عبارات مورد جستجو در ۱۰۰۸ گوهر پیدا شد:
شاه اسماعیل صفوی ( خطایی ) : گزیدهٔ اشعار ترکی
اوغرادیم
بیر بلادان قاچیبان یوز مین بلایا اوغرادیم
بیر زامان شاد اولمادیم درد و بلایا اوغرادیم
قان یوتوب هر لحظه بیر درد و بلایا اوغرادیم
نئیله ییم ائى دوستان من بی وفایا اوغرادیم
شول فلکین گردیشى، هئچ وقت منى شاد ائتمه دى
خسته کؤنلوم بیر بلادن، غمدن آزاد ائتمه دى
آیرى دوشدوم قووم و قارداشدان منى یاد ائتمه دى
من تکین بختى قارانى خانه ویران ائتمه دى
نئیله ییم ائى دوستان، من بى وفایا اوغرادیم؟
گؤرسه لر احوالیمى هر موبتلا ییغلار منه
آه و ناله مدن یانیب شاه و گدا ییغلار منه
دال ائدیپ بیگانه لر هر آشینا ییغلار منه
رحم ائدیب هر مفلس و هر بینوا ییغلار منه
نئیله ییم ائى دوستان، من بى وفایا اوغرادیم؟
ائى خودایا ائیله دین غمدن صنوبرى نه حال
هئچ موسلمان اولماسین من تک غم ایچره موبتلا
لوطف ائدیب یا خیضرى پئیغمبر مدد ائت سن منا
قالمیشام دار و فنا ایچره گیریفتار و بلا
نئیله ییم ائى دوستان، من بى وفایا اوغرادیم؟
( ترجمه فارسی )
بهر فــرار از یک بلا، افتــــاده ام در صد بلا
ناشــاد مــاندم هر زمــان، با درد و آلام و بلا
خون خوردم اندر دل بسی، در موج غم ها غوطه ور
گوئیــد با هر دوستی، گشتم اسیــر بی وفا
از گردش چرخ فلک، ناشاد ماندم هر زمان
با قلب مملو از غم و بیداد ماندم هر زمــان
در بند و دور از یاد هر، آزاد ماندم هر زمان
در حسرت یک خانه آباد ماندم هر زمــان
گوئید با هر دوستی، گشتم اسیــر بی وفا
برحــال زارم می کنی، گریه اگر بینی مرا
از نالـه ام سوزد دل شهزاده و پیــر گـدا
گرید بر احوال دلــم، بیگـانه و هر آشنــا
آرد بحالم رحم دل، هر مفلس و هر بینــوا
گوئید با هر دوستی، گشتم اسیـر بی وفـا
قد صنوبرسـای من، از غم شده لام ایــخدا
هرگز نگردد مسلـمی چون من به غم ها مبتلا
ای خضر پیغمبر مـدد؛ بر حال من لطفی نمـا
افتــاده ام مهــجور در آلام و اصــــرار بلا
گوئید با هر دوستی، گشتم اسیــر بی وفـا
مولانا خالد نقشبندی : غزلیات
غزل شماره ۳۸
عمر شد در کار ناهموار بر باد ای دریغ
هیچ روزی روی فردا ناورم یاد ای دریغ
می نهم هر دم بهایی بر هوا بیچاره من
قصر اعمالم بود بس سست بنیاد ای دریغ
کرده بر آمرزش حق تکیه، بی باک از گناه
هرگز از قهاری او نایدم یاد ای دریغ
آرزوی دولت ناپایدار این جهان
چند دولتهای جاویدم ز کف داد ای دریغ
در گنه چندان دلیر و در نکویی ناتوان
با چنین بد خوئیم مادر چرا زاد ای دریغ
راه باریک است و شب تاریک و همره دیو و دد
مانده زیر بار عصیان زار و ناشاد ای دریغ
نیکی ناکرده ثبت نامه روز جزا
خالد آلوده چون خواهد شد آزاد ای دریغ
مولانا خالد نقشبندی : قطعات
قطعه شماره ۱۰ (در زیارت مرقد بایزید بسطامی)
یارب به حق تربت سلطان بایزید
یارب به قاطعیت برهان بایزید
یارب به آشیانه شهباز لامکان
یارب به قرب و منزلت جان بایزید
یارب به حق وسعت آن مشرب کریم
یارب به تشنگی فراوان بایزید
یارب به سوز سینه آن پیر نیک بخت
یارب به نور مشعل ایمان بایزید
یا رب به هر دو سلسله حضرت رسول
تا جعفر از اعاظم پیران بایزید
از حضرت غلامعلی تا به بوالحسن
یک یک به حق جمله مریدان بایزید
بر خالد شکسته بیچاره غریب
بگشا دری ز مخزن عرفان بایزید
لب تشنه زلال هدایت بود، ورا
سیراب کن ز قلزم احسان بایزید
او را به خود رسان وز خود بینیش رهان
او هم یکی شود ز غلامان بایزید
مولانا خالد نقشبندی : مثنویات
مناجات
خداوندا به حق اسم اعظم
به نور دیده اولاد آدم
به سوز سینه صدیق اکبر
به سلمان و به قاسم بار دیگر
با شاه صفدر کرار، حیدر
که از نیروش واشد باب خیبر
نبد فصلی به روز کاروزارش
ز عزرائیل و ضرب ذوالفقارش
به آن سرو گلستان نبوت
به آن شمع شبستان فتوت
حسن کز محض لطف و خیرخواهی
فرود آمد ز تخت پادشاهی
به آن نوباوه باغ رسالت
به آن یکتای میدان بسالت
حسین آن سرور جمع سعیدان
سپهسالار افواج شهیدان
به آن چشم چراغ اهل بینش
که بر وی بد مدار آفرینش
علی بن الحسین آن زین عباد
که بد از غیر ذات بخت آزاد
به آن کان صفا و منبع نور
که بود اندر قباب عز مستور
محمد باقر آن کوه مفاخر
که از تحریریش گفتند باقر
به حق مجمع البحرین انوار
که شد او را ز صدیق و علی یار
امام صادق و مصدوق، جعفر
که این دو منصب او را شد میسر
به حق جمله اهل بیت اطهار
کلان و خرد و مرد و زن به یکبار
که هر یک کشتی بحر یقین اند
چو کشتی لنگر روی زمین اند
بدان سر مست صهبای محبت
کا بد غواص دریای محبت
رئیس عشقبازان قطب بسطام
که در این ره نزد چون وی کسی گام
به شرب بوالحسن از جام عشقت
که بد شایسته اقدام عشقت
به حق بو علی آن قطب فایق
به خواجه یوسف آن غوث الخلایق
به عبدالخالق آن البرز تمکین
امام پیشوایان ره دین
که پا ننهاد آن فرخنده اختر
بجز اندر قدمگاه پیمبر
به حق خواجه عارف کان معنی
به محمود آن شه انجیر فغنی
به تمکین عزیز آن پیر نساج
که بر چرخ برین سود از شرف تاج
به حق خواجه بابا سماسی
به آن خورشید برج حق شناسی
امیر سید کلال آن پیر کامل
که فکر غیر نگذشتیش بر دل
به حق پیر پیران بخارا
کزو شد سنگ خارا زر سارا
بهاالدین و الدنیا محمد
که این راه هدی زو شد ممهد
به بی نقشی چو کردی سر بلندش
نهادی نام شاه نقشبندش
ز بس کز وی گره از کار واشد
خطابش خواجه مشکل گشا شد
به قطب حق علاء الدین عطار
که از عالم گشادی قفل اسرار
به آن پیری که نقش آمد مقامش
از آن یعقوب چرخی گشت نامش
به حق آبروی پیر احرار
کزو زیب دگر بگرفت این کار
چه گویم من ز وصف آن گرامی؟
در وصفش چنین سفته است جامی
مقام خواجه برتر از گمان است
برون از حد تقریر و بیان است
دلش بحری است ز اسرار الهی
ازو یک قطره از مه تا به ماهی
به خواجه زاهد آن پیر صفا کیش
به جانبازی مولانای درویش
به حق خواجگی کاندر بدایت
نمودی درج اسرار نهایت
به آن مهر سپهر ارجمندی
ختام خواجگان نقشبندی
که صهبای محبت راست ساقی
در دریای عرفان خواجه باقی
به آن سیار سیر بی نهایت
به آن سرهنگ ارباب درایت
به آن ینبوع اسرار نهانی
که کس او را نمی داند، تو دانی
به آن دریای زخار معانی
به آن شهباز اوج لامکانی
به نور دیده فاروق احمد
کزو شرع محمد شد مجدد
ز نورش شد سواد هند روشن
وزو سرهند شد وادی ایمن
چراغ محفل باریک بینان
سپهسالار فوج پاک دینان
نسنجد هر که داند ارتقایش
نگاه هیچکس از نقش پایش
به هر دو دیده آن غوث قیوم
سعید عروه الوثقای معصوم
به شیخ عبدالصمد آن نجم ثاقب
محمد عابد والا مناقب
به سیف الدین و سید نور محمد
به شمس الدین حبیب الله ارشد
به پیر ما که هست اندر زمانش
هدایت حصر اندر آستانش
نشد جز بندگی آرامگاهش
از آن شد نام عبدالله شاهش
نگویم از کمالاتش که چون است
ز وصفش که اندیشم فزون است
غریب و بی کسم بر من ببخشای
چو کس مشکل گشا نبود، تو بگشای
دری بگشای از خوشنودی خویش
برین سرگشته مهجور دلریش
به هر کس کز کرم کردی نگاهی
دو عالم را نمی سنجد به کاهی
ز بحری کز فیوضت گشت ریزان
ز عین مکرمت بر این عزیزان
به رحمت رشحه ای هم بر دل من
اگر ریزی، شود حل مشکل من
ز من هرگز نشد کاری که باید
گنه زینسان که در گفتن نیاید
ز اعمال بد خود شرمسارم
نه طاعت، نه زبان عذر دارم
چو بر خود بینم از بس شرمساری
به دوزخ خوشترم از رستگاری
بیامرز و مپرس از کار خامم
به رسوایی نیرزد انتقامم
اگر چه بس ستم بر خویش کردم
قباحتهای از حد بیش کردم
چو می اندیشم از دریای جودت
خوشم با اینهمه نقض عهودت
به محض فضل تو امیدوارم
تو خود فرموده ای آمرزگارم
ایرج میرزا : مثنوی ها
نصیحت به فرزند
از مالِ جهان ز کهنه و نو
دارم پسری به نام خسرو
هر چند که سالِ او چهار است
پیداست که طفلِ هوشیار است
در دیده من چنین نماید
بر دیده غیر تا چه آید
هر چند که طفل زشت باشد
در چشم پدر بهشت باشد
آری مثل است که قَر نَبی
در دیده ماد است حسنا
هان ای پسرِ عزیزِ دلبند
بشنو ز پدر نصیحتی چند
ز این گفته سعادتِ تو جویم
بس یاد بگیر هر چه گویم
می‌باش به عمرِ خود سحرخیز
وز خوابِ سحرگهان بپرهیز
اندر نَفَسِ سحر نشاطی است
کان را با روح ارتباطی است
دریاب سحر کنارِ جو را
پاکیزه بشوی دست و رو را
صابونت اگر بُوَد میسّر
بر شستن دست و رو چه بهتر
با هوله پاک خشک کن رو
پس شانه بزن به موی و ابرو
کن پاک و تمیز گوش و گردن
کاین کار ضرورت است کردن
تا آن که به پهلویت نشینند
چرکِ کَل و گوشِ تو نبینند
در پاکیِ دست کوش کز دست
دانند ترا چه مرتبت هست
چرکین مگذار بیخِ دندان
کان وقتِ سخن شود نمایان
پیراهنِ خویش کن گزیده
هم شسته و هم اطو کشیده
کن کفش و کلاه با بروس پاک
نیکو بِستُر ز جامه‌ات خاک
در آینه خویش را نظر کن
پاکیزه لباسِ خود به بر کن
از نرم و خشن هر آنچه پوشی
باید که به پاکیش بکوشی
گر جامه گلیم یا که دیباست
چون پاک و تمیز بود زیباست
چون غیر به پیشِ خویش بینی
انگشت مبر به گوش و بینی
دندان برِ کس خلال منمای
ناخن برِ این و آن مپیرای
در بزم چنان دهن مدرّان
کت قعرِ دهان شود نمایان
خمیازه کشید می‌نباید
طوری که به خَلق خوش نیاید
چون بر سر سفرهٔی نشستی
زنهار نکن دراز دستی
زان کاسه بخور که پیشِ دستست
بر کاسه دیگری مبر دست
دِه قوت ز بیش و کم شکم را
دربند مباش بیش و کم را
با مادرِ خویش مهربان باش
آماده خدمتش به جان باش
با چشمِ ادب، نگر پدر را
از گفته او مپیچ سر را
چون این دو شوند از تو خُرسند
خُرسند شود ز تو خداوند
در کوچه چو می‌روی به مکتب
معقول گذر کن و مؤدّب
چون با ادب و تمیز باشی
پیشِ همه کس عزیز باشی
در مدرسه ساکت و متین شو
بیهوده مگوی و یاوه مشنو
اندر سرِ درس گوش می‌باش
با هوش و سخن نیوش می‌باش
می‌کوش که هرچه گوید استاد
گیری همه را به چابکی یاد
کم گوی و مگوی هرچه دانی
لب دوخته‌دار تا توانی
بس سَر که فُتاده زبان است
با یک نقطه زبان زیان است
آن قدر رواست گفتنِ آن
کاید ضرر از نهفتنِ آن
نادان به سرِ زبان نهد دل
در قلب بود زبانِ عاقل
اندر وسِطِ کلامِ مردم
لب باز مکن تو بر تکلّم
زنهار مگو سخن بجز راست
هرچند ترا در آن ضررهاست
گفتارِ دروغ را اثر نیست
چیزی ز دروغ زشت‌تر نیست
تا پیشه تست راست‌گویی
هرگز نبری سیاه رویی
از خجلتِ شرمش ار شود فاش
یادآر و دگر دروغ متراش
چون خوی کند زبان به دشنام
آن به که بریده باد از کام
از عیبِ کسان زبان فرو بند
عیبش به زیانِ خویش مپسند
زنهار مده بدان به خود راه
کز مونسِ بد نَعوذُ بالله
در صحبتِ سِفله چون درآیی
بالطبع به سفلگی گرایی
با مردمِ ذی شرف درآمیز
تا طبعِ تو ذی شرف شود نیز
لبلابِ ضعیف بین که چندی
پیچد به چنارِ ارجمندی
در صحبتِ او بلند گردد
مانندِ وی ارجمند گردد
در عهدِ شباب چند سالی
کسبِ هنری کن و کمالی
تا آن که به روزگارِ پیری
در ذلّت و مسکنت نمیری
امروز سه سال پیش از این نیست
بی علم دگر نمی‌توان زیست
گر صنعت و حرفتی ندانی
زحمت ببری ز زندگانی
از طبّ و طبیعی و ریاضی
قلبِ تو به هرچه هست راضی
یک فن بپسند و خاصِ خود کن
تحصیل به اختصاصِ خود کن
چون خوبِ کم از بدِ فزون به
ذی فن به جهان ز ذی فنون به
خوانم به تو بیتی از نظامی
آن میرِ سخنوران نامی
«پالانگری به غایتِ خود
بهتر ز کلاه دوزیِ بد»
آن طفل که قدرِ وقت دانست
دانستنِ قدرِ خود توانست
هرچ آن که رود ز دستِ انسان
شاید که به دست آید آسان
جز وقت که پیشِ کس نباید
چون رفت ز کف به کف نیاید
گر گوهری از کَفَت برون تافت
در سایه وقت می‌توان یافت
ور وقت رود ز دستت ارزان
با هیچ گهر خرید نتوان
هر شب که روی به جامه خواب
کن نیک تأمل اندر این باب
کان روز به علمِ تو چه افزود
وز کرده خود چه بردهٔی سود
روزی که در آن نکردهٔی کار
آن روز ز عمرِ خویش مشمار
من می روم و تو ماند خواهی
وین دفترِ درس خواند خواهی
این جا چو رسی مرا دعا کن
با فاتحه روحم آشنا کن

