عبارات مورد جستجو در ۴۴۱۰ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۱۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً و شما آنید که یکى را بکشتید، فَادَّارَأْتُمْ فِیها و در آن کشته پیکار در گرفتید، وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ و اللَّه بیرون آرنده است و آشکارا کننده ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ آنچه شما پنهان میدارید که کشنده وى کیست.
فَقُلْنا اضْرِبُوهُ
گفتیم بزنید این کشته را بِبَعْضِها بچیزى از گوشت آن گاو، کَذلِکَ چنین که دیدید یُحْیِ اللَّهُ الْمَوْتى مردگان را زنده کند، وَ یُرِیکُمْ آیاتِهِ و مىنماید شما را نشانهاى توانایى و نیک خدایى خویش لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ تا در یابید شما.
ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ پس سخت گشت دلهاى شما، مِنْ بَعْدِ ذلِکَ پس آن نشانهاى مهربانى و نیک خدایى که از من دیدید، فَهِیَ کَالْحِجارَةِ تا گویى که آن دلها از سختى چون سنگ است أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً بل که سختتر از سنگ وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ و از سنگها سنگ است لَما یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ که از آن جویها میرود، وَ إِنَّ مِنْها لَما یَشَّقَّقُ از آن سنگ است که مىشکافد، فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ و آب از آن بیرون میآید، وَ إِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ و از آن هست که از بالا بهامون مىافتد از ترس خداوند، وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ و خدا از کرد شما ناآگاه نیست.
أَ فَتَطْمَعُونَ مىپیوسید و طمع میدارید، أَنْ یُؤْمِنُوا لَکُمْ که شما را استوار گیرند وَ قَدْ کانَ فَرِیقٌ مِنْهُمْ و گروهى ازیشان بودند یَسْمَعُونَ کَلامَ اللَّهِ که سخن خداى عز و جل مىشنیدند ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُ پس آن مىبگردانیدند، مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ پس از آنک دانسته بودند و شناخته وَ هُمْ یَعْلَمُونَ و ایشان میدانستند که بآنچه میگویند دروغ زناناند و گناهکار.
وَ إِذا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا و چون گرویدگان را بینند قالُوا آمَنَّا گویند ما گرویدیم و استوار داشتیم، وَ إِذا خَلا بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ و آن گه که با یکدیگر افتند بى شما و خالى افتند از شما، قالُوا یکدیگر را گویند أَ تُحَدِّثُونَهُمْ ایشان را مى سخن مىگویید (از توریة) و مىآگاه کنید بِما فَتَحَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ از آنچه اللَّه گشاد بر شما لِیُحَاجُّوکُمْ. بِهِ تا فردا بر شما حجت آرند بآن عِنْدَ رَبِّکُمْ نزدیک خداوند شما، أَ فَلا تَعْقِلُونَ مى در نیابید؟
فَقُلْنا اضْرِبُوهُ
گفتیم بزنید این کشته را بِبَعْضِها بچیزى از گوشت آن گاو، کَذلِکَ چنین که دیدید یُحْیِ اللَّهُ الْمَوْتى مردگان را زنده کند، وَ یُرِیکُمْ آیاتِهِ و مىنماید شما را نشانهاى توانایى و نیک خدایى خویش لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ تا در یابید شما.
ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ پس سخت گشت دلهاى شما، مِنْ بَعْدِ ذلِکَ پس آن نشانهاى مهربانى و نیک خدایى که از من دیدید، فَهِیَ کَالْحِجارَةِ تا گویى که آن دلها از سختى چون سنگ است أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً بل که سختتر از سنگ وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ و از سنگها سنگ است لَما یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ که از آن جویها میرود، وَ إِنَّ مِنْها لَما یَشَّقَّقُ از آن سنگ است که مىشکافد، فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ و آب از آن بیرون میآید، وَ إِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ و از آن هست که از بالا بهامون مىافتد از ترس خداوند، وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ و خدا از کرد شما ناآگاه نیست.
أَ فَتَطْمَعُونَ مىپیوسید و طمع میدارید، أَنْ یُؤْمِنُوا لَکُمْ که شما را استوار گیرند وَ قَدْ کانَ فَرِیقٌ مِنْهُمْ و گروهى ازیشان بودند یَسْمَعُونَ کَلامَ اللَّهِ که سخن خداى عز و جل مىشنیدند ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُ پس آن مىبگردانیدند، مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ پس از آنک دانسته بودند و شناخته وَ هُمْ یَعْلَمُونَ و ایشان میدانستند که بآنچه میگویند دروغ زناناند و گناهکار.
وَ إِذا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا و چون گرویدگان را بینند قالُوا آمَنَّا گویند ما گرویدیم و استوار داشتیم، وَ إِذا خَلا بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ و آن گه که با یکدیگر افتند بى شما و خالى افتند از شما، قالُوا یکدیگر را گویند أَ تُحَدِّثُونَهُمْ ایشان را مى سخن مىگویید (از توریة) و مىآگاه کنید بِما فَتَحَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ از آنچه اللَّه گشاد بر شما لِیُحَاجُّوکُمْ. بِهِ تا فردا بر شما حجت آرند بآن عِنْدَ رَبِّکُمْ نزدیک خداوند شما، أَ فَلا تَعْقِلُونَ مى در نیابید؟
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۱۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَکُمْ و پیمان ستدیم از شما لا تَسْفِکُونَ دِماءَکُمْ کى خونهاى هام دینان خویش نریزید وَ لا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ و هام دینان خویش را از خان و مان بیرون نکنید: ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ آن گه اقرار دادید بپیمان وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ و شما گواهى میدهید.
ثُمَّ أَنْتُمْ هؤُلاءِ پس شما که شمااید تَقْتُلُونَ أَنْفُسَکُمْ هام دینان خویش را میکشید، وَ تُخْرِجُونَ فَرِیقاً مِنْکُمْ مِنْ دِیارِهِمْ و کس کس از هام دینان خود از خان و مان بیرون میکنید به بیداد، تَظاهَرُونَ عَلَیْهِمْ یکدیگر را یار و هم پشت مىبید بر رنج نمودن مظلومان، بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ ببزه کارى و افزون جویى وَ إِنْ یَأْتُوکُمْ أُسارى و گر بشما آیند اسیران، تُفادُوهُمْ ایشان را مىباز فروشید، وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَیْکُمْ إِخْراجُهُمْ و بر شما حرام کردهام که ناگرویده از دست رها کنید زنده، أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ بلختى نامه من گرویدید و بلختى مىنگروید. فَما جَزاءُ مَنْ یَفْعَلُ ذلِکَ مِنْکُمْ پس چه گوئید که جزاء آن کس که چنین کند از شما چیست؟ إِلَّا خِزْیٌ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا مگر بى آبى و فرودى که ایشان را درین گیتى است وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ و روز رستخیز، یُرَدُّونَ و از برند ایشان را، إِلى أَشَدِّ الْعَذابِ واسختتر عذاب در دوزخ، وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ و اللَّه از آنچه میکنید ناآگاه نیست.
أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الْحَیاةَ الدُّنْیا بِالْآخِرَةِ ایشان آنند که دنیا خریدند و آخرت فروختند فَلا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ فردا عذاب دوزخ ازیشان سبک نکنند، وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ و ایشان را کسى یارى ندهد و نه فریاد رسد.
وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ دادیم موسى را نامه وَ قَفَّیْنا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ و پس او را فرا داشتیم فرستادگان از پیغامبران، وَ آتَیْنا و دادیم عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ عیسى را پسر مریم الْبَیِّناتِ نشانهاى روشن پیدا، وَ أَیَّدْناهُ و نیرو دادیم او را بِرُوحِ الْقُدُسِ بجان پاک از دهن جبریل أَ فَکُلَّما جاءَکُمْ
باش هر گه که بشما آید رَسُولٌ از فرستادگان یکى، بِما لا تَهْوى أَنْفُسُکُمُ بآنچه شما را فرا نیاید و هواى شما نخواهد اسْتَکْبَرْتُمْ گردن کشید فَفَرِیقاً کَذَّبْتُمْ گروهى را دروغ زن دارید وَ فَرِیقاً تَقْتُلُونَ و گروهى را میکشید.
وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ گفتند دلهاى ما در غلاف است از اینکه تو مىگویى در نمىیابیم، بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِکُفْرِهِمْ بلکه اللَّه بریشان لعنت کرد بآنچه نگرویدند و کافر ماندند، فَقَلِیلًا ما یُؤْمِنُونَ چون اندک میگروند و استوار میدارند.
ثُمَّ أَنْتُمْ هؤُلاءِ پس شما که شمااید تَقْتُلُونَ أَنْفُسَکُمْ هام دینان خویش را میکشید، وَ تُخْرِجُونَ فَرِیقاً مِنْکُمْ مِنْ دِیارِهِمْ و کس کس از هام دینان خود از خان و مان بیرون میکنید به بیداد، تَظاهَرُونَ عَلَیْهِمْ یکدیگر را یار و هم پشت مىبید بر رنج نمودن مظلومان، بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ ببزه کارى و افزون جویى وَ إِنْ یَأْتُوکُمْ أُسارى و گر بشما آیند اسیران، تُفادُوهُمْ ایشان را مىباز فروشید، وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَیْکُمْ إِخْراجُهُمْ و بر شما حرام کردهام که ناگرویده از دست رها کنید زنده، أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ بلختى نامه من گرویدید و بلختى مىنگروید. فَما جَزاءُ مَنْ یَفْعَلُ ذلِکَ مِنْکُمْ پس چه گوئید که جزاء آن کس که چنین کند از شما چیست؟ إِلَّا خِزْیٌ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا مگر بى آبى و فرودى که ایشان را درین گیتى است وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ و روز رستخیز، یُرَدُّونَ و از برند ایشان را، إِلى أَشَدِّ الْعَذابِ واسختتر عذاب در دوزخ، وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ و اللَّه از آنچه میکنید ناآگاه نیست.
أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الْحَیاةَ الدُّنْیا بِالْآخِرَةِ ایشان آنند که دنیا خریدند و آخرت فروختند فَلا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ فردا عذاب دوزخ ازیشان سبک نکنند، وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ و ایشان را کسى یارى ندهد و نه فریاد رسد.
وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ دادیم موسى را نامه وَ قَفَّیْنا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ و پس او را فرا داشتیم فرستادگان از پیغامبران، وَ آتَیْنا و دادیم عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ عیسى را پسر مریم الْبَیِّناتِ نشانهاى روشن پیدا، وَ أَیَّدْناهُ و نیرو دادیم او را بِرُوحِ الْقُدُسِ بجان پاک از دهن جبریل أَ فَکُلَّما جاءَکُمْ
باش هر گه که بشما آید رَسُولٌ از فرستادگان یکى، بِما لا تَهْوى أَنْفُسُکُمُ بآنچه شما را فرا نیاید و هواى شما نخواهد اسْتَکْبَرْتُمْ گردن کشید فَفَرِیقاً کَذَّبْتُمْ گروهى را دروغ زن دارید وَ فَرِیقاً تَقْتُلُونَ و گروهى را میکشید.
وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ گفتند دلهاى ما در غلاف است از اینکه تو مىگویى در نمىیابیم، بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِکُفْرِهِمْ بلکه اللَّه بریشان لعنت کرد بآنچه نگرویدند و کافر ماندند، فَقَلِیلًا ما یُؤْمِنُونَ چون اندک میگروند و استوار میدارند.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۱۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَکُمْ لا تَسْفِکُونَ دِماءَکُمْ مفسران گفتند که رب العالمین جل جلاله بنى اسرائیل را بچهار چیز فرمود در توریة و عهد و پیمان گرفت و ریشان که این چهار چیز بجاى آرند و خلاف نکنند: یکى قتل ناکردن، دیگر مردمان را از خان و مان خویش بظلم آواره نکردن، سدیگر با یکدیگر به بیداد گرى هام پشت نبودن، چهارم اسیران بنى اسرائیل را اگر مرد باشند و گر زن باز خریدن و آزاد کردن. پس ایشان چهار خصلت یکى بجاى آوردند و سه بگذاشتند. رب العالمین ایشان را ملامت کرد گفت: وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَکُمْ لا تَسْفِکُونَ دِماءَکُمْ این کلمه دو معنى دارد: یکى آنست که خون هام دینان خویش مریزید، چنانک جاى دیگر گفت و لا تقتلوا انفسکم یعنى اهل دینکم، معنى دیگر آنست که خون خود مریزید، یعنى کسى را مکشید که شما را بقصاص باز کشند پس خون خود بکردار خود ریخته باشید وَ لا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ و برهان دینان خویش ظلم مکنید تا ایشان را از خان و مان بیفکنید. ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ یعنى اقررتم انّ العهد حق فقبلتم، پس آنکه اقرار دادید که آن عهد حق است و قبول کردید. و گفتهاند که آن قوم که عهد و میثاق با ایشان رفت فرمان بجاى آوردند پس فرزندان ایشان نافرمانى کردند و پیمان بشکستند و رب العالمین گفت: وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ و شما که فرزندان ایشانید دانستهاید از کتاب و گواهى میدهید که پدران شما عهد قبول کردند و بدان اقرار دادند. فرق میان شهادت و اقرار آنست که شهادت اقرارى باشد که با آن اقرار علم و اثبات و یقین بود، و اقرار آن بود که با آن علم و یقین نبود، ازینجاست که منافقان گفتند که «نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ» رب العالمین ایشان را دروغ زن خواند براى آنکه علم و یقین که شرط شهادت است با آن نبود و اگر بجاى نشهد نقرّ گفتند ایشان را دروغ زن نکردى پس آنکه خبر داد از نقض عهد فرزندان و گفت: ثُمَّ أَنْتُمْ هؤُلاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَکُمْ یعنى یا هؤلاء فاستغنى عن حرف النداء لدلالة الکلام علیه، پس شما که فرزندانید پیمان بشکستید و هام دینان خود را بکشتید و به پشتى یکدیگر بر مظلومان زور کردید، و گروهى را از خان و مان خویش آواره گردانیدید.
وَ تُخْرِجُونَ فَرِیقاً مِنْکُمْ مِنْ دِیارِهِمْ تَظاهَرُونَ عَلَیْهِمْ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ تَظاهَرُونَ بتخفیف قراءت کوفیان است، و اصل تظاهر از ظهر است و هو ان یجعل کل واحد من الرجلین الآخر له ظهرا لتقوى به و یستند الیه. سدى گفت این آیت در شأن قریظه و نضیر و اوس و خزرج آمد، و جنگ ایشان در حرب سمیر گفتا قریظه و نضیر جهودان بودند و اوس و خزرج مشرکان، پس قریظه با اوس دست یکى داشتند و نضیر با خزرج همچنین، و با یکدیگر جنگ میکردند. و هر آن یکى از این دو فرقه که بر آن فرقه دیگر غلبه کردى دیار و اوطان ایشان خراب کردى، تا از خان و مان بیفتادندى، و قتل بسیار میکردندى و اسیران میگرفتندى پس همه فراهم مىشدند و اسیران را فدا میدادند، و مى باز خریدندى اینست که رب العالمین گفت: وَ إِنْ یَأْتُوکُمْ أُسارى اسارى و اسرى هر دو خواندهاند، اسرى بى الف قراءت حمزة است، اسارى قراءت باقى تُفادُوهُمْ با الف قراءت نافع و عاصم و کسایى و یعقوب است و تفدوهم قراءت باقى، اسرى جمع اسیر است و اسارى جمع جمع و تفادوهم و تفدوهم بمعنى یکسانست، و الاسر آفة تدخل على الانسان فتمنعه عن اکثر ما یشتهیه کالمرض و نحوه، و معناه و ان یأتوکم ما سورین یطلبون الفداء فدیتموهم و تفکّونهم من اسر اعدائکم، وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَیْکُمْ إِخْراجُهُمْ اینجا تقدیم و تأخیر است یعنى تظاهرون علیهم بالاثم و العدوان و هو محرّم علیکم اخراجهم، و ان یأتوکم اسارى تفادوهم گفت افزونى میجوئید و بیدادگرى میکنید که با یکدیگر هم پشت مىبید تا مظلومان را از خانههاى خود بیفکنید، و حرام است بر شما که چنین کنید.
آن گه گفت چون بشما اسیران آیند باز خرید و از اسیرى رهایى دهید، مجاهد گفت ان وجدته فى ید غیرک فدیته و انت تقتله بیدک. و وراء باشد که و هو محرّم علیکم اخراجهم بر جاى خویش نهند و تقدیم نکنند، پس معنى آن باشد که اگر بشما آید اسیران را ایشان را مى باز فروشید، و حرام کردهام بر شما که کافران را زنده از دست رها کنید.
أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ بلختى از کتاب ایمان دارید یعنى بفداء اسیران و بلختى کافر مىشید یعنى بقتل و اخراج و تظاهر فَما جَزاءُ مَنْ یَفْعَلُ ذلِکَ مِنْکُمْ یا معشر الیهود إِلَّا خِزْیٌ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ یُرَدُّونَ إِلى أَشَدِّ الْعَذابِ میگوید اى جهودان قریظه و نضیر پاداش این نافرمانى که کردید شما را در دنیا نیست مگر خوارى و بى آبى، گزیت از دست، و غل بر گردن و زنّار بر میان، و فروم بر روى. و پس از آنک قریظه را کشتند و فرزندان ایشان ببردگى بردند، و نضیر را از خان و مان خویش آواره کردند، و بشام او کندند و مسلمانان بجاى ایشان نشستند، این خود عذاب دنیاست و عذاب آخرت ازین صعب تر است، همانست که جاى دیگر گفت لَهُمْ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِیمٌ ثم قال وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ یعلمون بیاء قراءت حجازى و بو بکر و یعقوب است، و هر چند که خطاب با قریظه و نضیر است اما از روى وعید عام است میگوید و ما اللَّه بغافل یا معشر المکذّبین بآیاته، الجاحدین لرسوله، من الیهود و غیرهم، عما تعلمون فى سرکم و علانیتکم و انه تارک لکم حتى یجازیکم على اعمالکم خیرها و شرها أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الْحَیاةَ الدُّنْیا بِالْآخِرَةِ فَلا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ ایشان آنند که دنیاء دنى بر آخرت رفیع برگزیدند و خاسر و خاکسار کسى که دنیا گیرد و عقبى دهد. دنیا دار الغرور است و عقبى دار السرور، عاقل دار الغرور را بر دار السرور اختیار نکند. مصطفى ع گفت «من احبّ دنیاه اضرّ بآخرته و من احبّ آخرته اضرّ بدنیاه، فآثروا ما یبقى على ما یفنى.
قوله تعالى وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ کتاب اینجا توریة است، جاى دیگر آن را فرقان و ضیاء خواند و گفت وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسى وَ هارُونَ الْفُرْقانَ وَ ضِیاءً فرقان گفت که حق از باطل بدان جدا شد، و ضیا که دلها بدان روشن گشت، و سرها بدان آشنا. این همچنانست که در سورة المائده گفت إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فِیها هُدىً وَ نُورٌ گفتهاند که چون اللَّه تعالى توریة به موسى فرو فرستاد، بیکبار فرستاد جملة واحدة، و موسى را برداشتن و پذیرفتن آن فرمود و کار کردن بدان، موسى طاقت نداشت، رب العالمین با هر آیتى فرشته فرستاد تا بردارند و نتوانستند، پس بهر حرفى فرشته فرستاد، هم نتوانستند که تیسیر ربانى نبود با ایشان، پس اللَّه تعالى بر موسى آسان کرد تا بى رنجى برداشت بار احکام آن و امر و نهى در آن و پذیرفتن آن و کار کردن بدان، اللَّه تعالى ایشان را مثل زد و گفت، مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوها کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً گفت ایشان را که فرمودند تا توریة در پذیرند و بدان کار کنند و نکردند مثل ایشان راست چون مثل خر است که دفترها دربار دارد لیکن خررازان چه سود که دانش ندارد، همین است صفت جهودان که توریة در دست دارند ایشان را از آن چه سود که دل ایشان در غلاف جهل است و قفل نومیدى بر آن زده.
وَ قَفَّیْنا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ پس از موسى پیغمبران را فرستادیم فرا پى یکدیگر داشته، و از پى ایشان عیسى بن مریم، این همچنانست که حاوى دیگر گفت ثُمَّ قَفَّیْنا عَلى آثارِهِمْ بِرُسُلِنا پس از نوح که پدر همه خلق بود، و ابراهیم که پدر عرب بود، و عبرانیان، پیغامبران فرستادیم هم از نسل ایشان چون اسماعیل و اسحاق و یعقوب و عیص و ایوب و روبیل و شمعون و یوسف و ابن یامین و اسباط و موسى و هارون و داود و سلیمان و زکریا و یحیى.
وَ آتَیْنا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّناتِ و از پس ایشان عیسى فرستادیم، و او را دادیم نشانهاى روشن و معجزهاى آشکارا، چون مرغ از گل برآوردن، و باد در آن دمیدن، تا مرغى مىگشت بفرمان خدایى عزّ و جل و هو الخفاش، و نابیناى مادر زاد روشن گردانیدن و علت پیسى بمسح دست ببردن، و زنده گردانیدن مرده. گفتهاند چهار کس را از فرزندان آدم زنده کرد پس از مردگى ایشان: سام بن نوح و عازر و ابن العجوز و ابنة العاشر. و عن ابن شهاب قال قیل لعیسى بن مریم احى لنا سام بن نوح، قال ارونى قبره، فاروه فقام ع، فقال یا سام بن نوح احى باذن اللَّه عز و جل، فلم یخرج ثم قالها الثانیة، فاذا شق راسه و لحیته ابیض، فقال ما هذا؟
قال سمعت النداء الاول فظننت انه من اللَّه عز و جل. فشاب لها شقى، ثم سمعت الثانى فعرفت انه من الدنیا فخرجت، فقال مذ کم سنة متّ؟ قال منذ اربعة آلاف سنة ما ذهب عنى سکرة الموت، وَ أَیَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ اى جبرئیل ابن کثیر هر جا که قدس آید در قرآن بتخفیف خواند، گفتهاند که روح جبرئیل است و سمى به لأنه ینزل بما یحیى به و یستروح بعمله، قدس خداوند عز و جل است، اضافه الى نفسه لانه کان بتکوین اللَّه عز و جل له روحا من غیر ولادة والد و والدة، و عیسى را هم باین معنى روح اللَّه خوانند.
شعبى گفت عیسى بر جبرئیل رسید گفت السلام علیک یا روح القدس جبرئیل گفت و علیک یا روح اللَّه مفسران گفتند این هر دو نام بیک معنىاند، و این اضافه بر سبیل تخصیص و تکریم است، و گفتهاند تأیید عیسى به جبرئیل آن بود که عیسى نیرو گرفت بجان پاک از دهن جبرئیل که در مریم دمید، تا بآن نیرو گرفت و بى پدر از مادر در وجود آمد، و گفتهاند که جبرئیل در همه حال قرین وى بودى در سفر و در حضر و در آسمان. قال یزید بن میسرة لم یفارقه ساعة و لم یقرب منه الشیطان لدعوة الجدّة، انى اعیذها بک و ذریتها من الشیطان الرجیم. ابن عباس گفت و جماعتى از مفسران که معنى وَ أَیَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ آنست که وى را نام اعظم در آموختیم تا مرده بدان زنده میگردانید، و خلق را بدان عجائب معجزات مىنمود، پس باین قول روح القدس اسم اعظم است، ابن زید گفت: روح القدس انجیل است، هم بدانمعنى که قرآن را بدان روح خواند، و ذلک فى قوله أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا باز خطاب جهودان در گرفت أَ فَکُلَّما جاءَکُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى أَنْفُسُکُمُ اسْتَکْبَرْتُمْ فَفَرِیقاً کَذَّبْتُمْ وَ فَرِیقاً تَقْتُلُونَ پس از آنک پیغامبران را فرستادیم تا معجزها آشکارا کردند، و نشانهاى روشن نمودند، شما راست راه و راست کار نگشتید، هر گه که پیغامبرى آید بشما نه بر وفق دل خواست و هواء شما، گردن مىکشید و ننگ دارید که بوى ایمان آرید پس قومى را دروغ زن گیرید چون عیسى و محمد ع، و قومى را میکشید چنانک یحیى و زکریا و شعیا و غیرهم. قال عبد اللَّه ابن مسعود کانت بنو اسرائیل تقتل فى الیوم سبعین نبیا و یقوم سوق بقلهم من آخر النهار وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ جهودان گفتند بر طریق استهزاء و انکار که دلهاى ما در غلاف است از آنچه تو مىگویى، جاى دیگر گفت وَ قالُوا قُلُوبُنا فِی أَکِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونا إِلَیْهِ دلهاى ما در پوشش است. اکنّة و غلف یکى بود، کنان و غلاف هر دو بیک معنىاند. مشرکان و جهودان این سخن فراوان گفتهاند و بدان نومیدان کردن رسول خدا خواستهاند، که ما ترا به پیغامبرى نمیدانیم، و فرا آنچه تو آوردى نه مىبینیم، و اگر غلف برفع لام خوانى معنى آنست که قلوبنا اوعیة الحکمة دلهاى ما خود پیرایه دانش است و حکمت، و درین قراءت خویشتن را از رسول خدا و قرآن و شریعت اسلام بىنیاز میدیدند. و معنى دیگر گفتهاند باین قراءت یعنى که دلهاى ما پیرایه حکمت است و دانش، هر چه بدان رسد از علم بداند و دریابد و یاد گیرد، چونست که سخن تو مىدرنیابد و فهم مىنکند، مگر نه راست است؟ که اگر راست بودى و حق، دلهاى ما آن را دریافتى چون دیگر سخنان.
رب العالمین گفت بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِکُفْرِهِمْ نه چنانست که ایشان میگویند که ما ایشان را از رحمت خود دور کردهایم و از درگاه خویش راندهایم. جاى دیگر گفت بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ وَ طُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَفْقَهُونَ مهر بر دل ایشان نهادیم تا دانش و حکمت در آن نشود، و جهل و کفر از آن بیرون نیاید از آنست که نمیدانند و در نمىیابند. بل حرف عطف است که در سیاق جحد رود و در ظاهر آیت جحد نیست اما در معنى هست، فکانه قال وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ و لیس کذلک بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِکُفْرِهِمْ فَقَلِیلًا ما یُؤْمِنُونَ این را سه معنى گفتهاند: یکى آنست که لا یؤمنون منهم الا قلیل یعنى اندکى از این جهودان گرویدند چون عبد اللَّه سلام و اصحاب وى. معنى دیگر فقلیل ما یؤمنون ممّا فى ایدیهم و یکفرون باکثره باندکى از آنچه ما فرستادیم و فرمودیم بگرویدند و بیشتر فرو گذاشتند، و آن اندک آنست که رب العالمین گفت: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ. سدیگر معنى لا یؤمنون قلیلا و لا کثیرا، اندک و بسیار هیچ مىنگروند بکم و بیش هیچ در دین نمىآیند.
وَ تُخْرِجُونَ فَرِیقاً مِنْکُمْ مِنْ دِیارِهِمْ تَظاهَرُونَ عَلَیْهِمْ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ تَظاهَرُونَ بتخفیف قراءت کوفیان است، و اصل تظاهر از ظهر است و هو ان یجعل کل واحد من الرجلین الآخر له ظهرا لتقوى به و یستند الیه. سدى گفت این آیت در شأن قریظه و نضیر و اوس و خزرج آمد، و جنگ ایشان در حرب سمیر گفتا قریظه و نضیر جهودان بودند و اوس و خزرج مشرکان، پس قریظه با اوس دست یکى داشتند و نضیر با خزرج همچنین، و با یکدیگر جنگ میکردند. و هر آن یکى از این دو فرقه که بر آن فرقه دیگر غلبه کردى دیار و اوطان ایشان خراب کردى، تا از خان و مان بیفتادندى، و قتل بسیار میکردندى و اسیران میگرفتندى پس همه فراهم مىشدند و اسیران را فدا میدادند، و مى باز خریدندى اینست که رب العالمین گفت: وَ إِنْ یَأْتُوکُمْ أُسارى اسارى و اسرى هر دو خواندهاند، اسرى بى الف قراءت حمزة است، اسارى قراءت باقى تُفادُوهُمْ با الف قراءت نافع و عاصم و کسایى و یعقوب است و تفدوهم قراءت باقى، اسرى جمع اسیر است و اسارى جمع جمع و تفادوهم و تفدوهم بمعنى یکسانست، و الاسر آفة تدخل على الانسان فتمنعه عن اکثر ما یشتهیه کالمرض و نحوه، و معناه و ان یأتوکم ما سورین یطلبون الفداء فدیتموهم و تفکّونهم من اسر اعدائکم، وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَیْکُمْ إِخْراجُهُمْ اینجا تقدیم و تأخیر است یعنى تظاهرون علیهم بالاثم و العدوان و هو محرّم علیکم اخراجهم، و ان یأتوکم اسارى تفادوهم گفت افزونى میجوئید و بیدادگرى میکنید که با یکدیگر هم پشت مىبید تا مظلومان را از خانههاى خود بیفکنید، و حرام است بر شما که چنین کنید.
آن گه گفت چون بشما اسیران آیند باز خرید و از اسیرى رهایى دهید، مجاهد گفت ان وجدته فى ید غیرک فدیته و انت تقتله بیدک. و وراء باشد که و هو محرّم علیکم اخراجهم بر جاى خویش نهند و تقدیم نکنند، پس معنى آن باشد که اگر بشما آید اسیران را ایشان را مى باز فروشید، و حرام کردهام بر شما که کافران را زنده از دست رها کنید.
أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ بلختى از کتاب ایمان دارید یعنى بفداء اسیران و بلختى کافر مىشید یعنى بقتل و اخراج و تظاهر فَما جَزاءُ مَنْ یَفْعَلُ ذلِکَ مِنْکُمْ یا معشر الیهود إِلَّا خِزْیٌ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ یُرَدُّونَ إِلى أَشَدِّ الْعَذابِ میگوید اى جهودان قریظه و نضیر پاداش این نافرمانى که کردید شما را در دنیا نیست مگر خوارى و بى آبى، گزیت از دست، و غل بر گردن و زنّار بر میان، و فروم بر روى. و پس از آنک قریظه را کشتند و فرزندان ایشان ببردگى بردند، و نضیر را از خان و مان خویش آواره کردند، و بشام او کندند و مسلمانان بجاى ایشان نشستند، این خود عذاب دنیاست و عذاب آخرت ازین صعب تر است، همانست که جاى دیگر گفت لَهُمْ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِیمٌ ثم قال وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ یعلمون بیاء قراءت حجازى و بو بکر و یعقوب است، و هر چند که خطاب با قریظه و نضیر است اما از روى وعید عام است میگوید و ما اللَّه بغافل یا معشر المکذّبین بآیاته، الجاحدین لرسوله، من الیهود و غیرهم، عما تعلمون فى سرکم و علانیتکم و انه تارک لکم حتى یجازیکم على اعمالکم خیرها و شرها أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الْحَیاةَ الدُّنْیا بِالْآخِرَةِ فَلا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ ایشان آنند که دنیاء دنى بر آخرت رفیع برگزیدند و خاسر و خاکسار کسى که دنیا گیرد و عقبى دهد. دنیا دار الغرور است و عقبى دار السرور، عاقل دار الغرور را بر دار السرور اختیار نکند. مصطفى ع گفت «من احبّ دنیاه اضرّ بآخرته و من احبّ آخرته اضرّ بدنیاه، فآثروا ما یبقى على ما یفنى.
قوله تعالى وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ کتاب اینجا توریة است، جاى دیگر آن را فرقان و ضیاء خواند و گفت وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسى وَ هارُونَ الْفُرْقانَ وَ ضِیاءً فرقان گفت که حق از باطل بدان جدا شد، و ضیا که دلها بدان روشن گشت، و سرها بدان آشنا. این همچنانست که در سورة المائده گفت إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فِیها هُدىً وَ نُورٌ گفتهاند که چون اللَّه تعالى توریة به موسى فرو فرستاد، بیکبار فرستاد جملة واحدة، و موسى را برداشتن و پذیرفتن آن فرمود و کار کردن بدان، موسى طاقت نداشت، رب العالمین با هر آیتى فرشته فرستاد تا بردارند و نتوانستند، پس بهر حرفى فرشته فرستاد، هم نتوانستند که تیسیر ربانى نبود با ایشان، پس اللَّه تعالى بر موسى آسان کرد تا بى رنجى برداشت بار احکام آن و امر و نهى در آن و پذیرفتن آن و کار کردن بدان، اللَّه تعالى ایشان را مثل زد و گفت، مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوها کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً گفت ایشان را که فرمودند تا توریة در پذیرند و بدان کار کنند و نکردند مثل ایشان راست چون مثل خر است که دفترها دربار دارد لیکن خررازان چه سود که دانش ندارد، همین است صفت جهودان که توریة در دست دارند ایشان را از آن چه سود که دل ایشان در غلاف جهل است و قفل نومیدى بر آن زده.
وَ قَفَّیْنا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ پس از موسى پیغمبران را فرستادیم فرا پى یکدیگر داشته، و از پى ایشان عیسى بن مریم، این همچنانست که حاوى دیگر گفت ثُمَّ قَفَّیْنا عَلى آثارِهِمْ بِرُسُلِنا پس از نوح که پدر همه خلق بود، و ابراهیم که پدر عرب بود، و عبرانیان، پیغامبران فرستادیم هم از نسل ایشان چون اسماعیل و اسحاق و یعقوب و عیص و ایوب و روبیل و شمعون و یوسف و ابن یامین و اسباط و موسى و هارون و داود و سلیمان و زکریا و یحیى.
