاند یَتَطَهَّرُونَ (۸۲) که از کار ما پاکیزگى جویند. فَأَنْجَیْناهُ وَ أَهْلَهُ برهانیم او را و کسان او را إِلَّا امْرَأَتَهُ مگر زن او را کانَتْ مِنَ الْغابِرِینَ (۸۳) از جمله هالکان بود آن زن. وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ مَطَراً و ببارانیدیم بر ایشان بارانى فَانْظُرْ درنگر کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِینَ (۸۴) که چون بود سرانجام جرم داران! وَ إِلى مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً و فرستادیم بمدین مرد ایشان را شعیب قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ گفت اى قوم! اللَّه را پرستید ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ نیست شما را خدایى جز از او قَدْ جاءَتْکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ آمد بشما نشانى و پیغامى روشن از خداى شما فَأَوْفُوا الْکَیْلَ وَ الْمِیزانَ تمام پیمایید و سنجید وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ و چیزهاى مردمان بمکاهید وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها و در زمین تباهى مکنید پس آنکه اللَّه آن را باصلاح آورد ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (۸۵) شما را آن به است اگر گرویدگاناید.
وَ لا تَقْعُدُوا بِکُلِّ صِراطٍ و باژ ستدن را منشینید بهر راهى تُوعِدُونَ مىترسانید مردمان را وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ و از راه خداى باز میدارید مَنْ آمَنَ بِهِ آن کس که بگرویده بود وَ تَبْغُونَها عِوَجاً و دین خدایى را بىعیب جویید که آن را کژى مىنمائید وَ اذْکُرُوا إِذْ کُنْتُمْ قَلِیلًا و یاد کنید که اندکى بودید فَکَثَّرَکُمْ فراوان کرد اللَّه شما را و انبوه وَ انْظُرُوا و نگرید کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ (۸۶) چون بود سرانجام مفسدان پیش از شما؟
وَ إِنْ کانَ طائِفَةٌ مِنْکُمْ آمَنُوا و اگر چنان بود که گروهى از شما استوار گیرد مرا و بگرود بِالَّذِی أُرْسِلْتُ بِهِ بآن چیز که مرا بآن فرستادهاند وَ طائِفَةٌ لَمْ یُؤْمِنُوا و گروهى بنگروند فَاصْبِرُوا شکیبایى کنید حَتَّى یَحْکُمَ اللَّهُ بَیْنَنا تا اللَّه برگزارد میان ما کار وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ (۸۷) و بهتر برگزارندگان اوست.
قالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ سران قوم او که گردنکشان بودند از حق، گفتند او را لَنُخْرِجَنَّکَ یا شُعَیْبُ که ترا بیرون کنیم اى شعیب! وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَکَ و این گرویدگان با تو مِنْ قَرْیَتِنا از شهر خویش أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنا یا باز گردید از دین با دین ما قالَ گفت شعیب: أَ وَ لَوْ کُنَّا کارِهِینَ (۸۸) و هر چند که ما خواهان آن نیستیم.
قَدِ افْتَرَیْنا عَلَى اللَّهِ کَذِباً بزرگ دروغى نهاده باشیم بر خداى إِنْ عُدْنا فِی مِلَّتِکُمْ اگر ما با دین شما گردیم بَعْدَ إِذْ نَجَّانَا اللَّهُ مِنْها پس آنکه خداى باز رهانید ما را از آن وَ ما یَکُونُ لَنا و نیاید ما را و نسزد أَنْ نَعُودَ فِیها که باز گردیم با ملت شما إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ رَبُّنا مگر که چیزى خواهد اللَّه خداوند ما وَسِعَ رَبُّنا کُلَّ شَیْءٍ عِلْماً رسیده است خداوند ما بهر چیز بدانش خود عَلَى اللَّهِ تَوَکَّلْنا بر خداى کردیم توکل خویش، رَبَّنَا افْتَحْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ خداوند ما! برگزار میان ما و میان قوم ما کارى بسزا وَ أَنْتَ خَیْرُ الْفاتِحِینَ (۸۹) و بهتر کار برگزارندگان تویى.
قالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ کافران قوم شعیب یکدیگر را گفتند لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَیْباً اگر شما اتباع شعیب کنید و پس روى او إِنَّکُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ (۹۰) پس آن گه شما زیانکاراناید.
فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فرا گرفت ایشان را زلزله فَأَصْبَحُوا فِی دارِهِمْ جاثِمِینَ (۹۱) تا بامداد کردند در سرایهاى خویش مرده بر روى افتاده.
الَّذِینَ کَذَّبُوا شُعَیْباً ایشان که شعیب را دروغ زن گرفتند کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْا فِیهَا گویى که هرگز در زمین خود نبودند الَّذِینَ کَذَّبُوا شُعَیْباً ایشان که شعیب را دروغ زن گرفتند کانُوا هُمُ الْخاسِرِینَ (۹۲) ایشان زیان کاراناند.
فَتَوَلَّى عَنْهُمْ بازگشت از ایشان که مرده دید ایشان را وَ قالَ یا قَوْمِ و گفت اى قوم! لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسالاتِ رَبِّی بشما رسانیدم پیغامهاى خداوند خویش وَ نَصَحْتُ لَکُمْ و شما را نیک خواستم و پند دادم فَکَیْفَ آسى عَلى قَوْمٍ کافِرِینَ (۹۳) پس اکنون بر قومى ناگرویدگان اندوه چون خورم!
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۹ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ لُوطاً اى: و ارسلنا لوطا، و هو اسم اعجمى کابراهیم و اسحاق. و قیل: هو اسم عربى. و انما سمّى لوطا لانه حبّه لاط بقلب ابراهیم، اى: تعلق به و لصق. و هو لوط بن هاران بن آزر برادر زاده ابراهیم بود، با عم خویش ابراهیم از زمین بابل برفت. بسوى شام. ابراهیم به فلسطین فرو آمد، و لوط به اردن، پس رب العالمین لوط را به پیغامبرى فرستاد باهل سدوم و عمورا و صعورا و صامورا. این چهار شارستان مؤتفکات خوانند، یعنى: ائتفکت بهم، اى انقلبت. و مسکن وى به سدوم بود. ایشان را بیست و اند سال دعوت کرد، و یکى از ایشان ایمان نیاورد، و بآن فاحشه و فعل بد حریص گشته بودند، و لوط بایشان انکار مىنمود، و مىگفت: إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ، قرأ اهل المدینة و حفص انکم بکسر الالف على الخبر، و قرأ الآخرون: ائنکم بالاستفهام.
أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ یعنى اتیان الذکران، ما سَبَقَکُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِینَ قال عمر بن دینار: ما نزا ذکر على ذکر فى الدنیا حتى کان قوم لوط. این فعل لواطه پیش از قوم لوط در هیچ امت نبوده، و هرگز تا آن روزگار کس نشناخته، و این فعل ابلیس ایشان را بآن راه نمود، که در صورت کودکى زیبا روى بمیان ایشان برآمد و ایشان را بخود دعوت کرد، بآن عمل خبیث، و ایشان عادت گرفتند، و على الخصوص با غربا و ابناء السبیل میکردند، و با قوم خود البته نکردندى و روا نداشتندى. اینست که اللَّه گفت: أَ تَأْتُونَ الذُّکْرانَ مِنَ الْعالَمِینَ یعنى بالعالمین هاهنا الغرباء. آن گه تفسیر کرد: إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ در قرآن نامها است مجامعت را افزون از ده، اتیان از آنست. شهوة اى کشهوة الجماع التی حقها ان تنال من النساء. مِنْ دُونِ النِّساءِ اى لا من النساء. بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ اى مجاوزون امر اللَّه. الاسراف و الجهل توأمان، و لهذا قال فى سورة النمل تجهلون. قال النّبی (ص) «لا ینظر اللَّه الى رجل اتى رجلا او امرأة فى الدبر».
فصل
بدان که لواطت حرام است، و از جمله کبائر است. همچون زنا موجب حدّ. و ثبوت آن هم از آن طریقست که ثبوت زنا: بگواهان عدول، و لفظ صریح، که چهار مرد عدل گویند بلفظ صریح مفسر و مقشر که: رأینا فرجه غاب فى فرجه. پس چون ثابت گشت و درست شد حد واجب شود. و شافعى را در حدّ لائط دو قول است: بیک قول مستوجب قتل گردد، لقول النبى (ص): «من عمل عمل قوم لوط فاقتلوه».
و روى ابن عباس: ان النبى (ص) قال: «من وجدتموه یعمل عمل قوم لوط فاقتلوا الفاعل و المفعول به». باین قول بکر و ثیّب و فاعل و مفعول به در آن در آن یکسانند، و بقول دیگر حدّ زنا واجب شود، ان کان بکرا جلّد و ان کان ثیّبا رجم، لقول النبى: «اذا اتى الرجل الرجل فهما زانیان، و اذا اتت المرأة المرأة فهما زانیتان».
و روى عن على (ع) قال: «هذه معصیة ما عصى اللَّه تعالى بها الا امة واحدة فأهلکهم، و انى ارى ان یحرق بالنار».
و سئل ابن عباس عنه، فقال: یرمى من اعلى شاهق فى تلک القریة. ثم یتبع بالحجارة حتى یموت. و روى ان عبد الملک بن مروان کتب الى حبیب قاضى حمص یسأله کم عقوبة اللوطى، فکتب: ان علیه ان یرمى بالحجارة کما رجم قوم لوط، فان اللَّه تعالى یقول: وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ حِجارَةً مِنْ سِجِّیلٍ، فقبل عبد الملک ذلک منه و حسّنه.
وَ ما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قالُوا أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْیَتِکُمْ چون لوط ایشان را نصیحت کرد، و بر توبه و بر ترک معصیت و لواطت دعوت کرد، نبود ایشان را جواب بصواب و راستى، با سفاهت و استهزاء گشتند و گفتند: أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْیَتِکُمْ در همه قرآن قریه نیست مگر بمعنى شهر، سمّیت قریة لانها تقرى السکن، اى تجمعهم، و تحتوى علیهم. بطریق استهزاء و سفاهت گفتند: ایشان را از شهر بدر کنید یعنى لوط را و دو دختر وى زعورا و ریثا، و قیل: ریثا و عیشا، و من آمن معه میگوید: ایشان را بدر کنید، که ایشان مردمانى پاکیزهاند. از آنچه ما مىکنیم تحرج میکنند، و پاکیزگى میجویند. یَتَطَهَّرُونَ یعنى یتقززون عن اتیان ادبار الرجال و ادبار النساء. قال ابن بحر: معناه یرتقبون اطهار النساء فیجامعوهن فیها. قال ابن عباس: عابوهم بما یتمدّح به.
فَأَنْجَیْناهُ وَ أَهْلَهُ اى من آمن به، إِلَّا امْرَأَتَهُ و اسمها و اهلة، فانها کانت تسرّ الکفر کانَتْ مِنَ الْغابِرِینَ اى من الباقین فى عذاب اللَّه. و قیل: من الغائبین عن النجاة.
وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ مَطَراً جاى دیگر ازین گشادهتر گفت: أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ. جاى دیگر آن را بیان کرد، گفت: وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ حِجارَةً مِنْ سِجِّیلٍ.
این سنگ باران قومى را بود از ایشان که از شارستان بیرون بودند، بوقت عذاب سنگها بارانیدند بر ایشان، که در دیدار گل مینمود، و در زخم سنگ، و اندرون وى بآتش آگنده. اما شارشتان را و اهل آن در هوا بردند، و در گردانیدند، و در زمین کوفتند، و آب سیاه بر ایشان برآوردند، و آن گه ایشان را در آتش کردند. و آن گه در آخر قصه گفت: فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِینَ اى الکافرین. در نگر که سرانجام کافران چه بود؟ و بچه روز رسیدند؟
وَ إِلى مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً اى و أرسلنا الى مدین اخاهم شعیبا. یعنى: اهل مدین. میگویند: مدین نام آن زمین است که خانه و مسکن مدین بن ابراهیم الخلیل بود، بوى باز خوانند، و گفتهاند: نام قبیله است، و ایشان اصحاب ایکه بودند. و گفتهاند: إِلى مَدْیَنَ اى: و ارسلنا الى ولد مدین بن ابراهیم.