ایرج میرزا : قطعه ها
تقاضا
ای مِهین صدر فلک مرتبه در دورۀ تو
گر شود رنجه دل اهل هنرشایان نیست
تو هنرمند وزیری و یقین در بَرِ تو
قدر اهل هنر و غیرِ هنر یکسان نیست
با وزیرانِ دگر فرق فراوان داری
آنچه باشد به تو تنها به همه آنان نیست
هفت سیّاره درخشانند از چرخ ولی
هیچ یک مهر صفت نور ده و رخشان نیست
عالم پنج زبان صاحبِ خَطّ مالک رَبط
جامع این همه اوصاف شدن آسان نیست
اوّلین واقفِ اوضاع سیاسی به فرنگ
در حضور تو بجُز طفل َلفبا خوان نیست
بس کخ اوصاف خداوندی در خلقت تُست
گر خداوند بخوانند ترا کفران نیست
لوحش الله از آن خویِ خوش ورویِ نکو
این دو گوهر که ترا داده خدا ارزان نیست
گر به هر روز دو صد وارد و صادر داری
یک دل از طرز پذیرایی تو پژمان نیست
یاد داری که مرا وعدۀ کاری دادی
ای تو آن انسان کاندر گهرت نِسیان نیست
وعدۀ مرد کریم ار نبُوَد جفت وفا
همچو رعدیست که اندر عقبش باران نیست
ور وفا کرد ولیکن نه به هنگام و به وقت
آب سردیست که در موسم تابستان نیست
از پس این سفر شوم مرا کار معاش
سخت شد از تو چه پنهان ز خدا پنهان نیست
آنچه در خانه مرا بود ز اَسباب و اَثاث
رفت برباد و بجز لطف تواش تاوان نیست
تا توانی تو از این سفره به مَردُم بِخُوران
کاندر این خانه کسی تا به ابد مهمان نیست
دارم امّید نویسی به عِمادُ السلطان
حاکم قزوین جز ایرج مدخت خوان نیست
ایرج میرزا : قطعه ها
وفات شاه معزول
اگر شاه معزول رفت از جهان
ولی عهد منصوب پاینده باد
محمد علی میرزا گر بمرد
محمد حسن میرزا زنده باد
زرتشت : جلد اول کتاب اوستا - کهن ترین سرودهای ایرانیان
یسنه ، هات 57 سروش یشت سرشب

