عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۲۳- سورة المؤمنون- مکیّة
۴ - النوبة الثالثة
قوله: «ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ السَّیِّئَةَ» خداوند کریم کردگار نامدار حکیم جل جلاله و تقدست اسماؤه درین آیت مصطفى را مى‏فرماید بمکارم اخلاق و محاسن عادات، روى تازه و سخنى چرب و دلى نرم و خلقى خوش بدکاران را عفو کردن، و عیب معیوبان پوشیدن، و بجاى بدى نیکى کردن. بزبان طریقت احسن درین موضع آنست که دلى فتوى دهد باملاء حق، و سیئة آنست که نفس فرماید بهواى خود، گفتند اى سید فرموده نفس را بنموده حق دفع کن «ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ السَّیِّئَةَ» سید صلوات اللَّه علیه پیوسته گفتى: «ربنا لا تکلنا الى انفسنا طرفة عین و لا اقل من ذلک»، بار خدایا این پرده نفس ما از پیش دل ما بردار تا این مرغ دل یک ره ازین قفص نفس خلاص یابد. و بر هواء رضاء مولى پرواز کند، بار خدایا این بار نفس بار خودى است بار خودى از ما فرو نه تا از خود برهیم و با تو پردازیم. اى جوانمرد نگر تا نگویى که نفس مبارک او صلوات اللَّه علیه همچون نفس دیگران بوده که اگر یک ذرّه از تابش نفس او بر جان و دل صدیقان عالم تافتى همه در عالم قدس و ریاض انس روان گشتندى و بمقعد صدق فرو آمدندى با این همه مى‏گوید: خداوند این حجاب راه حقیقت ماست از راه ما بردار، فرمان آمد که اى محمد ناخواسته خود در کنار تو نهادیم: «أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ وَ وَضَعْنا عَنْکَ وِزْرَکَ»، اى محمد آن بار تویى از تو فرو نهادیم، ارادت ما کار تو ساخت، عنایت ما چراغ تو بیفروخت، تو نه بخود آمدى و نه براى خود آمدى، نه بخود آمدى که ترا آوردیم «أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ». نه براى خود آمدى که رحمت جهانیان را آمدى. «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ».
«وَ قُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِکَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّیاطِینِ»
قال النبى (ص): «من استعاذ باللّه فقد اتکأ على متکإ «عظیم».
و قال (ص): «اغلقوا ابواب المعاصى بالاستعاذة و افتحوا ابواب الطاعات بالتسمیة».
مفهوم خبر آنست که بنده معصیت که میکند بتهییج شیطان میکند و یارى دادن وى، چون کلمه استعاذت بگوید شیطان از وى رمیده گردد و در معاصى بر وى بسته شود، و بنده طاعت که مى‏آرد بتوفیق و معونت اللَّه تعالى مى‏آرد چون نام اللَّه گوید مدد عنایت در پیوندد و در طاعت بر وى گشاده گردد، پس مى‏دان که اعوذ باللّه گفتن سبب رستگارى بنده است از آتش سوزان، و بسم اللَّه گفتن سبب رسیدن وى ببهشت جاویدان.
روزى آن مطرود درگاه، ابلیس مهجور بر مصطفى آشکارا گشت، رسول گفت یا ابلیس کم اعداؤک من امتى؟
از امت من چند کس دشمن تواند؟ گفت یا رسول اللَّه پانزده کس: امام عادل، توانگر متواضع، بازرگان راستگوى، عالم خاشع، مؤمن ناصح، تائب که بر توبه بایستد، مؤمن که رحیم دل بود، پارسا که از حرام بپرهیزد، بنده‏اى که پیوسته بر طهارت بود، مالدارى که زکاة از مال بیرون کند و بدهد، جوانمردى که دست سخاوت گشاده دارد، درویش نوازى که پیوسته صدقه دهد، متعبّدى که قرآن داند و خواند، متهجدى که همه شب نماز کند و خدا را یاد کند. گفت یا ابلیس کم احبّاؤک من امّتى؟
از امّت من چند کس دوست تواند گفت ده کس، یا رسول اللَّه اول سلطان جائر دوم بازرگان خائن، سوم توانگر متکبر، چهارم خمر خوار، پنجم زناکار، ششم ربا خوار، هفتم مرد قتّال، هشتم هر که مال یتیم خورد و باک ندارد نهم او که دارد مال و زکاة بندهد، دهم آنکه امل دراز دارد و هیچ از مرگ یاد نکند.
«حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ» مرگ دواست مرگ کرامت و مرگ اهانت، مرگ کرامت مؤمنانراست و مرگ اهانت کافران را، مؤمنانرا بدر مرگ گوید: «یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلى‏ رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً». کافران را گویند: «أَخْرِجُوا أَنْفُسَکُمُ الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ بِما کُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ غَیْرَ الْحَقِّ وَ کُنْتُمْ عَنْ آیاتِهِ تَسْتَکْبِرُونَ». مؤمنانرا فریشته رحمت آید با صد هزار روح و راحت و بشرى و کرامت که: «أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ»، کافران را فریشته عذاب آید با سیاط سیاست و عمود آتش «یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِیقِ»، اگر کسى گوید مؤمن با آن همه کرامت و رفعت و اظهار منزلت بدر مرگ از چه کراهیت دارد مرگ را؟ جواب آنست که کراهیت وى نه از مرک است که از فوت لذت خدمت حقّ است، و بر مؤمنان هیچ کرامت و نعمت چون خدمت و ذکر حق نیست، پیغامبرى از پیغامبران خداى تعالى بوقت مرک مى‏گریست، وحى آمد بوى که از مرگ مى‏نالى و مرک مى‏نخواهى.؟ گفت‏ لا یا ربّ، و لکن غیرة على من یذکرک بعدى و لست اقدر على ذلک.
و گفته‏اند نفس مؤمن را روزگارى با روح مخالطت افتاده و بوى استیناس گرفته بوقت مرگ آن کراهیت نفس را بود بر فراق روح، نه روح را بود بر فراق نفس، ازین لطیف‏تر گفته‏اند نفس که مى‏نالد نه از مرگ مى‏نالد بلکه وى را بر روح غیرت مى‏آید که نقدى بسر مشرب وصل میشود، شب فراقش بآخر رسیده و صبح وصال دمیده، و سوز عشق را مرهم دیده، و نفس را وقتى با خاک مى‏دهند که: «مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ».
قوله: «أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً»، ابو بکر واسطى این آیت بر خواند و گفت: اظهر الالوان و خلق الخلق لیظهر وجوده فلو لم یخلق لما عرف انّه موجود و لیظهر کمال علمه و قدرته بظهور افعاله المتقنة المحکمة و لیظهر آیات الولایة على الاولیاء و آیات الشقاوة على الاشقیاء. گفت خداوند ذو الجلال قادر بر کمال بجلال و عزت خویش و کمال قدرت خویش کاینات و محدثات در وجود آورد تا هستى وى بدانند و خداوندى وى بشناسند، و از صنع وى بکمال علم و قدرت وى دلیل گیرند، و چنان که علم وى بایشان رفته نشان دوستى بر دوستان پیدا کرده و رقم دشمنى بر دشمنان کشیده ایشان را از کتم عدم در وجود آورد بر وفق علم خویش که وى در ازل دانست که خلق را آفریند خواست که خلق وى با وفق علم وى برابر آید. داود پیغامبر در مناجات خویش گفت: الهى جلال لم یزل منعوت بنعت کمال‏ موصوف بصفت استغناء از همه مستغنى و بنعت خود باقى، نه ترا بکس حاجت و نه ترا از کسى یارى و معونت، این خلق چرا آفریدى؟ و در وجود ایشان حکمت چیست؟ جواب آمد که یا داود «کنت کنزا مخفیّا فاجبت ان اعرف».
گنجى بودم نهان، کس مرا ندانسته و نشناخته خواستم که مرا بدانند و دوست داشتم که مرا بشناسند احببت ان اعرف اشارتست که بناء معرفت بر محبت است هر جا که محبتست معرفتست، و هر جا که محبت نیست معرفت نیست، بزرگان دین و طریقت گفته‏اند: لا یعرفه الّا من تعرّف الیه و لا یوحّده الا من توحّد له، و لا یصفه الا من تجلى لسرّه. نشناسد او را مگر کسى که حق جل جلاله خود را باو یکتا نماید، و او را صفت نکند مگر آن کس که حق جلّ جلاله خود را بر سرّ او پیدا کند، عبارت ترجمان سرّ است. و سرّ نظاره حق، نخست ببینند آن گه زبان از آنچه سرّ دید عبارت کند زبان نشان اهل معاملتست اما اهل حقیقت را عبارت و اشارت نیست، ایشان چنین گفته‏اند که: من عرفه لم یصفه و من وصفه لم یعرفه، هر کرا تجلّى سرّ در حقّ حقیقت حاصلست سرّ او در عین مشاهدت و جان او در بحر معاینت غرقست چون دوست حاضر بودنشان دادن از دوست ترک حرمت بود.
پیر طریقت گفت: هر کرا مشاهدت باطن درست گشت نخواهد که زبان از آن عبارت کند. یا ظاهر وى از آن با خبر شود، شبلى گفت: آن شب که حسین منصور را کشته بودند همه شب با حق مناجات داشتم تا سحرگاه، پس سر بر سجده نهادم گفتم خداوندا بنده‏اى بود از آن تو مؤمن و موحّد و معتقد در عداد اولیاء این چه بلا بود که بوى فرو آوردى و از کجا مستوجب این فتنه گشت؟ گفتا بخواب اندر شدم چنان نمودند مرا که نداء عزت بسمع من رسیدى که: هذا عبد من عبادنا اطّلعناه على سرّ من اسرارنا فافشاه فانزلنا به ما ترى. آن تره فروش است که او را بر بقله خود ندا کردن مسلم است اما جوهرى را بر جوهر شب افروزند کردن محال است.
رشیدالدین میبدی : ۲۴- سورة النّور- مدنیّة
۱ - النوبة الاولى
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
«سُورَةٌ أَنْزَلْناها» سورتى است این که فرو فرستادیم آن را، «وَ فَرَضْناها» و واجب کردیم آن را، «وَ أَنْزَلْنا فِیها آیاتٍ بَیِّناتٍ» و فرو فرستادیم در آن سخنها و پیغامهاى پیداى روشن، «لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ» (۱) تا مگر شما پند پذیرید.
«الزَّانِیَةُ وَ الزَّانِی» زن زانیه شوى نداشته و مرد زانى زن نداشته، «فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ» چون زنید هر یک را ازیشان صد زخم زنید، «وَ لا تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَةٌ» و شما را هیچ بخشایش و مهربانى مگیراد. «فِی دِینِ اللَّهِ» در فرمان بردارى خداى را، «إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ» اگر بگرویده‏اید بخداى و روز رستاخیز، «وَ لْیَشْهَدْ عَذابَهُما» و ایدون بادا که حاضر باد آن گه که ایشان را میزنند، «طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ» (۲) گروهى از مسلمانان.
«الزَّانِی لا یَنْکِحُ إِلَّا زانِیَةً أَوْ مُشْرِکَةً» مرد پلید کار برنى نکند مگر زن پلیدکار را یا زن مشرکه را، «وَ الزَّانِیَةُ لا یَنْکِحُها إِلَّا زانٍ أَوْ مُشْرِکٌ» و زن پلیدکار را زناشویى نبندد مگر با مرد پلید کار و یا مرد مشرک، «وَ حُرِّمَ ذلِکَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ» (۳) و حرام کرده آمد و بسته آن بر گرویدگان.
«وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ» و ایشان که دشنام دهند زنان پاک را، «ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ» و آن گه بر آنچه گفتند چهار گواه رسیده آزاد نیارند، «فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِینَ جَلْدَةً» زنید ایشان را هشتاد زخم. «وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَداً» پس آن گواهى که دادند گواهى ایشان را مپذیرید هرگز، «أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ» (۴) و ایشان از حال و نعت نیکان بیرونند.
«إِلَّا الَّذِینَ تابُوا» مگر ایشان که توبه کنند «مِنْ بَعْدِ ذلِکَ» پس از آن گواهى، «وَ أَصْلَحُوا» و کار خویش را باصلاح آرند، «فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ» (۵) که اللَّه آمرزگارست بخشاینده.
«وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ أَزْواجَهُمْ» و ایشان که گواهى دهند بر زنان خویش بزنا، «وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ شُهَداءُ إِلَّا أَنْفُسُهُمْ» و گواه ندارند مگر خویشتن، فَشَهادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهاداتٍ بِاللَّهِ» آن گواهى که ایشان دادند آنست که گواهى دهند چهار بار و هم سوگند و هم گواهى، «إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ» (۶) که او در آنچه گفت از راستگویان است.
«وَ الْخامِسَةُ أَنَّ لَعْنَتَ اللَّهِ» و پنجم سخن این گوید که لعنت خداى برو، «إِنْ کانَ مِنَ الْکاذِبِینَ» (۷) اگر او را در آن سخن که گفت از دروغزنان است.
«وَ یَدْرَؤُا عَنْهَا الْعَذابَ» و رجم از آن زن باز دارد، «أَنْ تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهاداتٍ بِاللَّهِ» که آن زن چهار سوگند خورد با گواهى گوید گواهى دهم بخداى، «إِنَّهُ لَمِنَ الْکاذِبِینَ» (۸) که آن مرد در آنچه گفت از دروغزنان است.
«وَ الْخامِسَةَ أَنَّ غَضَبَ اللَّهِ عَلَیْها» و پنجم سخن این گوید که خشم خداى برو، «إِنْ کانَ مِنَ الصَّادِقِینَ» (۹) اگر آن مرد بر وى راست گوید، «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ» و گر نه فضل خداى بودى و مهربانى او بر شما، «وَ أَنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ حَکِیمٌ» (۱۰) و آن که اللَّه راست دانش است پاک داورى، بنده را باز پذیر و عذر نیوش.
رشیدالدین میبدی : ۲۴- سورة النّور- مدنیّة
۱ - النوبة الثالثة
اسم من لم یزل حامدا لنفسه محمودا، اسم من لم یزل واحدا فى عزّه موجودا، اسم من لم یزل احدا فردا معبودا، اسم من لم یزل صمدا بالطلبات مقصودا، نام خداوندى نکو نام در هر نام، و ستوده بهر هنگام، ستوده خود بى ستاینده، و بزرگ عز بى پرستش بنده. خداوندى حکیم راست دان، علیم پاک دان مهربان کاردان، بخشاینده روزى رسان. خداوندى که در آمد هر چیز از وى و باز گشت همه چیز با وى، نه کسى منازع با وى، نه دیگرى غالب بر وى، قوام هفت آسمان و هفت زمین بداشت وى. کار آن بحکم وى تدبیر آن بعلم وى، غالب بر آن امر وى، نافذ در آن مشیت وى، داشت آن بحفظ وى، توان آن بعون وى، پادشاهى که از حال رهى آگاه است، و رهى را نیک پشت و پناه است، خود دارنده و خود سازنده که خود کردگار و خود پادشاه است، آفریننده و رواننده آفتاب و ماه است، روشن کننده دلهاى سیاهست، خداوندى که یاد وى راحت روح است و آسایش دل مجروح است، اسرار عارفان بیاد وصال وى مشروح است، ارواح عاشقان گوى وار در خم چوگان ذکر وى مطروح است. اى راد مرد چند که در خوابى بیدار شود که وقت صباح است، و گر در خمار شرابى هین که پرتو حق صبوح است.
آفتاب بر آمد اى نگارین دیرست
گر بر سر تو نتابد از ادبارست‏
دریغا که از همه جانب بساحت حق راه است و هیچ رونده نه، بستان عزت پر ثمار لطایف است و خورنده نه، همه عالم پر صدف دعوى است و یک جوهر معنى نه، همه عالم یوسف دلبرست و یعقوب دلشده نه:
مرد باید که بوى داند برد
و رنه عالم پر از نسیم صباست‏
اینست که رب العالمین گفت: «سُورَةٌ أَنْزَلْناها وَ فَرَضْناها وَ أَنْزَلْنا فِیها آیاتٍ بَیِّناتٍ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ» درویشى را پرسیدند چه دلیل است بر هستى خداى؟ گفت: لقد اغنى الصباح عن المصباح، آفتاب بر آمد بچراغ حاجت نیست، همه عالم دلیل است نگرنده میباید، همه عالم ریاحین است بوینده میباید، همه عالم تریاق است مار گزیده میباید، همه عالم آیات و رایات قدرت اوست، امارات و دلالات حکمت اوست، دلیل وحدانیت و فردانیت اوست.
و فى کل شی‏ء له آیة
تدلّ على انّه واحد
اى جوانمرد اگرت روزى آفتاب معرفت از فلک کبریا بتا بدو دیده همتت آیات و رایات جلال عزت ببیند این دنیا که تو صید وى گشته‏اى نعلى کنند و برسم سمند همتت زنند، و آن عقبى که قید تو شده حلقه‏اى سازند و در گوش چاکران حضرتت کنند، و آن گه ترا ملک وار ببارگاه خاص جلال در آرند «فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ».
قوله: «الزَّانِیَةُ وَ الزَّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ» عالمیان سه گروه‏اند: عامه خلقند و خواص حضرتند، و خاص الخواصند، عامه خلق اگر زنا کنند حدّ ایشان بزبان شریعت تازیانه است یا رجم، مصطفى علیه السلام گفت: «خذوا عنّى خذوا عنّى قد جعل اللَّه لهن سبیلا البکر بالبکر جلد مائة و تغریب عام، و الثیب بالثیب جلد مائة و الرجم»، و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «أقیلوا ذوى الهیئات عثراتهم الّا الحدود».
اما زنا خاصگیان منظر چشم است، مصطفى علیه السلام گفت: «زنا العیون النّظر»
و حد ایشان غضّ البصر است چشم فرو گرفتن از هر چه ملاذ و شهوات نفس است اگر چه مباح بود، قال النبى (ص) «غضّوا ابصارکم و احفظوا فروجکم و کفّوا ایدیکم».
و خاص الخواص را زنا ایشان اندیشه دل باشد فیما دون الحق، اگر غیرى را بسرّ خود راه دهند در طریقت آن ازیشان زنا شمردند حد ایشان انقطاع است از علائق و اعتزال از خلائق، قال اللَّه تعالى: «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ». قوله: «وَ لا تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ»، قال بعضهم ان کنتم من اهل مودّتى و محبتى فخالفوا من یخالف امرى و یرتکب نهیى فلا یکون محبّا من یصبر على مخالفة حبیبه قال. الجنید: الشفقة على المخالفین کالاعراض عن الموافقین، جنید گفت در وقت مخالفت بر مخالفان شفقت بردن چنان است که در حال موافقت از موافقان اعراض کردن، رحمت کردن بر موجب شریعت نیکوست و پسندیده و الراحمون یرحمهم الرحمن. امّا بر قضیت طبع و عادت بوقت مخالفت رحمت کردن شرط نیست و بر اقامت حدود تهاون روا نیست یقول اللَّه تعالى: «وَ لا تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللَّهِ»، و اعجب آنست که میفرماید ما را که: رحمت مکنید و آن گه خود رحمت میکند که بر وى ایمان نگه میدارد و بجفا و معاصى از وى نمى‏برد و توبه و عفو بر وى عرض میکند و وعده مغفرت میدهد که: «یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ» چون با عاصى گنه‏کار چنین است چگویم که با مطیع فرمان بردار چون است.
پیر طریقت گفت: اى کارنده غم پشیمانى در دلهاى آشنایان، اى افکننده سوز در دلهاى تائبان، اى پذیرنده گناه کاران و معترفان، کس باز نیامد تا باز نیاوردى، و کس راه نیافت تا دست نگرفتى، دست گیر که جز زتو دستگیر نیست، دریاب که جز ز تو پناه نیست و سؤال ما را جز ز تو جواب نیست، و درد ما را جز ز تو دارو نیست، و از این غم ما را جز از تو راحت نیست. «وَ لْیَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ»، میگوید در آن مشهد که حدود شرع بفرمان اللَّه رانند تا طایفه‏اى مؤمنان حاضر باشند که از دو بیرون نیست حال آن طائفه، یا مثل آن گناه هرگز بریشان نرفته و اللَّه ایشان را از آن معصوم داشته، یا نه که وقتى بر ایشان رفته و اللَّه ایشان را بستر خود نگاه داشته و على رؤس الاشهاد فضیحت نگردانیده، در هر دو حال نعمتى عظیم از اللَّه بر خود بدانند و در شکر و سپاسدارى بیفزایند و بزبان تضرع گویند الهى هر چند ناپاکیم و نامعذور و درستر حلم تو مغرور، خداوند ابذل عیب ما نگر و بعزّ بى‏عیبى خود بناتوانى ما نگر، و به بردبارى خود بدرویشى ما نگر، و بمهربانى خود ببدبندگى و عجز ما نگر، و به نیک خدایى و فضل خود فرو گذار سزاى ما در سزاى خود، و جفاء ما در وفاء خود، و آن ما، در آن خود.
«الزَّانِی لا یَنْکِحُ إِلَّا زانِیَةً» الایة.. الناس اشکال فکلّ یطیر مع شکله و کلّ یساکن مع مثله، و انشد.
عن المرء لا تسأل و ابصر قرینه
فکلّ قرین بالمقارن یقتدى
اهل الفساد فالفساد یجمعهم و ان تنأت دیارهم، و اهل السداد فالسّداد یجمعهم و ان تباعد مزارهم.
رشیدالدین میبدی : ۲۴- سورة النّور- مدنیّة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «إِنَّ الَّذِینَ جاؤُ بِالْإِفْکِ» ایشان که این دروغ بزرگ آوردند «عُصْبَةٌ مِنْکُمْ» گروهى از شما، «لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَکُمْ» مپندارید که آن بتر بود شما را «بَلْ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ» که آن بهتر بود شما را، « «لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ» هر مردى را از ایشان، «مَا اکْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ» پاداش آنچه کرد از بدو گفت از دروغ، «وَ الَّذِی تَوَلَّى کِبْرَهُ مِنْهُمْ» و آن مرد که بپذیرفت و بر دست گرفت مهینه آن کار و برزیدن آن قصه از ایشان، «لَهُ عَذابٌ عَظِیمٌ (۱۱) او راست عذابى بزرگ.
لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ» چرا نه آن گاه که این سخن شنیدید، «ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَیْراً» مؤمنان و مؤمنات بخویشتن خویش و مادر خویش و همدینان خویش ظنّ نیک بردندى آن پنداشت و آن ظن که بمادر خویش برند و بهمدینان خویش، «وَ قالُوا هذا إِفْکٌ مُبِینٌ» (۱۲) و چرا نگفتند این دروغى است بزرگ و آشکارا.
«لَوْ لا جاؤُ عَلَیْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ» چرا بر آنچه گفتند چهار گواه نیاوردند، «فَإِذْ لَمْ یَأْتُوا بِالشُّهَداءِ» اکنون که گواهان نیاوردند، «فَأُولئِکَ عِنْدَ اللَّهِ هُمُ الْکاذِبُونَ» (۱۳) ایشان نزدیک خدا دروغزنانند.
«وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ» و اگر نه فضل خدا بودى بر شما و بخشایش او درین جهان و در آن جهان، «لَمَسَّکُمْ فِیما أَفَضْتُمْ فِیهِ عَذابٌ عَظِیمٌ» (۱۴) بشما رسیدى در آنچه پیش مى‏بردید و میراندید آن سخن عذابى بزرگ.
«إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِکُمْ» آن گه که از دهن یکدیگر فرا مى‏ستدید بر زبانهاى خویش، «وَ تَقُولُونَ بِأَفْواهِکُمْ ما لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ» و مى‏گفتید بدهنهاى خویش چیزى که نمى‏دانستید که آن چیست، «وَ تَحْسَبُونَهُ هَیِّناً» و مى‏پنداشتید که چیزى اندک است و کارى سهل سبک. «وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِیمٌ» (۱۵) و آن بنزدیک خداى سخنى بود بزرگ.
«وَ لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ» و چرا نه آن گاه که این سخن شنیدید، «قُلْتُمْ ما یَکُونُ لَنا أَنْ نَتَکَلَّمَ بِهذا» گفتید نرسد ما را نیاید و نه سزد ما را که در سخن آریم این دروغ را «سُبْحانَکَ هذا بُهْتانٌ عَظِیمٌ» (۱۶) پاکا خداوندا، این دروغى بزرگ است ناتواند بود.
«یَعِظُکُمُ اللَّهُ» پند میدهد اللَّه شما را، «أَنْ تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَداً إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ» (۱۷) که با چنین سخن گردید هرگز اگر گرویدگانید.
«وَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیاتِ» و پیدا میکند اللَّه شما را بسخنان خویش نشانهاى پسند خویش. «وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ» (۱۸) و اللَّه داناست پاک دانش راست دان.
«إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ» ایشان که مى‏دوست دارند، «أَنْ تَشِیعَ الْفاحِشَةُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا» که آشکار گردد و پدید آید در میان گرویدگان زشت نامى و زشت کارى، «لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ» ایشان راست عذابى دردناک درین جهان و در آن جهان، «وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» (۱۹) و اللَّه داند و شما ندانید.
«وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ» و گر نه فضل خداى و رحمت او بودى، «وَ أَنَّ اللَّهَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ» (۲۰) و آنچه اللَّه سخت مهربانست و بخشانیده
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا» اى ایشان که بگرویده‏اند، «لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ» بر پى دیو مایستید، «وَ مَنْ یَتَّبِعْ خُطُواتِ الشَّیْطانِ» و هر که در پى دیو رود، «فَإِنَّهُ یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ» دیو او را بزشتکارى فرماید و ناپسند، «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ» و گرنه فضل اللَّه بودى بر شما و بخشایش او، «ما زَکى‏ مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً» از شما هیچکس هنرى نیامدى و پاک و خداى را یکتا شناس، «وَ لکِنَّ اللَّهَ یُزَکِّی مَنْ یَشاءُ» لکن اللَّه پاک میکند او را که خواهد، «وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ» (۲۱) و اللَّه شنواست دانا.
«وَ لا یَأْتَلِ أُولُوا الْفَضْلِ مِنْکُمْ وَ السَّعَةِ» مبادا که سوگند خوراد یا سستى کناد خداوندان فضل از شما و خداوندان دستگاه و توان، «أَنْ یُؤْتُوا أُولِی الْقُرْبى‏» که چیزى دهند خویشاوندان را، «وَ الْمَساکِینَ وَ الْمُهاجِرِینَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ» و درویشان و هجرت کنندگان از بهر خداى، «وَ لْیَعْفُوا وَ لْیَصْفَحُوا» و ایدون باد که در گذارند و از پاداش رو گردانند، «أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ» دوست ندارید که بیامرزد خداى شما را، «وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ» (۲۲) و اللَّه آمرزگارست و بخشاینده.
«إِنَّ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ الْغافِلاتِ الْمُؤْمِناتِ» ایشان که مى‏دشنام دهند آزاد زنان پاکان را و از بدى و بدان ناآگاهان را، «لُعِنُوا فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ» لعنت بر ایشان درین جهان و در ان جهان، «وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ» (۲۳) و ایشانراست عذابى بزرگ.
«یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ» آن روز که گواهى دهد بر ایشان زبانهاى ایشان، «وَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ» و دستها و پایهاى ایشان، «بِما کانُوا یَعْمَلُونَ» (۲۴) بآنچه میکردند.
«یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ» آن روز آنست که تمام بایشان گزارد آن‏ خداى بسزا پاداش ایشان بسزا، «وَ یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ» (۲۵) و فردا بدانند که اللَّه است براستى خداى و بخدایى سزا و خدایى را آشکارا.
«الْخَبِیثاتُ لِلْخَبِیثِینَ» سخنان پلید مردان پلید را سزاست،، «وَ الْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثاتِ» و مردان پلید سخنان پلید را اندو ایشان سزااند که آن را گویند. «وَ الطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبِینَ» و سخنان پاک مردان پاک را سزاست،، «وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ» و مردان پاک سخنان پاک را اندو آن ایشان را سزد. «أُولئِکَ مُبَرَّؤُنَ مِمَّا یَقُولُونَ» ایشان بى‏گناهند و پاک بگواهى اللَّه از آنچه میگویند.
«لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ» (۲۶) ایشانراست آمرزش و روزى آزاده بى رنج نیکو «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا» اى ایشان که بگرویدند، «لا تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتِکُمْ» در هیچ خانه مروید مگر در خانه‏هاى خویش، «حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا» تا آن گه که بر رسید که هیچ مردم هست، «وَ تُسَلِّمُوا عَلى‏ أَهْلِها» و در هیچ خانه مروید تا پیش سلام نکنید بر اهل آن، «ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ» (۲۷) آن به است شما را تا مگر پند پذیرید.
«فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فِیها أَحَداً» اگر در آن خانه کسى نیابید. «فَلا تَدْخُلُوها حَتَّى یُؤْذَنَ» در مروید در آن تا آن گه که شما را دستورى دهند، «وَ إِنْ قِیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا» و اگر شما را گویند باز گردید، «فَارْجِعُوا هُوَ أَزْکى‏ لَکُمْ» باز گردید این چه شما را گفتم شما را به و این پسندیده‏تر و پاک‏تر، «وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ» (۲۸) و خداى بآنچه میکنید دانا است.
«لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ» بر شما ننگى نیست، «أَنْ تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ مَسْکُونَةٍ» که در خانه‏هایى روید و جایهایى بگذاشته بى‏نشیننده در آن، «فِیها مَتاعٌ لَکُمْ» که شما را در آن حاجتى بود و نفعى، «وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما تَکْتُمُونَ» (۲۹) و اللَّه میداند آشکاراى کار شما که میکنید و نهان که در دل میدارید.
رشیدالدین میبدی : ۲۴- سورة النّور- مدنیّة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «إِنَّ الَّذِینَ جاؤُ بِالْإِفْکِ» نقله اخبار و حمله آثار روایت کرده‏اند باسناد درست از مادر مؤمنان عائشة الصّدیقة بنت الصّدیق جیبة حبیب اللَّه المبرّاة من فوق سبع سماوات، گفتا رسول خدا (ص) هر گه که بر جناح سفر بودى میان زنان خویش قرعه زدى آن یکى که قرعه وى بر آمدى با خود بسفر بردى. غزوى پیش آمد قرعه بزد قرعه من برآمد مرا با خود ببرد پس از آن که آیت حجاب آمده بود از آسمان و زنان آن گه در پرده بودندى، مرا در هودجى نشاندند و مسافروار بوقت نزول و وقت رحیل فرو مى‏آوردند و برمیداشتند، تا رسول خدا از آن غزاة فارغ گشت فتح بر آمده و باز گشته و نزدیک مدینه رسیده، شبى از شبها بمنزل فرو آمده بودیم من از هودج بیرون آمدم و از قافله در گذشتم حاجتى را که در پیش داشتم، چون باز آمدم عقدى که در برداشتم از جزع ظفار گم کرده بودم هم در آن حال بطلب جزع بازگشتم و درنگ من در جست و جوى آن دراز گشت، چون باز آمدم لشکر رفته بود و از نزول من بى‏خبر بودند همى پنداشتند که من در هودج نشسته‏ام و در سبکى هودج اندیشه نکردند که زنان آن گه سبک تن بودند بى‏گوشت. انّما یأکلن العلقة من الطعام و لم یغشهنّ اللحم. چون عقد خویش بازیافتم و باز گشتم قوم رفته بودند و منزل خالى گشته، لیس بها داع و لا مجیب. تنها و غمگین بنشستم و از دلتنگى و اندوه چشمم در خواب شد، صفوان بن المعطل السلمى المرادى با پس مانده لشکر بود بامداد رسید بآن منزل، سواد شخصى دید آنجا تنها خفته چون فراز آمد مرا بشناخت که دیده بود پیش از نزول آیت حجاب، همى استرجاع کرد بتعجب که انا للَّه، این چه کارست و چه‏ حال؟، من باسترجاع وى از خواب درآمدم و بآستین پیراهن روى خویش بپوشیدم، فو اللَّه ما کلّمنى بکلمة و لا سمعت منه کلمة غیر استرجاعه، و اللَّه که با من یک سخن نگفت و نه از وى هیچ سخن شنیدم مگر آن کلمه استرجاع، آن گه راحله خویش بخوابانید و پاى بر دست وى نهاد تا من برنشستم، صفوان مهار بدست گرفت و میراند تا بلشکر در رسیدیم بجمعى منافقان بر گذشتیم دور از لشکر فرو آمده، و عادت منافقان چنین بود که پیوسته گوشه‏اى گرفتندى و در میان مردم نیامدندى، عبد اللَّه ابىّ رئیس منافقان که ایشان را دید گفت من هذه؟ کیست این زن؟ گفتند عایشه، همان ساعت باعتقاد خبیث خویش طعن زد و حدیث افک در میان افکند، قالت عائشة و هلک من هلک فىّ و کان الّذى فولى کبره منهم عبد اللَّه بن ابىّ بن سلول. عایشه گفت چون بمدینه آمدیم بیمار شدم مدت یک ماه و اصحاب افک در گفت و گوى آمده و من از آن بى خبر و ناآگاه، و رنج من از آن بیشتر بود که از رسول خدا آن لطف که هر بار دیدمى به بیمارى این بار نمیدیدم و سبب نمى‏دانستم که گمان بد نمى بردم، از رسول بیش از آن نمى‏دیدم که گاه گاه در آمدى و سلام کردى و گفتى:کیف تیکم؟
آخر چون از آن بیمارى به شدم و صحت یافتم شبى بیرون آمدم با ام مسطح بنت ابى رهم بن المطّلب بن عبد مناف سوى صحرا مى‏رفتیم قضاء حاجت را و دست و روى شستن را که آن گه عادت عرب نبود در خانه‏ها طهارت جاى ساختن، چون فارغ شدیم و روى بخانه نهادیم ام مسطح را پاى در چادر افتاد بر وى در آمد نفرین کرد بر پسر خویش، گفت تعس مسطح، عایشه گفت بئس ما قلت أ تسبین رجلا قد شهد بدرا، بد گفتى و ناسزا مى دشنام دهى کسى را که به بدر حاضر بود، ام مسطح گفت اى هنتاه خبر ندارى و نشنیدى که وى چه گفت در حق تو و اصحاب افک چه میگویند، عایشه گفت چه میگویند مرا خبر کن و آگاهى ده، ام مسطح قصه در گرفت و سخن اصحاب افک با وى بگفت، عایشه گفت چون آن سخن شنیدم جهان بر من تاریک‏ گشت و بیمارى یکى ده شد، اندوهگین و متحیر بخانه باز آمدم با چشم گریان و دل بریان، رسول خدا در آمد و هم بر آن قاعده گفت: کیف تیکم؟
گفتم یا رسول اللَّه تأذن لى ان آتى ابوىّ، مرا دستورى دهى تا در پیش پدر و مادر شوم، و مقصود من آن بود تا ازیشان خبر درست پرسم از احوال خویش و آنچه در حق من میگویند، رسول مرا دستورى داد و آمدم و مادر را گفتم یا امه ما یتحدّث الناس؟ مردم چه میگویند و در کار من سخن چه میرانند؟ مادر گفت یا بنیة هوّنى علیک فو اللَّه لقل ما کانت امرأة قطّ رضیّة عند رجل لها ضرائر الّا اکثرن علیها حسدا. سخن کوتاه کن اى دخترک و آسان فرا گیر و اللَّه که کم افتد زنى پسندیده و دوست داشته شوهر خویش و او را ضرائر بود که نه بر وى حسد برند و در کار وى گفت و گوى کنند، عایشه بتعجب گفت سبحان اللَّه او قد یتحدّث الناس بهذا؟ مردم درین سخن میگویند و تواند بود که گویند؟
گفتا پس از آن همه شب گریستم و خواب نکردم کار بجایى رسید که رسول خدا مشورت کرد با اسامة بن زید و على بن ابى طالب (ع) در فراق اهل خویش ایشان آنچه دانستند از برائت و پاکى گفتند و على بن ابى طالب گفت حال وى از کنیزک پرس بریره که وى با تو راست گوید، رسول از بریره پرسید بریره گفت: لا اعلم علیها الّا ما یعلم الصّائغ فى تبر الذهب غیر انها جاریة حدیثة السنّ تنام عن عجینها فیأکله الدّاجن.