قتاده گفت: شعیب را بدو قوم فرستادند: یک بار به مدین و یک بار به اصحاب ایکه، و مدین دیگراند، و اصحاب ایکه دیگر. أَخاهُمْ شُعَیْباً هو شعیب بن نویب بن مدین بن ابراهیم، و قیل: ان نسبته فى التوراة شعیب بن حدى بن شجر بن لام بن یعقوب بن اسحاق، و قیل هو شعیب بن میکائیل، کان یقال له خطیب الانبیاء، لحسن مراجعته قومه. أَخاهُمْ شُعَیْباً عرب هر چیزى را که منوط بود بچیزى، و مداوم بود، آن را اخ گویند، اگر چه جماد بود و جانور بیرون از مردم، یقال اخو البغلة و اخو الناقة و اخو السفر. قال ابن ابى ربیعه:
اخا سفر جوّاب ارض تقاذفت
به فلوات فهو اشعث اغبر
قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ اى وحّدوا اللَّه، ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ لیس لکم رب غیره.
قَدْ جاءَتْکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ این دلیل است که وى را معجزه بود بخلاف ایشان که گفتند: پیغامبر بود، و او را معجزه نبود. قال الزجاج: لا تقبل نبوة بغیر معجزة.
قَدْ جاءَتْکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ یعنى ما اوتى من المعجزة. بو بکر نقاش گفت: او را آیت و معجزات بود، اما ذکر معجزه وى در قرآن نیست، و نه معجزه هر پیغامبرى در قرآن کردهاند. نه بینى که مصطفى را صلوات اللَّه علیه معجزات و آیات بسیار بود، و نه همه در قرآن است، بل بعضى در قرآن است، و بعضى نه.
فَأَوْفُوا الْکَیْلَ وَ الْمِیزانَ قوم وى کافر بودند اهل بخس و خیانت در پیمانه و ترازو، و شعیب ایشان را نصیحت کرد، و باتمام پیمانه و ترازو فرمود، گفت: پیمانه و ترازو راست میدارید، و در آن گزاف کار مباشید، و بر دیگران ظلم و حیف مکنید.
وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ اشیاء گفت تا حزر و عدّ و ذرع و مساحت همه در آن شود. وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ یعنى بالکفر بَعْدَ إِصْلاحِها بعد بعث الانبیاء و الامر بالعدل و الاحسان. و قیل: لا تفسدوا بالظلم و العدوان فى الکیل و المیزان. ذلِکُمْ اى الّذى ذکرت لکم و أمرتکم به خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ اى مصدقین ما اقول.
وَ لا تَقْعُدُوا بِکُلِّ صِراطٍ تُوعِدُونَ این خطاب با اصحاب مکس است.
عشار را میگوید که بر سر راه نشیند، و مردم را ترساند، و باج ستاند.
وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ. این صدّ از سبیل از بهر آن گفت که در مکس که عشّار ستاند قطع افتد سبیل را، و صدّ از آن، و چون چیزى چنین بود حرج افتد بر حاج و معتمر و زائر و طالب علم و واصل رحم و مجاهد. نه بینى که ابلیس روز طرد چه گفت: لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقِیمَ که آن همه در تحت آنست. و گفتهاند: این خطاب با قطّاع طریق است، ایشان که راه به بیم دارند، و کاروان زنند، و قتل و غارت کنند. و حکم این در موضع خویش گفتهایم. و گفتهاند این آیت در شأن آن کافران است على الخصوص که بر سر راه مىنشستند تا کسى که قصد شعیب داشت تا با وى ایمان آرد، از وى باز دارند، و بترسانند. همى گفتند: شعیب مردى دروغ زن است فتان. نگر که بوى ایمان نیارید، و بر وى نروید، که بباطل وى فریفته گردید، و از دین خویش بیفتید، ربّ العالمین گفت ایشان را: چنین مکنید، و مؤمنان را از وى باز مدارید، و ایشان را مترسانید.
وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ این سبیل ایدر دین است میگوید: دین خدایى را مىعیب جویید که آن را کژى مىنمائید تَبْغُونَها عِوَجاً اى تبغون لها عوجا.
عوج بکسر عین کژى بود در چیزى نادیدنى، چون دین و عهد و نسب و جز از آن.
اما در چیزى دیدنى عوج است بفتح عین چون دیوار و چوب و جز از آن. و گفتهاند: صراط در همه قرآن بدو معنى آید: یکى بمعنى طریق، چنان که درین آیت گفت: بِکُلِّ صِراطٍ تُوعِدُونَ، اى بکل طریق. همانست که در سوره الصافات گفت: فَاهْدُوهُمْ إِلى صِراطِ الْجَحِیمِ یعنى الى طریق الجحیم. وجه دوم صراط است بمعنى دین، چنان که گفت: اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ اى الدّین المستقیم، و در سورة الانعام گفت: وَ أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً، وَ هذا صِراطُ رَبِّکَ مُسْتَقِیماً، و نظیر این در قرآن فراوان است.
وَ اذْکُرُوا إِذْ کُنْتُمْ قَلِیلًا فَکَثَّرَکُمْ اى فأکثر عددکم بعد القلة، و أعزّکم بعد الذلة. ذلک أن مدین بن ابراهیم تزوّج ریثا بنت لوط فولدت حتى کثر عدد اولادهما. و قیل: کنتم فقراء فأغناکم، و قیل: کنتم عجزة فجعلکم ذوى مقدرة. نعمت خود در یاد ایشان داد، و آن گه پند داد و نظر عبرت فرمود، گفت: وَ انْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ فى الارض بالمعاصى مثل قوم نوح و عاد و ثمود و قوم لوط.
عاقبة نامى است سرانجام را، و عقبى هم چنان، اما آنجا که گفت: وَ الْعاقِبَةُ لِلتَّقْوى، وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ یعنى و العاقبة المحمودة و العقبى المحمودة.
وَ إِنْ کانَ طائِفَةٌ مِنْکُمْ آمَنُوا بِالَّذِی أُرْسِلْتُ بِهِ من العذاب وَ طائِفَةٌ لَمْ یُؤْمِنُوا اى لم یصدقوا بالعذاب فَاصْبِرُوا حَتَّى یَحْکُمَ اللَّهُ بَیْنَنا ابن عباس گفت: و مقاتل بن حیان: این خطاب با مؤمنان است، و تسلیت ایشان است، میگوید: صبر کنید بر دین خویش، و بر اذى و رنج کافران، تا آن گه که اللَّه کار بر گزارد و حکم کند در عذاب فرستادن. مقاتل بن سلیمان گفت: این خطاب کافران است بر سبیل تهدید، همى گوید: اى کافران صبر کنید تا بینید آنچه شما را در پیش است از عذاب و عقوبت، وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ لأنه لا یجوز علیه الحور و لا المحاباة فى الحکم.
قالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ یعنى الذین استکبروا عن اللَّه و عن رسوله فلم یؤمنوا، لَنُخْرِجَنَّکَ یا شُعَیْبُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَکَ مِنْ قَرْیَتِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنا اى دیننا الذى نحن علیه، و تترکون دینکم. عظماء و رؤساء قوم شعیب گفتند، ایشان که از حق گردن کشى کردند و بر خدا و رسول عصیان آوردند که: از دو کار بیرون نیست اى شعیب! یا ترا و مؤمنان که با تواند از شهر بیرون کنیم، یا بدین ما باز گردید، و بآن آئید. شعیب گفت: ا تجبروننا على العود و ان کرهنا؟ و هر چند که ما دین شما نخواهیم، و آن را کراهیت داریم، ما را با جبار بر آن میدارید و میخوانید؟! ایشان گفتند: آرى، چنین میکنیم. پس شعیب گفت: قَدِ افْتَرَیْنا عَلَى اللَّهِ کَذِباً بر اللَّه پس دروغ ساخته باشیم اگر بملت شما درآئیم، و با دین شما گردیم، پس از آنکه اللَّه ما را از آن برهانید، و در آن نیاورد.
آن گه گفت: وَ ما یَکُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فِیها إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ رَبُّنا اى: الّا ان یکون قد سبق فى علم اللَّه و فى مشیته ان نعود فیها». میگوید: نسزد ما را که با دین و ملت شما گردیم، مگر که در علم اللَّه و در مشیت وى رفته در ازل که ما باز گردیم، که پس ناچار علم وى بر ما برود، و قضاى وى در حکم وى روان گردد، و اللَّه دانسته است آنچه خواهد بود، پیش از آنکه باشد. اینست که گفت: وَسِعَ رَبُّنا کُلَّ شَیْءٍ عِلْماً. و قیل: الا ان یشاء اللَّه اهلاکنا، فان اللَّه یسعد من یشاء بالطاعة، و یشقى من یشاء بالمعصیة.
اگر کسى گوید: شعیب پیغامبر بود، و هرگز بر دین ایشان و بر کفر نبوده، چونست که میگوید: وَ ما یَکُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فِیها؟ «عود» بازگشتن است بچیزى که یک بار در آن بوده. جواب آنست که «عود» بمعنى ابتدا نیز استعمال کنند بمعنى صیرورت، عاد، اى: صار، و عاد، اى: لحق. یقال: عاد علىّ من فلان مکروه، و ان لم یکن سبق مکروه قبل ذلک، و تأویله: لحقنى منه مکروه، فعلى هذا معنى قوله: لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنا اى: لتدخلن و لتصیرن فى ملتنا. وَ ما یَکُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فِیها اى: ندخل و نصیر فیها. و معنى قوله: إِذْ نَجَّانَا اللَّهُ مِنْها اى فى سابق علمه و عند اللوح و القلم، و قیل: إِذْ نَجَّانَا اللَّهُ مِنْها لم یجعلنا من اهل ملتکم.
معنى دیگر گفتهاند در جواب این مسئله که: این خطاب با قوم شعیب میرود که در ابتدا کافر بودند، و پس ایمان آوردند، و روا باشد، که مسلمانان بابتدا در تقیه بودند و دین خود پنهان میداشتند. پس بآخر اظهار کردند، و ایشان آن سخن از سر ظن خویش گفتند، که مىپنداشتند که ایشان در ابتداء بر کفر بودند.
عَلَى اللَّهِ تَوَکَّلْنا این جواب ایشان است که گفتند: لَنُخْرِجَنَّکَ یا شُعَیْبُ اى: فوّضنا أمورنا الیه. پس شعیب چون از ایمان و از صلاح ایشان نومید گشت، رب العزة او را دستورى داد تا بر ایشان دعا کرد، گفت: رَبَّنَا افْتَحْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ اى: اقض بیننا، اى بیّن لنا مصیرنا و مصیرهم، وَ أَنْتَ خَیْرُ الْفاتِحِینَ اى الحاکمین، اى: اظهر امرنا بانزال العذاب علیهم، حتى ینفتح ما بیننا و بین قومنا و یظهر انا على الحق، ففتح اللَّه بینهم فنجى المؤمنین و أهلک الکافرین.
وَ قالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَیْباً على دینه إِنَّکُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ لعجزة جاهلون.
فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ اى العذاب. امر اللَّه الارض فتحرکت بهم. جاى دیگر گفت: فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَةُ اى صیحة جبرئیل. جاى دیگر گفت: فَأَخَذَهُمْ عَذابُ یَوْمِ الظُّلَّةِ. مفسران گفتند: چون اللَّه تعالى خواست که ایشان را هلاک کند، درى از درهاى دوزخ بر ایشان گشاد، تا گرماى عظیم بر ایشان تافت، چنان که نفسهاى ایشان باز گرفت.