[زوت و راسپی:]
«اشم وهو....»
خشنودی سروش اشون دلیر «تن – منثره»ی سخت رزم افزار آهورایی را ستایش ونیایش و خشنودی و آفرین!
[زوت»]
«یثه اهو ویریو ....» که زوت مرابگوید.
[راسپی:]
«یثه اهو ویریو ....» که زوت مرا بگوید.
[زوت:]
«اثارتوش اشات چیت هچا.....» که پارسا مرددانا بگوید.
کردۀ یکم
2
[زوت و راسپی:]
سروش پارسای برزمند پیروز گیتی افزای اشون، رد اشه را می¬ستاییم.
[زوت:]
نخستین کسی که در میان آفریدگان مزدا، نزد برسم گسترده، اهورمزدا را ستود؛ امشا سپندان را ستود؛ نگهبان و آفریدگاری را ستود که سراسر آفرینش، آفریدۀ اوست.
3
«اهه ریه....» : برای فر و فروغش، برای نیرو و پیروزی اش ، برای یزدان پرستی اش ، با نماز[ی به بانگ] بلندوبا زور اورا می¬ستاییم، آن سروش پارسا را و اشی نیک بزرگوار را ونریوسنگ برزمند را.
بشود که سروش پیروز مند اشون، ما را به یاری آید.
4
سروش پارسا، رد بزرگوار را می¬ستاییم .
اهوره مزدا را می¬ستاییم که در اشونی برترین، که دراشونی سرآمد است.
همه سرودهای زرتشتی و همه کنش [های] نیک ورزیده را می¬ستاییم: آنچه را که ورزیده شده است و آنچه را که ورزیده خواهد شد.
کردۀ دوم
5
سروش پارسای برزمند پیروز گیتی افزای اشون، رد اشه را می¬ستاییم.
6
نخستین کسی که برسم بگسترد: سه شاخه و پنج شاخه و نه شاخه تا به زانو وتا به نیمۀ پا رسنده، ستایش و نیایش وخشنودی و آفرین امشا سپندان راو
.................................................................................................................................................................................
کردۀ سوم
7
سروش پارسای برزمند پیروز گیتی افزای اشون، رد اشه را می¬ستاییم.
8
نخستین کسی که پنج «گاهان» سپیتمان زرتشت اشون را بسرود،از «پتمان» وبند وگزارش و پاسخ، ستایش ونیایش وخشنودی و آفرین امشا سپندان را.
«اهه ریه...»
کردۀ چهارم
9
سروش پارسای برزمند پیروز گیتی افزای اشون، رد اشه را می¬ستاییم.
10
کسی که مرد درویش وزن درویش را پس از فرورفتن خورشید، خانه ای استوار بخشد.
کسی که با رزم افزاری کارساز، [دیو] خشم را زخمی خونین زند؛ آنچنان که توانایی، ناتوانی را.
«اهه ریه ....»
کردۀ پنجم
11
سروش پارسای برزمند پیروز گیتی افزای اشون، رد اشه را می¬ستاییم؛ آن دلیر چالاک نیرومند گستاخ توانای بلند اندیش را.
12
کسی که از همۀ کارزارها، پیروز به انجمن امشا سپندان باز گردد.
«اهه ریه....»
کردۀ ششم
13
سروش پارسای برزمند پیروز گیتی افزای اشون، رد اشه را می¬ستاییم؛ آن نیرومند ترین ، دلاورترین ، تخشاترین، چالاک ترین و هراس آورترین جوان در میان جوانان را.
ای مزدا پرستان!
بکوشید ستایش سروش اشون را
14
دورباد از این خان ومان ، دور باد از این روست، دور باد از این شهر، دورباد از این سرزمین نیاز زشت و سیلاب!
از خان و مانی که سروش اشون، در آن کامروا شده واشون مرد سرآمد در اندیشۀ نیک، سرآمد در گفتار نیک و سرآمد در کردار نیک، در آن بخوبی پذیرفته شده باشد.
«اهه ریه....»
کردۀ هفتم
15
سروش پارسای برزمند پیروز گیتی افزای اشون، رد اشه را می ستاییم؛ آن شکست دهندۀ[مرد] «کیذ» آن شکست دهندۀ [زن] «کییذی» ؛ آن فرو کوبندۀ دیو بسیار زورمند دروج – تباه کنندۀ زندگی - ؛ آن نگاهبان و دیدبان بهروزی همۀجهانیان را.
16
آن که هرگز به خواب نرود و هشیارانه آفرینش مزدا را نگاهداری کند.آن که هرگز به خوب نرودو هشیارانه افرینش مزدا رانگاهانی کند.ن که پس از فرو رفتن خورشید؛ سراسر جهان استومند را با رزم افزار آخته، پاسداری کند.
17
آن که از هنگام آفرینش نیک و بد بر دست آن دومینو- سپند مینو و انگر [مینو] – [هرگز] نخفته و جهان اشه را پاسداری کرده است.
آن که روز و شب، همواره با دیوان مزندری در نبرد است.
18
آن که از بیم دیوان هراسان نشودونگریزد؛ آن که همۀ دیون – ناگزیر- از او هراسان وگریزان شوند و ازبیم به تاریکی روی نهند.
«اهه ریه ....»
کردۀ هشتم
19
سروش پارسای برزمند پیروز گیتی افزای اشون ؛ رد اشه را می ستاییم ؛ آن که هم درمان بخش، شهریار زیبای زرین چشم؛ برفراز بلندترین ستیغ البرز کوه، اورا بستود.
20
آن خوش گفتار، به سخن پناه بخش، بهنگام گویا و از هرگونه دانش آگاه که رهنمونی «منثره» را دریافته وخود در چنین پایگاهی است. «اهه ریه....»
کردۀ نهم
21
سروش پارسای برزمند پیروز گیتی افزای اشون؛ رد اشه را می ستاییم ؛ آن که خانۀ صد ستون استوارش، بر فراز بلندترین ستیغ البرز کوه بر پا شده است؛ خانه ای دراندرون؛ خود روشن واز بیرون ستاره آذین.
22
آن که «اهون ویریه....» و «یسنه، هفت هات» و «فشو شو منثره» ی پیروزمند و سراسر «یسنو کرتی»، رزم افزار پیروزمند کار آزمودۀ اوست.
«اهه ریه......»
کردۀ دهم
23
سروش پارسای برزمند پیروز گیتی افزای اشون ، رد اشه را می ستاییم.
از نیرو و پیروزی و فرزانگی ودانایی وی بود که امشا سپندان به هفت کشور زمین آمدند.
اوست که دین را ، آموزگار دینی به شمار آید.
24
اوست که چونان شهریاری کامروا به سوی جهان استومند فرود آید.
این دین را خستو شد اهوره مزدای اشون، چنان که بهمن، چنان که اردیبهشت، چنان که شهریور، چنان که سپندارمذ، چنان که خرداد، چنان که امرداد، چنان که پرسش اهورایی، چنان که پاسخ اهورایی.
25
ای سروش پارسای برزمند!
اینک شود که تو در هر دو جهان – در این جهان استومند و [در آن جهان] مینوی = ما را پناه بخشی؛ در برابر ناپاک تباهکار، در برابر خشم نا پاک، در برابر ارتشتاران ناپاک که درفش خونین برافرازند، در برابر تاخت وتازهای خشم که [دیو] خشم بد کنش «ویذتو» دیو آفریده برانگیزند!
26
ای سروش پارسای برزمند!
اینک بشود ه تو ستوران ما را زور دهی و ما را تندرستی بخشی که بتوانیم بدخواه را از دور دیدبانی کنیم ودشمن را برانیم و هماورد بدخواه کینه ور را به یک زخم، از پای در آوریم!
«اهه ریه ....»
کردۀ یازدهم
27
سروش پارسای برزمند پیروز گیتی افزای اشون، رد اشه را می ستاییم.
[گردونۀ] او را چهار تکار سپید ؛ روشن ، درخشان؛ پاک ، هوشیار و بی سایه با سمهای شاخی زرکوب در پهنه مینوی می کشند.
28
آنان تندترند از اسبان، تندترند از بادها، تندترند از باران، تندترند از مرغان پران، تندترند از تیر خوب پرتاب شده.
29
[تکاورانی] که از پی هرکس تازند، بدو توانند رسید وکسی نتواند از پی بدانها رسد.
تکاورانی که سروش نیک اشون را می کشند و با دو رزم افزار ، فرا رسند.
اگر کسی در خاور هندوستان باشد، سروش او را گرفتار کند واگر در باختر [جهان] باشد، اورا براندازد.
«اهه ریه......»
کردۀ دوازدهم
30
سروش پارسای برزمند پیروز گیتی افزای اشون ، رد اشه را می ستاییم ؛ بزرگواری را که کمر بسته به نگاهبانی آفرینش مزدا ایستاده است.
31
آن که سر [کوبی] دیوان را، رزم افزاری برنده، تیز و خوب زنش، در دست گرفته، سه بار در هر روز و هر شب بدین کشور«خونبرث» درخشان در آید.

32
زدن اهریمن نا پاک را، زدن [دیو] خشم خونین درفش را، زدن دیوان مرنذری را، زدن همۀ دیوان را.
«اهه ریه ....»
کردۀ سیزدهم
33
سروش پارسای بزمند پیروز گیتی افزای اشون ، رد اشه را می ستاییم.
دراین جا و در هرای دیگر – در همه جای روی زمین – او را می ستاییم.
سراسر پیروز آن اشون پیروز دلی «تن- منثره»، تل جنگ آور توانا را می ستاییم.
بازوان رزم آزمودۀ او را که دیوان را سربکوبد، می ستاییم.
آن اشون پیروز در پیروزی پیروزمند را، آن برتری پیروزمند را، سروش پارسا و ایزد «آرشتی» را می ستاییم.
34
خانه هایی را که در پناه سروش است، می ستاییم.
خانمانی را می ستاییم که در آن، سروش اشون را گرامی داشته و اشون مرد سر آمد در اندیشۀ نیک، سرآمد درگفتار نیک و سرآمد در کردار نیک به خوبی پذیرفته باشند.
«اهه ریه.....»
«اهمایی ریشچه....»

هات 58
1
این نماز نیک بنیاد به اشه و به آرمیتی پیوسته، این نمازی را که بنیادش اندیشۀ نیک وگفتار نیک و کردار نیک است، رزم افزار پیروزی می دانیم.
2
بشود که این نماز، ما را از ستیزۀ دیوان ومردمان [در وند]پناه بخشد.
دارایی و هستی خویش را بدین نماز می سپاریم تا ما را پناه و پرستاری و نگاهبانی و پاسداری بخشد.
3
ای اهوره مزدا!
ما درنماز [تو] سادمانیم.
ماخواستاریم که نماز گزار باشیم.
ما ستایش را برا پای ایستاده ایم
دارایی وهستی خویش را بدین نماز می سپاریم تا ما را پناه و پرستاری و نگاهبانی وپاسداری بخشد.
«ای آهوره!
این را از تو می¬پرسم؛ مرا بدرستی [پاسخ] گوی: چگونه [باید باشد] نیایش فروتنانۀ ددادگان تو!»
4
رهبر اشون پیروزمند است.
بهترین رهبر را بزرگ می داریم.
اوست پدر آفرینش «اشه» و هر آن که از آفرینش «اشه» است، چه مرد و چه زن.
بی گمان، او نیک کنش است.
آن بزرگ نیک زیبا را یاد همی کنیم و بزرگ همی داریم.
آن که با اشه و فراوانی ورادی و دهش ومهربانی جهان را بپرورد، به دستیاری آذر اهوره مزدا پرستار و پاسدار ماست.
5
ای آمشا سپندان!
آنچنان که ما را آفریدید، ما را در پناه خویش گیرید!
ای نیکان!
ما را پناه بخشید!
ای نیکان!
ما را پناه بخشید!
ای امشا سپندان! ای شهریاران خوب کنش!
پناه بخش ما باشید!
«ای مزدا!
من جر تو کسی را نمی¬شنام ؛ پس در پرتو «اشه» ما را پناه بخش!»
6
اندیشه، گفتار، کردار، ستوران و مردمان را از آن سپند مینو دانیم.
[از اوست] که چارپایان رسا، چارپایان درست، زندگی درست و پسران درت داریم.
[از اوست] تندرستی و رسایی و برخورداری ما از پاکی.
بشود که ما درآفرینش دادار اهوره مزدا، فروغ آفریدگار را توانیم دید.
7
ای آذر اهوره مزدا!
ترا نماز می¬گذاریم.
به هنگام بزرگترین آزمایش ایزدی، به سوی ما آی و بخشش و شادامانی بزرگ – خرداد و امرداد- ما را ارزانی دار!
8
سراسر «ستوت یسنیه» را با برترین بندهای آن می ستاییم.
ای مزدا اهوره!
زیباترین پیکر را در میان پیکرها از آن تو دانیم: [پایگاه ] ترین[فروغ – جهان]زبرین را که خورشیدش خوانند.

9
«ستوت یسنیه» را که نخستین دادجهان است، می ستاییم.

هات 59
17-1
................................................................................................................................................................................
127-18
................................................................................................................................................................................
28
بهرام اهوره مزدا آفریده را می¬ستاییم.
سوشیانت پیروز را می¬ستاییم.
[زوت و راسپی:]
این برسم به آیین اشه گسترده و زور و گشتی [برسم] را می¬ستاییم.
روان خویش را می¬ستاییم.
فروشی خویش را می¬ستاییم.
29
همۀ ایزدان اشون را می¬ستاییم.
همۀردان اشونی را می¬ستاییم.: هنگام ردی هاونی، هنگام ردی ساونگهی و ویسیه، هنگام ردی همۀ ردان بزرگ.
«ینگهه هاتم....»
20
[راسپی :]
خوب [و] آنچه بهرت از خوب است ترا باد؛ ترا [و] زوت را!
بشود که پاداش زوت – آن [زوت] در اندیشۀ نیک سرآمد، درگفتار نیک سرآمد، در کردار نیک سرآمد – ترا ارزانی شود!
31
[زوت:]
شد که آنچه بهتر از خوب است، به سوی آید!
مبادا که آنچه بدتر از بد است، به سوی شما آید!
مبادا که آنچه بدتر از بد است ، به سوی من آید!
32
[زوت و راسپی:]
«یثه اهو ویریو.....»
»اشم و هو....»
33
«اهون ویریه....» را می¬ستاییم.
اردیبهشت، زیباترین امشا سپند را می¬ستاییم.
«فشو شو منثره»ی «هادخت نسک» را می¬ستاییم.
سراسر بخش «ستوت یسنیه» را می¬ستاییم.
«ستوت یسنبه» را می¬ستاییم که نخستین داد جهان است.
34
[زوت:]
«یته اهو ویریو....» که زوت مرا بگوید.
[راسپی:]
«یثه اهو ویریو....» که زوت را بگوید.
[زوت»]
اثارتوش اشات چیت هچا....» که پارسا مرد دانا بگوید.