وَ آتَیْنا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّناتِ و از پس ایشان عیسى فرستادیم، و او را دادیم نشانهاى روشن و معجزهاى آشکارا، چون مرغ از گل برآوردن، و باد در آن دمیدن، تا مرغى مىگشت بفرمان خدایى عزّ و جل و هو الخفاش، و نابیناى مادر زاد روشن گردانیدن و علت پیسى بمسح دست ببردن، و زنده گردانیدن مرده. گفتهاند چهار کس را از فرزندان آدم زنده کرد پس از مردگى ایشان: سام بن نوح و عازر و ابن العجوز و ابنة العاشر. و عن ابن شهاب قال قیل لعیسى بن مریم احى لنا سام بن نوح، قال ارونى قبره، فاروه فقام ع، فقال یا سام بن نوح احى باذن اللَّه عز و جل، فلم یخرج ثم قالها الثانیة، فاذا شق راسه و لحیته ابیض، فقال ما هذا؟
قال سمعت النداء الاول فظننت انه من اللَّه عز و جل. فشاب لها شقى، ثم سمعت الثانى فعرفت انه من الدنیا فخرجت، فقال مذ کم سنة متّ؟ قال منذ اربعة آلاف سنة ما ذهب عنى سکرة الموت، وَ أَیَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ اى جبرئیل ابن کثیر هر جا که قدس آید در قرآن بتخفیف خواند، گفتهاند که روح جبرئیل است و سمى به لأنه ینزل بما یحیى به و یستروح بعمله، قدس خداوند عز و جل است، اضافه الى نفسه لانه کان بتکوین اللَّه عز و جل له روحا من غیر ولادة والد و والدة، و عیسى را هم باین معنى روح اللَّه خوانند.
شعبى گفت عیسى بر جبرئیل رسید گفت السلام علیک یا روح القدس جبرئیل گفت و علیک یا روح اللَّه مفسران گفتند این هر دو نام بیک معنىاند، و این اضافه بر سبیل تخصیص و تکریم است، و گفتهاند تأیید عیسى به جبرئیل آن بود که عیسى نیرو گرفت بجان پاک از دهن جبرئیل که در مریم دمید، تا بآن نیرو گرفت و بى پدر از مادر در وجود آمد، و گفتهاند که جبرئیل در همه حال قرین وى بودى در سفر و در حضر و در آسمان. قال یزید بن میسرة لم یفارقه ساعة و لم یقرب منه الشیطان لدعوة الجدّة، انى اعیذها بک و ذریتها من الشیطان الرجیم. ابن عباس گفت و جماعتى از مفسران که معنى وَ أَیَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ آنست که وى را نام اعظم در آموختیم تا مرده بدان زنده میگردانید، و خلق را بدان عجائب معجزات مىنمود، پس باین قول روح القدس اسم اعظم است، ابن زید گفت: روح القدس انجیل است، هم بدانمعنى که قرآن را بدان روح خواند، و ذلک فى قوله أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا باز خطاب جهودان در گرفت أَ فَکُلَّما جاءَکُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى أَنْفُسُکُمُ اسْتَکْبَرْتُمْ فَفَرِیقاً کَذَّبْتُمْ وَ فَرِیقاً تَقْتُلُونَ پس از آنک پیغامبران را فرستادیم تا معجزها آشکارا کردند، و نشانهاى روشن نمودند، شما راست راه و راست کار نگشتید، هر گه که پیغامبرى آید بشما نه بر وفق دل خواست و هواء شما، گردن مىکشید و ننگ دارید که بوى ایمان آرید پس قومى را دروغ زن گیرید چون عیسى و محمد ع، و قومى را میکشید چنانک یحیى و زکریا و شعیا و غیرهم. قال عبد اللَّه ابن مسعود کانت بنو اسرائیل تقتل فى الیوم سبعین نبیا و یقوم سوق بقلهم من آخر النهار وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ جهودان گفتند بر طریق استهزاء و انکار که دلهاى ما در غلاف است از آنچه تو مىگویى، جاى دیگر گفت وَ قالُوا قُلُوبُنا فِی أَکِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونا إِلَیْهِ دلهاى ما در پوشش است. اکنّة و غلف یکى بود، کنان و غلاف هر دو بیک معنىاند. مشرکان و جهودان این سخن فراوان گفتهاند و بدان نومیدان کردن رسول خدا خواستهاند، که ما ترا به پیغامبرى نمیدانیم، و فرا آنچه تو آوردى نه مىبینیم، و اگر غلف برفع لام خوانى معنى آنست که قلوبنا اوعیة الحکمة دلهاى ما خود پیرایه دانش است و حکمت، و درین قراءت خویشتن را از رسول خدا و قرآن و شریعت اسلام بىنیاز میدیدند. و معنى دیگر گفتهاند باین قراءت یعنى که دلهاى ما پیرایه حکمت است و دانش، هر چه بدان رسد از علم بداند و دریابد و یاد گیرد، چونست که سخن تو مىدرنیابد و فهم مىنکند، مگر نه راست است؟ که اگر راست بودى و حق، دلهاى ما آن را دریافتى چون دیگر سخنان.
رب العالمین گفت بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِکُفْرِهِمْ نه چنانست که ایشان میگویند که ما ایشان را از رحمت خود دور کردهایم و از درگاه خویش راندهایم. جاى دیگر گفت بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ وَ طُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَفْقَهُونَ مهر بر دل ایشان نهادیم تا دانش و حکمت در آن نشود، و جهل و کفر از آن بیرون نیاید از آنست که نمیدانند و در نمىیابند. بل حرف عطف است که در سیاق جحد رود و در ظاهر آیت جحد نیست اما در معنى هست، فکانه قال وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ و لیس کذلک بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِکُفْرِهِمْ فَقَلِیلًا ما یُؤْمِنُونَ این را سه معنى گفتهاند: یکى آنست که لا یؤمنون منهم الا قلیل یعنى اندکى از این جهودان گرویدند چون عبد اللَّه سلام و اصحاب وى. معنى دیگر فقلیل ما یؤمنون ممّا فى ایدیهم و یکفرون باکثره باندکى از آنچه ما فرستادیم و فرمودیم بگرویدند و بیشتر فرو گذاشتند، و آن اندک آنست که رب العالمین گفت: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ. سدیگر معنى لا یؤمنون قلیلا و لا کثیرا، اندک و بسیار هیچ مىنگروند بکم و بیش هیچ در دین نمىآیند.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۱۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ لَمَّا جاءَهُمْ کِتابٌ و چون بایشان آمد نامه مِنْ عِنْدِ اللَّهِ از نزدیک خداوند مُصَدِّقٌ استوار گیر و گواه لِما مَعَهُمْ توریة را که با ایشانست وَ کانُوا مِنْ قَبْلُ و ایشان جهودان از پیش ما یَسْتَفْتِحُونَ مى نصرت خواستند برسول خدا عَلَى الَّذِینَ کَفَرُوا بر دشمنان خویش که کافران بودند فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا چون بایشان آمد آنچه شناختند کَفَرُوا بِهِ بوى کافر شدند فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْکافِرِینَ پس اکنون لعنت خدا بر کافران.
بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ ببد چیزى خویشتن بفروختند أَنْ یَکْفُرُوا که کافر میشوند بِما أَنْزَلَ اللَّهُ بآنچه فرو فرستاده اللَّه، بَغْیاً حسد را أَنْ یُنَزِّلَ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ مى فرو فرستد از فضل خویش عَلى مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ بر آن که خواهد از رهیگان خویش فَباؤُ بِغَضَبٍ خویشتن را بخشم خداى آوردند و بخشم وى باز گشتند عَلى غَضَبٍ خشمى بر خشمى وَ لِلْکافِرِینَ عَذابٌ مُهِینٌ و کافرانراست عذابى خوار کننده.
وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ و چون ایشان را گویند. آمِنُوا بگروید بِما أَنْزَلَ اللَّهُ بآنچه اللَّه فرو فرستاد قالُوا بجواب گفتند نُؤْمِنُ بِما أُنْزِلَ عَلَیْنا ایمان بدان آریم که بر ما فرستادند، وَ یَکْفُرُونَ و کافر میشوند بِما وَراءَهُ بهر چه جز زان است وَ هُوَ الْحَقُّ و آنچه ایشان را و از آن خواندند راست است و درست، مُصَدِّقاً لِما مَعَهُمْ استوار گیر و گواه آنچه با ایشان است از توریة قُلْ رسول من گوى ایشان را فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِیاءَ اللَّهِ چرا پیغامبران اللَّه را مىکشید؟ مِنْ قَبْلُ از پیش ما إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ اگر بفرستاده من گرویدگانید.
وَ لَقَدْ جاءَکُمْ مُوسى بدرستى که آمد بشما موسى بِالْبَیِّناتِ با پیغامهاى روشن و نشانهاى راست، ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ پس آن گه گوساله را بخدایى گرفتید مِنْ بَعْدِهِ پس غایب شدن موسى و رفتن وى به طور وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ و شمااید بچنان ستم بر خود ستمکاران.
وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَکُمْ و پیمان ستدیم از شما وَ رَفَعْنا فَوْقَکُمُ الطُّورَ و کوه زبر شما برداشتیم، خُذُوا ما آتَیْناکُمْ گفتیم بگیرید آنچه شما را دادیم بِقُوَّةٍ بعزم راست و تصدیق درست، وَ اسْمَعُوا و پیغام نیوشید و پذیرید، قالُوا سَمِعْنا گفتند شنیدیم وَ عَصَیْنا و نافرمان شدیم، وَ أُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ و در دلهاى ایشان دارند الْعِجْلَ دوستى گوساله بِکُفْرِهِمْ از کافر دلى ایشان قُلْ رسول من گوى بِئْسَما یَأْمُرُکُمْ بِهِ إِیمانُکُمْ به بد چیزى میفرماید ایمان شما را إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ اگر بفرستاده ما گرویدگانید.
بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ ببد چیزى خویشتن بفروختند أَنْ یَکْفُرُوا که کافر میشوند بِما أَنْزَلَ اللَّهُ بآنچه فرو فرستاده اللَّه، بَغْیاً حسد را أَنْ یُنَزِّلَ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ مى فرو فرستد از فضل خویش عَلى مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ بر آن که خواهد از رهیگان خویش فَباؤُ بِغَضَبٍ خویشتن را بخشم خداى آوردند و بخشم وى باز گشتند عَلى غَضَبٍ خشمى بر خشمى وَ لِلْکافِرِینَ عَذابٌ مُهِینٌ و کافرانراست عذابى خوار کننده.
وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ و چون ایشان را گویند. آمِنُوا بگروید بِما أَنْزَلَ اللَّهُ بآنچه اللَّه فرو فرستاد قالُوا بجواب گفتند نُؤْمِنُ بِما أُنْزِلَ عَلَیْنا ایمان بدان آریم که بر ما فرستادند، وَ یَکْفُرُونَ و کافر میشوند بِما وَراءَهُ بهر چه جز زان است وَ هُوَ الْحَقُّ و آنچه ایشان را و از آن خواندند راست است و درست، مُصَدِّقاً لِما مَعَهُمْ استوار گیر و گواه آنچه با ایشان است از توریة قُلْ رسول من گوى ایشان را فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِیاءَ اللَّهِ چرا پیغامبران اللَّه را مىکشید؟ مِنْ قَبْلُ از پیش ما إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ اگر بفرستاده من گرویدگانید.
وَ لَقَدْ جاءَکُمْ مُوسى بدرستى که آمد بشما موسى بِالْبَیِّناتِ با پیغامهاى روشن و نشانهاى راست، ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ پس آن گه گوساله را بخدایى گرفتید مِنْ بَعْدِهِ پس غایب شدن موسى و رفتن وى به طور وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ و شمااید بچنان ستم بر خود ستمکاران.
وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَکُمْ و پیمان ستدیم از شما وَ رَفَعْنا فَوْقَکُمُ الطُّورَ و کوه زبر شما برداشتیم، خُذُوا ما آتَیْناکُمْ گفتیم بگیرید آنچه شما را دادیم بِقُوَّةٍ بعزم راست و تصدیق درست، وَ اسْمَعُوا و پیغام نیوشید و پذیرید، قالُوا سَمِعْنا گفتند شنیدیم وَ عَصَیْنا و نافرمان شدیم، وَ أُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ و در دلهاى ایشان دارند الْعِجْلَ دوستى گوساله بِکُفْرِهِمْ از کافر دلى ایشان قُلْ رسول من گوى بِئْسَما یَأْمُرُکُمْ بِهِ إِیمانُکُمْ به بد چیزى میفرماید ایمان شما را إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ اگر بفرستاده ما گرویدگانید.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۱۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ لَمَّا جاءَهُمْ کِتابٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ آمد بایشان نامه و چه نامه که یادگار خداوندست بنزدیک دوستان، نامه که مهر قدیم است بروى عنوان نامه که قصه دوستى و دوستان است مضمون آن، نامه که از قطیعت امان است،و بىقرار را درمان است، شفاء دل بیماران است، و آسایش جان اندوهگنان، رحمتى بود از خداى جهانیان بر مصطفى مهتر عالمیان، این نامه بوى داد تا او را یادگار بود و غمگسار، اندوه دل خویش بآن بسر آوردى و از رنج بیگانگان بآن آسایش یافتى!
و کتبت حولى لا تفارق مضجعى
و فیها شفاء للّذى انا کاتم
اگر جهودان بودند تغییر و تبدیل در نام و صفت وى آوردند، و خصمى وى را میان در بسته ناسزا میگفتند، پس از آنکه وى را شناخته بودند و دانسته، و بوى نصرت خواسته. و اگر کافران قریش و مشرکان مکه بودند از آن پیش که علم نبوت بدست وى دادند در میان ایشان مکرم و عزیز و محترم بود، امانتها بنزدیک وى مىنهادند و در محافل او را در صدر مىنشاندند، پس چون قصه نبوت خواندن گرفت و حدیث دل و دل آرام پیش آورد، آن کار دیگر گون گشت، دوست برنگ دشمن شد تیر ملامت در وى انداختند، ساحر و شاعرش نام نهادند، دیوانه و سرگشتهاش خواندند.
اشاعوا لنا فى الحىّ اشنع قصّة
و کانوا لنا سلما فصاروا لنا حربا
چه زیان دارد او را چون اجیر و فقیر خوانند، و رب العالمین او را بشیر و نذیر خواند! چه زیان داشت او را چون گفتند ضالّ است و غبى، و رب العالمین گفت رسول است و نبىّ!
هذا و ان اصبح فى اطمار
و کان فى فقر من الیسار
آثر عندى من اخى و جارى
دوست دوست پسند باید نه شهر پسند، و عجب نیست اگر مشتى بیگانگان آن مهتر عالم را نشناختند و ندانستند، که ایشان را خود دیده آن نباشد که او را بینند و شناسند. و عجب آنست که چندین هزار پیغامبر بخاک فرو شدند در درد و حسرت آنکه تا مر ایشان را بر اسرار فطرت آن مهتر اطلاع بودى و هرگز نبود و نیافتند، و کیف لا و القرآن یقول فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى
آن خزینه اسرار فطرت محمد مرسل را مهرى بر نهادیم و طمعها از دریافت آن نومید گردانیدیم وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُها إِلَّا هُوَ حسین منصور که شمه از دور بدید فریاد بر آورد که سراج من نور الغیب بدا و غار و جاوز السراج و سار.
اى ماه برآمدى و تابان گشتى
گرد فلک خویش خرامان گشتى
چون دانستى برابر جان گشتى
ناگاه فرو شدى و پنهان گشتى
لم یزل کان مذکورا قبل القبل و بعد البعد و الجواهر و الالوان جوهره صفوىّ، کلامه نبویّ، حکمه علوى، عبارته عربىّ، و لا مشرقى و لا مغربى، حسبه ابوى، رفیقه ربوى، صاحبه اموى، ما خرج من میم محمد، و ما دخل فى حائه احد.
آفرینش همه در میم محمد متلاشى، هر کجا در عالم دردى است و سوزى در مقابل سوز عشق وى ناچیز، انبیاء و اولیاء و شهداء و صدیقان چندانک توانستند از اوّل عمر تا آخر برفتند و بعاقبت باول قدم وى رسیدند، آن مقام که زبر خلایق آمد زیر قدم خود نپسندید، بسدره منتهى و جنات مأوى و طوبى و زلفى که غایت رتبت صدیقان است خود ننگرید، که ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى زهى کرامت و رتبت! زهى شرف و فضیلت! زهى علو و رفعت! کرا بود جز از وى فضل تمام و کار بنظام؟ عز سماوى و فر خدایى؟ پس از پانصد سال بنگر رکن دولت شرع او عامر و شاخ شجره دولت او ناضر، شرف او مستعلى، و حکم او مستولى، درین گیتى نواى وى، در هفت آسمان آواى وى، در هر دلى از وى چراغى، بر هر زبانى از وى داغى، در هر سرى از وى نوایى در هر سینه از وى لوائى، در هر دلى وى را جایى، راهش پر نور، و گفت و کردش با نور، و خلق و خویش از نور، و خود نور على نور.
کفر و ایمان را هم اندر تیرگى هم در صفا
نیست دار الملک جز رخسار و زلف مصطفى
روى و مویشگر بصحرا ناوریدى قهر و لطف
کافرى بى برک ماندستى و ایمان بینوا
وَ لَقَدْ جاءَکُمْ مُوسى بِالْبَیِّناتِ الآیة، چون موسى ع بر بساط انبساط پرورده شد، و خلعت کرامت یافت، و به نبوت و رسالت مخصوص گشت، وحى آمد بوى که یا موسى تو آن باز سپیدى که خلقى را بتو صید خواهیم کرد، پیغام ما به بنى اسرائیل رسان، و نعمت و منت ما در یاد ایشان ده رب العالمین آن فرستادن و رفتن وى بر جهانیان جلوه کرد و گفت وَ لَقَدْ جاءَکُمْ مُوسى بِالْبَیِّناتِ موسى گفت: خداوندا ایشان را چه گویم؟ وهب منبه گفت در بعضى کتب خواندهام که پیغام حق آن بود که «یا بن عمران! قل لبنى آدم من کان شفیعکم الى اذ خلقتکم فاحسنت صورکم؟ و من کان شفیعکم الىّ اذ مننت علیکم بالاسلام. أمّن اخرجکم من اصلاب آبائکم بالرفق الى بطون امهاتکم؟ أمّن اخرجکم بالرفق من ارحام امهاتکم؟ امّن فتق القلب فجعل فیه نورا تهتدون به؟ امّن وهب لکم السمع تسمعون به؟ هذه منتّى علیکم قدیمة تعصوننى بالنّهار، و متمرّدون علىّ و انا بعلمى احفظکم فى ظلم اللیالى، و ان الملائکة لتنادى یا حلیم! ما احلمک عن الظالمین! یا موسى ینقلبون فى نعمایى و یعصوننى، ثم یقولون انى غفور رحیم. یا موسى کم یشکو کرام الحفظة الى عبدى فآمرهم بالصبر و اقول لهم لعلّه یرجع و یتوب؟ یا بن عمران! یمرّون بالجیفة فیسدّون مناخرهم، و ذنوبهم عندى انتن من الجیفة. یا بن عمران! عند الشدائد یدعوننى و ینسوننى عند الرخاء، یا بنى آدم! خذوا من الدنیا بقدر ما تطیقون، و اکتسبوا من الذنوب بقدر ما تحتملون العقوبة، و اطلبوا من النّعم بقدر ما تؤدّون شکره، ستعلمون اذا رجعتم الىّ انّى انّما امهلت الظالمون لهوانهم علىّ.
و کتبت حولى لا تفارق مضجعى
و فیها شفاء للّذى انا کاتم
اگر جهودان بودند تغییر و تبدیل در نام و صفت وى آوردند، و خصمى وى را میان در بسته ناسزا میگفتند، پس از آنکه وى را شناخته بودند و دانسته، و بوى نصرت خواسته. و اگر کافران قریش و مشرکان مکه بودند از آن پیش که علم نبوت بدست وى دادند در میان ایشان مکرم و عزیز و محترم بود، امانتها بنزدیک وى مىنهادند و در محافل او را در صدر مىنشاندند، پس چون قصه نبوت خواندن گرفت و حدیث دل و دل آرام پیش آورد، آن کار دیگر گون گشت، دوست برنگ دشمن شد تیر ملامت در وى انداختند، ساحر و شاعرش نام نهادند، دیوانه و سرگشتهاش خواندند.
اشاعوا لنا فى الحىّ اشنع قصّة
و کانوا لنا سلما فصاروا لنا حربا
چه زیان دارد او را چون اجیر و فقیر خوانند، و رب العالمین او را بشیر و نذیر خواند! چه زیان داشت او را چون گفتند ضالّ است و غبى، و رب العالمین گفت رسول است و نبىّ!
هذا و ان اصبح فى اطمار
و کان فى فقر من الیسار
آثر عندى من اخى و جارى
دوست دوست پسند باید نه شهر پسند، و عجب نیست اگر مشتى بیگانگان آن مهتر عالم را نشناختند و ندانستند، که ایشان را خود دیده آن نباشد که او را بینند و شناسند. و عجب آنست که چندین هزار پیغامبر بخاک فرو شدند در درد و حسرت آنکه تا مر ایشان را بر اسرار فطرت آن مهتر اطلاع بودى و هرگز نبود و نیافتند، و کیف لا و القرآن یقول فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى
آن خزینه اسرار فطرت محمد مرسل را مهرى بر نهادیم و طمعها از دریافت آن نومید گردانیدیم وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُها إِلَّا هُوَ حسین منصور که شمه از دور بدید فریاد بر آورد که سراج من نور الغیب بدا و غار و جاوز السراج و سار.
اى ماه برآمدى و تابان گشتى
گرد فلک خویش خرامان گشتى
چون دانستى برابر جان گشتى
ناگاه فرو شدى و پنهان گشتى
لم یزل کان مذکورا قبل القبل و بعد البعد و الجواهر و الالوان جوهره صفوىّ، کلامه نبویّ، حکمه علوى، عبارته عربىّ، و لا مشرقى و لا مغربى، حسبه ابوى، رفیقه ربوى، صاحبه اموى، ما خرج من میم محمد، و ما دخل فى حائه احد.
آفرینش همه در میم محمد متلاشى، هر کجا در عالم دردى است و سوزى در مقابل سوز عشق وى ناچیز، انبیاء و اولیاء و شهداء و صدیقان چندانک توانستند از اوّل عمر تا آخر برفتند و بعاقبت باول قدم وى رسیدند، آن مقام که زبر خلایق آمد زیر قدم خود نپسندید، بسدره منتهى و جنات مأوى و طوبى و زلفى که غایت رتبت صدیقان است خود ننگرید، که ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى زهى کرامت و رتبت! زهى شرف و فضیلت! زهى علو و رفعت! کرا بود جز از وى فضل تمام و کار بنظام؟ عز سماوى و فر خدایى؟ پس از پانصد سال بنگر رکن دولت شرع او عامر و شاخ شجره دولت او ناضر، شرف او مستعلى، و حکم او مستولى، درین گیتى نواى وى، در هفت آسمان آواى وى، در هر دلى از وى چراغى، بر هر زبانى از وى داغى، در هر سرى از وى نوایى در هر سینه از وى لوائى، در هر دلى وى را جایى، راهش پر نور، و گفت و کردش با نور، و خلق و خویش از نور، و خود نور على نور.
کفر و ایمان را هم اندر تیرگى هم در صفا
نیست دار الملک جز رخسار و زلف مصطفى
روى و مویشگر بصحرا ناوریدى قهر و لطف
کافرى بى برک ماندستى و ایمان بینوا
وَ لَقَدْ جاءَکُمْ مُوسى بِالْبَیِّناتِ الآیة، چون موسى ع بر بساط انبساط پرورده شد، و خلعت کرامت یافت، و به نبوت و رسالت مخصوص گشت، وحى آمد بوى که یا موسى تو آن باز سپیدى که خلقى را بتو صید خواهیم کرد، پیغام ما به بنى اسرائیل رسان، و نعمت و منت ما در یاد ایشان ده رب العالمین آن فرستادن و رفتن وى بر جهانیان جلوه کرد و گفت وَ لَقَدْ جاءَکُمْ مُوسى بِالْبَیِّناتِ موسى گفت: خداوندا ایشان را چه گویم؟ وهب منبه گفت در بعضى کتب خواندهام که پیغام حق آن بود که «یا بن عمران! قل لبنى آدم من کان شفیعکم الى اذ خلقتکم فاحسنت صورکم؟ و من کان شفیعکم الىّ اذ مننت علیکم بالاسلام. أمّن اخرجکم من اصلاب آبائکم بالرفق الى بطون امهاتکم؟ أمّن اخرجکم بالرفق من ارحام امهاتکم؟ امّن فتق القلب فجعل فیه نورا تهتدون به؟ امّن وهب لکم السمع تسمعون به؟ هذه منتّى علیکم قدیمة تعصوننى بالنّهار، و متمرّدون علىّ و انا بعلمى احفظکم فى ظلم اللیالى، و ان الملائکة لتنادى یا حلیم! ما احلمک عن الظالمین! یا موسى ینقلبون فى نعمایى و یعصوننى، ثم یقولون انى غفور رحیم. یا موسى کم یشکو کرام الحفظة الى عبدى فآمرهم بالصبر و اقول لهم لعلّه یرجع و یتوب؟ یا بن عمران! یمرّون بالجیفة فیسدّون مناخرهم، و ذنوبهم عندى انتن من الجیفة. یا بن عمران! عند الشدائد یدعوننى و ینسوننى عند الرخاء، یا بنى آدم! خذوا من الدنیا بقدر ما تطیقون، و اکتسبوا من الذنوب بقدر ما تحتملون العقوبة، و اطلبوا من النّعم بقدر ما تؤدّون شکره، ستعلمون اذا رجعتم الىّ انّى انّما امهلت الظالمون لهوانهم علىّ.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۱۵ - النوبة الاولى
قوله تعالى: قُلْ رسول من گوى إِنْ کانَتْ لَکُمُ الدَّارُ الْآخِرَةُ اگر سراى پسین و پیروزى در آن شما راست عِنْدَ اللَّهِ نزدیک خداوند، خالِصَةً مِنْ دُونِ النَّاسِ خاصّه شما را از غیر دیگران، فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ پس مرگ خواهید بآرزوى إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ اگر مىراست گوئید.
وَ لَنْ یَتَمَنَّوْهُ و بآرزو نخواهند آن را، أَبَداً هرگز بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ بآنچه میدانند که پیش فرا فرستادند از کردید، وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ و اللَّه داناست بآن ستمکاران بر خویشتن.
وَ لَتَجِدَنَّهُمْ و ایشان را یابید أَحْرَصَ النَّاسِ حریصتر مردمان عَلى حَیاةٍ بر زندگانى، وَ مِنَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا و گبرکان هم یَوَدُّ أَحَدُهُمْ دوست دارد یکى از آن گبران لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ اگر او را هزار سال عمر دراز دهندى وَ ما هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذابِ و رهاننده نیست آدمى را از عذاب أَنْ یُعَمَّرَ که او را عمر دراز دهند وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِما یَعْمَلُونَ و اللَّه بینا است بآنچه میکنند.
قُلْ رسول من گوى، مَنْ کانَ عَدُوًّا لِجِبْرِیلَ هر که دشمن است جبرئیل را، فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِکَ خداست که فرستاد او را بر دل تو نه خود آمد بِإِذْنِ اللَّهِ بدستورى اللَّه آمد، مُصَدِّقاً استوار گیر و گواه لِما بَیْنَ یَدَیْهِ هر کتاب را که پیش او فرود آمد وَ هُدىً و راهنمونى وَ بُشْرى لِلْمُؤْمِنِینَ و شادمانه کردن گرویدگان را.
مَنْ کانَ عَدُوًّا لِلَّهِ هر که دشمنست خداى را وَ مَلائِکَتِهِ و فریشتگان وى را وَ رُسُلِهِ و فرستادگان وى را، وَ جِبْرِیلَ وَ مِیکالَ و جبرئیل و میکائیل را فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْکافِرِینَ اللَّه دشمنست آن کافران را که دشمن ایشانند.
وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ و ما فرستادیم بر تو آیاتٍ بَیِّناتٍ سخنهاى روشن هویدا و راست، وَ ما یَکْفُرُ بِها و کافر نشوند بآن إِلَّا الْفاسِقُونَ مگر فاسقان که از پذیرفتن حق بیرون شدهاند.
أَ وَ کُلَّما عاهَدُوا عَهْداً باش هر گه که پیمانى ببندند، نَبَذَهُ بیوکنند و بشکنند آن پیمان را فَرِیقٌ مِنْهُمْ گروهى ازیشان بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یُؤْمِنُونَ...
بلکه بیشتر ایشان ناگرویدگانند.
وَ لَمَّا جاءَهُمْ و آن گه که آمد بایشان رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ فرستاده از نزدیک خداوند مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ استوار گیر و گواه آن کتاب را که با ایشانست نَبَذَ بیوکند فَرِیقٌ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ گروهى ازیشان که توریة دادند ایشان را، کِتابَ اللَّهِ وَراءَ ظُهُورِهِمْ کتاب خداى توریة پس پشت انداختند کَأَنَّهُمْ لا یَعْلَمُونَ مانند آنک نمیدانند که توریة سخن خدا است.
وَ اتَّبَعُوا وانگه پس روى کردند ما تَتْلُوا الشَّیاطِینُ آن چیز را که شیاطین خواندند عَلى بر عهد مُلْکِ سُلَیْمانَ و در زمان او وَ ما کَفَرَ سُلَیْمانُ و هرگز سلیمان کافر نبود وَ لکِنَّ الشَّیاطِینَ کَفَرُوا و لکن شیاطین کافر شدند، یُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ جادوى در مردمان میآموزند. وَ ما أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَکَیْنِ و نیز پس روى کردند آن چیز را که فرستاده آمد بر آن دو فریشته، بِبابِلَ شهر بابل هارُوتَ وَ مارُوتَ نام آن دو فرشته هاروت و ماروت، وَ ما یُعَلِّمانِ مِنْ أَحَدٍ و ایشان جادوى در هیچکس نیاموزند، حَتَّى یَقُولا تا آن گاه که بیشتر گویند إِنَّما نَحْنُ فِتْنَةٌ ما آزمون خلق ایم از خداى، فَلا تَکْفُرْ کافر مشو بپذیرفتن باطل فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُما و مىآموزند از آن دو فریشته، ما یُفَرِّقُونَ بِهِ چیزى که با آن جدایى کنند بَیْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ میانه مرد و جفت وى، وَ ما هُمْ بِضارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ و نمىگزایند کس را، بآن و جدایى نمىاوکنند إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ مگر بخواست خداى وَ یَتَعَلَّمُونَ و مىآموزند ما یَضُرُّهُمْ چیزى که ایشان را در این گزند نماید، وَ لا یَنْفَعُهُمْ و ایشان را در دین بکار نیاید، وَ لَقَدْ عَلِمُوا و نیک دانستهاند لَمَنِ اشْتَراهُ که هر که سحر را خرد و پسندد ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ
او را در آن جهان نیست از هیچ نیکویى بهره، وَ لَبِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ و ببد چیزى خویشتن را بفروختند، لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ اگر دانندید.
وَ لَوْ أَنَّهُمْ آمَنُوا و اگر ایشان ایمان آوردندى وَ اتَّقَوْا و از خشم خداى بپرهیزیدندى، لَمَثُوبَةٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ پاداش ایشان از نزدیک خداوند خَیْرٌ به بودى لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ اگر دانندید.
وَ لَنْ یَتَمَنَّوْهُ و بآرزو نخواهند آن را، أَبَداً هرگز بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ بآنچه میدانند که پیش فرا فرستادند از کردید، وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ و اللَّه داناست بآن ستمکاران بر خویشتن.
وَ لَتَجِدَنَّهُمْ و ایشان را یابید أَحْرَصَ النَّاسِ حریصتر مردمان عَلى حَیاةٍ بر زندگانى، وَ مِنَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا و گبرکان هم یَوَدُّ أَحَدُهُمْ دوست دارد یکى از آن گبران لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ اگر او را هزار سال عمر دراز دهندى وَ ما هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذابِ و رهاننده نیست آدمى را از عذاب أَنْ یُعَمَّرَ که او را عمر دراز دهند وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِما یَعْمَلُونَ و اللَّه بینا است بآنچه میکنند.
قُلْ رسول من گوى، مَنْ کانَ عَدُوًّا لِجِبْرِیلَ هر که دشمن است جبرئیل را، فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِکَ خداست که فرستاد او را بر دل تو نه خود آمد بِإِذْنِ اللَّهِ بدستورى اللَّه آمد، مُصَدِّقاً استوار گیر و گواه لِما بَیْنَ یَدَیْهِ هر کتاب را که پیش او فرود آمد وَ هُدىً و راهنمونى وَ بُشْرى لِلْمُؤْمِنِینَ و شادمانه کردن گرویدگان را.
مَنْ کانَ عَدُوًّا لِلَّهِ هر که دشمنست خداى را وَ مَلائِکَتِهِ و فریشتگان وى را وَ رُسُلِهِ و فرستادگان وى را، وَ جِبْرِیلَ وَ مِیکالَ و جبرئیل و میکائیل را فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْکافِرِینَ اللَّه دشمنست آن کافران را که دشمن ایشانند.
وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ و ما فرستادیم بر تو آیاتٍ بَیِّناتٍ سخنهاى روشن هویدا و راست، وَ ما یَکْفُرُ بِها و کافر نشوند بآن إِلَّا الْفاسِقُونَ مگر فاسقان که از پذیرفتن حق بیرون شدهاند.
أَ وَ کُلَّما عاهَدُوا عَهْداً باش هر گه که پیمانى ببندند، نَبَذَهُ بیوکنند و بشکنند آن پیمان را فَرِیقٌ مِنْهُمْ گروهى ازیشان بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یُؤْمِنُونَ...