در اندرونها گریختند، و در آب شدند، و هیچ سود نداشت، و آن گرمى هوا و باد گرم ایشان را گرفته، و قرار و آرام از ایشان برده، تا رب العزة در آن صحرا پاره میغ برانگیخت، آن را سایه خنک بود، و نسیم خوش، و باد سرد، ایشان همه در زیر آن میغ مجتمع شدند، مردان و زنان و کودکان. پس رب العالمین از بالا آتش فرستاد، و از زمین زلزله پدید آورد، و جبرئیل بانگ بر ایشان زد. یک بار همه بسوختند، و چون خاکستر گشتند. اینست که رب العزة گفت: فَأَصْبَحُوا فِی دارِهِمْ یعنى فى قریتهم جاثِمِینَ یعنى امواتا خامدین.
الَّذِینَ کَذَّبُوا شُعَیْباً کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْا فِیهَا اى کأن لم یقیموا فیها، و لم یتنعموا، و أصله من المغنى، و المغانى هى المنازل. یقال غنینا بمکان کذا، اى اقمنا به. قال بعضهم: اهلک مدین بالزلزلة، و اصحاب الایکة بالحرّ، و کان شعیب مبعوثا الیهما. الَّذِینَ کَذَّبُوا شُعَیْباً کانُوا هُمُ الْخاسِرِینَ الهالکین لا المؤمنین کما زعموا.
فَتَوَلَّى عَنْهُمْ اى اعرض عنهم شعیب بعد أن نزل بهم العذاب، و قیل: حین رأى اوائل العذاب. وَ قالَ یا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسالاتِ رَبِّی فى نزول العذاب، وَ نَصَحْتُ لَکُمْ. ثم عزى نفسه عنهم، و قال: فَکَیْفَ آسى اى احزن بعد النصیحة عَلى قَوْمٍ کافِرِینَ اذ عذّبوا. این سخن بر سبیل انکار بیرون داد، یقول: کیف یشتدّ حزنى علیهم؟! اى لا احزن. میگوید. چون غم خورم بر ایشان؟! یعنى که نخورم، که در ایشان جاى غم خوردن نیست، و بر ایشان جز عذاب و غضب اللَّه نیست.
قال ابو عبد اللَّه البجلى: کان ابو جاد و هوز و حطى و کلمون و سعفص و قرشت ملوک مدین، و کان ملکهم فى زمن شعیب. کلمون، فلمّا هلک قالت ابنته تبکیه:
کلمون هدّ رکنى هلکه وسط المحلة
سید القوم اتاه الحتف نار تحت ظلة
جعلت نار علیهم دارهم کالمضمحلة
أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ یعنى اتیان الذکران، ما سَبَقَکُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِینَ قال عمر بن دینار: ما نزا ذکر على ذکر فى الدنیا حتى کان قوم لوط. این فعل لواطه پیش از قوم لوط در هیچ امت نبوده، و هرگز تا آن روزگار کس نشناخته، و این فعل ابلیس ایشان را بآن راه نمود، که در صورت کودکى زیبا روى بمیان ایشان برآمد و ایشان را بخود دعوت کرد، بآن عمل خبیث، و ایشان عادت گرفتند، و على الخصوص با غربا و ابناء السبیل میکردند، و با قوم خود البته نکردندى و روا نداشتندى. اینست که اللَّه گفت: أَ تَأْتُونَ الذُّکْرانَ مِنَ الْعالَمِینَ یعنى بالعالمین هاهنا الغرباء. آن گه تفسیر کرد: إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ در قرآن نامها است مجامعت را افزون از ده، اتیان از آنست. شهوة اى کشهوة الجماع التی حقها ان تنال من النساء. مِنْ دُونِ النِّساءِ اى لا من النساء. بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ اى مجاوزون امر اللَّه. الاسراف و الجهل توأمان، و لهذا قال فى سورة النمل تجهلون. قال النّبی (ص) «لا ینظر اللَّه الى رجل اتى رجلا او امرأة فى الدبر».
فصل
بدان که لواطت حرام است، و از جمله کبائر است. همچون زنا موجب حدّ. و ثبوت آن هم از آن طریقست که ثبوت زنا: بگواهان عدول، و لفظ صریح، که چهار مرد عدل گویند بلفظ صریح مفسر و مقشر که: رأینا فرجه غاب فى فرجه. پس چون ثابت گشت و درست شد حد واجب شود. و شافعى را در حدّ لائط دو قول است: بیک قول مستوجب قتل گردد، لقول النبى (ص): «من عمل عمل قوم لوط فاقتلوه».
و روى ابن عباس: ان النبى (ص) قال: «من وجدتموه یعمل عمل قوم لوط فاقتلوا الفاعل و المفعول به». باین قول بکر و ثیّب و فاعل و مفعول به در آن در آن یکسانند، و بقول دیگر حدّ زنا واجب شود، ان کان بکرا جلّد و ان کان ثیّبا رجم، لقول النبى: «اذا اتى الرجل الرجل فهما زانیان، و اذا اتت المرأة المرأة فهما زانیتان».
و روى عن على (ع) قال: «هذه معصیة ما عصى اللَّه تعالى بها الا امة واحدة فأهلکهم، و انى ارى ان یحرق بالنار».
و سئل ابن عباس عنه، فقال: یرمى من اعلى شاهق فى تلک القریة. ثم یتبع بالحجارة حتى یموت. و روى ان عبد الملک بن مروان کتب الى حبیب قاضى حمص یسأله کم عقوبة اللوطى، فکتب: ان علیه ان یرمى بالحجارة کما رجم قوم لوط، فان اللَّه تعالى یقول: وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ حِجارَةً مِنْ سِجِّیلٍ، فقبل عبد الملک ذلک منه و حسّنه.
وَ ما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قالُوا أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْیَتِکُمْ چون لوط ایشان را نصیحت کرد، و بر توبه و بر ترک معصیت و لواطت دعوت کرد، نبود ایشان را جواب بصواب و راستى، با سفاهت و استهزاء گشتند و گفتند: أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْیَتِکُمْ در همه قرآن قریه نیست مگر بمعنى شهر، سمّیت قریة لانها تقرى السکن، اى تجمعهم، و تحتوى علیهم. بطریق استهزاء و سفاهت گفتند: ایشان را از شهر بدر کنید یعنى لوط را و دو دختر وى زعورا و ریثا، و قیل: ریثا و عیشا، و من آمن معه میگوید: ایشان را بدر کنید، که ایشان مردمانى پاکیزهاند. از آنچه ما مىکنیم تحرج میکنند، و پاکیزگى میجویند. یَتَطَهَّرُونَ یعنى یتقززون عن اتیان ادبار الرجال و ادبار النساء. قال ابن بحر: معناه یرتقبون اطهار النساء فیجامعوهن فیها. قال ابن عباس: عابوهم بما یتمدّح به.
فَأَنْجَیْناهُ وَ أَهْلَهُ اى من آمن به، إِلَّا امْرَأَتَهُ و اسمها و اهلة، فانها کانت تسرّ الکفر کانَتْ مِنَ الْغابِرِینَ اى من الباقین فى عذاب اللَّه. و قیل: من الغائبین عن النجاة.
وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ مَطَراً جاى دیگر ازین گشادهتر گفت: أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ. جاى دیگر آن را بیان کرد، گفت: وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ حِجارَةً مِنْ سِجِّیلٍ.
این سنگ باران قومى را بود از ایشان که از شارستان بیرون بودند، بوقت عذاب سنگها بارانیدند بر ایشان، که در دیدار گل مینمود، و در زخم سنگ، و اندرون وى بآتش آگنده. اما شارشتان را و اهل آن در هوا بردند، و در گردانیدند، و در زمین کوفتند، و آب سیاه بر ایشان برآوردند، و آن گه ایشان را در آتش کردند. و آن گه در آخر قصه گفت: فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِینَ اى الکافرین. در نگر که سرانجام کافران چه بود؟ و بچه روز رسیدند؟
وَ إِلى مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً اى و أرسلنا الى مدین اخاهم شعیبا. یعنى: اهل مدین. میگویند: مدین نام آن زمین است که خانه و مسکن مدین بن ابراهیم الخلیل بود، بوى باز خوانند، و گفتهاند: نام قبیله است، و ایشان اصحاب ایکه بودند. و گفتهاند: إِلى مَدْیَنَ اى: و ارسلنا الى ولد مدین بن ابراهیم.
قتاده گفت: شعیب را بدو قوم فرستادند: یک بار به مدین و یک بار به اصحاب ایکه، و مدین دیگراند، و اصحاب ایکه دیگر. أَخاهُمْ شُعَیْباً هو شعیب بن نویب بن مدین بن ابراهیم، و قیل: ان نسبته فى التوراة شعیب بن حدى بن شجر بن لام بن یعقوب بن اسحاق، و قیل هو شعیب بن میکائیل، کان یقال له خطیب الانبیاء، لحسن مراجعته قومه. أَخاهُمْ شُعَیْباً عرب هر چیزى را که منوط بود بچیزى، و مداوم بود، آن را اخ گویند، اگر چه جماد بود و جانور بیرون از مردم، یقال اخو البغلة و اخو الناقة و اخو السفر. قال ابن ابى ربیعه:
اخا سفر جوّاب ارض تقاذفت
به فلوات فهو اشعث اغبر
قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ اى وحّدوا اللَّه، ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ لیس لکم رب غیره.
قَدْ جاءَتْکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ این دلیل است که وى را معجزه بود بخلاف ایشان که گفتند: پیغامبر بود، و او را معجزه نبود. قال الزجاج: لا تقبل نبوة بغیر معجزة.
قَدْ جاءَتْکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ یعنى ما اوتى من المعجزة. بو بکر نقاش گفت: او را آیت و معجزات بود، اما ذکر معجزه وى در قرآن نیست، و نه معجزه هر پیغامبرى در قرآن کردهاند. نه بینى که مصطفى را صلوات اللَّه علیه معجزات و آیات بسیار بود، و نه همه در قرآن است، بل بعضى در قرآن است، و بعضى نه.
فَأَوْفُوا الْکَیْلَ وَ الْمِیزانَ قوم وى کافر بودند اهل بخس و خیانت در پیمانه و ترازو، و شعیب ایشان را نصیحت کرد، و باتمام پیمانه و ترازو فرمود، گفت: پیمانه و ترازو راست میدارید، و در آن گزاف کار مباشید، و بر دیگران ظلم و حیف مکنید.
وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ اشیاء گفت تا حزر و عدّ و ذرع و مساحت همه در آن شود. وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ یعنى بالکفر بَعْدَ إِصْلاحِها بعد بعث الانبیاء و الامر بالعدل و الاحسان. و قیل: لا تفسدوا بالظلم و العدوان فى الکیل و المیزان. ذلِکُمْ اى الّذى ذکرت لکم و أمرتکم به خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ اى مصدقین ما اقول.
وَ لا تَقْعُدُوا بِکُلِّ صِراطٍ تُوعِدُونَ این خطاب با اصحاب مکس است.
عشار را میگوید که بر سر راه نشیند، و مردم را ترساند، و باج ستاند.
وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ. این صدّ از سبیل از بهر آن گفت که در مکس که عشّار ستاند قطع افتد سبیل را، و صدّ از آن، و چون چیزى چنین بود حرج افتد بر حاج و معتمر و زائر و طالب علم و واصل رحم و مجاهد. نه بینى که ابلیس روز طرد چه گفت: لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقِیمَ که آن همه در تحت آنست. و گفتهاند: این خطاب با قطّاع طریق است، ایشان که راه به بیم دارند، و کاروان زنند، و قتل و غارت کنند. و حکم این در موضع خویش گفتهایم. و گفتهاند این آیت در شأن آن کافران است على الخصوص که بر سر راه مىنشستند تا کسى که قصد شعیب داشت تا با وى ایمان آرد، از وى باز دارند، و بترسانند. همى گفتند: شعیب مردى دروغ زن است فتان. نگر که بوى ایمان نیارید، و بر وى نروید، که بباطل وى فریفته گردید، و از دین خویش بیفتید، ربّ العالمین گفت ایشان را: چنین مکنید، و مؤمنان را از وى باز مدارید، و ایشان را مترسانید.
وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ این سبیل ایدر دین است میگوید: دین خدایى را مىعیب جویید که آن را کژى مىنمائید تَبْغُونَها عِوَجاً اى تبغون لها عوجا.