هات 60
1
[زوت و راسپی :]
«پس براستی، بهترن نیکی ها بهره آن کس خواهد شد که در زندگی استومند و مینوی، ما را به راه راست بهروزی – [راه] جهان اشه که جایگاه اهوره است – رهنمونی کند.
ای مزدا!
دلدادگان تو در پرتو نیک آگاهی وپاکی به تو خواهند پیوست.»
2
بشود که خشنودی و پارسایی و درود و دهش و پذیرش، بدین خانمان ارزانی شود!
بشود که اینک اشه و توانایی و پاداش و فرو خشی و پیشوایی دیر پای این دین اهورایی زرتشت، بدین جا فرود آید!
3
اینک
مبادا که پیوند گله و رمه از این جا بگسلد!
مبادا که پیوند اشه از ما بگسلد!
مبادا که پیوند اشون مرد از ما بگسلد!
مبادا که پیوند دین اهورایی از ما بگسلد!
4
بشود که فروشی¬های پاک نیک اشونان، همراه درمان اشی –[که] به پهنای زمین و درازای رودها وبلندای خورشید[است] – بدین خانمان فرود آیند تا بهروزی [به این خانه] فرا رسد و بر فر و فروغ آن بیفزاید و بتواند در برابر بد خواه پایداری کند!
5
بشود که در این خانه، فرمانبرداری بر نافرمانی، اشتی بر ناسازگاری، رادی بر نارادی، فروتنی بر برتنی، گفتار راست برگفتار ناراست و اشه بر دروج [چیره شود].....
6
بدان سان که امشاسپندان بتوانند تا هنگام پاداش جاودان، در این جا فرمانبرداری و پارسایی و ستایشها و نیایشهای نیک و دهش خوب و دهش دلخواه و دهش دوستانه را دریابند.
7
مبادا که این خانه، هرگز از خوشی فر و هستی و فرزندان برازنده و همراهی دیرپای اشی نیک – آن که اشونان را به خوشی رهنمون است – تهی ماند.
10-8
[زوت:]
.................................................................................................................................................................................
11
تا آن که منش ما شاد شود [و] روان ما کامیاب [و] تن [ما] خورسند باشد که بهشت رسیم.
همچنین پس از آشکار شدن [کردارها] به بارگاه آهورایی [گراییم]، ای مزدا!
12
ای اشه ی بهتر! ای اشه ی زیباتر!
بشود که به دیدار تور سیم.
بشود که به تو نزدیک شویم.
بشود که هماره همنشین تو باشیم.
«اشم و هو .....»
13
«یثه اهو ویریو...»
«اشم و هم....»
«اهون ویریه.....» را می¬ستاییم.
اردیبهشت، زیباترین امشا سپند را می ستاییم.
«ینگهه هاتم ....»

هات 61
1
[زوت:]
«اهون ویریه ....» را همی خوانیم در زمین و در آسمان.
«اشم و هو ....» را همی خوانیم در زمن و در آسمان
«ینگهه هاتم ....» خوب ستوده را همی خوانیم در زمین ودر آسمان.
«آفرینگان دهمان» نیک اشون مردان پاک را همی خوانیم در زمین و در آسمان.....
2
راندن و برانداختن اهریمن و آفرینش پتیاره پر گزندش را.
راندن و برانداختن مردان «کخوارد» و زنان «کخواریذی» را.
راندن و برانداختن مرد «کخوارذ» و زن «کخواریذی» را.
3
راندن و برانداختن مردان «کیذ» و زنان «کییذی» را.
راندن و برانداختن مرد «کیذ» و زن «کییذی»را.
راندن و برانداختن دزد و راهزن را.
راندن و برانداختن «زندیک» و جادو را.
راندن و برانداختن مهر آزار ( پیمان شکن) را.

4
راندن و برانداختن کشندگان و دشمنان اشون مرد را.
راندن و برانداختن «اشموغ» و فرمان گزار نا پارسای پرگزند را.
راندن و برانداختن هر دروند نادرست اندیش نادرست گفتار نادرست گفتار نادرست کردار را ای سپیتمان زرتشت!
5
«چگونه دروج را از خود دور برانیم؟»
ما همچون سوشیانتها دروج را از خود خواهیم راند.
ای اشه!
چگونه آن [دروج]را دور توانیم راند، آنچنان که توانایی، ناتوانی را در همۀ هت کشور برافگند، دور راندن و برانداختن سراسر هستی در وند را؟
اهوره را – که نیک خواه آفریدگان است – سرود خوانیم.

هات 62
1
[زوت و راسپی:]
«یثه اهو ویریو....»
ای آذر اهوره مزدا!
ترا ستایش و نیایش، پیشکش خوب، پیشکشی دلخواه، پیشکشی دوستان خواستارم.
تویی برازندۀ ستایش و نیایش.
بشود که تو در این خانمان به ستایش و نیایش برازنده شوی!
خوشا مردی که ترا به آیین اشه بستاید؛ هیزم دردست ، برسمدر دست، شیر در دست، هاون در دست.
2
ای آذر اهوره مزدا!
آن هیزمی که بشاید، ترا باد!
آن بخوری که بشاید، ترا باد!
آن خورشی که بشاید، ترا باد!
آن اندوختهای که بشاید، ترا باد!
برنایی و نگاهبانی توگماشته باد!
[دین] آگاهی به نگاهبانی تو گماشته باد....
3
تا تو دراین خانمان فروزان باشی.
تا تو هماره در این خانمان فروزان باشی.
تا تو در این خانمان روشن باشی.
به روزگارانی دیرپای تا به هنگام رستاخیز تواناو همچنان در هنگامۀ رستاخیز توانا و نیک.
4
ای آذر اهور مزدا!
زود مرا گشایش بخش!
زود مرا پناه بخش!
زود مرا زندگی پر گشایش و پناه بخش !
زود مرا زندگی دراز، دانایی، اشونی، زبان شیوا، روان هوشیار و پس آنگاه خرد فراوان فراگیر نابود نشدنی بخش....
5
پس آنگاه مرا دلیری مردان، همیشه بر پای ایستاده، بی خواب و در آرامگاه [نیز] بیدار، بخش!
مرا فرزندانی رسا و کاردان، دین گستر، کشور[پرور] وانجمن آرا، با هم بالنده، نیک اندیش و از تنگنا رهاننده بخش که خانمان و روستا و شهر و کشور ونام و آوازۀ کشور را افزایش بخشند.

6
ای آذر اهوره مزدا!
مرا آنچه کامروا سازد، ببخش!
اکنون و تا ابد، بهشت اشونان و روشنایی همه گونه اسایش بخش ، مرا ارزانی دار تا من به پاداش نیک ونام نیک و زندگی خوش ردان رسم.
ای سپیتمان[زرتشت]!
آذر اهوره مزدا همه را آواز می دهد؛ آنان را که برایشان شام وچاشت بامداد می پزد.
از همگان خواستار پیشکشی خوب است، پیشکشی دلخواه، پیشکشی دوستانه.
8
آذر به دستهای همۀ روندگان می نگرد:
-چه آورد دوستی، دوستی را؛ آن فرا رونده، آن آرامش گزیده را>
9
اگر از راه رسیده، به ایین اشه هیزم پیشکش آورد و به ایین اشه برسم وگیاه «هذا نئپتا» بگسترد، پس آذر مزدا اهوره – [آن آذر] خشنود ونیازرده – اورا خواستار کامیابی شود:
10
بشود که ترا رمه ای از چار پایان و گروهی از مردان باشد!
بشود که ترا زندگی و منشی ورزیده باشد!
بشود ه زندگی را به شادکامی بسر بری در شبهایی که خواهی زیست!

این است آفرین آذر، کسی را که هیزم خشک روشنی دیدۀ به آیین اشه پاک شده، نزد او آورد.
11
«اشم و هو....»
فرا رفتن و واپس کشیدن و پذیرفتن آبهای نیک را روی آوریم.
12
من خستویم که مزدا پرست، زرتشتی، دیوستیز واهورایی کیشم.
هاونی اشون، ردا اشونی را ستایش و نیایش و خشنودی وآفرین!
ساوتگهی و ویسیه ی اشون، ردان اشونی را ستایش ونیایش و خشنودی و آفرین.
ردان روز و گاهها و ماه و گهنبارها وسال را ستایش ونیایش و خشنودی و آفرین.
13
[زوت »]
«یثه اهو ویریو....» که زوت مرا بگوید.
[راسپی»]
«یثه اهو و یریو....» که زوت مرا بگوید.
[زوت:]
«اثارتوش اشات چیت هچا....» که پارسا مرد دانا بگوید.

هات 63
1
[زوت و راسپی:]
«مزدااهوره» کسانی را که در پرتو «اشه» بهترین پرستشها را بجای می¬آورند، می شناسد.
من نیز چنین کسانی را که بوده اند و هستند، به نام می ستایم و با درود [بدانان] نزدیک می-شوم.
شهریاری مینوی نیک تو – شایان تر بخشش آرمانی در پرتو «اشه» - از آن کسی خواهد شد که با شور دل، بهترین کردارها را بجای آورد.
2
.................................................................................................................................................................................
3
اهوره مزدای اشون، ردا اشونی را می¬ستاییم.
امشا سپندان، شهریاران نیک خوب کنش را می¬ستاییم.
آبها را می¬ستاییم.
روانها و فروشی¬های اشونان را می¬ستاییم.
«ینگهه هاتم...»
«یثه اهو و یریو...»

هات 64
1
[زوت:]
.... چون آنان فرا رسند، جهان به «اشه» گراید.
7-2
.................................................................................................................................................................................