عایشه گفت رسول خدا در آن روزها که این گفت و گوى میکردند یک بار پیش من ننشست و با من حدیث نکرد، و مرا نه در شب خواب بود و نه در روز آرام، پیوسته سوزان و گریان و حیران. یک ماه بدین صفت بگذشت آخر روزى رسول خدا در آمد و نزدیک من بنشست گفت: یا عائشة بلّغنى عنک کذا و کذا فان کنت بریئة فسیبرئک اللَّه و ان کنت الممت بذنب فاستغفرى اللَّه و توبى الیه فانّ العبد اذا اعترف بذنبه ثم تاب تاب اللَّه علیه.
عایشه چون این سخن از رسول بشنید گفتا زار بگریستم و همچون دیگ بر سر آتش جوشیدم، روى با پدر کردم گفتم اجب عنّى رسول اللَّه فیما قال، رسول خدا را در آنچه میگوید جواب ده از بهر من و در کار من، پدر گفت و اللَّه ما ادرى ما اقول لرسول اللَّه، روى با مادر کردم گفتم تو او را جواب ده، ما در همان گفت که پدر گفت، پس چون درماندم گفتم آرى بدانستم و این حدیث چنان بسمع شما رسیده که در نفس شما مقرر گشته و اگر من سخن گویم ببراءت و پاکى خویش شما مرا راستگوى ندارید و اگر اعتراف آرم بگناهى که نکرده‏ام و اللَّه خود میداند که از آن بریم و بى‏گناه، شما مرا راستگوى دارید، مثل من این ساعت مثل پدر یوسف است که گفت: فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى‏ ما تَصِفُونَ، این سخن بگفتم و در جامه خواب شدم که خود باللّه تفویض کرده و در دل یقین داشتم که اللَّه مرا مبرا کند و رسول را از حال من خبر دهد، و اللَّه که گمان نبردم که در شأن من آیات قرآن و وحى پاک فرستد که خود را از آن حقیرتر دانستم، بلى امید داشتم که رسول را در خواب بنماید و پاکى من بر وى پیدا کند، گفتا و اللَّه که رسول خدا هم در آن مجلس نشسته بود و هیچکس از اهل بیت برنخاسته بود که آثار نزول وحى بر رسول خدا پیدا گشت، بروز زمستانى عرق از وى روان گشت، از گران بارى وحى منزل همچون عقد مروارید که بگسلد از پیشانى مبارک وى قطرات عرق مى‏افتاد، چون فارغ گشت بمن نگریست خندان و شادان گفت: ابشرى یا عائشة اما و اللَّه فقد براک اللَّه، و قرأ «إِنَّ الَّذِینَ جاؤُ بِالْإِفْکِ»
اى بالکذب، و سمّى افکا لکونه مصروفا عن الحق، یقال افک الشّی‏ء اذا قلبه عن وجهه و ذلک انّ عائشة کانت تستحق الثناء بما کانت علیه من الحصانة و الشرف فمن رماها بالسّوء قلب الامر عن وجهه. «عُصْبَةٌ مِنْکُمْ» اى هم جماعة من المسلمین منهم عبد اللَّه بن ابىّ بن سلول و مسطح بن اثاثة بن عباد بن المطلب و حسان بن ثابت الانصارى و حمنة بنت جحش زوجه طلحة بن عبید اللَّه، از اصحاب افک این چهار را نام برده‏اند و ایشان را شناسند و رسول خدا بعد از نزول آیات برائت عایشه ایشان را حدّ فریه زد هر یکى هشتاد ضربه. «لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَکُمْ» ان خطاب با عایشه است و با صفوان که این نسبت دروغ با وى کردند، و گفته‏اند خطاب با عایشه است و با پدر و مادر وى و با رسول خدا و با صفوان، میگوید مپندارید شما که آن دروغ که بر ایشان بستند و این اندوه صعب که بشما همگان رسید شما را بتر بود بلکه آن شما را بهتر بود که رب العزه دروغ ایشان پیدا کرد و بآیات تنزیل و وحى حق عایشه را عزیز کرد و گرامى و همه را بپاکى وى شاد کرد و چشم روشن، امروز درین جهان و فردا بهشت جاودان و مزد بى کران، وانشد.
اذا اهل الکرامة اکرمونى
فلا اخشى الهوان من اللئام‏
فلیس هو انهم عندى هوانا
و لکن الهوان من الکرام‏
«لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ» اى من العصبة الکاذبة. «مَا اکْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ» اى جزاء ما اجترح من الذنب على قدر ما خاض فیه لانّ بعضهم ضحک و بعضهم سکت و بعضهم تکلّم، «وَ الَّذِی تَوَلَّى کِبْرَهُ» اى تحمّل معظمه فبدأ بالخوض فیه، «لَهُ عَذابٌ عَظِیمٌ» قرأ یعقوب کبره بضم الکاف، و قراءة العامة کبره بکسر الکاف، و هما لغتان، یقال کبر سیاسة النّاس فى المال بالکسر و الضمّ جمیعا، و الکبر من التکبیر بالکسر لا غیر، و قیل معناه الّذى قام باشاعة الحدیث و بالغ فیه، و هو عبد اللَّه بن ابىّ، «لَهُ عَذابٌ عَظِیمٌ» یعنى یوم القیامة و انّما سمّاه عظیما لانّه یخلد فى النّار، و قیل «وَ الَّذِی تَوَلَّى کِبْرَهُ» هو حسان بن ثابت عذاب فى الدّنیا بان ذهب بصره و شلّت یداه، روى عن مسروق قال: کنت عند عائشة فدخل حسان بن ثابت فامرت فالقى له وسادة فلما خرج قلت لعائشة، تدعین هذا الرّجل یدخل علیک و قد قال ما قال و انزل اللَّه فیه، «وَ الَّذِی تَوَلَّى کِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذابٌ عَظِیمٌ»، فقالت رأى عذاب اشدّ من العمى و لعلّ اللَّه یجعل ذلک العذاب العظیم ذهاب بصره، و قالت انّه کان یدفع عن النبىّ، و قیل هو مسطح بن اثاثه و العذاب العظیم ذهاب بصره فى الدّنیا.
«لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ» یعنى مسطحا و حسّان، «وَ الْمُؤْمِناتُ» یعنى حمنة بنت جحش، «بِأَنْفُسِهِمْ خَیْراً» یعنى بامثالهم من المؤمنین و المؤمنون کلّهم کنفس واحدة، و قیل معناه هلّا ظنوا بهما ما یظنّ بالرّجل لو خلا بامّه و بالمرأة لو خلت بابنها لانّ ازواج النبىّ امّهات المؤمنین، و قیل اراد بهذه الایة ابا ایوب الانصارى و امرأته ام ایوب، و ذلک فیما روى محمد بن اسحاق بن یسار عن رجاله انّ ابا ایوب خالد بن زید قالت له امرأته ام ایوب یا ابا ایوب اما تسمع ما یقول النّاس فى عائشة؟
قال بلى و ذلک الکذب أ کنت فاعلة ذلک یا ام ایوب؟ قالت لا و اللَّه ما کنت لا فعله، قال فعائشة و اللَّه خیر منک سبحان اللَّه هذا بهتان عظیم، فانزل اللَّه «لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَیْراً» کما فعل ابو ایوب و صاحبته، «وَ قالُوا هذا إِفْکٌ مُبِینٌ» اى کذب بیّن.
«لَوْ لا جاؤُ عَلَیْهِ» اى هلّا جاءوا على ما زعموا، «بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَإِذْ لَمْ یَأْتُوا بِالشُّهَداءِ فَأُولئِکَ عِنْدَ اللَّهِ» اى فى حکم اللَّه، «هُمُ الْکاذِبُونَ» فیه دلیل على ان من قذفها بعد نزول هذه الایة صار کافرا باللّه عزّ و جل لما فیه من رد شهادة اللَّه لها بالبراءة «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ لَمَسَّکُمْ فِیما أَفَضْتُمْ فِیهِ» اى خضتم فیه من حدیث القذف، «عَذابٌ عَظِیمٌ» قال ابن عباس: اى عذاب لا انقطاع له یعنى فى الآخرة لانّه ذکر عذاب الدنیا من قبل، فقال: «وَ الَّذِی تَوَلَّى کِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذابٌ عَظِیمٌ» فقد اصابه فانه جلد و حدّ.
روت عمرة عن عائشة انّ النبى (ص) لمّا نزلت هذه الایة حدّ اربعة نفر: عبد اللَّه بن ابىّ و حسّان بن ثابت و مسطح بن اثاثة و حمنة بنت حجش.
«إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِکُمْ» التلقى و التلقف واحد و هو اخذ الکلام شفاها، و قال مجاهد و مقاتل: یرویه بعضکم عن بعض، و قال الکلبى: کان الرّجل منهم یلقى الرّجل فیقول بلّغنى کذا و کذا یتلقونه تلقیا. میگوید آن گه که از دهن یکدیگر این سخن فرا مى‏ستدید بزبانهاى خویش و با یکدیگر میراندید، و بر قراءت عایشه «تَلَقَّوْنَهُ» بکسر لام و تخفیف قاف من الولق و هو الاسراع الى الکذب آن گه که چنان دروغ زود فرا آن مى‏شتابیدید بزبانهاى خویش، «وَ تَقُولُونَ بِأَفْواهِکُمْ ما لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ» من الفریة اى تتجرؤن على النطق به فى اهل النبىّ، «تَحْسَبُونَهُ هَیِّناً» تظنّون انه سهل لا اثم فیه، «وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِیمٌ» فى الوزر، و قیل و تحسبون ذلک امرا خفیفا یسیرا و ذلک عند اللَّه ذنب عظیم فیه اذى رسول اللَّه و رمى البرئ.
«وَ لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ» اى هلّا اذ سمعتموه، «قُلْتُمْ ما یَکُونُ لَنا أَنْ نَتَکَلَّمَ بِهذا» اى لا یحلّ لنا ان نخوض فى هذا الحدیث، «سُبْحانَکَ هذا بُهْتانٌ عَظِیمٌ» اى، هلّا قلتم عند ذلک، سبحانک اى العجب ممّن یقول ذلک هذا کذب عظیم، یبهت من سمعه، و البهتان الکذب یواجه به المؤمن فتحیر منه، و قیل معنى سبحانک هاهنا تعالیت عن ان یقال فى رسولک هذا البهتان العظیم.
روى عن النبى (ص) قال: «البهتان على البرئ اثقل من السماوات».
قیل معناه وزر الباهت اثقل من السماوات، و قال: «انّ الرّجل لیقول لاخیه یا مرائى فیهدم عمله اربعین عاما فان لم یکن له عمل اربعین عاما أوقر وزر اربعین عاما، و ان الرّجل لیقذف المرأة المحصنة البریئة فیهدم عمل سبعین عاما فان لم یکن له عمل سبعین عاما اوقر وزر سبعین عاما».
«یَعِظُکُمُ اللَّهُ أَنْ تَعُودُوا» یعنى کى لا تعودوا، و قیل کراهة ان تعودوا، «لِمِثْلِهِ» اى الى مثل هذا الحدیث من القذف و الخوض فیه و الجلوس مع القاذف و استماع حدیثه، «أَبَداً إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ» جزاؤه مضمر اى فاتّعظوا و لا تعودوا.
«وَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیاتِ» الدّلالات الواضحات، و قیل الفرائض و الاحکام، «وَ اللَّهُ عَلِیمٌ» بمصالحکم، «حَکِیمٌ» بتدبیرکم.
«إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشِیعَ الْفاحِشَةُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا». این آیت در قذف عایشه فرو آمد اما حکم آن عام است در زانى و قاذف و مظهر و هر کس که عیب مؤمنان جوید و زشت نامى ایشان طلب کند، فاحشه فا نام ایشان کند و در آن کوشد و سعى کند بفعل یا بقول یا بعزم الفاحشة ما قبح جدا، و المراد بها هاهنا الزنا کقوله فى الاعراف: «قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ» یعنى حرّم الزنا فى العلانیة و السرّ، و فى النساء «اللَّاتِی یَأْتِینَ الْفاحِشَةَ» یعنى الزنا، و بالاحزاب «مَنْ یَأْتِ مِنْکُنَّ بِفاحِشَةٍ» یعنى الزّنا، «لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ فِی الدُّنْیا، وَ الْآخِرَةِ» یعنى عبد اللَّه بن ابىّ و اصحابه المنافقین و هم الّذین بدءوا بالافک و اتوا به، و العذاب فى الدنیا الحدّ و فى الآخرة نار، «وَ اللَّهُ یَعْلَمُ» انّهم کاذبون، «وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» لانه غیب. «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اللَّهَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ» جواب لو لا محذوف یعنى لعاجلکم بالعقوبة، قال ابن عباس: یرید مسطح و حسّان و حمنة.
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ» باشاعة الفاحشة فى الّذین آمنوا، و قیل خطواته وساوسه، و قیل هى النذور بالمعاصى و سلوک سبیل الشیطان و اقتفاء آثاره، «وَ مَنْ یَتَّبِعْ خُطُواتِ الشَّیْطانِ فَإِنَّهُ یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ» اى بالقبائح من الاعمال، «وَ الْمُنْکَرِ»، قیل المنکر فکلّ ما یکره اللَّه عز و جل، و قیل المنکر ما لا یعرفه الشرع و لا العقل، «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَکى‏ مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً» هذا الخطاب للّذین خاضوا فى الافک. و المعنى ما طهر من هذا الذنب و لا صلح امره بعد الّذى فعل، و قیل ما قبل توبة احد منکم ابدا، و قیل ما اسلم احد منکم و ما اهتدى.
«وَ لکِنَّ اللَّهَ یُزَکِّی مَنْ یَشاءُ» اى یحمله على ما یصیر به زاکیا، و قیل یطهر ما یشاء من الذنب بالرحمة و المغفرة، «وَ اللَّهُ سَمِیعٌ» لمقالتکم، «عَلِیمٌ» بنیّاتکم و اعمالکم.
«وَ لا یَأْتَلِ» اى لا یحلف و هو یفتعل من الالیة و هى القسم، و قرأ ابو جعفر و لا یتأل بتقدیم التّاء و تأخیر الهمزة، و التالى الحلف و التحکم، یقال آلى و تالى و ائتلى اذا حلف، «أُولُوا الْفَضْلِ مِنْکُمْ وَ السَّعَةِ» الفضل فى الدّین، و السعة فى المال، و هو ابو بکر الصدّیق، «أَنْ یُؤْتُوا» یعنى ان لا یؤتوا، «أُولِی الْقُرْبى‏» یعنى مسطح و ابن اثاثة و کان ابن خالة ابى بکر، و قال من صعالیک المهاجرین. این آیت در شأن ابو بکر صدّیق فرو آمد که مسطح را همیشه نفقه دادى از بهر درویشى و خویشاوندى که ابن خاله ابو بکر بود و از جمله مهاجرین بود و از اهل بدر بود، چون مسطح در افک عایشه سخن گفت ابو بکر خشم گرفت و سوگند یاد کرد که بعد از آن او را هیچ چیز ندهد، و بر وى نفقه نکند، چون این آیت فرو آمد ابو بکر کفارت سوگند کرد، و گفت و اللَّه لا امنع النفقة عنه ابدا. مصطفى علیه السلام این آیت بر ابو بکر میخواند چون اینجا رسید که: «أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ» ابو بکر گفت بلى انا احبّ ان یغفر اللَّه لى، و قیل «وَ لا یَأْتَلِ» اى لا یقصر من قولهم، لا یألوا فلان جهده و منه قوله تعالى: «لا یَأْلُونَکُمْ خَبالًا»، فعلى هذا قوله: «أَنْ یُؤْتُوا» لا یحتاج الى اضمار لا. «وَ لْیَعْفُوا وَ لْیَصْفَحُوا» العفو السّتر و الصفح الاعراض، و قیل العفو عن الافعال و الصفح عن الاقوال، و قال ابن عباس و الضحاک: اقسم ناس من الصحابة منهم ابو بکر ان لا یتصدقوا على رجل تکلّم بشی‏ء من الافک و لا ینفقوهم، فانزل اللَّه هذه الآیة «أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ» معناه ان احببتم ان یغفر اللَّه لکم ذنوبکم فاغفروا ذنوبکم فیما بینکم، «وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ».
«إِنَّ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ الْغافِلاتِ الْمُؤْمِناتِ» الغافلة عن الفاحشة ان لا یقع فى قلبها، و کانت عائشة کذلک، «لُعِنُوا فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ» قال مقاتل هذا خاص فى عبد اللَّه بن ابىّ و کان منافقا، و روى عن خصیف قال: قلت لسعید بن جبیر من قذف مؤمنة لعنه اللَّه فى الدّنیا و الآخرة، فقال ذلک لعائشة خاصة، و قال قوم هى لعائشة و ازواج النبىّ دون سایر المؤمنات، و روى عن ابن عباس قال: هذه فى شأن عائشة و ازواج النبىّ خاصّة لیس فیها توبة، و من قذف امرأة مؤمنة فقد جعل اللَّه له توبة ثم قرأ «وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ» الى قوله: «إِلَّا الَّذِینَ تابُوا»، فجعل لهؤلاء توبة و لم یجعل لاولئک توبة، و قال الآخرون نزلت هذه الایة فى ازواج النبى (ص) و کان ذلک کذلک حتى نزلت الایة الّتى فى اول السورة «وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ» الى قوله: «فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ» فانزل اللَّه الجلد و التوبة. «یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ» قرأ حمزة و الکسائى یشهد بالیاء لتقدم الفعل، «أَلْسِنَتُهُمْ» یعنى بالقذف بالزّنا، «وَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ» اى و سائر الاعضاء بسائر المعاصى الّتى اعملوا بها، و شهادة الاعضاء بان یصیرها اللَّه کاللسان فى امکان النطق. فان قیل کیف وجه الجمع بین هذه الایة و بین قوله: «الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلى‏ أَفْواهِهِمْ»؟ قلنا اختلفوا فیه، فقال بعضهم انّهم یجحدون فى بعض الاوقات، و اللَّه یختم على افواههم و ینطق ایدیهم و ارجلهم فاذا علموا انّ الجحود لا ینفعهم رفع اللَّه الختم عن افواههم فیشهدون بجمیع ما عملوا، و قیل ان اللَّه یخرج السنتهم عن افواههم ثم یطبق شفاههم فیشهدون بالسنتهم و هى خارجة من الفم لیکون ابدع.
«یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ» الدّین هاهنا الجزاء و منه قولهم‏ کما تدین تدان‏، یعنى کما تفعل تجازى، و فى الخبر، یوم یدان النّاس باعمالهم‏، و المعنى یوفیهم اللَّه الجزاء الحقّ اى الجزاء الواجب، و قرئ فى الشواذ الحقّ بالرفع فیکون صفة للَّه عز و جل، «یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ وَ یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ» یقضى بحق و یأخذ بحق و یعطى بحق قال ابن عباس: «و ذلک انّ عبد اللَّه بن ابىّ کان یشکّ فى الدّین فیعلم یوم القیامة انّ اللَّه هو الحق المبین.
«الْخَبِیثاتُ لِلْخَبِیثِینَ» اى الخبیثات من القول و الکلام للخبیثین من النّاس، «وَ الْخَبِیثُونَ» من النّاس، «لِلْخَبِیثاتِ» من القول، «وَ الطَّیِّباتُ» من القول، «لِلطَّیِّبِینَ» من النّاس، «وَ الطَّیِّبُونَ» من النّاس، «لِلطَّیِّباتِ» من القول، و الطیب لا یلیق الّا با الطیّب فعائشة لا یلیق بها الخبیثات من القول، لانّها طیّبة فتضاف الیها الطّیبات من الکلام من الثناء الحسن، و قال الزجاج معناه لا یتکلم بالخبیثات الّا الخبیث من الرجال و النساء. و لا یتکلّم بالطّیبات الا الطیّب من الرجال و النساء، و هذا ذم للّذین قذفوا عائشة و مدح للّذین برؤها بالطّهارة. و قال ابن زید: معناه الخبیثات من النساء للخبیثین من الرّجال و الخبیثون من الرجال للخبیثات من النساء امثال عبد اللَّه بن ابىّ و الشاکّین فى الدّین، و الطّیبات من النساء للطیّبین من الرّجال و الطیّبون من الرّجال للطیبات من النساء یرید عائشة طیّبها اللَّه لرسوله الطیّب صلّى اللَّه علیه و سلّم. «أُولئِکَ مُبَرَّؤُنَ مِمَّا یَقُولُونَ» یعنى عائشة، و قیل عائشة، و صفوان بن المعطل المرادى الّذى رمیت به عائشة کان رجلا صالحا ذکره رسول اللَّه (ص) بخیر، شهید بدرا و خرج من الدّنیا شهیدا و لم یکشف عن انثى قطّ، یقال کان حصورا لا یأتى النساء، فوقع اولئک موقع التثنیة کقوله: «فَإِنْ کانَ لَهُ إِخْوَةٌ» و المراد به اخوان، و قیل «أُولئِکَ مُبَرَّؤُنَ» یعنى الطّیبین و الطّیبات منزهون مما یقولون، «لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ» هذا تأویل قوله، «بَلْ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ»
و الرزق الکریم الجنّة. لانّ رزقها بلا علاج و لا زرع و لا تلقیح و لا زوال و لا رنق، روى انّ ابن عباس دخل على عائشة فى مرضها الّذى ماتت فیه، فبکت و قالت اخاف ما اقدم علیه، فقال ابن عباس: لا تخافى فو الّذى انزل الکتاب على محمّد لا تقدمین الّا على مغفرة و رزق کریم، فقالت رحمک اللَّه أ هذا شی‏ء انبأک به رسول اللَّه؟ فقال بل هو شی‏ء نبأنیه کتاب اللَّه، قالت و اتل علىّ، فتلا «وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ أُولئِکَ مُبَرَّؤُنَ مِمَّا یَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ» فخرج من عندها، فصیح علیها، فقال ما بالها؟ قالوا غشى علیها مما تلوت. و روى انّ عائشة کانت تفتخر باشیاء اعطیتها لم تعطها امرأة غیرها، منها انّ جبرئیل اتى بصورتها فى سرقة من حریر و قال هذه زوجتک، و روى انه اتى بصورتها فى راحته، و انّ النبى لم یتزوج بکرا غیرها، و قبض رسول اللَّه (ص) و رأسه فى حجرها و دفن فى بیتها و کان ینزل علیه الوحى و هو معها فى لحافه. و نزلت براءتها من السّماء، و انّها ابنة خلیفة رسول اللَّه و صدیقه، و انّها حبیبة رسول اللَّه و خلقت طیبة و وعدت مغفرة و رزقا کریما. و کان مسروق اذا روى عن عائشة قال: حدثتنى الصدّیقة بنت الصدّیق حبیبة حبیب اللَّه المبرّاة من فوق سبع سماوات. و اجمعوا انّ من قذف عائشة ضربت عنقه لتبرئة اللَّه عزّ و جلّ ایاها کرم اللَّه وجهها.
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتِکُمْ» اى بیوتا لستم تملکونها و لا تسکنونها، «حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا». عدى بن ثابت گفت: زنى انصاریه آمد و گفت یا رسول اللَّه من در خانه خویش گاه گاه بر حالى باشم که نخواهم که هیچکس مرا بیند در آن حال نه پدر و نه فرزند اگر در آن حال مردى ازین کسان و خویشان من در آید من چکنم حال من چون بود؟ رب العالمین این آیت بجواب وى فرو فرستاد، «تَسْتَأْنِسُوا» یعنى تستأذنوا، و قرأ غیر واحد من الصّحابة «حتى تستأذنوا»، و قیل الاستیناس طلب الانس و هو ان ینظر هل فى البیت انسان فیؤذنه انّه داخل، معنى آنست که در هیچ خانه مروید که سکناى شما در آن نبود و ملک شما نبود تا نخست بر رسید که هیچ مردم در آن خانه هست و دستورى بخواهید، مجاهد گفت: آوازى دهید تسبیح و تکبیر یا تنحنحى کنید، تا اهل بیت را آگاهى دهید، ابن عباس گفت: در آیت تقدیم و تأخیر است یعنى حتى تسلّموا و تستأذنوا، اى حتى تقولوا السّلام علیکم ادخل، سلام مستحبّ است و استیذان واجب.
روى عن کلدة بن حنبل قال: دخلت على النبىّ (ص) و لم اسلم و لم استأذن، فقال النبىّ: ارجع فقل السّلام علیکم أ ادخل؟
و فى حدیث ابى موسى الاشعرى عن النبىّ «ثلاثا فان اذن لک و الا فراجع»، قال الحسن: الاوّل اعلام، و الثانى مؤامرة و الثالث استیذان بالرجوع. و اگر در خانه خویش شود یا در ذوات المحارم استیذان واجب نیست اما مستحبّ است که تنحنح کند یا ادنى حرکتى، ابراهیم نخعى گفت: استأذن على امّک لعلها تکون عریانة.
و عن عطاء بن یسار، انّ رجلا قال للنبىّ استأذن على امّى؟ قال: نعم، قال انّها لیس لها خادم غیرى ا فاستأذن علیها کلما دخلت؟ قال: أ تحبّ ان تریها عریانة؟ قال الرجل لا، قال فاستأذن علیها.
و قیل «غَیْرَ بُیُوتِکُمْ» هذا واقع على الاستیناس غیر واقع على التسلیم، التأویل لا تدخلوا بیوتا غیر بیوتکم حتى تستأنسوا، و لا تدخلوا بیوتا حتّى تسلّموا على اهلها.
و فى وصیّة رسول اللَّه انس بن مالک، و اذا دخلت على اهلک فسلّم علیهم یکثر خیر بیتک.
«فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فِیها» اى فى البیوت احدا یأذن لکم فى دخولها.
«فَلا تَدْخُلُوها حَتَّى یُؤْذَنَ لَکُمْ وَ إِنْ قِیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا» یعنى اذا کان فى البیت قوم فقالوا ارجع فلیرجع، و لا یقعد على الباب ملازما، «هُوَ أَزْکى‏ لَکُمْ» اى الرجوع اطهر لکم و اصلح لکم، قال قتادة: اذا لم یؤذن له فلا یقعد على الباب فانّ للناس حاجات و اذا حضر فلم یستأذن و قعد على الباب منتظرا جاز، کان ابن عباس یأتى باب الانصار لطلب الحدیث فیقعد على الباب حتّى یخرج و لا یستأذن فیخرج الرّجل فیقول یا بن عم رسول اللَّه لو اخبرتنى، فیقول هکذا امرنا ان نطلب العلم، و اذا وقف فلا ینظر من شق الباب اذا کان مردودا. روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «لو ان امرأ اطّلع علیک بغیر اذن فحذفته عصاة ففقأت عینه ما کان علیک جناح»، و فى بعض الاخبار، و هل حصول الاستیذان الا من اجل البصر، «وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ» من الدخول بالاذن و غیر الاذن، و لمّا نزلت آیة الاستیذان، قالوا کیف بالبیوت الّتى بین مکة و المدینة و الشام على ظهر الطریق لیس فیها ساکن؟ فانزل اللَّه عزّ و جل، «لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ مَسْکُونَةٍ» اى بغیر استیذان، «فِیها مَتاعٌ لَکُمْ» اى منفعة لکم، و اختلفوا فى هذه البیوت، قال قتادة: هى الخانات و البیوت و المنازل المبنیّة للسائلة، و المنفعة فیها بالنزول و ایواء المتاع و الاتّقاء من الحرّ و البرد، و قیل «فِیها مَتاعٌ لَکُمْ» اى فیها حاجة لکم کانوا یضعون فیها الاسلحة اذا ثقلت علیهم، و قال ابن زید: هى بیوت التّجار و حوانیتهم الّتى بالاسواق یدخلونها للبیع و الشرى و هو المنفعة، و قال النخعى: لیس على حوانیت السوق اذن، و کان ابن سیرین اذا جاء الى حانوت السوق یقول السلام علیکم أ ادخل؟ ثم یلج. و قال عطاء: هى البیوت الخربة و المتاع هى قضاء الحاجة فیها من البول و الغائط، و قیل هى جمیع البیوت للّتى لا ساکن لها، لانّ الاستیذان انّما جاء لئلّا یطلع على عورة فان لم یخف ذلک فله الدخول بغیر الاستیذان. «وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما تَکْتُمُونَ» اى اذا دخلتم بیوت غیرکم فاتقوا اللَّه فانه یعلم خائنة الاعین و ما تخفى الصّدور.
رشیدالدین میبدی : ۲۴- سورة النّور- مدنیّة
۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «إِنَّ الَّذِینَ جاؤُ بِالْإِفْکِ» الآیة. اعلم ان اللَّه سبحانه غیور على قلوب خواص عباده فاذا حصلت مساکنة لبعض الى بعض اجرى اللَّه ما یرد کلّ واحد منهم عن صاحبه و یرده الى نفسه کذلک انشدوا
اذا علقت روحى حبیبا
تعلّقت به غیر الایام تستلبنّه.
بدان اى جوانمرد که دلهاى دوستان حق در پرده غیرت، است امروز در پرده غیرت شنیده و فردا در پرده غیرت دیده، آن که حق جل جلاله دل تو بکس ننماید از آنست که در پرده غیرت میدارد، در قبضه صفت در بساط ناز اندر حضرت شهود و خلوت عیان حق را مى‏بیند و حق با او مینگرد اگر بغیرى باز نکرد در حال تازیانه ادب بیند چنان که آن عزیز وقت را افتاد، جوانى بود در ارادتى عظیم وقتى خوش داشت و وجدى تمام و کارى برونق، همى ناگاه آواز مرغى بگوش وى آمد بآواز آن مرغ باز نگریست زیر آن درخت آمد در انتظار آن که مرغ دیگر بار بانگ کند، هاتفى آواز داد که: فسخت عقد اللَّه، کلید عهد ما باز دادى که ترا با غیر ما انس افتاد.
محمد بن حسان گوید: روزگارى بکوه لبنان میگشتم تا مگر دوستى از دوستان حق بینم از آن عزیزان که آنجا مسکن دارند، گفتا جوانى از آن گوشه‏اى بیرون آمد باد سموم او را زده و سوخته و ریخته گشته، چون دیده وى بر من افتاد روى بگردانید میان درختان بلوط در شد تا خویشتن را از من بپوشد، من هم چنان از پى وى مى‏رفتم، گفتم اى جوانمرد مرا کلمتى فایده کن که بامیدى آمده‏ام، جواب داد که احذر فانّه غیور لا یحب ان یرى فى قلب عبده سواه، باز گرد و از قهر حق بترس و بدان که او غیورست در یک دلى دو دوستى نپسندد. آدم صفى که نقطه پرگار وجود بود و مایه خلقت بشر بود وصفى مملکت بود دل بر نعیم بهشت نهاد و خویشتن را وا آن داد تا از حضرت عزت پیک غیرت آمد که: یا آدم دریغت نیاید که سر همت خویش بدولتخانه رضوان فرود آرى و بغیر ما بچیزى باز نگرى، اکنون که بغیر ما باز نگرستى رخت بردار و بسراى حکم شو افکنده عجز و شکسته تقصیر در معدن بلا منتظر حکم ما. همچنین دیده خلیل صلوات اللَّه علیه باسماعیل باز نگرست نجابت و رشد وى دید عزیز افتاده بود سلاسه خلّت بود صدف درّ محمد مختار بود، دلش بدو مشغول گشت، فرمان آمد که اى خلیل ما ترا از بتان آزرى نگاه داشتیم تا نظاره جمال اسماعیل کنى؟! اکنون کارد و رسن بردار و هر چه دون ماست در راه ما قربان کن که در یک دل دو دوستى نگنجد، همین حال افتاد مصطفى عربى را سیّد ولد آدم صدر انبیاء و رسل، گوشه دل خود چنان بعایشه مشغول کرد که از وى پرسیدند اىّ الناس احبّ الیک؟ فقال عائشة.
