عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
اقبال لاهوری : پس چه باید کرد؟
قندهار و زیارت خرقه مبارک
قندهار آن کشور مینو سواد
اهل دل را خاک او خاک مراد
رنگ ها ، بوها ، هواها ، آب ها
آب ها تابنده چون سیماب ها
لاله ها در خلوت کهسار ها
نارها یخ بسته اندر نارها
کوی آن شهر است ما را کوی دوست
ساربان بر بند محمل سوی دوست
می سرایم دیگر از یاران نجد
از نوائی ، ناقه را آرم به وجد
غزل
از دیر مغان آیم بی گردش صهباست
در منزل لا بودم از باده الا مست
دانم که نگاه او ظرف همه کس بیند
کرد است مرا ساقی از عشوه و ایما مست
وقت است که بگشایم میخانهٔ رومی باز
پیران حرم دیدم در صحن کلیسا مست
این کار حکیمی نیست دامان کلیمی گیر
صد بندهٔ ساحل مست یک بنده دریا مست
دل را به چمن بردم از باد چمن افسرد
میرد بخیابانها این لالهٔ صحرا مست
از حرف دلاویزش اسرار حرم پیدا
دی کافرکی دیدم در وادی بطحا مست
سینا است که فاران است یارب چه مقام است این
هر ذره خاک من چشمی است تماشا مست
خرقهٔ آن «برزخ لایبغیان»
دیدمش در نکتهٔ «لی خرقتان»
دین او آئین او تفسیر کل
در جبین او خط تقدیر کل
عقل را او صاحب اسرار کرد
عشق را او تیغ جوهر دار کرد
کاروان شوق را او منزل است
ما همه یک مشت خاکیم او دل است
آشکارا دیدنش اسرای ماست
در ضمیرش مسجد اقصای ماست
آمد از پیراهن او بوی او
داد ما را نعره الله هو
با دل من شوق بی پروا چه کرد
بادهٔ پر زور با مینا چه کرد
رقصد اندر سینه از زور جنون
تا ز راه دیده میآید برون
گفت «من جبریلم و نور مبین»
پیش ازین او را ندیدم اینچنین
شعر رومی خواند و خندید و گریست
یا رب این دیوانهٔ فرزانه کیست؟
در حرم با من سخن زندانه گفت
از می و مغ زاده و پیمانه گفت
گفتمش این حرف بیباکانه چیست
لب فرو بند این مقام خامشی ست
من ز خون خویش پروردم ترا
صاحب آه سحر کردم ترا
بازیاب این نکته را ای نکته رس
عشق مردان ضبط احوال است و بس
گفت عقل و هوش آزار دل است
مستی و وارفتگی کار دل است
نعره ها زد تا فتاد اندر سجود
شعلهٔ آواز او بود او نبود
اهل دل را خاک او خاک مراد
رنگ ها ، بوها ، هواها ، آب ها
آب ها تابنده چون سیماب ها
لاله ها در خلوت کهسار ها
نارها یخ بسته اندر نارها
کوی آن شهر است ما را کوی دوست
ساربان بر بند محمل سوی دوست
می سرایم دیگر از یاران نجد
از نوائی ، ناقه را آرم به وجد
غزل
از دیر مغان آیم بی گردش صهباست
در منزل لا بودم از باده الا مست
دانم که نگاه او ظرف همه کس بیند
کرد است مرا ساقی از عشوه و ایما مست
وقت است که بگشایم میخانهٔ رومی باز
پیران حرم دیدم در صحن کلیسا مست
این کار حکیمی نیست دامان کلیمی گیر
صد بندهٔ ساحل مست یک بنده دریا مست
دل را به چمن بردم از باد چمن افسرد
میرد بخیابانها این لالهٔ صحرا مست
از حرف دلاویزش اسرار حرم پیدا
دی کافرکی دیدم در وادی بطحا مست
سینا است که فاران است یارب چه مقام است این
هر ذره خاک من چشمی است تماشا مست
خرقهٔ آن «برزخ لایبغیان»
دیدمش در نکتهٔ «لی خرقتان»
دین او آئین او تفسیر کل
در جبین او خط تقدیر کل
عقل را او صاحب اسرار کرد
عشق را او تیغ جوهر دار کرد
کاروان شوق را او منزل است
ما همه یک مشت خاکیم او دل است
آشکارا دیدنش اسرای ماست
در ضمیرش مسجد اقصای ماست
آمد از پیراهن او بوی او
داد ما را نعره الله هو
با دل من شوق بی پروا چه کرد
بادهٔ پر زور با مینا چه کرد
رقصد اندر سینه از زور جنون
تا ز راه دیده میآید برون
گفت «من جبریلم و نور مبین»
پیش ازین او را ندیدم اینچنین
شعر رومی خواند و خندید و گریست
یا رب این دیوانهٔ فرزانه کیست؟
در حرم با من سخن زندانه گفت
از می و مغ زاده و پیمانه گفت
گفتمش این حرف بیباکانه چیست
لب فرو بند این مقام خامشی ست
من ز خون خویش پروردم ترا
صاحب آه سحر کردم ترا
بازیاب این نکته را ای نکته رس
عشق مردان ضبط احوال است و بس
گفت عقل و هوش آزار دل است
مستی و وارفتگی کار دل است
نعره ها زد تا فتاد اندر سجود
شعلهٔ آواز او بود او نبود
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
جهان از خود برون آوردهٔ کیست؟
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
بخود پیچیدگان در دل اسیرند
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
ترا این کشمکش اندر طلب نیست
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
نداند جبرئیل این های و هو را
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
جهان تست در دست خسی چند
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
یکی اندازه کن سود و زیان را
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
تو میدانی حیات جاودان چیست؟
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
حکیمان را بها کمتر نهادند
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
درین وادی زمانی جاودانی
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
مپرس از من که احوالش چسان است
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
مسلمان گرچه بی خیل و سپاهی است
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
دگرگون کرد لادینی جهان را
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
به آن بالی که بخشیدی ، پریدم
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
تو گفتی از حیات جاودان گوی
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
مسلمانیم و آزاد از مکانیم
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
برون از سینه کش تکبیر خود را
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
به ترکان بسته درها را گشادند
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
دل تو داغ پنهانی ندارد
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
اناالحق جز مقام کبریا نیست