هات 65
5-1
..........................................................................................................................................................
6
بشود که فروشی اشونانی که بودند و هستند، آنان که زاده شده اند و آنان که هنوز زاده نشده اند و آنان که«پادباب» بجای آورند. بدین جا آیند!
7
ای آبهای نیک! ای بهترین آفریدگان مزدا!
آب از آن بد اندیش مباد!
آب از آن بد گفتار مباد!
آب از آن بدکردار مباد!
آب از آن دردین، دوست آزار، مغ آزار، همسایه آزار و خانواده آزار مباد!
آب از آن آنان که اشونان رازیان رسانند، از آن آنان که تن ما را – که کسی را آسیب نپسندیم- گزند رسانند، مباد!
8
آب از آن دزد، تاراجگر، راهزن، پارسا کش، جادو، اشموغ نا پارسا، دروغگ.ی ستمکار وکسی که مردار به خاک سپارد، مباد!
ستیهندگی اینان به خودشان باز گردد. کسی که گزندی را انگیزه شود، همان گزند بدو رسد.
9
ای آبها!
تا بدان هنگام که «زوت» ستایش بجای آورد، در این جا رامش گزینید.
چگونه [«زوت»] با گفتار آزموده، آبهای نیک را ستایش تواند کرد؟
چگونه «زوت» هرگاه که ستایش ناشایست بجای آورد، زبانش بسته شود؟
چگونه گفتارهایی که آموزگار آموزد، به سامان رسد؟
چگونه است آفرین؟
چگونه است خویشکاری؟
چگونه است[آن] رادی که اهوره مزدا به زرتشت آموخت و زرتشت به جهان استومند رسانید؟
10
ای زرتشت!
نخست کام خویش از «آبها» بخواه، پس آنگاه «آب زور» پاکی را که اشونی پالوده باشد، پیش آر و این «باژ» را برخوان:
11
ای آبها!
خواهشی بزرگ از شما دارم؛ آن را به من ارزانی دارید!
آن بخشش بزرگی که در پرتو آن، از فریب و چیرگی دشمن برکنار توان بود.
ای آبها!
از شما چند گونه بخشش خواستارم:
نیرو و فرزندان نیک ( آنچنان که بسیاری از کسان آرزو دارند) بدان سان که کسی در پی زیان رساندن و ستم ورزیدن بدانان و زدن و ربودن وکشتن آنان نباشد.
12
[زوت و راسپی:]
ای آبها! ای زمینها! ای گیاهان!
ای امشا سپندان، شهریاران نیک خوب کنش! ای نیکان نرینه و مادینه! ای داداران نیک!
ای فروشی های نیک زورمند در همه جا پیروز اشونان!
ای مهر فراخ چراگاه!
ای سروش پارسای برزمند!
ای رشن راست ترین!
ای آذر پسر اهوره مزدا!
ای اپام نپات، رد بزرگوار و شهریار تیز اسب!
ای اشونان ! ای بهترین بخشندگان!
این بخشش راازهمۀ [شا] ایزدان خواستارم:


13
ای آبها . .............................................................................................................................................................
[زوت:]
آنچه بزرگتر از این است، آنچه بهتر از این است، آنچه زیباتر از این است و آنچه ارزشمندتر از این است، ما را ارزانی دارید، ای ایزدان اشون!
شما که توانایید بدانچه خواستارید، تندتر و تیزتر از باژ این [پاره از] گاهان:
«بهترین خواست درست کرداران – ساختن جهان نو – را برآورد.»
15
«ای مزدا! ای آن که زمین و آب و گیاهان را آفریدی!
مرا با سپندترین مینو [ی خویش] رسایی و جاودانگی بخش ودر پرتو منش نیک، توش و توان و پایداری [ارزانی دار و] ا ز آموزشهای خود بهره مند کن.»
16
.................................................................................................................................................................................
18-17
.................................................................................................................................................................
19
[راسپی:]
«یثه اهو ویریو.....» که زوت مرا بگوید
[زوت:]
«آثارتوش اشات چیت هچا.....» که پارسا مرد دانا بگوید.

هات 66
1
[زوات و راسپی :]
« اشم و هو....»
«به آیین اشه می دهم این زور آمیخته به هوم آمیخته به شیر آمیخته به هذانئپتای به آیین اشه نهاده، ترا ای [آب] اهورایی اهوره، خشنودی اهوره مزدا، امشا سپندان، سروش پارسا و آذر اهوره مزدا، رد بزرگوار اشون را.
16-2
.................................................................................................................................................................
19-17
[زوت و راسپی:]
به آیین اشه می دهم این زور آمیخته به هوم آمخته به شیرآمیختهبه هذا نئپتای به آیین اشه نهاده ، ترا ای [آب] اهورایی اهوره ؛ خشنودی............................................................................................

هات 67
4-1
.................................................................................................................................................................
5
بشود که او به آیین اشه به سوی ما آید.
8-6
[زوت و راسپی:]
.................................................................................................................................................................

هات 68
1
ای [آب] اهورایی اهوره!
اینک این نیایش، ترا می گزاریم؛ از آن رو که از تو روی برتافتیم و ترا آزردیم.
بشود که این زور آمیخته به هوم آمیخته به شیر آمیخته به هذا نئپتا را از ما بپذیر ای [آب] اهورایی اهوره!
2
بشود که تو به من زوت روی آوری شیر و چربی را، تندرستی و درمان را، گشایش و بالندگی را، زندگی خوش و گرایش به اشه را، نیکنامی و آسایش روان را، پیروزی و افزایش گیتی را.
3
ای [آب] اهورایی اهوره!
می ستاییم ترا بازور [و] اندیشۀ نیک.
ای [آب] اهورایی اهوره!
می ستاییم ترا با زور [و]گفتار نیک.
ای [آب] اهورایی اهوره!
می ستاییم ترا با زور [و] کردار نیک.
4
روشنی اندیشه را، روشنی گفتار را، روشنی کردار، زندگی خوش روان را، افزایش گیتی را و زندگی خوش کسی را که به اشه گراید.

5
ای[آب] اهورایی اهوره!
مرا بهترین سرای اشونان ببخش!
مرا روشنایی همه گونه خوشی دهنده ببخش!
ای[آب] اهورایی اهوره!
مرا پسران کارآمد- که خانمان و روستا و شهر وکشور و نام و آوازۀ کشو را افزایش دهند- ببخش!
6
ای[آب[ اهورایی! ترا می ستاییم.
دریای فراخ کرت را می¬ستاییم.
همۀ آبهای روی زمین را می¬ستاییم: [خواه] ایستاده، [خواه] روان، [خواه] چشمه، [خواه] رود و[خواه آب] برف وباران.
7
با چنین ستایش ونیایشی – که شما را شایسته ترین ستایش ونیایش است – به آیین اشه؛ بهترین آبهای نیک مزدا آفریدۀ اشون را می ستاییم.
آب نیک را می ستاییم.
8
شیر و چربی وآب روان وگیاه بالنده را می ستاییم؛
پایداری [در برابر] آز دیو آفریده، پایداری [در برابر] دشمنی موش پری و درهم شکستن اورا ، چیرگی بر اشموغ نا پارسا و ستمکار پر گزند و باز گردانیدن دشمنی [ایشان] را و پایداری [در برابر] دشمنی دیوان ومردمان [دروند] را.
9
ای [آب] اهورایی اهوره!
به ستایش ما گوش فراده!
ای [آب] اهورایی اهوره!
به ستایش ما خشنود باش!
[زوت:]
[هنگام] ستایش ما، هنگام ستایش بسیار و ستایش خوب و پیشکش آوردن زور نیک، به یاری ما بیا و نزد ما جای بگزین.
10
ای آبهای نیک آهورایی اهوره!
کسی که شما را با بهترین زور، با زیباترین زور، بازوری که اشونی آن را پالوده باشد، بستاید...
11
«اهمایی رئشچه....» او را فروغ و فر، او را تندرستی، او را پایداری تن، اورا پیروزی تن، اورا خواستۀ بسیار آسایش بخش، او را فرزندان کارآمد، او را زندگی دیرپای، اورا بهترین هستی اشونان و روشنایی همه گونه آسانی بخش...
12
.... ارزانی دارید ای آبهای نیک!
به من – زوت – ستایشگر و به ما مزدا پرستان نیایشگر و به دوستان و پیروان و پیشوایان و آموزندگان ومردان و زنان ونا برنایان و پسران و دختران برزیگران....
13
.... آنان که برجای خویش پایداری توانند کرد، چیره شدن بر نیاز و تنگدستی را که با تاخت و تاز لشکر دشمن و ستیزه [و] کینه وری، روی آورد.
[چنان کن که آنان]، راست ترین راه را بجوینند و بیابند؛ [راهی] که راست ترین راه است به سوی «اشه» و به سوی بهترین هستی اشونان و به سوی روشنایی همه گونه آسانی بخش.
«ریثه اهو ویریو....»
14
[زوت:]
زیستگاه خوب و آرام و پایدار خواستارم خانواده¬ای را که این زورها در آن درآیند.
زیستگاه خوب و آرام و پایدار خواستارم همۀ خانواده های مزداپرستان را.
ای آذر!
ترا با پیشکشی خوب، با پیشکشی دلخواه و با پیشکشی دوستانه آفرین می¬خوانم.
ای [آب] اهورایی!
ترا با ستایش خوب آفرین خوانم.
15
رامش خواستارم این سرزمین دارای چراگاهـ [ـهای] خوب را.
هر آنچه را در زمین و آسمان خوب و پاک است، برای [شما] خواهم.
هزار درمان [برساد] ! ده هزار درمان [برساد]!
.................................................................................................................................................................
19
[راسپی:]
فراخی و آسایش آرزومندم سراسر آفرینش اشه را.
تنگی و دشواری آرزومندم سراسر آفرینش دروج را.
بشود که چنان پیش آید؛ آنچنان که من آرزومندم.
« هومتنم...» .....................................................................................................................................................
ایزد نیک«آدا» و اشی نیک را بدین جا فرو همی خوانیم.
.................................................................................................................................................................
[اینک] آنچه را آرزوی ماست، به ما ارزانی دارید، ای کسانی که می¬توانید خواهش ما را برآورید!
ای آبها!
ما را فروغ و ر بخشید: آن نیکی که [دیگران را] پیش از این بخشیدید.
22
[زوت وراسپی:]
نماز [می¬گزاریم] اهور مزدا را.
نماز [می¬گزاریم] امشا سپندان را.
نماز [می¬گزاریم] مهر فراخ چراگاه را.
نماز [می¬گزاریم] خورشید تیز اسب را.
نماز [می¬گزاریم]گوش را.
نماز [می¬گزاریم]«گیه» را.
نماز [می¬گزاریم] فروشی زرتشت سپیتمان اشون را.
نماز [می¬گزاریم] همۀ آفرینش اشه را که بود و هست و خواهد بود.
23
در پرتو منش نیک وشهریاری مینوی واشه، تن [ما] را به کام [ما] ببالان.
این بلندترین روشنی در میان [روشنیهای] بلند را.
سرانام که تو – [ای مزدا!] – با سپندن مینو فرا خواهی رسید.
«اشم وهو...»
من خستویم که مزدا پرست، زرتشتی، دیو ستیز و اهورایی کیشم.

................................................................................................................................................................................
24
[زوت و راسپی:]
نماز می گزاریم شما را ای «گاهان» اشون!
................................................................................................................................................................................
[زوت و راسپی:]
................................................................................................................................................................................
«اشم و هو....»
«سپنتمدگاه» را می ستاییم تابدین جا در آید.
«ینگهه هاتم ....»

هات 69
1
[زوت و راسپی:]
................................................................................................................................................................................
2
................................................................................................................................................................................
شهریاری مینوی نیک تو – شایان ترین بخشش آرمانی ....

