عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
مسعود سعد سلمان : مقطعات
شمارهٔ ۱۳۵ - سخن بی تکلف
ای بد از نیک فرق کرده بسی
قدر دعوی شناخته ز خسی
بده انصاف حق که هست امروز
دانشت را تمام دست رسی
به تکلف چنین سخن خیزد
در ثنای کسی ز طبع کسی؟
مسعود سعد سلمان : مقطعات
شمارهٔ ۱۴۲ - مجازات باد خزان
گرد باد خزان کرد به ما به رحیل آری
وز لشکر نوروز برآورد دماری
دارم چو تو بت روی و دلارام نگاری
سازم ز جمال تو من امروز بهاری
فرخی سیستانی : رباعیات
شمارهٔ ۱
بگرستم زار پیش آن کام و هوا
گفتا مگری پند همی داد مرا
پنداشت مگر کآب نماند فردا
نتوان کردن تهی به ساغر دریا
فرخی سیستانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۹
یک خانه بتانند به جای اندر خور
از تو مهتر و تو زایشان کهتر
چونین تو به تک زهمگانان در مگذر
نتوان به تکی به طوس شد جان پدر
فرخی سیستانی : رباعیات
شمارهٔ ۲۸
تا در طلب دوست همی بشتابم
عمرم به کران رسید و من در خوابم
گیرم که وصال دوست در خواهم یافت
این عمرگذشته راکجا دریابم
فرخی سیستانی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۱
تا نبود چون همای فرخ کرگس
همچو نباشد به شبه باز خشین پند
فرخی سیستانی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۲
با هنر او همه هنرها یافه
با سخن او همه سخنها ترفند
فرخی سیستانی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۳
از حسن رای تست که گیتی سرای تست
گیتی سرای تست ز کیماک تا خزر
فرخی سیستانی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۴
نیکو مثلی زده ست شاها دستور
بز را چه به انجمن کشند و چه به سور
فرخی سیستانی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۵
آشکو خد برزمین هموار بر
همچنان چون بر زمین دشوارتر
فرخی سیستانی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۲۵
کاروانی بی سرا کم داد جمله بارکش
کاروانی دیگرم بخشید بختی جمله رنگ
فرخی سیستانی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۳۷
تا زر نباشد به قدر سرمه
تا لاد نباشد به شبه لادن
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۴
چون آتش و آب از بدی پاکم و ناب
چون آب صفا دارم و چون آتش تاب
در آتش و آبم کند ار چرخ عذاب
بیرون آیم چو زر و در زآتش و آب
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۴۱
در نعمت و مال اگر زبر دستی نیست
شکر ایزد را که رای را پستی نیست
دلبسته آز نیست گر هستی نیست
زر مست کند چه باشد از مستی نیست
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۵۷
رنج دل و رنج دیده جز دیده نجست
دانی که شد این گناه بر دیده درست
در جمله جهان صورتی از دیده نرست
کش چندین موج خونش از دیده نشست
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۶۰
از چرخ چو بر تو مهر فرزندی نیست
دلتنگی کردن از خردمندی نیست
چون کار تو چونانکه تو بپسندی نیست
در روی زمین هیچ چو خرسندی نیست
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۶۷
جویان وصال تو جدا از جانست
مست غم تو هر چه کند روی آنست
تا هر چه تو را به دوستی پیمانست
بستی و گشادنش فلک نتوانست
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۷۷
با من چو زمانه تیر در شست گرفت
از بالا بخت من ره پست گرفت
از غفلت چون فلک مرا مست گرفت
جای ملک الموت مرا دست گرفت
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۸۲
در شعر مرا نیک و بد چرخ یکی است
گو خواه بگرد بر من و خواه بایست
هر شاعر نیک را قوی طایفه ایست
والله که مرا به طایفه حاجت نیست
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۸۸
باز این تن مستمند زندانی شد
رنج آمد و آن یار و تن آسانی شد
فرجام تو ای بخت پشیمانی شد
کی دانستم که تو چنین دانی شد