بلکه بیشتر ایشان ناگرویدگانند.
وَ لَمَّا جاءَهُمْ و آن گه که آمد بایشان رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ فرستاده از نزدیک خداوند مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ استوار گیر و گواه آن کتاب را که با ایشانست نَبَذَ بیوکند فَرِیقٌ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ گروهى ازیشان که توریة دادند ایشان را، کِتابَ اللَّهِ وَراءَ ظُهُورِهِمْ کتاب خداى توریة پس پشت انداختند کَأَنَّهُمْ لا یَعْلَمُونَ مانند آنک نمیدانند که توریة سخن خدا است.
وَ اتَّبَعُوا وانگه پس روى کردند ما تَتْلُوا الشَّیاطِینُ آن چیز را که شیاطین خواندند عَلى بر عهد مُلْکِ سُلَیْمانَ و در زمان او وَ ما کَفَرَ سُلَیْمانُ و هرگز سلیمان کافر نبود وَ لکِنَّ الشَّیاطِینَ کَفَرُوا و لکن شیاطین کافر شدند، یُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ جادوى در مردمان میآموزند. وَ ما أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَکَیْنِ و نیز پس روى کردند آن چیز را که فرستاده آمد بر آن دو فریشته، بِبابِلَ شهر بابل هارُوتَ وَ مارُوتَ نام آن دو فرشته هاروت و ماروت، وَ ما یُعَلِّمانِ مِنْ أَحَدٍ و ایشان جادوى در هیچکس نیاموزند، حَتَّى یَقُولا تا آن گاه که بیشتر گویند إِنَّما نَحْنُ فِتْنَةٌ ما آزمون خلق ایم از خداى، فَلا تَکْفُرْ کافر مشو بپذیرفتن باطل فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُما و مىآموزند از آن دو فریشته، ما یُفَرِّقُونَ بِهِ چیزى که با آن جدایى کنند بَیْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ میانه مرد و جفت وى، وَ ما هُمْ بِضارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ و نمىگزایند کس را، بآن و جدایى نمىاوکنند إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ مگر بخواست خداى وَ یَتَعَلَّمُونَ و مىآموزند ما یَضُرُّهُمْ چیزى که ایشان را در این گزند نماید، وَ لا یَنْفَعُهُمْ و ایشان را در دین بکار نیاید، وَ لَقَدْ عَلِمُوا و نیک دانستهاند لَمَنِ اشْتَراهُ که هر که سحر را خرد و پسندد ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ
او را در آن جهان نیست از هیچ نیکویى بهره، وَ لَبِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ و ببد چیزى خویشتن را بفروختند، لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ اگر دانندید.
وَ لَوْ أَنَّهُمْ آمَنُوا و اگر ایشان ایمان آوردندى وَ اتَّقَوْا و از خشم خداى بپرهیزیدندى، لَمَثُوبَةٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ پاداش ایشان از نزدیک خداوند خَیْرٌ به بودى لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ اگر دانندید.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۱۶ - النوبة الاولى
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدید و پیغام نیوشیدید لا تَقُولُوا راعِنا مگویید رسول مرا راعنا وَ قُولُوا انْظُرْنا و بجاى راعنا انظرنا گوئید، وَ اسْمَعُوا و بنیوشید، وَ لِلْکافِرِینَ و ناگرویدگانراست عَذابٌ أَلِیمٌ عذابى دردنماى. ما یَوَدُّ خوش مىنیاید و دوست مىندارد الَّذِینَ کَفَرُوا ایشان که کافر شدند مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ از اهل توریة وَ لَا الْمُشْرِکِینَ و نه مشرکان نه گبران أَنْ یُنَزَّلَ عَلَیْکُمْ که بر شما از آسمان پیغام آید مِنْ خَیْرٍ ازین نیکویى و پیغام گزارى مِنْ رَبِّکُمْ از خداوند شما، وَ اللَّهُ یَخْتَصُّ و اللَّه میگزیند و شایسته میسازد و سزا میکند. بِرَحْمَتِهِ بمهربانى خود، مَنْ یَشاءُ آن را که خواهد، وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ و اللَّه با فضل و نواخت بزرگوارست.
ما نَنْسَخْ مِنْ آیَةٍ هر چه منسوخ کنیم در قرآن از آیتى أَوْ نُنْسِها یا آن را فراموش کنیم بر تو، نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْها دیگرى آریم به از آن أَوْ مِثْلِها یا هم چنان، أَ لَمْ تَعْلَمْ نمیدانى اى آدمى أَنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ که اللَّه بر همه چیز تواناست.
أَ لَمْ تَعْلَمْ و نمیدانى اى آدمى! أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ که اللَّه راست پادشاهى آسمانها و زمین وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ و نیست شما را جز از اللَّه مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ یارى و نه کارسازى و خداوندى.
أَمْ تُرِیدُونَ یا میخواهید أَنْ تَسْئَلُوا رَسُولَکُمْ که از رسول خویش محمد چیزى خواهید کَما سُئِلَ مُوسى مِنْ قَبْلُ چنانک از موسى خواستند پیش فا وَ مَنْ یَتَبَدَّلِ الْکُفْرَ بِالْإِیمانِ و هر کس که بدل پسندد و گیرد کفر از ایمان فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِیلِ او آنست که گم گشت از میان راه راست.
وَدَّ مىدوست دارد و مىخواهد کَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ فراوانى از اهل کتاب ازین دانشمندان جهودان لَوْ یَرُدُّونَکُمْ اگر توانستندى که شما را برگردانیدندى مِنْ بَعْدِ إِیمانِکُمْ از پس استوار داشت شما خداى و رسول را، کُفَّاراً باز برندى شما را تا کافر شوید حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ از حسدى که در دلهاى ایشان است. مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ پس آنک پیدا شد ایشان را در توریة که محمد استوارست و پیغام باو حق، فَاعْفُوا در گذارید وَ اصْفَحُوا و از جواب ایشان بسزا روى گردانید حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ تا اللَّه آرد فرمان خویش إِنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ بدرستى که اللَّه بر همه چیز قادر است و هر کار را توانا
وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ و نماز بپاى دارید وَ آتُوا الزَّکاةَ و زکاة مال بدهید وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ و هر چه خود را پیش فرا فرستید از خیرى تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ نزدیک اللَّه بازیابید آن را، إِنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ اللَّه بآنچه شما میکنید بیناست.
وَ قالُوا و جهودان گفتند لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ در بهشت نرود إِلَّا مَنْ کانَ هُوداً مگر جهودان أَوْ نَصارى و ترسایان همین گفتند خود را تِلْکَ أَمانِیُّهُمْ آن دروغهاى ساخته ایشانست، قُلْ رسول من گوى هاتُوا بُرْهانَکُمْ حجت خویش باز نمائید و بیارید إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ اگر مىراست گوئید.
ما نَنْسَخْ مِنْ آیَةٍ هر چه منسوخ کنیم در قرآن از آیتى أَوْ نُنْسِها یا آن را فراموش کنیم بر تو، نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْها دیگرى آریم به از آن أَوْ مِثْلِها یا هم چنان، أَ لَمْ تَعْلَمْ نمیدانى اى آدمى أَنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ که اللَّه بر همه چیز تواناست.
أَ لَمْ تَعْلَمْ و نمیدانى اى آدمى! أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ که اللَّه راست پادشاهى آسمانها و زمین وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ و نیست شما را جز از اللَّه مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ یارى و نه کارسازى و خداوندى.
أَمْ تُرِیدُونَ یا میخواهید أَنْ تَسْئَلُوا رَسُولَکُمْ که از رسول خویش محمد چیزى خواهید کَما سُئِلَ مُوسى مِنْ قَبْلُ چنانک از موسى خواستند پیش فا وَ مَنْ یَتَبَدَّلِ الْکُفْرَ بِالْإِیمانِ و هر کس که بدل پسندد و گیرد کفر از ایمان فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِیلِ او آنست که گم گشت از میان راه راست.
وَدَّ مىدوست دارد و مىخواهد کَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ فراوانى از اهل کتاب ازین دانشمندان جهودان لَوْ یَرُدُّونَکُمْ اگر توانستندى که شما را برگردانیدندى مِنْ بَعْدِ إِیمانِکُمْ از پس استوار داشت شما خداى و رسول را، کُفَّاراً باز برندى شما را تا کافر شوید حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ از حسدى که در دلهاى ایشان است. مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ پس آنک پیدا شد ایشان را در توریة که محمد استوارست و پیغام باو حق، فَاعْفُوا در گذارید وَ اصْفَحُوا و از جواب ایشان بسزا روى گردانید حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ تا اللَّه آرد فرمان خویش إِنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ بدرستى که اللَّه بر همه چیز قادر است و هر کار را توانا
وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ و نماز بپاى دارید وَ آتُوا الزَّکاةَ و زکاة مال بدهید وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ و هر چه خود را پیش فرا فرستید از خیرى تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ نزدیک اللَّه بازیابید آن را، إِنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ اللَّه بآنچه شما میکنید بیناست.
وَ قالُوا و جهودان گفتند لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ در بهشت نرود إِلَّا مَنْ کانَ هُوداً مگر جهودان أَوْ نَصارى و ترسایان همین گفتند خود را تِلْکَ أَمانِیُّهُمْ آن دروغهاى ساخته ایشانست، قُلْ رسول من گوى هاتُوا بُرْهانَکُمْ حجت خویش باز نمائید و بیارید إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ اگر مىراست گوئید.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۱۷ - النوبة الاولى
قوله تعالى: بَلى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ آرى در بهشت شود هر که روى خویش فرا داد و فرمان اللَّه را منقاد شد، وَ هُوَ مُحْسِنٌ و وى نیکو کار است فَلَهُ أَجْرُهُ او راست دست مزد او عِنْدَ رَبِّهِ نزدیک خداوند وى وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ و نیست فردا بریشان بیمى وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ و نه هیچ اندوهگن شوند.
وَ قالَتِ الْیَهُودُ و جهودان گفتند لَیْسَتِ النَّصارى عَلى شَیْءٍ ترسایان بر هیچ چیز نبند، وَ قالَتِ النَّصارى و ترسایان گفتند لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلى شَیْءٍ جهودان بر هیچ چیز نبند، وَ هُمْ یَتْلُونَ الْکِتابَ و ایشان نامه میخوانند کَذلِکَ همچنین قالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ گفتند ایشان که نادان محضاند و بى کتاب اند مِثْلَ قَوْلِهِمْ گفتنى همچون گفت ایشان فَاللَّهُ یَحْکُمُ اللَّه داورى برد
بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ میان ایشان روز رستخیز فِیما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ در آنچه ایشان در آن گفت و گوى جذاجذ میگویند و رایهاى مختلف مىبینند.
وَ مَنْ أَظْلَمُ و کیست بیدادگرتر مِمَّنْ مَنَعَ مَساجِدَ اللَّهِ از آنک باز دارد از مسجدهاى خداى أَنْ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ ایشان را که خواهند که اللَّه را در آن یاد کنند، وَ سَعى فِی خَرابِها و در ویران کردن آن کوشند، أُولئِکَ ایشان آنند ما کانَ لَهُمْ أَنْ یَدْخُلُوها که هرگز در آن مسجد نشد پس آن إِلَّا خائِفِینَ مگر با بیم و ترس. لَهُمْ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ ایشانراست درین جهان رسوایى و ننگ وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِیمٌ و ایشانراست در آن جهان عذابى بزرگ.
وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ و خدایراست برآمد نگاه آفتاب و فروشد نگاه آفتاب فَأَیْنَما تُوَلُّوا هر جا که روى دارید فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ آنجا بسوى روى نمازگران إِنَّ اللَّهَ واسِعٌ عَلِیمٌ که اللَّه فراخ توانست و دانا.
وَ قالَتِ الْیَهُودُ و جهودان گفتند لَیْسَتِ النَّصارى عَلى شَیْءٍ ترسایان بر هیچ چیز نبند، وَ قالَتِ النَّصارى و ترسایان گفتند لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلى شَیْءٍ جهودان بر هیچ چیز نبند، وَ هُمْ یَتْلُونَ الْکِتابَ و ایشان نامه میخوانند کَذلِکَ همچنین قالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ گفتند ایشان که نادان محضاند و بى کتاب اند مِثْلَ قَوْلِهِمْ گفتنى همچون گفت ایشان فَاللَّهُ یَحْکُمُ اللَّه داورى برد
بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ میان ایشان روز رستخیز فِیما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ در آنچه ایشان در آن گفت و گوى جذاجذ میگویند و رایهاى مختلف مىبینند.
وَ مَنْ أَظْلَمُ و کیست بیدادگرتر مِمَّنْ مَنَعَ مَساجِدَ اللَّهِ از آنک باز دارد از مسجدهاى خداى أَنْ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ ایشان را که خواهند که اللَّه را در آن یاد کنند، وَ سَعى فِی خَرابِها و در ویران کردن آن کوشند، أُولئِکَ ایشان آنند ما کانَ لَهُمْ أَنْ یَدْخُلُوها که هرگز در آن مسجد نشد پس آن إِلَّا خائِفِینَ مگر با بیم و ترس. لَهُمْ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ ایشانراست درین جهان رسوایى و ننگ وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِیمٌ و ایشانراست در آن جهان عذابى بزرگ.
وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ و خدایراست برآمد نگاه آفتاب و فروشد نگاه آفتاب فَأَیْنَما تُوَلُّوا هر جا که روى دارید فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ آنجا بسوى روى نمازگران إِنَّ اللَّهَ واسِعٌ عَلِیمٌ که اللَّه فراخ توانست و دانا.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۱۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: بَلى مَنْ أَسْلَمَ الآیة... بلى اقرارى است بجواب که در آن جحد بود، چنانک رب العالمین گفت حکایت از قول دوزخیان و بجواب خطاب خطابى عذاب سازان أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَذِیرٌ؟ قالُوا بَلى قَدْ جاءَنا نَذِیرٌ فَکَذَّبْنا و نعم جواب استفهامى است که در آن جحد نبود چنانک آتشیان بجواب خطاب بهشتیان گفتند فَهَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ رَبُّکُمْ حَقًّا قالُوا نَعَمْ و بلى در اصل بل بوده است و یا در افزودند تا با حرف نسق مشکل نشود، چون جهودان گفتند. در بهشت نشود مگر جهودان، و ترسایان گفتند در بهشت نشود مگر ترسایان، رب العالمین جواب داد که نه آن و نه این هیچ دو در بهشت نشوند، بلى مؤمنان درشوند آن گه صفت مؤمن در گرفت.
گفت: مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ هر که روى خویش فرا داد، و کردار و دل خویش پاک داشت، و آهنگ خویش راست کرد. مقاتل گفت اسلام بمعنى اخلاص است و وجه بمعنى عمل اى من اخلص عمله میگوید در بهشت آن کس شود که اخلاص در اعمال بجاى آورد و اخلاص بر سه قسم است: اخلاص شهادت در اسلام، و اخلاص خدمت در ایمان، و اخلاص معرفت در حقیقت. و قرآن بهر سه قسم اشارت میکند، اخلاص شهادت را گفت أَلا لِلَّهِ الدِّینُ الْخالِصُ و اخلاص خدمت را گفت وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ و اخلاص معرفت را گفت إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ.
و در اخلاص اعمال حکایتى بیارند از سفیان عیینه که او را رفیقى بود و با وى برادرى گرفته بود، و آن رفیق را یسارى بود و نعمتى که درویشان را بدان نواختى و صدقهها دادى، و نیز متعبّد بود، از دنیا بیرون شد. مردى آمد از شام و دعوى کرد که مرا بنزدیک وى امانتى بود قدر هزار دینار. وارثان گفتند ما ندانیم سفیان عیینه آن مرد را گفت که ترا شب نیمه شعبان بچاه زمزم باید شد، و او را از آن جایگاه بر خواندن تا ترا خبر کند که امانت کجا نهاده است، که در خبر مصطفى آمده است که ارواح مؤمنان و شهیدان و صالحان آن شب در چاه زمزم حاضر آیند، آن مرد برفت و او را از چاه زمزم خواند، جواب نیافت بر سفیان باز آمد، گفت خواندم و جواب نشنیدم، سفیان گفت «آه عدل اللَّه به الى برهوت» مگر او را بگردانیدند ازین چاه بچاه برهوت اندر حضرموت، آنجا که ارواح اشقیاهم درین شب مجتمع شوند آن مرد دیگر سال حضرموت، شد، و شب نیمه شعبان او را از آن چاه برخواند جواب داد، و نشان جاى امانت ازو درخواست، و امانت بوى باز رسید. و سفیان او را گفته بود که بپرس از حال و قصه وى، و بما عدل اللَّه به الى هناک مع عبادته و صومه و صدقاته.
فقال بلّغ سفیان منى السلام، و قل له الریاء الریاء عدل بى الى هاهنا، قال فاتیت سفیان و اخبرته به، فبکى بکاء شدیدا، ثم قال ان اللَّه تعالى لا یقبل الّا ما کان خالصا لوجهه.
و گفتهاند که اسلام درین آیت بمعنى تفویض است و وجه بمعنى امر اى من فوّض امره الى اللَّه، معنى آنست که در بهشت آن کس شود که کار با خداوندگار گذارد.
و قال على بن عیسى من اسلم وجهه للَّه معناه: من سلّم جمیع بدنه لطاعة اللَّه فقد یقال لجملة الشیء وجهه فجعل اشرف الاعضاء عبارة للجمیع.
وَ هُوَ مُحْسِنٌ و نیکو درآید در کردار و گفتار خود، و زندگانى و روزگار خود، و چنان داند در حال عبادت، و چنان انگارد که در خداى خود مىنگرد.
عمر خطاب گفت که جبرئیل ع پرسید از رسول خداى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم که ما الاحسان؟ احسان چیست؟ رسول جواب داد
«ان تعبد اللَّه کانک تراه فان لم تکن تراه فانه یریک»
گفت احسان آنست که خداى را پرستى چنانک گویى که وى را مىبینى، اگر تو وى را نمىبینى وى ترا مىبیند. این اشارت است فرا نهایت مقام سالکان، و تحقیق این سخن آنست که هر رونده را در هر مقام که باشد بدایتى است و وساطتى و نهایتى: بدایت آنست که آغاز سفر کند از خود و در روش آید، و وساطت آنست که بصفت غریبان شود و غریب وار زندگانى کند، و نهایت آنست که بکعبه مشاهدت رسد. مصطفى سه رتبت اشارت کرده، حالت روش را گفت: «سیروا سبق المفردون»
و حالت غربت را گفت: «طلب الحق غربة»
و حالت مشاهدت را گفت: «اعبد اللَّه کانک تراه فان لم تکن تراه فانّه یریک»
آن گه ثمره اخلاص بنده و ثواب احسان وى پدید کرد و گفت: فله اجره عند ربّه»
و هو الجنّة، وى را نزدیک خود به بهشت فرود آورد، آن بهشت که مصطفى صفت وى کرده که
«نور یتلألأ و ریحانة تهتزّ و نهر یطّرد و زوجة حسناء جمیلة فى نضرة و نعمة و سلامة، فى اقامة ابدا»
نورى تابان، بانواع ریاحین بویان، و جوى روان، و هم جفت جوان، و شادى و ناز جاودان، هر چه بخاطر بنده فراز آید و خواهد در بهشت او راست همان و هم چنان.
عبد الرحمن بن ساعده گفت: یا رسول اللَّه انه یعجبنى الخیل فهل فى الجنة خیل فقال له النبى ص «یا بن ساعدة، ان ادخلک اللَّه الجنّة کان فیها فرس من یاقوت احمر، یطربک حیث شئت من الجنة»
و عن ابى هریرة قال قال رسول اللَّه یوما و هو یحدّث فیمن عنده رجل من اهل البادیة، انّ رجلا من اهل الجنة استأذن ربّه فى الزرع، فقال له ربه او لیست فیما شئت، قال بلى و لکن احبّ ان ازرع فیقول اللَّه له ازرع فیبذر حبّة، فیبادر الطرف نباته و استواءه و استحصاده و نثره. امثال الجبال، فیقول اللَّه عز و جل دونک بنىّ آدم فانه لا یشبعک شىء. فقال الاعرابى و اللَّه یا رسول اللَّه لا یجد هذا الّا قرشیا او انصاریا فانهم اصحاب الزرع فامّا نحن فلسنا باصحاب زرع، فضحک رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم.
«وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ».
وَ قالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصارى عَلى شَیْءٍ الآیة... آنچه جهودانند میگویند که ترسایان بر هیچ چیز نهاند از دین بار خداى، و آنچه ترسایاناند میگویند جهودان بر هیچ چیز نهاند از دین، «وَ هُمْ یَتْلُونَ الْکِتابَ» و جهودان از توریة میدانند که ترسایان بر باطلاند که خداى را زن و فرزندى گویند، و ترسایان از انجیل میدانند که جهودان بر هیچ چیز نهاند که به عیسى نمىگروند، و در قبله یکدیگر را مخالفاند.
کَذلِکَ قالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ... این الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ گبرانند که بى کتاباند و بى علم نادانان محض، یعنى که این گبران میگویند جهودان و ترسایان خود بر هیچ چیز نهاند. سفیان ثورى چون این آیت برخواندى گفتى «صدقوا جمیعا و اللَّه» مقاتل گفت «الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ» مشرکان عرباند که پیغامبر را همان گفتند که جهودان و ترسایان یکدیگر را گفتند. و گفتهاند که جهودان و ترسایان که درین آیت مذکورند جهودان مدینه اند و ترسایان فجران که پیش مصطفى در مناظره آمدند و یکدیگر را این گفتند.
فَاللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ فِیما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ اللَّه داورى کند و کار برگزارد میان ایشان روز رستاخیز، و بایشان نماید که بهشتى کدامست و دوزخى کدام، فرقه حق کداماند، و مآل و مرجع ایشان چیست، و فرقه ضلالت کداماند و حاصل و فیصل ایشان چیست.
وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَساجِدَ اللَّهِ الآیة... سبب نزول این آیت آن بود که طوس بن اسیسیانوس الرومى بجنگ بنى اسرائیل شد، و مهتران و جنگیان ایشان را بکشت و کهتران را ببردگى براند، و بیت المقدس را خراب کرد، و مسجد در دست گرفت و در آن پلیدیها و مردار بیوکند. رب العالمین گفت کیست کافرتر و شوختر از آن کس که این کار کند، بندگان خداى را از مسجد باز دارد، و نگذارد که در آن شند، و خداى را پرستند و وى را یاد کنند، و کار که کند و قصد که دارد در تخریب مسجد دارد و بآن کوشد، قتاده و سدى گفتند آن کس بختنصر بود که ترسایان روم با وى برخاستند، و بجنگ جهودان شدند، و بیت المقدس را خراب کردند، و تا بروزگار عمر بیت المقدس خراب بود، آن گه مسلمانان دیگر باره بنا نهادند و مسجد باز کردند.
أُولئِکَ ما کانَ لَهُمْ أَنْ یَدْخُلُوها إِلَّا خائِفِینَ زان پس که مسلمانان آن را عمارت کردند ترسایان روم را نیست که در آن مسجد شوند مگر بدستورى مسلمانان، دل ایشان پر از بیم مسلمانان و ترس از هلاک جان، اکنون از ترسایان کس در آن نشود الا بعهد و امان، یا پس بدزدى و متنکروار چنانک او را ندانند که اگر بدانند او را بکشند.
لَهُمْ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ ترسایانراست درین جهان رسوایى و خوارى و ننگ.
اگر ذمّى بود گزیت، و اگر حربى بود قتل، و در آن جهان عذاب مهین جاودان در آتش، مقاتل و کلبى گفتند لَهُمْ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ فتح قسطنطنیه و عموریه و رومیه است، حصارها و نشستگاه ایشان که در فتح آن استیصال ایشان است و تبتّر نظام دولت ایشان، مصطفى ع گفت الملحمة العظمى فتح قسطنطنیة و خروج الدجال فى سبعة اشهر. سدى گفت خزى ایشان در دنیا آنست که مهدى بیرون آید و قسطنطنیه بگشاید. و جاى ایشان خراب کند و قومى را بکشد، و قومى را ببردگى ببرد، و مهدى آنست که مصطفى ع گفت: «لو لم یبق من الدّنیا الّا یوم لطوّل اللَّه ذلک الیوم حتّى یبعث فیه رجلا منّى او من اهل بیتى یواطئ اسمه اسمى، و اسم ابیه اسم ابى، یملأ الارض قسطا و عدلا کما ملئت ظلما و جورا».
عطا و عبد الرحمن بن زید گفتند این آیت بشأن مشرکان مکه آمد، و بمساجد اللَّه مسجد حرام مىخواهد، مشرکان مصطفى را از حج و عبادت در آن مسجد بازداشتند، و مسجد را چون متعبد از آن باز دارند و در آن ذکر اللَّه نرود خراب گویند، باین معنى گفت «و سعى فى خرابها» پس چون مکه گشاده شد و کافران مقهور، رب العالمین گفت: أُولئِکَ ما کانَ لَهُمْ أَنْ یَدْخُلُوها إِلَّا خائِفِینَ کافران را نیست که در آن شوند از ترس مسلمانان و بیم قتل، و مصطفى ع روز فتح منادى را فرمود تا ندا کرد که «الا لا یحجن بعد هذا العام مشرک و لا یطوفن بالبیت عریان.».
قوله تعالى وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ الآیة...
ابن عباس گفت جماعتى از یاران رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم بسفرى بودند، و میغ برآمد و قبله بریشان مشتبه شد، هر کس باجتهاد روى بجانبى فرا داد و نماز کرد پس چون میغ باز شد بدانستند که هیچ یک روى بقبله نداشتند، پیش رسول خداى آمدند و قصه باز گفتند، در حال این آیت آمد، و این پیش از آن بود که آیت تحویل قبله با کعبه آمد، و پس از آنکه آیت تحویل آمد این منسوخ شد. عکرمه گفت این آیت خود در تحویل قبله است میگوید هر جا که روى فرا دهید نماز را در سفر و در حضر روى بآن جانب دهید که اللَّه شما را بر آن گردانید یعنى کعبه «فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ» اى جهة الّتى وجّهکم الیها.
ابن عمر گفت این آیت نماز تطوع را آمده است در سفر، یصلّى حیث ما توجهت به راحلته و گفتهاند این جواب عیبگویان است قبله حق را، و طعنه گویان در مسلمانان در گردانیدن روى از قبله شامى بقبله تهامى، که رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم و مسلمانان چون در مدینه آمدند شانزده ماه نماز به بیت المقدس میکردند روى بمغرب داشتند بسوى شام، و کعبه از پس پشت، و رسول خداى در دل میداشت آرزوى آنک روى بکعبه داشتى، قبله ابراهیم. چون رب العالمین پس از شانزده ماه روى وى بکعبه گردانید، بر جهودان سخت آمد و بزرگ، و سخنان در گرفتند فراوان از اعتراض و انکار و طعن در رسول خدا و در اسلام و مؤمنان. آن گه که نماز بیت المقدس میکردند روى بمغرب داشتند و پشت بر مشرق، چون روى به کعبه گردانیدند روى بمشرق کردند و پشت بر مغرب ایشان گفتند اگر استقبال مغرب حق بود استدبار آن باطل است و اگر استقبال مشرق حق است استدبار آن باطل، رب العالمین از آن جوابها داد که یکى اینست که وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ و تمامى جواب ایشان آنست که گفت: وَ ما جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِی کُنْتَ عَلَیْها و شرح آن بجاى خویش گفته شود انشاء اللَّه. و وجه درین آیت بمعنى جهت است و جهت قبله است، و تخصیص را اضافت با خود کرد چنانک گفت بیت اللَّه و ناقة اللَّه إِنَّ اللَّهَ واسِعٌ عَلِیمٌ قیل واسع الشریعة، و قیل واسع المغفرة، و واسع العطاء واسع الشریعة فراخ شریعت است، دین وى آسان و راه بوى روشن و نزدیک.
چنانک مصطفى ع گفت «بعثت بالحنیفیة السهلة السمحة واسع المغفرة فراخ آمرزش است فراخ بخشایش، لقوله تعالى وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم حکایة عن اللَّه عز و جل لو اتیتنى بقراب الارض ذنوبا اتیتک بقراب الارض مغفرة و لا ابالى، واسع العطاء فراخ بخش است و فراخ نعمت، قال اللَّه تعالى وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها، و قیل واسع اى فضله یسعکم، و نعمته تشملکم، علیم باعمالکم و نیّاتکم حیثما صلّیتم و دعوتم. قال بعض السلف دخلت دیرا فجاء وقت الصّلاة فقلت لبعض من فى الدیر من النصارى دلّنى على بقعة طاهرة اصلّى فیها، فقال لى طهّر قلبک عمّن سواه وقف حیث شئت قال فخجلت منه.
گفت: مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ هر که روى خویش فرا داد، و کردار و دل خویش پاک داشت، و آهنگ خویش راست کرد. مقاتل گفت اسلام بمعنى اخلاص است و وجه بمعنى عمل اى من اخلص عمله میگوید در بهشت آن کس شود که اخلاص در اعمال بجاى آورد و اخلاص بر سه قسم است: اخلاص شهادت در اسلام، و اخلاص خدمت در ایمان، و اخلاص معرفت در حقیقت. و قرآن بهر سه قسم اشارت میکند، اخلاص شهادت را گفت أَلا لِلَّهِ الدِّینُ الْخالِصُ و اخلاص خدمت را گفت وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ و اخلاص معرفت را گفت إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ.
و در اخلاص اعمال حکایتى بیارند از سفیان عیینه که او را رفیقى بود و با وى برادرى گرفته بود، و آن رفیق را یسارى بود و نعمتى که درویشان را بدان نواختى و صدقهها دادى، و نیز متعبّد بود، از دنیا بیرون شد. مردى آمد از شام و دعوى کرد که مرا بنزدیک وى امانتى بود قدر هزار دینار. وارثان گفتند ما ندانیم سفیان عیینه آن مرد را گفت که ترا شب نیمه شعبان بچاه زمزم باید شد، و او را از آن جایگاه بر خواندن تا ترا خبر کند که امانت کجا نهاده است، که در خبر مصطفى آمده است که ارواح مؤمنان و شهیدان و صالحان آن شب در چاه زمزم حاضر آیند، آن مرد برفت و او را از چاه زمزم خواند، جواب نیافت بر سفیان باز آمد، گفت خواندم و جواب نشنیدم، سفیان گفت «آه عدل اللَّه به الى برهوت» مگر او را بگردانیدند ازین چاه بچاه برهوت اندر حضرموت، آنجا که ارواح اشقیاهم درین شب مجتمع شوند آن مرد دیگر سال حضرموت، شد، و شب نیمه شعبان او را از آن چاه برخواند جواب داد، و نشان جاى امانت ازو درخواست، و امانت بوى باز رسید. و سفیان او را گفته بود که بپرس از حال و قصه وى، و بما عدل اللَّه به الى هناک مع عبادته و صومه و صدقاته.
فقال بلّغ سفیان منى السلام، و قل له الریاء الریاء عدل بى الى هاهنا، قال فاتیت سفیان و اخبرته به، فبکى بکاء شدیدا، ثم قال ان اللَّه تعالى لا یقبل الّا ما کان خالصا لوجهه.
و گفتهاند که اسلام درین آیت بمعنى تفویض است و وجه بمعنى امر اى من فوّض امره الى اللَّه، معنى آنست که در بهشت آن کس شود که کار با خداوندگار گذارد.
و قال على بن عیسى من اسلم وجهه للَّه معناه: من سلّم جمیع بدنه لطاعة اللَّه فقد یقال لجملة الشیء وجهه فجعل اشرف الاعضاء عبارة للجمیع.
وَ هُوَ مُحْسِنٌ و نیکو درآید در کردار و گفتار خود، و زندگانى و روزگار خود، و چنان داند در حال عبادت، و چنان انگارد که در خداى خود مىنگرد.
عمر خطاب گفت که جبرئیل ع پرسید از رسول خداى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم که ما الاحسان؟ احسان چیست؟ رسول جواب داد
«ان تعبد اللَّه کانک تراه فان لم تکن تراه فانه یریک»
گفت احسان آنست که خداى را پرستى چنانک گویى که وى را مىبینى، اگر تو وى را نمىبینى وى ترا مىبیند. این اشارت است فرا نهایت مقام سالکان، و تحقیق این سخن آنست که هر رونده را در هر مقام که باشد بدایتى است و وساطتى و نهایتى: بدایت آنست که آغاز سفر کند از خود و در روش آید، و وساطت آنست که بصفت غریبان شود و غریب وار زندگانى کند، و نهایت آنست که بکعبه مشاهدت رسد. مصطفى سه رتبت اشارت کرده، حالت روش را گفت: «سیروا سبق المفردون»
و حالت غربت را گفت: «طلب الحق غربة»
و حالت مشاهدت را گفت: «اعبد اللَّه کانک تراه فان لم تکن تراه فانّه یریک»
آن گه ثمره اخلاص بنده و ثواب احسان وى پدید کرد و گفت: فله اجره عند ربّه»
و هو الجنّة، وى را نزدیک خود به بهشت فرود آورد، آن بهشت که مصطفى صفت وى کرده که
«نور یتلألأ و ریحانة تهتزّ و نهر یطّرد و زوجة حسناء جمیلة فى نضرة و نعمة و سلامة، فى اقامة ابدا»
نورى تابان، بانواع ریاحین بویان، و جوى روان، و هم جفت جوان، و شادى و ناز جاودان، هر چه بخاطر بنده فراز آید و خواهد در بهشت او راست همان و هم چنان.