عوج بکسر عین کژى بود در چیزى نادیدنى، چون دین و عهد و نسب و جز از آن.
اما در چیزى دیدنى عوج است بفتح عین چون دیوار و چوب و جز از آن. و گفتهاند: صراط در همه قرآن بدو معنى آید: یکى بمعنى طریق، چنان که درین آیت گفت: بِکُلِّ صِراطٍ تُوعِدُونَ، اى بکل طریق. همانست که در سوره الصافات گفت: فَاهْدُوهُمْ إِلى صِراطِ الْجَحِیمِ یعنى الى طریق الجحیم. وجه دوم صراط است بمعنى دین، چنان که گفت: اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ اى الدّین المستقیم، و در سورة الانعام گفت: وَ أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً، وَ هذا صِراطُ رَبِّکَ مُسْتَقِیماً، و نظیر این در قرآن فراوان است.
وَ اذْکُرُوا إِذْ کُنْتُمْ قَلِیلًا فَکَثَّرَکُمْ اى فأکثر عددکم بعد القلة، و أعزّکم بعد الذلة. ذلک أن مدین بن ابراهیم تزوّج ریثا بنت لوط فولدت حتى کثر عدد اولادهما. و قیل: کنتم فقراء فأغناکم، و قیل: کنتم عجزة فجعلکم ذوى مقدرة. نعمت خود در یاد ایشان داد، و آن گه پند داد و نظر عبرت فرمود، گفت: وَ انْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ فى الارض بالمعاصى مثل قوم نوح و عاد و ثمود و قوم لوط.
عاقبة نامى است سرانجام را، و عقبى هم چنان، اما آنجا که گفت: وَ الْعاقِبَةُ لِلتَّقْوى، وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ یعنى و العاقبة المحمودة و العقبى المحمودة.
وَ إِنْ کانَ طائِفَةٌ مِنْکُمْ آمَنُوا بِالَّذِی أُرْسِلْتُ بِهِ من العذاب وَ طائِفَةٌ لَمْ یُؤْمِنُوا اى لم یصدقوا بالعذاب فَاصْبِرُوا حَتَّى یَحْکُمَ اللَّهُ بَیْنَنا ابن عباس گفت: و مقاتل بن حیان: این خطاب با مؤمنان است، و تسلیت ایشان است، میگوید: صبر کنید بر دین خویش، و بر اذى و رنج کافران، تا آن گه که اللَّه کار بر گزارد و حکم کند در عذاب فرستادن. مقاتل بن سلیمان گفت: این خطاب کافران است بر سبیل تهدید، همى گوید: اى کافران صبر کنید تا بینید آنچه شما را در پیش است از عذاب و عقوبت، وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ لأنه لا یجوز علیه الحور و لا المحاباة فى الحکم.
قالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ یعنى الذین استکبروا عن اللَّه و عن رسوله فلم یؤمنوا، لَنُخْرِجَنَّکَ یا شُعَیْبُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَکَ مِنْ قَرْیَتِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنا اى دیننا الذى نحن علیه، و تترکون دینکم. عظماء و رؤساء قوم شعیب گفتند، ایشان که از حق گردن کشى کردند و بر خدا و رسول عصیان آوردند که: از دو کار بیرون نیست اى شعیب! یا ترا و مؤمنان که با تواند از شهر بیرون کنیم، یا بدین ما باز گردید، و بآن آئید. شعیب گفت: ا تجبروننا على العود و ان کرهنا؟ و هر چند که ما دین شما نخواهیم، و آن را کراهیت داریم، ما را با جبار بر آن میدارید و میخوانید؟! ایشان گفتند: آرى، چنین میکنیم. پس شعیب گفت: قَدِ افْتَرَیْنا عَلَى اللَّهِ کَذِباً بر اللَّه پس دروغ ساخته باشیم اگر بملت شما درآئیم، و با دین شما گردیم، پس از آنکه اللَّه ما را از آن برهانید، و در آن نیاورد.
آن گه گفت: وَ ما یَکُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فِیها إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ رَبُّنا اى: الّا ان یکون قد سبق فى علم اللَّه و فى مشیته ان نعود فیها». میگوید: نسزد ما را که با دین و ملت شما گردیم، مگر که در علم اللَّه و در مشیت وى رفته در ازل که ما باز گردیم، که پس ناچار علم وى بر ما برود، و قضاى وى در حکم وى روان گردد، و اللَّه دانسته است آنچه خواهد بود، پیش از آنکه باشد. اینست که گفت: وَسِعَ رَبُّنا کُلَّ شَیْءٍ عِلْماً. و قیل: الا ان یشاء اللَّه اهلاکنا، فان اللَّه یسعد من یشاء بالطاعة، و یشقى من یشاء بالمعصیة.
اگر کسى گوید: شعیب پیغامبر بود، و هرگز بر دین ایشان و بر کفر نبوده، چونست که میگوید: وَ ما یَکُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فِیها؟ «عود» بازگشتن است بچیزى که یک بار در آن بوده. جواب آنست که «عود» بمعنى ابتدا نیز استعمال کنند بمعنى صیرورت، عاد، اى: صار، و عاد، اى: لحق. یقال: عاد علىّ من فلان مکروه، و ان لم یکن سبق مکروه قبل ذلک، و تأویله: لحقنى منه مکروه، فعلى هذا معنى قوله: لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنا اى: لتدخلن و لتصیرن فى ملتنا. وَ ما یَکُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فِیها اى: ندخل و نصیر فیها. و معنى قوله: إِذْ نَجَّانَا اللَّهُ مِنْها اى فى سابق علمه و عند اللوح و القلم، و قیل: إِذْ نَجَّانَا اللَّهُ مِنْها لم یجعلنا من اهل ملتکم.
معنى دیگر گفتهاند در جواب این مسئله که: این خطاب با قوم شعیب میرود که در ابتدا کافر بودند، و پس ایمان آوردند، و روا باشد، که مسلمانان بابتدا در تقیه بودند و دین خود پنهان میداشتند. پس بآخر اظهار کردند، و ایشان آن سخن از سر ظن خویش گفتند، که مىپنداشتند که ایشان در ابتداء بر کفر بودند.
عَلَى اللَّهِ تَوَکَّلْنا این جواب ایشان است که گفتند: لَنُخْرِجَنَّکَ یا شُعَیْبُ اى: فوّضنا أمورنا الیه. پس شعیب چون از ایمان و از صلاح ایشان نومید گشت، رب العزة او را دستورى داد تا بر ایشان دعا کرد، گفت: رَبَّنَا افْتَحْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ اى: اقض بیننا، اى بیّن لنا مصیرنا و مصیرهم، وَ أَنْتَ خَیْرُ الْفاتِحِینَ اى الحاکمین، اى: اظهر امرنا بانزال العذاب علیهم، حتى ینفتح ما بیننا و بین قومنا و یظهر انا على الحق، ففتح اللَّه بینهم فنجى المؤمنین و أهلک الکافرین.
وَ قالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَیْباً على دینه إِنَّکُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ لعجزة جاهلون.
فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ اى العذاب. امر اللَّه الارض فتحرکت بهم. جاى دیگر گفت: فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَةُ اى صیحة جبرئیل. جاى دیگر گفت: فَأَخَذَهُمْ عَذابُ یَوْمِ الظُّلَّةِ. مفسران گفتند: چون اللَّه تعالى خواست که ایشان را هلاک کند، درى از درهاى دوزخ بر ایشان گشاد، تا گرماى عظیم بر ایشان تافت، چنان که نفسهاى ایشان باز گرفت.
در اندرونها گریختند، و در آب شدند، و هیچ سود نداشت، و آن گرمى هوا و باد گرم ایشان را گرفته، و قرار و آرام از ایشان برده، تا رب العزة در آن صحرا پاره میغ برانگیخت، آن را سایه خنک بود، و نسیم خوش، و باد سرد، ایشان همه در زیر آن میغ مجتمع شدند، مردان و زنان و کودکان. پس رب العالمین از بالا آتش فرستاد، و از زمین زلزله پدید آورد، و جبرئیل بانگ بر ایشان زد. یک بار همه بسوختند، و چون خاکستر گشتند. اینست که رب العزة گفت: فَأَصْبَحُوا فِی دارِهِمْ یعنى فى قریتهم جاثِمِینَ یعنى امواتا خامدین.
الَّذِینَ کَذَّبُوا شُعَیْباً کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْا فِیهَا اى کأن لم یقیموا فیها، و لم یتنعموا، و أصله من المغنى، و المغانى هى المنازل. یقال غنینا بمکان کذا، اى اقمنا به. قال بعضهم: اهلک مدین بالزلزلة، و اصحاب الایکة بالحرّ، و کان شعیب مبعوثا الیهما. الَّذِینَ کَذَّبُوا شُعَیْباً کانُوا هُمُ الْخاسِرِینَ الهالکین لا المؤمنین کما زعموا.
فَتَوَلَّى عَنْهُمْ اى اعرض عنهم شعیب بعد أن نزل بهم العذاب، و قیل: حین رأى اوائل العذاب. وَ قالَ یا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسالاتِ رَبِّی فى نزول العذاب، وَ نَصَحْتُ لَکُمْ. ثم عزى نفسه عنهم، و قال: فَکَیْفَ آسى اى احزن بعد النصیحة عَلى قَوْمٍ کافِرِینَ اذ عذّبوا. این سخن بر سبیل انکار بیرون داد، یقول: کیف یشتدّ حزنى علیهم؟! اى لا احزن. میگوید. چون غم خورم بر ایشان؟! یعنى که نخورم، که در ایشان جاى غم خوردن نیست، و بر ایشان جز عذاب و غضب اللَّه نیست.
قال ابو عبد اللَّه البجلى: کان ابو جاد و هوز و حطى و کلمون و سعفص و قرشت ملوک مدین، و کان ملکهم فى زمن شعیب. کلمون، فلمّا هلک قالت ابنته تبکیه:
کلمون هدّ رکنى هلکه وسط المحلة
سید القوم اتاه الحتف نار تحت ظلة
جعلت نار علیهم دارهم کالمضمحلة
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۰ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ ما أَرْسَلْنا فِی قَرْیَةٍ مِنْ نَبِیٍّ نفرستادیم در هیچ شهر پیغامبرى إِلَّا أَخَذْنا مگر که فرا گرفتیم أَهْلَها مستکبران آن را بِالْبَأْساءِ بنا ایمنى وَ الضَّرَّاءِ و تنگى لَعَلَّهُمْ یَضَّرَّعُونَ (۹۴) مگر که ایشان در من زارند.
ثُمَّ بَدَّلْنا پس آن ایشان را بدل دادیم مَکانَ السَّیِّئَةِ الْحَسَنَةَ بجاى آن بدیها ایمنى و فراخى حَتَّى عَفَوْا تا انبوه شدند وَ قالُوا و گفتند: قَدْ مَسَّ آباءَنَا الضَّرَّاءُ وَ السَّرَّاءُ این همیشه بوده است و بپدران ما هم رسیده روزگار بدو روزگار نیک. در آن عتاب نیست که نه خود جز با ما نیست فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً فرا گرفتیم ایشان را ناگاه وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ (۹۵) از آنجا که ندانستند. وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى و اگر این مردمان که در شهرهااند آمَنُوا وَ اتَّقَوْا ایمان آوردندى و از نافرمانى بپرهیزیدندى لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ ما بر ایشان بازگشادیمى بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ برکتهایى از آسمان و زمین وَ لکِنْ کَذَّبُوا لکن دروغ زن گرفتند فرستادگان مرا فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ (۹۶) فرا گرفتیم ایشان را بآنچه میکردند. أَ فَأَمِنَ ایمن نشستند أَهْلُ الْقُرى این مردمان که در شهرهااند أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنا که بایشان آید زور گرفتن ما بَیاتاً وَ هُمْ نائِمُونَ (۹۷) و ایشان در خواب. أَ وَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُرى یا ایمن نشستند این مردمان که درین شهرهااند أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنا ضُحًى تا آنکه بایشان آید زور گرفتن ما چاشتگاه وَ هُمْ یَلْعَبُونَ (۹۸) و ایشان در بازى خویش. أَ فَأَمِنُوا ایمناند ایشان مَکْرَ اللَّهِ از ساز نهانى اللَّه که کارى سازد پنهان از ایشان فَلا یَأْمَنُ مَکْرَ اللَّهِ ایمن نه نشیند از ساز نهانى اللَّه إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ (۹۹) مگر گروه زیانکاران. أَ وَ لَمْ یَهْدِ پیدا نکرد و بازننمود لِلَّذِینَ یَرِثُونَ الْأَرْضَ این مردمان را که در شهر نشستهاند مِنْ بَعْدِ أَهْلِها پس هلاک کردن پیشینیان جهانیان را أَنْ لَوْ نَشاءُ که ما اگر خواهیم أَصَبْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ ایشان را بگیریم بگناهان ایشان وَ نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِهِمْ و مهر نهیم بر دلهاى ایشان فَهُمْ لا یَسْمَعُونَ (۱۰۰) تا حق و پند نشنوند.