گفتند اى سیّد ازین مردمان کرا دوستر دارى؟ گفت عایشه، و در بعضى اخبارست که عایشه گفت: یا رسول اللَّه انّى احبک و احبّ قربک، چون ایشان هر دو دل وا دوستى یکدیگر پرداختند سلطان غیرت نقاب عزت بگشاد بنعت سیاست شظیه‏اى از سلطنت خویش فرا ایشان نمود، شیاطین الانس و الجن دست در هم دادند تا حدیث افک در میان افتاد و دروغ منافقان و بر ساخته ایشان بالا گرفت، و ازین عجبتر که مسالک فراست بر مصطفى (ص) ببستند آن روزگار تا برائت ساحت عایشه برو پیدا نگشت و حقیقت آن کار بندانست تا غیرت قهر خویش براند و نوبت بلا بسر رسید، و السبب فیه انّ فى اوقات البلاء یسدّ اللَّه على اولیائه عیون الفراسة اکمالا للبلاء، لذلک ابراهیم لم یمیز و لم یعرف ملائکة حیث قدم الیهم العجل الحنیذ و توهمهم اضیافا، و لوط لم یعرفهم ملائکة الى ان اخبروه انهم ملائکة. کار بجایى رسید که آن ناز و آن راز و آن لطف که مصطفى را با عایشه بودى همه در باقى شد و بجاى آن که او را از طریق ناز حمیرا گفتى این همى گفت که‏ کیف تیکم‏، و عایشه بیمار و نالان و سوزان و گریان از قرب مصطفى باز مانده بخانه پدر باز شد با دلى پر درد و جانى پر حسرت بزارى و خوارى خود مى‏نگرد و میگوید که هرگز نپنداشتم که کسى بمن این گمان برد یا چنین گفت خود کسى بر زبان آرد.
الى سامع الاصوات مع بعد المسرى
شکوت الّذى القاه من الم الذکرى‏
فیا لیت شعرى و الامانى کثیرة
أ یشعر بى من بت ارعى له الشعرى‏
یار از غم من خبر ندارد گویى
یا خواب بمن گذر ندارد گویى‏
تاریک ترست هر زمانى شب من
یا رب شب من سحر ندارد گویى
پس چون آیات برائت فرو آمد و نوبت بلا بسر آمد رسول خدا عایشه را بشارت داد که: ابشرى فقد انزل اللَّه برائتک‏، مادر و پدر او را گفتند یا عائشة قومى الى رسول اللَّه و احمدته، فقالت لا و اللَّه لا اقوم الیه و لا احمده و لا احمد کما و لکن احمد اللَّه الّذى انزل برائتى، آن دل که همگى وى با قرب و محبّت رسول داده بود تا میگفت: احبک و احبّ قربک. پس از آن که غوطه خورد جمله با مهر احدیت داد و با خدمت درگاه الهیت پرداخت تا همى گفت بحمد اللَّه لا بحمدک. اى جوانمرد اگر قذفه عائشه صدیقه آن افک نگفتندى این چندین آیت بتشریف عایشه از آسمان نیامدى، و اگر ترسایان نگفتندى: «الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ»، عیسى این کرامت نیافتى که: «إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا»، و گر مؤمن گناه نکردى باین خطاب عزیز گرامى نگشتى که: «لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ»، اینست که در ابتداء قصه گفت: «لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَکُمْ بَلْ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ» اى عایشه مپندار که بآنچه گفتند ترا بد افتاد، اگر بد افتادى است ایشانراست که باین سبب مستوجب عذاب عظیم گشتند، ترا همه خیر است و کرامت، کمال مثوبت و ارتفاع درجت.
در قصص آورده‏اند که بر در بهشت ربضى است فردا رب العزه مؤمنانرا در آن ربض جمع آورد و پیش از آنکه در بهشت شوند ایشان را میزبانى کند، دعوتى بر کمال و تشریفى بسزا و نواختى تمام، آن گه منت نهد بر مصطفى که یا محمّد این دعوت ولیمه عقد نکاح تو است با مریم بنت عمران و آسیه بنت مزاحم، یا محمد من مریم را از صحبت مردان نگاه داشتم و از وى فرزند بى مرد آوردم حرمت و غیرت ترا، و آسیه را در کنار فرعون بداشتم لکن مردى از فرعون بستدم و هرگز فرعون را فرا وى نگذاشتم او را پاک و بى‏عیب دست کس بوى نرسیده بتو رسانیدم، اینجا لطیفه‏اى نیکو بشنو، مریم و آسیه که فردا در آخرت جفت مصطفى خواهند بود در دنیا ایشان را گرامى کرد و بپاکى بستود و از خلق نگاه داشت، عایشه صدیقه که در دنیا جفت وى بود پسندیده و صحبت وى یافته و مهر وى در دل داشته و فردا در بهشت نامزد وى شده، چه عجب اگر او را گرامى کند، آیات قرآن و وحى منزل در برائت وى فرستد و بپاکى خود جل جلاله گواهى دهد و بپسندد که: «الطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبِینَ وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ أُولئِکَ مُبَرَّؤُنَ مِمَّا یَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ»، رزق کریم بر ذوق ارباب معارف نه آن رزق نفس است که وقتى باشد و وقتى نه، آن رزق روح است و غذاء جان که هرگز بریده نگردد و پیوسته بادرار میرسد، لا مقطوعة و لا ممنوعة، پرورده نان و آب دیگرست و پرورده نور ناب دیگر، آن که مصطفى علیه السلام گفت: «اظل عند ربّى یطعمنى و یسقینى»
صفت روحانى را میگوید نه صفت جسمانى را، برف با آتش چنان ضد نیست که روحانى با جسمانى، دو خصم یکدیگر در یک خانه بداشته بظاهر با هم ساخته و بباطن دشمن یکدیگر شده. آن عزیزى را دیدند در آن وقت که حال بر وى تنگ شده بود طرب و شادى میکرد، گفتند این چه طرب است؟ گفت درین طرب چه عجب است، و قد قرب وصال الحبیب و فراق العدو، و کدام روز خواهد بود خوشتر از آن روز که على الفتوح بصبوح شربتى در رسد و ضربتى در رسد، آن کدام شربت و ضربت بود، که این گبر را بردار کنند و این سلطان را از وثاق تاریک نجات دهند و بر براق اقبال بحضرت ذى الجلال برند، ارواح الاخیار فى قبضة العزّة یکاشفهم بذاته و یلاطفهم بصفاته.
رشیدالدین میبدی : ۲۴- سورة النّور- مدنیّة
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ» مردان گرویدگان را گوى، «یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ» تا چشمها فرو گیرند، «وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ» و فرجها نگه دارند، «ذلِکَ أَزْکى‏ لَهُمْ» ایشان را آن بهتر و پاک‏تر، «إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما یَصْنَعُونَ» (۳۰) و اللَّه آگاه است و دانا بآنچه میکنند.
«وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ» و زنان گرویدگان را گوى، «یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ» تا چشمها فرو گیرند، «وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ» و فرجها را گوشند از حرامها، «وَ لا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ» و فرماى تا پیدا نکنند آرایش خویش، «إِلَّا ما ظَهَرَ مِنْها» مگر آنچه از آن پیدا شود، «وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلى‏ جُیُوبِهِنَّ» و گوى تا مقنعه‏ها فرو گذارند بجیبها، «وَ لا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ» و فرماى تا پیدا نکنند آرایش خویش، «إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ» مگر شویان خویش را، «أَوْ آبائِهِنَّ» یا پدران خویش را، «أَوْ آباءِ بُعُولَتِهِنَّ» یا پدران شویان خویش را، «أَوْ أَبْنائِهِنَّ» یا پسران خویش را، «أَوْ أَبْناءِ بُعُولَتِهِنَّ» یا پسران شویان خویش را، «أَوْ إِخْوانِهِنَّ» یا برادران خویش را، «أَوْ بَنِی إِخْوانِهِنَّ» یا پسران برادران خویش را، «أَوْ بَنِی أَخَواتِهِنَّ» یا پسران خواهران خویش را، «أَوْ نِسائِهِنَّ» یا زنان همدینان خویش را، «أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُنَّ» یا درم خریدان خویش را، «أَوِ التَّابِعِینَ غَیْرِ أُولِی الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجالِ» یا این پسینان مردن که کارى ندارند با زنان، «أَوِ الطِّفْلِ الَّذِینَ لَمْ یَظْهَرُوا عَلى‏ عَوْراتِ النِّساءِ» یا آن کودکان که هنوز چیره نگشته‏اند بر زنان، «وَ لا یَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ» و فرماى تا پاى بر زمین نزنند «لِیُعْلَمَ ما یُخْفِینَ مِنْ زِینَتِهِنَّ» که تا بدانند که خلخال دارند، «وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِیعاً» و باز گردید با خداى همگان «أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ» اى گرویدگان، «لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ» (۳۱) تا مگر پیروز آئید جاوید.
«وَ أَنْکِحُوا الْأَیامى‏ مِنْکُمْ» نکاح کنید بیوگان خویش را، «وَ الصَّالِحِینَ مِنْ عِبادِکُمْ وَ إِمائِکُمْ» و پارسایان بندگان و پرستاران خویش را، «إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ» اگر درویش باشند، «یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ» بى نیاز کند اللَّه ایشان را از فضل خویش، «وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ» (۳۲) و اللَّه تواناست بى‏نیاز بحال خلق دانا.
«وَ لْیَسْتَعْفِفِ» و ایدون بادا که از زنا باز ایستند و پاک زیند، «الَّذِینَ لا یَجِدُونَ نِکاحاً» ایشان که زن نیاوند و بهاى کنیزک ندارند، «حَتَّى یُغْنِیَهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ» تا آن گه که اللَّه ایشان را بى‏نیاز کند از فضل خویش، «وَ الَّذِینَ یَبْتَغُونَ الْکِتابَ» و ایشان که مکاتبت جویند و نبشته باز فروخت، «مِمَّا مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ» از بردگان شما، «فَکاتِبُوهُمْ» ایشان را مکاتب کنید، «إِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْراً» اگر دانید که داشت خود یاوند و با کار خویش برآیند، «وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللَّهِ الَّذِی آتاکُمْ» و ایشان را از آن مال که اللَّه شما را داد چیزى دهید، «وَ لا تُکْرِهُوا فَتَیاتِکُمْ عَلَى الْبِغاءِ» و پرستاران خویش را بر زنا مدارید، «إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً» چون پاکى و پرهیزگارى میخواهند، «لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَیاةِ الدُّنْیا» تا چیزى بدست آرید از چیز این جهانى، «وَ مَنْ یُکْرِهْهُنَّ» و هر که ایشان را ناکام بر زنا دارد، «فَإِنَّ اللَّهَ مِنْ بَعْدِ إِکْراهِهِنَّ غَفُورٌ رَحِیمٌ» (۳۳) اللَّه آن پرستاران بناکام بربدى داشته را آمرزگارست و بخشاینده‏
«وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ» و فرو فرستادیم بشما، «آیاتٍ مُبَیِّناتٍ» پیغامها و سخنان پیدا کرده حق و صواب درو، «وَ مَثَلًا مِنَ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ» و عبرتى و تنبیهى از حال ایشان که پیش از شما بودند، «مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِینَ» (۳۴) و پندى پرهیزگاران و و آزرم داران را.
رشیدالدین میبدی : ۲۴- سورة النّور- مدنیّة
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ» اى ینقضوا من نظرهم الى ما حرّم اللَّه علیهم، و الغض و الاغضاض ان یدانى بین جفنیه من غیر ملاقاة، و من هاهنا زائدة یعنى یغضّوا ابصارهم بدلیل قوله: «وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ»، و قیل من هاهنا للتبعیض و هو ترک النظر الى ما لا یحلّ، لانّ المؤمنین غیر مأمورین بغضّ البصر اصلا انما امروا بغضّ البصر عن الحرام، «وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ» من ان یراها احد و هى من العانة الى اعلى الرکبة، قال ابو العالیة: کلّ موضع فى القرآن ذکر فیه الفرج فالمراد به الزنا الّا فى هذا الموضع فانّ المراد به الستر، حتى لا یقع بصر الغیر علیه، «ذلِکَ» اى غضّ البصر و حفظ الفرج، «أَزْکى‏ لَهُمْ» اطهر لهم و انفع لدینهم و دنیاهم، «إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما یَصْنَعُونَ» لا یخفى علیه فعلهم، روى عن بریدة قال قال رسول اللَّه (ص) لعلىّ: «یا علىّ لا تتبع النظرة فان لک الاولى و لیست لک الآخرة»
و عن عبد الرحمن بن ابى سعید الخدرى عن ابیه انّ رسول اللَّه (ص) قال: «لا ینظر الرّجل الى عورة الرجل، و لا المرأة الى عورة المرأة و لا یغضى الرّجل الى الرجل فى ثوب واحد. و لا تغضى المرأة الى المرأة فى الثوب الواحد، و قال صلى اللَّه علیه و سلم: «اکفلوا لى بستّ اکفل لکم بالجنّة، اذا حدّث احدکم فلا یکذب، و اذا وعد فلا یخلف، و اذا ائتمن فلا یخن غضوا ابصارکم و احفظوا فروجکم و کفّوا ایدیکم.»
«وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ» عمّا لا بحلّ، «وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ» اى یسترنها حتى لا یراها احد.
روى عن ام سلمة انّها کانت عند رسول اللَّه (ص) و میمونة اذ اقبل ابن ام مکتوم فدخل علیه و ذلک بعد ما امرنا بالحجاب، فقال رسول اللَّه (ص): احتجبا عنه، فقلنا یا رسول اللَّه أ لیس هو اعمى لا یبصرنا؟ فقال رسول اللَّه أ فعمیاوان انتما الستما تبصر انه.
«وَ لا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ» یرید بالزینة موضع الزینة، یعنى لا یظهرن موضع زینتهنّ لغیر محرم، معنى آنست که یا محمد زنان را فرماى تا چشمها فرو گیرند از نامحرم و ناپسند، و فرجها نگه دارند از حرام، و عورت خویش پوشیده دارند چنان که دیده کس بر آن نیفتد، و آرایش خویش و آنچه بر ان زیور و زینت است بر نامحرم پیدا نکنند، و مراد باین زینت خفى است نه زینت ظاهر، قلاده است در گردن و گوشوار در گوش و دستینه در دست و خلخال و خضاب بر پاى، این زینت و زیور خفى روا نیست ایشان را که پیدا کنند بر نامحرم و اجنبى، اما زینت ظاهر که رب العالمین مستثنى کرد و گفت: «إِلَّا ما ظَهَرَ مِنْها» اهل علم مختلفند در آن که چیست؟ ابن مسعود گفت: جامه است بر تن وى بدلیل قوله: «خُذُوا زِینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ»، و اراد بها الثیاب، ابن عباس گفت سرمه است در چشم، و انگشترى در انگشت و خضاب دست، سعید جبیر و ضحاک و اوزاعى گفتند: روى است و هر دو کف، رب العزه رخصت داد که زنان این قدر از تن خویش پیدا کنند از بهر آن که عورت نیست در حق آزاد زنان و کشف آن در نماز روا و مرد اجنبى را جایز است که در آن زینت ظاهر نگرد هر گه که از فتنه و شهوت نترسد، و اگر از فتنه ترسد پس جایز نیست او را که نگرد و غضّ بصر باید چنان که اللَّه گفت: «یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ»، و قیل «لا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ» هى الطیب و الثیاب المصبوغة الملوّنة و الخمر الرقاق الّتى تحکى طول الذوائب و قوله: «إِلَّا ما ظَهَرَ مِنْها» یعنى اصوات الخلاخیل. روى عن ابن سیرین قال: کانت النساء یخرجن متنقّبات لا یبدین الّا نصف عین واحدة فاذا انتهین الى الرّجال وقفن.
«وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ» اى لیلقین مقالعهنّ على جیوبهنّ و صدورهنّ لیسترن بذلک شعورهنّ و صدورهنّ و اعناقهنّ و قرطتهنّ، قالت عائشة: رحم اللَّه نساء المهاجرات لمّا انزل اللَّه تعالى: «وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلى‏ جُیُوبِهِنَّ» شققن مروطهن فاختمرن به، و قیل کانت قمصهن مفروجة الجیب کالدراعة تبدو منها صدورهن فامرن بسترها، «وَ لا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ» یعنى الزّینة الخفیة التی امرن بتغطیتها و لم یبح لهن کشفها فى الصّلاة و لا للاجنبیین، و هى ما عدا الوجه و الکفین، «إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ» جمع بعل و هو المقصود بالزّینة، و لعن النبى السلتاء و هى التی لا تختضب، و المرهاء و هى الّتى لا تکتحل. قال ابن عباس و مقاتل: معناه لا یضعن الجلباب و الخمار الّا لازواجهن، البعولة جمع البعل و هو الزوج، و منه قول سارة: «وَ هذا بَعْلِی شَیْخاً»، و قیل البعولة الحالة و هى المصدر یقال فلان حسن البعولة اى بارّ بزوجته. اما بعل قوم الیاس فهو اسم صنم و به سمّى بعلبک، و یقال اسم مطبخ سلیمان و منزل الیاس، و المباعلة مباشرة الرّجل المرأة، و فى الخبر: ایام منا ایام اکل و شرب و بعال».
قال الشاعر:
و کم من حصان ذات بعل ترکتها
اذا اللّیل ادجى لم تجد من تباعله.
«أَوْ آبائِهِنَّ أَوْ آباءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنائِهِنَّ أَوْ أَبْناءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنِی إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنِی أَخَواتِهِنَّ» فیجوز لهؤلاء ان ینظروا الى الزینة الباطنة و لا ینظرون الى ما بین السرّة و الرکبة، و یجوز للزوج ان ینظر الى جمیعها غیر انّه یکره له النظر الى فرجها.
قوله: «أَوْ نِسائِهِنَّ» اراد به یجوز للمرأة ان تنظر الى بدن المرأة الّا ما بین السرّة و الرکبة. کالرّجل المحرم هذا اذا کانت المرأة مسلمة فان کانت کافرة فهل یجوز للمسلمة ان تنکشف لها، اختلف اهل العلم فیه فقال بعضهم یجوز کما یجوز ان تنکشف للمرأة المسلمة لانّها من جملة النساء، و قال بعضهم لا یجوز لانّ اللَّه تعالى قال: «أَوْ نِسائِهِنَّ» و الکافرة لیست من نسائنا و لانّها اجنبیّة فى الدّین فکانت ابعد من الرجل الاجنبى، کتب عمر بن الخطاب الى ابى عبیدة بن الجراح، ان یمنع نساء اهل الکتاب ان یدخلن الحمّام مع المسلمات، «أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُنَّ»، اختلفوا فیه فقال قوم عبد المرأة محرم لها فیجوز له الدخول علیها اذا کان عفیفا فیجوز ان ینظر الى بدن مولاته الّا ما بین السرّة و الرکبة کالمحارم و هو ظاهر القرآن، و فى بعض الاخبار انّ النبى (ص) دخل على فاطمة و معه غلام و هبه منها، و على فاطمه ثوب اذا قنعت به رأسها لم یبلغ رجلیها و اذا غطت به رجلیها لم یبلغ رأسها، فقال النبىّ لفاطمة: «لیس علیک بأس انّما هو ابوک و غلامک».
و قال قوم هو کالاجنبى معها، و هو قول سعید بن المسیب و قال: المراد من الایة الاماء دون العبید، و عن ابن جریح انه قال: «أَوْ نِسائِهِنَّ أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُنَّ» انّه لا یحل لامرأة مسلمة ان یتجرد بین یدى امرأة مشرکة الّا ان تکون تلک المشرکة امة لها. «أَوِ التَّابِعِینَ غَیْرِ أُولِی الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجالِ» قرأ ابو جعفر و ابن عامر و ابو بکر غیر بالنصب على الاستثناء و المعنى یبدین زینتهن للتابعین الّا ذوى الاربة منهم، فانّهن لا یبدین لهم الزّینة و یجوز ان یکون حالا و ذو الحال ما فى التّابعین من الذکر، و المعنى او التابعین لهن عاجزین عنهن، و قرأ الباقون غیر بالجرّ و الوجه انّه صفة للتابعین، فلذلک انجرّ و انّما جاز وصف التابعین و فیه لام التعریف بغیر و هو نکرة لانّ التّابعین غیر مقصودین باعیانهم فاجروا لذلک مجرى النکرات و نکر وصفهم یغیر، و الاربة و الارب الحاجة و المراد بالتابعین غیر اولى الاربة الّذین یتبعون النساء یخدمونهن لیصیبوا شیئا و لا حاجة لهم فیهن کالخصىّ و الخنثى و الشیخ الهرم و الاحمق العنّین، و قیل هو المعتوه الّذى لا یمیز بین عورة الرجال و عورة النّساء، و قیل هو الصغیر الّذى لا ارب له فى النساء لصغره، روى عن عروة عن عائشة قالت: کان رجل یدخل على ازواج النبىّ (ص) مخنث و کانوا یعدونه من غیر اولى الاربة، فدخل النبىّ یوما و هو عند بعض نسائه و هو ینعت امرأة فقال انّها اذا اقبلت اقبلت باربع و اذا ادبرت ادبرت بثمان، فقال النبى لا یدخلنّ علیکم هذا فحجبوه.
«أَوِ الطِّفْلِ الَّذِینَ لَمْ یَظْهَرُوا عَلى‏ عَوْراتِ النِّساءِ» اراد بالطفل الاطفال یکون واحدا و جمعا، و هو اسم للمولود الى ان یراهق، و معنى لم یظهروا لم یقووا و لم یقدروا و لم یطیقوا النّکاح و منه قوله: «فَأَصْبَحُوا ظاهِرِینَ» اى غالبین، قال مجاهد: لم یعرفوا العورة من غیرها من الصغر، و قیل لم یبلغوا حد الشهوة و لا رغبة لهم فى النساء، فاما اذا کانت لهم رغبة فحکمهم حکم البالغین‏
لقوله صلّى اللَّه علیه و سلّم: «مرّوهم بالصّلاة اذا بلغوا سبعا و اضربوهم علیها اذا بلغوا عشرا و فرّقوا بینهم فى المضاجع»
«وَ لا یَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ ما یُخْفِینَ مِنْ زِینَتِهِنَّ»، قال الحسن: کانت المرأة تمرّ فى السوق و علیها خلخال، فاذا مرّت على الرّجال ضربت احدى الرجلین بالآخرى لیعلموا انّها ذات خلخال و زینة و هذا یحرّک الشهوة و یؤدّى الى الفتنة فمنعت من ذلک، و قیل اسماع صوت الزّینة کاظهارها، و منه سمّى صوت الحلى وسواسا. «وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِیعاً» من التقصیر الواقع فى امره و نهیه، و قیل راجعوا طاعة اللَّه فیما امرکم و نهاکم من الاداب المذکورة فى هذه السورة، «أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ»، قرأ ابن عامر، «ایّه المؤمنون» بضم الهاء فى الوصل و کذلک فى الزخرف، «یا ایّه الساحر» و فى الرّحمن، «أَیُّهَ الثَّقَلانِ»، و یقف بلا الف، و قرأ الآخرون، بفتح الهاء فى الاحرف الثلاثة على الاصل فى الوصل، و ذکر جماعة انّ ابا عمرو و الکسائى و یعقوب کانوا یقفون علیها بالالف، و کان الباقون یقفون بغیر الف، و لیس فى المصاحف الالف، روى عن ابن عمر انّه سمع رسول اللَّه یقول: «یا ایها الناس توبوا الى ربّکم فانّى اتوب الى ربّى کلّ یوم مائة مرّة».
و عن نافع عن ابن عمر قال: ان کنّا لنعد لرسول اللَّه (ص) فى المجلس یقول: «رب اغفر لى و تب على انک انت التواب الغفور» مائه مرة.
«وَ أَنْکِحُوا الْأَیامى‏ مِنْکُمْ»، الایامى جمع الایم، یقال رجل ایّم لا زوجة له و امرأة ایّم و ایّمة لا بعل لها، سواء کانت مطلّقة او متوفى عنها الزوج، او بکرا لم تتزوج، و الفعل آمت تئیم ایما و ایمة و ایاما و ایوما و ایومة و تأیمت تتأیم. و الایامى عند الکوفیین على وزن فعالى مثل یتامى جمع على المعنى لانّ الایم کالیتیم، و عند البصریین ایّم فیعل جمع على فعالى تشبیها باسیر و اسارى، و قیل جمع على ایائم ثم قدّم و اخّر فصار ایامى ثم قلبت فصارت ایامى، و معنى الآیة زوّجوا ایّها المؤمنون من لا زوج له احرار رجالکم و نسائکم، «وَ الصَّالِحِینَ مِنْ عِبادِکُمْ وَ إِمائِکُمْ» معنى آنست که اى مؤمنان! آزاد مردان را زن دهید و آزاد زنان را بشوى دهید، و شما که درم خریدان دارید بندگان را زن دهید، و این امر ندب و استحباب است نه امر حتم و ایجاب، و مثل این امر در قرآن فراوان است منه قوله تعالى: «وَ ذَرُوا الْبَیْعَ فَکاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْراً» شافعى گفت: کسى که نفس وى آرزوى نکاح کند و استطاعت و اهبت نکاح دارد مستحبّ است او را که زن خواهد و زن خواستن او را فاضلتر از اشتغال بنوافل عبادات، و یتأیّد ذلک‏ بقول النّبی (ص): «تناکحوا تکثروا فانّى اباهى بکم الامم حتى بالسّقط»
و قال: «ثلاثة حق على اللَّه عونهم: المکاتب الّذى یرید الاداء، و الناکح الّذى یرید العفاف، و المجاهد فى سبیل اللَّه.»
و قال (ص): «اذا خطب الیکم من ترضون دینه و خلقه فزوّجوه الّا تفعلوه تکن فتنة فى الارض و فساد عریض».
و قال لعلىّ: «ثلاث لا یؤخّرها: الصّلاة اذا آنت، و الجنازة اذا حضرت، و الایم اذا وجدت لها کفوا»، و قال علیه السلم: «م ادرک ولده و عنده ما یزوّجه فاحدث فالاثم بینهما»، اما اگر توقان نفس و غلبه شهوت بود و اهبت نکاح و استطاعت نبود دفع توقان و کسر شهوت خویش بروزه کند که مصطفى (ص) گفته: «یا معشر الشباب من استطاع منکم الباه فیلتزوج فانّه اغضّ للبصر و احصن للفرج، و من لم یستطع فلیصم فانّ الصّوم له و جاء».
اما کسى که او را غلمت و شهوت نرنجاند و آرزوى نکاح نکند شافعى گفت نوافل عبادات او را فاضلتر، و بو حنیفه گفت نکاح او را فاضلتر، قال الشافعى: و قد ذکر اللَّه عبدا اکرمه فقال: «وَ سَیِّداً وَ حَصُوراً»، و الحصور الّذى لا یأتى النساء و ذکر القواعد، من النساء و لم یندبهنّ الى النکاح فدلّ انّ المندوب الى النکاح من یحتاج الیه، و فى الآیة دلیل ان تزویج النّساء الایامى الى الاولیاء لانّ اللَّه تعالى خاطبهم به کما انّ تزویج العبید و الاماء الى السادات بقوله عز و جل: «وَ الصَّالِحِینَ مِنْ عِبادِکُمْ وَ إِمائِکُمْ»، و هو قول اکثر اهل العلم من الصّحابة و من بعدهم. روى عن ذلک عمر و علىّ و ابن مسعود و ابن عباس و ابى هریرة و عائشة و به قال سعید بن المسیب و الحسن و شریح و النخعى و عمر بن عبد العزیز و الیه ذهب الثورى و الاوزاعى و عبد اللَّه بن المبارک و الشافعى و احمد و اسحاق و جوز اصحاب الرأى للمرأة تزویج نفسها، و قال مالک: ان کانت المرأة دنیّة یجوز لها تزویج نفسها، و ان کانت شریفة فلا، و الدّلیل على ان الولى شرط من جهة الخبر ما روى ابو موسى قال قال النبى (ص): «لا نکاح الّا بولى»، و عن عروة عن عائشة، انّ النبىّ صلى اللَّه علیه و سلّم قال: «ایّما امرأة نکحت بغیر اذن ولیها فنکاحها باطل باطل باطل، فان مسّها فلها المهر بما استحل من فرجها، فان اشتجروا فالسلطان ولى من لا ولیّ له.
«إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ» اى لا تمتنعوا من تزویج هؤلاء لاجل الفقر فان اللَّه یغنیهم اللَّه من فضله، قیل یغنیهم اللَّه بقناعة الصالحین، و قیل یغنیهم باجتماع الرزقین، رزق الزوج و رزق الزوجة و کان رسول اللَّه (ص) یقول: «اطلبوا الغنى فى هذه الآیة»، و قال عمر: عجبت لمن یبتغى الغنى بغیر النکاح، و اللَّه عز و جل یقول: «إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ». و عن بعضهم انّ اللَّه عز و جل وعد الغنى بالنکاح و بالتفرق فقال: «إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ»، و قال و ان یتفرقا یغن اللَّه کلا من سعته ثم قال: «وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ»، یوسع على من یشاء، علیم بمن یستحقه.
«وَ لْیَسْتَعْفِفِ» العفة و الاستعفاف و الکف واحد و هو الامتناع، «الَّذِینَ لا یَجِدُونَ نِکاحاً» اى اسباب النکاح من المهر و النفقة، فحذف المضاف و اقیم المضاف الیه مقامه، و المعنى فلیعف و لیکف عن الحرام من لا یقدر على تزوج امرأة بان لا یملک المهر و النفقة، «حَتَّى یُغْنِیَهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ». اى یوسّع علیهم و یعطیهم ما لا یتزوجون به، و قیل یغنیهم اللَّه بقلة الرغبة. «وَ الَّذِینَ یَبْتَغُونَ الْکِتابَ» اى یطلبون المکاتبة، «مِمَّا مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ فَکاتِبُوهُمْ»، کتاب و مکاتبت هر دو یکسانست چون قتال و مقاتلت، و مکاتبت آنست که مملوک خود را گوید: کاتبتک على ان تعطینى کذا دینارا فى نجمین او فى نجوم معلومة على انّک اذا ادّیتها فانت حرّ، گوید ترا مکاتبت کردم بصد دینار مثلا که بمن گزارى بدو نجم یا بسه نجم یا چندان که بود از نجوم، چون این مال درین نجوم گزاردى بمن تو آزاد باشى، مملوک گوید من پذیرفتم پس چون آن مال بگزارد وى آزاد گردد و اولاد او که در حال کتابت در وجود آمده باشند تبع وى باشند در آزادى، و کسبى که کند بعد از کتابت همه آن وى باشد تا حق سیّد از آن بگزارد و اگر در میانه از اداء مال عاجز آید سیّد را رسد که کتابت وى فسخ کند و او را بارق خویش برد و آنچه در دست وى باشد از مال و کسب وى همه آن سید باشد، عبد اللَّه عمر گفت: المکاتب عبد ما بقى علیه من مکاتبته درهم: و شرط است که مملوک بالغ باشد و عاقل اگر کودک بود یا دیوانه کتابت ایشان روا نباشد، که ابتغاء ایشان درست نیست در شرع، چون مملوک برین صفت باشد و از سیّد خویش کتابت خواهد مستحبّ است و مندوب که او را اجابت کند که رب العزّه میگوید: «فَکاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْراً»، و این امر ندب و استحباب است نه امر حتم و ایجاب، و سبب نزول این آیت آن بود که حویطب بن عبد العزّى غلامى داشت نام وى صیح از سیّد خویش کتابت خواست سید سر وازد و او را بآنچه خواست اجابت نکرد تا رب العزه آیت فرستاد، «فَکاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْراً» اگر در ایشان خیرى مى‏بینید ایشان را مکاتبت کنید، فکاتبه حویطب على مائة دینار و وهب له منها عشرین دینارا، فاداها و قتل یوم حنین فى الحرب.
روى ابو هریرة قال قال النبىّ صلّى اللَّه علیه و سلّم: «ثلاثة على اللَّه عونهم: المکاتب الّذى یرید الاداء، و الناکح یرید العفاف، و المجاهد فى سبیل اللَّه»
، قوله: «إِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْراً» اختلفوا فیه، فقال الحسن: ان علمتم فیهم الصدق و الامانة و الوفاء، و قیل ان علمتم فیهم الرشد و الصلاح و اقامة الصّلاة، و قیل هو ان یکون بالغا عاقلا، و قال ابن عباس: ان علمتم فیهم القدرة على الاحتراف و الاکتساب لاداء ما کوتبوا علیه و رغبة فى الکتابة، و انّما قال ذلک لانّه اذا لم یقدر على الکسب او قدر علیه و لکنّه لا یرغب فیه فکاتبه انقطع حق المولى عنه من غیر نفع یرجع الیه فیتضرّر به. «وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللَّهِ الَّذِی آتاکُمْ»، قول عثمان و على و زبیر و جماعتى آنست که این خطاب با موالى است، ایشان که بندگان خویش را مکاتب کنند میگوید از آن مال کتابت که نام زد کرده‏اید چیزى فاکم کنید على گفت ربعى فاکم کند، ابن عباس گفت ثلثى فاکم کند، شافعى گفت آنچه فاکم کند مقدور و معین نیست بلى برو واجب است و لازم که چیزى فاکم کند بمعروف چندان که لایق آن مال باشد. کاتب عبد اللَّه بن عمر غلاما له على خمسة و ثلاثین الف درهم فوضع من آخر کتابته خمسة آلاف درهم، و قال سعید بن جبیر: کان ابن عمر اذا کاتب مکاتبه لم یضع عنه شیئا من اول نجومه مخافة ان یعجز فرجع الیه صدقته و وضع من آخر کتابته ما احبّ، و یروى ان عمر کاتب عبدا له یکنى ابا امیة و هو اول عبد کوتب فى الاسلام فاتاه باوّل نجم فدفعه الیه عمر و قال له استعن به على مکاتبتک فقال لو اخرته الى آخر نجم، فقال اخاف ان لا ادرک ذلک، قال الحسن اراد بقوله: «وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللَّهِ» سهمهم الّذى جعل اللَّه لهم من الصدقات المفروضات بقوله: «وَ فِی الرِّقابِ»، و قال النخعى‏ هو حث لجمیع الناس على معونتهم، قال النّبی (ص): «من اعان مکاتبا فى رقبته او مجاهدا فى سبیل اللَّه اظلّه اللَّه فى ظل عرشه یوم لا ظلّ الاظله».