عبد الرحمن بن ساعده گفت: یا رسول اللَّه انه یعجبنى الخیل فهل فى الجنة خیل فقال له النبى ص «یا بن ساعدة، ان ادخلک اللَّه الجنّة کان فیها فرس من یاقوت احمر، یطربک حیث شئت من الجنة»
و عن ابى هریرة قال قال رسول اللَّه یوما و هو یحدّث فیمن عنده رجل من اهل البادیة، انّ رجلا من اهل الجنة استأذن ربّه فى الزرع، فقال له ربه او لیست فیما شئت، قال بلى و لکن احبّ ان ازرع فیقول اللَّه له ازرع فیبذر حبّة، فیبادر الطرف نباته و استواءه و استحصاده و نثره. امثال الجبال، فیقول اللَّه عز و جل دونک بنىّ آدم فانه لا یشبعک شىء. فقال الاعرابى و اللَّه یا رسول اللَّه لا یجد هذا الّا قرشیا او انصاریا فانهم اصحاب الزرع فامّا نحن فلسنا باصحاب زرع، فضحک رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم.
«وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ».
وَ قالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصارى عَلى شَیْءٍ الآیة... آنچه جهودانند میگویند که ترسایان بر هیچ چیز نهاند از دین بار خداى، و آنچه ترسایاناند میگویند جهودان بر هیچ چیز نهاند از دین، «وَ هُمْ یَتْلُونَ الْکِتابَ» و جهودان از توریة میدانند که ترسایان بر باطلاند که خداى را زن و فرزندى گویند، و ترسایان از انجیل میدانند که جهودان بر هیچ چیز نهاند که به عیسى نمىگروند، و در قبله یکدیگر را مخالفاند.
کَذلِکَ قالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ... این الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ گبرانند که بى کتاباند و بى علم نادانان محض، یعنى که این گبران میگویند جهودان و ترسایان خود بر هیچ چیز نهاند. سفیان ثورى چون این آیت برخواندى گفتى «صدقوا جمیعا و اللَّه» مقاتل گفت «الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ» مشرکان عرباند که پیغامبر را همان گفتند که جهودان و ترسایان یکدیگر را گفتند. و گفتهاند که جهودان و ترسایان که درین آیت مذکورند جهودان مدینه اند و ترسایان فجران که پیش مصطفى در مناظره آمدند و یکدیگر را این گفتند.
فَاللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ فِیما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ اللَّه داورى کند و کار برگزارد میان ایشان روز رستاخیز، و بایشان نماید که بهشتى کدامست و دوزخى کدام، فرقه حق کداماند، و مآل و مرجع ایشان چیست، و فرقه ضلالت کداماند و حاصل و فیصل ایشان چیست.
وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَساجِدَ اللَّهِ الآیة... سبب نزول این آیت آن بود که طوس بن اسیسیانوس الرومى بجنگ بنى اسرائیل شد، و مهتران و جنگیان ایشان را بکشت و کهتران را ببردگى براند، و بیت المقدس را خراب کرد، و مسجد در دست گرفت و در آن پلیدیها و مردار بیوکند. رب العالمین گفت کیست کافرتر و شوختر از آن کس که این کار کند، بندگان خداى را از مسجد باز دارد، و نگذارد که در آن شند، و خداى را پرستند و وى را یاد کنند، و کار که کند و قصد که دارد در تخریب مسجد دارد و بآن کوشد، قتاده و سدى گفتند آن کس بختنصر بود که ترسایان روم با وى برخاستند، و بجنگ جهودان شدند، و بیت المقدس را خراب کردند، و تا بروزگار عمر بیت المقدس خراب بود، آن گه مسلمانان دیگر باره بنا نهادند و مسجد باز کردند.
أُولئِکَ ما کانَ لَهُمْ أَنْ یَدْخُلُوها إِلَّا خائِفِینَ زان پس که مسلمانان آن را عمارت کردند ترسایان روم را نیست که در آن مسجد شوند مگر بدستورى مسلمانان، دل ایشان پر از بیم مسلمانان و ترس از هلاک جان، اکنون از ترسایان کس در آن نشود الا بعهد و امان، یا پس بدزدى و متنکروار چنانک او را ندانند که اگر بدانند او را بکشند.
لَهُمْ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ ترسایانراست درین جهان رسوایى و خوارى و ننگ.
اگر ذمّى بود گزیت، و اگر حربى بود قتل، و در آن جهان عذاب مهین جاودان در آتش، مقاتل و کلبى گفتند لَهُمْ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ فتح قسطنطنیه و عموریه و رومیه است، حصارها و نشستگاه ایشان که در فتح آن استیصال ایشان است و تبتّر نظام دولت ایشان، مصطفى ع گفت الملحمة العظمى فتح قسطنطنیة و خروج الدجال فى سبعة اشهر. سدى گفت خزى ایشان در دنیا آنست که مهدى بیرون آید و قسطنطنیه بگشاید. و جاى ایشان خراب کند و قومى را بکشد، و قومى را ببردگى ببرد، و مهدى آنست که مصطفى ع گفت: «لو لم یبق من الدّنیا الّا یوم لطوّل اللَّه ذلک الیوم حتّى یبعث فیه رجلا منّى او من اهل بیتى یواطئ اسمه اسمى، و اسم ابیه اسم ابى، یملأ الارض قسطا و عدلا کما ملئت ظلما و جورا».
عطا و عبد الرحمن بن زید گفتند این آیت بشأن مشرکان مکه آمد، و بمساجد اللَّه مسجد حرام مىخواهد، مشرکان مصطفى را از حج و عبادت در آن مسجد بازداشتند، و مسجد را چون متعبد از آن باز دارند و در آن ذکر اللَّه نرود خراب گویند، باین معنى گفت «و سعى فى خرابها» پس چون مکه گشاده شد و کافران مقهور، رب العالمین گفت: أُولئِکَ ما کانَ لَهُمْ أَنْ یَدْخُلُوها إِلَّا خائِفِینَ کافران را نیست که در آن شوند از ترس مسلمانان و بیم قتل، و مصطفى ع روز فتح منادى را فرمود تا ندا کرد که «الا لا یحجن بعد هذا العام مشرک و لا یطوفن بالبیت عریان.».
قوله تعالى وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ الآیة...
ابن عباس گفت جماعتى از یاران رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم بسفرى بودند، و میغ برآمد و قبله بریشان مشتبه شد، هر کس باجتهاد روى بجانبى فرا داد و نماز کرد پس چون میغ باز شد بدانستند که هیچ یک روى بقبله نداشتند، پیش رسول خداى آمدند و قصه باز گفتند، در حال این آیت آمد، و این پیش از آن بود که آیت تحویل قبله با کعبه آمد، و پس از آنکه آیت تحویل آمد این منسوخ شد. عکرمه گفت این آیت خود در تحویل قبله است میگوید هر جا که روى فرا دهید نماز را در سفر و در حضر روى بآن جانب دهید که اللَّه شما را بر آن گردانید یعنى کعبه «فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ» اى جهة الّتى وجّهکم الیها.
ابن عمر گفت این آیت نماز تطوع را آمده است در سفر، یصلّى حیث ما توجهت به راحلته و گفتهاند این جواب عیبگویان است قبله حق را، و طعنه گویان در مسلمانان در گردانیدن روى از قبله شامى بقبله تهامى، که رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم و مسلمانان چون در مدینه آمدند شانزده ماه نماز به بیت المقدس میکردند روى بمغرب داشتند بسوى شام، و کعبه از پس پشت، و رسول خداى در دل میداشت آرزوى آنک روى بکعبه داشتى، قبله ابراهیم. چون رب العالمین پس از شانزده ماه روى وى بکعبه گردانید، بر جهودان سخت آمد و بزرگ، و سخنان در گرفتند فراوان از اعتراض و انکار و طعن در رسول خدا و در اسلام و مؤمنان. آن گه که نماز بیت المقدس میکردند روى بمغرب داشتند و پشت بر مشرق، چون روى به کعبه گردانیدند روى بمشرق کردند و پشت بر مغرب ایشان گفتند اگر استقبال مغرب حق بود استدبار آن باطل است و اگر استقبال مشرق حق است استدبار آن باطل، رب العالمین از آن جوابها داد که یکى اینست که وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ و تمامى جواب ایشان آنست که گفت: وَ ما جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِی کُنْتَ عَلَیْها و شرح آن بجاى خویش گفته شود انشاء اللَّه. و وجه درین آیت بمعنى جهت است و جهت قبله است، و تخصیص را اضافت با خود کرد چنانک گفت بیت اللَّه و ناقة اللَّه إِنَّ اللَّهَ واسِعٌ عَلِیمٌ قیل واسع الشریعة، و قیل واسع المغفرة، و واسع العطاء واسع الشریعة فراخ شریعت است، دین وى آسان و راه بوى روشن و نزدیک.
چنانک مصطفى ع گفت «بعثت بالحنیفیة السهلة السمحة واسع المغفرة فراخ آمرزش است فراخ بخشایش، لقوله تعالى وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم حکایة عن اللَّه عز و جل لو اتیتنى بقراب الارض ذنوبا اتیتک بقراب الارض مغفرة و لا ابالى، واسع العطاء فراخ بخش است و فراخ نعمت، قال اللَّه تعالى وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها، و قیل واسع اى فضله یسعکم، و نعمته تشملکم، علیم باعمالکم و نیّاتکم حیثما صلّیتم و دعوتم. قال بعض السلف دخلت دیرا فجاء وقت الصّلاة فقلت لبعض من فى الدیر من النصارى دلّنى على بقعة طاهرة اصلّى فیها، فقال لى طهّر قلبک عمّن سواه وقف حیث شئت قال فخجلت منه.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۱۸ - النوبة الثانیة
قوله تعالى ، وَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً... الآیة... جهودان مدینه را میخواهد که گفتند عزیز ابن اللَّه و ترسایان نجران که گفتند المسیح ابن اللَّه، و مشرکان عرب که گفتند الملائکة بنات اللَّه. جاى دیگر گفت تَکادُ السَّماواتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ نزدیک بید آسمانها که بشکافید و پاره پاره درهم افتید که ایشان خداى را فرزند گفتند و فریشتگان را فرزند وى خواندند، آن گه ایشان را جوابها داد و گفت فَاسْتَفْتِهِمْ أَ لِرَبِّکَ الْبَناتُ وَ لَهُمُ الْبَنُونَ پرس ازیشان که فریشتگان ما را دختران مىگویید و خداوند را دختران مىپسندید و خود را پسران؟ أَ لَکُمُ الذَّکَرُ وَ لَهُ الْأُنْثى شما خود را پسر نهید و او را دختر؟ تِلْکَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِیزى اینست قسمتى کژ و ستمکارانه، جاى دیگر گفت فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ چه رسید شما را؟ چیست این حکم که میکند؟ أَ فَأَصْفاکُمْ رَبُّکُمْ بِالْبَنِینَ وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِکَةِ إِناثاً، وَ یَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَناتِ سُبْحانَهُ وَ لَهُمْ ما یَشْتَهُونَ، وَ جَعَلُوا الْمَلائِکَةَ الَّذِینَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً و در حکایت از جهودان و ترسایان گفت وَ قالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ رب العالمین ایشان را جواب داد ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ آن چیزیست که بزبان میگویند، یعنى که در آنچه میگویند هیچ علم نیست ایشان را، و هیچ اصل ندارد که اللَّه از آن پاکست و منزه. و مصطفى ع گفت حکایت از خداوند جل جلاله تنزیه و تقدیس خویش را
«کذبنى ابن آدم و لم یکن له ذلک و شتمنى و لم یکن له ذلک، فاما تکذیبه ایاى فقوله: لن یعیدنى کما بدأنى و لیس اول الخلق باهون علىّ من اعادته، و اما شتمه ایاى فقوله «اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً» و أنا الاحد الصمد لم ألد و لم اولد و لم یکن لى کفوا احد».
چون کافران او را فرزند گفتند تنزیه خود بخلق باز نگذاشت و گفت «سُبْحانَهُ» پاکى و بیعیبى او را، بل نه چنانست که ایشان میگویند. لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ هر چه در آسمانها و زمین کس است و چیز همه ملک و ملک اوست، همه بنده و رهى اوست.
کُلٌّ لَهُ قانِتُونَ مطیعون مقرّون، بالعبودیة داعون، همه او را پرستگارند و فرمانبردار، به بندگى وى مقرر، و او را خواننده و خواهنده. کُلٌّ لَهُ قانِتُونَ هر چند که لفظ عامست اما بمعنى خاصّ است که مراد بآن عزیز است و مسیح و ملائکة و مؤمنان از اهل طاعت، و اگر بر عموم خلق نهى رواست، دوست و دشمن آشنا و بیگانه بآن معنى که سایه هر شخصى خداى را مىسجود کند و ذلک فى قوله «یَتَفَیَّؤُا ظِلالُهُ عَنِ الْیَمِینِ وَ الشَّمائِلِ سُجَّداً لِلَّهِ» یابس بقیامت باشد چنانک رب العزة گفت «وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَیِّ الْقَیُّومِ» فقها این آیت بدلیل کردند که ملک و ولادت هر دو بهم جمع نشوند کسى که پدر را بخرد چون بخرید بروى آزاد گشت، از بهر آنک رب العالمین با ثبوت ملک نفى ولادت کرد از خود جل جلاله و هو ظاهر بیّن لمن تأمّله.
بَدِیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ میگوید نو کننده آسمانها و زمین اللَّه است بى قالبى و بى مثالى، و بى عیارى، از پیش، و بدعت ازینجا گرفتهاند، هر سخنى یا کردى که نوآرند در دین، و از پیش فانگفته باشند و نه کرده، آن را بدعت گویند و گوینده و نهنده آن مبتدع، پس بدعت بر دو قسم است چنانک شافعى گفت بدعتى پسندیده و بدعتى نکوهیده، اما آنچه پسندیده است آنست که عمر خطاب گفت قیام رمضان را و افروختن قندیلها را در مسجد انّها لبدعة حسنة و مصنفات علما و ادبا و کلمات مذکّران و ترتیب واعظان و ساختن مئذنههاى مؤذّنان و رباط و خانقاه صوفیان بدان ملحق است، که این همه از ابواب بر است و یقول اللَّه تعالى وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى، اما بدعت نکوهیده آنست که در ذات و صفات خداوند عز و جل سخن گویى از فضول متکلمان و دقائق فلاسفه و منجمان، و آن گویى که کس نگفت از صحابه و تابعین و سلف صالحین، نه کتاب و سنت بدان ناطق، نه سیرت سلف آن را موافق.
عبد اللَّه مسعود گفت انّ احسن الحدیث کتاب اللَّه و احسن الهدى هدى محمد، و شرا الامور محدثاتها و کل محدثة بدعة، و کل بدعة ضلالة و قال ابن عباس علیکم بالاستقامة اتّبعوا و لا تبتدعوا و عن مکحول قال قال على ع. «ما احداث یا رسول اللَّه؟» فقال کلّ شىء یخالف القرآن و یخالف سنّتى اذا عملوا بالرّأى فى الدّین، و لیس الرأى فى الدین، انما الدّین امر الرب تبارک و تعالى و نهیه، و هلک المحدثون فى دین اللَّه
و قال النبى ع «تعمل هذه الامّة برهة بکتاب اللَّه، ثم تعمل بسنة رسول اللَّه، ثم تعمل برهة بعد ذلک بالرأى، فاذا عملوا بالرأى فقد ضلّوا.
و قال ابو جعفر الترمذى رأیت النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فى ما یرى النائم و إنه بمدینة الرسول فى مسجده، فقلت یا رسول اللَّه ما تقول فى راى ابى حنیفه؟ قال لا و لا حرفا، قلت ما تقول فى رأى مالک فقال اکتب منه ما ما وافق حدیثى او سنّتى. قلت ما تقول فى رأى الشافعى؟ فطأطأ رأسه شبه الغضبان، و قال امّا انه لیس برأى و لکنّه اتباع سنّتى أو رد على من خالف سنّتى.
قوله تعالى: وَ إِذا قَضى أَمْراً... اى قدّره ولدا و خلقه، و چون چیزى خواهد که آفریند یا خواستى خواهد که گزارد یا مرادى خواهد که پیش برد، یخاطبه بکن ثم یکوّنه بقدرته فیکون على ما اراد. آن را گوید که باش تامى بود چنانک خواهد. قال الزجاج یقول له و ان لم یکن حاضرا: «کن» لانّ ما هو معلوم عنده بمنزلة الحاضر.
روى فى بعض الاخبار ان الحق جلّ جلاله یقول انّى جواد ماجد عطائى کلام و عذابى کلام و اذا اردت امرا فانما اقول له کن فیکون
و گفتهاند که معنى قضا در قرآن بر ده وجهست بمعنى وصیت چنانک گفت وَ قَضى رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ و بمعنى اخبار چنانک گفت «وَ قَضَیْنا إِلى بَنِی إِسْرائِیلَ» و بمعنى فراغ چنانک گفت «فَإِذا قَضَیْتُمْ مَناسِکَکُمْ»، «فَإِذا قُضِیَتِ الصَّلاةُ» و بمعنى فعل چنانک گفت «فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ و بمعنى وجوب چنانک گفت وَ قُضِیَ الْأَمْرُ اى وجب العذاب. جاى دیگر گفت قُضِیَ الْأَمْرُ الَّذِی فِیهِ تَسْتَفْتِیانِ و بمعنى کتابت چنانک گفت وَ کانَ أَمْراً مَقْضِیًّا اى مکتوبا فى اللوح المحفوظ، و بمعنى اتمام چنانک گفت فَلَمَّا قَضى مُوسَى الْأَجَلَ اى أتمّه و بمعنى فصل چنانک گفت وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ و بمعنى خلق چنانک گفت فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِی یَوْمَیْنِ و بمعنى احکام و اتقان فعل چنانک گفت وَ إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ.
قوله تعالى وَ قالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ الایة... مشرکان عرب گفتند ایشان که خداى را نمىدانند و از رسیدن بر وى مىترسند که ما ایمان نیاریم و محمد را استوار نگیریم، تا آن گه که اللَّه با ما سخن گوید بخودى خود، و از وى بشنویم که محمد پیغامبرست آن گه بوى ایمان آریم. جاى دیگر گفت حکایة هم ازیشان وَ قالَ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْنَا الْمَلائِکَةُ أَوْ نَرى رَبَّنا و نیز آیات خواستند و اقتراح کردند گفتند أَوْ تَأْتِینا آیَةٌ یا پس نشانى روشن باید که بما رسد و بر صدق نبوت تو دلالت کند، و شرح این که خواستند و اقتراح که کردند در سورة بنى اسرائیل است آنجا که گفت قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً الى آخر آیات الاربع.
کَذلِکَ قالَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ کافران پیشین و جهودان همچنین سؤال تعنت کردند از پیغامبران، و مسئله محال کردند تا بآن کافر شدند. تَشابَهَتْ قُلُوبُهُمْ دل بدل مانست بکفر و قسوت، یا گفت بگفت مانست بسؤال تعنت و اقتراح محال.
قَدْ بَیَّنَّا الْآیاتِ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ هر که بر پى حق است و جوینده روشنایى و بیگمانى قرآن وى را بس است بروشنایى و راهنمونى. قال الواسطى فى هذه الآیة: قد کلّمتکم حیث انزلت علیکم خطابى و أیّة آیة اشرف من محمد ص و قد اظهرت لکم.
ذلک قوله إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ اى لم نرسلک عبثا بل ارسلناک بالحقّ میگوید نه بازىگرى بود این فرستادن ما ترا یا محمد، بلکه کارى را بود که حق است و بودنى، این همچنانست که جاى دیگر گفت: وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبِینَ ما خَلَقْناهُما إِلَّا بِالْحَقِّ جاى دیگر گفت. أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدىً، أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ این همه از یک بابست و سیاق آن بر یک معنى. و گفتهاند إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ اى مع الحق، و الحق هو القرآن کقوله بَلْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ و قیل هو دین الاسلام کقوله وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ و قیل معناه الصدق کقوله و یستنبئونک أحق هو معنى آنست که ترا با قرآن و با دین اسلام و براستى فرستادیم.
بَشِیراً وَ نَذِیراً اى بشیرا بالجنّة لمن اطاع اللَّه، و نذیرا بالنّار لمن عصاه.
آشنایان و دوستان را بشارت میدهد به بهشت جاوید و نعیم باقى، و کافران و بیگانگان را بیم مىنماید بآتش سوزان و عقوبت جاودان.
وَ لا تُسْئَلُ عَنْ أَصْحابِ الْجَحِیمِ و لا تسئل قراءت نافع است و یعقوب، میگوید مپرس از حال دوزخیان از سختى و زارى ایشان،... در خبرست که آن شب که سید را بمعراج بردند، زنى را ازین زانیه شوریده دام دریده که در دنیا جز بمعصیت مشغول نبودى در فردوس اعلى بنام آن زن درجات دید، گفت خداوندا بچه خدمت باین پایگه رسید؟ گفت روزى سگى را دید تشنه بر کنار چاهى بیفتاده و چاه را نه دلو بود و نه رسن، موزه خویش از پاى بکند، و چادر در آن بست، و آب بر کشید و آن سگ را سیراب کرد. ما آن حال بر وى بگردانیدیم و بنام وى در علّیین درجات بر آراستیم. رسول ع بازگشت و بر کناره دوزخ گذر کرد ناله زار شنید که همى گفت یا محمد ادرکنى اى محمد زینهار مرا دریاب...
جبرئیل ع گفت یا سید نه جاى سخن است این درد بدل همى دار و هیچ مگوى وَ لا تُسْئَلُ عَنْ أَصْحابِ الْجَحِیمِ.
و اگر بضمتین خوانى بر قراءة باقى، معنى آنست که ترا نخواهند پرسید فردا از ناگرویدگان که ایشان را از بهر آتش آفریدهاند، و سبب آن بود که رسول خدا گفت: لو انزل اللَّه بأسه بالیهود لآمنوا
اگر خداى عز و جل جهودان را عذاب فرستادى ایشان ایمان آوردندى، رب العزة گفت. ایشان از بهر آتش آفریدهام و فردا ترا نپرسم که ایشان چرا ایمان نیاوردند، و چرا گناه کردند. و نظائر این در قرآن فراوانست: لَیْسَ عَلَیْکَ هُداهُمْ وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَیْکَ، ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ وَ ما عَلَیْکَ أَلَّا یَزَّکَّى، فَإِنَّما عَلَیْهِ ما حُمِّلَ وَ عَلَیْکُمْ ما حُمِّلْتُمْ.
قوله تعالى وَ لَنْ تَرْضى عَنْکَ الْیَهُودُ الآیة... این آیت پس از آن آمد که قبله با کعبه گردانیدند، که جهودان پیش از آن امید میداشتند که رسول بدین ایشان بازگردد، و همچنین ترسایان امید میداشتند، پس چون قبله بگردانیدند یکبارگى نومید شدند، و سخت آمد ایشان را تحویل قبله. رب العالمین این آیت فرستاد و گفت ایشان هرگز از تو خشنود نباشند زان پس که قبله بگردانیدیم مگر که تو پس کیش ایشان شوى، و نماز بقبله ایشان کنى. اشتقاق ملت از املال است یقال امللت الکتاب و املیته، و ملت و دین دو نام اند که راه پرستیدن اللَّه و شریعت پاک باین هر دو نام باز خوانند. و فرق آنست که ملت بر آن افتد که از حق جل جلاله به بنده پیوندد، چون فرستادن کتاب و رسالت، و بنده را بر طاعت خواندن و فرمودن، و دین بر آن افتد که از بنده بحق شود چون کتاب پذیرفتن و پیغام نیوشیدن، و خداى را عز و جل پرستیدن و فرمان بردن.
آن گه گفت: قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدى یعنى که اگر ایشان کیش خویش ستایند و شما را بآن خوانند یا در دین شما طعن زنند و شما را از آن باز خوانند که تو رسولى بگوى ان هدى اللَّه هو الهدى راه راست آنست که اللَّه نماید، و راهنمونى راهنمونى ویست وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ هوى نتیجه شهوت و داعى ضلالت، ازینجاست که رب العزة هوى را به اله الکفار باز خواند. فقال تعالى أ فرأیت من اتخذ الهه هواه.
و مصطفى ع گفت «ما تحت ضل السماء اله یعبد من دون اللَّه ابغض الى اللَّه ممن اتخذ الهه هواه»
و سمّى بذلک لانه یهوى بصاحبه فى الدنیا الى کل داهیة و فى الآخرة الى الهاویة.
و در قرآن فراوانست که رب العالمین بندگان را از اتباع هوى باز میدارد و تحذیر میکند فقال تعالى وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ قُلْ لا أَتَّبِعُ أَهْواءَکُمْ قَدْ ضَلَلْتُ إِذاً وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ، وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ و مصطفى علیه السّلام گفت: «جانبوا الاهواء کلها، فان أوّلها و اخرها باطل، اجتنبوا اهل الاهواء فان لهم عرة کعرّة الجرب.»
مردى گفت ابن عباس را که من بر هواء شما ام که اهل بیتاید ابن عباس جواب داد که هواها همه در آتش است، آن مرد گفت من از شیعه شما ام ابن عباس گفت اللَّه ما را مسلمان نام نهاد و هر نام که نه اسلام است نه از ماست و نه از دین ما، آن گه گفت اللَّه ربنا و الاسلام دیننا و القرآن امامنا و محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم نبینا و الکعبة قبلتنا فمن کان على غیر هذا فلیس منّا.
وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ بَعْدَ الَّذِی جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ اگر تو بر پسند ایشان و خوش آمد ایشان پى برى، پس از آنکه پیغام و دانش بتو آمد که دین اسلام حق است، و ایشان بر ضلالتاند، ما لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ ترا بر اللَّه یارى دهنده نیست و نه از وى رهاننده.
قوله تعالى الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ الآیة گفتهاند که عبد اللَّه سلام است و مؤمنان اهل کتاب بر خصوص، و گفتهاند که جمله مؤمنان خواهد بر عموم اصحاب رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم و غیر ایشان، و حق تلاوت آنست که در آن تغییر و تبدیل نیارند و حلال آن حلال دانند و حرام آن حرام دانند، و محکم و متشابه آن بجاى خویش بشناسند، و بآن ایمان آرند، عمر خطاب گفت حق تلاوته آنست که چون کتاب خدا خواند بصفت بهشت رسد از خداى عز و جل بهشت خواهد و چون صفت دوزخ خواند از خداى عز و جل زینهار خواهد، أُولئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِهِ مؤمنان بکتاب ایشانند که این شرطها، بجاى آرند، و هر که بر جهودى بستیهد و حق تلاوت بنگزارد و شرط آن بجاى نیارد فَأُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ زیان کاران و نومیدان ایشانند.
قوله تعالى: یا بَنِی إِسْرائِیلَ... الآیة. شرح این دو آیت از پیش رفت و فایده تکرار آنست که تا در انذار و وعظ بیفزاید که چون فرمان بزرگ بود تعظیم آن را باز گفتن شرط بود.
«کذبنى ابن آدم و لم یکن له ذلک و شتمنى و لم یکن له ذلک، فاما تکذیبه ایاى فقوله: لن یعیدنى کما بدأنى و لیس اول الخلق باهون علىّ من اعادته، و اما شتمه ایاى فقوله «اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً» و أنا الاحد الصمد لم ألد و لم اولد و لم یکن لى کفوا احد».
چون کافران او را فرزند گفتند تنزیه خود بخلق باز نگذاشت و گفت «سُبْحانَهُ» پاکى و بیعیبى او را، بل نه چنانست که ایشان میگویند. لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ هر چه در آسمانها و زمین کس است و چیز همه ملک و ملک اوست، همه بنده و رهى اوست.
کُلٌّ لَهُ قانِتُونَ مطیعون مقرّون، بالعبودیة داعون، همه او را پرستگارند و فرمانبردار، به بندگى وى مقرر، و او را خواننده و خواهنده. کُلٌّ لَهُ قانِتُونَ هر چند که لفظ عامست اما بمعنى خاصّ است که مراد بآن عزیز است و مسیح و ملائکة و مؤمنان از اهل طاعت، و اگر بر عموم خلق نهى رواست، دوست و دشمن آشنا و بیگانه بآن معنى که سایه هر شخصى خداى را مىسجود کند و ذلک فى قوله «یَتَفَیَّؤُا ظِلالُهُ عَنِ الْیَمِینِ وَ الشَّمائِلِ سُجَّداً لِلَّهِ» یابس بقیامت باشد چنانک رب العزة گفت «وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَیِّ الْقَیُّومِ» فقها این آیت بدلیل کردند که ملک و ولادت هر دو بهم جمع نشوند کسى که پدر را بخرد چون بخرید بروى آزاد گشت، از بهر آنک رب العالمین با ثبوت ملک نفى ولادت کرد از خود جل جلاله و هو ظاهر بیّن لمن تأمّله.
بَدِیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ میگوید نو کننده آسمانها و زمین اللَّه است بى قالبى و بى مثالى، و بى عیارى، از پیش، و بدعت ازینجا گرفتهاند، هر سخنى یا کردى که نوآرند در دین، و از پیش فانگفته باشند و نه کرده، آن را بدعت گویند و گوینده و نهنده آن مبتدع، پس بدعت بر دو قسم است چنانک شافعى گفت بدعتى پسندیده و بدعتى نکوهیده، اما آنچه پسندیده است آنست که عمر خطاب گفت قیام رمضان را و افروختن قندیلها را در مسجد انّها لبدعة حسنة و مصنفات علما و ادبا و کلمات مذکّران و ترتیب واعظان و ساختن مئذنههاى مؤذّنان و رباط و خانقاه صوفیان بدان ملحق است، که این همه از ابواب بر است و یقول اللَّه تعالى وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى، اما بدعت نکوهیده آنست که در ذات و صفات خداوند عز و جل سخن گویى از فضول متکلمان و دقائق فلاسفه و منجمان، و آن گویى که کس نگفت از صحابه و تابعین و سلف صالحین، نه کتاب و سنت بدان ناطق، نه سیرت سلف آن را موافق.
عبد اللَّه مسعود گفت انّ احسن الحدیث کتاب اللَّه و احسن الهدى هدى محمد، و شرا الامور محدثاتها و کل محدثة بدعة، و کل بدعة ضلالة و قال ابن عباس علیکم بالاستقامة اتّبعوا و لا تبتدعوا و عن مکحول قال قال على ع. «ما احداث یا رسول اللَّه؟» فقال کلّ شىء یخالف القرآن و یخالف سنّتى اذا عملوا بالرّأى فى الدّین، و لیس الرأى فى الدین، انما الدّین امر الرب تبارک و تعالى و نهیه، و هلک المحدثون فى دین اللَّه
و قال النبى ع «تعمل هذه الامّة برهة بکتاب اللَّه، ثم تعمل بسنة رسول اللَّه، ثم تعمل برهة بعد ذلک بالرأى، فاذا عملوا بالرأى فقد ضلّوا.
و قال ابو جعفر الترمذى رأیت النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فى ما یرى النائم و إنه بمدینة الرسول فى مسجده، فقلت یا رسول اللَّه ما تقول فى راى ابى حنیفه؟ قال لا و لا حرفا، قلت ما تقول فى رأى مالک فقال اکتب منه ما ما وافق حدیثى او سنّتى. قلت ما تقول فى رأى الشافعى؟ فطأطأ رأسه شبه الغضبان، و قال امّا انه لیس برأى و لکنّه اتباع سنّتى أو رد على من خالف سنّتى.
قوله تعالى: وَ إِذا قَضى أَمْراً... اى قدّره ولدا و خلقه، و چون چیزى خواهد که آفریند یا خواستى خواهد که گزارد یا مرادى خواهد که پیش برد، یخاطبه بکن ثم یکوّنه بقدرته فیکون على ما اراد. آن را گوید که باش تامى بود چنانک خواهد. قال الزجاج یقول له و ان لم یکن حاضرا: «کن» لانّ ما هو معلوم عنده بمنزلة الحاضر.
روى فى بعض الاخبار ان الحق جلّ جلاله یقول انّى جواد ماجد عطائى کلام و عذابى کلام و اذا اردت امرا فانما اقول له کن فیکون
و گفتهاند که معنى قضا در قرآن بر ده وجهست بمعنى وصیت چنانک گفت وَ قَضى رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ و بمعنى اخبار چنانک گفت «وَ قَضَیْنا إِلى بَنِی إِسْرائِیلَ» و بمعنى فراغ چنانک گفت «فَإِذا قَضَیْتُمْ مَناسِکَکُمْ»، «فَإِذا قُضِیَتِ الصَّلاةُ» و بمعنى فعل چنانک گفت «فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ و بمعنى وجوب چنانک گفت وَ قُضِیَ الْأَمْرُ اى وجب العذاب. جاى دیگر گفت قُضِیَ الْأَمْرُ الَّذِی فِیهِ تَسْتَفْتِیانِ و بمعنى کتابت چنانک گفت وَ کانَ أَمْراً مَقْضِیًّا اى مکتوبا فى اللوح المحفوظ، و بمعنى اتمام چنانک گفت فَلَمَّا قَضى مُوسَى الْأَجَلَ اى أتمّه و بمعنى فصل چنانک گفت وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ و بمعنى خلق چنانک گفت فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِی یَوْمَیْنِ و بمعنى احکام و اتقان فعل چنانک گفت وَ إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ.
قوله تعالى وَ قالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ الایة... مشرکان عرب گفتند ایشان که خداى را نمىدانند و از رسیدن بر وى مىترسند که ما ایمان نیاریم و محمد را استوار نگیریم، تا آن گه که اللَّه با ما سخن گوید بخودى خود، و از وى بشنویم که محمد پیغامبرست آن گه بوى ایمان آریم. جاى دیگر گفت حکایة هم ازیشان وَ قالَ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْنَا الْمَلائِکَةُ أَوْ نَرى رَبَّنا و نیز آیات خواستند و اقتراح کردند گفتند أَوْ تَأْتِینا آیَةٌ یا پس نشانى روشن باید که بما رسد و بر صدق نبوت تو دلالت کند، و شرح این که خواستند و اقتراح که کردند در سورة بنى اسرائیل است آنجا که گفت قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً الى آخر آیات الاربع.