تِلْکَ الْقُرى آن شهرها که اهل آن هلاک کردیم نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْبائِها بر تو میخوانیم خبرها و قصّههاى آن وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ و بایشان آمد رسولان ما بایشان به پیغامهاى راست و معجزههاى روشن فَما کانُوا لِیُؤْمِنُوا و بدان نبودند که ایمان آرند بِما کَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ بآنچه دروغ شمرده بودند پیش از آن کَذلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ عَلى قُلُوبِ الْکافِرِینَ (۱۰۱) هم چنان بر مینهد اللَّه بر دلهاى کافران.
وَ ما وَجَدْنا لِأَکْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ و بیشتر ایشان را عهدى نیافتیم وَ إِنْ وَجَدْنا أَکْثَرَهُمْ لَفاسِقِینَ (۱۰۲) و نیافتیم بیشتر ایشان را مگر فاسقان و از طاعت بیرون آمدگان.
ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى پس از ایشان فرستادیم موسى را بِآیاتِنا بسخنان خویش إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ بفرعون و کسان وى فَظَلَمُوا بِها منکر شدند آن را و ستم کردند فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ (۱۰۳) درنگر چون بود سرانجام کار مفسدان.
وَ قالَ مُوسى یا فِرْعَوْنُ و موسى گفت اى فرعون! إِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ (۱۰۴) من فرستادهاىام از خداوند جهانیان.
حَقِیقٌ عَلى أَنْ لا أَقُولَ عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ سزاوارم من و استوار داشته که نگویم بر اللَّه مگر راستى قَدْ جِئْتُکُمْ بِبَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ آوردم بشما پیغامى راست و نشانى درست و معجزهاى پیدا از خداوند شما. فَأَرْسِلْ مَعِیَ بَنِی إِسْرائِیلَ (۱۰۵) رها کن با من بنى اسرائیل را قالَ إِنْ کُنْتَ جِئْتَ بِآیَةٍ فرعون گفت: اگر نشانى آوردهاى فَأْتِ بِها إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ (۱۰۶) بیار آن نشان اگر از راستگویانى.
فَأَلْقى عَصاهُ بیوکند عصاى خویش فَإِذا هِیَ ثُعْبانٌ مُبِینٌ (۱۰۷) چون بدید ثعبانى گشته بود آشکارا.
وَ نَزَعَ یَدَهُ و دست خود بیرون کشید از زیر بازوى خویش فَإِذا هِیَ بَیْضاءُ لِلنَّاظِرِینَ که درنگرستند آن را دیدند سفید تا بنده نگرندگان را.
ثُمَّ بَدَّلْنا پس آن ایشان را بدل دادیم مَکانَ السَّیِّئَةِ الْحَسَنَةَ بجاى آن بدیها ایمنى و فراخى حَتَّى عَفَوْا تا انبوه شدند وَ قالُوا و گفتند: قَدْ مَسَّ آباءَنَا الضَّرَّاءُ وَ السَّرَّاءُ این همیشه بوده است و بپدران ما هم رسیده روزگار بدو روزگار نیک. در آن عتاب نیست که نه خود جز با ما نیست فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً فرا گرفتیم ایشان را ناگاه وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ (۹۵) از آنجا که ندانستند. وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى و اگر این مردمان که در شهرهااند آمَنُوا وَ اتَّقَوْا ایمان آوردندى و از نافرمانى بپرهیزیدندى لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ ما بر ایشان بازگشادیمى بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ برکتهایى از آسمان و زمین وَ لکِنْ کَذَّبُوا لکن دروغ زن گرفتند فرستادگان مرا فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ (۹۶) فرا گرفتیم ایشان را بآنچه میکردند. أَ فَأَمِنَ ایمن نشستند أَهْلُ الْقُرى این مردمان که در شهرهااند أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنا که بایشان آید زور گرفتن ما بَیاتاً وَ هُمْ نائِمُونَ (۹۷) و ایشان در خواب. أَ وَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُرى یا ایمن نشستند این مردمان که درین شهرهااند أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنا ضُحًى تا آنکه بایشان آید زور گرفتن ما چاشتگاه وَ هُمْ یَلْعَبُونَ (۹۸) و ایشان در بازى خویش. أَ فَأَمِنُوا ایمناند ایشان مَکْرَ اللَّهِ از ساز نهانى اللَّه که کارى سازد پنهان از ایشان فَلا یَأْمَنُ مَکْرَ اللَّهِ ایمن نه نشیند از ساز نهانى اللَّه إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ (۹۹) مگر گروه زیانکاران. أَ وَ لَمْ یَهْدِ پیدا نکرد و بازننمود لِلَّذِینَ یَرِثُونَ الْأَرْضَ این مردمان را که در شهر نشستهاند مِنْ بَعْدِ أَهْلِها پس هلاک کردن پیشینیان جهانیان را أَنْ لَوْ نَشاءُ که ما اگر خواهیم أَصَبْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ ایشان را بگیریم بگناهان ایشان وَ نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِهِمْ و مهر نهیم بر دلهاى ایشان فَهُمْ لا یَسْمَعُونَ (۱۰۰) تا حق و پند نشنوند.
تِلْکَ الْقُرى آن شهرها که اهل آن هلاک کردیم نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْبائِها بر تو میخوانیم خبرها و قصّههاى آن وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ و بایشان آمد رسولان ما بایشان به پیغامهاى راست و معجزههاى روشن فَما کانُوا لِیُؤْمِنُوا و بدان نبودند که ایمان آرند بِما کَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ بآنچه دروغ شمرده بودند پیش از آن کَذلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ عَلى قُلُوبِ الْکافِرِینَ (۱۰۱) هم چنان بر مینهد اللَّه بر دلهاى کافران.
وَ ما وَجَدْنا لِأَکْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ و بیشتر ایشان را عهدى نیافتیم وَ إِنْ وَجَدْنا أَکْثَرَهُمْ لَفاسِقِینَ (۱۰۲) و نیافتیم بیشتر ایشان را مگر فاسقان و از طاعت بیرون آمدگان.
ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى پس از ایشان فرستادیم موسى را بِآیاتِنا بسخنان خویش إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ بفرعون و کسان وى فَظَلَمُوا بِها منکر شدند آن را و ستم کردند فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ (۱۰۳) درنگر چون بود سرانجام کار مفسدان.
وَ قالَ مُوسى یا فِرْعَوْنُ و موسى گفت اى فرعون! إِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ (۱۰۴) من فرستادهاىام از خداوند جهانیان.
حَقِیقٌ عَلى أَنْ لا أَقُولَ عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ سزاوارم من و استوار داشته که نگویم بر اللَّه مگر راستى قَدْ جِئْتُکُمْ بِبَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ آوردم بشما پیغامى راست و نشانى درست و معجزهاى پیدا از خداوند شما. فَأَرْسِلْ مَعِیَ بَنِی إِسْرائِیلَ (۱۰۵) رها کن با من بنى اسرائیل را قالَ إِنْ کُنْتَ جِئْتَ بِآیَةٍ فرعون گفت: اگر نشانى آوردهاى فَأْتِ بِها إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ (۱۰۶) بیار آن نشان اگر از راستگویانى.
فَأَلْقى عَصاهُ بیوکند عصاى خویش فَإِذا هِیَ ثُعْبانٌ مُبِینٌ (۱۰۷) چون بدید ثعبانى گشته بود آشکارا.
وَ نَزَعَ یَدَهُ و دست خود بیرون کشید از زیر بازوى خویش فَإِذا هِیَ بَیْضاءُ لِلنَّاظِرِینَ که درنگرستند آن را دیدند سفید تا بنده نگرندگان را.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۰ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ ما أَرْسَلْنا فِی قَرْیَةٍ مِنْ نَبِیٍّ الایة بدان که سرّ رسالت پیغامبران و حکمت فرستادن ایشان بخلق آنست که رب العالمین جل جلاله و عظم شأنه خلق را بیافرید، و ایشان را بدو صنف بیرون داد: صنفى اهل سعادت سزاى رحمت و کرامت، و صنفى اهل شقاوت سزاى عقوبت و نقمت. پیغامبران را فرستاد بایشان بشارت و نذارت را، چنان که گفت: رُسُلًا مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ. بشارت سعدا راست اظهار مغفرت و رحمت را، و نذارت اشقیا را اظهار عزت و قدرت را. سعدا را گفت: وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ فَضْلًا کَبِیراً. اشقیا را گفت: بَشِّرِ الْمُنافِقِینَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً. و اگر اللَّه خواستندى خلق ایمان آوردندى بىپیغامبران و بىسفیران و رسولان، لکن خواست که از بندگان خود لختى را گرامى گرداند برسالت خویش، و بر فرق ایشان نهد تاج کرامت خویش. نه بینى که هر یکى را از ایشان شرفى دیگر داد و نواختى و تخصیصى دیگر؟! خلیل (ع) را گفت: دوست من است: وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلًا. آدم (ع) را گفت: صفىّ من است: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ. موسى (ع) را گفت: کلیم من است: وَ کَلَّمَ اللَّهُ مُوسى تَکْلِیماً. عیسى (ع) را گفت: وَ رُوحٌ مِنْهُ. مصطفى (ص) را گفت: حبیب من است: ما وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَ ما قَلى.
هر آئینه این تخصیص و تشریف عز و مرتبت ایشان راست نه نظام ملک خویش را، که ملک او بجلال احدیت و کمال صمدیّت او خود راست است، از خلق پیوندى نباید:
و لوجهها من وجهها قمر
و لعینها من عینها کحل.
ثُمَّ بَدَّلْنا مَکانَ السَّیِّئَةِ الْحَسَنَةَ الایة قومى را در سرّاء و ضرّاء آزمایش کردند بهر دو حال کفور آمدند. نه قدر نعمت شناختند و نه با محنت درساختند، تا روز نعمت ایشان بسر آمد، و شب محنت را خود صبح برنامد. ایشان را میگوید: فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ. باز قومى دیگر بمحنت صبر کردند، و در نعمت شکر، تا بصبر درجات اعلى یافتند، و بشکر قربت و مواصلت دیدند.
