عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۸
با روی تو این دیدۀ پرنم بدنیست
با خط تو آن طرۀ پر خم بدنیست
در باب جمال زلفت اصلیست بزرگ
وان اندک موص عارضی هم بد نیست
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۹
آن دل که بجز سوی غمت رهبر نیست
بی روی دلفروز توام در خور نیست
جان گرچه عزیزست ولی جانب او
از جانب رخسار تو نازک تر نیست
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۰
بی روی تو غمگسار من جز غم نیست
یک لحظه دلم ز خویشتن خرّم نیست
گر نیست مرا دل طرب نیست عجب
کز بس غم دل مرا دل غم هم نیست
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۱
امشب که نشان روز در عالم نیست
بالای شب از روز قیامت کم نیست
زلف تو نشاندست بدین روز مرا
ورنه شب من بدین درازی هم نیست
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۳
امشب که فراق را گذر بر من نیست
جز دست و یم قلادۀ گردن نیست
ای صبح ز بهر دل من دم در کش
انگار که امشبیت جان در تن نیست
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۴
ای دل چو ترا ذوق لب جانان نیست
کم گوی حکایتی که دل با آن نیست
چون نای بتقلید حدیث لب یار
آنکس گوید که در لب او جان نیست
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۵
خون باد دل ارشاد بپیوند تو نیست
جان برخی اگر بر سر سوگند تو نیست
دشمن دارم کسی که در تو نگرد
من بندۀ انکسم که در بند تو نیست
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۷
کس را ز غم تو با طرب کاری نیست
جز ناله مرا بروز و شب کاری نیست
مشغول بکار آب چشم تر ماست
چشم تو چنان مست عجب کاری نیست؟
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۳
ای در حق من وصل ترارایی ست
وی در ره من عزم تراپایی ست
خوی تو چو روزگار بادستی سخت
عهد تو چو پای عمر بر جایی ست
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۰
غافل بودم که یار بر ما بگذشت
چون برق برهگذار بر ما بگذشت
نادیده رخش تمام تا چشم زدیم
چون راحت روزگار بر ما بگذشت
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۴
امشب ز غمت میان خون خواهم خفت
وز بستر عافیت برون خواهم خفت
باور نکنی خیال خود را بفرست
تا در نگرد که بی تو چون خواهم خفت
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۶
مویی که ز فرق آن دلارای برفت
بر بود دل مرا وز ان پای برفت
گفتم که بگیرمش شبی چون بشنود
با آن همه پر دلی هم از جای برفت
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۷
روی تو بدید عقل را رای برفت
قدّت بخمیده و سرو از جای برفت
بگذشت صبا سحرگهی بر گلزار
بویی تو شنید و زورش از پای برفت
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۹
دیشب هوس دل غمینم بگرفت
و اندیشۀ یار نازنینم بگرفت
گفتم بروم بر پی دل تا آنجا
اشکم بد و ید و آستینم بگرفت
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۰
وقت سحرش چو عزم رفتن بگرفت
دلرا غم جان رفته دامن بگرفت
اشکم بدوید تابگیرد راهش
در وی نرسید و دامن من بگرفت
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۱
آن بت که جهان بغمزۀ مست گرفت
زان پس که دلم بزلف چون شست گرفت
بر دست گرفت باز تا جان شکرد
این شیوه نگر که باز بر دست گرفت
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۲
گر چه کرمت ز من عنان باز گرفت
دل دوستی ترا بجان باز گرفت
شهری همه در زبان گرفتند مرا
کز من قلمت چرا زبان باز گرفت
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۳
یارآمد و دست من آشفته گرفت
وز من گله های گفته ناگفته گرفت
زین دولت بیدار عجب ماندم نیک
کو بخت بد مرا چنین خفته گرفت
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۵
دل را هوس زلف دلارای گرفت
یکباره شد اندر خم او جای گرفت
بر پای نهاد بند زلف مشکین
کاریست دراز این که در پای گرفت
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۷
در کوی وفا چو بی درنگیست دلت
با آتشی بجنگیست دلت
من با تو بگویم که چه رنگیست دلت
نازک تر از آبگینه سنگست دلت