کَذلِکَ قالَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ کافران پیشین و جهودان همچنین سؤال تعنت کردند از پیغامبران، و مسئله محال کردند تا بآن کافر شدند. تَشابَهَتْ قُلُوبُهُمْ دل بدل مانست بکفر و قسوت، یا گفت بگفت مانست بسؤال تعنت و اقتراح محال.
قَدْ بَیَّنَّا الْآیاتِ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ هر که بر پى حق است و جوینده روشنایى و بیگمانى قرآن وى را بس است بروشنایى و راهنمونى. قال الواسطى فى هذه الآیة: قد کلّمتکم حیث انزلت علیکم خطابى و أیّة آیة اشرف من محمد ص و قد اظهرت لکم.
ذلک قوله إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ اى لم نرسلک عبثا بل ارسلناک بالحقّ میگوید نه بازىگرى بود این فرستادن ما ترا یا محمد، بلکه کارى را بود که حق است و بودنى، این همچنانست که جاى دیگر گفت: وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبِینَ ما خَلَقْناهُما إِلَّا بِالْحَقِّ جاى دیگر گفت. أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدىً، أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ این همه از یک بابست و سیاق آن بر یک معنى. و گفتهاند إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ اى مع الحق، و الحق هو القرآن کقوله بَلْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ و قیل هو دین الاسلام کقوله وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ و قیل معناه الصدق کقوله و یستنبئونک أحق هو معنى آنست که ترا با قرآن و با دین اسلام و براستى فرستادیم.
بَشِیراً وَ نَذِیراً اى بشیرا بالجنّة لمن اطاع اللَّه، و نذیرا بالنّار لمن عصاه.
آشنایان و دوستان را بشارت میدهد به بهشت جاوید و نعیم باقى، و کافران و بیگانگان را بیم مىنماید بآتش سوزان و عقوبت جاودان.
وَ لا تُسْئَلُ عَنْ أَصْحابِ الْجَحِیمِ و لا تسئل قراءت نافع است و یعقوب، میگوید مپرس از حال دوزخیان از سختى و زارى ایشان،... در خبرست که آن شب که سید را بمعراج بردند، زنى را ازین زانیه شوریده دام دریده که در دنیا جز بمعصیت مشغول نبودى در فردوس اعلى بنام آن زن درجات دید، گفت خداوندا بچه خدمت باین پایگه رسید؟ گفت روزى سگى را دید تشنه بر کنار چاهى بیفتاده و چاه را نه دلو بود و نه رسن، موزه خویش از پاى بکند، و چادر در آن بست، و آب بر کشید و آن سگ را سیراب کرد. ما آن حال بر وى بگردانیدیم و بنام وى در علّیین درجات بر آراستیم. رسول ع بازگشت و بر کناره دوزخ گذر کرد ناله زار شنید که همى گفت یا محمد ادرکنى اى محمد زینهار مرا دریاب...
جبرئیل ع گفت یا سید نه جاى سخن است این درد بدل همى دار و هیچ مگوى وَ لا تُسْئَلُ عَنْ أَصْحابِ الْجَحِیمِ.
و اگر بضمتین خوانى بر قراءة باقى، معنى آنست که ترا نخواهند پرسید فردا از ناگرویدگان که ایشان را از بهر آتش آفریدهاند، و سبب آن بود که رسول خدا گفت: لو انزل اللَّه بأسه بالیهود لآمنوا
اگر خداى عز و جل جهودان را عذاب فرستادى ایشان ایمان آوردندى، رب العزة گفت. ایشان از بهر آتش آفریدهام و فردا ترا نپرسم که ایشان چرا ایمان نیاوردند، و چرا گناه کردند. و نظائر این در قرآن فراوانست: لَیْسَ عَلَیْکَ هُداهُمْ وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَیْکَ، ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ وَ ما عَلَیْکَ أَلَّا یَزَّکَّى، فَإِنَّما عَلَیْهِ ما حُمِّلَ وَ عَلَیْکُمْ ما حُمِّلْتُمْ.
قوله تعالى وَ لَنْ تَرْضى عَنْکَ الْیَهُودُ الآیة... این آیت پس از آن آمد که قبله با کعبه گردانیدند، که جهودان پیش از آن امید میداشتند که رسول بدین ایشان بازگردد، و همچنین ترسایان امید میداشتند، پس چون قبله بگردانیدند یکبارگى نومید شدند، و سخت آمد ایشان را تحویل قبله. رب العالمین این آیت فرستاد و گفت ایشان هرگز از تو خشنود نباشند زان پس که قبله بگردانیدیم مگر که تو پس کیش ایشان شوى، و نماز بقبله ایشان کنى. اشتقاق ملت از املال است یقال امللت الکتاب و املیته، و ملت و دین دو نام اند که راه پرستیدن اللَّه و شریعت پاک باین هر دو نام باز خوانند. و فرق آنست که ملت بر آن افتد که از حق جل جلاله به بنده پیوندد، چون فرستادن کتاب و رسالت، و بنده را بر طاعت خواندن و فرمودن، و دین بر آن افتد که از بنده بحق شود چون کتاب پذیرفتن و پیغام نیوشیدن، و خداى را عز و جل پرستیدن و فرمان بردن.
آن گه گفت: قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدى یعنى که اگر ایشان کیش خویش ستایند و شما را بآن خوانند یا در دین شما طعن زنند و شما را از آن باز خوانند که تو رسولى بگوى ان هدى اللَّه هو الهدى راه راست آنست که اللَّه نماید، و راهنمونى راهنمونى ویست وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ هوى نتیجه شهوت و داعى ضلالت، ازینجاست که رب العزة هوى را به اله الکفار باز خواند. فقال تعالى أ فرأیت من اتخذ الهه هواه.
و مصطفى ع گفت «ما تحت ضل السماء اله یعبد من دون اللَّه ابغض الى اللَّه ممن اتخذ الهه هواه»
و سمّى بذلک لانه یهوى بصاحبه فى الدنیا الى کل داهیة و فى الآخرة الى الهاویة.
و در قرآن فراوانست که رب العالمین بندگان را از اتباع هوى باز میدارد و تحذیر میکند فقال تعالى وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ قُلْ لا أَتَّبِعُ أَهْواءَکُمْ قَدْ ضَلَلْتُ إِذاً وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ، وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ و مصطفى علیه السّلام گفت: «جانبوا الاهواء کلها، فان أوّلها و اخرها باطل، اجتنبوا اهل الاهواء فان لهم عرة کعرّة الجرب.»
مردى گفت ابن عباس را که من بر هواء شما ام که اهل بیتاید ابن عباس جواب داد که هواها همه در آتش است، آن مرد گفت من از شیعه شما ام ابن عباس گفت اللَّه ما را مسلمان نام نهاد و هر نام که نه اسلام است نه از ماست و نه از دین ما، آن گه گفت اللَّه ربنا و الاسلام دیننا و القرآن امامنا و محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم نبینا و الکعبة قبلتنا فمن کان على غیر هذا فلیس منّا.
وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ بَعْدَ الَّذِی جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ اگر تو بر پسند ایشان و خوش آمد ایشان پى برى، پس از آنکه پیغام و دانش بتو آمد که دین اسلام حق است، و ایشان بر ضلالتاند، ما لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ ترا بر اللَّه یارى دهنده نیست و نه از وى رهاننده.
قوله تعالى الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ الآیة گفتهاند که عبد اللَّه سلام است و مؤمنان اهل کتاب بر خصوص، و گفتهاند که جمله مؤمنان خواهد بر عموم اصحاب رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم و غیر ایشان، و حق تلاوت آنست که در آن تغییر و تبدیل نیارند و حلال آن حلال دانند و حرام آن حرام دانند، و محکم و متشابه آن بجاى خویش بشناسند، و بآن ایمان آرند، عمر خطاب گفت حق تلاوته آنست که چون کتاب خدا خواند بصفت بهشت رسد از خداى عز و جل بهشت خواهد و چون صفت دوزخ خواند از خداى عز و جل زینهار خواهد، أُولئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِهِ مؤمنان بکتاب ایشانند که این شرطها، بجاى آرند، و هر که بر جهودى بستیهد و حق تلاوت بنگزارد و شرط آن بجاى نیارد فَأُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ زیان کاران و نومیدان ایشانند.
قوله تعالى: یا بَنِی إِسْرائِیلَ... الآیة. شرح این دو آیت از پیش رفت و فایده تکرار آنست که تا در انذار و وعظ بیفزاید که چون فرمان بزرگ بود تعظیم آن را باز گفتن شرط بود.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۱۹ - النوبة الاولى
قوله تعالى وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِیمَ بیاموزد ابراهیم را رَبُّهُ خداوند او بِکَلِماتٍ بسخنانى چند و فرمانى چند فَأَتَمَّهُنَّ آن را بسر برد و فرونگذاشت، قالَ گفت خداى عز و جل إِنِّی جاعِلُکَ من ترا خواهم کرد لِلنَّاسِ مر مردمان را إِماماً پیشوایى در دین قالَ گفت وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی
و از فرزندان من هم قالَ گفت خداوند لا یَنالُ نرسد عَهْدِی الظَّالِمِینَ پسند من و نیکبختى در دین من به بیگانگان.
وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَیْتَ و کردیم این خانه را مَثابَةً لِلنَّاسِ باز گشتن گاهى مردمان را وَ أَمْناً و جاى امن ایشان، وَ اتَّخِذُوا و اللَّه فرمود که گیرید مِنْ مَقامِ إِبْراهِیمَ ایستادن گاه ابراهیم و خانگه وى مُصَلًّى قبله و نمازگاه وَ عَهِدْنا إِلى إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ و فرمودیم ابراهیم و اسماعیل را أَنْ طَهِّرا بَیْتِیَ که پاک دارید و بزرگ خانه من لِلطَّائِفِینَ طواف کنندگان را گرد آن، وَ الْعاکِفِینَ و نشینندگان در آن وَ الرُّکَّعِ السُّجُودِ و نمازگران بسوى آن.
و از فرزندان من هم قالَ گفت خداوند لا یَنالُ نرسد عَهْدِی الظَّالِمِینَ پسند من و نیکبختى در دین من به بیگانگان.
وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَیْتَ و کردیم این خانه را مَثابَةً لِلنَّاسِ باز گشتن گاهى مردمان را وَ أَمْناً و جاى امن ایشان، وَ اتَّخِذُوا و اللَّه فرمود که گیرید مِنْ مَقامِ إِبْراهِیمَ ایستادن گاه ابراهیم و خانگه وى مُصَلًّى قبله و نمازگاه وَ عَهِدْنا إِلى إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ و فرمودیم ابراهیم و اسماعیل را أَنْ طَهِّرا بَیْتِیَ که پاک دارید و بزرگ خانه من لِلطَّائِفِینَ طواف کنندگان را گرد آن، وَ الْعاکِفِینَ و نشینندگان در آن وَ الرُّکَّعِ السُّجُودِ و نمازگران بسوى آن.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۱۹ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ روى عن الحسن رض قال ابتلاه اللَّه بالکواکب و القمر و الشمس فاحسن القول فى ذلک، اذ علم ان ربّه دائم لا یزول، و ابتلاه بذبح الولد فصبر علیه و لم یقصّر. گفت بر آراستند کوکب تابان و آفتاب درخشان و خلیل را آزمونى کردند و ذلک لعلم المبتلى لا لجهل المبتلى یعنى که تا با وى نمایند که از و چه آید و در راه بندگى چون رود، خلیل خود سخت هنرى و روز به و سعادتمند برخاسته بود، گفت هذا رَبِّی قیل فیه اضمار یعنى یقولون هذا ربى میگویند این بیگانگان که این خداى منست! نیست که این از زیرینان است و نشیب گرفتگان، و من زیرینان و نشیب گرفتگان را دوست ندارم، زهى خلیل! که نکته سنّیت گفت از زیر جست و دانست که خداوندى بر زبرست فوق عباده، باز که نشیب گرفت از و برگشت، و گفت زیرینان را دوست ندارم، که ایشان خدایى را نشایند. خداوندان تحقیق به اینجا رمزى دیگر گفتهاند و لطیفه دیگر دیدهاند، گفتند ز اوّل خاک خلیل را بآب خلّت بیامیختند، و سرّش بآتش عشق بسوختند، و جانش بمهر سرمدیّت بیفروختند، و دریاى عشق در باطن وى بر موج انگیختند، آن گه سحرگاهان در آن وقت صبوح عاشقان، و هاى و هوى مستان، و عربده بیدلان چشم باز کرد از سر خمار شراب خلّت و مستى عشق گفت هذا رَبِّی این چنانست که گویند:
از بس که درین دیده خیالت دارم
در هر چه نگه کنم تویى پندارم
این مستى و عشق هر دو منهاج بلااند و مایه فتنه، نه بینى که عشق تنها یوسف کنعانى را کجا او کند، و مستى تنها که با موسى عمران چه کرد، و در خلیل هر دو جمع آمدند پس چه عجب اگر از سرمستى و عربده ببدلى در ماه و ستاره نگرست و گفت هذا رَبِّی این آنست که گویند مست چه داند که چه گوید و گر خود بدانستى پس مست کى بودى؟
گفتى مستم، بجان من گر هستى
مست آن باشد که او نداند مستى!
اما ابتلاء خلیل بذبح فرزند آن بود، که یک بار خلیل در جمال اسماعیل نظاره کرد التفاتیش پدید آمد آن تیغ جمال او دل خلیل را مجروح کرد، فرمان آمد که یا خلیل ما ترا از آزر و بتان آزرى نگاه داشتیم تا نظاره روى اسماعیل کنى؟ رقم خلّت ما و ملاحظه اغیار بهم جمع نیابد ما را چه نظاره تراشیده آزرى و چه نظاره روى اسمعیلى
بهرچ از راه باز افتى چه کفر آن حرف و چه ایمان
بهرچ از دوست و امانى چه زشت آن نقش و چه زیبا
بسى بر نیامد که تیغش در دست نهادند گفتند اسماعیل را قربان کن که در یک دل دو دوست نگنجد.
با دو قبله در ره توحید نتوان رفت راست
یا رضاء دوست باید یا هواى خویشتن
از روى ظاهر قصه ذبح معلوم است و معروف، و از روى باطن بلسان اشارت مر او را گفتند: «به تیغ صدق دل خود را از فرزند ببر» الصدق سیف اللَّه فى ارضه ما وضع على شیء الّا قطعه خلیل فرمان بشنید، به تیغ صدق دل خود را از فرزند ببرید، مهر اسمعیلى از دل خود جدا کرد. ندا آمد که یا ابراهیم «قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا» و لسان الحال یقول:
هجرت الخلق طرّا فى هواکا
و ایتمت الولید لکى اراکا
وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَیْتَ الایة... میگوید مردمان را خانه ساختم خانه و چه خانه! بیت خلقته من الحجر، لکن اضافته الى الازل، بیگانه در نگرد جز حجرى و مدرى نبیند، که از خورشید جز گرمى نبیند چشم نابینا، دوست در نگرد وراء سنگ رقم تخصیص و اضافت بیند، دل بدهد جان در بازد.
انّ آثارنا تدلّ علینا
فانظروا بعدنا الى الآثار
آرى! هر که آثار دوست دید نه عجب اگر از خویشتن و پیوند ببرید، و لهذا قیل بیت من رآه نسى مزاره و هجرد یاره و استبدل بآثاره آثاره، بیت من طاف حوله طافت اللطائف بقلبه، فطوفة بطوفة و شوطة بشوطة. هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ بیت من وقع شعاع انواره تسلى عن شموسه و اقماره، بیت کما قیل.
انّ الدّیار فان صمّت فانّ لها
عهدا باحبابنا اذ عندها نزلوا
درویش را دیدند بر سر بادیه میان در بسته، و عصا و رکوه در دست، چون والهان و بیدلان سرمست، و بیخود سر ببادیه در نهاده مىخرامید، و با خود این ترنم میکرد:
خون صدیقان بیالودند و زان ره ساختند
جز بجان رفتن درین ره یک قدم را باز نیست
گفتند اى درویش از کجا بیامدى و چندست که درین راهى؟ گفت هفت سال است تا از وطن خود بیامدم، جوان بودم پیرگشتم درین راه، و هنوز بمقصد نرسیدم، آن گه بخندید و این بیت بر گفت.
زر من هویت و ان شطّت بک الدّار
و حال من دونه حجب و استار
لا یمنعنّک بعد من زیارته
انّ المحبّ لمن یهواه زوّار
اى مسکین! یکى تأمل کن در آن خانه که نسبت وى دارد و رقم اضافت، چون خواهى که بوى رسى چندت بار بلا باید کشید و جرعه محنت نوش باید کرد، و جان بر کف باید نهاد، آن گه باشد که رسى و باشد که نرسى! پس طمع دارى که و ازین بضاعت مزجاة که تو دارى، آسان آسان بحضرت جلال و مشهد وصال لم یزل و لا یزال رسى؟ هیهات!!
نتوان گفتن حدیث خوبان آسان
آسان آسان حدیث ایشان نتوان
یحکى عن محمد بن حفیف عن ابى الحسین الدراج، قال: کنت احجّ فیصحبنى جماعة فکنت احتاج الى القیام معهم و الاشتغال بهم، فذهبت سنة من السّنین و خرجت الى القادسیّة، فدخلت المسجد فاذا رجل فى المحراب مجذوم علیه من البلاء شیء عظیم فلمّا رآنى سلّم علىّ، و قال لى یا ابا الحسین عزمت الحجّ؟ قلت نعم، على غیظ منى و کراهیّة له، قال فقال لى الصّحبة. فقلت فى نفسى انا هربت من الاصحّاء اقع فى یدى مجذوم. قلت لا، قال لى افعل، قلت لا و اللَّه لا افعل، فقال لى یا ابا الحسین یصنع اللَّه للضعیف حتّى یتعجب منه القوىّ فقلت نعم على الانکار علیه، قال فترکته فلمّا صلّیت العصر مشیت الى ناحیة المغیثه، فبلغت فى الغد ضحوة فلمّا دخلت اذا انا بالشیخ، فسلّم علىّ و قال لى یا ابا الحسین یصنع اللَّه للضّعیف حتى یتعجّب منه القوى، قال فاخذنى شبه الوسواس فى امره، قال فلم احسّ حتّى بلغت القرعا على العدو، فبلغت مع الصّبح، فدخلت المسجد، فاذا انا بالشیخ قاعد، و قال یا ابا الحسین یصنع اللَّه للضّعیف حتى یتعجّب منه القوىّ. قال فبادرت الیه، فوقعت بین یدیه على وجهى، فقلت المعذرة الى اللَّه و الیک قال لى مالک؟ قلت اخطأت قال و ما هو؟ قلت الصحبة قال أ لیس حلفت؟ و انّا نکره ان نحنّثک، قال قلت فاراک فى کلّ منزل؟ قال لک ذلک، قال فذهب عنّى الجوع و التّعب فى کلّ منزل لیس لى همّ الا الدخول الى المنزل فاراه الى ان بلغت المدینة فغاب عنّى فلم اره. فلمّا قدمت مکة حضرت أبا بکر الکتانى و ابا الحسین المزین فذکرت لهم، فقالوا لى یا احمق ذاک ابو جعفر المجذوم و نحن نسأل اللَّه ان نراه، و قالوا ان لقیته فتعلّق به لعلّنا نراه. قلت نعم، قال فلمّا خرجنا الى منى و عرفات لم القه، فلمّا کان یوم الجمرة رمیت الجمار فجذبنى انسان، و قال لى یا ابا الحسین السّلام علیک، فلمّا رأیته لحقنى اىّ حالة عظیمة من رؤیته، فصحت و غشى علىّ، و ذهب عنى و جئت الى مسجد الخیف، فاخبرت اصحابنا. فلمّا کان یوم الوداع صلّیت خلف المقام رکعتین، و رفعت یدى. فاذا انسان جذبنى خلفى، فقال یا ابا الحسین عزمت ان تصیح قلت لا اسألک ان تدعوا لى، فقال سل ما شئت، فسالت اللَّه تعالى ثلث دعوات فامّن على دعائى، فغاب عنّى فلم اره، فسألته عن الادعیة فقال امّا احدها فقلت یا رب حبّب الى الفقر فلیس فى الدّنیا شیء احب الى منه، الثانى قلت اللّهم لا تجعلنى ممن ابیت لیلة ولى شیء ادّخره لغد، و انا منذ کذا و کذا سنة مالى شیء ادّخره، و الثالث قلت اللّهمّ اذا اذنت لاولیائک ان ینظروا الیک فاجعلنى منهم و انا ارجو ذلک. قال السلمى ابو جعفر المجذوم بغدادى و کان شدید العزلة و الانفراد و هو من اقران ابى العباس بن عطاء و یحکى عنه کرامات.
از بس که درین دیده خیالت دارم
در هر چه نگه کنم تویى پندارم
این مستى و عشق هر دو منهاج بلااند و مایه فتنه، نه بینى که عشق تنها یوسف کنعانى را کجا او کند، و مستى تنها که با موسى عمران چه کرد، و در خلیل هر دو جمع آمدند پس چه عجب اگر از سرمستى و عربده ببدلى در ماه و ستاره نگرست و گفت هذا رَبِّی این آنست که گویند مست چه داند که چه گوید و گر خود بدانستى پس مست کى بودى؟
گفتى مستم، بجان من گر هستى
مست آن باشد که او نداند مستى!
اما ابتلاء خلیل بذبح فرزند آن بود، که یک بار خلیل در جمال اسماعیل نظاره کرد التفاتیش پدید آمد آن تیغ جمال او دل خلیل را مجروح کرد، فرمان آمد که یا خلیل ما ترا از آزر و بتان آزرى نگاه داشتیم تا نظاره روى اسماعیل کنى؟ رقم خلّت ما و ملاحظه اغیار بهم جمع نیابد ما را چه نظاره تراشیده آزرى و چه نظاره روى اسمعیلى
بهرچ از راه باز افتى چه کفر آن حرف و چه ایمان
بهرچ از دوست و امانى چه زشت آن نقش و چه زیبا
بسى بر نیامد که تیغش در دست نهادند گفتند اسماعیل را قربان کن که در یک دل دو دوست نگنجد.
با دو قبله در ره توحید نتوان رفت راست
یا رضاء دوست باید یا هواى خویشتن
از روى ظاهر قصه ذبح معلوم است و معروف، و از روى باطن بلسان اشارت مر او را گفتند: «به تیغ صدق دل خود را از فرزند ببر» الصدق سیف اللَّه فى ارضه ما وضع على شیء الّا قطعه خلیل فرمان بشنید، به تیغ صدق دل خود را از فرزند ببرید، مهر اسمعیلى از دل خود جدا کرد. ندا آمد که یا ابراهیم «قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا» و لسان الحال یقول:
هجرت الخلق طرّا فى هواکا
و ایتمت الولید لکى اراکا
وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَیْتَ الایة... میگوید مردمان را خانه ساختم خانه و چه خانه! بیت خلقته من الحجر، لکن اضافته الى الازل، بیگانه در نگرد جز حجرى و مدرى نبیند، که از خورشید جز گرمى نبیند چشم نابینا، دوست در نگرد وراء سنگ رقم تخصیص و اضافت بیند، دل بدهد جان در بازد.
انّ آثارنا تدلّ علینا
فانظروا بعدنا الى الآثار
آرى! هر که آثار دوست دید نه عجب اگر از خویشتن و پیوند ببرید، و لهذا قیل بیت من رآه نسى مزاره و هجرد یاره و استبدل بآثاره آثاره، بیت من طاف حوله طافت اللطائف بقلبه، فطوفة بطوفة و شوطة بشوطة. هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ بیت من وقع شعاع انواره تسلى عن شموسه و اقماره، بیت کما قیل.
انّ الدّیار فان صمّت فانّ لها
عهدا باحبابنا اذ عندها نزلوا
درویش را دیدند بر سر بادیه میان در بسته، و عصا و رکوه در دست، چون والهان و بیدلان سرمست، و بیخود سر ببادیه در نهاده مىخرامید، و با خود این ترنم میکرد:
خون صدیقان بیالودند و زان ره ساختند
جز بجان رفتن درین ره یک قدم را باز نیست
گفتند اى درویش از کجا بیامدى و چندست که درین راهى؟ گفت هفت سال است تا از وطن خود بیامدم، جوان بودم پیرگشتم درین راه، و هنوز بمقصد نرسیدم، آن گه بخندید و این بیت بر گفت.
زر من هویت و ان شطّت بک الدّار
و حال من دونه حجب و استار
لا یمنعنّک بعد من زیارته
انّ المحبّ لمن یهواه زوّار
اى مسکین! یکى تأمل کن در آن خانه که نسبت وى دارد و رقم اضافت، چون خواهى که بوى رسى چندت بار بلا باید کشید و جرعه محنت نوش باید کرد، و جان بر کف باید نهاد، آن گه باشد که رسى و باشد که نرسى! پس طمع دارى که و ازین بضاعت مزجاة که تو دارى، آسان آسان بحضرت جلال و مشهد وصال لم یزل و لا یزال رسى؟ هیهات!!
نتوان گفتن حدیث خوبان آسان
آسان آسان حدیث ایشان نتوان
یحکى عن محمد بن حفیف عن ابى الحسین الدراج، قال: کنت احجّ فیصحبنى جماعة فکنت احتاج الى القیام معهم و الاشتغال بهم، فذهبت سنة من السّنین و خرجت الى القادسیّة، فدخلت المسجد فاذا رجل فى المحراب مجذوم علیه من البلاء شیء عظیم فلمّا رآنى سلّم علىّ، و قال لى یا ابا الحسین عزمت الحجّ؟ قلت نعم، على غیظ منى و کراهیّة له، قال فقال لى الصّحبة. فقلت فى نفسى انا هربت من الاصحّاء اقع فى یدى مجذوم. قلت لا، قال لى افعل، قلت لا و اللَّه لا افعل، فقال لى یا ابا الحسین یصنع اللَّه للضعیف حتّى یتعجب منه القوىّ فقلت نعم على الانکار علیه، قال فترکته فلمّا صلّیت العصر مشیت الى ناحیة المغیثه، فبلغت فى الغد ضحوة فلمّا دخلت اذا انا بالشیخ، فسلّم علىّ و قال لى یا ابا الحسین یصنع اللَّه للضّعیف حتى یتعجّب منه القوى، قال فاخذنى شبه الوسواس فى امره، قال فلم احسّ حتّى بلغت القرعا على العدو، فبلغت مع الصّبح، فدخلت المسجد، فاذا انا بالشیخ قاعد، و قال یا ابا الحسین یصنع اللَّه للضّعیف حتى یتعجّب منه القوىّ. قال فبادرت الیه، فوقعت بین یدیه على وجهى، فقلت المعذرة الى اللَّه و الیک قال لى مالک؟ قلت اخطأت قال و ما هو؟ قلت الصحبة قال أ لیس حلفت؟ و انّا نکره ان نحنّثک، قال قلت فاراک فى کلّ منزل؟ قال لک ذلک، قال فذهب عنّى الجوع و التّعب فى کلّ منزل لیس لى همّ الا الدخول الى المنزل فاراه الى ان بلغت المدینة فغاب عنّى فلم اره. فلمّا قدمت مکة حضرت أبا بکر الکتانى و ابا الحسین المزین فذکرت لهم، فقالوا لى یا احمق ذاک ابو جعفر المجذوم و نحن نسأل اللَّه ان نراه، و قالوا ان لقیته فتعلّق به لعلّنا نراه. قلت نعم، قال فلمّا خرجنا الى منى و عرفات لم القه، فلمّا کان یوم الجمرة رمیت الجمار فجذبنى انسان، و قال لى یا ابا الحسین السّلام علیک، فلمّا رأیته لحقنى اىّ حالة عظیمة من رؤیته، فصحت و غشى علىّ، و ذهب عنى و جئت الى مسجد الخیف، فاخبرت اصحابنا. فلمّا کان یوم الوداع صلّیت خلف المقام رکعتین، و رفعت یدى. فاذا انسان جذبنى خلفى، فقال یا ابا الحسین عزمت ان تصیح قلت لا اسألک ان تدعوا لى، فقال سل ما شئت، فسالت اللَّه تعالى ثلث دعوات فامّن على دعائى، فغاب عنّى فلم اره، فسألته عن الادعیة فقال امّا احدها فقلت یا رب حبّب الى الفقر فلیس فى الدّنیا شیء احب الى منه، الثانى قلت اللّهم لا تجعلنى ممن ابیت لیلة ولى شیء ادّخره لغد، و انا منذ کذا و کذا سنة مالى شیء ادّخره، و الثالث قلت اللّهمّ اذا اذنت لاولیائک ان ینظروا الیک فاجعلنى منهم و انا ارجو ذلک. قال السلمى ابو جعفر المجذوم بغدادى و کان شدید العزلة و الانفراد و هو من اقران ابى العباس بن عطاء و یحکى عنه کرامات.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۲۰ - النوبة الاولى
قوله تعالى وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ گفت ابراهیم رَبِّ خداوند من اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً این جاى را شهرى کن بى بیم، وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ و روزى ده کسان آن را از میوهها، مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ
هر که استوار گیرد ترا بیکتایى و رستاخیز را به بودنى، قالَ وَ مَنْ کَفَرَ گفت و ناگرویده را هم، فَأُمَتِّعُهُ قَلِیلًا او را برخوردار کنم اینجا درنگى اندک، ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلى عَذابِ النَّارِ پس وى را فرا نپاوم تا ناچاره رسد بعذاب آتش، وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ و بد جایگاهست و شدن گاه.
وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهِیمُ و مىبرآورد ابراهیم الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ بناهاى خانه را وَ إِسْماعِیلُ و فرزند وى اسماعیل رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا مىگفتند خداوند ما فرا پذیر از ما إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ که تویى شنوا و دانا
رَبَّنا خداوند ما وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ لَکَ ما را هر دو مسلمان گردن نهاده کن ترا وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ و از فرزندان ما گروهى کن مسلمانان گردن نهادگان ترا وَ أَرِنا مَناسِکَنا و رد ما آموز و با ما نماى مناسک حج ما وَ تُبْ عَلَیْنا و باز پذیر ما را و با خود میدار إِنَّکَ أَنْتَ که تو که تویى التَّوَّابُ الرَّحِیمُ توبه ده و باز پذیرى بخشاینده و مهربان.
رَبَّنا خداوند ما وَ ابْعَثْ فِیهِمْ بفرست در میان ایشان رَسُولًا مِنْهُمْ رسولى هم ازیشان، یَتْلُوا عَلَیْهِمْ تا بریشان خواند آیاتِکَ سخنان تو وَ یُعَلِّمُهُمُ و در ایشان آموزد الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ نامه و دانش کتاب تو و حکمت خود، وَ یُزَکِّیهِمْ و ایشان را روز به و هنرى افزاى و پاک کند إِنَّکَ أَنْتَ که تو که تویى الْعَزِیزُ تاونده و تواننده بهیچ هست نماننده. الْحَکِیمُ داناى راست دان نیکو دان.
وَ مَنْ یَرْغَبُ آن کیست که باز گراید و باز نشیند عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِیمَ از کیش ابراهیم و دین وى إِلَّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ مگر در خویشتن سبک خردى نادان خویشتن ناشناس، وَ لَقَدِ اصْطَفَیْناهُ فِی الدُّنْیا و خود بر گزیدیم وى را و پاک کردیم پیشوایى دین را درین جهان، وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ و وى در آن جهان از نیکان شایستگانست.
هر که استوار گیرد ترا بیکتایى و رستاخیز را به بودنى، قالَ وَ مَنْ کَفَرَ گفت و ناگرویده را هم، فَأُمَتِّعُهُ قَلِیلًا او را برخوردار کنم اینجا درنگى اندک، ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلى عَذابِ النَّارِ پس وى را فرا نپاوم تا ناچاره رسد بعذاب آتش، وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ و بد جایگاهست و شدن گاه.
وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهِیمُ و مىبرآورد ابراهیم الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ بناهاى خانه را وَ إِسْماعِیلُ و فرزند وى اسماعیل رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا مىگفتند خداوند ما فرا پذیر از ما إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ که تویى شنوا و دانا
رَبَّنا خداوند ما وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ لَکَ ما را هر دو مسلمان گردن نهاده کن ترا وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ و از فرزندان ما گروهى کن مسلمانان گردن نهادگان ترا وَ أَرِنا مَناسِکَنا و رد ما آموز و با ما نماى مناسک حج ما وَ تُبْ عَلَیْنا و باز پذیر ما را و با خود میدار إِنَّکَ أَنْتَ که تو که تویى التَّوَّابُ الرَّحِیمُ توبه ده و باز پذیرى بخشاینده و مهربان.
رَبَّنا خداوند ما وَ ابْعَثْ فِیهِمْ بفرست در میان ایشان رَسُولًا مِنْهُمْ رسولى هم ازیشان، یَتْلُوا عَلَیْهِمْ تا بریشان خواند آیاتِکَ سخنان تو وَ یُعَلِّمُهُمُ و در ایشان آموزد الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ نامه و دانش کتاب تو و حکمت خود، وَ یُزَکِّیهِمْ و ایشان را روز به و هنرى افزاى و پاک کند إِنَّکَ أَنْتَ که تو که تویى الْعَزِیزُ تاونده و تواننده بهیچ هست نماننده. الْحَکِیمُ داناى راست دان نیکو دان.