فضیل عیاض میگوید: مردى ازین پارسایان روزگار و نیک مردان وقت درمى سیم برداشت، ببازار شد تا طعام خرد. دو مرد را دید بهم درآویخته، و با یکدیگر جدالى و خصومتى درگرفته، گفت: این خصومت شما از بهر چیست؟ گفتند از بهر یک درم سیم. آن یک درم که داشت بایشان داد، و میان ایشان صلح افکند. بخانه باز آمد و قصه با عیال خود بگفت. عیال وى گفت: اصبت و احسنت و وفّقت. و در همه خانه ایشان برداشتنى و نهادنى هیچ نبود مگر اندکى ریسمان. آن بوى داد تا بآن طعام خرد. ریسمان ببازار برد و هیچ کس نخرید. باز گشت تا بخانه باز آید، مردى را دید که ماهى میفروخت، و ماهى وى کاسد بود، کس نمیخرید هم چنان که ریسمان وى. گفت: اى خواجه! ماهى تو نمیخرند و ریسمان من نمیخرند. چه بینى اگر با یکدیگر معاملت کنیم؟ ریسمان بوى داد و ماهى بستد. بخانه آورد، شکم وى بشکافتند دانه مروارید پر قیمت از شکم وى بیرون آمد. بجوهریان برد، بصد هزار درم آن را برگرفتند. بخانه باز آورد. مرد و زن هر دو خداى را شکر و سپاسدارى کردند، و در عبادت و تواضع بیفزودند. سائلى بر در سراى ایشان بایستاد، گفت: رجل مسکین محتاج ذو عیال. مردىام درمانده و درویش دارنده عیال. با من رفق کنید. زن با مرد مینگرد و میگوید: هذه و اللَّه قصتنا الّتى کنّا فیها.
ما همچنین بودیم تا اللَّه ما را نعمت داد، و آسانى و فراخى. شکر نعمت را با درویش قسمت کنیم آنچه داریم. پس آن را بدو قسم نهادند یک قسم بدرویش دادند و یک قسم از بهر خود بگذاشتند. آن درویش پارهاى برفت و باز گشت گفت: من سائل نهام که من فرستاده خداام بشما. اللَّه شما را آزمایش کرد در سرّا و در ضرّا. در سرّا شکور دید شما را و در ضرّا صبور. در دنیا شما را بىنیاز کرد و فردا در عقبى آن بینید که: «لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر».
وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا الایة لو أنهم صدقوا وعدى، وَ اتَّقَوْا مخالفتى لنوّرت قلوبهم بمشاهدتى، و هو برکة السماء، و زیّنت جوارحهم بخدمتى، و هو برکة الارض. مشاهده دل برکت آسمان خواند، که دل از عالم علوى است، و اصل آن از نور، و خدمت جوارح برکت زمین خواند، که جوارح از عالم سفلى است، و اصل آن از خاک.
لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ از روى اشارت میگوید: اعتبار نه بکثرت است که اعتبار ببرکت است. نگفت ایشان را نعمت مضاعف کنیم بلکه گفت: برکت در نعمت کنیم.
روز خندق هزار مرد از یاران رسول صلوات اللَّه و سلامه علیه کار میکردند. همه گرسنه شدند و طعامى نبود جابر بن عبد اللَّه گفت: یا رسول اللَّه! ما را یک صاع جو نهاده و یک سر گوسفند، چه فرمایى؟ گفت: رو آن جو آرد کن و خمیر ساز، و گوسفند بکش و پاک کن و دیگ بر سر آتش نه. مصطفى رفت و دست مبارک خویش بر سر آن خمیر نهاد، و انگشت خویش بدهن خویش تر کرد، و بسر دیگ فراز آورد. آن گه یاران را گروه گروه میخواندند، و از آن خمیر نان مىپختند، و از آن دیگ میخوردند، تا هزار مرد از آن بخوردند، و آن نیز چیزى بر سر آمد، تا بدانى که کار برکت دارد نه کثرت.
أَ فَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرى أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنا بَیاتاً مالک دینار پدر خویش را گفت: یا ابت! ان الناس ینامون، مالک لا تنام؟! پدر جواب داد: ان اباک یخاف البیات. گفت: اى پدر! چرا بشب نخسبى و تن را در خواب آسایش ندهى؟! گفت جان بابا! پدرت از شبیخون میترسد: أَ فَأَمِنُوا مَکْرَ اللَّهِ الایة. من عرف علوّ قدره خشى خفىّ مکره، و من امن خفىّ مکره نسى عظیم قدره.
قال النصر اباذى: کیف یأمن الجانى المکر؟! و اىّ جنایة اکبر من جنایة من شاهد شیئا من افعاله؟! هل هو الا متوثب على الرّبوبیة و منازع للوحدانیة؟ و قال الجنید: احسن العباد حالا من وقف مع اللَّه على حفظ الحدود و الوفاء بالعهود، و اللَّه عزّ و جلّ یقول: وَ ما وَجَدْنا لِأَکْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَ إِنْ وَجَدْنا أَکْثَرَهُمْ لَفاسِقِینَ.
هر آئینه این تخصیص و تشریف عز و مرتبت ایشان راست نه نظام ملک خویش را، که ملک او بجلال احدیت و کمال صمدیّت او خود راست است، از خلق پیوندى نباید:
و لوجهها من وجهها قمر
و لعینها من عینها کحل.
ثُمَّ بَدَّلْنا مَکانَ السَّیِّئَةِ الْحَسَنَةَ الایة قومى را در سرّاء و ضرّاء آزمایش کردند بهر دو حال کفور آمدند. نه قدر نعمت شناختند و نه با محنت درساختند، تا روز نعمت ایشان بسر آمد، و شب محنت را خود صبح برنامد. ایشان را میگوید: فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ. باز قومى دیگر بمحنت صبر کردند، و در نعمت شکر، تا بصبر درجات اعلى یافتند، و بشکر قربت و مواصلت دیدند.
فضیل عیاض میگوید: مردى ازین پارسایان روزگار و نیک مردان وقت درمى سیم برداشت، ببازار شد تا طعام خرد. دو مرد را دید بهم درآویخته، و با یکدیگر جدالى و خصومتى درگرفته، گفت: این خصومت شما از بهر چیست؟ گفتند از بهر یک درم سیم. آن یک درم که داشت بایشان داد، و میان ایشان صلح افکند. بخانه باز آمد و قصه با عیال خود بگفت. عیال وى گفت: اصبت و احسنت و وفّقت. و در همه خانه ایشان برداشتنى و نهادنى هیچ نبود مگر اندکى ریسمان. آن بوى داد تا بآن طعام خرد. ریسمان ببازار برد و هیچ کس نخرید. باز گشت تا بخانه باز آید، مردى را دید که ماهى میفروخت، و ماهى وى کاسد بود، کس نمیخرید هم چنان که ریسمان وى. گفت: اى خواجه! ماهى تو نمیخرند و ریسمان من نمیخرند. چه بینى اگر با یکدیگر معاملت کنیم؟ ریسمان بوى داد و ماهى بستد. بخانه آورد، شکم وى بشکافتند دانه مروارید پر قیمت از شکم وى بیرون آمد. بجوهریان برد، بصد هزار درم آن را برگرفتند. بخانه باز آورد. مرد و زن هر دو خداى را شکر و سپاسدارى کردند، و در عبادت و تواضع بیفزودند. سائلى بر در سراى ایشان بایستاد، گفت: رجل مسکین محتاج ذو عیال. مردىام درمانده و درویش دارنده عیال. با من رفق کنید. زن با مرد مینگرد و میگوید: هذه و اللَّه قصتنا الّتى کنّا فیها.
ما همچنین بودیم تا اللَّه ما را نعمت داد، و آسانى و فراخى. شکر نعمت را با درویش قسمت کنیم آنچه داریم. پس آن را بدو قسم نهادند یک قسم بدرویش دادند و یک قسم از بهر خود بگذاشتند. آن درویش پارهاى برفت و باز گشت گفت: من سائل نهام که من فرستاده خداام بشما. اللَّه شما را آزمایش کرد در سرّا و در ضرّا. در سرّا شکور دید شما را و در ضرّا صبور. در دنیا شما را بىنیاز کرد و فردا در عقبى آن بینید که: «لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر».
وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا الایة لو أنهم صدقوا وعدى، وَ اتَّقَوْا مخالفتى لنوّرت قلوبهم بمشاهدتى، و هو برکة السماء، و زیّنت جوارحهم بخدمتى، و هو برکة الارض. مشاهده دل برکت آسمان خواند، که دل از عالم علوى است، و اصل آن از نور، و خدمت جوارح برکت زمین خواند، که جوارح از عالم سفلى است، و اصل آن از خاک.
لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ از روى اشارت میگوید: اعتبار نه بکثرت است که اعتبار ببرکت است. نگفت ایشان را نعمت مضاعف کنیم بلکه گفت: برکت در نعمت کنیم.
روز خندق هزار مرد از یاران رسول صلوات اللَّه و سلامه علیه کار میکردند. همه گرسنه شدند و طعامى نبود جابر بن عبد اللَّه گفت: یا رسول اللَّه! ما را یک صاع جو نهاده و یک سر گوسفند، چه فرمایى؟ گفت: رو آن جو آرد کن و خمیر ساز، و گوسفند بکش و پاک کن و دیگ بر سر آتش نه. مصطفى رفت و دست مبارک خویش بر سر آن خمیر نهاد، و انگشت خویش بدهن خویش تر کرد، و بسر دیگ فراز آورد. آن گه یاران را گروه گروه میخواندند، و از آن خمیر نان مىپختند، و از آن دیگ میخوردند، تا هزار مرد از آن بخوردند، و آن نیز چیزى بر سر آمد، تا بدانى که کار برکت دارد نه کثرت.
أَ فَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرى أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنا بَیاتاً مالک دینار پدر خویش را گفت: یا ابت! ان الناس ینامون، مالک لا تنام؟! پدر جواب داد: ان اباک یخاف البیات. گفت: اى پدر! چرا بشب نخسبى و تن را در خواب آسایش ندهى؟! گفت جان بابا! پدرت از شبیخون میترسد: أَ فَأَمِنُوا مَکْرَ اللَّهِ الایة. من عرف علوّ قدره خشى خفىّ مکره، و من امن خفىّ مکره نسى عظیم قدره.
قال النصر اباذى: کیف یأمن الجانى المکر؟! و اىّ جنایة اکبر من جنایة من شاهد شیئا من افعاله؟! هل هو الا متوثب على الرّبوبیة و منازع للوحدانیة؟ و قال الجنید: احسن العباد حالا من وقف مع اللَّه على حفظ الحدود و الوفاء بالعهود، و اللَّه عزّ و جلّ یقول: وَ ما وَجَدْنا لِأَکْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَ إِنْ وَجَدْنا أَکْثَرَهُمْ لَفاسِقِینَ.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ سالاران قوم فرعون گفتند: إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِیمٌ (۱۰۹) اینست بدرستى جادویى دانا استاد.
یُرِیدُ أَنْ یُخْرِجَکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ میخواهد که بیرون کند شما را از زمین شما فَما ذا تَأْمُرُونَ (۱۱۰) چه چیز فرمائید؟
قالُوا ایشان گفتند فرعون را: أَرْجِهْ وَ أَخاهُ باز دار وى را و برادر وى را وَ أَرْسِلْ فِی الْمَدائِنِ و بفرست در شهرهاى زمین مصر حاشِرِینَ (۱۱۱) فراهم کنندگان و جادو جویندگان.
یَأْتُوکَ بِکُلِّ ساحِرٍ عَلِیمٍ (۱۱۲) تا بتو آرند هر جادویى دانا که هست.
وَ جاءَ السَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ جادوان آمدند بفرعون، قالُوا گفتند او را: قالُوا إِنَّ لَنا لَأَجْراً ما را برین جادویى که میخواهى مزدى هست؟ إِنْ کُنَّا نَحْنُ الْغالِبِینَ (۱۱۳) اگر ما موسى را و برادر وى را غلبه کنندگانیم باز مالندگان و کم آورندگان.
قالَ نَعَمْ وَ إِنَّکُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ (۱۱۴) گفت: آرى، و شما پس از آن از نزدیک کردگاناید بمن.
قالُوا یا مُوسى جادوان گفتند. اى موسى! إِمَّا أَنْ تُلْقِیَ تو عصاى خویش بیوکنى پیش وَ إِمَّا أَنْ نَکُونَ نَحْنُ الْمُلْقِینَ (۱۱۵) یا ما آن خود بیفکنیم؟
قالَ أَلْقُوا گفت: شما پیش بیفکنید فَلَمَّا أَلْقَوْا چون بیفکندند سَحَرُوا أَعْیُنَ النَّاسِ چشم مردمان بر بستند و فرا دیدار چشم مردمان جادویى نمودند وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ و مردمان را بترسانیدند وَ جاؤُ بِسِحْرٍ عَظِیمٍ (۱۱۶) و جادویى آوردند بزرگ.