«وَ لا تُکْرِهُوا فَتَیاتِکُمْ عَلَى الْبِغاءِ» این در شأن عبد اللَّه بن ابىّ سلول منافق فرو آمد که کنیزکان خویش را بناکام بر زنا میداشت بر عادت اهل جاهلیت، چیزى را که مى‏بستدند و بوى میدادند، شش کنیزک داشت نام ایشان معاذه و مسیکه و عمره و اروى و امیمه و قتیله، و این کنیزکان عفایف بودند کراهیت میداشتند زنا کردن، گفتند و اللَّه لا تفعل و قد جاءنا اللَّه بالاسلام و حرّم الزنا، و اللَّه که این کار نکنیم پس از آن که اللَّه ما را باسلام گرامى کرد و زنا حرام کرد، و حال خود با مصطفى علیه السلام بگفتند و از اکراه عبد اللَّه بنالیدند، تا رب العزه از بهر ایشان این آیت فرستاد «وَ لا تُکْرِهُوا فَتَیاتِکُمْ عَلَى الْبِغاءِ»، البغاء الزناء النساء خاصة. «إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً» یعنى اذ اردن تحصنا، و لیس معناه الشرط لانه لا یجوز اکراههنّ على الزنا و ان لم یردن تحصنا هذا کقوله: «وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ»، یعنى اذ کنتم مؤمنین، و قیل انّما شرط ارادة التحصن لانّ الاکراه انّما یکون عند ارادة التحصن فان لم ترد التحصن بغت طوعا، و التحصن التعفف. و قال الحسین بن الفضل: فى الایة تقدیم و تأخیر، تقدیرها و لا تکرهوا فتیاتکم على البغاء، لتبتغوا عرض الحیاة الدّنیا اى لتطلبوا من اموال الدّنیا، یعنى کسبهن و بیع اولادهن، «وَ مَنْ یُکْرِهْهُنَّ فَإِنَّ اللَّهَ مِنْ بَعْدِ إِکْراهِهِنَّ غَفُورٌ رَحِیمٌ»، للمکرهات و الوزر على المکره، و کان الحسن اذا قرأ هذه الآیة قال: لهن و اللَّه لهن و اللَّه.
«وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ» یا معشر المؤمنین، «آیاتٍ» من القرآن، «مُبَیِّناتٍ»، بفتح الیاء قرأها ابو عمرو و ابن کثیر و نافع و یعقوب و ابو بکر یعنى مبینات بالدلائل و البرهان و الفرائض و الاحکام، و قرأ الآخرون بکسر الیاء، و المعنى انها تبیّن الحلال من الحرام، «وَ مَثَلًا مِنَ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ» اى و انزلنا بانزال القرآن قصص من تقدمکم و ذکر احوالهم لتجتنبوا ما سخطنا به علیهم. و تقبلوا على ما رضینا به عنهم، «وَ مَوْعِظَةً» و زجرا عن المعاصى، «لِلْمُتَّقِینَ» فانّهم ینتفعون بها.
رشیدالدین میبدی : ۲۴- سورة النّور- مدنیّة
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ»، ابصار الرؤس عن المحارم و ابصار القلوب عمّا سواه، مؤمنانرا میفرماید تا دیده سر از محارم فرو گیرند و دیده سرّ از هر چه دون حق فرو گیرند، خاک نیستى در چشم هستى خود افکنده و از لوح وجود خود هجو نفس مکاره بر خواند. محمّد عربى که درّ یتیم بحار رسالت بود و واسطه عقد دلالت از سر درد هستى خود این فریاد همى کند که: «لیت ربّ محمّد لم یخلق محمّدا» و ایشان که سابقان و صادقان و سالکان راه بودند هرگز بخود ذره‏اى التفات نکردند و از هستى خود شاد نبودند و بچشم پسند بخود ننگرستند، روزى جنید با رویم نشسته بود شبلى در آمد، و شبلى عظیم کریم بودست چون سخن جنید تمام شد رویم روى فرا جنید کرد گفت کریم مردى است این شبلى، جنید گفت حدیث کسى میکنى که او مطرودى است از مطرودان درگاه، شبلى چون این بشنید بشکست و خجل‏وار برخاست و از پیش ایشان بیرون شد، رویم گفت اى جنید این چه کلمه بود که در حق شبلى راندى و حال او ترا معلومست در پاکى و راستى؟ جنید گفت بلى شبلى عزیزى است از عزیزان درگاه، اذا کلّمتم الشبلى فلا تکلموه من دون العرش و ان سیوفه تقطر دما، لکن اى رویم آن کلمت که بر زبان تو برفت در تزکیت او تیغى بود که قصد روزگار او کرد تا مرکب معاملت او را پى کند ما ازین کلمه سپرى ساختیم تا آن تیغ را رد کرد. «قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ»، قوم لا ینظرون الى الدّنیا و هم الزّهاد، و قوم لا ینظرون الى الکون و هم اهل العرفان، و قوم هم اصحاب الحفاظ و الهیبة کما لا ینظرون بقلوبهم الى الاغیار لا یرون نفوسهم اهلا للشهود، ثم الحق سبحانه یکاشفهم من غیر اختیار منهم او تعرّض او تکلف. جوانمردان طریقت ایشانند که بغیر مى‏ننگرند، دیده همت بکس باز نکنند خویشتن را در بیداء کبریاء احدیت گم کرده آتش حسرت در کلبه وجود خود زده در دریاى هیبت بموج دهشت غرق گشته، خردها حیران دلها یاوان، بى‏سر و بى‏سامان بى‏نام و بى‏نشان.
پویان و دوانند و غریوان بجهان در
در صومعه کوهان در غار بیابان‏
یکسر همه محوند بدریاى تحیر
بر خوانده بخود بر همه لاخان و لا مان
پیر طریقت گفت در مناجات خویش: الهى تو دوستان خود را بلطف پیدا گشتى تا قومى را بشراب انس مستان کردى قومى را بدریاى دهشت غرق کردى، ندا از نزدیک شنوانیدى و نشان از دور دادى، رهى را باز خواندى و آن گه خود نهان گشتى، از وراء پرده خود را عرضه کردى و بنشان عظمت خود را جلوه کردى، تا آن جوانمردان را در وادى دهشت گم کردى؟ و ایشان را در بى‏طاقتى سرگردان کردى، این چیست که با آن بیچارگان کردى؟ داور آن نفیر خواهان تویى، و داد ده آن فریاد جویان تویى، و دیت آن کشتگان تویى، و دستگیر آن غرق شدگان تویى، و دلیل آن گم شدگان تویى، تا آن گم شده کجا با راه آید و آن غرق شده کجا با کران افتد، و آن جانهاى خسته کى بیاساید و آن قصه نهانى را کى جواب آید، و آن شب انتظار ایشان را کى بامداد آید.
«وَ لا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلَّا ما ظَهَرَ مِنْها» اشارة الى انّ فیه زینة للعبد لا یجوز اظهاره فکما انّ النساء عورة و لا یجوز لهنّ ابداء زینتهنّ کذلک من اظهر للخلق ما هو زینة سرائره من صفاء احواله و زکاء اعماله انقلب زینه شینا الّا اذا ظهر على احد شی‏ء لا یتعمّله و تکلّفه فذلک مستثنى لانّه غیر مؤاخذ بما لم یکن بتصرفه و تکلفه. «وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِیعاً أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ» مؤمنانرا بر عموم تبوبه میفرماید، توبت عوام از زلت و توبت خواص از غفلت، و توبت خاص الخاص از ملاحظه اوصاف بشریت، توبه عوام آنست که از معصیت با طاعت گردند، و توبه خواص آنست که از رؤیت طاعت با رؤیت توفیق آیند طاعت خود نه بینند همه توفیق حق بینند، توبه خاص الخاص آنست که از مشاهده توفیق با مشاهدت موفق گردند، حد نظر عوام تا بافعال است، میدان نظر خواص صفات است، محل نظر خاص الخاص جلال ذات است، اعوذ بعفوک من عقابک.
اشارت بنظر عوام است. اعوذ برضاک من سخطک، اشارت بنظر خواص است. اعوذ بک منک اشارت بنظر خاص الخاص است، و یقال امرا لکلّ بالتوبة لئلا یخجل العاصى فى الرجوع بانفراده، کذلک فى القیامة یدخل النّار المطیعین و العاصین لقوله: «وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وارِدُها»، لیست العاصین بالمطیعین و لا یصیر عیبهم مکشوفا.
رشیدالدین میبدی : ۲۴- سورة النّور- مدنیّة
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» اللَّه است روشن دارنده آسمانها و زمین، «مَثَلُ نُورِهِ» صفت نور او «کَمِشْکاةٍ» چون توله قندیل است، «فِیها مِصْباحٌ» در سر توله آن قندیل چراغى، «الْمِصْباحُ فِی زُجاجَةٍ» آن چراغ در آبگینه قندیل، «الزُّجاجَةُ کَأَنَّها کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ» آن آبگینه راست گویى که ستاره‏اى است روشن، «یُوقَدُ» مى‏فروزند، «مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ» از روغن درختى برکت کرده در آن، «زَیْتُونَةٍ لا شَرْقِیَّةٍ» درخت زیتون نه همه شرقى. «وَ لا غَرْبِیَّةٍ» و نه همه غربى «یَکادُ زَیْتُها یُضِی‏ءُ» کامید و نزدیک بید که آن روغن خانه روشن دارید، «وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ» و هر چند آتش بآن روغن نرسید «نُورٌ عَلى‏ نُورٍ» روشنایى آتش بآن روشنایى روغن، «یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ» راه مى‏نماید اللَّه بروشنایى خویش او را که خواهد. «وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ» و مثال میزند اللَّه مردمان را، «وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ» (۳۵) و اللَّه بهمه چیز داناست.
«فِی بُیُوتٍ» در خانه‏هایى، «أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ» که فرمود اللَّه که آن را بزرگ دارند، و قدر آن بلند دارند، «وَ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ» و او را در آن نام برند و یاد کنند، «یُسَبِّحُ لَهُ فِیها» نماز میکند او را و مى‏ستاید او را در آن مسجدها، «بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ» (۳۶) ببامدادها و شبانگاه.
«رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ» مردانى که مشغول ندارد ایشان را بازرگانى، «وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ» و نه ستد و دادى از یاد خدا، «وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إِیتاءِ الزَّکاةِ» و از بپاى داشتن نماز و دادن زکاة، «یَخافُونَ یَوْماً» مى‏ترسند از روزى «تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصارُ» (۳۷) که دلها و دیده‏ها در آن مى‏گردد، «لِیَجْزِیَهُمُ اللَّهُ» آن را تا پاداش دهد اللَّه ایشان را. «أَحْسَنَ ما عَمِلُوا» به نیکوتر کردار که کردند، «وَ یَزِیدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ» و بیفزاید ایشان را افزونى از فضل خویش، «وَ اللَّهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ» (۳۸) و اللَّه روزى دهد او را که خواهد بى‏اندازه.
«وَ الَّذِینَ کَفَرُوا» و ایشان که کافر شدند، «أَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ بِقِیعَةٍ» کردارهاى ایشان که میکنند راست چون گورابى است بهامون، «یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً» که تشنه آن را آب پندارد، «حَتَّى إِذا جاءَهُ» تا آن گه که آید بآن. «لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً» آن را هیچ چیز نیابد از آنچه مى‏بیوسد، «وَ وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ» و اللَّه را داور یافت نزدیک کردار خویش، «فَوَفَّاهُ حِسابَهُ» باو گزارد اللَّه شما ر او و پاداش او تمام، «وَ اللَّهُ سَرِیعُ الْحِسابِ» (۳۹) و اللَّه آسان کارست زود توان.
«أَوْ کَظُلُماتٍ» یا چون تاریکیهایى است، «فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ» در دریایى ژرف دور قعر پر آب، «یَغْشاهُ مَوْجٌ» پیچیده در سر آن موجى، «مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ» بر زبر آن موج موجى دیگر، «مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ» از بر آن موج میغى، «ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ» تاریکیهایى بر زبر یکدیگر، «إِذا أَخْرَجَ یَدَهُ» اگر دست خود از جامه خود بیرون آرید «لَمْ یَکَدْ یَراها» نه کامید که فرا دست خویش بیند از تاریکى. «وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً» و هر که اللَّه او را روشنایى ننهاد، «فَما لَهُ مِنْ نُورٍ» (۴۰) او را روشنایى نیست.
«أَ لَمْ تَرَ» نمى‏بینى و نمیدانى، «أَنَّ اللَّهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» که اللَّه را مى‏ستاید هر چه در آسمانها و زمینها کس است، «وَ الطَّیْرُ صَافَّاتٍ» و مرغ در پرواز خویش، «کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِیحَهُ» نماز و سجود همه دانسته است و ستایش همه شنیده و دانسته، «وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِما یَفْعَلُونَ» (۴۱) و اللَّه داناست بهر چه میکنند.
«وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» اللَّه راست پادشاهى آسمانها و زمین «وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِیرُ» (۴۲) و با اللَّه است بازگشت همگان.
رشیدالدین میبدی : ۲۴- سورة النّور- مدنیّة
۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» اللَّه نور، و النور فى الحقیقة ما ینوّر غیره، نور حقیقت آن باشد که غیرى را روشن کند، هر چه غیرى را روشن نکند آن را نور نگویند، آفتاب نورست و ماه نورست و چراغ نورست. نه بآن معنى که بنفس خود روشنند لکن بآن معنى که منوّر غیرند، آئینه و آب و جوهر امثال آن را نور نگویند اگر چه بذات خود روشنند زیرا که منور غیر نه اند، چون حقیقت این معلوم گشت بدان که: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» اللَّه است روشن کننده آسمانها و زمینها بر مؤمنان و دوستان مصور اشباح است و منور ارواح، جمیع الانوار منه، و همه نورها ازوست، و قوام همه بدوست، بعضى ظاهر و بعضى باطن، ظاهر را گفت: «وَ جَعَلْنا سِراجاً وَهَّاجاً»، باطن را گفت: «أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلى‏ نُورٍ مِنْ رَبِّهِ» نور ظاهر اگر چه روشن است و نیکو تبع و چاکر نور باطن است، نور ظاهر نور شمس و قمرست، و نور باطن نور توحید و معرفت، نور شمس و قمر اگر چه زیبا و روشن است آخر روزى آن را کسوف و خسوف بود و فردا در قیامت مکدّر و مکوّر گردد، لقوله تعالى: «إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ»، اما آفتاب معرفت و نور توحید که از مطلع دلهاى مؤمنان سر بزند آن را هرگز کسوف و خسوف نبود و تکدیر گرد او نگردد، طلوعى است آن را بى‏غروب، کشوفى بى‏کسوف، اشراقى از مقام اشتیاق. وا نشد:
انّ شمس النهار تغرب باللیل
و شمس القلوب لیست تغیب‏
و بدان که انوار باطن در مراتب خویش مختلف است، اوّل نور اسلام است و با اسلام نور اخلاص. دیگر نور ایمانست و با ایمان نور صدق، سدیگر نور احسانست و با احسان نور یقین. روشنایى اسلام در نور اخلاص است، و روشنایى ایمان در نور صدق، و روشنایى احسان در نور یقین، اینست منازل راه شریعت و مقامات عامه مؤمنان. باز اهل حقیقت را و جوانمردان طریقت را نور دیگرست و حال دیگر، نور فراست است و با فراست نور مکاشفت، باز نور استقامت و با استقامت نور مشاهدت، باز نور توحید و با توحید نور قربت در حضرت عندیّت، بنده تا درین مقامات بود بسته روش خوبش باشد، از ایدر باز کشش حق آغاز کند جذبه الهى در پیوندد نورها دست در هم دهد، نور عظمت و جلال، نور لطف و جمال، نور هیبت، نور غیرت، نور قربت نور الوهیت، نور هویّت، اینست که ربّ العالمین گفت: نُورٌ عَلى‏ نُورٍ کار بجایى رسد که عبودیت در نور ربوبیت ناپدید گردد، و این انوار بر کمال، و قربت ذى الجلال در کلّ عالم جز مصطفى عربى را نیست، هر کسى را ازین بعضى است و او را کلّ است زیرا که او کلّ کمالست، و جمله جمال و قبله افضال، روى ابو سعید الخدرى قال: کنت فى عصابة فیها ضعفاء المهاجرین و انّ بعضهم یستر بعضا من العرى و قارئ یقرأ علینا و نحن نستمع الى قراءته فجاء النبى صلّى اللَّه علیه و سلّم حتى قام علینا فلما رآه القارئ سکت فسلّم فقال: ما کنتم تصنعون؟ قلنا یا رسول اللَّه قارئ یقرأ علینا و نحن نستمع الى قراءته، فقال رسول اللَّه الحمد للَّه الّذى جعل فى امّتى من امرت ان اصبر نفسى معهم، ثم جلس وسطنا لیجعل نفسه فینا، ثم قال بیده هکذا فخلق القوم و نورت وجوههم فلم یعرف رسول اللَّه احد، قال و کانوا ضعفاء المهاجرین، فقال: النبىّ (ص) ابشروا صعالیک المهاجرین بالنّور التام یوم القیامة تدخلون الجنّة قبل اغنیاء المؤمنین بنصف یوم مقداره خمس مائة عام».
مثل این نور همانست که مصطفى گفته‏ خلق اللَّه الخلق فى ظلمة ثم رشّ علیهم من نوره».
عالمیان مشتى خاک بودند در ظلمت خود بمانده، در تاریکى نهاد متحیر شده، در غشاوه خلقیت ناآگاه مانده، همى از آسمان ازلیّت باران انوار سرمدیت باریدن گرفت خاک عبهر گشت و سنگ گوهر گشت، رنگ آسمان و زمین بقدوم قدم او دیگر گشت، گفتند خاکى است همه تاریکى و ظلمت، نهادى مى‏باید همه صفا و صفوت، لطیفه‏اى پیوند آن نهاد گشت، عبارت از آن لطیفه این آمد که‏ رش علیهم من نوره.
گفتند یا رسول اللَّه این نور را چه نشانهاست؟ گفت: «اذا ادخل النور القلب انشرح الصدر»، چون رایت سلطان عادل بشهر در آید غوغا را جایى نماند، چون سینه گشاده شود بنور الهى همت عالى گردد، غمگین آسوده شود، دشمن دوست گردد، پراکندگى بجمع بدل شود، بساط بقا بگسترد فرش فنا درنوردد، زاویه اندوه را در ببندد باغ وصال را در بگشاید، بزبان فقر گوید: الهى کار تو در گرفتى بنیکویى، بى‏ما چراغ خود افروختى بمهربانى، بى ما خلعت نور از غیب تو فرستادى به بنده‏نوازى، بى‏ما چون رهى را بلطف خود باین روز آوردى، چه بود که بلطف خود بسر برى بى‏ما.
معروف است و منقول در آثار که یکى از علماء تابعین با لشکر اسلام بغزاة روم رفت و او را باسیرى گرفتند مدتى در آنجا بماند، رومیان را دید روزى که در آن صحراى گرد آمده بودند، سبب آن پرسید، گفتند اینجا اسقفى است امام اساقفه که در چهار سال یک بار از صومعه بیرون آید و خلق را پند دهد، امروز میعاد بیرون آمدن اوست، آن مرد مسلمان بآن مجلس حاضر شد. و گویند که سى هزار کس از رومیان حاضر بودند اسقف بمنبر بر شد خاموش نشسته و هیچ سخن نمى‏گفت و خلق تشنه سخن گفتن وى، آن گه گفت سخن گفتن من بسته شد بنگرید مگر غریبى از اهل اسلام در میان شماست، گفتند ما نمیدانیم و کس را نمى‏شناسیم، اسقف بآواز بلند گفت هر که در میان این جمع است از اهل ملت و کیش محمّد تا برخیزد، آن مسلمان گفت من ترسیدم که برخیزم تغافل کردم، اسقف گفت اگر شما او را نمى شناسید و او خود را نمى‏شناسد من او را شناسم ان شاء اللَّه. پس تأمل میکرد و در رویهاى مردم تیز مى‏نگرست گفتا چشمش بر من افتاد و بتعجیل گفت: هذا هو ادن منى. اینست آن کس که من او را مى‏جویم، برخیز اى جوانمرد و نزدیک من آى تا با تو سخن گویم، مرا گفت تو مسلمانى؟ گفتم آرى مسلمانم، گفت از علماء ایشانى یا از جهال، گفتم بآنچه دانم عالمم و آن را که ندانم متعلمم و در شمار جاهلان نه‏ام، گفت من ترا سه مسأله خواهم پرسید مرا جواب ده، گفتم ترا جواب دهم بدو شرط یکى آنکه با من بگویى که مرا بچه شناختى، و شرط دیگر آنست که من نیز از تو سه مسأله پرسم، هر دو بدین عهد کردند و پیمان بستند، آن گه اسقف دهن بر گوش من نهاد و نرمک بگوش من فرو گفت پنهان از رومیان که: عرفتک بنور ایمانک، ترا بنور ایمان و توحید بشناختم که از روى تو اشراق میزد، آن گه بآواز بلند از من سؤال کرد که رسول شما با شما گفته که در بهشت درختى است که در هر قصرى و غرفه‏اى از آن درخت شاخى است آن را در دنیا مثال چیست؟ گفتم مثال آن درخت در دنیا آفتاب است قرص او یکى و در هر سرایى و حجره‏اى از شعاع وى شاخى است، اسقف گفت صدقت، دوم مسأله پرسید که رسول شما خبر داد که اهل بهشت طعام و شراب خورند و ازیشان هیچ حدث نیاید آن را در دنیا مثال چیست؟ گفتم الجنین فى بطن امه یتعذّى و لا یتغوّط.
اسقف گفت صدقت، سوم مسأله پرسید که رسول خدا خبر داد که روز قیامت لقمه‏اى و ذره‏اى و حبه‏اى صدقات در میزان چون کوهى عظیم باشد آن را در دنیا مثال چیست؟
گفتم بامداد که آفتاب بر آید یا شبانگاه که فرو مى‏شود طللى که بذات خویش کوتاه بود چون پیش آفتاب بدارى دراز بود و بسیار نماید، اسقف گفت صدقت، پس مسلمان از وى پرسید ما عدد ابواب الجنان؟ فقال ثمانیة، قال و ما عدد ابواب النیران فقال سبعة؟ قال ما الّذى هو مکتوب على ابواب الجنّة؟ مسلمان گفت چون از وى این سؤال کردم که بر در بهشت چه نوشته است اسقف فرو ماند جواب نمیداد رومیان گفتند جواب ده تا این مرد غریب نگوید که اسقف نمیداند، اسقف گفت اگر این جواب ناچارست با زنار و صلیب راست نمیآید، زنار بگشاد و صلیب بیفکند و بآواز بلند گفت: المکتوب على باب الجنّة لا اله الّا اللَّه محمّد رسول اللَّه. رومیان این سخن شنیدند سنگ انداختند و دشنام دادند، اسقف روى بآن غریب کرد گفت از قرآن هیچ چیز حفظ دارى؟ گفت دارم و این آیت بر خواند «وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلى‏ دارِ السَّلامِ» اسقف بگریست آن گه بآواز بلند گفت اى مردمان از دیده ما حجاب برداشتند آنک از آسمان میآیند هفتصد ملک با هفتصد هودج آراسته که در آن هودجها ارواح شهداء بآسمان برند و من یقین میدانم که از شما هفتصد کس با من موافقت کنند اکنون درین کرامت نگرید تا از هیچ خصم نترسید و باک ندارید، آن گه جمعى بسیار ازیشان صلیب بشکستند و زنار بگسستند و مسلمان شدند، و آن منکران و ناگرویدگان ایشان را مى‏کشتند و اسقف را نیز بکشتند، آن گه کشتگان را بشمردند هفتصد کس بودند یکى بیش نه و یکى کم نه. مقصود از این حکایت آنست که نور آن مؤمن موحد در میان مشتى جاحد و کافر میتافت تا اسقف بدید و آن کار برفت. اى جوانمرد اگر مددى از نور غیب بنام تو فرستد غازى از روم چنان اسیر نبرد که آن مدد نور ترا اسیر برد، لکن بهیچ علت فرو نیاید و بهیچ سبب سفر نکند، «مَثَلُ نُورِهِ» جماعتى مفسران گفتند این «ها» اشارت است بمصطفى صلوات اللَّه علیه که خلقتش نور بود و خلعتش نور بود و نسبتش نور بود، ولادتش نور بود و مشاهدتش نور بود و معاملتش نور بود و معجزتش نور بود، و او خود در ذات خود نور على نور بود، مهترى که در روى او نور رحمت، در چشم او نور عبرت، در زبان او نور حکمت، در میان کتف وى نور نبوّت، در کف او نور سخاوت، در قدم او نور خدمت، در موى او نور جمال، در خوى او نور تواضع، در صدر او نور رضا، در سرّ او نور صفا، در ذات او نور طاعت، در طاعت او نور توحید، در توحید او نور تحقیق، در تحقیق او نور توفیق در سکوت او نور تعظیم، در تعظیم او نور تسلیم. شعر:
انّ الرسول لسیف یستضاء به
مهنّد من سیوف اللَّه مسلول‏
قال الحسین بن منصور: فى الرأس نور الوحى و بین العینین نور المناجاة، و فى السمع نور الیقین، و فى اللسان نور البیان، و فى الصدر نور الایمان، و فى الطبائع نور التسبیح، فاذا التهب شی‏ء من هذه الانوار غلب على النور الآخر فادخله فى سلطانه، فاذا سکن عاد سلطان ذلک النّور اوفر و اتمّ مما کان، فاذا التهب جمیعا صار نورا على نور. «یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ» یهدى من یشاء بنوره الى قدرته، و بقدرته الى غیبه، و بغیبه الى قدمه، و بقدمه الى ازله و ابده، و بازله و ابده الى وحدانیته.
«فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ» یک قول آنست که ترفع فیها الحوائج الى اللَّه، این بیوت مسجدهاست که بندگان در آن دعا کنند قصه نیاز خویش باللّه بردارند و حاجتها عرضه کنند، نیکو نبود که بنده خود را دستمال اطماع هر کس کند و حق جلّ جلاله بخودى خود آنچه بایست و دربایست اوست او را ضمان کرده بشر حافى گفت: امیر المؤمنین على (ع) را بخواب دیدم گفتم مرا پندى ده گفت: ما احسن عطف الاغنیاء على الفقراء طلبا لثواب اللَّه، و احسن من ذلک تیه الفقراء على الاغنیاء ثقة باللّه چه نیکوست شفقت توانگران بر درویشان بر امید ثواب و از آن نیکوتر تکبّر درویشانست بر توانگران اعتماد بر کرم حق جلّ جلاله «یُسَبِّحُ لَهُ فِیها» یعنى فى المساجد، فان المساجد بیوت العبادة کما انّ القلوب بیوت الارادة، ثمّ العابد یصل بعبادته الى ثواب اللَّه، القاصد یصل بارادته الى اللَّه، و یقال القلوب بیوت المعرفة و الارواح مشاهد المحبّة و الاسرار مجال التجلى.
«رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ» لم یقل لا یتجرون و لا یشترون و لا یبیعون بل قال: «لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ» فانّ امکن الجمع بینهما فلا بأس و لکنّه کالمتعذّر الّا على الاکابر الّذین تجرى علیهم الامور و هم عنها مأخوذون.
صفت آن مردانست که کسب ظاهر ایشان را باز ندارد از ذکر اللَّه، ظاهرشان با خلق باطنشان در شهود اسماء و صفات حق، مردانى که طلب ایشان را عدیل، و ذکر ایشان را دلیل. و مهر ایشان را سبیل، دنیا در چشم ایشان قلیل. مردانى که ذکر اللَّه ایشان را شعار، مهر اللَّه ایشان را دثار، درگاه لطف اللَّه ایشان را جاى و قرار، همتشان منزه از اغیار، جمال فردوسند وزین دار القرار، مغبوط مهاجرانند و محسود انصار، بر زمین همى روند و همى کند بایشان افتخار. رجال مردانى که بر سرشان تاج و کلاه نه در دلشان جز دوستى اللَّه نه، در کوى دوست ایشان را رفیق و همراه نه، اذا عظم المطلوب قلّ المساعد، چه زیان دارد ایشان را چون در دنیا نفایه بازارهااند، قلب همه نقدهااند. عیب خواجگانند و ردّ همسایگان. لکن نامشان در جریده دوستان، بر داشتگان لطفند، و نواختگان رحمان، دلشان پیوسته بحق نگران، نشستنشان بر خاک، خفتنشان بر زمین، دستشان بالین، خانه‏شان مسجد، چه زیان دارد ایشان را این فقر و فاقت چون بیک اشارت چشم ایشان جهانیان را باران دهند، و بیک نظر دل ایشان کافران را هزیمت کنند، و بیک اندوه دل ایشان جبرئیل را فرا راه کنند که: وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ. ذو النون مصرى گفت: وقتى باران نمیامد و مردم بغایت رنجور بودند و قحط رسیده، جماعتى باستسقا بیرون رفتند من نیز موافقت کردم سعدون مجنون را دیدم گفتم: خلقى بدین انبوهى که مى‏بینى گرد آمده و دستهاى نیاز سوى او برداشته چه بود که تو اشارتى کنى؟ گفتار وى بآسمان کرد همین کلمه گفت: بحقّ ما جرى البارحة. بحق آن رازى که شب دوشین رفت، هنوز کلمه تمام نگفته بود که باران باریدن گرفت تا بدانى که اشارت دوست بر دوست عزیز بود.
«وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ» الى قوله: «وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ» ضرب اللَّه مثل المؤمن و الکافر فجعل اعتقاد المؤمن نورا و فعله نورا و مآله فى القیامة الى النور، کما قال تعالى: «نُورٌ عَلى‏ نُورٍ». و جعل اعتقاد الکافر ظلمة و فعله ظلمة و مآله فى القیامة الى الظلمة، کما قال تعالى: «ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ» ثم قال: «وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ» قال الواسطى: انّ اللَّه لا یقرّب فقیرا لاجل فقره و لا یبعد غنیا لا جل غناه، و لیس للاعراض عنده خطر حتى بها یصل و بها یقطع و لو بذلت له الدّنیا و الآخرة ما وصلک به و لو اخذتها کلّها ما قطعک به قرب من قرب من غیر علّة و بعد من بعد من غیر علّة کما قال عزّ و جل: «وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ».
رشیدالدین میبدی : ۲۴- سورة النّور- مدنیّة
۵ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «أَ لَمْ تَرَ» نمى‏بینى، «أَنَّ اللَّهَ یُزْجِی سَحاباً» که اللَّه چون آسان و خوش میراند میغ، «ثُمَّ یُؤَلِّفُ بَیْنَهُ» آن گه پس فراهم مى‏پیوندد پاره‏هاى آن، «ثُمَّ یَجْعَلُهُ رُکاماً» آن گه آن را توى بر توى مى‏افکند، «فَتَرَى الْوَدْقَ» رگهاى باران مى‏بینى، «یَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ» که مى‏بیرون آید از رشحه‏هاى آن، «وَ یُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ» و مى‏فرو فرستد از آسمان، «مِنْ جِبالٍ فِیها مِنْ بَرَدٍ» از آن کوه‏ها تگرگ که در آنست، «فَیُصِیبُ بِهِ مَنْ یَشاءُ» میرساند آن را باو که خواهد، «وَ یَصْرِفُهُ عَنْ مَنْ یَشاءُ» و مى‏گرداند آن را ازو که خواهد، «یَکادُ سَنا بَرْقِهِ» کامید و نزدیک بید که باریدن آن میغ، «یَذْهَبُ بِالْأَبْصارِ» (۴۳) دیده‏ها از سرها ربایید.
«یُقَلِّبُ اللَّهُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ» اللَّه شبانروز میبرد و میآرد «إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَةً لِأُولِی الْأَبْصارِ» (۴۴) در آنچه مى‏نماید و میکند دیدور کردنى است خردمندان را.
«وَ اللَّهُ خَلَقَ کُلَّ دَابَّةٍ مِنْ ماءٍ» اللَّه بیافرید هر جنبنده‏اى از آب، «فَمِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلى‏ بَطْنِهِ» هست از آن که بر شکم خویش میرود، «وَ مِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلى‏ رِجْلَیْنِ» و هست از آن که بر دو پاى میرود، «وَ مِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلى‏ أَرْبَعٍ» و هست از آن که بر چهار پاى میرود، «یَخْلُقُ اللَّهُ ما یَشاءُ» مى‏آفریند اللَّه هر چه خواهد چنان که خواهد، «إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ» (۴۵) که اللَّه تواناست بر همه چیز.
«لَقَدْ أَنْزَلْنا آیاتٍ مُبَیِّناتٍ» فرو فرستادیم سخنان و پیغامهاى روشن کرده و پیدا، «وَ اللَّهُ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» (۴۶) و اللَّه راه مى‏نماید او را که خواهد براه راست درست.
«وَ یَقُولُونَ» و میگویند «آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالرَّسُولِ» ایمان آوردیم و گرویدیم بخداى و به پیغامبر، «وَ أَطَعْنا» و فرمان برداریم، «ثُمَّ یَتَوَلَّى فَرِیقٌ مِنْهُمْ» آن گه برگردد از فرمانبردارى گروهى ازیشان، «مِنْ بَعْدِ ذلِکَ» از پس آن،، «وَ ما أُولئِکَ بِالْمُؤْمِنِینَ» (۴۷) و هرگز ایشان گرونده نه‏اند.
«وَ إِذا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ» و هر گه که ایشان را باز خوانند با حکم خداى و حکم رسول او، «لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ» تا رسول خداى داورى برد میان ایشان، «إِذا فَرِیقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونَ» (۴۸) گروهى ازیشان روى میگردانند.
«وَ إِنْ یَکُنْ لَهُمُ الْحَقُّ» و اگر ایشان را چیزى ناحق یا دعویى مى‏پیش شود و مى‏واجب آید، «یَأْتُوا إِلَیْهِ مُذْعِنِینَ» (۴۹) بحکم رسول خدا آیند شتابان فرمانبردار بکام.
«أَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ» در دلهاى ایشان بیماریى گمان است، «أَمِ ارْتابُوا» یا در دستورى تو میشورند و دلهاى ایشان نمى‏آرامد، «أَمْ یَخافُونَ أَنْ یَحِیفَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ رَسُولُهُ» یا مى‏ترسند که ستم کند اللَّه بر ایشان و رسول او و داورى گر، «بَلْ أُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ» (۵۰) آن همه نه که ایشان ستمکارانند.
«إِنَّما کانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِینَ» اینست جز زین نه گفتار و پاسخ گرویدگان، «إِذا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ» آن گه که ایشان را باز خوانند با خداى و رسول او، «لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ» تا داورى کند میان ایشان، «أَنْ یَقُولُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا» آنست که گویند شنیدیم و فرمانبرداریم، «وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» (۵۱) و ایشانند پیروز آمدگان جاویدان.
«وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ» و هر که فرمان برد خداى را و رسول او را، «وَ یَخْشَ اللَّهَ وَ یَتَّقْهِ» و بترسد از خداى و بپرهیزد از خشم او، «فَأُولئِکَ هُمُ الْفائِزُونَ» (۵۲) رستگاران ایشانند.
«وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ» سوگندان میخورند بخدا چندان که توانند، «لَئِنْ أَمَرْتَهُمْ» اگر ایشان را فرمایى «لَیَخْرُجُنَّ» لا بد بیرون آیند، «قُلْ لا تُقْسِمُوا» گوى سوگند نخورید، «طاعَةٌ مَعْرُوفَةٌ» فرمانبردارى باید بچم، «إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ» (۵۳) اللَّه آگاه و داناست بآنچه کنید.
«قُلْ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ» گوى فرمان برید اللَّه را و فرستاده او را، «فَإِنْ تَوَلَّوْا» پس اگر برگردند، «فَإِنَّما عَلَیْهِ ما حُمِّلَ» برو آنست که برو نهادند از بار و واجب، «وَ عَلَیْکُمْ ما حُمِّلْتُمْ» و بر شما آنست که بر شما نهادند از بار و واجب، «وَ إِنْ تُطِیعُوهُ تَهْتَدُوا» و اگر فرمان برید رسول را بر راه راست افتید، «وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِینُ» (۵۴) و نیست بر رساننده مگر رسانیدن آشکارا.
«وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» وعده داد اللَّه ایشان را که که بگرویدند از شما و نیکیها کردند، «لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ» که لا بد ایشان را خلیفت نشاند در زمین، «کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» چنان که خلیفت نشاند ایشان را که پیش ازین بودند، «وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ» و دین ایشان ایشان را باز گستراند و دست دهد و کار و بار سازد، «الَّذِی ارْتَضى‏ لَهُمْ» آن دین ایشان که ایشان را بپسندید، «وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً» و ایشان را بجاى بیم ایشان از دشمن بى بیمى دهد و آمنى، «یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً» چنین بود تا آن گه که مرا مى‏پرستند و انباز نگیرند با من هیچ چیز، «وَ مَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذلِکَ» و هر که کافر شود پس از آن، «فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ» (۵۵) ایشان آنند که از دین بیرونند.
«وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ» بپاى دارید نماز و بدهید زکاة مال، «وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ» و فرمان برید رسول را، «لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ» (۵۶) تا مگر ببخشایند بر شما.
«لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا مُعْجِزِینَ فِی الْأَرْضِ» و نپندارید که ناگرویدگان که در زمینند، با من بر آیند یا توانند که با من کاوند و مرا کم آرند یا در زمین توانند که از دست بشوند، «وَ مَأْواهُمُ النَّارُ» و جایگاه ایشان آتش، «وَ لَبِئْسَ الْمَصِیرُ» (۵۷) و براستى که بد جایگاه است.
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا» اى ایشان که بگرویدند، «لِیَسْتَأْذِنْکُمُ الَّذِینَ مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ» فرمود تا دستورى خواهند از شما بردگان شما، «وَ الَّذِینَ لَمْ یَبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنْکُمْ» و ایشان که بجاى مردى نرسیده‏اند از شما، «ثَلاثَ مَرَّاتٍ» سه هنگام «مِنْ قَبْلِ صَلاةِ الْفَجْرِ» پیش از تمام بام، «وَ حِینَ تَضَعُونَ ثِیابَکُمْ مِنَ الظَّهِیرَةِ» و آن گه که جامه خویش از تن بیرون کنید نیم روز، «مِنْ بَعْدِ صَلاةِ الْعِشاءِ» و از پس نماز خفتن، «ثَلاثُ عَوْراتٍ لَکُمْ» که آن سه هنگام عورتند شما را، «لَیْسَ عَلَیْکُمْ وَ لا عَلَیْهِمْ جُناحٌ بَعْدَهُنَّ» نیست بر شما تنگى و نه بر ایشان پس آن سه ساعت، «طَوَّافُونَ عَلَیْکُمْ بَعْضُکُمْ عَلى‏ بَعْضٍ» بیرون از آن سه هنگام بستاخ با هم مى‏زییید و بى‏بار بر هم میگردید، «کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیاتِ» همچنین پیدا میکند اللَّه شما را سخنان خویش، «وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ» (۵۸) و اللَّه دانائیست راست دان راستکار.
«وَ إِذا بَلَغَ الْأَطْفالُ مِنْکُمُ الْحُلُمَ» و آن گه که کودکان شما بمردى رسند، «فَلْیَسْتَأْذِنُوا» فرمودم که دستورى خواهند در آمد را بر شما، «کَمَا اسْتَأْذَنَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» چنان که ایشان که کودک بودند پیش از این دستورى خواستند آن گه که مرد شدند، «کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیاتِهِ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ» (۵۹)
«وَ الْقَواعِدُ مِنَ النِّساءِ» و بازماندگان و نشستگان از حیض و حبل، «اللَّاتِی لا یَرْجُونَ نِکاحاً» ایشان که کدبانویى و شویدارى نمى‏بیوسند، «فَلَیْسَ عَلَیْهِنَّ جُناحٌ» نیست بر ایشان تنگى، «أَنْ یَضَعْنَ ثِیابَهُنَّ» که چادرها بنهند «غَیْرَ مُتَبَرِّجاتٍ بِزِینَةٍ» آن گه که آرایش خود پیدا نکند، «وَ أَنْ یَسْتَعْفِفْنَ خَیْرٌ لَهُنَّ» و اگر با چادر روند هم بهشت ایشان را، «وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ» (۶۰) و اللَّه شنوائیست دانا.
«لَیْسَ عَلَى الْأَعْمى‏ حَرَجٌ» نیست بر نابینا تنگى. «وَ لا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْمَرِیضِ حَرَجٌ» و نه بر لنگ و نه بر بیمار تنگى از همخورد بودن با مردمان، «وَ لا عَلى‏ أَنْفُسِکُمْ أَنْ تَأْکُلُوا مِنْ بُیُوتِکُمْ» و نیست تنگى بر شما که چیزى خورید از خانه عیال و فرزندان خویش، «أَوْ بُیُوتِ آبائِکُمْ» یا خانه‏هاى پدران خویش، «أَوْ بُیُوتِ أَعْمامِکُمْ» یا خانه‏هاى مادران خویش، «أَوْ بُیُوتِ أَخَواتِکُمْ» یا خانه‏هاى برادران خویش، «أَوْ بُیُوتِ أَخَواتِکُمْ» یا خانه‏هاى خواهران خویش، «أَوْ بُیُوتِ أَعْمامِکُمْ» یا خانه‏هاى برادران پدران خویش، «أَوْ بُیُوتِ عَمَّاتِکُمْ» یا خانه‏هاى خواهران پدران خویش، «أَوْ بُیُوتِ أَخْوالِکُمْ» یا خانه‏هاى برادران مادران خویش، «أَوْ بُیُوتِ خالاتِکُمْ» یا خانه‏هاى خواهران مادران خویش، «أَوْ ما مَلَکْتُمْ مَفاتِحَهُ» یا خانه‏هاى بردگان خویش، «أَوْ صَدِیقِکُمْ» با چیزى خورید از خانه دوست خویش، «لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ» نیست بر شما تنگى، «أَنْ تَأْکُلُوا جَمِیعاً أَوْ أَشْتاتاً» که با هم نان خورید یا پراکنده، «فَإِذا دَخَلْتُمْ بُیُوتاً» زمانى که در خانه‏ها شوید «فَسَلِّمُوا عَلى‏ أَنْفُسِکُمْ» سلام کنید بر کسان خویش، «تَحِیَّةً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ» این سلام نواختى است از نزدیک خداى، «مُبارَکَةً طَیِّبَةً» برکت کرده در آن سخن پاک نیکو خوش، «کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیاتِ» چنین پیدا میکند اللَّه شما را سخنان خویش، «لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ» (۶۱) تا مگر شما دریابید.
«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ» گرویدگان ایشانند که بگرویدند بخداى و رسول او، «وَ إِذا کانُوا مَعَهُ عَلى‏ أَمْرٍ جامِعٍ» و آن گه که با او باشند بر کارى که‏ ایشان را بهم آورد، «لَمْ یَذْهَبُوا حَتَّى یَسْتَأْذِنُوهُ» نروند از نزدیک او تا دستورى خواهند از او، «إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ» ایشان که دستورى میخواهند از تو پس بروند، «أُولئِکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ» ایشانند که گرویده‏اند بخداى و رسول او «فَإِذَا اسْتَأْذَنُوکَ» هر گه که دستورى خواهند از تو. «لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ» کارى را از کارهاى خویش، «فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ» دستورى ده آن کس را که خواهى از ایشان، «وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللَّهَ» و آمرزش خواه ایشان را از خداى، «إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ» (۶۲) که خداى آمرزگارست و مهربان.
«لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَیْنَکُمْ» مکنید باز خواندن پیغامبر در میان خویش، «کَدُعاءِ بَعْضِکُمْ بَعْضاً» چون باز خواندن یکدیگر، «قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الَّذِینَ یَتَسَلَّلُونَ مِنْکُمْ لِواذاً» میداند اللَّه ایشان را که در میان شما بیرون مى‏فراز شوند و بیکدیگر باز مى‏نشینند و پیش یکدیگر بر مى‏ایستند، «فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ» فرمانست تا حذر کنند ایشان که مى‏خلاف روند از رسول و جدا مى‏کنند «أَنْ تُصِیبَهُمْ فِتْنَةٌ» که بایشان رسد فتنه‏اى، «أَوْ یُصِیبَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ» (۶۳) یا بایشان رسد عذابى دردنماى.
«أَلا إِنَّ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» و آگاه باشید و بدانید که اللَّه راست هر چه در آسمانها و زمینها، «قَدْ یَعْلَمُ ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ» میداند که شما بر چه‏اید، «وَ یَوْمَ یُرْجَعُونَ إِلَیْهِ» و آن روز که ایشان را با او برند، «فَیُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا» ایشان را خبر کند بآنچه میکردند، «وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ» (۶۴) و اللَّه بهمه چیز داناست.
رشیدالدین میبدی : ۲۴- سورة النّور- مدنیّة
۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُزْجِی سَحاباً» اى یسوق سحابا الى حیث یرید، «ثُمَّ یُؤَلِّفُ بَیْنَهُ» اى یجمع بین قطع السحاب المتفرّقة بعضها الى بعض، «ثُمَّ یَجْعَلُهُ رُکاماً» متراکما بعضه فوق بعض، یقال رکمت المتاع و غیره اذا وضعت بعضه فوق بعض، «فَتَرَى الْوَدْقَ» اى المطر، و قیل الودق البرق، و قیل هو المصدر، تقول و دق السّحاب یدق و دقا، «یَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ» اى وسطه، و هو جمع الخلل کالجبال جمع الجبل، معنى آنست که یا محمّد نبینى اللَّه را که میراند میغ آهسته و با درنگ آن گه پاره پاره با هم میسازد و طبق طبق درهم مى‏بندد، آن گه تا بر تا مى‏افکند، و توى بر توى برمینهد تا آب برتابد، و آن گه مجرا در مجرا راست میکند تا قطره راه یابد، و بر آن مجراها موکلان بر گمارد تا بى فرمان نبارد.
روى انّ اللَّه تعالى خلق السّحاب على هیئة الغربال ثم یصب الماء علیه من السّماء صبّا ثم ینزل منه قطرة قطرة لیکون اقرب الى النفع و انفى للضرر
، قوله: «وَ یُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ» من هاهنا لابتداء الغایة لانّ ابتداء الانزال من السّماء، «مِنْ جِبالٍ» الجبال بدل من السّماء، بدل البعض من الکلّ، و «من» هاهنا ایضا لابتداء الغایة و الضمیر فى فیها یعود الى السّماء، «مِنْ بَرَدٍ» من هاهنا لیبین انّ الجبال من البرد، و المعنى فى السّماء جبال من برد ینحدر منها البرد على السحاب ثمّ على الارض، فیکون المفعول محذوفا، اى ینزّل من جبال السّماء بردا، حاصل این قول آنست که در آسمان کوه‏ها است از برد و رب العزه از آن کوه‏ها برد فرو مى‏فرستد بر میغ و از میغ بر زمین، قول دیگر آنست که مراد ازین جبال تکثیر و تعظیم است نه عین جبال، چنان که کسى گوید عند فلان جبال مال، یرید مقدار جبال من کثرته، و باین قول «مِنْ جِبالٍ» این «من» صلت است یعنى ینزّل من السماء جبالا من برد، و قیل البرد ماء جامد خلقه اللَّه فى السّحاب ثمّ ینزل، و قیل یصیر فى الهواء بردا، و قال ابن عباس: البرد الثلج، «فَیُصِیبُ بِهِ» اى بالبرد، «مَنْ یَشاءُ» یعنى یصیب بنفعه من یشاء، و یصرف نفعه عن من یشاء، و قیل یصیب بضرره من یشاء فیهلک زرعه و ماله، و یصرف ضرره عن من یشاء فلا یضرّه، «یَکادُ سَنا بَرْقِهِ» السنا عضوء البرق و لمعانه، «یَذْهَبُ بِالْأَبْصارِ» من شدّة ضوء و بریقه، انّما قال ذلک لانّ من نظر الى البرق خیف علیه ذهاب البصر، و قرأ ابو جعفر یذهب بضم الیاء و کسر الهاء من اذهب على انّ الباء زائدة للتوکید کما یقال مددت ثوبه و مددت بثوبه.
«یُقَلِّبُ اللَّهُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ» یصرفهما فى اختلافهما و تعاقبهما یأتى باللّیل و یذهب بالنهار و یأتى بالنهار و یذهب باللّیل‏
روى ابو هریرة قال قال النبى صلّى اللَّه علیه و سلّم: «یوذینى ابن آدم یسب الدّهر و انا الدهر بیدى الامر اقلب اللّیل و النّهار»
: قوله: «إِنَّ فِی ذلِکَ» اى فى ذلک الّذى ذکرت من هذه الاشیاء، «لَعِبْرَةً لِأُولِی الْأَبْصارِ» اى دلالة لاهل العقول و البصائر على قدرة اللَّه و توحیده.
«وَ اللَّهُ خَلَقَ کُلَّ دَابَّةٍ» قرأ حمزة و الکسائى خالق کل دابة بالاضافة، «مِنْ ماءٍ» اى من نطفة و اراد به کلّ حیوان یشاهد فى الدّنیا و لا یدخل فیه الملائکة و الجن لانّ لا نشاهدهم، و قیل یرید به جمیع المخلوقات، و اصل جمیع الخلق من الماء، و ذلک انّ اللَّه تعالى خلق ماء ثم جعل بعضه ریحا فخلق منها الملائکة و بعضه نارا فخلق منها الجن و بعضه طینا فخلق منه آدم، و سأل ابو هریرة رسول اللَّه (ص) مم خلق اللَّه الخلق؟ فقال علیه السلام: «من الماء فمنهم من یمشى»
لما اجتمع العاقل مع غیر العاقل جعل الغلبة للعاقل، فقال فمنهم بلفظ جمع العقلاء، «مَنْ یَمْشِی عَلى‏ بَطْنِهِ» کالحیّات و الحیتان و الدیدان، «وَ مِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلى‏ رِجْلَیْنِ» کالانسان و الطّیر، «وَ مِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلى‏ أَرْبَعٍ» کالبهائم و السباع، و لم یذکر من یمشى على اکثر من اربع، مثل حشرات الارض لانّها فى الصورة کالتى تمشى على الاربع، و قیل «یَخْلُقُ اللَّهُ ما یَشاءُ» یرید به ما یمشى على اکثر من اربع، و قیل ما زاد رجله على الاربع فاعتماده فى مشیه على اربع فى الجهات الاربع، «إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ» ممّا ذکر و بیّن، «قَدِیرٌ» قادر على الکمال.
«لَقَدْ أَنْزَلْنا آیاتٍ مُبَیِّناتٍ» اى احکاما و فرائض، و قیل علامات و دلائل، «وَ اللَّهُ یَهْدِی» یرشد، «مَنْ یَشاءُ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» الى دین الاسلام، و قیل الى طریق الجنّة.
«وَ یَقُولُونَ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالرَّسُولِ وَ أَطَعْنا» یعنى المنافقین یقولونه، «ثُمَّ یَتَوَلَّى» یعرض عن طاعة اللَّه و رسوله، «فَرِیقٌ مِنْهُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ» اى من بعد قولهم، «آمَنَّا» و یدعوا الى غیر حکم اللَّه، قال اللَّه عزّ و جل: «وَ ما أُولئِکَ بِالْمُؤْمِنِینَ» قیل نزلت هذه الآیة فى بشر المنافق کان بینه و بین یهودى خصومة فى ارض فقال الیهودى نتحاکم الى محمّد و قال المنافق نتحاکم الى کعب الاشرف فان محمّدا یحیف علنیا، فانزل اللَّه هذه الآیة و قال: «وَ إِذا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ» و الرسول بحکم اللَّه، «إِذا فَرِیقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونَ» عن الحکم، و قیل عن الاجابة.
«وَ إِنْ یَکُنْ لَهُمُ الْحَقُّ» اى القضاء لهم لا علیهم، «یَأْتُوا إِلَیْهِ مُذْعِنِینَ» طائعین منقادین، الاذعان الاسراع الى الطاعة «أَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ» اى کفر و نفاق، «أَمِ ارْتابُوا» شکّوا بعد آن آمنوا، «أَمْ یَخافُونَ أَنْ یَحِیفَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ رَسُولُهُ» وضعت کلمة «ام» فى هذین الموضعین بدل بل، و هذا یأتى فى القرآن فى غیر موضع و معنى الآیة، انّهم کذلک. و جاء بلفظ الاستفهام لانّه اشدّ فى الذّم و التوبیخ. «بَلْ أُولئِکَ» الضّرب عن ان یکون رسول اللَّه یحیف على احد فى حکمه، «أُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ» المنافقون الکافرون، و قیل معناه لیس من جهة الرسول ما یرتاب به و لکنّهم کافرون ظالمون لانفسهم حین امتنعوا من الاذعان لحکم اللَّه و رسوله.
«إِنَّما کانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِینَ إِذا دُعُوا إِلَى اللَّهِ» اى الى کتاب اللَّه و رسوله، «لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ» اى لیحکم النبى بینهم بحکم اللَّه الّذى امر به فى القرآن، «أَنْ یَقُولُوا سَمِعْنا» قول النبى، «وَ أَطَعْنا» امره، هذا لیس على طریق الخبر لکنّه تعلیم اداب الشرع، و على معنى انّ المؤمنین کذا ینبغى ان یکونوا، و قول منصوب على انّه خبر کان و اسمه فى قوله: «أَنْ یَقُولُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا». «وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» الفائزون الباقون فى النعیم المقیم.
«وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ» قال ابن عباس فیما ساءه و ستره، «وَ یَخْشَ اللَّهَ» على ما عمل من الذنوب، «وَ یَتَّقْهِ» فیما بعد، و قیل الخشیة خوف مع اعتقاد عظم المخشى، و الاتقاء الاحتراز من العصیان و التقصیر فى المأمور، «فَأُولئِکَ هُمُ الْفائِزُونَ» بالثواب و الناجون من العقاب، قرأ ابو عمرو و ابو بکر «یتّقه» بکسر القاف و اسکان الهاء، و قرأ ابو جعفر و یعقوب و قالون عن نافع «و یتقه» بکسر القاف و اختلاس الهاء، و قرأ حفص «و یتقه» باسکان القاف و اختلاس الهاء، و قرأ الباقون «و یتقهى» بکسر القاف و اشباع الهاء، ثمّ رجع الى حدیث المنافقین فقال: «وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ»
جهد الیمین ان یحلف باللّه و لا حلف فوق الحلف باللّه یعنى بذلوا فیها مجهود هم لئن امرنا محمّد بالخروج الى الغزو لغزونا و ذلک انّ المنافقین کانوا یقولون لرسول اللَّه اینما تکن نکن معک، لئن خرجت خرجنا و ان اقمت اقمنا و ان امرتنا بالجهاد جاهدنا، فقال اللَّه تعالى: «قُلْ» لهم، «لا تُقْسِمُوا»
لا تحلفوا، تمّ الکلام ثم قال: «طاعَةٌ مَعْرُوفَةٌ»
اى هذه طاعة معروفة بالقول دون الاعتقاد اى امر عرف منکم انکم تکذبون فیه و تقولون ما لا تفعلون، هذا معنى قول مجاهد، و قیل معناه طاعة بینة خالصة افضل و امثل من یمین باللسان لا یوافقها الفعل، و قال مقاتل بن سلیمان: لیکن منکم طاعة معروفة، «إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ»
عالم بما تظهرون و ما تضمرون، لا یخفى علیه شی‏ء من اعمالکم.
«قُلْ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا» تعرضوا عن طاعته، «فَإِنَّما عَلَیْهِ» اى على الرسول، «ما حُمِّلَ» کلّف و امر به من تبلیغ الرسالة و قد بلغها، «وَ عَلَیْکُمْ ما حُمِّلْتُمْ» من الاجابة و الطاعة، و قیل انّما علیه ما حمّل و علیکم ما حملتم منسوخ بآیة السیف، «وَ إِنْ تُطِیعُوهُ» فیما یأمرکم و ینهاکم، «تَهْتَدُوا» الى الحقّ و الرشد و الجنة، «وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِینُ» اى التبلیغ البیّن.
روى عن علقمة، بن وائل الحضرمى عن ابیه قال سأل سلمة بن یزید الجعفى رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و سلّم فقال یا نبیّ اللَّه ا رأیت ان اقام علینا امراء سألونا حقهم و منعونا حقنا فما تأمرنا، فاعرض عنه، ثم سأله فاعرض عنه، ثم قال فى الثالثة او فى الثانیة فجدبه الاشعث بن قیس، فقال رسول اللَّه (ص): «اسمعوا و اطیعوا فانّما علیهم ما حمّلوا و علیکم ما حمّلتم»
، و قال ابو عثمان الحیرى: من امر السّنّة على نفسه قولا و فعلا نطق بالحکمة، و من امر الهوى على نفسه قولا و فعلا نطق بالبدعة، لقول اللَّه عز و جل: «وَ إِنْ تُطِیعُوهُ تَهْتَدُوا».
«وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ» ابو العالیه گفت سبب نزول این آیت آن بود که رسول خدا و یاران او پیش از هجرت روزگارى در مکه رنجور بودند و ناآمن از دشمن، رب العزه ایشان را بر اذى کفار صبر میفرمود و دستورى قتال نبود و رسول (ص) پنهان و آشکارا بر دین اسلام دعوت میکرد و بر اذى کافران صبر همى کرد تا او را بهجرت فرمودند، چون بمدینه هجرت کرد مهاجران و مسلمانان هم چنان ناآمن بودند از دشمنان و پیوسته سلاح داشتندى آخر یکى از مهاجران گفت: ما یأتى علینا یوم تأمن فیه و نضع السلاح. و خود روزى ما را نبود که ایمن رویم در زمین مکّه و سلاحها از دست بنهاده، ربّ العزه در شأن ایشان این آیت فرستاد و ایشان را بنصرت و امن و تمکین وعده داد فقال تعالى: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ»، باین قول «مِنْکُمْ» اشارت بمهاجران است، «لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ» این ارض زمین مکه است، و روا باشد که آیت بر عموم رانند و مراد باین ارض همه زمین باشد در دیار اسلام که رب العزه بساط اسلام در آن بگستراند و دود شرک و کفر باطل ادبار خویش برد و مسلمانان را انبوهى دهد، چنان که گفت تعالى و تقدس: «لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ» و به‏ قال النّبی (ص): «لا یبقى على الارض بیت مدر و لا و بر الا ادخله اللَّه کلمة الاسلام بعز عزیز او ذل ذلیل، امّا ان یعزهم اللَّه فیجعلهم من اهلها، و امّا ان یذلهم فیدینوا لها.»
قوله: «لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ» ادخل اللام لجواب الیمین المضمرة و تقدیر القول فیه یعنى وعد اللَّه و قال و اللَّه یستخلفنهم فى الارض، اى لیورثنّهم ارض الکفار من العرب و العجم، فیجعلهم ملوکها و سکّانها و خلفاء هم فیها، «کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» یعنى بنى اسرائیل حیث اهلک الجبابرة بمصر و الشام، و اورثهم ارضهم و دیارهم، قرأ ابو بکر عن عاصم «کما استخلف» بضم التّاء و کسر اللام على ما لم یسم فاعله، و الباقون بفتح التّاء و اللام لقوله: «وَعَدَ اللَّهُ» فقوله: «لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ»، یعود الیه، فکذلک «کَمَا اسْتَخْلَفَ» و المعنى یستخلفنهم، استخلافا کاستخلافة الّذین من قبلهم. «وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضى‏ لَهُمْ» قال ابن عباس: یوسّع لهم فى البلاد حتى یملکوها و یظهر دینهم الاسلام على سائر الادیان، «وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ» قرأ ابن کثیر و ابو بکر و یعقوب «و لیبدلنهم» بالتخفیف من الإبدال، و قرأ الباقون «وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ» بالتشدید من التبدیل، و هما لغتان، و قیل التبدیل تغییر الحال مع بقاء الاصل، و الإبدال جعل الشی‏ء مکان الشی‏ء، «مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً» قومى گفتند این خوف و امن هر دو در دنیاست، و جماعتى گفته‏اند که خوف در دنیاست و امن در قیامت، و فى ذلک ما روى عن النبىّ صلّى اللَّه علیه و سلّم قال: «یقول اللَّه عزّ و جل انّى لا اجمع على عبدى خوفین و لا امنین ان خافنى فی الدّنیا آمنته فى الآخرة و ان امننى فى الدّنیا اخفته فى الآخرة».
«یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً» هذا نعت حال یراد به الشرط، سیاق این سخن بر سبیل شرط است میگوید ایشان را پس از بیم امن دهیم تا آن گه که مرا مى‏پرستند و انباز نگیرند این همچنانست که گفته: «کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ» ثم شرط على ذکر نعت الحال فقال: «تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ» یعنى ما دمتم تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنکر، رب العالمین جل جلاله این وعده داد پس وعده وفا کرد و دین اسلام را بر همه دینها غلبه داد و مسلمانان را نصرت داد و مؤمنان و دوستان را از دشمنان آمن کرد، و فى ذلک ما روى عدى بن حاتم قال: بینا انا عند النّبی (ص) إذ أتاه رجل فشکا الیه الفاقة ثم اتاه آخر فشکا الیه قطع السبیل، فقال: یا عدى هل رأیت الحیرة؟
قلت لم ارها، قال فان طالت بک حیاة فلترینّ الظّعینة ترتحل من الحیرة حتى تطوف بالکعبة لا تخاف احدا الا للَّه، و لئن طالت بک الحیاة لتفتحن کنوز کسرى. قلت کسرى بن هرمز؟ قال: کسرى بن هرمز، و لئن طالت بک الحیاة لترین الرجل یخرج مل‏ء کفه من ذهب او فضّة یطلب من یقبله منه و لا یجد احدا یقبله منه و لیلقین اللَّه احدکم یوم القیامة و لیس بینه و بینه ترجمان یترجم له فلیقولن الم نبعث الیک رسولا فبلغک؟
فیقول بلى، فیقول ا لم اعطک مالا و افضل علیک؟ فیقول بلى، فینظر عن یمینه فلا یرى الّا جهنم و ینظر عن یساره فلا یرى الّا جهنم»، قال: عدى سمعت رسول اللَّه یقول: «اتقوا النار و لو بشق تمرة فمن لم یجد شقّ تمرة فبکلمة طیبة»، قال: عدى فرأیت الظعینة ترتحل من الحیرة حتى تطوف بالکعبة لا تخاف الا اللَّه، و کنت فیمن افتتح کنوز کسرى بن هرمز و لئن طالت بکم حیاة لترون ما قال النبىّ یخرج مل‏ء کفه.
و گفته‏اند درین آیت دلالت روشن است بر خلافت صدّیق و امامت خلفاء راشدین، لانه بالاجماع لم یتقدمهم فى الفضیلة الى یومنا احد و من بعدهم، مختلف فیهم فاولئک مقطوع بامامتهم و صدق وعد اللَّه فیهم و هم على الدین المرضى من قبل اللَّه تعالى و لقد آمنوا بعد خوفهم و قاموا بسیاسة المسلمین و الذبّ عن حوزة الاسلام احسن قیام. و فى ذلک ما روى سعید بن جمهان عن سفینة قال سمعت النبىّ یقول: «الخلافة بعدى ثلاثون سنة ثم یکون ملکا»
ثم قال سفینة لسعید: امسک خلافة ابى بکر سنتین و خلافة عمر عشرا و خلافة عثمان اثنتى عشرة و خلافة علیا ستا.
و عن جابر بن عبد اللَّه قال قال رسول اللَّه (ص): «الخلافة بعدى فى امّتى فى اربعة: ابى بکر و عمر و عثمان و علىّ»
، و قال بعضهم خلفاء اللَّه عز و جل فى الارض ثلاثة: آدم فى قوله: «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً». و داود فى قوله: «یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ»، و ابو بکر فى قوله: «لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ». قوله: «وَ مَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذلِکَ» اراد به کفران النعمة و لم یزد الکفر باللّه عز و جل، «فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ» العاصون للَّه، قال اهل التفسیر اول من کفر بهذه النعمة و جحد حقّها، الّذین قتلوا عثمان فلما قتلوه غیّر اللَّه ما بهم و ادخل علیهم الخوف حتى صاروا یقتتلون بعد ان کانوا اخوانا. روى حمید بن هلال قال قال عبد اللَّه بن سلام فى عثمان: انّ الملائکة لم تزل محیطة بمدینتکم هذه منذ قدمها رسول اللَّه (ص) حتى الیوم فو اللَّه لئن قتلتموه لیذهبن ثم لا یعودون ابدا، فو اللَّه لا یقتله رجل منهم الّا لقى اللَّه أجذم لا ید له ران سیفه لم یزل مغمودا عنکم، و اللَّه لئن قتلتموه لیسلنّه اللَّه عز و جل علیکم ثم لا یغمده عنکم، امّا قال ابدا و امّا قال الى یوم القیامة فما قتل نبى قطّ الا قتل به سبعون الفا، و لا خلیفة الا قتل به خمسة و ثلاثون الفا، و قیل «مَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذلِکَ» یرید به مسیلمة بن حبیب و اهل الیمامة و المرتدین من هذه الامّة، و عن ابىّ بن کعب عن رسول اللَّه قال: «بشرت هذه الامة بالسناء و الرفعة و التمکین فى الدّین، فمن طلب منهم الدّنیا بعمل الآخرة لم یکن له فى الآخرة نصیب».
قوله: «وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ» یعنى المفروضة، «وَ آتُوا الزَّکاةَ» الواجبة، «وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ» باجابته الى ما دعاکم الیه، «لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ» فانها من موجبات الرحمة.
«لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا» قرأ ابن عامر و حمزة «لا یحسبنّ» بالیاء اى لا یحسبن الّذین کفروا انفسهم معجزین، فیکون المفعول الاوّل محذوفا و یکون قوله: «مُعْجِزِینَ» مفعولا ثانیا، و قرأ الآخرون «لا تَحْسَبَنَّ» بالتاء، یعنى لا تحسبنّ یا محمّد، الّذین کفروا معجزین.
«الَّذِینَ کَفَرُوا» على هذه القراءة مفعول اول و «مُعْجِزِینَ» مفعول ثان، و ابن عامر و حمزة و عاصم یفتحون السین، و الباقون یکسرونها و هما لغتان. قوله: «مُعْجِزِینَ» اى فائتین، و قیل سابقین، تقول اعجزه جعله عاجزا او وجده عاجزا و نسبه الى العجز. «وَ مَأْواهُمُ النَّارُ» اى مرجعهم و منقلبهم و هو استیناف کلام، «وَ لَبِئْسَ الْمَصِیرُ» اى لبئس المرجع النّار.