وَ مَنْ یَرْغَبُ آن کیست که باز گراید و باز نشیند عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِیمَ از کیش ابراهیم و دین وى إِلَّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ مگر در خویشتن سبک خردى نادان خویشتن ناشناس، وَ لَقَدِ اصْطَفَیْناهُ فِی الدُّنْیا و خود بر گزیدیم وى را و پاک کردیم پیشوایى دین را درین جهان، وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ و وى در آن جهان از نیکان شایستگانست.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۲۰ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ... الآیة... این آن وقت بود که ابراهیم کودک خود را اسماعیل و مادر وى را هاجر برد و بفرمان حق ایشان را در آن وادى بى زرع بنشاند، آنجا که اکنون خانه کعبه است، پس ازیشان باز گشت تا آنجا که خواست که از دیدار چشم ایشان غائب گردد، خداى را عز و جل خواند و گفت رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً همانست که در آن سورة دیگر گفت رَبَّنا إِنِّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتِی بِوادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ عِنْدَ بَیْتِکَ الْمُحَرَّمِ خداوند ما بنشاندم فرزند خود را بهامونى بى بر نزدیک خانه تو، خانه با آزرم با شکوه و بزرگ داشته، خداوندا تا نماز بپاى دارند، و آن خانه نماز را قبله گیرند. آن گه ایشان را روزى فراوان خواست و همسایگان خواست که وادى بى زرع و بى نبات بود، و بیابانى بى اهل و بى کسان بود، گفت فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ خداوندا دل قومى را از مردمان چنان کن که مىشتابد باین خانه و بایشان وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ و ایشان را از میوههاى آن جهان روزى کن. خداى عز و جل دعاء وى اجابت کرد فما مسلم الّا و یحب الحجّ هیچ مسلمان نبود که نه دوست دارد حج کردن و زیارت خانه، و در هیچ دیار چنان میوه که آنجا برند به نیکویى و لطیفى و بسیارى نیست. قال اللَّه تعالى یُجْبى إِلَیْهِ ثَمَراتُ کُلِّ شَیْءٍ رِزْقاً مِنْ لَدُنَّا و ابراهیم در آنچه خواست از روزى مؤمنانرا از دیگران جدا کرد و مستثنى، و گفت مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ از بهر آنک در باب هدایت فرزندان را بر عموم دعا کرده بود، و گفته که: وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی و او را از تعمیم با تخصیص آوردند و گفتند لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ پس چون این دعا کرد تخصیص نگه داشت، و مؤمنانرا از کافران جدا کرد، رب العالمین آن تخصیص وى با تعمیم برد و کافران را نیز در آورد، گفت وَ مَنْ کَفَرَ نعمت دنیا از کس دریغ نیست آشنا و بیگانه همه را از آن نصیب است، عرض حاضر یاکله البرّ و الفاجر کُلًّا نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّکَ وَ ما کانَ عَطاءُ رَبِّکَ مَحْظُوراً پس در آخر آیت کافر از مؤمن باز برید بنواخت دنیا و عطاء آن جهانى گفت فَأُمَتِّعُهُ قَلِیلًا ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلى عَذابِ النَّارِ او را بر خوردار کنم زمانى اندک که این گیتىاند کست برسیدنى. و برسیدنى اندک بود و آمدنى نزدیک، و بعاقبت او را ناچاره بعذاب رسانیم، وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ و بد جایگاهى که دوزخ است، شدن گاه کافران. شامى فَأُمَتِّعُهُ خواند بجزم میم و تخفیف تا، باقى بفتح میم و تشدید تا و هر دو قراءت بمعنى یکسانند.
آن گه قصه بنا نهادن کعبه در گرفت گفت: وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهِیمُ الآیة...
و قصه آنست که عبد اللَّه بن عمرو بن العاص السهمى گوید کعبه پیش از آفرینش دیگر زمین بر آب بود، کفى خاک آمیز، سرخ رنگ بر روى آب گردان. دو هزار سال، تا آن گه که رب العالمین زمین را از آن بیرون آورد و باز گسترانید، ازینجاست که کعبه را ام القرى خوانند و گویند ما در زمین که زمین را از آن آفریدهاند، پس چون اللَّه تعالى زمین را راست کرد موضع کعبه در زمین پیدا بود، بالا یکى ریک آمیز سرخ رنگ، پس چون رب العالمین آدم را بزمین فرستاد آدم بالایى داشت بمقدار هواء دنیا فرق وى بآسمان رسیده بود، و آدم بآواز فریشتگان مینیوشیدى، و از وحشت دنیا مىآسودى و انس میگرفتى، اما جانوران جهان از وى مىبترسیدند و مىبگریختند.
و در بعضى اخبار آمده است که فریشته بوى آمد کارى را و از وى بترسید، پس اللَّه سبحانه و تعالى او را فرو آورد بید صنعت خویش تا بالاى وى بشصت گز باز آورد، و آدم ع از شنیدن آواز فریشتگان باز ماند و مستوحش شد، و بخداوند عز و جل نالید، جبرئیل آمد و گفت اللَّه میگوید که مرا در زمین خانه ایست، رو کرد آن طواف کن، چنانک فریشتگان را در آسمان دیدى که گرد بیت المعمور طواف میکردند. آدم برخاست از زمین هندوستان که منزل وى آنجا بود و بدریاى عمان بر آمد بحج، و این دلیل است که آن گز که بالاى وى شصت گز بود نه این گز ما بود، پس چون به مکه رسید، فرشتگان باستقبال وى آمدند و گفتند یا آدم برّ حجک طف فقد طفنا قبلک بالفى عام. اى آدم نیک باد او پذیرفته بادا حج تو! اى آدم طواف کن که ما پیش از تو طواف کردیم بدو هزار سال. و گفتهاند که آدم پنجاه و چند حج کرد. و همه پیاده که در روى زمین بارگیرى نبود که آدم را بر توانستى داشت. و گفتهاند میان دو گام وى سه روزه راه بود، هر جا که پاى بر زمین مىنهاد آنجا شهرى است آبادان، و هر چه میان دو گام وى بود دشت است و بیابان، چون به مکه آمد فریشتگان از بهر وى خیمه از نور آوردند از بهشت بدو در، و آن را بر موضع کعبه زدند، یک دراز سوى مشرق و یکى از سوى مغرب، و قندیل در آویختند، و کرسى آوردند از بهشت از یک دانه یاقوت سپید و در میان خیمه بنهادند، تا آدم بر آن مىنشست. پس چون آدم ع از دنیا بیرون شد آن خیمه را بآسمان بردند که یاقوت هم چنان نهاده بود درخشان و روشن، جهانیان بوى تبرک میکردند، و بوى از آفتها و عاهتها و دردها شفا مىجستند، از بس که دست کافران و حائضان و ناشستگان بوى رسید سیاه شد. پس چون آب گشاد طوفان نوح را خداوند عز و جل نوح را فرمود تا بر گرفت و بر کوه بو قبیس پنهان کرده همانجا مىبود تا روزگار ابراهیم ع. پس اللَّه تعالى خواست که کعبه را بر دست وى آبادان کند و ابراهیم را بآن گرامى کند، و آیین آن مؤمنانرا تازه کند، فرمود وى را که مرا خانهایست در زمین رو آن را بنا کن، ابراهیم رفت بر براق و سکینه با وى و جبرئیل با وى، به مکه آمد، اسماعیل را دست باز گرفت، و جبرئیل کار فرماى بود، و سکینه در هوا باز ایستاده بود چون پاره میغ، چهار سوى و آواز میداد که «ابن علىّ » بنا بر من نه ابراهیم بر سایه وى اساس نهاد و بنیاد ساخت. اسماعیل سنگ مىآورد
و بدست پدر میداد، و جبرئیل اشارت میکرد و ابراهیم بر جامى نهاد.
اینست که اللَّه گفت جل جلاله: وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهِیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَ إِسْماعِیلُ ابراهیم دیوار مىبرآورد و اسماعیل ساخت در دست مىنهاد، چون بجاى رکن رسید آنجا که حجر اسود نهاده است، گفت یا اسماعیل اذهب فابغ لى حجرا اضعه هاهنا لیکون علما للنّاس. رو مرا سنگى جوى که برینجا نهم تا جهانیان را علمى باشد.
اسماعیل شد تا سنگ جوید جبرئیل آمد بکوه بو قبیس و آن سنگ سیاه، که آنجا پنهان کرده بود و یاقوت رخشان بود از اول بیاورد، و در دست ابراهیم نهاد. ابراهیم بر آن موضع نهاد، چون اسماعیل باز آمد و سنگ دید گفت این از کجا آمد اى پدر؟
گفت جاء به من لم یکلنى الى حجرک این آن کس آورد که مرا با سنگ تو نگذاشت.
پس چون فارغ شدند خداى را عز و جل خواندند ابراهیم و اسماعیل و گفتند رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ لَکَ خداوند ما ما را دو بنده گردن نهاده کن مسلمان، مسلمان کار، مسلمان خوى، مسلمان نهان، وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ و از فرزندان ما امتى بیرون آر، گردن نهاده ترا و فرمان بردار، و ایشان مؤمنان عرباند، من المهاجرین و الانصار و التابعین لهم باحسان. یقال لم یکن نبى الّا قصر بدعائه لنفسه و لامّته و دونه الامم، و انّ ابراهیم دعا لنفسه و لامّته و لمن بعده من هذه الامة. اگر کسى گوید چه حکمت است که ابراهیم قومى را از فرزندان بدعا مخصوص کرد و گفت وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ و بر عموم دعا نگفت؟ جواب آنست که حکمت الهى اقتضاء آن کند که در هر روزگارى و در هر قرنى قومى باشند که اشتغال ایشان در کار دین و تحصیل علم و عمل باشد، و قومى که اشتغال ایشان بعمارت دنیا، و اگر نه چنین بودى عالم خراب گشتى، ازینجا گفتند لو لا الحمقى لخربت الدنیا حمقى ایشانند که بعمارت دنیا مشغول باشند: و خداى عز و جل ایشان را بر آن داشته و گفته: وَ اسْتَعْمَرَکُمْ فِیها و این عمارت دنیا به چیز است یکى زراعت و غرس، دیگر حمایت و حرب، سدیگر بار کشیدن و کاروان راندن از شهر بشهر. و معلوم است که پیغامبران خدا و اولیاء این کار را نشایند که ایشان بکارى دیگر ازین شریفتر و عظیمتر مشغولاند پس خلیل که در دعاء تعمیم نکرد ازین جهت بود، و اللَّه اعلم.
وَ أَرِنا مَناسِکَنا بکسر راه و اختلاس آن و اسکان آن هر سه خواندهاند: سکون قراءت مکى و یعقوب است، و اختلاس قراءت ابو عمرو، و کسر راء قراءت باقى، و معنى آنست که با ما نماى و در ما آموز مناسک حج ما و معالم آن که چون کنیم، و ترا بآن چون پرستیم، مناسک جمع است و یکى از آن منسک گویند و منسک گویند بفتح سین و کسر سین، چون بفتح گویى عین نسک است احرام گرفتن و وقوف کردن و سعى و طواف کردن و جمار انداختن و بدنه گشتن. «منسک» بکسر سین جایگاه نسک است احرام را میقات، و وقوف را عرفات، و نحر را منا و سعى را صفا و مروه و طواف را خانه، و رمى جمار را سه جاى بسه عقبه، چون ایشان دعا کردند اللَّه تعالى اجابت کرد دعاى ایشان، و جبرئیل را فرستاد تا مناسک حج ایشان را در آموخت. آن گه رب العالمین جل جلاله ابراهیم را فرمود که جهانیان را بر زیارت خانه من خوان. فذلک قوله تعالى وَ أَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ... ابراهیم گفت خداوندا جهانیان آواز من چگونه شنوند؟ و ایشان از من دورند و آواز من ضعیف. اللَّه گفت علیک النداء و على الاسماع و الإبلاغ یا ابراهیم بر تو آنست که بر خوانى و بر من آنست که برسانم و بشنوانم. فعلا ابراهیم جبل ابى قبیس و نادى ایها الناس، الا انّ ربکم قد بنى بیتا فحجّوه فاسمع اللَّه تعالى ذلک فى اصلاب الرجال و ارحام النساء، و ما بین المشرق و المغرب و البر و البحر، ممن سبق فى علم اللَّه سبحانه انه یحجّ الى یوم القیمة، فاجابه لبیّک، اللهم لبّیک گفتهاند کس بود که یک بار اجابت کرد حکم اللَّه چنانست که یک بار حج کند در عمر خویش و کس بود که دو بار اجابت کرد، دو بار حج کند، و کس بود که سه بار و کس بود که بیشتر، پس بقدر اجابت و تلبیه خویش هر کس حج کند تا بقیامت، و کس بود که آن را بتلبیة اجابت نکرد حکم خداى عز و جل چنانست که وى در عمرخویش حج نکند.
و گفتهاند اوّل خانه که درین جهان بنا نهادند خانه کعبه است، و در ماه ذى الحجه بنا نهادند، و مناسک از جبرئیل هم درین ماه آموختند، و باز خواندن ابراهیم حاج را از اصلاب پدران هم درین ماه بود، و در قصه بیارند که آن بنا و هیأت که ابراهیم ساخت فراختر از آن بود که امروزست، که شادروان و حجر در خانه بود و دو در داشت یک در از سوى شرق و دیگر در از سوى غرب، پس بروزگار باد آن را مىزد و آفتاب آن را مىسوخت و سنگ از آن مىریخت، تا زمان جرهم، جرهم آن را باز گرفتند و نو بنا ساختند و عمارت کردند، هم بر اساس و هیأت بناء ابراهیم. و هم چنان میبود تا زمان عمالقه. ملک ایشان باز آن را نو کرد، و تبع آن را باز عمارت کرد، و پرده پوشانید پس بروزگار دراز باد آن را میزد و آفتاب آن را میسوخت، تا زمان قریش. قریش چون دیدند شرف خویش ور سر همه عالم و عزّ خویش بسبب آن خانه، و خانه از کهنگى مىریخت، مشاورت کردند عمارت آن را، و باز نو کردن آن را، قومى صواب دیدند و قومى از آن مىترسیدند و احتراز میکردند. بیست و پنج سال درین مدت مشاورت و قصد شد، تا مصطفى ع بیست و پنج ساله گشت، آخر اتفاق افتاد میان ایشان تا خانه باز کردند و بچوب حاجت افتاد کار آن را، کشتى جهودى بازرگان بشکست در دریاى جده، چوب آن از آن جهود خواستند چوب کوتاه بود خانه را تنگ کردند، حجر و شادروان بیرون او کندند و خانه با یکدر آوردند، بناز داشتن را، تا گذرگاه نباشد در آن، و درو بند ساختند تا آن را در گذارند که خود خواهند، چون بر کن رسید خلاف افتاد میان ایشان که حجر اسود که بر جاى نهد؟ هر قبیله میگفت ما بنهیم، و بآن سبب جنگى بر ساختند و شمشیرها کشیدند آخر میان ایشان وفاق افتاد بر آن که اول کسى که از در مسجد در آید، سنگ او بر آنجا نهد. بنگرستند، اول کسى که درآمد مصطفى بود. گفتند محمد الامین آمد، وى ردا فرو کرد و حجر بر میان ردا نهاد و از هر قبیله مردى را گفت که ازین ردا کرانه گیر، برداشتند و مىبردند تا آنجا که اکنون است. پس مصطفى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم دست فرا کرد و حجر را برگرفت، و بر جاى نهاد بر کرامت خویش و رضاء قریش. هم چنان مىبود بر آن بنا تا بروزگار عبد اللَّه بن الزبیر بن العوام. عبد اللَّه آن را باز کرد و نو بنا کرد بر رسم و بناء ابراهیم ع فراخ و بلند و بدو در، تا روزگار عبد الملک مروان، حجاج یوسف آن را باز کرد و با رسم و بناء قریش برد بیک در و شادروان حجر بیرون او کند، و آنچه از خانه بسر آمد در زیر خانه کرد، و آن را بالا داد.
اکنون بر آن بناست. و عباسیان قصد کردند که آن را باز کنند و نو کنند، علما گفتند صواب نیست که پس هر که آید آن را مىباز کند و مىفراکند. دست از آن بازداشتند.
و پیش از قیامت حبشى سیاه بزرگ اشکم باریک ساق از گوشه برآید و بیستد ور کعبة تا آن را به تبر باز کند، سنگ سنگ بتمامى، که هرگز پس آن روز فراجاى نکنند و بعد از آن بر روى زمین خیر نبود، و نه در زندگانى شد، و ذلک فیما
روى ابو هریره و ابن عباس عن النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال یخرّب الکعبة ذو السویقین من الحبشة کانى به اسود افحج یقلعها حجرا حجرا.
قوله تعالى: رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ الآیة... تمامى دعاء ابراهیم و اسماعیل است بعد از بناء کعبه، گفتند خداوند ما! در میان این امت مسلمة از فرزندان ما و خاصّه از میان عرب سکان حرم تو، پیغامبرى فرست هم از نژاد ایشان، از فرزندان اسماعیل، یعنى محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم. اللَّه تعالى دعاء ایشان اجابت کرد، و مصطفى را بخلق فرستاد و بریشان منت نهاد و گفت هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِنْهُمْ او خداوندى است که پیغامبرى امّتى فرستاد، نادبیر و ناخواننده بقویم عرب نادبیران و ناخوانندگان، تا بریشان خواند سخنان خداوند خویش و در ایشان آموزد قرآن و بیم و سنّت خویش.
و مصطفى بیان کرد که ابراهیم بدعا او را خواست گفت: «انا دعوة ابى ابراهیم و بشارة اخى عیسى، و رأت امّى فى منامها نورا اضاء لها اعناق الإبل ببصرى.
یعنى بدعوة ابراهیم.
قول: رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولًا الآیة... و کتاب درین آیت قرآن است، و حکمت فهم قرآن و مواعظ آن و بیان احکام حلال و حرام در آن، و هر سخن راست درست که شنونده را از زشتى باز دارد و بر نیکى دارد آن را حکمت گویند، و گوینده آن حکیم. و این حکمت بر دل و زبان کسى رود که خود را فا دنیا ندهد، و آلوده علائق نشود، چنانک مصطفى ع گفت: «من زهد فى الدّنیا اسکن اللَّه الحکمة قلبه و انطق بها لسانه.»
و قال على بن ابى طالب ع. «روّحوا هذه القلوب و اطلبوا لها طرایف الحکمة، فانّها تملّ کما تملّ الأبدان»
و قال الحسین بن منصور: «الحکمة سهام، و قلوب المؤمنین اهدافها، و الرّامى اللَّه، و الخطاء معدوم»، و قیل لحاتم الاصم: «بم اصبت الحکمة؟ فقال بقلّة الاکل و قلّة النّوم و قلّة الکلام، و کلّ ما رزقنى اللَّه لم اکن احبسه. و قیل «الحکمة کالعروس تطلب البیت خالیا، و هى النّور المفرّق بین الالهام و الوسواس. فذلک قوله تعالى إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً و هى الخیر الکثیر على الجملة، قال اللَّه تعالى وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً وَ یُزَکِّیهِمْ اى یطهّرهم من الشرک و الذّنوب، و قیل یأخذ زکاة اموالهم.
ایشان را پاک گرداند از نجاست کفر و معاصى، و پاک کند از اوضار بخل بانه زکاة مال ازیشان فراستاند. قال اللَّه تعالى خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ بِها فراستان زکاة مال ایشان تا از اوصاف بخل و اخلاق نکوهیده پاک شوند، که این زکاة طهور باطن است چنانک آب مطلق طهور ظاهر است، ازینجاست که صرف زکاة باهل بیت نبوّت روا نیست در شرع، فانها اوساخ الناس. و قد قال تعالى إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً. قال ابن کیسان وَ یُزَکِّیهِمْ اى و یشهد لهم یوم القیمة بالعدالة اذا شهدوا للانبیاء بالبلاغ، این چنان است که در مجلس قضات و حکام عدالت، گواهان بتزکیه عدول و معتمدان درست کنند، فردا بقیامت امت محمد گواهى دهند پیغامبران را بابلاغ و مصطفى ع تزکیه ایشان کند و بعدالت ایشان گواهى دهد، و ذلک فى قوله تعالى لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً.
إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ هو العزیز فى نفسه و المعزّ لغیره، فله العزّة کلّها امّا ملکا و خلقا و امّا وصفا و نعتا، فعز خلقه ملکه و عز نفسه و صفه. فذلک قوله مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعاً فسبحانه من عزیز ضلّت العقول فى بحار عظمته، و حارت الالباب دون ادراک نعته، و کلّت الالسن عن استیفاء مدح جلاله و وصف جماله، و کلّ من اغرق فى نعته اصبح منسوبا الى العىّ.
قوله تعالى وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِیمَ الآیة... سبب نزول این آیت آن بود که عبد اللَّه سلام دو برادر زاده داشت نام ایشان سلمه و مهاجر. عبد اللَّه ایشان را باسلام دعوت کرد گفت: نیک دانستهاید شما و خواندهاید در توریة که خداى عز و جل گفت انى باعث من ولد اسماعیل نبیّا اسمه احمد، فمن آمن به فقد اهتدى و رشد، و من لم یؤمن به فهو ملعون. گفت من که خداوندم از نژاد اسماعیل پیغامبرى فرستم بخلق نام وى احمد، هر که پیغام وى بنیوشد و او را در آن استوار گیرد و بگرود در راست راه شد، و هدایت یافت، و هر که نگرود رانده است از درگاه ما نابایسته. پس سلمه مسلمان شد و در دین حق آمد. و مهاجر سر وازد و برگشت و بر کفر خود بپائید. اللَّه تعالى در شأن وى آیت فرستاد که وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِیمَ اى لا یرغب عنها و لا یترکها. إِلَّا مَنْ سَفِهَ... از کیش ابراهیم و دین و سنّت وى روى نگرداند مگر سفیهى جاهل، نادانى خویشتن ناشناس، که نه اندیشد و تفکر نکند در خود، که او را از بهر چه آفریدهاند و چه کار را در وجود آوردهاند، و قد قال تعالى وَ فِی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ.
وَ لَقَدِ اصْطَفَیْناهُ فِی الدُّنْیا اخترناه للنبوّة و الرسالة و الذریة الطّیّبة او را برگزیدیم و پاک کردیم و هنرى، درین جهان نبوت و رسالت را و تا فرزندان پاک از پشت او بیرون آریم، و در پیوندیم ذُرِّیَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ اى مع آباده المرسلین فى الجنة و در آن جهان با پدران خویش از پیغامبران و فرستادگان ما در بهشت شود این همچنانست که یوسف صدیق بدعا خواست تَوَفَّنِی مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ گفت خداوندا مرا مسلمان میران و به پدران خویش از پیغامبران و نواختگان تو در رسان. و قیل فیه تقدیم و تأخیر تقدیره و لقد اصطفیناه فی الدنیا و الآخرة و انه لمن الصالحین او را برگزیدیم و نواخت خود برو نهادیم هم در دنیا و هم در آخرت، و پیغامبران ما همه خود برگزیدگانند و نواختگان. قال اللَّه تعالى وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَیْنَ الْأَخْیارِ اینجا در عموم ابراهیم را بستود و در آیت ورد بر خصوص هم چنان چون بصفت صلاح ستود، در این آیت گفت وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ جاى دیگر گفت بر عموم کُلًّا جَعَلْنا صالِحِینَ.
آن گه قصه بنا نهادن کعبه در گرفت گفت: وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهِیمُ الآیة...
و قصه آنست که عبد اللَّه بن عمرو بن العاص السهمى گوید کعبه پیش از آفرینش دیگر زمین بر آب بود، کفى خاک آمیز، سرخ رنگ بر روى آب گردان. دو هزار سال، تا آن گه که رب العالمین زمین را از آن بیرون آورد و باز گسترانید، ازینجاست که کعبه را ام القرى خوانند و گویند ما در زمین که زمین را از آن آفریدهاند، پس چون اللَّه تعالى زمین را راست کرد موضع کعبه در زمین پیدا بود، بالا یکى ریک آمیز سرخ رنگ، پس چون رب العالمین آدم را بزمین فرستاد آدم بالایى داشت بمقدار هواء دنیا فرق وى بآسمان رسیده بود، و آدم بآواز فریشتگان مینیوشیدى، و از وحشت دنیا مىآسودى و انس میگرفتى، اما جانوران جهان از وى مىبترسیدند و مىبگریختند.
و در بعضى اخبار آمده است که فریشته بوى آمد کارى را و از وى بترسید، پس اللَّه سبحانه و تعالى او را فرو آورد بید صنعت خویش تا بالاى وى بشصت گز باز آورد، و آدم ع از شنیدن آواز فریشتگان باز ماند و مستوحش شد، و بخداوند عز و جل نالید، جبرئیل آمد و گفت اللَّه میگوید که مرا در زمین خانه ایست، رو کرد آن طواف کن، چنانک فریشتگان را در آسمان دیدى که گرد بیت المعمور طواف میکردند. آدم برخاست از زمین هندوستان که منزل وى آنجا بود و بدریاى عمان بر آمد بحج، و این دلیل است که آن گز که بالاى وى شصت گز بود نه این گز ما بود، پس چون به مکه رسید، فرشتگان باستقبال وى آمدند و گفتند یا آدم برّ حجک طف فقد طفنا قبلک بالفى عام. اى آدم نیک باد او پذیرفته بادا حج تو! اى آدم طواف کن که ما پیش از تو طواف کردیم بدو هزار سال. و گفتهاند که آدم پنجاه و چند حج کرد. و همه پیاده که در روى زمین بارگیرى نبود که آدم را بر توانستى داشت. و گفتهاند میان دو گام وى سه روزه راه بود، هر جا که پاى بر زمین مىنهاد آنجا شهرى است آبادان، و هر چه میان دو گام وى بود دشت است و بیابان، چون به مکه آمد فریشتگان از بهر وى خیمه از نور آوردند از بهشت بدو در، و آن را بر موضع کعبه زدند، یک دراز سوى مشرق و یکى از سوى مغرب، و قندیل در آویختند، و کرسى آوردند از بهشت از یک دانه یاقوت سپید و در میان خیمه بنهادند، تا آدم بر آن مىنشست. پس چون آدم ع از دنیا بیرون شد آن خیمه را بآسمان بردند که یاقوت هم چنان نهاده بود درخشان و روشن، جهانیان بوى تبرک میکردند، و بوى از آفتها و عاهتها و دردها شفا مىجستند، از بس که دست کافران و حائضان و ناشستگان بوى رسید سیاه شد. پس چون آب گشاد طوفان نوح را خداوند عز و جل نوح را فرمود تا بر گرفت و بر کوه بو قبیس پنهان کرده همانجا مىبود تا روزگار ابراهیم ع. پس اللَّه تعالى خواست که کعبه را بر دست وى آبادان کند و ابراهیم را بآن گرامى کند، و آیین آن مؤمنانرا تازه کند، فرمود وى را که مرا خانهایست در زمین رو آن را بنا کن، ابراهیم رفت بر براق و سکینه با وى و جبرئیل با وى، به مکه آمد، اسماعیل را دست باز گرفت، و جبرئیل کار فرماى بود، و سکینه در هوا باز ایستاده بود چون پاره میغ، چهار سوى و آواز میداد که «ابن علىّ » بنا بر من نه ابراهیم بر سایه وى اساس نهاد و بنیاد ساخت. اسماعیل سنگ مىآورد
و بدست پدر میداد، و جبرئیل اشارت میکرد و ابراهیم بر جامى نهاد.
اینست که اللَّه گفت جل جلاله: وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهِیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَ إِسْماعِیلُ ابراهیم دیوار مىبرآورد و اسماعیل ساخت در دست مىنهاد، چون بجاى رکن رسید آنجا که حجر اسود نهاده است، گفت یا اسماعیل اذهب فابغ لى حجرا اضعه هاهنا لیکون علما للنّاس. رو مرا سنگى جوى که برینجا نهم تا جهانیان را علمى باشد.
اسماعیل شد تا سنگ جوید جبرئیل آمد بکوه بو قبیس و آن سنگ سیاه، که آنجا پنهان کرده بود و یاقوت رخشان بود از اول بیاورد، و در دست ابراهیم نهاد. ابراهیم بر آن موضع نهاد، چون اسماعیل باز آمد و سنگ دید گفت این از کجا آمد اى پدر؟
گفت جاء به من لم یکلنى الى حجرک این آن کس آورد که مرا با سنگ تو نگذاشت.
پس چون فارغ شدند خداى را عز و جل خواندند ابراهیم و اسماعیل و گفتند رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ لَکَ خداوند ما ما را دو بنده گردن نهاده کن مسلمان، مسلمان کار، مسلمان خوى، مسلمان نهان، وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ و از فرزندان ما امتى بیرون آر، گردن نهاده ترا و فرمان بردار، و ایشان مؤمنان عرباند، من المهاجرین و الانصار و التابعین لهم باحسان. یقال لم یکن نبى الّا قصر بدعائه لنفسه و لامّته و دونه الامم، و انّ ابراهیم دعا لنفسه و لامّته و لمن بعده من هذه الامة. اگر کسى گوید چه حکمت است که ابراهیم قومى را از فرزندان بدعا مخصوص کرد و گفت وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ و بر عموم دعا نگفت؟ جواب آنست که حکمت الهى اقتضاء آن کند که در هر روزگارى و در هر قرنى قومى باشند که اشتغال ایشان در کار دین و تحصیل علم و عمل باشد، و قومى که اشتغال ایشان بعمارت دنیا، و اگر نه چنین بودى عالم خراب گشتى، ازینجا گفتند لو لا الحمقى لخربت الدنیا حمقى ایشانند که بعمارت دنیا مشغول باشند: و خداى عز و جل ایشان را بر آن داشته و گفته: وَ اسْتَعْمَرَکُمْ فِیها و این عمارت دنیا به چیز است یکى زراعت و غرس، دیگر حمایت و حرب، سدیگر بار کشیدن و کاروان راندن از شهر بشهر. و معلوم است که پیغامبران خدا و اولیاء این کار را نشایند که ایشان بکارى دیگر ازین شریفتر و عظیمتر مشغولاند پس خلیل که در دعاء تعمیم نکرد ازین جهت بود، و اللَّه اعلم.
وَ أَرِنا مَناسِکَنا بکسر راه و اختلاس آن و اسکان آن هر سه خواندهاند: سکون قراءت مکى و یعقوب است، و اختلاس قراءت ابو عمرو، و کسر راء قراءت باقى، و معنى آنست که با ما نماى و در ما آموز مناسک حج ما و معالم آن که چون کنیم، و ترا بآن چون پرستیم، مناسک جمع است و یکى از آن منسک گویند و منسک گویند بفتح سین و کسر سین، چون بفتح گویى عین نسک است احرام گرفتن و وقوف کردن و سعى و طواف کردن و جمار انداختن و بدنه گشتن. «منسک» بکسر سین جایگاه نسک است احرام را میقات، و وقوف را عرفات، و نحر را منا و سعى را صفا و مروه و طواف را خانه، و رمى جمار را سه جاى بسه عقبه، چون ایشان دعا کردند اللَّه تعالى اجابت کرد دعاى ایشان، و جبرئیل را فرستاد تا مناسک حج ایشان را در آموخت. آن گه رب العالمین جل جلاله ابراهیم را فرمود که جهانیان را بر زیارت خانه من خوان. فذلک قوله تعالى وَ أَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ... ابراهیم گفت خداوندا جهانیان آواز من چگونه شنوند؟ و ایشان از من دورند و آواز من ضعیف. اللَّه گفت علیک النداء و على الاسماع و الإبلاغ یا ابراهیم بر تو آنست که بر خوانى و بر من آنست که برسانم و بشنوانم. فعلا ابراهیم جبل ابى قبیس و نادى ایها الناس، الا انّ ربکم قد بنى بیتا فحجّوه فاسمع اللَّه تعالى ذلک فى اصلاب الرجال و ارحام النساء، و ما بین المشرق و المغرب و البر و البحر، ممن سبق فى علم اللَّه سبحانه انه یحجّ الى یوم القیمة، فاجابه لبیّک، اللهم لبّیک گفتهاند کس بود که یک بار اجابت کرد حکم اللَّه چنانست که یک بار حج کند در عمر خویش و کس بود که دو بار اجابت کرد، دو بار حج کند، و کس بود که سه بار و کس بود که بیشتر، پس بقدر اجابت و تلبیه خویش هر کس حج کند تا بقیامت، و کس بود که آن را بتلبیة اجابت نکرد حکم خداى عز و جل چنانست که وى در عمرخویش حج نکند.