وَ أَوْحَیْنا إِلى مُوسى و پیغام فرستادیم بموسى أَنْ أَلْقِ عَصاکَ که عصاى خود بیفکن فَإِذا هِیَ تَلْقَفُ ما یَأْفِکُونَ (۱۱۷) که آن عصا فرو برد هر چه ایشان بدروغ ساختهاند و بجادویى نموده.
فَوَقَعَ الْحَقُّ حق آشکارا شد و هست وَ بَطَلَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ (۱۱۸) و آنچه ایشان میکردند تباه گشت و نیست.
فَغُلِبُوا هُنالِکَ ایشان را باز شکستند آنجا وَ انْقَلَبُوا و باز گشتند صاغِرِینَ (۱۱۹) خوار مانده و کم آمده.
وَ أُلْقِیَ السَّحَرَةُ ساجِدِینَ (۱۲۰) و جادوان را بسجود افکندند.
قالُوا گفتند همه: آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِینَ (۱۲۱) بگرویدیم بخداوند جهانیان.
رَبِّ مُوسى وَ هارُونَ (۱۲۲) خداوند موسى و هارون.
قالَ فِرْعَوْنُ فرعون جادوان را گفت: آمَنْتُمْ بِهِ بگرویدید باو قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ پیش از آنکه دستورى دادم شما را إِنَّ هذا لَمَکْرٌ شما در نهان با موسى سازى ساختهاید مَکَرْتُمُوهُ فِی الْمَدِینَةِ و این ساز نهانى بهم کردهاید درین شارستان لِتُخْرِجُوا مِنْها أَهْلَها تا اهل آن از آن بدر بیرون کنید فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ (۱۲۳) آرى آگاه شید.
لَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ ببرم و پاره پاره کنم دستها و پایهاى شما مِنْ خِلافٍ از یکى چپ و از یکى راست ثُمَّ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ أَجْمَعِینَ (۱۲۴) و آن گه شما را دست و پاى زده بیاویزم همگان.
قالُوا جواب دادند جادوان إِنَّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ (۱۲۵) ما با خداى خویش گشتیم.
وَ ما تَنْقِمُ مِنَّا نیست چیزى که از ما نپسندى إِلَّا أَنْ آمَنَّا مگر آنکه ما بگرویدیم بِآیاتِ رَبِّنا پیغامهاى خداوند خویش و نشانههاى او لَمَّا جاءَتْنا آن گه که بما آمد. رَبِّنا خداوند ما! أَفْرِغْ عَلَیْنا صَبْراً فرو ریز بر ما شکیبایى فراخ وَ تَوَفَّنا مُسْلِمِینَ و ما را بر مسلمانى بمیران.
یُرِیدُ أَنْ یُخْرِجَکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ میخواهد که بیرون کند شما را از زمین شما فَما ذا تَأْمُرُونَ (۱۱۰) چه چیز فرمائید؟
قالُوا ایشان گفتند فرعون را: أَرْجِهْ وَ أَخاهُ باز دار وى را و برادر وى را وَ أَرْسِلْ فِی الْمَدائِنِ و بفرست در شهرهاى زمین مصر حاشِرِینَ (۱۱۱) فراهم کنندگان و جادو جویندگان.
یَأْتُوکَ بِکُلِّ ساحِرٍ عَلِیمٍ (۱۱۲) تا بتو آرند هر جادویى دانا که هست.
وَ جاءَ السَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ جادوان آمدند بفرعون، قالُوا گفتند او را: قالُوا إِنَّ لَنا لَأَجْراً ما را برین جادویى که میخواهى مزدى هست؟ إِنْ کُنَّا نَحْنُ الْغالِبِینَ (۱۱۳) اگر ما موسى را و برادر وى را غلبه کنندگانیم باز مالندگان و کم آورندگان.
قالَ نَعَمْ وَ إِنَّکُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ (۱۱۴) گفت: آرى، و شما پس از آن از نزدیک کردگاناید بمن.
قالُوا یا مُوسى جادوان گفتند. اى موسى! إِمَّا أَنْ تُلْقِیَ تو عصاى خویش بیوکنى پیش وَ إِمَّا أَنْ نَکُونَ نَحْنُ الْمُلْقِینَ (۱۱۵) یا ما آن خود بیفکنیم؟
قالَ أَلْقُوا گفت: شما پیش بیفکنید فَلَمَّا أَلْقَوْا چون بیفکندند سَحَرُوا أَعْیُنَ النَّاسِ چشم مردمان بر بستند و فرا دیدار چشم مردمان جادویى نمودند وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ و مردمان را بترسانیدند وَ جاؤُ بِسِحْرٍ عَظِیمٍ (۱۱۶) و جادویى آوردند بزرگ.
وَ أَوْحَیْنا إِلى مُوسى و پیغام فرستادیم بموسى أَنْ أَلْقِ عَصاکَ که عصاى خود بیفکن فَإِذا هِیَ تَلْقَفُ ما یَأْفِکُونَ (۱۱۷) که آن عصا فرو برد هر چه ایشان بدروغ ساختهاند و بجادویى نموده.
فَوَقَعَ الْحَقُّ حق آشکارا شد و هست وَ بَطَلَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ (۱۱۸) و آنچه ایشان میکردند تباه گشت و نیست.
فَغُلِبُوا هُنالِکَ ایشان را باز شکستند آنجا وَ انْقَلَبُوا و باز گشتند صاغِرِینَ (۱۱۹) خوار مانده و کم آمده.
وَ أُلْقِیَ السَّحَرَةُ ساجِدِینَ (۱۲۰) و جادوان را بسجود افکندند.
قالُوا گفتند همه: آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِینَ (۱۲۱) بگرویدیم بخداوند جهانیان.
رَبِّ مُوسى وَ هارُونَ (۱۲۲) خداوند موسى و هارون.
قالَ فِرْعَوْنُ فرعون جادوان را گفت: آمَنْتُمْ بِهِ بگرویدید باو قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ پیش از آنکه دستورى دادم شما را إِنَّ هذا لَمَکْرٌ شما در نهان با موسى سازى ساختهاید مَکَرْتُمُوهُ فِی الْمَدِینَةِ و این ساز نهانى بهم کردهاید درین شارستان لِتُخْرِجُوا مِنْها أَهْلَها تا اهل آن از آن بدر بیرون کنید فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ (۱۲۳) آرى آگاه شید.
لَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ ببرم و پاره پاره کنم دستها و پایهاى شما مِنْ خِلافٍ از یکى چپ و از یکى راست ثُمَّ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ أَجْمَعِینَ (۱۲۴) و آن گه شما را دست و پاى زده بیاویزم همگان.
قالُوا جواب دادند جادوان إِنَّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ (۱۲۵) ما با خداى خویش گشتیم.
وَ ما تَنْقِمُ مِنَّا نیست چیزى که از ما نپسندى إِلَّا أَنْ آمَنَّا مگر آنکه ما بگرویدیم بِآیاتِ رَبِّنا پیغامهاى خداوند خویش و نشانههاى او لَمَّا جاءَتْنا آن گه که بما آمد. رَبِّنا خداوند ما! أَفْرِغْ عَلَیْنا صَبْراً فرو ریز بر ما شکیبایى فراخ وَ تَوَفَّنا مُسْلِمِینَ و ما را بر مسلمانى بمیران.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ الایة اذا اراد اللَّه هو ان عبد لا یزید للمحق حجّة الّا و یزید بذلک للمبطل فیه شبهة. حجتها روشن است و معجزه پیدا و کرامت ظاهر، لکن چه سود دارد کسى را که رانده ازل گشت و خسته ابد! هر چند که موسى آیت و معجزه بیش نمود ایشان را حیرت و ضلالت بیش فزود. موسى در حق و حقیقت ید بیضا مىنمود و ایشان او را رتبت ساحرى برتر مىنهادند که: إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِیمٌ، اینت جادوى استاد، اینت ساحر دانا. همانست که کفّار قریش از مصطفى (ص) انشقاق قمر خواستند، چون بدیدند آن را چنان که خواستند، گفتند: هذا سحر مستمر، تا بدانى که کار نمودن دارد نه دیدن. از آن ندیدند که شان ننمودند، و از آن راه نبردند که شان بر راه نداشتند. سحره فرعون را بنمودند، لا جرم ببین که چون دیدند؟! و کجا رسیدند؟! انوار عزت دین ناگاه در دل خود بدیدند، و بمقام شهدا و صدیقان رسیدند.
عهدنامه ازل دیدند و بدولت خانه ابد رسیدند. کلید گنج اسرار دیدند و در فردوس با ابرار بجوار جبّار رسیدند. چون در آن میدان حاضر شدند و اسباب جادویى بغایت بساختند، و میمنه و میسره راست کردند، مهتر ایشان گفت: بنگرید تا عدد لشکر موسى چند برآید؟ گفتند او را لشکر نیست، مردى مىبینیم تنها، عصائى در دست. گفت: آه از آن تنهایى و یکتایى او. مرد یکتا هرگز تنها نبود گرچه تنها رود بىیار نبود. دانید چه باید کرد؟ او را حرمتى بباید داشت و خود را کارى بباید ساخت.
إِمَّا أَنْ تُلْقِیَ وَ إِمَّا أَنْ نَکُونَ نَحْنُ الْمُلْقِینَ موسى چون از ایشان این شنید گفت: از اینان بوى آشنایى مىآید که حرمت مىشناسند. پس چون جمال ارادت بر دلهاى ایشان کمین گشاد، و جلال عزت دین برقع تعزز فرو گشاد، و جمال خود بایشان نمود خورشید دولت دین از افق عنایتشان برآمد. ماهروى معرفت ناگاه از در درآمد. پیک سعادت در رسید و از دوست خبر آمد که: خیز بیا جانا که خانه آراستهام، بسى ناز و راز که من از بهر تو ساختهام. شکر این نعمت را بسجود درافتادند و گفتند: آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِینَ.
فرعون گفت: لَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلافٍ اکنون که سر از چنبر وفاى ما بیرون بردید و بر مخالفت قدم نهادید، ما سیاست قهر خود بر دستها و پایهاى شما مستولى کنیم. گفتند: اى فرعون! قصّه عشق ما دراز است، و دیده فرعون در آن دقیقه نبیند: آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِینَ.
اى فرعون! اگر سر تن را ببرى، سر دل را چه کنى؟ آن دستى که بچون تو بدبختى برداشتهایم بریده به، و آن پایى که بر بساط چون تو مدبرى نهادهایم پى آن بر کشیده به، و آن زبان که بر تعظیم شأن چون توى ثنا گفته گنگ و لال به. آن مدبر سیاست قهر خود بر وجود آن عزیزان همى راند، و نعت قدم بحکم کرم میگفت: اگر دست و پاى و زبان و سمع شما درین دعوى برفت باک مدارید که من شما را سمعى دهم به از آن و بصرى به از آن که: بى یسمع و بى یبصر، چنان که در خبر است: «کنت له سمعا یسمع بى، و بصرا یبصر بى، و یدا یبطش بى»، و در قرآن مجید است فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً.
روایت کنند از مصطفى صلوات اللَّه و سلامه علیه که شب قرب و کرامت چون بآسمان چهارم رسیدم آوازى حزین بسمع ما رسید که: «آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِینَ». جبرئیل گفت: یا سیّد! این آواز امّت موسى است که در عشق این حروف فرو شده، و در این حدیث بمانده، و تا ابد هم برین صفت باشند.
عهدنامه ازل دیدند و بدولت خانه ابد رسیدند. کلید گنج اسرار دیدند و در فردوس با ابرار بجوار جبّار رسیدند. چون در آن میدان حاضر شدند و اسباب جادویى بغایت بساختند، و میمنه و میسره راست کردند، مهتر ایشان گفت: بنگرید تا عدد لشکر موسى چند برآید؟ گفتند او را لشکر نیست، مردى مىبینیم تنها، عصائى در دست. گفت: آه از آن تنهایى و یکتایى او. مرد یکتا هرگز تنها نبود گرچه تنها رود بىیار نبود. دانید چه باید کرد؟ او را حرمتى بباید داشت و خود را کارى بباید ساخت.