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِیَسْتَأْذِنْکُمُ الَّذِینَ مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ» قال ابن عباس: وجّه رسول اللَّه (ص) غلاما من الانصار یقال له مدلج بن عمرو الى عمر بن الخطاب وقت الظهیرة لیدعوا، فرأى عمر بحالة کره عمر رؤیته ذلک فقال: یا رسول اللَّه وددت لو انّ اللَّه امرنا و نهانا فى حال الاستیذان، فانزل اللَّه عز و جل هذه الآیة، و قال مقاتل نزلت فى اسماء بنت مرشد کان لها غلام کبیر فدخل علیها فى وقت کرهته فاتت رسول اللَّه فقالت: ان خدمنا و غلماننا یدخلون علینا فى حال نکرهها، فانزل اللَّه تعالى «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِیَسْتَأْذِنْکُمُ الَّذِینَ مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ»، یعنى العبید و الاماء و انّما اضیف الملک الى الید لانّ العرب الاولى یتبایعون بالایدى و انما خصّ بالیمین تخییرا للکلام و استدراکا للیمین. «وَ الَّذِینَ لَمْ یَبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنْکُمْ» من الاحرار، لیس المراد منهم الاطفال الّذین لم یظهروا على عورات النساء بل الّذین عرفوا امر النساء و لکن لم یبلغوا، «ثَلاثَ مَرَّاتٍ» اى یستأذنوا فى ثلاثة اوقات، «مِنْ قَبْلِ صَلاةِ الْفَجْرِ» وقت مفارقة الفراش و القیام من النوم، «وَ حِینَ تَضَعُونَ ثِیابَکُمْ مِنَ الظَّهِیرَةِ» وقت القیلولة، «وَ مِنْ بَعْدِ صَلاةِ الْعِشاءِ» وقت النوم و الاوى الى الفراش و انّما خصّ هذه الاوقات لانها ساعات الخلوة و وضع الثیاب و التکشف، فامر العبید و الصبیان بالاستیذان فى هذه الاوقات فامّا غیرهم فیستاذنون فى جمیع الاوقات، «ثَلاثُ عَوْراتٍ» قرأ حمزة و الکسائى و ابو بکر ثلاث بنصب الثّاء بدلا من قوله: «ثَلاثَ مَرَّاتٍ» و قرأ الآخرون ثلاث بالرفع على انّه خبر مبتداء محذوف و تقدیره هذه الاوقات المذکورة ثلاث عورات لکم، سمّیت هذه الاوقات عورات لانّ الانسان یضع فیها ثیابه فتبدوا عورته، و قیل هذه الاوقات اوقات التجرد و ظهور العورة، فصارت من عورات الزمان فجرى مجرى عورات الأبدان، و قیل هى على اضمار الوقت و تقدیره ثلاثة اوقات عورات فحذف المضاف و اقام المضاف الیه مقامه، فلذلک انث الثلاث، «لَیْسَ عَلَیْکُمْ وَ لا عَلَیْهِمْ» یعنى العبید و الخدم و الصبیان، «جُناحٌ» فى الدخول علیکم بغیر استیذان، «بَعْدَهُنَّ» اى بعد هذه الاوقات الثلاثة، «طَوَّافُونَ عَلَیْکُمْ بَعْضُکُمْ عَلى‏ بَعْضٍ» تأویله فبعضکم بعد تلک الساعات طوّافون على بعض تتباسطون و تتلاقون و تتعاشرون و لا تحتشمون، و هذه اشارة الى انه تکثر الحاجة الیهم فلو شرط الاستیذان فى کل مرّة لشق ذلک علیهم، و صحّ فى الخبر: ان الهرّة لیست بنجسة انّما هى من الطوافین علیکم و الطوافات، یعنى انّها تصحبک اذا خلوت و من صحبک فى خلوتک و استخلى بک فهو طوّاف علیک شبّهها بالممالیک و خدم البیت، الّذین یطوفون على اهلهم للخدمة، و منه قول ابراهیم انّما الهرّة کبعض اهل البیت، و قال ابن عباس: انّما هى من متاع البیت، و قیل شبّهها بمن یطوف للحاجة و المسألة یرید ان الاجر فى مواساتها کالاجر فى مواساة من یطوف للحاجة و المسألة، «کَذلِکَ» اى کبیان الاحکام فى هذه الآیة، «یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیاتِ» الامر و النهى، «وَ اللَّهُ عَلِیمٌ» فیما یأمر، «حَکِیمٌ» فیما یدبّر. اختلف العلماء فى حکم هذه الآیة، فقال قوم هو منسوخ لا یعمل به. الیوم قیل لابن عباس، کیف ترى فى هذه الآیة امرنا فیها بما امرنا و لا یعمل بها احد؟ فقال ابن عباس: انّه رفیق حلیم یحبّ الستر و لم یکن للقوم ستور و لا حجاب فکان الخدم و الولاید یدخلون فربّما یرون منهم ما لا یحبّون، فامروا بالاستیذان فى تلک العورات و قد بسط اللَّه الرزق و اتخذ الناس الستور فرأى انّ ذلک اغنى عن الاستیذان، و ذهب قوم الى انها غیر منسوخة، روى عن موسى بن ابى عائشة قال سألت الشعبى عن هذه الآیة «لِیَسْتَأْذِنْکُمُ الَّذِینَ مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ» أ منسوخة هى؟ قال لا و اللَّه ما نسخت، قلت انّ الناس لا یعملون بها، قال اللَّه المستعان، و عن سعید بن جبیر فى هذه الآیة انّ ناسا یقولون نسخت و اللَّه ما نسخت و لکنّها مما یتهاون به الناس.
قوله: «وَ إِذا بَلَغَ الْأَطْفالُ مِنْکُمُ الْحُلُمَ» یرید الاحرار الّذین بلغوا، و الحلم رؤیا البالغ و منه سمّى البلوغ حلما و المحتلم و الحالم البالغ، و الحالم النّائم و المتحلم الّذى یرى الرؤیا، و فى الخبر، من تحلّم فى منامه فلا یخبرنا بتلعب الشیطان به‏، و معنى الآیة اذا بلغ الاطفال من احرارکم و ارادوا الدخول علیکم فلیستأذنوا فى جمیع الاوقات، «کَمَا اسْتَأْذَنَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» اى کما استأذن الّذین بلغوا و دخلوا من قبلهم، و قیل یعنى الّذین کانوا مع ابراهیم و موسى و عیسى علیهم السّلام.
«کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیاتِهِ» دلالاته و احکامه، «وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ» قال سعید بن المسیب یستأذن الرّجل على امّه انما انزلت هذه الآیة فى ذلک و سئل حذیفة أ یستأذن الرّجل على والدیه؟ قال نعم، ان لم تفعل رأیت منهما ما تکره قوله: «وَ الْقَواعِدُ مِنَ النِّساءِ» یعنى العجائز اللاتى قعدن على الولد و الحیض من الکبر فلا یلدن و لا یحضن، واحدتها قاعد بلاهاء لیدل بحذف الهاء على انّه قعود کبر، کما قالوا امرأة حامل لیدلّ بحذف الهاء على انه حمل حبل، و قالوا فى غیر ذلک قاعدة فى بیتها و حاملة على ظهرها، قال ابن قتیبة: سمّیت المرأة قاعدا اذا کبرت لانّها تکثر القعود، و قیل هنّ العجائز اللواتى اذا رآهن الرّجال استقذروهنّ، فامّا من کانت فیها بقیة من جمال و هى محل الشهوة فلا تدخل فى هذه الآیة، «اللَّاتِی لا یَرْجُونَ نِکاحاً» اى لا یطمعن فى ان تتزوجن لکبرهن، «فَلَیْسَ عَلَیْهِنَّ جُناحٌ أَنْ یَضَعْنَ ثِیابَهُنَّ» عند الرجال و هى الجلباب و الرداء الّذى فوق الثیاب و القناع الّذى فوق الخمار،» فاما الخمار لا یجوز وضعه، و قیل الثیاب، و فى هذه الآیة هى الملاحف و الاستعفاف هاهنا الاستتار بالملاحف، «غَیْرَ مُتَبَرِّجاتٍ بِزِینَةٍ» اى غیر مبدیات بزینة و التبرج اظهار محاسنها الّتى ینبغى ان تسرها، کالشعر و الذراع و النحر و السّاق اى لا یقصدن بوضعها ان یظهرن زینتهن، و قیل التبرج هاهنا و فى قوله: «وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّةِ الْأُولى‏» الخروج من البیت ظاهرة الزّینة. «وَ أَنْ یَسْتَعْفِفْنَ خَیْرٌ لَهُنَّ» اى التلبس خیر لها من التکشف، «وَ اللَّهُ سَمِیعٌ» لما یقال، «عَلِیمٌ» بما یقصد و ینوى «لَیْسَ عَلَى الْأَعْمى‏ حَرَجٌ» علماء تفسیر مختلفند در سبب نزول این آیت، ابن عباس گفت: چون این آیت فرو آمد که: «وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ» مسلمانان تحرّج نمودند از مواکلت نابینا و لنگ و بیمار گفتند ما را نهى کردند از خوردن مال بباطل و بهینه اموال طعام است که در پیش نهند و خورند و ایشان عاجزانند و ضعفااند و در خوردن مقاومت اصحا نتوانند و بر ایشان حیف رود و ضیق و آن گه خوردن مال بباطل باشد، ازین سبب تحرج کردند تا رب العزّة این آیت فرستاد و ایشان را رخصت داد در مواکلت ایشان، و باین تأویل «على» بمعنى «فى» است اى لیس علیکم فى مواکلة الاعمى و الاعرج و المریض حرج، سعید بن جبیر گفت و ضحاک: ضعیفان تحرج مینمودند از مواکلت اصحّا از بیم آن که ایشان را کراهیت آید خوردن با ما و ایشان را از آن رنج بود، و معنى آنست که برین ضعیفان حرج نیست که خورند از خانه‏هاى ایشان که نام برده‏اند درین آیت. مجاهد گفت اصحاب رسول (ص) بر یکدیگر مهربان و مشفق بودند، وقت بود که ازین ضعیفان یکى در خانه ایشان شدى بطلب طعام و در خانه ایشان طعام نبودى و رد کردن ایشان بى طعام روى نبود همى برخاستند و بخانه‏هاى خویش و پیوند میرفتند و ایشان را با خود میبردند طعام خوردن را، ضعیفان دست بآن طعام نمى‏بردند و تحرج مى‏نمودند یعنى که نه مالک طعام ما را خواند و سر طعام آورد تا رب العزه ایشان را درین آیت رخصت داد.
سعید مسیب گفت. جماعتى صحابه با رسول خدا بغزا رفتند و کلید گنجینه‏ها باین ضعیفان و خویشان سپردند و خوردن طعام ایشان را مباح کردند ایشان خود تحرج نمودند و نخوردند یعنى که ایشان غایبند و در غیبت ایشان طعام ایشان نخوریم تا رب العزة ایشان را باین آیت رخصت داد. حسن گفت: معنى آیت آنست که بر نابینا و لنگ و بیمار حرج نیست چون تخلف کند از جهاد، ایشان را تخلف از جهاد این آیت رخصت است، و بقول حسن سخن اینجا تمام شد که: «وَ لا عَلَى الْمَرِیضِ حَرَجٌ» پس بر استیناف گفت: «وَ لا عَلى‏ أَنْفُسِکُمْ» اى حرج فى ان تأکلوا من بیوتکم الى آخر الآیة. قومى گفتند «وَ لا عَلى‏ أَنْفُسِکُمْ» تا آخر آیه منسوخ است، در ابتدا در خانه‏هاى یکدیگر بى‏حجاب میرفتند و طعام که مییافتند میخوردند پس چون آیه آمد که: «لا تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتِکُمْ حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا» و «لا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلَّا أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ إِلى‏ طَعامٍ» این منسوخ گشت، و بیشترین علما بر آنند که اینجا نسخ نیست و معنى آن است که: و لا على انفسکم ان تأکلوا من بیوتکم، اى لا حرج علیکم ان تأکلوا من اموال عیالکم و ازواجکم، و بیت المرأة کبیت الزّوج، و قیل «مِنْ بُیُوتِکُمْ» اى بیوت اولادکم، جعل بیوت اولادهم بیوتهم لانّ ولد الرّجل من کسبه و ماله کماله، و فى الحدیث: «انت و مالک لا بیک» «أَوْ بُیُوتِ آبائِکُمْ أَوْ بُیُوتِ أُمَّهاتِکُمْ» قرأ حمزة وحده امّهاتکم بکسر الالف و المیم جمیعا. و قرأ الکسائى امّهاتکم بکسر الالف و فتح المیم، و قرأ الباقون بضمّ الالف و فتح المیم. «أَوْ بُیُوتِ إِخْوانِکُمْ أَوْ بُیُوتِ أَخَواتِکُمْ أَوْ بُیُوتِ أَعْمامِکُمْ أَوْ بُیُوتِ عَمَّاتِکُمْ أَوْ بُیُوتِ أَخْوالِکُمْ أَوْ بُیُوتِ خالاتِکُمْ أَوْ ما مَلَکْتُمْ مَفاتِحَهُ»
اى بیوت ما ملکتم مفاتحه. قال ابن عباس: عنى بذلک وکیل الرّجل و قیّمه فى ضیعته او ماشیته لا بأس علیه ان یأکل من ثمر ضیعته و یشرب من لبن ماشیته و لا یحمل و لا یدّخر. و قال الضحاک: یعنى من بیوت عبیدکم و ممالیککم و ذلک ان السیّد یملک منزل عبده، و المفاتح الخزائن لقوله: «وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ». قال عکرمة: اذا ملک الرّجل المفتاح فهو خازن فلا بأس ان یطعم الشی‏ء الیسیر. و قال السدى: الرجل یولى طعامه غیره یقوم علیه فلا بأس ان یأکل منه. و قیل هو ولى الیتیم له ان یتناول من ماله ما قال اللَّه: «وَ مَنْ کانَ فَقِیراً فَلْیَأْکُلْ بِالْمَعْرُوفِ و مفاتحه بیده». «أَوْ صَدِیقِکُمْ» الصدیق هو الّذى صدقک فى مودّته، و قیل هو الّذى یوافقک فى ظاهره و باطنه. قال ابن عباس: الصدیق اکبر من الوالدین الا ترى انّ اهل النّار لم یستغیثوا بالآباء و الامّهات بل قالوا فما لنا من شافعین و لا صدیق حمیم. فرخص اللَّه له ان یأکل من بیته بغیر اذنه، و قیل هو اذا دعاک الى ولیمة فحسب.
و کان الحسن و قتادة بریان دخول الرّجل بیت صدیقه و التحرم بطعامه من غیر استیذان منه فى الاکل بهذه الآیة، و دخل عبد اللَّه بن ادریس على الاعمش منصرفا من املاک و فى کمّه سکر فادخل الاعمش یده فى کمّه و اخذ من الشکر و قرأ «أَوْ صَدِیقِکُمْ» ابن عباس گفت این در شأن حارث بن عمرو فرو آمد که با رسول خدا (ص) بغزا شد و مالک بن زید را خلیفه کرد بر اهل خویش، چون باز آمد او را نزار و ضعیف دید، گفت چه رسید ترا که چنین ضعیف گشته‏اى؟ گفت: لم یکن عندى شی‏ء و تحرجت ان اکل من طعامک بغیر اذنک فانزل اللَّه تعالى «أَوْ صَدِیقِکُمْ» معنى آنست که بر مسلمانان تنگى نیست و بزهى نیست که درین خانه‏ها روند که نام ایشان درین آیت بردند و از طعام ایشان خورند اگر چه ایشان حاضر نباشند بشرط آنکه از آن طعام چیزى بر نگیرند که با خود بیرون آرند و نه از آن زادى سازند، این رخصتى است که اللَّه نهاد میان بندگان و لطفى که بفضل خود کرد با ایشان تا از دنائت اخلاق و تنگى نظر دور باشند و بخصال حمیده آراسته.
«لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَأْکُلُوا جَمِیعاً أَوْ أَشْتاتاً»، قومى بودند از عرب بنو لیث بن بکر از بنى کنانه عادت داشتند که تنها نخوردندى بى‏مهمان، کس بود از ایشان که بامداد تا شبانگاه منتظر مهمان نشستى یا کسى که با وى طعام خوردى پس اگر در شبانگاه هیچکس نیافتندى طعام خوردندى، این آیت ایشان را رخصت آمد که اگر خواهید با هم طعام خورید خواهید پراکنده. عکرمه گفت در شان قومى از انصار فرو آمد که چون بایشان مهمان رسیدى طعام نمیخورند مگر با مهمان، و قومى دیگر طعام با هم نمیخوردند از بیم آنکه یکى بیشتر خورد و یکى کمتر و بر بعضى از ایشان اجحاف رود، رب العزه ایشان را باین آیت رخصت داد که هر دو حالت ایشان را مباح است و در آن حرج نه، اگر خواهند تنها خورند و اگر خواهند بجمع، اشتات جمع شت اى متفرقین، و شتّى جمع شتیت، تقول شت الشی‏ء شتا و شتاتا، و شتّان اسم الفعل بنى على الفتح، و قیل نصب على المصدر و حکى فیه الکسر ایضا.
«فَإِذا دَخَلْتُمْ بُیُوتاً فَسَلِّمُوا عَلى‏ أَنْفُسِکُمْ» یعنى على اهالیکم و اولادکم، میگوید چون در خانه‏هاى خویش روید بر کسان خویش و عیال و اولاد خویش سلام کنید، و فى ذلک ما روى انس قال اوصانى رسول اللَّه (ص) فقال: «یا انس اسبغ الوضوء یزد فى عمرک، و سلّم على من لقیت من امّتى تکثر حسناتک و اذا دخلت بیتک فسلّم على اهل بیتک یکثر خیر بیتک، و صلى الصّلاة الضحى فانّها صلاة الاوّابین، و ارحم الصغیر و وقر الکبیر تکن من رفقایى یوم القیامة».
و قیل اذا دخلتم بیوتا خالیة لا احد فیه فسلّموا على انفسکم اى قولوا السّلام علینا و على عباد اللَّه الصالحین، ذکره قتادة و قال: حدثنا انّ الملائکة ترد علیه، و قال ابن عباس: هو المسجد اذ دخلته فقل السّلام علینا و على عباد اللَّه الصالحین. و فى روایة اخرى عن ابن عباس قال: ان لم یکن فى البیت احد فلیقل السّلام علینا من ربّنا و على عباد اللَّه الصالحین، السلام على اهل البیت و رحمة اللَّه.
روى جابر قال قال رسول اللَّه (ص): «اذا دخلتم بیوتکم فسلّموا على اهلها و اذا طعم احدکم طعاما فلیذکر اسم اللَّه فانّ الشیطان اذا سلّم احدکم لم یدخل بیته و اذا ذکر اسم اللَّه على طعامه فقال لا مبیت لکم و لا عشاء و ان لم یسلم حین یدخل بیته و لم یذکر اسم اللَّه على طعامه قال ادرکتم العشاء و المبیت.
و قیل «فَإِذا دَخَلْتُمْ بُیُوتاً فَسَلِّمُوا عَلى‏ أَنْفُسِکُمْ» یعنى على من فیها من المؤمنین. «المؤمنون کلّهم کنفس واحدة» هذا کقوله: «وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ».
و عن ابن مسعود قال قال رسول اللَّه (ص): «السّلام اسم من اسماء اللَّه تعالى فافشوه بینکم فان الرجل المسلم اذا مرّ بالقوم فسلّم علیهم فردّوا علیه کان له علیهم فضل و درجة بذکره ایّاهم بالسلام فان لم یردّوا علیه من هو خیر منهم و اطیب».
و عن ابى هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): «اذا وقف احدکم على المجلس فلیسلم فان بدا له ان یقعد فلیقعد، و اذا قام فلیسلم فان الاولى لیست باحق من الآخرة».
و قیل السلام و آمین فى الدعاء و الصف فى الصّلاة تکرمة هذه الامّة.
و معنى السلام اى لکم السلامة منّى، و قیل السلام اسم من اسماء اللَّه عز و جل و المعنى اللَّه حفیظ علیکم.
«تَحِیَّةً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ» نصب على المصدر اى تحیون انفسکم بما تحیّة، «مُبارَکَةً طَیِّبَةً» مبارکة بالاجر طیبة بالمغفرة. «کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیاتِ» یعنى اذا اراد اللَّه فرض شی‏ء علیکم بیّنة هذا البیان، «لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ» لکى تعقلوا و تفهموا، و قیل لتکونوا عقلاء صالحین.
قوله: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ» اى المؤمن من آمن باللّه و رسوله و اطاع رسوله فى جلیل الامر و دقیقه، «وَ إِذا کانُوا مَعَهُ عَلى‏ أَمْرٍ جامِعٍ» کالحجّة و العیدین و کلّ اجتماع فیه، و قیل هو الجهاد، و قیل مجلس تشاور و تدبیر حرب، «لَمْ یَذْهَبُوا» یعنى لم تخرجوا عنه، «حَتَّى یَسْتَأْذِنُوهُ» اى یستأذنوا رسول اللَّه تعظیما قال المفسرون کان رسول اللَّه اذا صعد المنبر یوم الجمعة و اراد الرّجل ان یخرج من المسجد لحاجة او عذر لم یخرج حتى تقوم بحیال رسول اللَّه بحیث یراه فیعرف انّه انّما قام یستأذن، فیأذن لمن شاء منهم، قال مجاهد: و اذن الامام یوم الجمعة ان یشیر بیده، و قیل هذا اذا لم یکن سبب یمنعه من المقام فان حدث سبب یمنعه من المقام بان یکونوا فى المسجد، فتحیض منهم امرأة او یجنب رجل او عرض له مرض فلا یحتاج الى الاستیذان: مفسران گفتند سبب نزول این آیت آن بود که روز خندق رسول خدا و یاوران در حفر خندق مجتمع بودند و آن کارى جامع بود، بعضى منافقان بى‏فرمان رسول (ص) و بى‏اذن وى بیرون شدند رب العالمین این آیت فرستاد گفت مؤمنان ایشانند که مطیع خدا و رسولند بهمه کار و در همه حال و چون در کارى جامع باشند بى‏دستورى رسول (ص) از آن باز نگردند آن گه گفت: «إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ أُولئِکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ» اصلى عظیم است در اصول تعظیم سنّت و بزرگداشت آن و متابعت آن.
«فَإِذَا اسْتَأْذَنُوکَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ» اى لمن علمت انّ له عذرا، این عمر خطّاب است که با رسول خدا بود در غزاة تبوک دستورى خواست تا باز گردد با اهل خویش رسول خدا او را گفت: انطلق فو اللَّه ما انت بمنافق و لا مر تاب.
«وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللَّهَ» اى لمن اذنت له لیزول عنهم بالاستغفار ملامة الانصراف، قال قتادة هذا ناسخة لقوله تعالى: «لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ».
«لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَیْنَکُمْ کَدُعاءِ بَعْضِکُمْ بَعْضاً» قال ابن عباس معناه احذروا دعاء الرّسول علیکم اذا اسخطتموه فانّ دعاءه موجب لیس کدعاء غیره، میگوید تعرض سخط رسول مکنید و او را بخشم میآورید و از دعاء وى بر خود بترسید، اگر او را بخشم آرید دعاء وى چون دعاء دیگران مپندارید، و حقیقت دانید که دعاء وى موجب است و در حال اجابت آید و چون تیرى سوى نشانه شود. مجاهد گفت معنى آنست که: لا تدعوه باسمه کما یدعوا بعضکم بعضا، رسول را بنام خویش مخوانید که گوئید یا محمّد یا ابا القاسم، لکن بنام تعظیم و تبجیل خوانید که یا نبىّ اللَّه یا رسول اللَّه، فاطمه زهرا او را میگفت یا رسول اللَّه، اى پدر، دیگران فرزندان و زنان و خویشان همچنین میگفتند یا رسول اللَّه، و قیل معناه اذا دعاکم لامر فعجلوا الاجابة و بادروا الیه کقوله: «اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ». ثم رجع الى حدیث المنافقین فقال: «قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الَّذِینَ یَتَسَلَّلُونَ مِنْکُمْ لِواذاً» التّسلل خروج خفیا متلطفا، و اللّواذ، الاستتار بالشى‏ء، یقال لاذ بالشی‏ء یلوذ به لیاذا و لاوذ یلاوذ ملاوذة و لواذا، قال الازهرى معنى اللواذ، الخلاف، اى یخالفون خلافا، کلبى گفت رسول خدا (ص) بروز آدینه خطبه کردى و در خطبه عیب منافقان گفتى، ایشان چون آن شنیدندى از راست و چپ نظر کردندى تا خود هیچکس از مؤمنان ایشان را مى‏بیند یا نه، چون کسى ایشان را ندیدى پوشیده از مسجد بگوشه‏اى بیرون شدندى، رب العالمین از روى تهدید و وعید گفت: «قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الَّذِینَ یَتَسَلَّلُونَ مِنْکُمْ لِواذاً» میداند اللَّه ایشان را که پنهان در پوشیدگى بیرون میشوند و فردا جزاء ایشان دهد.
«فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ» اى یخالفون امره «و عن» زیادة، و قیل معناه یعرضون عن امره، و قیل بعد امره، کقوله: «أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ» اى بعد جوع، و الهاء یعود الى اللَّه و قیل الى النبىّ، و الامر هو من امر الدّنیا، و قیل من امر الآخرة، «أَنْ تُصِیبَهُمْ فِتْنَةٌ» اى کفر بعد ایمان، و قیل بلیّة تظهر ما فى قلوبهم من النفاق، و قیل سلطان جائر یسلّط علیهم، و قیل الفتنة للعوام و البلاء للخواصّ و قیل الفتنة مأخوذ بها و البلاء معفوّ عنه و مثاب علیه، «أَوْ یُصِیبَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ» عقوبة شدیدة فى الآخرة.
ثم عظّم نفسه فقال: «أَلا إِنَّ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» ملکا و عبیدا، و قیل دلالة على وجوده و توحیده و کمال قدرته، «قَدْ یَعْلَمُ ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ» من الخیر و الشر و الایمان و النفاق فاحذروا مخالفته، «وَ یَوْمَ یُرْجَعُونَ إِلَیْهِ» یعنى یوم البعث، قرأ یعقوب وحده یرجعون بفتح الیاء و کسر الجیم، و قرأ الباقون یرجعون بضم الیاء و فتح الجیم، «فَیُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا» اى یجزیهم باعمالهم و یعاقبهم علیها، «وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ» لا یخفى علیه خافیة فیهما، روى الاعمش عن شقیق بن سلمة قال: شهدت ابن عباس فى الموسم فقرأ سورة النّور على المنبر و فسّرها فلو سمعت الرّوم لأسلمت.
رشیدالدین میبدی : ۲۵- سورة الفرقان- مکیة
۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
تَبارَکَ با برکت است الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقانَ آن که فرو فرستاد این نامه جدا کننده عَلى‏ عَبْدِهِ بر بنده خویش، لِیَکُونَ لِلْعالَمِینَ نَذِیراً (۱) تا جهانیان را آگاه کننده‏اى بود بیم نماى.
الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ آن خداوندى که او راست پادشاهى آسمان و زمین، وَ لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً و هیچ فرزندى نگرفت، وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ و او را هرگز در پادشاهى انباز نبود، وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ و بیافرید هر چیز را، فَقَدَّرَهُ تَقْدِیراً (۲) آن را اندازه‏اى نهاد و هنگام.
وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً و خدایان گرفتند فرود ازو، لا یَخْلُقُونَ شَیْئاً وَ هُمْ یُخْلَقُونَ خدایانى که هیچ چیز نیافرینند و ایشان خود آفریده‏اند، وَ لا یَمْلِکُونَ لِأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً و بدست ایشان نیست گزندى و نه سودى، وَ لا یَمْلِکُونَ مَوْتاً وَ لا حَیاةً و بدست ایشان نیست مرگى و زندگانى وَ لا نُشُوراً (۳) و نه باز انگیختن پس از مرگى.
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا ناگرویدگان گفتند: إِنْ هَذا إِلَّا إِفْکٌ افْتَراهُ این نیست مگر دروغى که او نهاده وَ أَعانَهُ عَلَیْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ و یارى داده او را بر ان گروهى دیگران، فَقَدْ جاؤُ ظُلْماً وَ زُوراً (۴) ناگفتنى و دروغ است که آوردند.
وَ قالُوا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ و گفتند این افسانهاى پیشینیان است، اکْتَتَبَها که نوشتن آن خواست، فَهِیَ تُمْلى‏ عَلَیْهِ بُکْرَةً وَ أَصِیلًا (۵)» تا آن را بر وى خوانند بامداد و شبانگاه.
قُلْ أَنْزَلَهُ گوى فرو فرستاد این نامه را، الَّذِی یَعْلَمُ السِّرَّ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ آن کس که نهان داند در آسمانها و زمینها، إِنَّهُ کانَ غَفُوراً رَحِیماً (۶) و اوست که همیشه آمرزگار بود و بخشاینده.
وَ قالُوا ما لِهذَا الرَّسُولِ و گفتند چیست این فرستاده را، یَأْکُلُ الطَّعامَ که خورش میخورد، وَ یَمْشِی فِی الْأَسْواقِ و در بازارها مى‏رود، لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مَلَکٌ چرا فریشته با او فرستاده نیست، فَیَکُونَ مَعَهُ نَذِیراً (۷) تا با وى هم آگاه کننده بود و ترساننده.
أَوْ یُلْقى‏ إِلَیْهِ کَنْزٌ، یا گنجى باو افکندندى، أَوْ تَکُونُ لَهُ جَنَّةٌ یَأْکُلُ مِنْها یا او را رزى بودى که از آن مى‏خوردید، وَ قالَ الظَّالِمُونَ و گفتند آن ستمکاران: إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَسْحُوراً (۸) پى نمى‏برید بمردى جادویى کرده با وى.
انْظُرْ کَیْفَ ضَرَبُوا لَکَ الْأَمْثالَ این شگفت نگر که چون ترا مثلها زدند، فَضَلُّوا که درماندند. فَلا یَسْتَطِیعُونَ سَبِیلًا (۹) و راه نیافتند.
تَبارَکَ الَّذِی إِنْ شاءَ با برکت آن خداى که اگر خواهد، جَعَلَ لَکَ خَیْراً مِنْ ذلِکَ ترا به دهد و کند جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ بهشتهایى که میرود زیر آن جویها وَ یَجْعَلْ لَکَ قُصُوراً (۱۰) و ترا کوشکها کند.
بَلْ کَذَّبُوا بِالسَّاعَةِ که ایشان خبر رستخیز مى‏دروغ شمرند، وَ أَعْتَدْنا لِمَنْ کَذَّبَ بِالسَّاعَةِ سَعِیراً (۱۱) و ساختیم ما آن کس را که دروغ شمرد خبر رستخیز آتشى سوزان.
إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ که آن گه که ایشان را بیند از جایى دور، سَمِعُوا لَها تَغَیُّظاً وَ زَفِیراً (۱۲) آواز آن شنوند و بانگ و زفیر.
وَ إِذا أُلْقُوا مِنْها مَکاناً ضَیِّقاً و چون ایشان را در دوزخ افکنند در آن جایگاه تنک، مُقَرَّنِینَ گردن بسته، دَعَوْا هُنالِکَ ثُبُوراً (۱۳)» بر خویشتن از آن جاى بزارند.
لا تَدْعُوا الْیَوْمَ ثُبُوراً واحِداً امروز بر خویشتن هلاک نه یک بار خوانید، وَ ادْعُوا ثُبُوراً کَثِیراً (۱۴) که هلاک فراوان خوانید.
قُلْ أَ ذلِکَ خَیْرٌ پیغامبر من گوى آن به، أَمْ جَنَّةُ الْخُلْدِ یا آن بهشت جاویدى، الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ آن که وعده دادند پرهیزگاران را؟.
کانَتْ لَهُمْ جَزاءً وَ مَصِیراً (۱۵) این ایشان را پاداش است و جایگاه.
لَهُمْ فِیها ما یَشاؤُنَ خالِدِینَ، ایشانراست در آن هر چه میخواهند جاویدان، کانَ عَلى‏ رَبِّکَ وَعْداً مَسْؤُلًا (۱۶) این وعده‏ایست از اللَّه درخواستنى است و بازخواستنى.
وَ یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ وَ ما یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ روز رستخیز بینگیزیم ایشان را و آنچه مى‏پرستند فرود از اللَّه از مردمان و فریشتگان، فَیَقُولُ أَ أَنْتُمْ أَضْلَلْتُمْ عِبادِی هؤُلاءِ گوید آن شما بودید که بى راه کردید بندگان من؟ أَمْ هُمْ ضَلُّوا السَّبِیلَ (۱۷) یا ایشان خود از راه بیفتادند؟ قالُوا سُبْحانَکَ گویند پاکى و بى‏عیبى ترا ما کانَ یَنْبَغِی لَنا أَنْ نَتَّخِذَ مِنْ دُونِکَ مِنْ أَوْلِیاءَ سزا نبود ما را که ما را بخدایى گرفتند فرود از تو وَ لکِنْ مَتَّعْتَهُمْ وَ آباءَهُمْ لکن برخوردار کردى ایشان را و پدران ایشان را، حَتَّى نَسُوا الذِّکْرَ تا یاد فراموش کردند، وَ کانُوا قَوْماً بُوراً (۱۸) و قومى بودند نیست شده.
فَقَدْ کَذَّبُوکُمْ بِما تَقُولُونَ پس دروغ زن کردند شما را در آنچه شما مى‏گفتید، فَما تَسْتَطِیعُونَ صَرْفاً نتوانند که از خویشتن باز گردانند.
وَ لا نَصْراً و نتوانند که یکدیگر را به کار آیند وَ مَنْ یَظْلِمْ مِنْکُمْ و هر که کافر شود از شما، نُذِقْهُ عَذاباً کَبِیراً (۱۹) بچشانیم او را عذابى بزرگ.
رشیدالدین میبدی : ۲۵- سورة الفرقان- مکیة
۱ - النوبة الثالثة
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بسم اللَّه الخالق البارئ المصوّر، بسم اللَّه الواحد الفاطر المدبّر، بسم اللَّه القادر القاهر المقتدر السّلام المؤمن المهیمن العزیز الجبّار المتکبّر.
فسبحان من ردّد العبد فى هذه الایة بین صحو و محو، کاشفه بنعت الالهیة فاشهده جلاله، ثم کاشفه بنعت الرحمة فاشهده جماله. نام خداوندى مقدّر و مقتدر، فاطر و مدبّر، خالق و مصوّر، اولست و آخر، باطن است و ظاهر، نه باوّل عاجز و نه بآخر، از کیف باطن است و بقدرت ظاهر. خداوندى که دلها بیاسود بسماع نام او، سرها بیفروخت بیافت نشان او، جانها آرام گرفت بشهود جلال او و جمال او. خداوندى که هر که با او پیوست از دیگران ببرید، هر که قرب او طلبید چه گویم که از محنتها و بلیّتها چه دید. شعر:
فوحشى الطبیعة مستهام
نفور القلب تأباه الدیار
جبالیّ التالف ذو انفراد
غریب اللَّه مأواه القفار
اى جلالى، که هر که بحضرت تو روى نهاد عالمیان خاک قدم او توتیاى حدقه حقیقت خود ساختند. اى عزیزى، که هر که بدرگاه عزت تو باز آمد همه آفریدگان خود را علاقه فتراک حضرت او گردانیدند. غلام آن مشتاقم که بر سر کوى حقیقت آتشى بیفروزد! حبّذا روزى که خورشید جلال تو بما نظر کند! عزیزا وقتى که مشتاقى از مشاهده جمال تو خبرى دهد، جان طعمه سازم بازى را که در فضاى طلب تو پروازى کند. دل نثار کنم محبّى را که بر سر کوى تو آوازى دهد. غالیه گردیم مر عارضى را که از شراب شوق تو رنگى گیرد! رشک بریم بر چشمى که از درد نایافت تو اشکى ببارد. غلام آن لافیم که هر وقتى مفلسان بى‏سرمایه زنند نه آن مفلسان میگویم که تو دانى. جوانمردانى را میگویم که ایشان را در بدو ارادت مجاهدت عظیم بود، خواستى گرم و ریاضتى تمام، سرى صافى و دلى بى‏خصومت و سینه‏اى بى‏معصیت، این سرمایه‏ها بدست آورده، آن گه همه بر کف صدق نهاده و بباد بى‏نیازى برداده، و مفلس‏وار در پس زانوى حسرت نشسته و بزبان شکستگى میگوید:
پرآب دو دیده و پرآتش جگرم
پرباد دو دستم و پر از خاک سرم‏
«تبارک» مفسران تفسیر این کلمه بر سه وجه کرده‏اند چنان که در نوبت دوم شرح دادیم و وجوه ثنا بر حق جلّ جلاله بر آن سه وجه منحصرست: اگر گوئیم تبارک اى دام و ثبت من لم یزل و لا یزال، ثنایى است بذکر ذات او و حق او جلّ جلاله.