هات 70
1
[زوت:]
آنان را خواستار ستایشم.
خواستار آنم که درود گویان نزدآنان درآیم.
آن امشا سپندان، شهریاران نیک خوب کنش.
آن بغ، آن رد را می ستاییم، آن اهوره مزدا، دادار پناه بخش و پدید آورندۀ همۀ نیکیها راو
آن رد را می ستاییم، آن زرتشت سپیتمان را.
2
همگان را از آنچه به ما داده شده است، بدرستی بیاگاهانیم: آنچه از اهوره مزدا، آنچه از بهمن، آنچه از اردیبهشت، آنچه از شهریور، نچه از سپندارمذ، آنچه از خرداد [و] امرداد، آنچه از گوش تشن، آنچه از گوشورون و آنچه از آذر هوره مزدا [است.]
3
آنچه از سروش پارسا، آنچه از رشن راست ترین، آنچه از مهر فراخ چراگاه، آنچه از باد اشون، آنچه از دین نیک مزدا پرستی، آنچه از افرین اشونی نیک، آنچه از پیمان شناسی اشونی نیک و آنچه از بی آزاری اشونی نیک [است].
4
تا ما «منثره» را بسیار بگسترانمی؛ تا سوشیانتهای کشورها پاداش مردمان را بانگ برآورند.
بشود که [ماهمچون] سوشیانها شویم.
بشود که [ما] پیروز شویم.
بشود که ما از دوستان ارجمند اهوره مزدا شویم، ما مردان اشونی که به اندیشۀ نیک می اندیشیم، به گفتار نیک سخن می گوییم و به کردار نیک رفتار می¬کنیم....
5
«تا منش نیک به سوی ما آید» ؛ آنگاه [روانم] به بخشایش شادی انگیز رسد.
«چگونه روانم به شادی روز افزون خواهد رسید؟»
6
فرا رفتن و واپس کشیدن آبهای نیک و پذیرفتن آنها را می ستاییم.
رد بزگوار ، شهریار شیدور، اپام نپات تیز اسب را می ستاییم.
سراسر آفرینش اشه، ستایش و نیایش و خشنودی و آفرین ما را بشنوید
.................................................................................................................................................................................
«ینگهه هاتم....»

هات 71
1
[زوت و راسپی:]
فرشوشتر اشون از زرتشت اشون پرسید:
ای زرتشت!
نخست پاسخ گوی: کدام است بر شمردن ردان؟ کدام است پایان گاهان؟
2
آنگاه زرتشت گفت:
اهورا مزدای اشون ، رد اشونی را می¬ستاییم.
زرتشت اشون، ردا اشونی را می¬ستاییم.
فروشی زرتشت اشون را می¬ستاییم.
امشا سپندان آشون را می¬ستاییم.
3
فروشی¬های نیک توانای پاک اشونان جهان ومبنوی را می¬ستاییم.
کارآمدترین رد، چالاک ترین ایزد را که در میان ردان اشونی ، فرا رسنده تر و [یه ستایش] سزاوارتر است، می¬ستاییم.
خشنودی رد [اشون] و رد اشونی را که کامکارتر است، می¬ستاییم.

4
اهوره مزدا اشون،رد اشونی را می¬ستاییم.
همۀ پیکر اهورامزدا را می¬ستاییم.
همۀ امشا سپندان را می¬ستاییم.
همۀ ردان اشونی را می¬ستاییم.
همۀ دین مزدا پرستی را می¬ستاییم.
همۀ سرودها را می¬ستاییم.
5
همۀ «منثره» ی ورجاوند را می¬ستاییم.
همۀ داد دیو ستیز را می¬ستاییم.
همۀ روش دیرین را می¬ستاییم.
همۀ ایزدان اشون مینوی و جهانی را می¬ستاییم.
همۀ فروشی های نیک توانای پاک اشونان را می¬ستاییم.
6
همۀ آفرینش مزدا آفریدۀ اشه را می ستاییم که اشون آفریده شدند؛ اشون ساخته شدند؛ پیرو دین اشه اند؛ اشونانند؛ نزداشونان؛ اشون به شمار می آیندو نزد اشونان، سزاوار ستایشند.
همۀ پنج «گاهان» را می¬ستاییم.
همۀ «یسنه» و فرا رفتن و واپس کشیدن آبها و پذیرفتن آنها را می¬ستاییم.
7
همۀ «ستوت یسنیه» را می¬ستاییم.
همۀ سخنان مزدا فرستاده را می¬ستاییم: آن سخنان کوبندۀاندیشۀ بد، کوبندۀ گفتار بد، کوبندۀ کردار بد را.
آنها اندیشۀ بد وگفتار بد و کردار بد را بنگرند.......
8
... آنگاه همۀ اندیشۀ بد را از هم بگسلند؛ همۀ گفتار بد را از هم بگسلند؛ همۀ کردار بد را از هم بگسلند؛ آنچنان که بدرتسی بتوان پنداشت که اتش، هیزم خشک پاک شدۀ خوب برگزیده را از هم بگسلد، برافزوده و بسوزد.
نیرو و پیروزی و فر و توان همۀ این باژها را می¬ستاییم.
9
همۀ آبهای چشمه [ساران] و [آبهای] روان در رودها را می¬ستاییم.
تنه وریشه همۀ گیاهان را می¬ستاییم.
سراسر زمین را می¬ستاییم.
سراسر آسمان را می¬ستاییم.
همۀ ستارگان و ماه و خورشید را می¬ستاییم.
سراسر آنیران را می¬ستاییم.
همۀ جانوران آبی و زیر زمینی و پرنده و رونده و چرنده را می¬ستاییم.
10
ای اهوره مزدای خوب کنش!
همۀ آفرینش نیک اشه را که تو فراوان و نیک بیافریدی، می¬ستاییم.
آن آفریدگان ترا که به آیین بهترین اشه، برازنده ستایش وسزاوار نیایشند، می¬ستاییم.
همۀ کوههای بخشنده آسایش اشه را می¬ستاییم.
همۀ دریاهای مزدا آفریده را می¬ستاییم.
همۀ آتشها را می¬ستاییم.
همۀ سخنان راست گفته را می¬ستاییم.
11
همۀ اینان را با پیوستگی با اردیبهشت، با پیوستگی با سپندارمذ می¬ستاییم؛ پناه [بخشی] و سرداری و نگاهبانی ونگاهداری را.
بشود که مایه زندگی خوب من باشید1
با گاهان اشون، ردان و فرمانروایان اشون را همی خوانم و ستاییم، پناه بخشی و سرداری و نگاهبانی و نگاهدرای را.
بشود که مایۀ زندگی خوب من باشید!
برای خود و روان خود،[شما را] همی خوانیم و ستاییم، پناه [بخشی] و سرداری ونگاهبانی ونگاهداری را.

12
خرداد اشون، رداشونی را می¬ستاییم.
امرداد اشون، رد اشونی را می¬ستاییم.
پرسش اهورایی اشون، رد اشونی را می¬ستاییم.
دین اهورایی اشون ، رد اشونی را می¬ستاییم.
«یسنه، هفت هات» توانای اشون، رد اشونی را می¬ستاییم.
13
زرتشت اشون آرزومند است که دوست، [دوست را] پناه بخشد، پارسایی ، پارسایی دیگر و دوستی ، دوستی دیگر را یاوری کند.
این است بهترین [سخنی] که ترا می¬گویم:
«نیک خواه دروند، خود دروند است واشون کسی است که دوست اشونان باشد.»
14
آری؛ این بهترین سخن را اهوره مزدا به زرتشت گفت:
ای زرتشت!
این سخن را در واپسین دم زندگی ازبر بخوان...
15
زیرا اگر تو – ای زرتشت ! – این سخن را در واپ=سین دم زندگی از بربخوانی، من – اهوره مزدا – روان تر از بدترین زندگانی، دور بدارم. به اندازۀ دراز و پهنای این زمین دور بدارم و این زمین را به

همان اندازه دراز ات که پهنا.
16
ای پارسا!
اگر خواستاری که در این جا از «اشه» بهره مند شوی و روان تو از فراز چینودپل بگذرد و با برخورداری از «اشه» به بهترین هستی رسی، کامروایی خویش را «اشتودگاه» برخوان.
[زوت وراسپی:]
«مزدا اهوره ی به همه کار توانا چنین برنهاده است:
بهروزی از آن کسی است که دیگران را به بهروزی برساند، نیرو و پایداری را براستی از تو خواستارم.
ای آرمیتی!
برای نگاهبانی از اشه، فر و شکوهی را که پاداش زندگی در پرتو منش نیک است، به من ارزانی دار.»
17
کار و منش نیک را می ستاییم/
منش نیک و کار را می¬ستاییم؛ پایداری در برابر تیرگی را، پایداری در [برابر] شیون ومویه را.
[زوت:]
درستی و درمان را می¬ستاییم.
پرورش و بالیدن را می¬ستاییم؛ پایداری در برابر دردها و بیماریها را.
18
گفتار سراسر خواند] گاهان را می¬ستاییم.
گفتار نیمه خواندۀ گاهان را می¬ستاییم.
گاهان، ردان وفرمانروایان اشون را می¬ستاییم.
«ستوت یسنیه»، نخستین دادجهان را می¬ستاییم.
سراسر بخش «ستوت یسنیه» را می¬ستاییم.
روان خود را می¬ستاییم.
فروشی خود را می¬ستاییم.
21-9
.......................................................................................................................................................
22
.......................................................................................................................................................
24-23
.......................................................................................................................................................
«ینگهه هاتم ....»
[زوت و راسپی:]
«یثه اهو ویریو....»
25
.......................................................................................................................................................
اینچنین ، مزدا به یاری اشه گیاهان را از زمین برویانید.
28-26
.......................................................................................................................................................
31-29
.......................................................................................................................................................

هات 72
5-1
.......................................................................................................................................................
6
.......................................................................................................................................................
7
.......................................................................................................................................................
8
ستایش ونیایش و نیرو و توان ارزومندم ترا ای آذر اهوره مزدا!
«اشم و هو...»
[زوت و راسپی:]
«یثه اهو و یریو...»
ستایش و نیایش و نیرو وتوان آرزومندم اهوره مزدا ای رایومند فره مند را، آمشا سپندان را ، مهر فراخ چراگاه را، رام بخشندۀ چراگاه خوب را، خورشید جاودانۀ رایومند تیز اسب را و اندر وای زبر دست را.
.......................................................................................................................................................
[زوت:]
ستایش و نیایش و نیرو وتوان آرزومندم ترا ای آذر اهوره مزدا!
[زوتو راسپی:]
«اشم وهو...»
9
.......................................................................................................................................................
«اشم و هو....»
هزار درمان [برساد] ! ده هزار درمان [برساد]!
ای مزدا!
به یاری من بیا.
«ام»ی نیک آفریدۀ بررمندن و بهرام اهوره آفریده و او پرتاب پیروز را [می ستاییم]
10
رام بخشندۀ چراگاه خوب واندر وای زبردست، دیدبان دیگر آفریدگان را و آنچه را از تو – ای اندر وای! – که از سپند مینوست [می ستاییم].
«ثواش» جاودان، زروان بی کرانه و زمانۀ جاودانی را [می ستاییم].
«اشم و هو....»

11
راه یکی [است و] آن [راه] اشه [است]؛ همۀ دیگر [راهها] بیراهه [است].

زرتشت : ویسپرد
کرده دوازدهم
1
کسی که رد بزرگوار اهوره مزدا و زرتشت سپیتمان را هوم پالوده است و خواهد پالود ، از گله و رمه ی فراوان برومند، برخوردار باد !
سروش نیک و اَشی گنجور ، باید هماره در اینجا کوشا با شند !