إِمَّا أَنْ تُلْقِیَ وَ إِمَّا أَنْ نَکُونَ نَحْنُ الْمُلْقِینَ موسى چون از ایشان این شنید گفت: از اینان بوى آشنایى مىآید که حرمت مىشناسند. پس چون جمال ارادت بر دلهاى ایشان کمین گشاد، و جلال عزت دین برقع تعزز فرو گشاد، و جمال خود بایشان نمود خورشید دولت دین از افق عنایتشان برآمد. ماهروى معرفت ناگاه از در درآمد. پیک سعادت در رسید و از دوست خبر آمد که: خیز بیا جانا که خانه آراستهام، بسى ناز و راز که من از بهر تو ساختهام. شکر این نعمت را بسجود درافتادند و گفتند: آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِینَ.
فرعون گفت: لَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلافٍ اکنون که سر از چنبر وفاى ما بیرون بردید و بر مخالفت قدم نهادید، ما سیاست قهر خود بر دستها و پایهاى شما مستولى کنیم. گفتند: اى فرعون! قصّه عشق ما دراز است، و دیده فرعون در آن دقیقه نبیند: آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِینَ.
اى فرعون! اگر سر تن را ببرى، سر دل را چه کنى؟ آن دستى که بچون تو بدبختى برداشتهایم بریده به، و آن پایى که بر بساط چون تو مدبرى نهادهایم پى آن بر کشیده به، و آن زبان که بر تعظیم شأن چون توى ثنا گفته گنگ و لال به. آن مدبر سیاست قهر خود بر وجود آن عزیزان همى راند، و نعت قدم بحکم کرم میگفت: اگر دست و پاى و زبان و سمع شما درین دعوى برفت باک مدارید که من شما را سمعى دهم به از آن و بصرى به از آن که: بى یسمع و بى یبصر، چنان که در خبر است: «کنت له سمعا یسمع بى، و بصرا یبصر بى، و یدا یبطش بى»، و در قرآن مجید است فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً.
روایت کنند از مصطفى صلوات اللَّه و سلامه علیه که شب قرب و کرامت چون بآسمان چهارم رسیدم آوازى حزین بسمع ما رسید که: «آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِینَ». جبرئیل گفت: یا سیّد! این آواز امّت موسى است که در عشق این حروف فرو شده، و در این حدیث بمانده، و تا ابد هم برین صفت باشند.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ سران قوم فرعون گفتند فرعون را: أَ تَذَرُ مُوسى وَ قَوْمَهُ موسى را و قوم او را مىبگذارى زنده؟ لِیُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ تا تباهى کنند در زمین وَ یَذَرَکَ وَ آلِهَتَکَ و گذارد ترا و خدایان ترا؟! قالَ جواب داد فرعون، گفت: سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ آرى پسران ایشان را مىکشیم وَ نَسْتَحْیِی نِساءَهُمْ و زنان ایشان زنده میگذاریم وَ إِنَّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ (۱۲۷) و پادشاهان آخر ماایم و خداوندان زمین، و بر زبر ایشان بقهر فروشکنندگان.
قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ موسى گفت قوم خویش را: اسْتَعِینُوا بِاللَّهِ یارى خواهید از اللَّه وَ اصْبِرُوا و شکیبایى کنید إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ بدرستى که زمین خدایراست یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ میراث دهد آن را که خود خواهد از بندگان خویش وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ (۱۲۸) و سرانجام پسندیده نیکوکاران راست.
قالُوا جواب دادند قوم موسى موسى را: أُوذِینا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِیَنا ما را رنج مینمودند پیش از آنکه تو بما آمدى وَ مِنْ بَعْدِ ما جِئْتَنا و پس آنکه بما آمدى.
قالَ عَسى رَبُّکُمْ أَنْ یُهْلِکَ عَدُوَّکُمْ جواب داد موسى مگر که خداوند شما هلاک کند دشمن شما وَ یَسْتَخْلِفَکُمْ فِی الْأَرْضِ و شما را در زمین خلیفت نشاند پس ایشان فَیَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ (۱۲۹) و مینگرد تا چون کنید.
وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ و فرا گرفتیم کسان فرعون را بِالسِّنِینَ بقحطها وَ نَقْصٍ مِنَ الثَّمَراتِ و بکاست میوهها لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ (۱۳۰) تا مگر پند پذیرند.
فَإِذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ چون نیکویى بایشان آمدى قالُوا لَنا هذِهِ گفتند: حق ما و سزاى ما و بهره ما اینست وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ و چون بایشان رسیدى از آن عذابها بدى یَطَّیَّرُوا بِمُوسى وَ مَنْ مَعَهُ بموسى و قوم او فال بد میگرفتند أَلا آگاه شوید و بدانید إِنَّما طائِرُهُمْ عِنْدَ اللَّهِ آن بد که بایشان رسد آن از نزدیک خداست وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ (۱۳۱) لکن بیشتر ایشان نمیدانند.
وَ قالُوا مَهْما تَأْتِنا بِهِ مِنْ آیَةٍ و گفتند: هر گه بما آرى از نشانى یا پیغامى لِتَسْحَرَنا بِها تا ما را چشم بربندى و بما کژ راست نمایى فَما نَحْنُ لَکَ بِمُؤْمِنِینَ (۱۳۲) ما بنخواهیم گروید بتو.
فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمُ فرو گشادیم و پیوستیم وریشان الطُّوفانَ طاعون و غرق وَ الْجَرادَ و ملخان پرنده وَ الْقُمَّلَ و ملخ پیاده وَ الضَّفادِعَ و مگلان وَ الدَّمَ و خون آیاتٍ مُفَصَّلاتٍ نشانهاى پیدا نموده از یکدیگر گسسته و مهلت در میان افکنده فَاسْتَکْبَرُوا گردن کشیدند وَ کانُوا قَوْماً مُجْرِمِینَ (۱۳۳) و قومى بدکرداران بودند.
وَ لَمَّا وَقَعَ عَلَیْهِمُ الرِّجْزُ و هر گه که عذابى دیگر برایشان افتادى، قالُوا گفتندى: یا مُوسَى ادْعُ لَنا رَبَّکَ اى موسى خداى خویش را خوان، از وى خواه بِما عَهِدَ عِنْدَکَ بآن پیمان که او راست بنزدیک تو ما را لَئِنْ کَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ اگر باز برى از ما این عذاب لَنُؤْمِنَنَّ لَکَ ما بگرویم و ترا براست داریم وَ لَنُرْسِلَنَّ مَعَکَ بَنِی إِسْرائِیلَ (۱۳۴) و گسیل کنیم با تو بنى اسرائیل.
فَلَمَّا کَشَفْنا عَنْهُمُ الرِّجْزَ چون باز بردیم از ایشان آن عذاب إِلى أَجَلٍ هُمْ بالِغُوهُ تا بآن درنگ که ایشان درخواسته بودند، و بآن رسند إِذا هُمْ یَنْکُثُونَ (۱۳۵) آن پیمان مىشکستند و از پذیرفتن مىباز آمدند.
فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ کین کشیدیم از ایشان فَأَغْرَقْناهُمْ فِی الْیَمِّ غرق کردیم ایشان را در دریا بِأَنَّهُمْ کَذَّبُوا بِآیاتِنا بآنک ایشان بدروغ فرا داشتند سخنان ما وَ کانُوا عَنْها غافِلِینَ (۱۳۶) و از آن ناآگاه نشستند.
قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ موسى گفت قوم خویش را: اسْتَعِینُوا بِاللَّهِ یارى خواهید از اللَّه وَ اصْبِرُوا و شکیبایى کنید إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ بدرستى که زمین خدایراست یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ میراث دهد آن را که خود خواهد از بندگان خویش وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ (۱۲۸) و سرانجام پسندیده نیکوکاران راست.
قالُوا جواب دادند قوم موسى موسى را: أُوذِینا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِیَنا ما را رنج مینمودند پیش از آنکه تو بما آمدى وَ مِنْ بَعْدِ ما جِئْتَنا و پس آنکه بما آمدى.
قالَ عَسى رَبُّکُمْ أَنْ یُهْلِکَ عَدُوَّکُمْ جواب داد موسى مگر که خداوند شما هلاک کند دشمن شما وَ یَسْتَخْلِفَکُمْ فِی الْأَرْضِ و شما را در زمین خلیفت نشاند پس ایشان فَیَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ (۱۲۹) و مینگرد تا چون کنید.
وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ و فرا گرفتیم کسان فرعون را بِالسِّنِینَ بقحطها وَ نَقْصٍ مِنَ الثَّمَراتِ و بکاست میوهها لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ (۱۳۰) تا مگر پند پذیرند.
فَإِذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ چون نیکویى بایشان آمدى قالُوا لَنا هذِهِ گفتند: حق ما و سزاى ما و بهره ما اینست وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ و چون بایشان رسیدى از آن عذابها بدى یَطَّیَّرُوا بِمُوسى وَ مَنْ مَعَهُ بموسى و قوم او فال بد میگرفتند أَلا آگاه شوید و بدانید إِنَّما طائِرُهُمْ عِنْدَ اللَّهِ آن بد که بایشان رسد آن از نزدیک خداست وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ (۱۳۱) لکن بیشتر ایشان نمیدانند.
وَ قالُوا مَهْما تَأْتِنا بِهِ مِنْ آیَةٍ و گفتند: هر گه بما آرى از نشانى یا پیغامى لِتَسْحَرَنا بِها تا ما را چشم بربندى و بما کژ راست نمایى فَما نَحْنُ لَکَ بِمُؤْمِنِینَ (۱۳۲) ما بنخواهیم گروید بتو.
فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمُ فرو گشادیم و پیوستیم وریشان الطُّوفانَ طاعون و غرق وَ الْجَرادَ و ملخان پرنده وَ الْقُمَّلَ و ملخ پیاده وَ الضَّفادِعَ و مگلان وَ الدَّمَ و خون آیاتٍ مُفَصَّلاتٍ نشانهاى پیدا نموده از یکدیگر گسسته و مهلت در میان افکنده فَاسْتَکْبَرُوا گردن کشیدند وَ کانُوا قَوْماً مُجْرِمِینَ (۱۳۳) و قومى بدکرداران بودند.
وَ لَمَّا وَقَعَ عَلَیْهِمُ الرِّجْزُ و هر گه که عذابى دیگر برایشان افتادى، قالُوا گفتندى: یا مُوسَى ادْعُ لَنا رَبَّکَ اى موسى خداى خویش را خوان، از وى خواه بِما عَهِدَ عِنْدَکَ بآن پیمان که او راست بنزدیک تو ما را لَئِنْ کَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ اگر باز برى از ما این عذاب لَنُؤْمِنَنَّ لَکَ ما بگرویم و ترا براست داریم وَ لَنُرْسِلَنَّ مَعَکَ بَنِی إِسْرائِیلَ (۱۳۴) و گسیل کنیم با تو بنى اسرائیل.
فَلَمَّا کَشَفْنا عَنْهُمُ الرِّجْزَ چون باز بردیم از ایشان آن عذاب إِلى أَجَلٍ هُمْ بالِغُوهُ تا بآن درنگ که ایشان درخواسته بودند، و بآن رسند إِذا هُمْ یَنْکُثُونَ (۱۳۵) آن پیمان مىشکستند و از پذیرفتن مىباز آمدند.
فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ کین کشیدیم از ایشان فَأَغْرَقْناهُمْ فِی الْیَمِّ غرق کردیم ایشان را در دریا بِأَنَّهُمْ کَذَّبُوا بِآیاتِنا بآنک ایشان بدروغ فرا داشتند سخنان ما وَ کانُوا عَنْها غافِلِینَ (۱۳۶) و از آن ناآگاه نشستند.