عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
دل بی قید من در پیچ و تابیست
دل بی قید من در پیچ و تابیست
نصیب من عتابی یا خطابیست
دل ابلیس هم نتوانم آزرد
گناه گاه گاه من صوابیست
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
بدن وامانده و جانم در تک و پوست
بدن وامانده و جانم در تک و پوست
سوی شهری که بطحا در ره اوست
تو باش اینجا و با خاصان بیامیز
که من دارم هوای منزل دوست
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
به این پیری ره یثرب گرفتم
به این پیری ره یثرب گرفتم
نوا خوان از سرود عاشقانه
چو آن مرغی که در صحرا سر شام
گشاید پر به فکر آشیانه
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
گناه عشق و مستی عام کردند
گناه عشق و مستی عام کردند
دلیل پختگان را خام کردند
به آهنگ حجازی می سرایم
«نخستین باده کاندر جام کردند»
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
مقام عشق و مستی منزل اوست
مقام عشق و مستی منزل اوست
چه آتش ها که در آب و گل اوست
نوای او به هر دل سازگار است
که در هر سینه قاشی از دل اوست
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
نگویم از فرو فالی که بگذشت
نگویم از فرو فالی که بگذشت
چه سود از شرح احوالی که بگذشت
چراغی داشتم در سینهٔ خویش
فسرد اندر دو صد سالی که بگذشت
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
نه شعر است اینکه بر وی دل نهادم
نه شعر است اینکه بر وی دل نهادم
گره از رشتهء معنی گشادم
به امیدی که اکسیری زند عشق
مس این مفلسان را تاب دادم
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
درون ما بجز دود نفس نیست
درون ما به جز دود نفس نیست
بجز دست تو ما را دست رس نیست
دگر افسانه غم با که گویم؟
که اندر سینه ها غیر از تو کس نیست
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
در آن دریا که او را ساحلی نیست
در آن دریا که او را ساحلی نیست
دلیل عاشقان غیر از دلی نیست
تو فرمودی ره بطحا گرفتیم
وگرنه جز تو ما را منزلی نیست
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
مران از در که مشتاق حضوریم
مران از در که مشتاق حضوریم
از آن دردی که دادی نا صبوریم
بفرما هر چه میخواهی به جز صبر
که ما از وی دو صد فرسنگ دوریم
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
به افرنگی بتان دل باختم من
به افرنگی بتان دل باختم من
ز تاب دیریان بگداختم من
چنان از خویشتن بیگانه بودم
چو دیدم خویش را نشناختم من
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
فقیرم از تو خواهم هر چه خواهم
فقیرم از تو خواهم هر چه خواهم
دل کوهی ، خراش از برگ کاهم
مرا درس حکیمان درد سر داد
که من پروردهٔ فیض نگاهم
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
دل صاحبدلان او برد یا من؟
دل صاحبدلان او برد یا من؟
پیام شوق او آورد یا من؟
من و ملا ز کیش دین دو تیریم
بفرما بر هدف او خورد یا من؟
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
چو خود را در کنار خود کشیدم
چو خود را در کنار خود کشیدم
به نور تو مقام خویش دیدم
درین دیر از نوای صبحگاهی
جهان عشق و مستی آفریدم
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
بیا ساقی بگردان جام می را
بیا ساقی بگردان جام می را
ز می سوزنده تر کن سوز نی را
دگر آن دل بنه در سینهٔ من
که پیچم پنجهٔ کاؤس و کی را
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
جهان از عشق و عشق از سینه تست
جهان از عشق و عشق از سینه تست
سرورش از می دیرینهٔ تست
جز این چیزی نمیدانم ز جبریل
که او یک جوهر از آئینهٔ تست
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
ز شوق آموختم آن های و هوئی
ز شوق آموختم آن های و هوئی
که از سنگی گشاید آب جوئی
همین یک آرزو دارم که جاوید
ز عشق تو بگیرد رنگ و بوئی
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
تو هم آن می بگیر از ساغر دوست
تو هم آن می بگیر از ساغر دوست
که باشی تا ابد اندر بر دوست
سجودی نیست ای عبدالعزیز این
بروبم از مژه خاک در دوست
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
مجو از من کلام عارفانه
مجو از من کلامی عارفانه
که من دارم سرشتی عاشقانه
سرشک لاله گون را اندرین باغ
بیفشانم چو شبنم دانه دانه
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
سراپا درد و سوز شنائی
سراپا درد و سوز شنائی
وصال او زبان دان جدائی
جمال عشق گیرد از نی او
نصیبی از جلال کبریائی