2
ما می اموزیم اَهون و یریه ی فرخنده ی . . . «یس . 27 بند 7 » به آیین اَشه سروده و رودنی را ، هاون به آیین اَشه بکار انداخته و درهم فشارنده ی هوم را ، « ستوت بسینه » و دین مزداپرستی را با اندیشه و گفتار و کردار.

3
4
اینچنین همهی آنها فرخنده تر شوند .
فرخنده برشماریم ،فرخنده دانیم ، فرخنده اندیشیم آفریدگانی را - که اهوره مزدای اششون بیافرید ؛ به میانجی بهمن بپرورانید وبه میانجی اردیبهشت ببالانید .
بشود که ما در میان آفریدگان سپند مینو - آن آفریدگانی که آنان به فرخندگی و کامیابی رهنمونیم - فرخنده تر و کامیاب تر شویم .

5
ای هاون سنگین ! ای هاون آهنین ! که بدین خانه و روستا و شهر و کشور آورده شده و بکار انداخته شده اید ، فرخنده باشید ما را در این روستا و شهرو کشور ؛ فرخنده باشید ما مزداپرستان را که ستایش بجا می آوریم با هیزم و بخور و نماز رد پسند !
اینچنین آنها فرخنده تر شوند .
زوت :
« یثه اهو یریو . . . » که آترو خش مرا بگوید .
راسپی :
«یثه آهو یریو . . . » که زوت مرابگوید .
زوت :
« اَثارتوش اَشات چیت هچا . . . » که پارسا مرد دانا بگوید .
اَشم وهو . . .

زرتشت : خرده اوستا
هوشبام
1
بر توست که این پیو زمند ترین و چاره بخش ترین باژ را از بر بوانی .
بر تست که اَهون و یریه را پنج بار بسرایی . . . ( وند .فر 11 . بند 3)

2
درود بر تو ای هوشبام !
.............................................................................................................................................................( یس . 27 بند 1)
شکست باد اهریمن زشت منش !
بر تو صد هزار نفرین باد !

3
...........................................................................................................................................................(یس . 27 بند 2)
« یثه اَهو و یریو . . . »

4
...........................................................................................................................................................( یس . 52 بند های 4-1 و دو سطر آغاز بند 6 یس . 45 و بند های 7-5 یس. 8)

5
..........................................................................................................................................................( یس .68 بند های 18-16)
« اَشم وهو . . .» ( سه بار )
..........................................................................................................................................................( بند 5 باژ)

زرتشت : خرده اوستا
مهر نیایش
پازند :
به نام یزدان ، هر مزد خدای افزونی ، بزرگی و فرّ بیفزایاد 1
مهر فراخ چراگاه ، آن داور راست ، به یاری رساد !
از همه گناهان پشیمانم و پتت می کنم . . . ( جمله همانند آن در نیر .)

1-9
اوستا :
.......................................................................................................................................( بند های 9-1 نیا )

10
هاونی اَشون ، رد اَشونی را ستایش و نیایش و خشنودی و آفرین !
ساونگهی و ویسیه ی اششون ، ردان اششونی را ستایش و نیایش و خشنودی و آفرین !
مهر فراخ چراگاه ، آن هزار گوش ده هزار چشم ، آن ایزد نامبردار و رام بخشنده ی چراگاه خوب را ستایش و نیایش و خشنودی و آفرین !
راسپی :
«یثه آهو و یریو . . . »
زوت :
« اَثار توش اَشات چیت هچا . .. » که پارسا مرد دانا بگوید .

11-12
..............................................................................................................................( بند های 145-144 مهر .)

13-15
..............................................................................................................................(بند های 6-4 مهر .)
«ینگهه هاتم . . . » ( دنباله جمله با بند 16 نیا )

16
ای هرمزد خدای . . . ( جمله های همانند در بند های 17-11 نیا )
« یثه اهو و یریو.. . »
ستایش و نیایش و نیروز و زور خواستارم مهر فراخ چراگاه ، آن هزار گوش ده هزار چشم ، آن ایزد نامبردار و رام بخشنده ی چراگاه خوب را .

17
.............................................................................................................................(بند های 19-18 نیا . با تبدیل خورشی به مهر)