و گفتهاند اوّل خانه که درین جهان بنا نهادند خانه کعبه است، و در ماه ذى الحجه بنا نهادند، و مناسک از جبرئیل هم درین ماه آموختند، و باز خواندن ابراهیم حاج را از اصلاب پدران هم درین ماه بود، و در قصه بیارند که آن بنا و هیأت که ابراهیم ساخت فراختر از آن بود که امروزست، که شادروان و حجر در خانه بود و دو در داشت یک در از سوى شرق و دیگر در از سوى غرب، پس بروزگار باد آن را مىزد و آفتاب آن را مىسوخت و سنگ از آن مىریخت، تا زمان جرهم، جرهم آن را باز گرفتند و نو بنا ساختند و عمارت کردند، هم بر اساس و هیأت بناء ابراهیم. و هم چنان میبود تا زمان عمالقه. ملک ایشان باز آن را نو کرد، و تبع آن را باز عمارت کرد، و پرده پوشانید پس بروزگار دراز باد آن را میزد و آفتاب آن را میسوخت، تا زمان قریش. قریش چون دیدند شرف خویش ور سر همه عالم و عزّ خویش بسبب آن خانه، و خانه از کهنگى مىریخت، مشاورت کردند عمارت آن را، و باز نو کردن آن را، قومى صواب دیدند و قومى از آن مىترسیدند و احتراز میکردند. بیست و پنج سال درین مدت مشاورت و قصد شد، تا مصطفى ع بیست و پنج ساله گشت، آخر اتفاق افتاد میان ایشان تا خانه باز کردند و بچوب حاجت افتاد کار آن را، کشتى جهودى بازرگان بشکست در دریاى جده، چوب آن از آن جهود خواستند چوب کوتاه بود خانه را تنگ کردند، حجر و شادروان بیرون او کندند و خانه با یکدر آوردند، بناز داشتن را، تا گذرگاه نباشد در آن، و درو بند ساختند تا آن را در گذارند که خود خواهند، چون بر کن رسید خلاف افتاد میان ایشان که حجر اسود که بر جاى نهد؟ هر قبیله میگفت ما بنهیم، و بآن سبب جنگى بر ساختند و شمشیرها کشیدند آخر میان ایشان وفاق افتاد بر آن که اول کسى که از در مسجد در آید، سنگ او بر آنجا نهد. بنگرستند، اول کسى که درآمد مصطفى بود. گفتند محمد الامین آمد، وى ردا فرو کرد و حجر بر میان ردا نهاد و از هر قبیله مردى را گفت که ازین ردا کرانه گیر، برداشتند و مىبردند تا آنجا که اکنون است. پس مصطفى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم دست فرا کرد و حجر را برگرفت، و بر جاى نهاد بر کرامت خویش و رضاء قریش. هم چنان مىبود بر آن بنا تا بروزگار عبد اللَّه بن الزبیر بن العوام. عبد اللَّه آن را باز کرد و نو بنا کرد بر رسم و بناء ابراهیم ع فراخ و بلند و بدو در، تا روزگار عبد الملک مروان، حجاج یوسف آن را باز کرد و با رسم و بناء قریش برد بیک در و شادروان حجر بیرون او کند، و آنچه از خانه بسر آمد در زیر خانه کرد، و آن را بالا داد.
اکنون بر آن بناست. و عباسیان قصد کردند که آن را باز کنند و نو کنند، علما گفتند صواب نیست که پس هر که آید آن را مىباز کند و مىفراکند. دست از آن بازداشتند.
و پیش از قیامت حبشى سیاه بزرگ اشکم باریک ساق از گوشه برآید و بیستد ور کعبة تا آن را به تبر باز کند، سنگ سنگ بتمامى، که هرگز پس آن روز فراجاى نکنند و بعد از آن بر روى زمین خیر نبود، و نه در زندگانى شد، و ذلک فیما
روى ابو هریره و ابن عباس عن النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال یخرّب الکعبة ذو السویقین من الحبشة کانى به اسود افحج یقلعها حجرا حجرا.
قوله تعالى: رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ الآیة... تمامى دعاء ابراهیم و اسماعیل است بعد از بناء کعبه، گفتند خداوند ما! در میان این امت مسلمة از فرزندان ما و خاصّه از میان عرب سکان حرم تو، پیغامبرى فرست هم از نژاد ایشان، از فرزندان اسماعیل، یعنى محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم. اللَّه تعالى دعاء ایشان اجابت کرد، و مصطفى را بخلق فرستاد و بریشان منت نهاد و گفت هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِنْهُمْ او خداوندى است که پیغامبرى امّتى فرستاد، نادبیر و ناخواننده بقویم عرب نادبیران و ناخوانندگان، تا بریشان خواند سخنان خداوند خویش و در ایشان آموزد قرآن و بیم و سنّت خویش.
و مصطفى بیان کرد که ابراهیم بدعا او را خواست گفت: «انا دعوة ابى ابراهیم و بشارة اخى عیسى، و رأت امّى فى منامها نورا اضاء لها اعناق الإبل ببصرى.
یعنى بدعوة ابراهیم.
قول: رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولًا الآیة... و کتاب درین آیت قرآن است، و حکمت فهم قرآن و مواعظ آن و بیان احکام حلال و حرام در آن، و هر سخن راست درست که شنونده را از زشتى باز دارد و بر نیکى دارد آن را حکمت گویند، و گوینده آن حکیم. و این حکمت بر دل و زبان کسى رود که خود را فا دنیا ندهد، و آلوده علائق نشود، چنانک مصطفى ع گفت: «من زهد فى الدّنیا اسکن اللَّه الحکمة قلبه و انطق بها لسانه.»
و قال على بن ابى طالب ع. «روّحوا هذه القلوب و اطلبوا لها طرایف الحکمة، فانّها تملّ کما تملّ الأبدان»
و قال الحسین بن منصور: «الحکمة سهام، و قلوب المؤمنین اهدافها، و الرّامى اللَّه، و الخطاء معدوم»، و قیل لحاتم الاصم: «بم اصبت الحکمة؟ فقال بقلّة الاکل و قلّة النّوم و قلّة الکلام، و کلّ ما رزقنى اللَّه لم اکن احبسه. و قیل «الحکمة کالعروس تطلب البیت خالیا، و هى النّور المفرّق بین الالهام و الوسواس. فذلک قوله تعالى إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً و هى الخیر الکثیر على الجملة، قال اللَّه تعالى وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً وَ یُزَکِّیهِمْ اى یطهّرهم من الشرک و الذّنوب، و قیل یأخذ زکاة اموالهم.
ایشان را پاک گرداند از نجاست کفر و معاصى، و پاک کند از اوضار بخل بانه زکاة مال ازیشان فراستاند. قال اللَّه تعالى خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ بِها فراستان زکاة مال ایشان تا از اوصاف بخل و اخلاق نکوهیده پاک شوند، که این زکاة طهور باطن است چنانک آب مطلق طهور ظاهر است، ازینجاست که صرف زکاة باهل بیت نبوّت روا نیست در شرع، فانها اوساخ الناس. و قد قال تعالى إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً. قال ابن کیسان وَ یُزَکِّیهِمْ اى و یشهد لهم یوم القیمة بالعدالة اذا شهدوا للانبیاء بالبلاغ، این چنان است که در مجلس قضات و حکام عدالت، گواهان بتزکیه عدول و معتمدان درست کنند، فردا بقیامت امت محمد گواهى دهند پیغامبران را بابلاغ و مصطفى ع تزکیه ایشان کند و بعدالت ایشان گواهى دهد، و ذلک فى قوله تعالى لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً.
إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ هو العزیز فى نفسه و المعزّ لغیره، فله العزّة کلّها امّا ملکا و خلقا و امّا وصفا و نعتا، فعز خلقه ملکه و عز نفسه و صفه. فذلک قوله مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعاً فسبحانه من عزیز ضلّت العقول فى بحار عظمته، و حارت الالباب دون ادراک نعته، و کلّت الالسن عن استیفاء مدح جلاله و وصف جماله، و کلّ من اغرق فى نعته اصبح منسوبا الى العىّ.
قوله تعالى وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِیمَ الآیة... سبب نزول این آیت آن بود که عبد اللَّه سلام دو برادر زاده داشت نام ایشان سلمه و مهاجر. عبد اللَّه ایشان را باسلام دعوت کرد گفت: نیک دانستهاید شما و خواندهاید در توریة که خداى عز و جل گفت انى باعث من ولد اسماعیل نبیّا اسمه احمد، فمن آمن به فقد اهتدى و رشد، و من لم یؤمن به فهو ملعون. گفت من که خداوندم از نژاد اسماعیل پیغامبرى فرستم بخلق نام وى احمد، هر که پیغام وى بنیوشد و او را در آن استوار گیرد و بگرود در راست راه شد، و هدایت یافت، و هر که نگرود رانده است از درگاه ما نابایسته. پس سلمه مسلمان شد و در دین حق آمد. و مهاجر سر وازد و برگشت و بر کفر خود بپائید. اللَّه تعالى در شأن وى آیت فرستاد که وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِیمَ اى لا یرغب عنها و لا یترکها. إِلَّا مَنْ سَفِهَ... از کیش ابراهیم و دین و سنّت وى روى نگرداند مگر سفیهى جاهل، نادانى خویشتن ناشناس، که نه اندیشد و تفکر نکند در خود، که او را از بهر چه آفریدهاند و چه کار را در وجود آوردهاند، و قد قال تعالى وَ فِی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ.
وَ لَقَدِ اصْطَفَیْناهُ فِی الدُّنْیا اخترناه للنبوّة و الرسالة و الذریة الطّیّبة او را برگزیدیم و پاک کردیم و هنرى، درین جهان نبوت و رسالت را و تا فرزندان پاک از پشت او بیرون آریم، و در پیوندیم ذُرِّیَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ اى مع آباده المرسلین فى الجنة و در آن جهان با پدران خویش از پیغامبران و فرستادگان ما در بهشت شود این همچنانست که یوسف صدیق بدعا خواست تَوَفَّنِی مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ گفت خداوندا مرا مسلمان میران و به پدران خویش از پیغامبران و نواختگان تو در رسان. و قیل فیه تقدیم و تأخیر تقدیره و لقد اصطفیناه فی الدنیا و الآخرة و انه لمن الصالحین او را برگزیدیم و نواخت خود برو نهادیم هم در دنیا و هم در آخرت، و پیغامبران ما همه خود برگزیدگانند و نواختگان. قال اللَّه تعالى وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَیْنَ الْأَخْیارِ اینجا در عموم ابراهیم را بستود و در آیت ورد بر خصوص هم چنان چون بصفت صلاح ستود، در این آیت گفت وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ جاى دیگر گفت بر عموم کُلًّا جَعَلْنا صالِحِینَ.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۲۰ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً این دعاء خلیل هم از روى ظاهر بود هم از روى باطن: از روى ظاهر آنست که گفت بار خدایا! هر که درین شهر باشد وى را ایمن گردان بر تن و بر مال خویش، و دشمن را بر وى مسلط مکن، و از روى باطن گفت بار خدایا! هر که درین شهر شود او را از عذاب خود ایمن گردان، و بآتش قطیعت مسوزان. رب العالمین دعاء وى از هر دو روى اجابت کرد، و تحقیق آن را گفت وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ و قال تعالى جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ یُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ میگوید سکّان حرم خود را ایمن کردم از آنچه میترسند، و دست ظالمان و دشمنان ازیشان کوتاه کردم، و تسلط جباران و طمع ایشان چنانک بر دیگر شهرهاست ازین شهر بازداشتم، و جانوران را از یکدیگر ایمن گردانیدم تا گرگ و میش آب بیکدیگر خورند، و وحشى با انسى بیکدیگر الف گیرند. این خود امن ظاهرست، و امن باطن را گفت وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً ابو نجم صوفى قرشى گفت شبى از شبها در طواف بودم فرا دلم آمد که یا سیّدى قلت وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً من اىّ شىء؟ خداوندا تو گفتى هر که در حرم آید ایمن شد، از چه چیز ایمن شد؟ گفت هاتف آواز داد که من النار از آتش ایمن گشت یعنى نسوزیم شخص او را بآتش دوزخ و نه دل او بآتش قطعیت، این از بهر آنست که خانه کعبه محل نظر خداوند جهان است هر سال یک بار. و ذلک فیما
روى عن النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم انه قال «انّ اللَّه عز و جل یلحظ الى الکعبة فى کل عام لحظة»
و ذلک فى لیلة النصف من شعبان فعند ذلک تحنّ القلوب الیه و یفد الیه الوافدون» یک نظر که رب العالمین بکعبة کرد چندان شرف یافت که مطاف جهانیان گشت، و مأمون خلقان، پس بنده مؤمن که بشبانروزى سیصد و شصت نظر از حق جل جلاله نصیب وى آید شرف و امن وى را خود چه نهند؟ و چه اندازه پدید کنند؟
وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهِیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَ إِسْماعِیلُ در زمین خانه ساختند و مطاف جهانیان کردند، و در آسمان خانه ساختند و مطاف آسمانیان کردند، آن را بیت المعمور گویند و فریشتگان روى بدان دارند و این یکى را کعبه نام نهادند و آدمیان روى بدان دارند. سید انبیا و رسل صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم گفت شب قربت و رتبت، شب الفت و زلفت، که ما را درین گلشن روشن خرام دادند، چون بچهارم آسمان رسیدم که مرکز خورشیدست، و منبع شعاع جرم شاه ستارگانست، بزیارت بیت المعمور رفتم چند هزار مقرب دیدم در جانب بیت المعمور همه از شراب خدمت مست و مخدور، از راست مىآمدند و بجانب چپ میگذشتند و لبیک میگفتند، گویى عدد ایشان از عدد اختران فزونست، وز شمار برک درختان زیادت، و هم ما شمار ایشان ندانست، فهم ما عدد ایشان در نیافت. گفتم یا اخى جبرئیل که اند ایشان؟ و از کجا مىآیند؟ گفت یا سیّد و ما یعلم جنود ربک الّا هو پنجاه هزار سال است تا همچنین مىبینم که یک ساعت آرام نگیرند هزاران ازین جانب مىآیند و میگذرند، نه آنها که مىآیند پیش ازین دیدهام نه آنها که گذشتند دیگر هرگزشان باز بینم. ندانیم از کجا آیند ندانیم کجا شوند، نه بدایت حال ایشان دانیم، نه نهایت کار ایشان شناسیم. یکى شوریده گفته است «آه این چه حیرت است! زمینیان را روى فراسنگى! آسمانیان را روى فراسنگى! بدست عاشقان بیچاره خود چیست؟ هزار شادى ببقاء ایشان که جز از روى معشوق قبله نسازند و جز با دوست مهره مهر نبازند!!
یا من الى وجهه حجّى و معتمرى
ان حجّ قوم الى ترب و احجار
هر کسى محراب دارد هر سویى
باز محراب سنایى کوى تو
کعبه کجا برم چه برم راه بادیه؟ کعبه است روى دلبر و میل است سوى دوست»
جوانمرد آنست که قصد وى سوى کعبه نه نهاد، احجار راست که وصل آفریدگار راست!
دردم نه ز کعبه بود کز روى تو بود
مستى نه ز باده بود کز بوى تو بود
یحکى انّ عارفا قصد الحجّ و کان له ابن فقال ابنه الى این تقصد؟ فقال الى بیت ربّى. فظن الغلام انّ من یرى البیت یرى ربّ البیت. فقال یا ابة لم لا تحملنى معک؟
فقال انت لا تصلح لذلک قال فبکى، فحمله معه. فلمّا بلغا المیقات، احرما و لبیّا الى ان دخلا بیت اللَّه. فتحیّر الغلام و قال این ربّى؟ فقیل له الرّبّ فى السّماء، فخرّ الغلام میتا فدهش الوالد و قال این ولدى این ولدى؟ فنودى من زاویة البیت «انت طلبت البیت فوجدت البیت، و انّه قد طلب ربّ البیت فوجد ربّ البیت قال فرفع الغلام من بینهم، فهتف هاتف انّه لیس فى القبر و لا فى الارض و لا فى الجنة بل هو فى مقعد صدق عند ملیک مقتدر. و لقد انشدوا:
الیک حجّى لا للبیت و الاثر
و فیک طوفى لا للرّکن و الحجر
صفاء ودّى صفایى حین اعبره
و زمزمی دمعة تجرى عن البصر
زادى رجائى له و الخوف راحلتى
و الماء من عبراتى و الهوى سفرى
رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ تا آخر ورد دو آیت است: یکى در مدح حبیب دیگر در مدح خلیل، و هر چند که هر دو پیغامبراند نواخته و شایسته، و باکرام و افضال ربانى آراسته، امّا فرق است میان حبیب و خلیل. خلیل مرید است و حبیب مراد. مرید خواهنده، و مراد خواسته، مرید رونده و مراد ربوده، مرید بر مقام خدمت در روش خود، مراد بر بساط صحبت در کشش حق، او که در روش خود بود راه او از مکر خالى نباشد، اینجاست که خلیل ع با بزرگى حال او راه وى از مکر خالى نبود تا کوکب مکر بر راه او آمد و گفت هذا رَبِّی و همچنین ربوبیت بواسطه ماه و آفتاب کمینگاه مکر هر ساعت بر مىگشاد، تا عصمة عنان خلّت او گرفت و ز عالم مکر بخود کشید و گفت إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً و مصطفى ع که در کشش حق بود، کمین گاه مکر را آن مکنت نبود که بر راه او عقبه کردى، بل هر چه لم یکن و کان بود آن شب از مکر بوى استعاذت خواستند. و از مکر و تراجع بانوار شرع او مى التجا کردند، و او صلى اللَّه علیه و آله و سلّم در کشش حق چنان مؤید بود که در گوشه چشم بآن هیچ ننگرست، «ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى» چندانک فرق است میان رونده و ربوده همان فرق است میان خلیل و حبیب خلیل بر صفت خدمتکاران بر درگاه ربوبیت بر قدم ایستاده، که وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً و حبیب بحضرت احدیت در صف نزدیکان و همرازان بناز نشسته، که «التحیات المبارکات و الصلوات الطیّبات للَّه» این نشستن جاى ربودگان، و آن ایستادن مقام روندگان، خلیل در روش خود بود که گفت «وَ الَّذِی أَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ» حبیب در کشش حق بود که با وى گفتند «لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ». خلیل گفت «وَ لا تُخْزِنِی یَوْمَ یُبْعَثُونَ» خداوندا روز بعث مرا شرمسار مکن و حبیب را گفتند: «یَوْمَ لا یُخْزِی اللَّهُ النَّبِیَّ» ما خود او را شرمسار نکنیم. خلیل گفت «حَسْبِیَ اللَّهُ» حبیب را گفتند «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللَّهُ». خلیل گفت «إِنِّی ذاهِبٌ إِلى رَبِّی» حبیب را گفتند «أَسْرى بِعَبْدِهِ» و شتّان ما بینهما! خلیل اوست که عمل کند تا اللَّه ازو راضى شود، حبیب اوست که اللَّه آن حکم کند که رضا و مراد او بود. و لذلک یقول تعالى وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى و یشهد لک. قصة تحویل الکعبة الى آخرها.
رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ الآیة... اهل معانى گفتهاند در وجه ترتیب کلمات این آیت که اول منزلى از منازل نبوت مصطفى ع آنست که آیات و روایات نبوت خویش بر خلق اظهار کند، و کتاب خداى عز و جل بریشان خواند. ازینجاست که اول گفت یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِکَ پس بعد از تلاوت کتاب تعلیم باید، یعنى که حقایق و معانى کتاب در خلق آموزد تا دریابند و بآن عمل کنند، پس بتعلیم کتاب ایشان را بحکمت رساند، که آن کس که کتاب بر خواند و حقایق آن دریافت و بآن عمل کرد لا محاله علم حکمت او را روى نماید. پس بعلم حکمت پاک شود و هنرى. و شایسته مجاورت حق، اینست وجه ترتیب آیت که پیشتر تلاوت گفت پس تعلیم پس حکمت پس تزکیت. و اللَّه اعلم.
روى عن النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم انه قال «انّ اللَّه عز و جل یلحظ الى الکعبة فى کل عام لحظة»
و ذلک فى لیلة النصف من شعبان فعند ذلک تحنّ القلوب الیه و یفد الیه الوافدون» یک نظر که رب العالمین بکعبة کرد چندان شرف یافت که مطاف جهانیان گشت، و مأمون خلقان، پس بنده مؤمن که بشبانروزى سیصد و شصت نظر از حق جل جلاله نصیب وى آید شرف و امن وى را خود چه نهند؟ و چه اندازه پدید کنند؟
وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهِیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَ إِسْماعِیلُ در زمین خانه ساختند و مطاف جهانیان کردند، و در آسمان خانه ساختند و مطاف آسمانیان کردند، آن را بیت المعمور گویند و فریشتگان روى بدان دارند و این یکى را کعبه نام نهادند و آدمیان روى بدان دارند. سید انبیا و رسل صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم گفت شب قربت و رتبت، شب الفت و زلفت، که ما را درین گلشن روشن خرام دادند، چون بچهارم آسمان رسیدم که مرکز خورشیدست، و منبع شعاع جرم شاه ستارگانست، بزیارت بیت المعمور رفتم چند هزار مقرب دیدم در جانب بیت المعمور همه از شراب خدمت مست و مخدور، از راست مىآمدند و بجانب چپ میگذشتند و لبیک میگفتند، گویى عدد ایشان از عدد اختران فزونست، وز شمار برک درختان زیادت، و هم ما شمار ایشان ندانست، فهم ما عدد ایشان در نیافت. گفتم یا اخى جبرئیل که اند ایشان؟ و از کجا مىآیند؟ گفت یا سیّد و ما یعلم جنود ربک الّا هو پنجاه هزار سال است تا همچنین مىبینم که یک ساعت آرام نگیرند هزاران ازین جانب مىآیند و میگذرند، نه آنها که مىآیند پیش ازین دیدهام نه آنها که گذشتند دیگر هرگزشان باز بینم. ندانیم از کجا آیند ندانیم کجا شوند، نه بدایت حال ایشان دانیم، نه نهایت کار ایشان شناسیم. یکى شوریده گفته است «آه این چه حیرت است! زمینیان را روى فراسنگى! آسمانیان را روى فراسنگى! بدست عاشقان بیچاره خود چیست؟ هزار شادى ببقاء ایشان که جز از روى معشوق قبله نسازند و جز با دوست مهره مهر نبازند!!
یا من الى وجهه حجّى و معتمرى
ان حجّ قوم الى ترب و احجار
هر کسى محراب دارد هر سویى
باز محراب سنایى کوى تو
کعبه کجا برم چه برم راه بادیه؟ کعبه است روى دلبر و میل است سوى دوست»
جوانمرد آنست که قصد وى سوى کعبه نه نهاد، احجار راست که وصل آفریدگار راست!
دردم نه ز کعبه بود کز روى تو بود
مستى نه ز باده بود کز بوى تو بود
یحکى انّ عارفا قصد الحجّ و کان له ابن فقال ابنه الى این تقصد؟ فقال الى بیت ربّى. فظن الغلام انّ من یرى البیت یرى ربّ البیت. فقال یا ابة لم لا تحملنى معک؟
فقال انت لا تصلح لذلک قال فبکى، فحمله معه. فلمّا بلغا المیقات، احرما و لبیّا الى ان دخلا بیت اللَّه. فتحیّر الغلام و قال این ربّى؟ فقیل له الرّبّ فى السّماء، فخرّ الغلام میتا فدهش الوالد و قال این ولدى این ولدى؟ فنودى من زاویة البیت «انت طلبت البیت فوجدت البیت، و انّه قد طلب ربّ البیت فوجد ربّ البیت قال فرفع الغلام من بینهم، فهتف هاتف انّه لیس فى القبر و لا فى الارض و لا فى الجنة بل هو فى مقعد صدق عند ملیک مقتدر. و لقد انشدوا:
الیک حجّى لا للبیت و الاثر
و فیک طوفى لا للرّکن و الحجر
صفاء ودّى صفایى حین اعبره
و زمزمی دمعة تجرى عن البصر
زادى رجائى له و الخوف راحلتى
و الماء من عبراتى و الهوى سفرى
رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ تا آخر ورد دو آیت است: یکى در مدح حبیب دیگر در مدح خلیل، و هر چند که هر دو پیغامبراند نواخته و شایسته، و باکرام و افضال ربانى آراسته، امّا فرق است میان حبیب و خلیل. خلیل مرید است و حبیب مراد. مرید خواهنده، و مراد خواسته، مرید رونده و مراد ربوده، مرید بر مقام خدمت در روش خود، مراد بر بساط صحبت در کشش حق، او که در روش خود بود راه او از مکر خالى نباشد، اینجاست که خلیل ع با بزرگى حال او راه وى از مکر خالى نبود تا کوکب مکر بر راه او آمد و گفت هذا رَبِّی و همچنین ربوبیت بواسطه ماه و آفتاب کمینگاه مکر هر ساعت بر مىگشاد، تا عصمة عنان خلّت او گرفت و ز عالم مکر بخود کشید و گفت إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً و مصطفى ع که در کشش حق بود، کمین گاه مکر را آن مکنت نبود که بر راه او عقبه کردى، بل هر چه لم یکن و کان بود آن شب از مکر بوى استعاذت خواستند. و از مکر و تراجع بانوار شرع او مى التجا کردند، و او صلى اللَّه علیه و آله و سلّم در کشش حق چنان مؤید بود که در گوشه چشم بآن هیچ ننگرست، «ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى» چندانک فرق است میان رونده و ربوده همان فرق است میان خلیل و حبیب خلیل بر صفت خدمتکاران بر درگاه ربوبیت بر قدم ایستاده، که وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً و حبیب بحضرت احدیت در صف نزدیکان و همرازان بناز نشسته، که «التحیات المبارکات و الصلوات الطیّبات للَّه» این نشستن جاى ربودگان، و آن ایستادن مقام روندگان، خلیل در روش خود بود که گفت «وَ الَّذِی أَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ» حبیب در کشش حق بود که با وى گفتند «لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ». خلیل گفت «وَ لا تُخْزِنِی یَوْمَ یُبْعَثُونَ» خداوندا روز بعث مرا شرمسار مکن و حبیب را گفتند: «یَوْمَ لا یُخْزِی اللَّهُ النَّبِیَّ» ما خود او را شرمسار نکنیم. خلیل گفت «حَسْبِیَ اللَّهُ» حبیب را گفتند «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللَّهُ». خلیل گفت «إِنِّی ذاهِبٌ إِلى رَبِّی» حبیب را گفتند «أَسْرى بِعَبْدِهِ» و شتّان ما بینهما! خلیل اوست که عمل کند تا اللَّه ازو راضى شود، حبیب اوست که اللَّه آن حکم کند که رضا و مراد او بود. و لذلک یقول تعالى وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى و یشهد لک. قصة تحویل الکعبة الى آخرها.
رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ الآیة... اهل معانى گفتهاند در وجه ترتیب کلمات این آیت که اول منزلى از منازل نبوت مصطفى ع آنست که آیات و روایات نبوت خویش بر خلق اظهار کند، و کتاب خداى عز و جل بریشان خواند. ازینجاست که اول گفت یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِکَ پس بعد از تلاوت کتاب تعلیم باید، یعنى که حقایق و معانى کتاب در خلق آموزد تا دریابند و بآن عمل کنند، پس بتعلیم کتاب ایشان را بحکمت رساند، که آن کس که کتاب بر خواند و حقایق آن دریافت و بآن عمل کرد لا محاله علم حکمت او را روى نماید. پس بعلم حکمت پاک شود و هنرى. و شایسته مجاورت حق، اینست وجه ترتیب آیت که پیشتر تلاوت گفت پس تعلیم پس حکمت پس تزکیت. و اللَّه اعلم.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۲۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ یادگیر و یاد کن یا محمد آن گه که اللَّه ابراهیم را گفت «اسلم» گردن نه و کار بمن سپار و خویشتن فرا من ده قالَ جواب داد ابراهیم و گفت أَسْلَمْتُ گردن نهادم و خویشتن فرا دادم و خود را بیوکندم لِرَبِّ الْعالَمِینَ خداوند جهانیان را.
وَ وَصَّى و اندرز کرد بِها بدین اسلام و باین سخن که اسلمت، إِبْراهِیمُ بَنِیهِ ابراهیم پسران خود را وَ یَعْقُوبُ و یعقوب همچنین پسران خود را وصیت کرد یا بَنِیَّ گفت اى پسران من إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى لَکُمُ الدِّینَ اللَّه برگزید شما را این دین فَلا تَمُوتُنَّ میمیرید إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ مگر شما مسلمانان گردن نهادگان خویشتن فرمانرا او کندگان.
أَمْ کُنْتُمْ شُهَداءَ حاضر بودید شما إِذْ حَضَرَ یَعْقُوبَ الْمَوْتُ آن گه که مرگ آمد به یعقوب إِذْ قالَ لِبَنِیهِ آن گه که پسران خود را گفت ما تَعْبُدُونَ بر چهاید که پرستید مِنْ بَعْدِی از پس مرگ من قالُوا پسران گفتند نَعْبُدُ إِلهَکَ خداى ترا پرستیم وَ إِلهَ آبائِکَ و خداى پدران تو إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ إِلهاً واحِداً خداى یکتا بر یگانگى وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ و ما وى را گردن نهادگانیم.
تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ ایشان گروهىاند که رفتند لَها ما کَسَبَتْ ایشانراست آنچه کردند وَ لَکُمْ ما کَسَبْتُمْ و شما راست آنچه کنید وَ لا تُسْئَلُونَ و شما را نپرسند عَمَّا کانُوا یَعْمَلُونَ که ایشان چه کردند.
وَ قالُوا جهودان گفتند کُونُوا هُوداً جهودیت أَوْ نَصارى و ترسایان گفتند که ترسابید تَهْتَدُوا تا بر راه راست بید قُلْ پیغامبر من گوى بَلْ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ
نه جهود و نه ترسا بل که ملت ابراهیم گزینید «حَنِیفاً» آن پاک موحّد وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ و هرگز با خدا انباز گیر نبود.
وَ وَصَّى و اندرز کرد بِها بدین اسلام و باین سخن که اسلمت، إِبْراهِیمُ بَنِیهِ ابراهیم پسران خود را وَ یَعْقُوبُ و یعقوب همچنین پسران خود را وصیت کرد یا بَنِیَّ گفت اى پسران من إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى لَکُمُ الدِّینَ اللَّه برگزید شما را این دین فَلا تَمُوتُنَّ میمیرید إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ مگر شما مسلمانان گردن نهادگان خویشتن فرمانرا او کندگان.
أَمْ کُنْتُمْ شُهَداءَ حاضر بودید شما إِذْ حَضَرَ یَعْقُوبَ الْمَوْتُ آن گه که مرگ آمد به یعقوب إِذْ قالَ لِبَنِیهِ آن گه که پسران خود را گفت ما تَعْبُدُونَ بر چهاید که پرستید مِنْ بَعْدِی از پس مرگ من قالُوا پسران گفتند نَعْبُدُ إِلهَکَ خداى ترا پرستیم وَ إِلهَ آبائِکَ و خداى پدران تو إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ إِلهاً واحِداً خداى یکتا بر یگانگى وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ و ما وى را گردن نهادگانیم.
تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ ایشان گروهىاند که رفتند لَها ما کَسَبَتْ ایشانراست آنچه کردند وَ لَکُمْ ما کَسَبْتُمْ و شما راست آنچه کنید وَ لا تُسْئَلُونَ و شما را نپرسند عَمَّا کانُوا یَعْمَلُونَ که ایشان چه کردند.
وَ قالُوا جهودان گفتند کُونُوا هُوداً جهودیت أَوْ نَصارى و ترسایان گفتند که ترسابید تَهْتَدُوا تا بر راه راست بید قُلْ پیغامبر من گوى بَلْ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ
نه جهود و نه ترسا بل که ملت ابراهیم گزینید «حَنِیفاً» آن پاک موحّد وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ و هرگز با خدا انباز گیر نبود.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۲۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ... الآیة... چون خلیل در روش آمد از حضرت عزت فرمان آمد که یا ابراهیم هر که ما را خواهد جمله باید که ما را بود، تا شطبه از مرادات بشرى و معارضات نفسى با تو مانده است از رنج کوشش بآسایش کشش نرسى، المکاتب عبد ما بقى علیه درهم:
ما را خواهى مراد ما باید خواست
یکباره ز پیش خویش بر باید خاست
خلیل گفت خداوندا ابراهیم را نه تدبیر مانده است نه اختیار، اینک آمدم بقدم افتقار، بر حالت انکسار، تا چى فرمایى! أَسْلَمْتُ خود را بیوکندم و کار خود بتو سپردم، و بهمگى بتو باز گشتم. فرمان در آمد که یا ابرهیم دعوایى بس شگرف است، و هر دعوى را معنى باید و هر حقى را حقیقتى باید، اکنون امتحان را پاى دار! او را امتحان کردند بغیر خویش و جزء خویش و کل خویش: امتحان بغیر او آن بود که مال داشت فراوان، گفتهاند هفتصد هزار سر گوسپند داشت بهفت هزار گله با هر گله سگى که قلادههاى زرین در گردن داشت، او را فرمودند که دل از همه بردار و در راه خدا خرج کن خلیل همه را در باخت، و هیچیز خود را نگذاشت. در آثار بیارند که فریشتگان گفتند بار خدایا! تا این ندا در عالم ملکوت داده که وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلًا جانهاى ما در غرقاب است و زهرههاى ما آب گشت. ازین تخصیص، خلیل از کجا مستحق این کرامت گشت؟ ندا آمد که جبریل پرهاى طاووسى خویش فروگشاى و از ذروه سدره بقمّه آن کوه رو، و خلیل را آزمونى کن. جبریل فرود آمد بصورت یکى از بنى آدم، بتقدیر و تیسیر الهى، آنجا در پس کوه بیستاد، و آواز بر آورد که یا قدوس خلیل از لذت آن سماع بى هوش گشت، از پاى در آمد گفت یا عبد اللَّه یک بار دیگر این نام باز گوى و این گله گوسپند ترا، جبریل یک بار دیگر آواز بر آورد که یا قدوس! خلیل در خاک تمرغ میکرد چون مرغى نیم بسمل، و میگفت یک بار دیگر بازگوى و گله دیگر ترا.
و حدثتنى یا سعد عنه فزدتنى
جنونا فزدنى من حدیثک یا سعد
همچنین وا مىخواست، و هر بار گلهاى گوسپند با آن سگ و قلاده زرین بدو میداد، تا آن همه بداد و در باخت، چون همه در باخته بود آن عقدها محکم تر گشت، عشق و افلاس بهم پیوست. خلیل آواز بر آورد که یا عبد اللَّه یک بار دیگر نام دوست بر گوى و جانم ترا!
مال و زر و چیز رایگان باید باخت
چون کار بجان رسید جان باید باخت
جبریل را وقت خوش گشت، پرهاى طاوسى خویش فرو گشاد و گفت بحق اتخذک خلیلا براستیت بدوست گرفت، اگر قصورى هست در دیده ماست، اما ترا عشق بر کمال است. پس چون جبرئیل بر وى آشکار شد گفت یا خلیل این گوسپندان ما را بکار نیست و ما را بآن حاجت نیست. خلیل گفت اگر ترا بکار نیست و استدن هم در شرط جوانمردى نیست! جبرئیل گفت اکنون پر کنده کنیم در صحرا و بیابان تا بمراد خود مىچرند. و عالمیان تا قیامت بصید از آن منفعت میگیرند، اکنون گوسپندان کوهى که در عالم پر کندهاند همه از نژاد آناند، و هر که از آن صید گیرد و خورد تا قیامت مهمان خلیل است، و روزیخور خوان احسان حضرت ملک جلیل است.