و اگر گوئیم تعالى و ارتفع و تکبر، ثنایى است بذکر وصف او و عزّ او. و اگر گوئیم هو الذى یجی‏ء البرکة من قبله، ثنایى است بذکر احسان او و فضل او با بندگان او: اول اشارت است بوجود احدى و کون صمدى، دوم اشارت است بصفات سرمدى و عزت ازلى، سوم اشارت است بکارسازى و بنده‏نوازى و مهربانى. و شرط بنده آنست که چون ثناء حق جلّ جلاله آغاز کند و زبان خویش بستایش او بگشاید مجرّد و منفرد گردد، نه بر دل غبارى، نه بر پشت بارى، نه در سینه آزارى، نه با کس شمارى. تخته خود از غبار اغیار سترده، نهاد خود را زهر قهر چشانیده و همت خود از ذروه عرش گذرانیده. گوى طرب در میدان طلب انداخته، تیغ قهر از نیام رجولیّت آخته، خان و مان بشریّت بجملگى واپرداخته، بر نطع عشق مهره دل‏باخته، جامه جفا چاک کرده، لباس وفا دوخته، از دو کون رمیده و با دوست آرمیده.
پیر طریقت گفت: دانى که دل کى خوش شود؟ که حق ناظر بود. دانى که کى خوش بود؟ که حق حاضر بود.
الدار خالیة، و الرّوح صافیة،
و النفس صادیة، و الوصل مامول.
الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى‏ عَبْدِهِ اى عبده الاخلص و نبیّه الاخص و حبیبه الادنى و صفیّه الاولى، لِیَکُونَ لِلْعالَمِینَ نَذِیراً اى لیکون للخلق سراجا و نورا یهتدون به الى احکام القرآن، و یستدلّون به على طریق الحق و منهاج الصدق. چه زیان دارد مصطفى عربى را بعد از آن که خورشید فلک سعادت بود و ماه آسمان سیادت، مشترى عالم علم، درّ صدف شرف، طراز کسوت وجود، مفتاح در رشاد، مصباح سراى سداد اگر آن مدبران صنادید قریش از سر سبکبارى و سبکسارى و طیش خود گویند: إِنْ هَذا إِلَّا إِفْکٌ افْتَراهُ و منادى عزّت اینک ندا میگوید که: نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى‏ عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعالَمِینَ نَذِیراً. سیّدى که منشور تقدّم کونین در کمر کمال داشت، و خال اقبال برخسار جمال داشت، صد هزار و بیست و اند هزار نقطه نبوّت در پیش براق عزّ او «طرّقوا طرّقوا» میزدند و خود از غایت تواضع در عالم بندگى بر خرکى مختصر نشستید، ور غلامى سیاه او را بدعوت خواندید اجابت کردید. گهى مرکب وى براق انور، و گهى مرکب وى حمارى مختصر، افسار وى از لیف و پالان وى از لیف. آرى مرکب مختلف بود امّا در هر دو حالت راکب یک صفت و یک همت و یک ارادت بود، اگر بر براق بود در سرش نخوت نبود، و اگر بر حمار بود بر رخسار عزّ نبوتش عار و مذلّت نبود، کسى که بر منشور سعادت وى این طغراء سیادت و عزّت کشیده باشند که: وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ، غبار مذلت بر اساریر جبین او کى نشیند؟ در صفات او صلوات اللَّه علیه مى‏آید که: «کان طلق الوجه بسّاما من غیر ضحک، محزونا من غیر عبوسة، متواضعا من غیر مذلة».. در بندگى افکندگى داشت و خلایق اولین و آخرین کیمیاى کمال عزّت از آستانه مجد او فراز مى‏رفتند.
دنوت تواضعا و علوت مجدا
فشأناک انحدار و ارتفاع‏
کذاک الشّمس تبعدان تسامى
و یدنو الضوء منها و الشعاع
آفتاب که خسرو سیّارگان و شاه ستارگان است چون از برج شرف خویش سر برزند، اگر اهل عالم دامن همم درهم بندند. تا ذرّه‏اى از عین انوار او بدست آرند نتوانند، لکن او خود بحکم کرم و تواضع چنان که در کوشک سلطان و سراى خواجگان بتابد، در کلبه ادبار گدایان و زاویه اندوه درویشان هم بتابد. و از کمال تواضع او بود صلوات اللَّه علیه که مشرکان مکه بتعییر گفتند: «ما لِهذَا الرَّسُولِ یَأْکُلُ الطَّعامَ وَ یَمْشِی فِی الْأَسْواقِ؟» چیست این پیغامبر را که طعام میخورد و در بازارها میرود و بدست خویش طعام با خانه مى‏برد و با درویشان و گدایان مى‏نشیند؟ و کذا کان السّیّد صلوات اللَّه علیه کان یعلف البعیر و یقم البیت و یخصف النعل و یرفع الثوب و یحلب الشاة و یأکل مع الخادم و یطحن معه اذا اعیى، و کان لا یمنعه الحیاء ان یحمل بضاعته من السوق الى اهله. و کان یصافح الغنى و الفقیر و یسلّم مبتدء و لا یحقر ما دعى الیه و لو الى حشف التّمر، و کان یعود المریض و یشیع الجنازة و یرکب الحمار و یجیب دعوة العبید، و کان یوم قریظة و النضیر على حمار مخطوم بحبل من لیف علیه اکاف من لیف. مشرکان او را باین خصال پسندیده و اخلاق ستوده مى‏عیب کردند و طعن زدند از آنکه دیده‏هاى ایشان خیره شده انکار بود، برمص کفر آلوده، هرگز توتیاى صدق نیافته لا جرم جمال نبوّت و عزّت رسالت از دیده‏هاى نامحرم ایشان در پرده غیرت شد، تا هرگز او را به ندیدند و چنان که سیّد بود صلوات اللَّه علیه به نشناختند.
وَ تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ. جمال نبوّت را دیده‏اى باید چون دیده صدیق اکبر زدوده استغفار، دیده‏اى چون دیده عمر روشن کرده صبح قبول ازل، دیده‏اى چون دیده عثمان باز کرده اقبال غیب، دیده‏اى چون دیده على سرمه کشیده حکم حقّ تا ایشان را بخود بار دهد و جلال عزّت نبوت بحکم لطف ازل بر ایشان مکشوف گردد، و سیّد (ص) ایشان را از روى تعطّف و تلطّف گوید: «انّما انا لکم مثل الوالد لولده».
رشیدالدین میبدی : ۲۵- سورة الفرقان- مکیة
۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَکَ مِنَ الْمُرْسَلِینَ الآیة، قال جعفر بن محمد (ع) فى هذه الایة: ان اللَّه تعالى و تقدس لم یبعث رسولا الا اباح ظاهره للخلق یأکل معهم على شروط البشریة و منع سره عن ملاحظاتهم و الاشتغال بهم، لان اسرار الانبیاء فى روح المشاهدة لا یفارقها بحال.
آفتابى است، اى جوانمرد، که آن را آفتاب عنایت گویند از مشرق ازل برآید، بر هر سینه‏اى که تابد در سعادت و کرامت برو گشاید.
سرّ او معدن راز پادشاه گردد، بهر حالى که بود و بهر کویى که رود مقصدش درگاه اللَّه بود. دست تصرّفش از کونین کوتاه بود، پاى عشقش همیشه در راه بود، بر پیشانیش نشان اقبال بود، در دیده یقینش نور اعتبار افعال ذو الجلال بود، بر رخسارش گل نوال بود، در مشامش روایح نفحات روضه وصال بود. بر سرش تاج وقار، در برش حلّه افتقار. بر ظاهرش کسوت عبودیّت، در باطنش نظر ربوبیّت. اینست صفت پیغامبران و رسولان که خیار خلق‏اند و صفوت بشراند، اعلام اسلام‏اند و امان جهان‏اند، بر سر کوى شریعت داعیان‏اند و بر لب چشمه حقیقت ساقیان‏اند.
از روى اشارت مفهوم آیه آنست که در ظاهر با خلق‏اند بحکم بشریّت، در خورد و خواب و در باطن با حقّ‏اند بنعت مشاهدت در انس وصال بى‏حجاب مصطفى (ص) چون فا بشریّت خودنگرست خود را چون ایشان دید، گفت: إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ، چون فا خصوصیّت نبوّت و عزّ رسالت نگرست گفت: لست کاحدکم و چنان که بر عالمیان فضل داشت بر پیغامبران و رسولان هم فضل داشت، نه دیگر پیغامبران چون وى بودند نه برهان نبوّت ایشان چون برهان نبوّت وى بود. برهان نبوّت انبیا از راه دیده‏ها درآمد و برهان نبوّت محمد عربى از راه دلها درآمد. برهان نبوّت ابراهیم و معجزه وى آتش اعدا بود، معجزه موسى ید بیضا بود، معجزه عیسى احیاء موتى بود. این همه ظاهر و آشکارا بود و محلّ اطّلاع دیده‏ها بود. امّا معجزه مصطفى بوستان دوستان بود، مستان شربت محبّت را گلستان بود. یقول اللَّه تعالى: بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیِّناتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ. بلى مصطفى را معجزات بسیار بود که محلّ اطّلاع دیده‏ها بود، چون انشقاق قمر و تسبیح حجر و کلام ذئب و اسلام ضبّ و غیر آن، لکن مقصود آنست که موسى تحدّى بعصا کرد و عیسى تحدّى بدم خود کرد و مصطفى تحدّى به کلام حقّ کرد که: فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ. اى محمد تو چون بامّت روى دمى و عصایى با خود مبر که دم نصیب بیماران بود، عصا راندن خران را شاید. تو صفت قدم ما بشحنگى با خود ببر تا معجزت تو صفت ما بود نه صفت تو، تا چنان که پیغامبران چون تو نه‏اند معجزت ایشان نیز چون معجزت تو نباشد.
یَوْمَ یَرَوْنَ الْمَلائِکَةَ لا بُشْرى‏ یَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِینَ آن مدبران و بدبختان بحکم آن که زخم خوردگان عدل ازل بودند، بر رسول خدا اقتراح آیات کردند، دو چیز خواستند: یکى رؤیت ملائکه، دیگر رؤیت حقّ جلّ جلاله. و ذلک فى قوله: لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْنَا الْمَلائِکَةُ أَوْ نَرى‏ رَبَّنا. ایشان را جواب دادند که یکى فریشتگان را بینید روز مرگ و روز قیامت با عذاب و عقاب، و گفت: «لا بشرى» یعنى نه‏ فریشتگان رحمت، آن گه گفت: وَ یَقُولُونَ، حِجْراً مَحْجُوراً اى حراما محرّما یعنى رؤیة اللَّه تعالى علیکم. دیدار حقّ جلّ جلاله که خواستند، ایشان را جواب دهند که آن بر شما حرام است، که دیدار اللَّه بصفت رضا نه سزاى کافرانست، چه کافران را یک دیدار است بصفت غضب در عرصه قیامت در وقت تجلّى عامّ پیش از آن که مؤمنان در بهشت شوند. همانست که جاى دیگر گفت: کَلَّا إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ.
یعنى عن رؤیة الرّضا، لانّ لهم رؤیة السخط و الغضب. این آیت دلیلى ظاهر است که مؤمنان را حجاب نیست و حساب با ایشان بجز عتاب نیست.
اى جوانمرد! هر که از دوست محجوب است در عین بلیّت است ور چه کلید خزاین ملک در آستین دارد، و هر که بلطف دوست مجذوب است در عین عطیّت است ور چه نان شبانگاه ندارد. سرى سقطى گفت: اللّهمّ مهما عذّبتنى فلا تعذّبنى بذلّ الحجاب! بار خدایا بهر چه عذابم کنى فرمان تراست امّا بحجاب عذابم مکن که طاقت حجاب تو ندارم.
وَ قَدِمْنا إِلى‏ ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ الآیة... یکى از پیران طریقت این آیت میخواند گفت: مرا در همه قرآن این آیت خوش آید که ربّ العزّة میگوید: وَ قَدِمْنا إِلى‏ ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً. چون این اعمال آلوده ما بباد بى‏نیازى بردهد معاملت با ما جز بمحض فضل خود نکند، و آنچه بفضل خود کند سزاى کرم او بود و سزاى کرم او ما را به از سزاى اعمال ما آن گه گفت: او را جلّ جلاله بر ما حقّها است از طاعت و عبادت، لکن ما خود در نهاد خود مفلسیم و او جلّ جلاله بافلاس ما حکم کرده و حاکم چون بافلاس کسى حکم کند خصم را از وى چیزى نیاید، وَ إِنْ کانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلى‏ مَیْسَرَةٍ، هر که مفلس است واجب است که وى را مهلت دهند تا آن گه که سرمایه بدست آرد، و ما سرمایه جز بآن جهان بدست نخواهیم آورد که گنج فضل او بر سر ما نثار کند. ما بهستى خویش توانگر نیستیم، بصفت وى توانگریم، از ما و عمل ما چیزى نیاید، کارى که گشاید از فضل وى گشاید و ما را که پذیرفت نه بصورت معاملت پذیرفت، بآن تعبیه گاهى پذیرفت که منظور نظر علم ازل است. هر چه در عالم چیز است تبع آن تعبیه است. باش تا فردا که آن تعبیه آشکارا کند و در خزانه‏ها باز نهد، خزانه رحمت بعاصیان دهد خزینه فضل بمفلسان دهد. تا هم از خزینه وى حقّ وى بگزارد، زیرا که بندگان از آن خود حقّ وى نتوانند گزارد.
پیر طریقت گفت: الهى هر چه مى‏نشان شمردم پرده بود و هر چه مى‏مایه دانستم بیهده بود. الهى یک بار این پرده من از من بردار و عیب هستى من از من وادار! و مرا در دست کوشش بمگذار! الهى کرد ما کرد ما در میار، و زیان ما از ما وادار! اى کردگار نیکوکار آنچه بى‏ما ساختى بى‏ما راست دار! و آنچه تو برتاوى بما مسپار !.
رشیدالدین میبدی : ۲۵- سورة الفرقان- مکیة
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: أَ لَمْ تَرَ إِلى‏ رَبِّکَ نمى‏بینى بخداوند خویش، کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ؟ که چون سایه کشید ؟ وَ لَوْ شاءَ لَجَعَلَهُ ساکِناً و اگر خواستى آن کردى ایستاده آرمیده ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَیْهِ دَلِیلًا (۴۵) آن گه آفتاب را بر آن سایه نشان نماى کردیم و بر پى او رونده.
ثُمَّ قَبَضْناهُ إِلَیْنا قَبْضاً یَسِیراً (۴۶) آن گه ما خود مى‏گیریم آن سایه را باز گرفتنى آسان.
وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ لِباساً او آن کس است که شب در شما پوشید و آن را پوشش شما کرد، وَ النَّوْمَ سُباتاً و خواب شما را آسایش کرد، وَ جَعَلَ النَّهارَ نُشُوراً (۴۷) و بامداد روز ماننده رستخیز کرد،.
وَ هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ الرِّیاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ او آنست که بادها گشاد در هوا پیش ببخشایش خویش، وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُوراً (۴۸) و فرو فرستادیم از آسمان آبى پاک.
لِنُحْیِیَ بِهِ بَلْدَةً مَیْتاً تا زنده کنیم بآن شهرى مرده، وَ نُسْقِیَهُ بیاشامانیم آن را، مِمَّا خَلَقْنا أَنْعاماً از آنچه آفریدیم چهارپایان را، وَ أَناسِیَّ کَثِیراً (۴۹) و مردمان فراوان را.
وَ لَقَدْ صَرَّفْناهُ بَیْنَهُمْ میگردانیم میان ایشان لِیَذَّکَّرُوا تا پند ما پذیرند، فَأَبى‏ أَکْثَرُ النَّاسِ إِلَّا کُفُوراً (۵۰) پس سر باز زد بیشتر مردمان که نه مگر ناسپاسى.
وَ لَوْ شِئْنا و اگر ما خواستید، لَبَعَثْنا فِی کُلِّ قَرْیَةٍ نَذِیراً (۵۱) ما فرستادید در هر شهرى آگاه کننده.
فَلا تُطِعِ الْکافِرِینَ نگر تا فرمان کافران نبرى، وَ جاهِدْهُمْ بِهِ و باز کوش با ایشان جِهاداً کَبِیراً (۵۲) باز کوشیدنى بزرگ.
وَ هُوَ الَّذِی مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ او آنست که فراهم گذاشت دو شاخ آب در دریا: هذا عَذْبٌ فُراتٌ این آبى سخت خوش وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ و این شورابى سخت تلخ وَ جَعَلَ بَیْنَهُما بَرْزَخاً و میان آن دو دریا جدایى ساخته، وَ حِجْراً مَحْجُوراً (۵۳) بسته‏اى بازداشته.
وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً او آنست که از آب مردم آفرید، فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً آن را نژاد کرد و خویش و پیوند وَ کانَ رَبُّکَ قَدِیراً (۵۴) و خداوند تو تواناى است همیشى.
وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ و مى‏پرستند فرود از اللَّه ما لا یَنْفَعُهُمْ وَ لا یَضُرُّهُمْ چیزى که نه سود کند ایشان را و نه زیان، وَ کانَ الْکافِرُ عَلى‏ رَبِّهِ ظَهِیراً (۵۵) کافر همیشه دیو را هم پشت است و بر اللَّه یاور و پشت برو گردانیده.
وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا مُبَشِّراً وَ نَذِیراً (۵۶) و نفرستادیم ترا مگر بشارت دهى بیم نمایى،.
قُلْ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ گوى نمى‏خواهم از شما برین پیغام هیچ مزدى إِلَّا مَنْ شاءَ أَنْ یَتَّخِذَ إِلى‏ رَبِّهِ سَبِیلًا (۵۷) مگر آن را تا هر که خواهد بخداوند خویش راه جوید.
وَ تَوَکَّلْ عَلَى الْحَیِّ الَّذِی لا یَمُوتُ کار بسپار و پشت باز کن بآن زنده که هرگز نمیرد، وَ سَبِّحْ بِحَمْدِهِ و بستاى او را بپاکى او وَ کَفى‏ بِهِ بِذُنُوبِ عِبادِهِ خَبِیراً (۵۸) و آگاه و بسنده دان او را و دانا بگناه بندگان او.
الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ او که بیافرید آسمانها را و زمینها را وَ ما بَیْنَهُما و آنچه در میان آنست فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ در شش روز، ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ الرَّحْمنُ آن گه مستوى شد بر عرش رحمن، فَسْئَلْ بِهِ خَبِیراً (۵۹) خبر او ازو پرس که او آگاه ازو.
وَ إِذا قِیلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ و آن گه که ایشان را گویند که سجود کنید رحمن را، قالُوا وَ مَا الرَّحْمنُ گویند چه چیز است رحمن؟ أَ نَسْجُدُ لِما تَأْمُرُنا باش تا سجود کنیم ما از بهر آنکه مى‏فرمایى ما را؟ وَ زادَهُمْ نُفُوراً (۶۰) ایشان را رمیدن میفزاید.
رشیدالدین میبدی : ۲۵- سورة الفرقان- مکیة
۳ - النوبة الثالثة
قوله: أَ لَمْ تَرَ إِلى‏ رَبِّکَ، این آیت از روى ظاهر بیان معجزه مصطفى (ص) است و بر معنى فهم اهل حقایق، اشارت بتخاصیص قربت و تضاعیف کرامت او. امّا بیان معجزه آنست که رسول خدا علیه السلام در بعضى سفرها وقت قیلوله زیر درختى فرود آمد. یاران جمله با وى و سایه درخت اندک بود، ربّ العزّة جلّ جلاله بقدرت خویش اظهار معجزه مصطفى (ص) را سایه آن درخت بکشید چندان که همه لشکر اسلام را در سایه آن درخت جاى بود. در آن حال ربّ العزّة این آیت فرو فرستاد و این معجزه ظاهر گشت. اما بیان تخصیص قربت و زلفت آنست که: أَ لَمْ تَرَ إِلى‏ رَبِّکَ خطاب با حاضرانست و تشریف مقربانست. موسى (ع) بر مقام مناجات طمع در دیدار حق کرد گفت: أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ جلال عزّت احدیت میل قهر در دیده قدس او کشید که: لَنْ تَرانِی و با مصطفى گفت: أَ لَمْ تَرَ إِلى‏ رَبِّکَ؟ اى محمد نه مرا مى‏بینى و در من نگرى؟ دیگر چه خواهى؟
اى جوانمرد! گمان مبر که آن کس که بمشاهدت عزّت ذو الجلال رسد ذرّه‏اى از عشق و شوق او کم گردد. در جگر ماهى تپشى است که اگر همه بحار عالم را جمع کنى ذرّه‏اى از آن تپش بننشاند. دلى که آن دلست امروز در کار است و فردا هم در کار، امروز در عین شوق و فردا در عین ذوق، یک سرّ از اسرار أَ لَمْ تَرَ إِلى‏ رَبِّکَ آنست که بشر اگر چه مخصوص بود بتخاصیص قربت، او را هرگز نرسد که تقاضاى دیدار عزّت ذى الجلال کند مگر که هم دیدار، خود بتقاضاى جمال آید. بیان این رمز در آن خبر است که مصطفى گفت: «اذا دخل اهل الجنّة الجنة نودوا یا اهل الجنّة انّ لکم عند اللَّه موعدا یرید ان ینجز ینجزکموه»
الحدیث الى آخره، این خود درجه عامّه مؤمنان است که بدرجات و منازل خویش آیند، و با اتباع و قهرمانان و خدم و اهل مملکت خویش الف گیرند، آن گه بتقاضاى عزّت بمشاهده احدیّت رسند. باز قومى که خداوندان عین‏اند از صفات خویش مجرّد گشته و بعین فطرت خویش رسیده. پیش از آن که بمراقى دولت بهشت پیوندند، جمال ربوبیت راه ایشان بگیرد رداء کبریا را کشف کند، فیشهدهم بجماله و یتجلّى لهم بجلاله قبل وصولهم الى المنازل و الدرجات، فذلک قوله عزّ و جل: إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ، و یقال: أَ لَمْ تَرَ إِلى‏ رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ اى مد ظل العصمه قبل ان ارسلک الى الخلق.
وَ لَوْ شاءَ لَجَعَلَهُ ساکِناً اى جعلک مهملا و لم یفعل، بل جعل الشمس التی طلعت من صدرک عَلَیْهِ دَلِیلًا.
ثُمَّ قَبَضْناهُ إِلَیْنا قَبْضاً یَسِیراً هذا خطاب من اسقط عنه الرسوم و الوسائط.
قوله: وَ هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ الرِّیاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ اشارت است بباد رعایت که از مهبّ عنایت وزد بر دلهاى مؤمنان تا هر چه خاشاک مخالفت بود و انواع کدورت از آن دلها پاک بروبد و شایسته قبول کرامات و ارادات حق گرداند. بنده چون نسیم روح آن ریاح بسینه وى رسد زوائد موارد طلبد و روائح آن سعادت و عنایت جوید، ربّ العزة بمهربانى و لطف خویش چهار در بر وى گشاید: در احسان و در نعمت و در طاعت و در محبت، بنده بحکم بشریت از راه کنودى خویش درآید که: إِنَّ الْإِنْسانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ و آن در احسان بر خود به بندد، حق جل جلاله رسول کرامت فرستد با کلید تجاوز و عفو که: انا استر اسائتک برحمتى فانى سیّد لطیف و انت عبد ضعیف، فذلک قوله: وَ هُوَ الَّذِی یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ یَعْفُوا عَنِ السَّیِّئاتِ. همچنین رب العزة در نعمت بر بنده گشاید، بنده بکفران پیش آید که: إِنَّ الْإِنْسانَ لَکَفُورٌ مُبِینٌ، و آن در بر خود به بندد بتقصیر در شکر. حق جل جلاله رسول فضل فرستد با کلید منّت و گوید: ان قصرت انت فى شکرى فلا اقصر انا فى برى، فذلک قوله: قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ، سوم در طاعت است که بر بنده گشاید اللَّه و بنده بمعصیت آن در بر خود ببندد. حق تعالى رسول مغفرت فرستد با کلید توبت که: ان اذنبت ذنبا فانا اغفر لک و لا ابالى فذلک قوله: إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً، چهارم در محبت است که اللَّه بلطف خود بر بنده گشاید بنده بجفا پیش آید، بدلیرى و بد عهدى آن در بر خود به بندد، رب العزّة رسول حلم فرستد با کلید ستر که: عبدى! ان اجترأت على سوء المعاملة تجاوز عنک لانى حبیبک و انا الذى قلت: یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ.
قوله: وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُوراً قال النصرآبادی: هو الرّش الذى یرشّ من میاه المحبّة على قلوب العارفین فتحیا به نفوسهم باماتة الطبع فیها ثم یجعل قلبه اماما للخلق یفیض برکاته علیهم فتصیب برکات نور قلبه کل شى‏ء من ذوات الارواح.
قال اللَّه تعالى: وَ نُسْقِیَهُ مِمَّا خَلَقْنا أَنْعاماً وَ أَناسِیَّ کَثِیراً.
وَ لَوْ شِئْنا لَبَعَثْنا فِی کُلِّ قَرْیَةٍ نَذِیراً. این همچنانست که جایى دیگر گفت: وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ، و مقصود آنست که رب العزة مى‏خواهد تا دوستان و خواص بندگان خود را پیوسته معصوم دارد از آنکه ایشان را با خود التفاتى بود یا با روش خویش نظرى کنند. موسى کلیم (ع) وقتى ضجرتى نمود و متبرّم گشت از بنى اسرائیل از آنکه سؤال بسیار میکردند از وى. رب العزة تأدیب وى را آن شب بهزار نبى وحى فرستاد از انبیاء بنى اسرائیل. بامدادان همه رسولان بودند، وحى گزاران و پیغام رسانان، خلق همه روى بایشان نهادند و موسى را تنها بگذاشتند، موسى در خود افتاد تنگدل و غمگین، در اللَّه زارید و تضرّع کرد، گفت: بار خدایا! طاقتم نماند فریاد من رس و بر من ببخشاى. رب العزّة مراعات دل موسى را هم در آن روز قبض ارواح آن رسولان کرد و موسى بسر وقت خویش بازگشت.
وَ هُوَ الَّذِی مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ، هو یک حرف است فرد است اشارت فرا خداوند فرد. نه نام است و نه صفت اما اشارت است فرا خداوندى که او را نام است و صفت، و آن یک حرف، ها است، و واو قرارگاه نفس است. نه‏بینى که چون تثنیه کنى هما گویى نه هو ما؟ تا بدانى که آن خود یک حرف است تنها دلیل بر خداوند یکتا، همه اسامى و صفات که گویى، از سر زبان گویى، مگر هو که از میان جان برآید از صمیم سینه و قعر دل رود. زبان و لب را با وى کارى نیست مردان راه دین و خداوندان عین الیقین که دلهاى صافى دارند و همتهاى عالى و سینه‏هاى خالى، چون از قعر سینه ایشان این کلمه سر برزند مقصود و مفهوم ایشان جز حق جل جلاله نبود، و تا چنین جوانمردى نبود خود حقیقت هویت بر وى مکشوف نگردد.
آن عزیزى در راهى میرفت درویشى پیش وى باز آمد، گفت: از کجا مى‏آیى؟
گفت: هو، گفت: کجا مى‏روى؟ گفت: هو، گفت: مقصودت چیست؟ گفت: هو، از هر چه سؤال میکرد وى میگفت هو. این چنانست که گفته‏اند:
از بس که دو دیده در خیالت دارم
در هر چه نگه کنم تویى پندارم‏
مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ، البحر الملح لا عذوبة فیه و العذب لا ملوحة فیه و هما فى الجوهریّة واحد و لکنّه سبحانه بقدرته غایر بینهما فى الصّفة، کذلک خلق القلوب بعضها معدن الیقین و العرفان و بعضها محل الشک و الکفران.
عَذْبٌ فُراتٌ اشارت است فرا دل دوستان که بنور هدى روشن است، بزیور ایمان آراسته و شعاع آفتاب توحید درو تافته، و مِلْحٌ أُجاجٌ اشارت است فرا دل بیگانگان که بظلمات کفر و کدورات شک تاریک گشته و در حیرت جهل بمانده. آن یکى را خلعت رفعت پوشیده بلا میل و آن یکى را قید مذلّت و اهانت بر پاى نهاده بلا جور. آرى چون رب العزة خواهد که بنده‏اى را تاج اعزاز بر سر نهد بر بساط راز او را راه دهد و راه ایمان بر وى روشن دارد، و چون خواهد که داغ خسار بر رخسارش نهد، بسوط انتقام از مقام قربش براند. وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ وَ تَوَکَّلْ عَلَى الْحَیِّ الَّذِی لا یَمُوتُ.
سأل رجل ابن سالم: أ نحن مستعبدون بالکسب او بالتوکل؟ فقال ابن سالم: التوکل حال رسول اللَّه و الکسب سنة رسول اللَّه (ص). و انما استنّ لهم الکسب لضعفهم حین اسقطوا عن درجة التوکل الذى هو حاله. فلمّا سقطوا عنه لم یسقطهم عن درجة طلب المعاش بالمکاسب الذى هو سنته و لو لا ذلک لهلکوا. و عن محمد بن عبد اللَّه الفرغانى یقول: سمعت ابا جعفر الحداد یقول: مکثت تسع عشر سنة اعتقد التوکل و انا اعمل فى السوق فآخذ کل یوم اجرتى و لا استریح منها الى شربة ماء و لا الى دخلة حمّام فاتنظّف بها، و کنت اجى‏ء بأجرتى الى الفقراء فأواسیهم بها فى الشونیزیة و غیرها و اکون انا على حالى. و یقال عوام المتوکلین: اذا اعطوا شکروا و اذا منعوا صبروا، و خواصهم اذا اعطوا آثروا و اذا منعوا شکروا، و یقال: الحقّ یجود على الاولیاء اذا توکلوا بتیسیر السبب من حیث یحتسبون و لا یحتسبون، و یجود على الاصفیاء بسقوط الادب و اذا لم یکن ادب، فمتى یکون طلب؟ و یقال التوکل ان یکون مثل الطفل لا یعرف شیئا یأوى الیه الّا ثدى امّه. کذلک المتوکلون یجب ان لا یرى لنفسه مأوى الّا اللَّه عز و جل.
رشیدالدین میبدی : ۲۵- سورة الفرقان- مکیة
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: تَبارَکَ الَّذِی جَعَلَ فِی السَّماءِ بُرُوجاً با برکت آن خداى که در آسمان برجها کرد وَ جَعَلَ فِیها سِراجاً و در آن چراغى نهاد، وَ قَمَراً مُنِیراً (۶۱) و ماهى تابنده.
وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَةً او آنست که شب و روز را روان پیاپى کرد گذرنده پس یکدیگر، لِمَنْ أَرادَ أَنْ یَذَّکَّرَ آن را تا هر که خواهد.، أَوْ أَرادَ شُکُوراً (۶۲) یا سپاس خواهد داشت دارد.
وَ عِبادُ الرَّحْمنِ و بندگان رحمن، الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً آنند که میروند در زمین بکم آزارى، وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ و چون نادانان در روى ایشان نادانى گویند، قالُوا سَلاماً (۶۳) گویند ما از سخن نادانان بیزاریم.
وَ الَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ، و ایشان که در شبها خداوند خویش را سُجَّداً وَ قِیاماً (۶۴) بسجود باشند و بپاى.
وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا و ایشان که گویند خداوند ما اصْرِفْ عَنَّا عَذابَ جَهَنَّمَ بگردان از ما عذاب دوزخ، إِنَّ عَذابَها کانَ غَراماً (۶۵) که عذاب آن کافر را ستوهى نماى است جاوید.
إِنَّها ساءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً (۶۶) و آن بد آرامگاهى است و بودنى جاى.
وَ الَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا و ایشان که آن گه که نفقه مى‏کنند، لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا نه گزاف کنند و نه به تنگى زیند، وَ کانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً (۶۷) و میان این و آن راست باز ایستند.
وَ الَّذِینَ لا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ و اینان که با اللَّه خدایى دیگر نخوانند، وَ لا یَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ و نکشند تنى که اللَّه خون آن حرام کرد مگر بحقّ، وَ لا یَزْنُونَ و زنا نکنند، وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ و هر که از این افعال چیزى کند، یَلْقَ أَثاماً (۶۸) پاداش بزه‏کارى خویش بیند.
یُضاعَفْ لَهُ الْعَذابُ یَوْمَ الْقِیامَةِ توى بر توى کند او را عذاب روز رستخیز، وَ یَخْلُدْ فِیهِ مُهاناً (۶۹)، و در آن عذاب جاوید ماند خوار کرده بنومیدى.إِلَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ مگر او که باز گردد و بگرود، وَ عَمِلَ عَمَلًا صالِحاً و کردار نیک کند، فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ ایشان‏اند که اللَّه تعالى ایشان را بجاى بدیهاى ایشان نیکیها دهد، وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً (۷۰) و اللَّه آمرزگار است مهربان همیشى.
وَ مَنْ تابَ وَ عَمِلَ صالِحاً و هر که باز گردد با خداوند خویش و کردار نیک کند، فَإِنَّهُ یَتُوبُ إِلَى اللَّهِ مَتاباً (۷۱) او را به نزدیک خداوند خویش بازگشتن‏گاه است هر گه بازگردد.
وَ الَّذِینَ لا یَشْهَدُونَ الزُّورَ و ایشان که گواهى دروغ ندهند، وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ و هر گه که بناپسند و سخن بیهوده بگذرند، مَرُّوا کِراماً (۷۲) آزاد و نیکو برگذرند.
وَ الَّذِینَ إِذا ذُکِّرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ و ایشان که چون پند دهند ایشان را بسخنان خداوند ایشان، لَمْ یَخِرُّوا عَلَیْها صُمًّا وَ عُمْیاناً (۷۳) بر وى نیفتد چون کر و نابینا.
وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنا و ایشان که میگویند خداوند ما هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّیَّاتِنا بخش ما را از جفتان ما و فرزندان ما قُرَّةَ أَعْیُنٍ روشنایى چشمها وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِینَ إِماماً (۷۴) و ما را پیشوایان پرهیزگاران کن.
