عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
کمال‌الدین اسماعیل : غزلیات
شمارهٔ ۱۵۷
تا کیم انتظار فرمایی؟
وقت نامد که روی بنمایی؟
اگرم زنده باز خواهی دید
رنجه شو، بیشتر چه می پایی؟
عمر کوته ترست از آنکه تو نیز
در درازی وعده افزایی
از تو کی برخورم؟ که در وعده
سپری گشت عهد برنایی
نرسیدیم در تو و برسید
صبر بیچاره را شکیبایی
بسر راهت آورم هر شب
دیده را در وداع بینایی
روز من شب شود شب من روز
چون ببندی نقاب و بگشایی
بر رخ و چشم من خیال تو دوش
زرگری کرد و سیم پالایی
از عزیزی بعمر میمانی
زان برفتی و باز می نایی
کمال‌الدین اسماعیل : غزلیات
شمارهٔ ۱۵۸
چنان خوب رویی بدان دلربایی
دریغت نیاید بهر کس نمایی؟
مرا مصلحت نیست، لیکن همان به
که در پرده باشی و بیرون نیایی
نه پیدا توانمت دیدن نه پنهان
بلایی دلم را، بلایی، بلایی
وفا را بعهد تو دشمن گرفتم
چو دیدم ترا فتنه بر بی وفایی
من آنروز از خویش بیگانه کشتم
که افتاد با تو مرا آشنایی
اگر نه امید وصال تو بودی
ز دیده برون مردمی روشنایی
نباشد ترا هیچ غم بی دل من
کسی دید خود عید بی روستایی؟
من و می از این بس که در دور حسنت
نیاید ز دلهای ما پارسایی
کمال‌الدین اسماعیل : غزلیات
شمارهٔ ۱۵۹
آخر چه شد که راه جفا برگرفته یی
بی هیچ جرم سایه ز ما برگرفته یی؟
خود در طریق جور محابا نمی کنی
یکبارگی حجاب حیا برگرفته یی
مردی شمرده یی که دلم را شکسته یی
بستر عرق که کوه ز جا برگرفته یی
ما خود بدست غم بدو انگشت کشته ایم
تو هر زه تیغ غمزه چرا برگرفته یی؟
افکندیم بخاک ره آخر چرا؟ چه بود؟
نه خود ز خاک راه مرا برگرفته یی
ما دیده از خطای تو بر هم نهاده ایم
پس تو صواب ما بخطا برگرفته یی
ما دفع روزگار بنام تو می کنیم
تو خود دو مرده تیغ جفا برگرفته یی
بردست خویش بوسه ده اکنون که کشتیم
کالحق سری بزرگ ز پا برگرفته یی
گویی که من ترا ام و خونم همی خوردی
ای ساده دل مرا ز کجا برگرفته یی؟
بر خود نوشته یی بهمه عیبها مرا
وانگه بخطّ خویش گوا برگرفته یی
با خاک ره برابرم از بهر آنکه تو
هستیّ و نیستیم برابر گرفته یی
باری بدانمی که چو بفکنده یی مرا
از روی اختیار کرا برگرفته یی
کمال‌الدین اسماعیل : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۰
بازم لباس صبر به صد پاره کرده ای
بازم ز کوی عافیت آواره کرده ای
ترسم خجل شوی اگرت آورم به روی
آن جورها که بر من بیچاره کرده ای
هرچ آسمان به خنجر مرّیخ می کند
تو در زمین به غمزۀ خون خواره کرده ای
خود با دل تو لابۀ ما سودمند نیست
گویی بر غم ما دلی از خاره کرده ای
گویند رستخیز به هم برزند جهان
این بازی ات خود که تو صدباره کرده ای
کو داد و داوری ؟ که کنم بر تو من درست
تا بی سبب چرا دل من پاره کرده یی
گفتی که رایگان غم من می خوری نه بس
الحق تو این شگرفی همواره کرده یی
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۵
در دست منت همیشه دامن بادا
وانجا که ترا پای سر من بادا
برگم نبود کسی ترا دارد دوست
ای دوست همه جهانت دشمن بادا
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۶
شمعم که زمن هست اثر غم پیدا
شد سوز دلم زچشم پر نم پیدا
زآن نیست مرا سوز زماتم پیدا
کم گریه و خنده نیست از هم پیدا
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۰
شادی خوانم بنام غمهای ترا
دادم لقب انصاف ستمهای ترا
رفتی تو و برمن دگری بگزیدی
الحق چه توان گفت کرمهای ترا؟
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۳
زابشخور وصل بهره اشکست مرا
گلگونۀ رنگ چهره اشکست مرا
چون چرخ ز خورشید و ستاره شب و روز
چشمی و هزار قطره اشکست مرا
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۶
زلف تو چنان بباد بر داد مرا
کآورد ز خویشتن بفریاد مرا
چندان ز سر زلف تو افتاد مرا
کز وصل رخ تو نیست خود یادمرا
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۹
آنها که فلک وفا نداد ایشان را
وصل من و تو بد اوفتاد ایشانرا
خواهند مرا ز خدمتت باز برند
یا رب که زبان بریده باد ایشانرا
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۲۱
ساقت که بآرزو پرستند او را
همچون دل من چرا بخستند او را
زخمی که حوالت گه او بود دلم
دردا گه برشته بر تو بستند او را
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۲۷
رشک آیدم ای دوست که با تو هر شب
هر رومی و هندوی نشیند بطرب
گه چنگ سپید را نهی رخ بر رخ
گه نای سیاه چرده را لب بر لب
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۳۰
چشم تو همی داشت دلم را بعذاب
گفتم بلب که کار ایشان دریاب
نرمک نرمک لعل توام داد جواب
عاقل نکند میانجی مست و خراب
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۳۲
گفتم که مرا وصل تو نفزاید آب
هجران توأم ز دیده نگشاید آب
خندان خندان گفت که نتوان دانست
باشد که بجوی رفته باز آید آب
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۳۶
ای دل چو رسید روز اومید بشب
هیچت ناید زوصل آن شیرین لب
زان پیش که تیره گرددت دیده ز اشک
باری دگری بروشنایی بطلب
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۳۸
بر لاله ز عارض تو هر دم ز نخست
پیش زنخت برگ سمن هم ز نخت
تا خوشی ز نخی تو زنخی خوش می زن
کین خوبی تو چو کار عالم زنخست
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۳۹
آزرده چو شد ز زخم نشتر دستت
از کردۀ غمزه برد کیفر دستت
گر چشمۀ خون گشت روان بر دستت
نشگفت چو باشد دلم اندر دستت
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۴۲
آن دل که بر اتش غمت صد ره سوخت
از پهلوی من همه غم و درد اندوخت
خون گشت و همی رود ز چشمم همه روز
این شب روی اندر سر زلفت آموخت
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۴۶
روزی گیرم میان تو چون کمرت
یا همچو قبا تنگ در آرم ببرت
ور هیچ شبی چو زلفت افتم بسرت
چون خط تو ناخوانده در آیم ز درت
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۴۷
گیرم بنقاب در کشی رخسارت
یا پست کنی رغم مرا گفتارت
دانم نتوانی بنهفتن باری
چستی قد و چابکی رفتارت