اما امتحان وى بجزء او آن بود که وى را خواب نمودند بذبح فرزند، و اشارتى از آن رفت و تمامى آن قصه بجاى خویش گفته شود ان شاء اللَّه تعالى. اما امتحان وى به کل وى آن بود که نمرود طاغى را بر آن داشتند تا آتش افروخت و منجنیق ساخت تا خلیل را بآتش او کند و خطاب ربانى بآتش پیوسته که یا نارُ کُونِی بَرْداً وَ سَلاماً خلیل در آن حال گریستن در گرفت، فریشتگان گمان بردند که خلیل بآن مىگرید که وى را بآتش مىاوکنند، جبرئیل در آمد و گفت لما ذا تبکى یا خلیل؟ چرا مىگریى؟ گفت از آنک سوختن و کوفتن بر منست و نداء حق بآتش پیوسته! یا جبرئیل اگر هزار بارم بسوختى، و این ندا مرا بودى دوستتر داشتى، یا جبرئیل این گریستن نه بر فوات روح است و سوختن نفس، که این بر فوات لطائف نداء حق است. و گفتهاند جبرئیل براه وى آمد و گفت هل لک من حاجة؟ هیچ حاجت دارى یا خلیل؟ جواب داد امّا الیک فلا بتو ندارم حاجتى جبرئیل گفت باللّه دارى لا محاله، از وى بخواه گفت عجبت مىبینم اگر خفته است تا بیدارش کنم یا خبر ندارد تا بیاگاهانم، حسبى من سؤالى علمه بحالى! فریشته بحار و طوفان آمده که یا خلیل دستور باشد استوار باش تا بیک چشم زخم این آتش را به نیست آرم، و بیگانگان را هلاک کنم. خلیل گفت همه وى را بندگانند و آفریدگان، اگر خواهد که ایشان را هلاک کند خود با ایشان تا ود، و در آسمان غلغلى در صفوف فریشتگان افتاده که بار خدایا در روى زمین خود ابراهیم است که ترا شناسد و به یگانگى تو اقرار دهد، و تو خود بهتر دانى او را مىبسوزى؟
فرمان آمد از درگاه بى نیازى که ساکن باشید و آرام گیرید که شما از اسرار این کار خبر ندارید! او خلوت گاه دوستى میطلبد، خواهد تا یک نفس بى زحمت اغیار در آن خلوتگاه با ما پردازد. ازینجا بود که خلیل را پرسیدند پس از آن که ترا کدام روز خوشتر بود و سازگارتر؟ گفت آن روز که در آتش نمرود بودم، وقتم خالى بود و دلم صافى، و بحق نزدیک و از خلق معزول.
سقیا لمعهدک الذى لو لم یکن
ما کان قلبى للصّبابة معهدا
چون ابراهیم از کوره امتحان خالص بیرون آمد و اندر گفت اسلمت صادقا رب العالمین رقم خلّت بر وى کشید و جهانیان را اتباع وى فرمود گفت فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ.
ما را خواهى مراد ما باید خواست
یکباره ز پیش خویش بر باید خاست
خلیل گفت خداوندا ابراهیم را نه تدبیر مانده است نه اختیار، اینک آمدم بقدم افتقار، بر حالت انکسار، تا چى فرمایى! أَسْلَمْتُ خود را بیوکندم و کار خود بتو سپردم، و بهمگى بتو باز گشتم. فرمان در آمد که یا ابرهیم دعوایى بس شگرف است، و هر دعوى را معنى باید و هر حقى را حقیقتى باید، اکنون امتحان را پاى دار! او را امتحان کردند بغیر خویش و جزء خویش و کل خویش: امتحان بغیر او آن بود که مال داشت فراوان، گفتهاند هفتصد هزار سر گوسپند داشت بهفت هزار گله با هر گله سگى که قلادههاى زرین در گردن داشت، او را فرمودند که دل از همه بردار و در راه خدا خرج کن خلیل همه را در باخت، و هیچیز خود را نگذاشت. در آثار بیارند که فریشتگان گفتند بار خدایا! تا این ندا در عالم ملکوت داده که وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلًا جانهاى ما در غرقاب است و زهرههاى ما آب گشت. ازین تخصیص، خلیل از کجا مستحق این کرامت گشت؟ ندا آمد که جبریل پرهاى طاووسى خویش فروگشاى و از ذروه سدره بقمّه آن کوه رو، و خلیل را آزمونى کن. جبریل فرود آمد بصورت یکى از بنى آدم، بتقدیر و تیسیر الهى، آنجا در پس کوه بیستاد، و آواز بر آورد که یا قدوس خلیل از لذت آن سماع بى هوش گشت، از پاى در آمد گفت یا عبد اللَّه یک بار دیگر این نام باز گوى و این گله گوسپند ترا، جبریل یک بار دیگر آواز بر آورد که یا قدوس! خلیل در خاک تمرغ میکرد چون مرغى نیم بسمل، و میگفت یک بار دیگر بازگوى و گله دیگر ترا.
و حدثتنى یا سعد عنه فزدتنى
جنونا فزدنى من حدیثک یا سعد
همچنین وا مىخواست، و هر بار گلهاى گوسپند با آن سگ و قلاده زرین بدو میداد، تا آن همه بداد و در باخت، چون همه در باخته بود آن عقدها محکم تر گشت، عشق و افلاس بهم پیوست. خلیل آواز بر آورد که یا عبد اللَّه یک بار دیگر نام دوست بر گوى و جانم ترا!
مال و زر و چیز رایگان باید باخت
چون کار بجان رسید جان باید باخت
جبریل را وقت خوش گشت، پرهاى طاوسى خویش فرو گشاد و گفت بحق اتخذک خلیلا براستیت بدوست گرفت، اگر قصورى هست در دیده ماست، اما ترا عشق بر کمال است. پس چون جبرئیل بر وى آشکار شد گفت یا خلیل این گوسپندان ما را بکار نیست و ما را بآن حاجت نیست. خلیل گفت اگر ترا بکار نیست و استدن هم در شرط جوانمردى نیست! جبرئیل گفت اکنون پر کنده کنیم در صحرا و بیابان تا بمراد خود مىچرند. و عالمیان تا قیامت بصید از آن منفعت میگیرند، اکنون گوسپندان کوهى که در عالم پر کندهاند همه از نژاد آناند، و هر که از آن صید گیرد و خورد تا قیامت مهمان خلیل است، و روزیخور خوان احسان حضرت ملک جلیل است.
اما امتحان وى بجزء او آن بود که وى را خواب نمودند بذبح فرزند، و اشارتى از آن رفت و تمامى آن قصه بجاى خویش گفته شود ان شاء اللَّه تعالى. اما امتحان وى به کل وى آن بود که نمرود طاغى را بر آن داشتند تا آتش افروخت و منجنیق ساخت تا خلیل را بآتش او کند و خطاب ربانى بآتش پیوسته که یا نارُ کُونِی بَرْداً وَ سَلاماً خلیل در آن حال گریستن در گرفت، فریشتگان گمان بردند که خلیل بآن مىگرید که وى را بآتش مىاوکنند، جبرئیل در آمد و گفت لما ذا تبکى یا خلیل؟ چرا مىگریى؟ گفت از آنک سوختن و کوفتن بر منست و نداء حق بآتش پیوسته! یا جبرئیل اگر هزار بارم بسوختى، و این ندا مرا بودى دوستتر داشتى، یا جبرئیل این گریستن نه بر فوات روح است و سوختن نفس، که این بر فوات لطائف نداء حق است. و گفتهاند جبرئیل براه وى آمد و گفت هل لک من حاجة؟ هیچ حاجت دارى یا خلیل؟ جواب داد امّا الیک فلا بتو ندارم حاجتى جبرئیل گفت باللّه دارى لا محاله، از وى بخواه گفت عجبت مىبینم اگر خفته است تا بیدارش کنم یا خبر ندارد تا بیاگاهانم، حسبى من سؤالى علمه بحالى! فریشته بحار و طوفان آمده که یا خلیل دستور باشد استوار باش تا بیک چشم زخم این آتش را به نیست آرم، و بیگانگان را هلاک کنم. خلیل گفت همه وى را بندگانند و آفریدگان، اگر خواهد که ایشان را هلاک کند خود با ایشان تا ود، و در آسمان غلغلى در صفوف فریشتگان افتاده که بار خدایا در روى زمین خود ابراهیم است که ترا شناسد و به یگانگى تو اقرار دهد، و تو خود بهتر دانى او را مىبسوزى؟
فرمان آمد از درگاه بى نیازى که ساکن باشید و آرام گیرید که شما از اسرار این کار خبر ندارید! او خلوت گاه دوستى میطلبد، خواهد تا یک نفس بى زحمت اغیار در آن خلوتگاه با ما پردازد. ازینجا بود که خلیل را پرسیدند پس از آن که ترا کدام روز خوشتر بود و سازگارتر؟ گفت آن روز که در آتش نمرود بودم، وقتم خالى بود و دلم صافى، و بحق نزدیک و از خلق معزول.
سقیا لمعهدک الذى لو لم یکن
ما کان قلبى للصّبابة معهدا
چون ابراهیم از کوره امتحان خالص بیرون آمد و اندر گفت اسلمت صادقا رب العالمین رقم خلّت بر وى کشید و جهانیان را اتباع وى فرمود گفت فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۲۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ گوئید ایمان داریم باللّه وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْنا و بآنچه فرو فرستاده آمد بما وَ ما أُنْزِلَ إِلى إِبْراهِیمَ و بآنچه فرو فرستاده آمد به ابراهیم، وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ و به پیغامبران فرزندان یعقوب، وَ ما أُوتِیَ مُوسى وَ عِیسى و آنچه دادند موسى و عیسى را از نامه و پیغام، وَ ما أُوتِیَ النَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ و به آنچه دادند همه پیغامبران را از خداوند ایشان، لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ جدا نکنیم یکى را از پیغامبران از دیگران وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ و ما وى را گردن نهادگانیم.
فَإِنْ آمَنُوا اگر جهودان بگروند بِمِثْلِ ما آمَنْتُمْ بِهِ چنان گرویدن که شما گرویدید فَقَدِ اهْتَدَوْا وا راه راست آمدند وَ إِنْ تَوَلَّوْا و اگر بر گردند فَإِنَّما هُمْ فِی شِقاقٍ ایشان در جدایى ستیزند: فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللَّهُ آرى کفایت کند ترا اللَّه شغل ایشان وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ و اوست شنوا و دانا.
صِبْغَةَ اللَّهِ راه نمونى اللَّه دانید و سپاس وى بینید و راه وى گزینید وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً و کیست نیکو رجندهتر از اللَّه وَ نَحْنُ لَهُ عابِدُونَ و ما وى را پرستگارانیم.
قُلْ رسول من گوى أَ تُحَاجُّونَنا فِی اللَّهِ بامامى حجت جویید و خصومت سازید در خدا؟ وَ هُوَ رَبُّنا وَ رَبُّکُمْ و او خداى ماست و خداى شما، وَ لَنا أَعْمالُنا وَ لَکُمْ أَعْمالُکُمْ کردار ما ما را و کردار شما شما را، وَ نَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ و انگه ما نه چون شماایم که ما پاک راهان ایم و پاک دلان.
أَمْ تَقُولُونَ یا مىگوئید إِنَّ إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطَ که ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط کانُوا هُوداً جهودان بودند أَوْ نَصارى و ترسایان میگویند که ایشان ترسایان بودند، قُلْ گوى أَ أَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللَّهُ شما به دانید یا خدا وَ مَنْ أَظْلَمُ و کیست بیدادگر تر بر خود؟ مِمَّنْ کَتَمَ شَهادَةً عِنْدَهُ از آن کس که پنهان کند گواهى که دارد بنزدیک خویش در نبوت محمد مِنَ اللَّهِ از خداوند عز و جل، وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ و خداى ناآگاه نیست از آنچه شما میکنید.
تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ ایشان گروهىاند که رفتند و گذشتند، لَها ما کَسَبَتْ ایشانراست آنچه کردند و جز او کردار خویش دیدند وَ لَکُمْ ما کَسَبْتُمْ و شما راست آنچه کنید و جز او کردار خویش بینید، وَ لا تُسْئَلُونَ عَمَّا کانُوا یَعْمَلُونَ و شما را نپرسند از آنچه ایشان کردهاند.
سَیَقُولُ السُّفَهاءُ آرى گوید گروهى سبک خردان و کم دانان، مِنَ النَّاسِ ازین مردمان، ما وَلَّاهُمْ چه چیز باز گردانید ایشان را عَنْ قِبْلَتِهِمُ الَّتِی کانُوا عَلَیْها از آن قبله ایشان که بر آن بودند، قُلْ گوى لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ خدایراست بر آمدن گاه آفتاب و فرو شدن گاه آفتاب یَهْدِی مَنْ یَشاءُ راه مىنماید آن را که خواهد إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ سوى راه راست درست.
فَإِنْ آمَنُوا اگر جهودان بگروند بِمِثْلِ ما آمَنْتُمْ بِهِ چنان گرویدن که شما گرویدید فَقَدِ اهْتَدَوْا وا راه راست آمدند وَ إِنْ تَوَلَّوْا و اگر بر گردند فَإِنَّما هُمْ فِی شِقاقٍ ایشان در جدایى ستیزند: فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللَّهُ آرى کفایت کند ترا اللَّه شغل ایشان وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ و اوست شنوا و دانا.
صِبْغَةَ اللَّهِ راه نمونى اللَّه دانید و سپاس وى بینید و راه وى گزینید وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً و کیست نیکو رجندهتر از اللَّه وَ نَحْنُ لَهُ عابِدُونَ و ما وى را پرستگارانیم.
قُلْ رسول من گوى أَ تُحَاجُّونَنا فِی اللَّهِ بامامى حجت جویید و خصومت سازید در خدا؟ وَ هُوَ رَبُّنا وَ رَبُّکُمْ و او خداى ماست و خداى شما، وَ لَنا أَعْمالُنا وَ لَکُمْ أَعْمالُکُمْ کردار ما ما را و کردار شما شما را، وَ نَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ و انگه ما نه چون شماایم که ما پاک راهان ایم و پاک دلان.
أَمْ تَقُولُونَ یا مىگوئید إِنَّ إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطَ که ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط کانُوا هُوداً جهودان بودند أَوْ نَصارى و ترسایان میگویند که ایشان ترسایان بودند، قُلْ گوى أَ أَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللَّهُ شما به دانید یا خدا وَ مَنْ أَظْلَمُ و کیست بیدادگر تر بر خود؟ مِمَّنْ کَتَمَ شَهادَةً عِنْدَهُ از آن کس که پنهان کند گواهى که دارد بنزدیک خویش در نبوت محمد مِنَ اللَّهِ از خداوند عز و جل، وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ و خداى ناآگاه نیست از آنچه شما میکنید.
تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ ایشان گروهىاند که رفتند و گذشتند، لَها ما کَسَبَتْ ایشانراست آنچه کردند و جز او کردار خویش دیدند وَ لَکُمْ ما کَسَبْتُمْ و شما راست آنچه کنید و جز او کردار خویش بینید، وَ لا تُسْئَلُونَ عَمَّا کانُوا یَعْمَلُونَ و شما را نپرسند از آنچه ایشان کردهاند.
سَیَقُولُ السُّفَهاءُ آرى گوید گروهى سبک خردان و کم دانان، مِنَ النَّاسِ ازین مردمان، ما وَلَّاهُمْ چه چیز باز گردانید ایشان را عَنْ قِبْلَتِهِمُ الَّتِی کانُوا عَلَیْها از آن قبله ایشان که بر آن بودند، قُلْ گوى لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ خدایراست بر آمدن گاه آفتاب و فرو شدن گاه آفتاب یَهْدِی مَنْ یَشاءُ راه مىنماید آن را که خواهد إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ سوى راه راست درست.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۲۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ کَذلِکَ همچنین جَعَلْناکُمْ أُمَّةً شما را گروهى کردیم وَسَطاً بهینه گزیده، لِتَکُونُوا شُهَداءَ تا گواهان باشید پیغامبران را، عَلَى النَّاسِ بر مردمان از امّتان ایشان، وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً و رسول شما بر شما گواه، وَ ما جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ و نکردیم ترا آن قبله الَّتِی کُنْتَ عَلَیْها آنک تو اول بر آن بودى إِلَّا لِنَعْلَمَ مگر که بدانیم و به بینیم مَنْ یَتَّبِعُ الرَّسُولَ آن کیست که بر پى رسول میرود مِمَّنْ یَنْقَلِبُ عَلى عَقِبَیْهِ از آن کس به پس مىباز گردد و با پاشنه مىنشیند، وَ إِنْ کانَتْ لَکَبِیرَةً و آن از قبله بقبله گشتن کارى بزرگ و گران بود إِلَّا عَلَى الَّذِینَ هَدَى اللَّهُ مگر بریشان که اللَّه دل ایشان را راه نمود و بر راستى بداشت، وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُضِیعَ إِیمانَکُمْ و اللَّه تباه کردن ایمان شما را نیست إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ اللَّه بمردمان مهربان است بخشاینده سخت مهربان
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۲۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً خداوند حکیم پادشاه علیم، که حدوث کائنات بقدرت و ایجاد اوست، وجود حادثات بعزت و اظهار اوست، قوام زمین و سماوات، بداشت اوست، محدثات را بیافرید، و از محدثات جانوران را برگزید و از جانوران آدمیان را برگزید، و از آدمیان مؤمنان را برگزید، و از مؤمنان پیغامبران را برگزید، و از پیغامبران مصطفى را برگزید و امت وى را بر امتهاى پیشینه برگزید. مصطفى ع ازینجا گفت «بعثت من خیر قرون بنى آدم قرنا فقرنا حتى کنت من القرن الذى کنت فیه»
و قال صلى اللَّه علیه و آله و سلّم «ان اللَّه عز و جل، اختار اصحابى على جمیع العالمین سوى النبیّین و المرسلین. و اختار من اصحابى اربعة فجعلهم خیر اصحابى و فى کل اصحابى خیر أبا بکر و عمر و عثمان و علیا و اختار امتى على سائر الامم فبعثنى فى خیر قرن. ثم الثانى ثم الثالث تترى، ثم الرابع فرادى، مفهوم خبر آنست که مصطفى ع بهینه آدمیان است، و گزیده جهانیان است، و پیش رو خلقان، آرایش جهان، و زین زمان، چراغ زمین و بدر آسمان. پناه عاصیان، و شفیع مجرمان، سید همه رسولان، و خاتم ایشان. پس از مصطفى بهینه همه خلق ابو بکر صدیق است که رب العالمین مسند امامت او بر تخت شریعت مصطفى نهاد، و اخلاص و صدق مستقر عبودیت او گردانید، و توکل و یقین مرتبت دار ولایت او ساخت، و پس ازو بهینه خلق عمر خطاب است، که رب العالمین عنان انخفاض و ارتفاع احکام در کف کفایت او نهاد، و طراز ولایت او بر ناصیه ملت کشید، و از سیاست و هیبت او دود شرک واطى ادبار خود شد. و پس از عمر خطاب بهینه خلق عثمان عفان است، که رب العالمین بساط توقیر و حرمت او بهفت آسمان نشر کرد، و در عهد دولت او انوار اسلام در مشارق و مغارب ارتفاع گرفت، و پس از عثمان بهینه خلق على مرتضى علیه السّلام است که رب العالمین حقائق شریعت و شواهد طریقت بسیرت و سیرت او مکشوف کرد، و توکل و تقوى شعار و دثار او گردانید مصطفى هر یکى را ازین سادات و خلفا مرتبتى نهاد، و خاصیتى داد صدیق را گفت: «یا ابا بکر اعطاک اللَّه الرضوان الاکبر قیل یا رسول اللَّه و ما الرضوان الاکبر؟ قال یتجلى اللَّه عز و جل یوم القیمة لعباده المؤمنین عامة و یتجلى لابى بکر خاصة»
و فاروق را گفت: «لو کان بعدى نبى لکان عمر بن الخطاب»
و على را گفت علیه السّلام
و عثمان را گفت: «لکل نبى رفیق و رفیقى فى الجنة عثمان»
«انت منّى بمنزلة هارون من موسى الّا انّه لا نبى بعدى»
«انت منّى و انا منک»
و جمله یاران را بر عموم گفت «ما من احد من اصحابى یموت بارض الّا بعث قائدا و نورا لهم یوم القیمة»
و قال «مثل اصحابى فى امتى کالملح فى الطعام لا یصلح الطعام الا الملح»
و قال اللَّه اللَّه فى اصحابى اللَّه اللَّه فى اصحابى! لا تتخذوهم عرضا من بعدى فمن احبّهم فبحبّى احبّهم، و من ابغضهم
فببغضى ابغضهم، و من آذاهم فقد آذانى، و من آذانى فقد آذى اللَّه و من آذى اللَّه فیوشک ان یأخذه»
و قال صلى اللَّه علیه و آله و سلّم: «لا تسبّوا اصحابى فو الذى نفسى بیده لو انّ احدکم انفق مثل احد ذهبا ما بلغ مد احدهم و لا نصفا»
این خود صحابه را گفت على الخصوص، و جمله امت را گفت: «ما من امة الا و بعضها فى النار و بعضها فى الجنة و امّتى کلّها فى الجنّة».
و قال: «الجنة حرمت على الانبیاء حتى ادخلها و حرمت على الامم حتى تدخلها امتى»
و قال: «ان امتى امة مرحومة، اذا کان یوم القیمة اعطى اللَّه لکلّ رجل من هذه الامة رجلا من الکفار، فیقول هذا فداؤک من النار»
و عن انس قال «خرجت مع رسول اللَّه فاذا بصوت یجیء من شعب فقال یا انس انطلق فانظر ما هذا الصوت؟ قال فانطلقت فاذا برجل یصلى الى شجرة و یقول اللهم اجعلنى من امة محمد المرحومة المغفور لها، المستجاب لها، المثاب علیها، فانیت رسول اللَّه فاعلمته ذلک، فقال انطلق فقل له ان رسول اللَّه یقرئک السلام و یقول من انت؟ فاتیته فاعلمته ما قال رسول اللَّه. فقال: اقرأ رسول اللَّه منى السلام و قل اخوک الخضر یقول ادع اللَّه ان یجعلنى من امتک المرحومة المغفور لها المستجاب لها، المثاب علیها» «و قیل لعیسى یا روح اللَّه هل بعد هذه الامة امة؟ قال نعم. قیل و ایة امة؟ قال امة احمد. قیل: یا روح اللَّه و ما امّة احمد؟ قال علماء حکماء ابرار اتقیاء کأنّهم من العلم انبیاء، یرضون من اللَّه بالیسیر من الرزق و یرضى اللَّه منهم بالیسیر من العمل، یدخلهم الجنة بشهادة ان لا اله الا اللَّه.»
این شرفها و کرامتها که رب العزة امت احمد را داد نه از آنست که ایشان را سابقه طاعتى است یا حق خدمتى، که ازیشان خود آن خدمت نیاید که اللَّه را بشاید، و نه نیز خداوندى و پادشاهى اللَّه را از طاعت ایشان پیوندى در مىیابد، هر نواخت که کرد بفضل خود کرد، هر چه داد بکرم خود داد، هر چه ساخت برحمت و مهربانى خود ساخت، که او خداوندى است به بنده نوازى معروف، و بمهربانى موصوف اینست که گفت تعالى و تقدس در آخر آیت، ورد إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ اللَّه بر بندگان بزرگ بخشایش است و همیشه مهربان، بخشایش خلق گاه گاه است و بخشایش حق جاودان، و نشان بخشایش و مهربانى حق آنست که بنده را توانایى معصیت ندهد و فرا سر گناهش نگذارد، تا بنده مستوجب عقوبت نگردد. و این در باب رحمت بلیغ تر است از غفران معصیت، یا پس بنده را فرا معصیت گذارد و آثار ذلّت در ظاهر وى بگذارد، تا خلق از وى نفرت گیرند آن گه سابقه رحمت در حکمت ازلیت در رسد، و او را دست گیرد. و درین معنى حکایت آرند از ایوب سختیانى که گفت در همسایه من مردى شریر بود آثار زلت و معصیت بر ظاهر وى پیدا، و من از وى بغایت نفور بودم، تا بعاقبت از دنیا بیرون شد. گفتا چون جنازه وى برداشتند من بگوشه باز شدم، نمیخواستم که بروى نماز کنم، پس مردى دیگر آن شریر را بخواب دید بر حالتى نیکو و بر هیئتى پسندیده، پرسید که اللَّه با توجه کرد؟ گفت برحمت خود بیامرزید، و از من آن ناهمواریها در گذشت. آن گه گفت ایوب عابد را بگو «لو انتم تملکون خزائن رحمة ربى اذا لامسکتم خشیة الانفاق» و باشد که اسباب محنت گرد بنده در آرد، و درهاى راحت و سلوت بر وى فرو بندد، تا بنده را چون نومیدى پدید آید آن گه در رحمت و رأفت بوى بر گشاید، چنانک رب العزة گفت وَ هُوَ الَّذِی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا وَ یَنْشُرُ رَحْمَتَهُ. و فى هذا المعنى یحکى عن بعض الصالحین قال رأیت بعضهم فى المنام فقلت له ما فعل اللَّه بک؟ فقال وزنت حسناتى و سیآتى فرجحت فحلّت السّیئات على الحسنات، فجاءت صرّة من السماء و سقطت فى کفة الحسنات فرجحت فحلّت الصّرّة فاذا فیها کفّ تراب القیته فى قبر مسلم، سبحانه ما ارأفه بعبده!
و قال صلى اللَّه علیه و آله و سلّم «ان اللَّه عز و جل، اختار اصحابى على جمیع العالمین سوى النبیّین و المرسلین. و اختار من اصحابى اربعة فجعلهم خیر اصحابى و فى کل اصحابى خیر أبا بکر و عمر و عثمان و علیا و اختار امتى على سائر الامم فبعثنى فى خیر قرن. ثم الثانى ثم الثالث تترى، ثم الرابع فرادى، مفهوم خبر آنست که مصطفى ع بهینه آدمیان است، و گزیده جهانیان است، و پیش رو خلقان، آرایش جهان، و زین زمان، چراغ زمین و بدر آسمان. پناه عاصیان، و شفیع مجرمان، سید همه رسولان، و خاتم ایشان. پس از مصطفى بهینه همه خلق ابو بکر صدیق است که رب العالمین مسند امامت او بر تخت شریعت مصطفى نهاد، و اخلاص و صدق مستقر عبودیت او گردانید، و توکل و یقین مرتبت دار ولایت او ساخت، و پس ازو بهینه خلق عمر خطاب است، که رب العالمین عنان انخفاض و ارتفاع احکام در کف کفایت او نهاد، و طراز ولایت او بر ناصیه ملت کشید، و از سیاست و هیبت او دود شرک واطى ادبار خود شد. و پس از عمر خطاب بهینه خلق عثمان عفان است، که رب العالمین بساط توقیر و حرمت او بهفت آسمان نشر کرد، و در عهد دولت او انوار اسلام در مشارق و مغارب ارتفاع گرفت، و پس از عثمان بهینه خلق على مرتضى علیه السّلام است که رب العالمین حقائق شریعت و شواهد طریقت بسیرت و سیرت او مکشوف کرد، و توکل و تقوى شعار و دثار او گردانید مصطفى هر یکى را ازین سادات و خلفا مرتبتى نهاد، و خاصیتى داد صدیق را گفت: «یا ابا بکر اعطاک اللَّه الرضوان الاکبر قیل یا رسول اللَّه و ما الرضوان الاکبر؟ قال یتجلى اللَّه عز و جل یوم القیمة لعباده المؤمنین عامة و یتجلى لابى بکر خاصة»
و فاروق را گفت: «لو کان بعدى نبى لکان عمر بن الخطاب»
و على را گفت علیه السّلام
و عثمان را گفت: «لکل نبى رفیق و رفیقى فى الجنة عثمان»
«انت منّى بمنزلة هارون من موسى الّا انّه لا نبى بعدى»
«انت منّى و انا منک»
و جمله یاران را بر عموم گفت «ما من احد من اصحابى یموت بارض الّا بعث قائدا و نورا لهم یوم القیمة»
و قال «مثل اصحابى فى امتى کالملح فى الطعام لا یصلح الطعام الا الملح»
و قال اللَّه اللَّه فى اصحابى اللَّه اللَّه فى اصحابى! لا تتخذوهم عرضا من بعدى فمن احبّهم فبحبّى احبّهم، و من ابغضهم
فببغضى ابغضهم، و من آذاهم فقد آذانى، و من آذانى فقد آذى اللَّه و من آذى اللَّه فیوشک ان یأخذه»
و قال صلى اللَّه علیه و آله و سلّم: «لا تسبّوا اصحابى فو الذى نفسى بیده لو انّ احدکم انفق مثل احد ذهبا ما بلغ مد احدهم و لا نصفا»
این خود صحابه را گفت على الخصوص، و جمله امت را گفت: «ما من امة الا و بعضها فى النار و بعضها فى الجنة و امّتى کلّها فى الجنّة».
و قال: «الجنة حرمت على الانبیاء حتى ادخلها و حرمت على الامم حتى تدخلها امتى»
و قال: «ان امتى امة مرحومة، اذا کان یوم القیمة اعطى اللَّه لکلّ رجل من هذه الامة رجلا من الکفار، فیقول هذا فداؤک من النار»
و عن انس قال «خرجت مع رسول اللَّه فاذا بصوت یجیء من شعب فقال یا انس انطلق فانظر ما هذا الصوت؟ قال فانطلقت فاذا برجل یصلى الى شجرة و یقول اللهم اجعلنى من امة محمد المرحومة المغفور لها، المستجاب لها، المثاب علیها، فانیت رسول اللَّه فاعلمته ذلک، فقال انطلق فقل له ان رسول اللَّه یقرئک السلام و یقول من انت؟ فاتیته فاعلمته ما قال رسول اللَّه. فقال: اقرأ رسول اللَّه منى السلام و قل اخوک الخضر یقول ادع اللَّه ان یجعلنى من امتک المرحومة المغفور لها المستجاب لها، المثاب علیها» «و قیل لعیسى یا روح اللَّه هل بعد هذه الامة امة؟ قال نعم. قیل و ایة امة؟ قال امة احمد. قیل: یا روح اللَّه و ما امّة احمد؟ قال علماء حکماء ابرار اتقیاء کأنّهم من العلم انبیاء، یرضون من اللَّه بالیسیر من الرزق و یرضى اللَّه منهم بالیسیر من العمل، یدخلهم الجنة بشهادة ان لا اله الا اللَّه.»
این شرفها و کرامتها که رب العزة امت احمد را داد نه از آنست که ایشان را سابقه طاعتى است یا حق خدمتى، که ازیشان خود آن خدمت نیاید که اللَّه را بشاید، و نه نیز خداوندى و پادشاهى اللَّه را از طاعت ایشان پیوندى در مىیابد، هر نواخت که کرد بفضل خود کرد، هر چه داد بکرم خود داد، هر چه ساخت برحمت و مهربانى خود ساخت، که او خداوندى است به بنده نوازى معروف، و بمهربانى موصوف اینست که گفت تعالى و تقدس در آخر آیت، ورد إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ اللَّه بر بندگان بزرگ بخشایش است و همیشه مهربان، بخشایش خلق گاه گاه است و بخشایش حق جاودان، و نشان بخشایش و مهربانى حق آنست که بنده را توانایى معصیت ندهد و فرا سر گناهش نگذارد، تا بنده مستوجب عقوبت نگردد. و این در باب رحمت بلیغ تر است از غفران معصیت، یا پس بنده را فرا معصیت گذارد و آثار ذلّت در ظاهر وى بگذارد، تا خلق از وى نفرت گیرند آن گه سابقه رحمت در حکمت ازلیت در رسد، و او را دست گیرد. و درین معنى حکایت آرند از ایوب سختیانى که گفت در همسایه من مردى شریر بود آثار زلت و معصیت بر ظاهر وى پیدا، و من از وى بغایت نفور بودم، تا بعاقبت از دنیا بیرون شد. گفتا چون جنازه وى برداشتند من بگوشه باز شدم، نمیخواستم که بروى نماز کنم، پس مردى دیگر آن شریر را بخواب دید بر حالتى نیکو و بر هیئتى پسندیده، پرسید که اللَّه با توجه کرد؟ گفت برحمت خود بیامرزید، و از من آن ناهمواریها در گذشت. آن گه گفت ایوب عابد را بگو «لو انتم تملکون خزائن رحمة ربى اذا لامسکتم خشیة الانفاق» و باشد که اسباب محنت گرد بنده در آرد، و درهاى راحت و سلوت بر وى فرو بندد، تا بنده را چون نومیدى پدید آید آن گه در رحمت و رأفت بوى بر گشاید، چنانک رب العزة گفت وَ هُوَ الَّذِی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا وَ یَنْشُرُ رَحْمَتَهُ. و فى هذا المعنى یحکى عن بعض الصالحین قال رأیت بعضهم فى المنام فقلت له ما فعل اللَّه بک؟ فقال وزنت حسناتى و سیآتى فرجحت فحلّت السّیئات على الحسنات، فجاءت صرّة من السماء و سقطت فى کفة الحسنات فرجحت فحلّت الصّرّة فاذا فیها کفّ تراب القیته فى قبر مسلم، سبحانه ما ارأفه بعبده!