قرآن کریم : با ترجمه مهدی الهی قمشه‌ای
سورة الفلق
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ
قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ﴿۱﴾
مِن شَرِّ مَا خَلَقَ﴿۲﴾
وَمِن شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ﴿۳﴾
وَمِن شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِي الْعُقَدِ﴿۴﴾
وَمِن شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ﴿۵﴾
قرآن کریم : با ترجمه مهدی الهی قمشه‌ای
سورة الناس
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ
قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ﴿۱﴾
مَلِكِ النَّاسِ﴿۲﴾
إِلَـٰهِ النَّاسِ﴿۳﴾
مِن شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ﴿۴﴾
الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ﴿۵﴾
مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ﴿۶﴾
نهج البلاغه : خطبه ها
دعاى سفر
و من كلام له عليه‌السلام عند عزمه على المسير إلى الشام
و هو دعاء دعا به ربه عند وضع رجله في الركاب
اَللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ وَعْثَاءِ اَلسَّفَرِ
وَ كَآبَةِ اَلْمُنْقَلَبِ
وَ سُوءِ اَلْمَنْظَرِ فِي اَلْأَهْلِ وَ اَلْمَالِ وَ اَلْوَلَدِ
اَللَّهُمَّ أَنْتَ اَلصَّاحِبُ فِي اَلسَّفَرِ
وَ أَنْتَ اَلْخَلِيفَةُ فِي اَلْأَهْلِ
وَ لاَ يَجْمَعُهُمَا غَيْرُكَ
لِأَنَّ اَلْمُسْتَخْلَفَ لاَ يَكُونُ مُسْتَصْحَباً
وَ اَلْمُسْتَصْحَبُ لاَ يَكُونُ مُسْتَخْلَفاً
قال السيد الشريف رضي الله عنه
و ابتداء هذا الكلام مروي عن رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله
و قد قفاه أمير المؤمنين عليه‌السلام بأبلغ كلام و تممه بأحسن تمام
من قوله و لا يجمعهما غيرك إلى آخر الفصل
نهج البلاغه : خطبه ها
روش صلوات فرستادن بر پیامبر ص
و من خطبة له عليه‌السلام علم فيها الناس الصلاة على النبي صلى‌الله‌عليه‌وآله
و فيها بيان صفات الله سبحانه و صفة النبي و الدعاء له
صفات الله اَللَّهُمَّ دَاحِيَ اَلْمَدْحُوَّاتِ
وَ دَاعِمَ اَلْمَسْمُوكَاتِ
وَ جَابِلَ اَلْقُلُوبِ عَلَى فِطْرَتِهَا شَقِيِّهَا وَ سَعِيدِهَا
صفة النبي اِجْعَلْ شَرَائِفَ صَلَوَاتِكَ وَ نَوَامِيَ بَرَكَاتِكَ عَلَى مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَ رَسُولِكَ
اَلْخَاتِمِ لِمَا سَبَقَ
وَ اَلْفَاتِحِ لِمَا اِنْغَلَقَ
وَ اَلْمُعْلِنِ اَلْحَقَّ بِالْحَقِّ
وَ اَلدَّافِعِ جَيْشَاتِ اَلْأَبَاطِيلِ
وَ اَلدَّامِغِ صَوْلاَتِ اَلْأَضَالِيلِ
كَمَا حُمِّلَ فَاضْطَلَعَ
قَائِماً بِأَمْرِكَ
مُسْتَوْفِزاً فِي مَرْضَاتِكَ
غَيْرَ نَاكِلٍ عَنْ قُدُمٍ
وَ لاَ وَاهٍ فِي عَزْمٍ
وَاعِياً لِوَحْيِكَ
حَافِظاً لِعَهْدِكَ
مَاضِياً عَلَى نَفَاذِ أَمْرِكَ
حَتَّى أَوْرَى قَبَسَ اَلْقَابِسِ
وَ أَضَاءَ اَلطَّرِيقَ لِلْخَابِطِ
وَ هُدِيَتْ بِهِ اَلْقُلُوبُ بَعْدَ خَوْضَاتِ اَلْفِتَنِ وَ اَلْآثَامِ
وَ أَقَامَ بِمُوضِحَاتِ اَلْأَعْلاَمِ
وَ نَيِّرَاتِ اَلْأَحْكَامِ
فَهُوَ أَمِينُكَ اَلْمَأْمُونُ
وَ خَازِنُ عِلْمِكَ اَلْمَخْزُونِ
وَ شَهِيدُكَ يَوْمَ اَلدِّينِ
وَ بَعِيثُكَ بِالْحَقِّ
وَ رَسُولُكَ إِلَى اَلْخَلْقِ
الدعاء للنبي اَللَّهُمَّ اِفْسَحْ لَهُ مَفْسَحاً فِي ظِلِّكَ
وَ اِجْزِهِ مُضَاعَفَاتِ اَلْخَيْرِ مِنْ فَضْلِكَ
اَللَّهُمَّ وَ أَعْلِ عَلَى بِنَاءِ اَلْبَانِينَ بِنَاءَهُ
وَ أَكْرِمْ لَدَيْكَ مَنْزِلَتَهُ
وَ أَتْمِمْ لَهُ نُورَهُ
وَ اِجْزِهِ مِنِ اِبْتِعَاثِكَ لَهُ مَقْبُولَ اَلشَّهَادَةِ
مَرْضِيَّ اَلْمَقَالَةِ
ذَا مَنْطِقٍ عَدْلٍ
وَ خُطْبَةٍ فَصْلٍ
اَللَّهُمَّ اِجْمَعْ بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُ فِي بَرْدِ اَلْعَيْشِ وَ قَرَارِ اَلنِّعْمَةِ
وَ مُنَى اَلشَّهَوَاتِ
وَ أَهْوَاءِ اَللَّذَّاتِ
وَ رَخَاءِ اَلدَّعَةِ
وَ مُنْتَهَى اَلطُّمَأْنِينَةِ
وَ تُحَفِ اَلْكَرَامَةِ
نهج البلاغه : خطبه ها
نيايش با خدا
من كلمات كان عليه‌السلام يدعو بها
اَللَّهُمَّ اِغْفِرْ لِي مَا أَنْتَ أَعْلَمُ بِهِ مِنِّي
فَإِنْ عُدْتُ فَعُدْ عَلَيَّ بِالْمَغْفِرَةِ
اَللَّهُمَّ اِغْفِرْ لِي مَا وَأَيْتُ مِنْ نَفْسِي
وَ لَمْ تَجِدْ لَهُ وَفَاءً عِنْدِي
اَللَّهُمَّ اِغْفِرْ لِي مَا تَقَرَّبْتُ بِهِ إِلَيْكَ بِلِسَانِي
ثُمَّ خَالَفَهُ قَلْبِي
اَللَّهُمَّ اِغْفِرْ لِي رَمَزَاتِ اَلْأَلْحَاظِ
وَ سَقَطَاتِ اَلْأَلْفَاظِ
وَ شَهَوَاتِ اَلْجَنَانِ
وَ هَفَوَاتِ اَللِّسَانِ
نهج البلاغه : خطبه ها
طلب باران
و من خطبة له عليه‌السلام في الاستسقاء
و فيه تنبيه العباد وجوب استغاثة رحمة اللّه إذا حبس عنهم رحمة المطر
أَلاَ وَ إِنَّ اَلْأَرْضَ اَلَّتِي تُقِلُّكُمْ وَ اَلسَّمَاءَ اَلَّتِي تُظِلُّكُمْ مُطِيعَتَانِ لِرَبِّكُمْ
وَ مَا أَصْبَحَتَا تَجُودَانِ لَكُمْ بِبَرَكَتِهِمَا تَوَجُّعاً لَكُمْ
وَ لاَ زُلْفَةً إِلَيْكُمْ
وَ لاَ لِخَيْرٍ تَرْجُوَانِهِ مِنْكُمْ
وَ لَكِنْ أُمِرَتَا بِمَنَافِعِكُمْ فَأَطَاعَتَا
وَ أُقِيمَتَا عَلَى حُدُودِ مَصَالِحِكُمْ فَقَامَتَا
إِنَّ اَللَّهَ يَبْتَلِي عِبَادَهُ عِنْدَ اَلْأَعْمَالِ اَلسَّيِّئَةِ بِنَقْصِ اَلثَّمَرَاتِ
وَ حَبْسِ اَلْبَرَكَاتِ
وَ إِغْلاَقِ خَزَائِنِ اَلْخَيْرَاتِ
لِيَتُوبَ تَائِبٌ
وَ يُقْلِعَ مُقْلِعٌ
وَ يَتَذَكَّرَ مُتَذَكِّرٌ
وَ يَزْدَجِرَ مُزْدَجِرٌ
وَ قَدْ جَعَلَ اَللَّهُ سُبْحَانَهُ اَلاِسْتِغْفَارَ سَبَباً لِدُرُورِ اَلرِّزْقِ وَ رَحْمَةِ اَلْخَلْقِ
فَقَالَ سُبْحَانَهُ اِسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كٰانَ غَفّٰاراً يُرْسِلِ اَلسَّمٰاءَ عَلَيْكُمْ مِدْرٰاراً وَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوٰالٍ وَ بَنِينَ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ جَنّٰاتٍ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهٰاراً
فَرَحِمَ اَللَّهُ اِمْرَأً اِسْتَقْبَلَ تَوْبَتَهُ
وَ اِسْتَقَالَ خَطِيئَتَهُ
وَ بَادَرَ مَنِيَّتَهُ
اَللَّهُمَّ إِنَّا خَرَجْنَا إِلَيْكَ مِنْ تَحْتِ اَلْأَسْتَارِ وَ اَلْأَكْنَانِ
وَ بَعْدَ عَجِيجِ اَلْبَهَائِمِ وَ اَلْوِلْدَانِ
رَاغِبِينَ فِي رَحْمَتِكَ وَ رَاجِينَ فَضْلَ نِعْمَتِكَ وَ خَائِفِينَ مِنْ عَذَابِكَ وَ نِقْمَتِكَ
اَللَّهُمَّ فَاسْقِنَا غَيْثَكَ
وَ لاَ تَجْعَلْنَا مِنَ اَلْقَانِطِينَ
وَ لاَ تُهْلِكْنَا بِالسِّنِينَ
وَ لاَ تُؤَاخِذْنَا بِمَا فَعَلَ اَلسُّفَهَاءُ مِنَّا يَا أَرْحَمَ اَلرَّاحِمِينَ
اَللَّهُمَّ إِنَّا خَرَجْنَا إِلَيْكَ نَشْكُو إِلَيْكَ مَا لاَ يَخْفَى عَلَيْكَ
حِينَ أَلْجَأَتْنَا اَلْمَضَايِقُ اَلْوَعْرَةُ
وَ أَجَاءَتْنَا اَلْمَقَاحِطُ اَلْمُجْدِبَةُ
وَ أَعْيَتْنَا اَلْمَطَالِبُ اَلْمُتَعَسِّرَةُ
وَ تَلاَحَمَتْ عَلَيْنَا اَلْفِتَنُ اَلْمُسْتَصْعِبَةُ
اَللَّهُمَّ إِنَّا نَسْأَلُكَ أَلاَّ تَرُدَّنَا خَائِبِينَ
وَ لاَ تَقْلِبَنَا وَاجِمِينَ
وَ لاَ تُخَاطِبَنَا بِذُنُوبِنَا
وَ لاَ تُقَايِسَنَا بِأَعْمَالِنَا
اَللَّهُمَّ اُنْشُرْ عَلَيْنَا غَيْثَكَ وَ بَرَكَتَكَ
وَ رِزْقَكَ وَ رَحْمَتَكَ
وَ اِسْقِنَا سُقْيَا نَاقِعَةً مُرْوِيَةً مُعْشِبَةً
تُنْبِتُ بِهَا مَا قَدْ فَاتَ
وَ تُحْيِي بِهَا مَا قَدْ مَاتَ
نَافِعَةَ اَلْحَيَا
كَثِيرَةَ اَلْمُجْتَنَى
تُرْوِي بِهَا اَلْقِيعَانَ
وَ تُسِيلُ اَلْبُطْنَانَ
وَ تَسْتَوْرِقُ اَلْأَشْجَارَ
وَ تُرْخِصُ اَلْأَسْعَارَ
إِنَّكَ عَلَى مَا تَشَاءُ قَدِيرٌ
نهج البلاغه : خطبه ها
در آستانه نبرد صفین
و من كلام له عليه‌السلام لما عزم على لقاء القوم بصفين
الدعاء اَللَّهُمَّ رَبَّ اَلسَّقْفِ اَلْمَرْفُوعِ وَ اَلْجَوِّ اَلْمَكْفُوفِ اَلَّذِي جَعَلْتَهُ مَغِيضاً لِلَّيْلِ وَ اَلنَّهَارِ وَ مَجْرًى لِلشَّمْسِ وَ اَلْقَمَرِ وَ مُخْتَلَفاً لِلنُّجُومِ اَلسَّيَّارَةِ
وَ جَعَلْتَ سُكَّانَهُ سِبْطاً مِنْ مَلاَئِكَتِكَ لاَ يَسْأَمُونَ مِنْ عِبَادَتِكَ
وَ رَبَّ هَذِهِ اَلْأَرْضِ اَلَّتِي جَعَلْتَهَا قَرَاراً لِلْأَنَامِ وَ مَدْرَجاً لِلْهَوَامِّ وَ اَلْأَنْعَامِ
وَ مَا لاَ يُحْصَى مِمَّا يُرَى وَ مَا لاَ يُرَى
وَ رَبَّ اَلْجِبَالِ اَلرَّوَاسِي اَلَّتِي جَعَلْتَهَا لِلْأَرْضِ أَوْتَاداً وَ لِلْخَلْقِ اِعْتِمَاداً
إِنْ أَظْهَرْتَنَا عَلَى عَدُوِّنَا فَجَنِّبْنَا اَلْبَغْيَ وَ سَدِّدْنَا لِلْحَقِّ
وَ إِنْ أَظْهَرْتَهُمْ عَلَيْنَا فَارْزُقْنَا اَلشَّهَادَةَ وَ اِعْصِمْنَا مِنَ اَلْفِتْنَةِ
الدعوة للقتال أَيْنَ اَلْمَانِعُ لِلذِّمَارِ
وَ اَلْغَائِرُ عِنْدَ نُزُولِ اَلْحَقَائِقِ مِنْ أَهْلِ اَلْحِفَاظِ
اَلْعَارُ وَرَاءَكُمْ وَ اَلْجَنَّةُ أَمَامَكُمْ
نهج البلاغه : خطبه ها
منع از دشنامدادن به شامیان در نبرد صفین
و من كلام له عليه‌السلام و قد سمع قوما من أصحابه يسبون أهل الشام أيام حربهم بصفين
إِنِّي أَكْرَهُ لَكُمْ أَنْ تَكُونُوا سَبَّابِينَ وَ لَكِنَّكُمْ لَوْ وَصَفْتُمْ أَعْمَالَهُمْ وَ ذَكَرْتُمْ حَالَهُمْ كَانَ أَصْوَبَ فِي اَلْقَوْلِ وَ أَبْلَغَ فِي اَلْعُذْرِ
وَ قُلْتُمْ مَكَانَ سَبِّكُمْ إِيَّاهُمْ اَللَّهُمَّ اِحْقِنْ دِمَاءَنَا وَ دِمَاءَهُمْ وَ أَصْلِحْ ذَاتَ بَيْنِنَا وَ بَيْنِهِمْ وَ اِهْدِهِمْ مِنْ ضَلاَلَتِهِمْ حَتَّى يَعْرِفَ اَلْحَقَّ مَنْ جَهِلَهُ وَ يَرْعَوِيَ عَنِ اَلْغَيِّ وَ اَلْعُدْوَانِ مَنْ لَهِجَ بِهِ
نهج البلاغه : خطبه ها
ستايش و نيايش با خداوند
و من دعاء له عليه‌السلام كان يدعو به كثيرا اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي لَمْ يُصْبِحْ بِي مَيِّتاً وَ لاَ سَقِيماً وَ لاَ مَضْرُوباً عَلَى عُرُوقِي بِسُوءٍ وَ لاَ مَأْخُوذاً بِأَسْوَإِ عَمَلِي وَ لاَ مَقْطُوعاً دَابِرِي
وَ لاَ مُرْتَدّاً عَنْ دِينِي وَ لاَ مُنْكِراً لِرَبِّي وَ لاَ مُسْتَوْحِشاً مِنْ إِيمَانِي وَ لاَ مُلْتَبِساً عَقْلِي وَ لاَ مُعَذَّباً بِعَذَابِ اَلْأُمَمِ مِنْ قَبْلِي
أَصْبَحْتُ عَبْداً مَمْلُوكاً ظَالِماً لِنَفْسِي لَكَ اَلْحُجَّةُ عَلَيَّ وَ لاَ حُجَّةَ لِي وَ لاَ أَسْتَطِيعُ أَنْ آخُذَ إِلاَّ مَا أَعْطَيْتَنِي وَ لاَ أَتَّقِيَ إِلاَّ مَا وَقَيْتَنِي
اَللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَفْتَقِرَ فِي غِنَاكَ أَوْ أَضِلَّ فِي هُدَاكَ أَوْ أُضَامَ فِي سُلْطَانِكَ أَوْ أُضْطَهَدَ وَ اَلْأَمْرُ لَكَ
اَللَّهُمَّ اِجْعَلْ نَفْسِي أَوَّلَ كَرِيمَةٍ تَنْتَزِعُهَا مِنْ كَرَائِمِي وَ أَوَّلَ وَدِيعَةٍ تَرْتَجِعُهَا مِنْ وَدَائِعِ نِعَمِكَ عِنْدِي
اَللَّهُمَّ إِنَّا نَعُوذُ بِكَ أَنْ نَذْهَبَ عَنْ قَوْلِكَ أَوْ أَنْ نُفْتَتَنَ عَنْ دِينِكَ أَوْ تَتَابَعَ بِنَا أَهْوَاؤُنَا دُونَ اَلْهُدَى اَلَّذِي جَاءَ مِنْ عِنْدِكَ