أُوْلئِکَ یُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِما صَبَرُوا ایشانند که پاداش دهند ایشان را بهشت، بشکیبایى که میکردند. وَ یُلَقَّوْنَ فِیها تَحِیَّةً وَ سَلاماً (۷۵) و ایشان را بروى مى‏آرند و مى‏نمایند، در بهشت نواخت و درود.
خالِدِینَ فِیها جاوید ایشان در آن، حَسُنَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً (۷۶) چون نیکوسراى آرامش را و بنگاه بودن را.
قُلْ بگوى اى محمد (ص) ما یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّی چه سازد بشما خداوند من، لَوْ لا دُعاؤُکُمْ اگر نه از بهر آنید که شما گوئید فَقَدْ کَذَّبْتُمْ اکنون پس که پیغام بدروغ فرا داشتید، فَسَوْفَ یَکُونُ لِزاماً (۷۷) با هم بر آویختنیى بود تا از آن چه بینید.
رشیدالدین میبدی : ۲۵- سورة الفرقان- مکیة
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: تَبارَکَ الَّذِی جَعَلَ فِی السَّماءِ بُرُوجاً قال الحسن و مجاهد و قتادة: البروج هى النّجوم الکبار مثل الزهرة و سهیل و المشترى و السماک و العیوق و اشباهها، سمّیت بروجا لاستنارتها و حسنها وضوءها، و الأبرج الواسع ما بین الحاجبین، و قال عطیة بن العوفى بروجا اى قصورا فى السّماء فیها الحرس من الملائکة، دلیله قوله: وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ. و قیل المراد بها قصور الجنّة و قال ابن عباس هى البروج المعروفة الّتى هى منازل الکواکب السّبعة السّیّارة و هى اثنا عشر بروجا: الحمل و الثور و الجوزاء و السرطان و الاسد و السنبله و المیزان و العقرب و القوس و الجدى و الدلو و الحوت. فالحمل و العقرب بیتا المریخ، و الثور و المیزان بیتا الزهرة، و الجوزاء و السنبلة بیتا عطارد، و السرطان بیت القمر و الاسد بیت الشمس، و القوس و الحوت بیتا المشترى و الجدى و الدلو بیتا زحل، و هذه البروج مقسومة على الطبائع الاربع، فیکون نصیب کل واحد منها ثلاثة بروج تسمّى المثلثات: فالحمل و الاسد و القوس مثلّثة ناریّة، و الثور و السنبلة و الجدى مثلّثة ارضیّة، و الجوزاء و المیزان و الدلو مثلّثة هوائیّة، و السرطان و العقرب و الحوت مثلّثة مائیّة، وَ جَعَلَ فِیها سِراجاً، یعنى الشمس کما قال: وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِراجاً، و قرأ حمزة و الکسائى سرجا بالجمع یعنى النّجوم العظام وَ قَمَراً مُنِیراً، القمر قد دخل فى السّرج على قراءة من قرأ بالجمع، غیر انّه خصّه بالذّکر لنوع فضیلة، کما قال: فِیهِما فاکِهَةٌ وَ نَخْلٌ وَ رُمَّانٌ، خص النّخل و الرمان بالذکر مع دخولهما فى الفاکهة، و الهلال بعد ثلث قمر لابیضاض الارض به و لا قمر الأبیض.
وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَةً، الخلفة مصدر بمعنى الاختلاف، اى مختلفین الى الخلق، یجی‏ء هذا حینا و هذا حینا، و قیل خلفة اى مختلفین فى اللون احدهما ابیض و الآخر اسود. و قال ابن عباس و الحسن و قتادة: یعنى خلفا و عوضا یقوم احدهما مقام صاحبه، فمن فاته عمله فى احدهما قضاه فى الآخر فیکون فیه توسعة على العباد فى نوافل العبادات و الطاعات.
قال شقیق بن سلمة: جاء رجل الى عمر بن الخطاب و قال: فاتتنى الصلاة اللّیلة.
قال: ادرک ما فاتک من لیلتک فى نهارک، فانّ اللَّه عز و جل جَعَلَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرادَ أَنْ یَذَّکَّرَ. و قال ابن زید: یعنى یخلف احدهما صاحبه، اذا ذهب احدهما جاء الآخر، فهما یتعاقبان فى الضّیاء و الظلام و الزیادة و النقصان، یدل علیه قول زهیر:
بها العین و الآرام یمشین خلفة
و اطلاؤها ینهضن من کلّ مجثم.
لِمَنْ أَرادَ أَنْ یَذَّکَّرَ، قرأ حمزة یذکر باسکان الذال و تخفیف الکاف و ضمّها من الذّکر یعنى لمن اراد ان یذکر اللَّه بصلاة و تسبیح و قراءة، و قرأ الآخرون یذّکّر بتشدید الذّال و الکاف، اى یتذکر و یتعظ أَوْ أَرادَ شُکُوراً. یعنى یشکر اللَّه عز و جلّ على تراخى المستدرک. و قیل یشکر نعم اللَّه المذکورة فى الآیة.
وَ عِبادُ الرَّحْمنِ نسبهم الیه للتّخصیص و التّفضیل و ان کان الخلق کلّهم عباده کقول القائل: هذا البار ابنى لا هذا العاق. و قیل: اضافهم الى اسمه الخاص لانّهم اهل الخصوص، و المعنى و خواص عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ، و قیل: العباد هاهنا جمع عابد کصاحب و صحاب و تاجر و تجار و راجل و رجال، اى الّذین یعبدونه حقّ عبادته، هم الَّذِینَ یَمْشُونَ، هذا على قول من جعل خبر المبتدا: الَّذِینَ یَمْشُونَ، و من جعل خبر المبتدا: أُوْلئِکَ یُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ، جعل الَّذِینَ یَمْشُونَ و ما بعده وصفا لعباد الرّحمن.
و قوله: یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً اى بالسکینة و الوقار و التواضع غیر اشرین و لا مرحین، کقوله: وَ لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً. و الهون الرّفق و اللّین و هو مصدر یقوم مقام الحال، اى هینین لینین، کما وصف النبى (ص) المؤمنین، فقال: المؤمنون هیّنون لیّنون کالجمل الانف ان قید انقاد و ان انیخ على صخرة استناخ.
قال بعضهم: هیّنون لینون بالتّخفیف یستعمل فى المدح لا غیر، و بالتّشدید قد یستعمل فى غیر المدح.
وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ، اى اذا کلّمهم السّفهاء بما یکرهون فى القول، قالُوا سَلاماً، اى اجابوهم بالحسن و صانوا انفسهم عن مسافهتهم و مشاتمتهم. و معنى سلاما سدادا، و تقدیره: قالوا قولا سلاما یسلمون من عقباه و یسلمون فیه من الاثم. و قال بعضهم یقولون لو لا ندعوا الى السلم و هو الصلح. و قیل معناه یقولون سلام علیکم، دلیله قوله عزّ و جل: وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَ قالُوا لَنا أَعْمالُنا وَ لَکُمْ أَعْمالُکُمْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ، قال الکلبى و ابو العالیة هذا قبل ان یؤمر بالقتال، ثم نسختها آیة القتال وَ الَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِیاماً، کان الحسن البصرى اذا قرأ الآیة الاولى قال: هذا وصف نهارهم، و اذا قرأ هذه قال: هذا وصف لیلهم. و روى عن الحسن ایضا انه قال: نهارهم فى خشوع و لیلهم فى خضوع یقال لمن ادرک اللیل بات، نام او لم ینم. یقال بات فلان قلقا، و المعنى یبیتون لربهم باللیل فى الصلاة سجدا على وجوههم و قیاما على اقدامهم. قال ابن عباس: من صلّى بعد العشاء الآخرة رکعتین او اکثر فقد بات للَّه ساجدا و قائما. و عثمان بن عفان قال: قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و سلّم: «من صلّى العشاء فى جماعة کان کقیام نصف لیله و من صلّى الفجر فى جماعة کان کقیام لیلة».
و قوله: «قیاما» یجوز ان یکون مصدرا و یجوز ان یکون جمع قائم کصاحب و صحاب، و قوله: سُجَّداً، جمع ساجد، و قدّم السجود و اخّر القیام لروىّ الآیة، و لیعلم انّ القیام فى الصّلاة.
خلافست میان علما که در نماز طول القیام فاضل‏تر یا کثرت رکوع و سجود، قومى گفتند: کثرت رکوع و سجود فاضل‏تر، که اللَّه تعالى گفت: وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ، بنده هر بار که سجود کند در نماز بحقّ نزدیک گردد. مصطفى (ص) گفت: «اقرب ما یکون العبد من ربه و هو ساجد فاکثروا الدّعا».
ابن عمر یکى را دید که در نماز قیام دراز داشت، گفت: اگر من او را شناختمى من او را بکثرت رکوع و سجود فرمودمى، که از رسول خدا شنیدم علیه السلام که گفت: «انّ العبد اذا قام یصلّى، اتى بذنوبه فجعلت على رأسه و عاتقیه، فکلّما رکع او سجد تساقطت عنه».
و قال معدان بن طلحة: لقیت ثوبان مولى رسول اللَّه (ص) فقلت: اخبرنى بعمل یدخلنى اللَّه به الجنّة. فقال: سألت عن ذلک رسول اللَّه فقال: «علیک بکثرة السّجود للَّه فانک لا تسجد للَّه سجدة الّا رفعک اللَّه بها درجة و حط عنک بها خطیئة».
و قال ربیعة بن کعب الاسلمى: کنت ابیت مع رسول اللَّه فأتیته بوضوئه و حاجته، فقال لی: «سل!» فقلت: اسألک مرافقتک فى الجنّة. قال: «او غیر ذلک». قلت: هى حاجتى یا رسول اللَّه.
قال: «فاعنّى على نفسک بکثرة السّجود».
قومى گفتند طول القیام فاضل‏تر، که، خبر درست است که از رسول خدا پرسیدند: اىّ الصلاة افضل؟ قال: «طول القنوت».
و قال اسحاق: امّا بالنّهار فکثرة الرّکوع و السّجود، و امّا باللّیل فطول القیام. قال ابو عیسى: و انما قال اسحاق هذا لانه وصف صلاة النبى باللیل و وصف طول القیام، و امّا بالنّهار فلم یوصف من طول القیام ما وصف باللّیل.
وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ بعد الفراغ من الصلاة: رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذابَها کانَ غَراماً، اى ملحا دائما لازما غیر مفارق من عذّب به من الکفّار، و منه سمّى الغریم لطلبه حقّه و الحاحه على صاحبه و ملازمته ایّاه، و فلان مغرم بفلان اذا کان مولعا به لا یصبر عنه و لا یفارقه. و قال الحسن: قد علموا انّ کلّ غریم یفارق غریمه الّا غریم جهنّم. و قیل الغرام، اشدّ العذاب و هو مصدر غرم غرما و غراما.
قال محمد بن کعب: انّ اللَّه تعالى سأل الکفّار ثمن نعمته فلم یؤدّوه الیه فاغرمهم فادخلهم النّار.
إِنَّها ساءَتْ یعنى انّ جهنّم ساءت مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً، اى بئست موضع قرار و اقامة، منصوبان على التّمییز.
وَ الَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا، قیل: الاسراف مجاوزة الحدّ الّذى اباحه اللَّه تعالى لعباده الى ما فوقه، و الاقتار القصور عمّا امر اللَّه به، و القوام بین الامرین، و المسرف مذموم و کذلک المقتر.
روى عن معاذ انه قال: لمّا نزلت هذه الآیة سألت رسول اللَّه (ص) عن النفقه فى السرف و الاقتار ما هو؟ فقال: «من منع من حقّ فقد قتر، و من اعطى فى غیر حقّ فقد اسرف».
و قیل: الاسراف الانفاق فى معصیة اللَّه، و الاقتار منع حقّ اللَّه، و القوام الاقتصاد و هو مصدر و قیل: القوام العدل و هما واحد و الکسر فیه لغة و هو منصوب بخبر «کان»، اى و کان الانفاق قواما. و قال الزجاج: تفسیر هذه الآیة على الحقیقة ما ادّب اللَّه سبحانه به نبیّه فقال: وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلى‏ عُنُقِکَ وَ لا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً. قرأ ابن کثیر و اهل البصرة یقتروا بفتح الیاء و کسر التّاء و قرأ نافع و ابن عامر یقتروا بضمّ الیاء و کسر التّاء من اقتر یقتر، و قرأ الباقون یقتروا بفتح الیاء و ضمّ التّاء و کلّها لغات صحیحة. یقال: اقتر و قتر بالتّشدید و قتر یقتّر و یقتر، قال یزید بن حبیب فى هذه الآیة: اولئک اصحاب محمد (ص) کانوا لا یأکلون طعاما للتّنعم و اللّذة و لا یلبسون ثیابا للجمال و لکن کانوا یریدون من الطعام ما یسدّ عنهم الجوع و یقوّیهم على عبادة ربّهم و من الثیاب ما یستر عوراتهم و یکنّهم من الحرّ و القرّ.
قال النبی (ص): «لیس لابن آدم حقّ فیما سوى هذه الخصال: بیت یکنّه و ثوب یوارى عورته و جرف الخبز و الماء.
یعنى کسر الخبز واحدتها جرفة. و قال عمر: کفى سرفا ان لا یشتهى الرّجل شیئا الا اشتراه فاکله.
وَ الَّذِینَ لا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ قال عبد اللَّه بن مسعود: سألت رسول (ص): اىّ الذنب اعظم؟ قال: ان تجعل للَّه ندّا و هو خلقک. قال قلت: ثمّ اىّ؟ قال: «ان تقتل ولدک مخافة ان یطعم معک» قال قلت: ثمّ اىّ؟ قال: «ان تزنى بحلیلة جارک» فانزل اللَّه تعالى تصدیقها: وَ الَّذِینَ لا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ، اى لا یعبدون الصنم و لا یجعلون للَّه شریکا و لا یقتلون النفس التی حرّم اللَّه قتلها و هى نفس المؤمن و المتعاهد الا بالحق، یعنى بحق یبیح قتلها، و هو الشرک و الزنا، و قتل النفس بغیر حق، و السعى فى الارض بالفساد. وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ، اى شیئا من هذه الافعال یَلْقَ أَثاماً. یعنى عقوبة. تقول اثم الرجل بالکسر اذنب و اثمه جازاه.
قال الشاعر:
و هل یأثمنى اللَّه فى ان ذکرتها
و عللت اصحابى بها لیلة النّفر
و قیل اثاما اثما و قال ابن عباس یرید جزاء الاثم و یروى فى الحدیث: «ان الغى و الآثام بئران یسیل فیهما صدید اهل النار.»
و قیل الآثام واد فى جهنم فیه الزناة.
یُضاعَفْ لَهُ الْعَذابُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وقتا بعد وقت، یعذب بالوان العذاب وَ یَخْلُدْ فِیهِ، اى فى العذاب «مهانا» ذلیلا صاغرا مستخفا به لا یغاث. قرأ ابن عامر و ابو بکر: «یضاعف» و «یخلد» برفع الفاء و الدّال. على ابتداء، و شدّد ابن عامر: یضعّف.
و قرأ الآخرون بجزم الفاء و الدّال على جواب الشرط.
ثمّ قال: إِلَّا مَنْ تابَ من الشرک و الذنوب وَ آمَنَ باللّه و نبیّه محمد (ص) وَ عَمِلَ عَمَلًا صالِحاً فى ایمانه. قال ابن عباس: قرأناها على عهد النبی (ص) سنتین: وَ الَّذِینَ لا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ الآیة، ثمّ نزلت: إِلَّا مَنْ تابَ، فما رأیت النّبی (ص) فرح بشى‏ء قط، فرحه بها و فرحه به: إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً الایة. و قیل نزلت هذه الآیة فى الوحشى قاتل حمزة: روى عطاء عن ابن عباس، قال: اتى وحشى النّبی (ص) فقال: أتیتک مستجیرا، فاجرنى حتى اسمع کلام اللَّه. فقال رسول (ص): «قد کنت احبّ ان اراک على غیر جوار فامّا اذا اتیتنى مستجیرا فانت فى جوارى.
حتى تسمع کلام اللَّه». قال: فانى اشرکت و قتلت النفس التی حرم اللَّه و زنیت فهل یقبل اللَّه منّى توبة؟ فصمت رسول اللَّه (ص) حتى انزلت: وَ الَّذِینَ لا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ الآیة، فتلاها علیه، فقال: ارى شرطا فلعلى لا اعمل صالحا، انا فى جوارک حتى اسمع کلام اللَّه. فنزلت: إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ، فدعاه فتلا علیه. فقال: و لعلّى ممّن لا یشاء انا فى جوارک حتى اسمع کلام اللَّه.
فنزلت: یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً. فقال نعم الآن لا ارى شرطا، فاسلم.
و هذه الآیة نزلت بالمدینة و هى ناسخة لما فى النساء فى قوله: وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ. و قیل هذه منسوخة بها. و قیل هذه فى الشرک، و الصحیح انّ هذه هى الناسخة بدلیل قوله: وَ إِنِّی لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ، و هذا محکم بالاجماع.
فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ ذهب جماعة الى ان هذا التبدیل فى الدنیا.
قال ابن عباس و سعید بن جبیر و الحسن و مجاهد و السدىّ و الضحاک: یبدلهم اللَّه بقبائح اعمالهم فى الشرک محاسن الاعمال فى الاسلام فیبدلهم بالشرک ایمانا، و بقتل المؤمنین قتل المشرکین، و بالزّنا عفّة و احصانا. و قال قوم یبدل اللَّه سیئاتهم التی عملوها فى الاسلام، حسنات یوم القیمة و هو قول سعید بن المسیب و مکحول، یدل علیه ما روى ابو ذر قال: رسول اللَّه (ص): «انّى لاعلم آخر رجل یخرج من النّار یؤتى بالرّجل یوم القیامة، فیقال: اعرضوا علیه صغار ذنوبه و یخبؤ عنه کبارها، فیقال له: عملت یوم کذا کذا و هو مقرّ لا ینکر و هو مشفق من کبارها، فیقال: اعطوه مکان کل سیئة حسنة فیقول: انّ لى ذنوبا ما اریها هاهنا»، قال ابو ذر: فلقد رأیت رسول اللَّه (ص) ضحک حتى بدت نواجذه. و قال بعضهم: انّ اللَّه یمحوا بالندم جمیع السیئات ثمّ یثبت مکان کلّ سیّئة حسنة. قال الزجاج: لیس انّ السیئة بعینها تصیر حسنة و لکنّ التأویل انّ السیئة تمحى بالتوبة و تکتب الحسنة مع التوبة و الکافر یحبط اللَّه عمله و یثبت له السیئات. و قیل: إِلَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً هذه الثلث بحذاء تلک الثلاث: امّا من دعى مع اللَّه الها آخر، فآمن، و اما من زنى، فتاب، و اما من قتل، فعمل عملا صالحا. اجاب الى القصاص او الدّیة، فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً لما تقدم قبل التوبة رَحِیماً لما بعدها.
وَ مَنْ تابَ وَ عَمِلَ صالِحاً قال بعض اهل العلم: هذا فى التوبة من غیر ما سبق ذکره فى الآیة الاولى من القتل و الزنا، یعنى من تاب من الشرک و عمل صالحا، یعنى ادى الفرائض ممّن لم یقتل و لم یزن، فَإِنَّهُ یَتُوبُ إِلَى اللَّهِ مَتاباً، اى یعود الیه بعد الموت متابا حسنا، یفضّل على غیره ممن قتل و زنى، فالتوبة الاولى و هى قوله: وَ مَنْ تابَ، رجوع عن الشرک و الثانیة رجوع الى اللَّه للجزاء و المکافاة.
و المعنى من تاب و رجع من الشرک و عمل بطاعته، فانّ ذلک یرجع الى اللَّه. و مثله قوله: وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ یَعْلَمْهُ اللَّهُ، اى یجازى علیه اذا علمه. و قال بعضهم: هذه الآیة ایضا فى التوبة عن جمیع السیئات و معناه من اراد التوبة و عزم علیها فلیبادر الیها و یوجه بها الى اللَّه. و قیل معناه من تاب فلیتب للَّه لا لغیره. فقوله: «یتوب الى اللَّه خبر بمعنى الامر، و قیل معناه فلیعلم انّ توبته و مصیره الى اللَّه، و قیل من تاب من ذنوبه فانّه یتوب الى من یقبل التوبة عن عباده و یعفو عن السیئات، فلا تهتم لذنوبک اذا تبت عنها الى اللَّه. ثم قیده بالمصدر فقال: مَتاباً تأکیدا، اى یتوب الى اللَّه حقا.
وَ الَّذِینَ لا یَشْهَدُونَ الزُّورَ یعنى الشرک و تعظیم الانداد، قاله اکثر المفسرین.و قال على بن ابى طلحة، یعنى شهادة الزور، و کان عمر بن الخطاب یجلد شاهد الزور اربعین جلدة و یسحم وجهه و یطوف به فى السوق. و قال مجاهد یعنى اعیاد المشرکین من المجوس و النصارى. و قال قتادة معناه لا یساعدون اهل الباطل على باطلهم.
و قیل معناه لا یشهدون مجلس الزور، فیدخل فیه اللّهو و اللّعب و الکذب و النّوح و الغناء بالباطل. روى عن محمد بن المنکدر قال: بلغنى انّ اللَّه عز و جل یقوم یوم القیمة این الذین کانوا ینزهون انفسهم و اسماعهم عن اللَّه و من مزامیر الشیطان ادخلوهم ریاض المسک. ثمّ یقول للملائکة: اسمعوا عبادى تحمیدى و ثنائى و تمجیدى و اخبروهم أَلَّا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ. و اصل الزور تمویه الباطل بما یوهم انّه حقّ وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ، یعنى مرّوا بجمیع ما ینبغى ان یلغى و یطرح، مَرُّوا کِراماً. اى اعرضوا عنه مسرعین کقوله: وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ.
و یقال تکرم فلان عما یشینه اذا تنزه و اکرم نفسه عنها. قال الحسن و الکلبی: اللّغو المعاصى کلّها، یعنى اذا مروا بمجالس اللّهو و الباطل مرّوا کراما و قال مقاتل: اذا سمعوا من الکفّار الشتم و الاذى، اعرضوا و صفحوا. و قال السدی: هى منسوخة بآیة القتال. و قیل اذا ارادوا ذکر النّکاح و ذکر الفروج کنواعنه، فالکرم هاهنا هو الکنایة و التعریض و قوله عز و جلّ: کانا یَأْکُلانِ الطَّعامَ، کنایة عن البول و الخلاء، و قد کنى اللَّه عز و جل فى القران عن الجماع بلفظ الغشیان و التلبس و النکاح و السر و الإتیان و الافضاء و اللمس و المس و الدخول و المباشرة و المقاربة فى قوله: وَ لا تَقْرَبُوهُنَّ و الطمث فى قوله: لَمْ یَطْمِثْهُنَّ و هذا باب واسع فى العربیّة.
و قیل نزلت هذه الآیة فى قوم مرّوا لما دخلوا مکة بابواب بیوتهم التی عبدوا فیها الصنم، مرّوا متکرمین لم یلاحظوها و لم یلتفتوا الیها، فشکرهم اللَّه ذلک.
وَ الَّذِینَ إِذا ذُکِّرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ، اى اذا قرى علیهم القرآن او وعظوا بالقرآن و خوفوا بما فیه لم یتغافلوا عنها کأنهم صمّ لم یسمعوها و عمى کانّهم لم یروها اى لم یکونوا على حالهم الاولى کان لم یسمعوا بل خروا سجدا و بکیا سامعین مبصرین لما امروا به و نهوا عنه، کقوله: إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِمْ آیاتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُکِیًّا.
وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّیَّاتِنا قرأ ابو عمرو و حمزة و الکسائى و ابو بکر ذرّیتنا بغیر الف، على الوحدة، و قرأ الباقون ذرّیّاتنا بالالف على الجمع، و الذّرّیّة اسم للجمع کقوم و رهط، و من جمع فکانّه یجمع القوم اقواما، و فى معناه قولان: احدهما اجعل لنا ازواج خیر و اولاد خیر، و الثانى هب لنا من الازواج اولادا، یعنى اولاد الصّلب، و من ذرّیّتنا اولادا، یعنى اولاد الاولاد و الاعقاب، لتقرّ أعیننا برؤیتنا ایّاهم على طاعة اللَّه و طاعة رسوله. سألوا اللَّه عز و جل ان یریهم ازواجهم و ذرّیّاتهم فى طاعته. و قال الزجاج: سألوا ان یلحق اللَّه عز و جل بهم ذرّیّتهم فى الجنة، و قال القرظى لیس شی‏ء اقرّ لعین المؤمن من ان یرى زوجته و اولاده مطیعین للَّه عز و جل، و قوله: قُرَّةَ أَعْیُنٍ مصدر فلهذا لم یجمع. و قرئ فى الشواذ قرات اعین و اشتقاقه من القرّ و هو البرد لانّ دمعة السرور باردة، و ضده «سخنة العین».
و قیل من القرار اى یقر البصر به فلا ینظر الى غیره. وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِینَ إِماماً، اى ائمّة یقتدون فى الخیر بنا. و وحّد اماما لانّه مصدر، کالصیام و القیام، یقال: امّ اماما کما یقال صام صیاما و قام قیاما. و قیل هو جمع امّ کراع و رعاء و تاجر و تجار.
و قیل معناه اجعل کلّ واحد منّا اماما. و قیل واحد اراد به الجمع، کقوله: ثُمَّ یُخْرِجُکُمْ طِفْلًا، اى اطفالا، فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی، اى اعداء. و یقال امیرنا هؤلاء، اى امراؤنا. و قال الحسن اجعلنا نقتدى بالمتقین و یقتدى بنا المتقون و قال ابن عباس: اجعلنا ائمّة هدایة کما قال: وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا، و لا تجعلنا ائمّة ضلالة، کما قال: وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ. قال القفال و جماعة من المفسرین: هذه الآیة دلیل على انّ طلب الرئاسة فى الدین واجب. جابر بن عبد اللَّه گفت: پیش امیر المؤمنین على (ع) حاضر بودم که مردى آمد به نزدیک وى و پرسید که یا امیر المؤمنین: وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً نزول این آیت در شأن کیست؟ و ایشان چه قومند که رب العالمین ایشان را باخلاق پسندیده و خصال ستوده یاد کرد، و آن گه بخصائص قربت و لطایف کرامت مخصوص کرد و طرف و غرف در جنّات النّعیم ایشان را نامزد کرد؟ جابر گفت آن ساعت على روى وامن کرد و گفت: «یا جابر! تدرى من هؤلاء؟هیچ دانى که ایشان که‏اند و این آیت کجا فرود آمد؟
گفتم: یا امیر المؤمنین: نزلت بالمدینة، بمدینه فرو آمد این آیت گفت: «نه یا جابر که این آیت بمکه فرو آمد. یا جابر! الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً بو بکر بو قحافه است او را حلیم قریش مى‏گفتند در بدو کار که رب العزّه او را بعزّ اسلام گرامى کرد، او را دیدم در مسجد مکه از هوش برفته از بس که کفّار بنى مخزوم و بنى امیه او را زده بودند، و بنو تیم از بهر او خصومت کردند با بنى مخزوم، او را بخانه بردند هم چنان از هوش برفته. چون با هوش آمد مادر خود را دید بر بالین وى نشسته، گفت: یا امّه این محمد (ص)؟ اى مادر محمد کجاست و کار وى بچه رسید؟ پدرش بو قحافه گفت: و ما سؤالک عنه و لقد اصابک من اجله ما لا یصیب احدا لاجل احد؟ اى پسر چه جاى آنست که تو از حال محمد پرسى و دل بوى چنین مشغول دارى؟ نه‏بینى که بر تو چه میرود از بهر وى؟ اى پسر نمى‏بینى بنو تیم که بتعصّب تو برخاسته و میگویند اگر تو از دین محمد باز گردى و بدین پدران خویش بازآیى ما ثار تو از بنى مخزوم طلب کنیم و ایشان را به پیچانیم و کم آریم تا تشفّى تو پدید کنیم. ابو بکر سخت حلیم بود و بردبار و متواضع سر برداشت و گفت: اللّهم اهد بنى مخزوم لا یعلمون، یأمروننى بالرجوع من الحقّ الى الباطل. رب العزه او را بستود در آن حلم و وقار و سخنان آزادوار و در حقّ وى گفت: الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً. یا جابر! وَ الَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِیاماً سالم است مولى بو حذیفه که همه شب در قیام بودى متعبد و متهجد، وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذابَ جَهَنَّمَ الآیة ابو ذر غفارى است که پیوسته با بکا و حزن بودى از بیم دوزخ و از آتش قطیعت تا رسول خدا او را گفت: «یا با ذر! هذا جبرئیل یخبرنى انّ اللَّه تعالى اجارک من النار»، وَ الَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا الآیه ابو عبیده جراح است، انفق ماله على نفسه و على اقربائه، فرضى اللَّه فعله، وَ الَّذِینَ لا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ الآیه على بن ابى طالب است که هرگز بت نپرستید و شرک نیاورد و هرگز زنا نکرد و قتل بناحق نکرد، وَ الَّذِینَ لا یَشْهَدُونَ الزُّورَ سعید بن زید بن عمرو بن نفیل است: خطاب بن نفیل درعى بفروخت پس پشیمان شد سعید را گفت: تو دعوى کن که آن درع جدّ مرا بود عمرو بن نفیل و خطاب را در آن حقّى نه تا ترا رشوتى دهم سعید گفت: مرا برشوت تو حاجتى نیست و دروغ گفتن کار من نیست. فرضى اللَّه فعله، وَ الَّذِینَ إِذا ذُکِّرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ الآیه سعد بن ابى وقاص است وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا الآیه عمر خطاب است. ایشان را جمله باین صفات ستوده و اخلاق پسندیده که نتایج اخلاق مصطفى (ص) است، یاد کرد.
آن گه گفت: اولئک، یعنى اولئک الذین استجمعوا هذه الخصال، یُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِما صَبَرُوا، یعنى یثابون الدرجة الرفیعة فى الجنة. و الغرفة کلّ بناء مرتفع عال.
قال عطاء یرید غرف الدّرّ و الزبرجد و الیاقوت فى الجنة بِما صَبَرُوا على امر اللَّه و طاعته و على الفقر و الفاقه. و قیل بما صبروا على اذى المشرکین. و قیل بصبرهم عن الشهوات. و عن الحسن قال: قال النبی (ص): انّ فى الجنة لغرفا مبنیة فى الهواء لا علاقة من فوقها و لا عماد لها من تحتها لا یأتیها اهلها الا شبه الطیر لا ینالها الا اهل البلاء».
وَ یُلَقَّوْنَ فِیها قرأ حمزة و الکسائى و ابو بکر یلقون بفتح الیاء و اسکان اللام و تخفیف القاف کما قال: فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا، و قرأ الآخرون یلقون بضم الیاء و فتح اللام و تشدید القاف، کما قال: وَ لَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً و قوله: «تحیّة»، اى ملکا. و قیل بقاء دائما. و قوله: سَلاماً، قال الکلبى: یحیّى بعضهم بعضا بالسلام و یرسل الرب الیهم بالسلام، و قیل: التحیة البشارة لهم بالخلود فى الجنان، و السّلام السلامة فیها من الآفات.
خالِدِینَ فِیها، اى فى الجنّة لا یموتون و لا یخرجون منها حَسُنَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً. هذه فى مقابلة قوله: ساءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً.
قُلْ ما یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّی، اى ما یبالى بکم و ما یکترث و ما یصنع لَوْ لا دُعاؤُکُمْ للَّه ولدا و شریکا، یدلّک على صحّة هذا التأویل قوله: فَقَدْ کَذَّبْتُمْ، میگوید چه کار دارد بشما و عذاب کردن شما خداوند من اگر نه آنید که شما خداوند خویش را مى‏فرزند و انباز گوئید. هذا کقوله: ما یَفْعَلُ اللَّهُ بِعَذابِکُمْ إِنْ شَکَرْتُمْ وَ آمَنْتُمْ.
قال ابن عباس: معناه قل ما یعبوء بخلقکم ربى لو لا عبادتکم و طاعتکم ایّاه یعنى انه خلقکم لعبادته، چه کار داشت خداوند من بآفریدن شما اگر نه طاعت و عبادت وى را بودى؟ او جل جلاله خلق را که آفرید عبادت و معرفت خود را آفرید. همانست که گفت: وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ. و قیل معناه اىّ وزن یکون لکم عنده لو لا توحیدکم ایّاه: چه وزن بودى و چه قدر شما را بنزدیک او اگر نه عبادت شما و توحید شما بودى؟ وزنى و قدرى که هست توحید راست و اهل توحید را، آن گه خطاب با کفّار مکه گردانید، گفت: فقد کذبتم ایها الکافرون، یعنى انّ اللَّه دعاکم بالرسول الى توحیده و عبادته، فَقَدْ کَذَّبْتُمْ الرّسول و لم تجیبوه. اى کافران مکه اللَّه شما را به پیغام و رسول خویش با توحید خواند، شما پیغامبر را دروغ‏زن گرفتید و پیغام او دروغ شمردید، فَسَوْفَ یَکُونُ لِزاماً، اى عذابا دائما لازما و هلاکا مفنیا یلحق بعضکم ببعض. اکنون که تکذیب کردید گوش دارید عذابى دائم لازم که شما را نیست گرداند و بیخ برآرد. قال عبد اللَّه بن مسعود: هو یوم بدر قتل منهم سبعون و اسر سبعون ثم اتصل به عذاب الآخرة لازما لهم. قال ابن مسعود: خمس قد مضیق: الدخان و القمر و الروم و البطشة و اللزام، قال: و الدخان هو ان صبّ على قریش جدب سبع کسبع یوسف حتى اکلوا القدّ و العظم و نبشوا عن الموتى و رأى الناس مثل الدخان فى الهواء من الجوع. قال الزجاج: معناه فسوف یکون تکذیبکم لزاما یلزمکم فلا تعطون التوبة و تلزمکم فیه العقوبة فیدخل فى هذا یوم بدر و غیره مما یلزمهم من العذاب. و قیل هذا اللزام هو الاختصام المذکور فى سورة الحج فى قوله: هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِی رَبِّهِمْ. ذاک الاختصام هو هذا الالتزام.