عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۹
در چشم من از آتش عشق تو نمیست
در جان من از شادی خصم تو غمیست
با خصم منت همیشه دمسازی چیست ؟
یا رب ، مپسند ، کآشکارا ستمیست
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۲۱
تا در دل من گل هوای تو شکفت
خشنود شدم از تو بپیدا و نهفت
ای خوی خوش تو با خداوندی جفت
شکر تو خدای خویش را دانم گفت
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۲۸
در عشق تو چشمم از جهان دوخته باد
وز مهر تو جان چو مهر افروخته باد
در آتش سودای تو دل همچو سپند
در پیش تو بهر چشم بد سوخته باد
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۳۱
نی مهر تو در هیچ نگین می گنجد
نی مهر تو در جان حزین می گنجد
جولانت خواهم اگر چه ، ای مرد حکیم
در قالب گفتار همین می گنجد
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۳۴
فردا علم عشق برون خواهم زد
لاف از تو و خودنگر که چون خواهم زد ؟
گر خصم هزارند و زبونند مرا
بر دیدۀ خصمان زبون خواهم زد
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۳۵
ای مه ، به کف ابر زبون خواهی شد
وی برگ سمن ، بنفشه گون خواهی شد
ای رایت نیکویی ، نگون خواهی شد
در چشم منست آنکه تو چون خواهی شد
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۴۰
عشق تو مرا از دل و از جان برکند
سودای توام ز خان و از مان برکند
در کام دلم ز عشق هر ذوق که بود
هجران توام از بن دندان برکند
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۴۱
عشق تو زهر دل آشیانی نکند
در تن جهد و زبیم جانی نکند
بر شحنۀ حسن خویش ، ای جان جهان
شحنه به بهانه ای جهانی نکند
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۴۲
آن دل که به بند عشق کس بسته نبود
عشق تو بیامد و ببست و بربود
ای ماه ز رشک روی تو ناخشنود
در حال دل بنده چه خواهی فرمود ؟
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۴۷
از خاک چمن بوی سمن می آید
وز ابر طراوتی به تن می آید
بر آتش عشق می فزاید در دل
هر باد که از سوی چمن می آید
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۴۹
عشن تو مرا توانگری آرد بر
از دیده به لؤلؤ و ز رخسار به زر
با عشق توام عیش خوشست ، ای دلبر
آری ز توانگری چه باشد خوشتر ؟
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۵۱
با عشق بتان چو اوفتادت سروکار
خورشید شود همان به شادی بیدار
از دولت و از روز بهی دل بردار
عاشق نبود روز بد و دولت یار
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۵۶
مهروی من ، آن یافته از خوبی بهر
فرمود مرا پرستش خویش به قهر
خوش خوش ز پی مراد آن فتنۀ دهر
رسم آوردیم بت پرستی در شهر
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۵۹
زان روز که من عشق تو کردم آغاز
دربند بلا ماندم و در دام گداز
هر ناز که دانی بکن، ای مایه‌ ناز
باشد که چو من زبون به کف ناری باز
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۶۱
یک چند بدام عشق بودم بگداز
باز این دلم آن گداز می جوید باز
با این دل عشق بستۀ صحبت ساز
عیشیست مرا تیره و کاریست دراز
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۶۵
یک چند به عزتم نمودی وسواس
سفتی جگر مرا بدرد الماس
من کشته و از توام نه مزد و نه سپاس
بیرحمی خویش را ازین گیر قیاس
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۷۵
بر دیده خیال دوست بنگاشته ام
بس دیده برین خیال بگماشته ام
در مرحله ای که بار برداشته ام
یک حوض ز خون دیده بگذاشته ام
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۷۶
در شهر هری عاشق زار تو منم
با عشق تو یار پایدار تو منم
خو کرده به جور بی شمار تو منم
بیچاره و در مانده به کار تو منم
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۷۸
بر تیغ بلاهای تو تا پاک شوم
با زهر سخن های تو تریاک شوم
آن روز همی ز مهر تو پاک شوم
کز داغ جفاهای تو در خاک شوم
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۸۱
زان بر دو لبت ز بوسه مرزوق نیم
کز حسن و جمال چون تو ممشوق نیم
می طعنه زنی که تو مرا خوب نه ای
من عاشقم ، ای نگار ، معشوق نیم