عبارات مورد جستجو در ۱۰۱۸۱ گوهر پیدا شد:
نسیمی : رباعیات
شمارهٔ ۶۳
هم مظهر علم لایزالی ماییم
هم مظهر سر ذوالجلالی ماییم
هم آینه ذات کز او ظاهر شد
اوصاف جلالی و جمالی ماییم
نسیمی : رباعیات
شمارهٔ ۶۸
ای ختم همه امام گردیده چو نون
خواهی شد از این عرصه عالم بیرون
در بند تو چون عقل نخستین تواند
از فضل خداوند تو، ما کان یکون
نسیمی : رباعیات
شمارهٔ ۷۶
ای زلف تو حلقه بر رخ ماه زده
حسن تو بر آفتاب خرگاه زده
منشور رخت را ز ازل منشی «کن »
بر چهره نشان «حسبی الله » زده
نسیمی : رباعیات
شمارهٔ ۷۸
ای آن که تو پیوسته خدا می طلبی
از خود بطلب اگر مرا می طلبی
من با تو به صد زبان سخن می گویم
سر تا قدمت منم، که را می طلبی؟
نسیمی : رباعیات
شمارهٔ ۷۹
در دار وجود گشت دیار علی
چون هست یقین ولی جبار علی
خواهی که رسی به چار جوی جنت
شو از دل و جان موالی چار علی
نسیمی : رباعیات
شمارهٔ ۸۲
تا عارف ذات لامکانی نشوی
هستی تو فنا و جاودانی نشوی
تا ره به معلم حقیقی نبری
بینا به کلام آسمانی نشوی
نسیمی : رباعیات
شمارهٔ ۸۳
ای آن که تو تن را به سفالی ننهی
لب بر لب آن آب زلالی ننهی
هر وحی که آید به تو، از من آید
زنهار، به دل وهم و خیالی ننهی
نسیمی : اشعار عربی و ملمع
شمارهٔ ۱
انی لقد اتصلت بالذات
یا من قطع الوصال هیهات
لما قرن سعود نجمی
ابدا قمری بالاتصالات
یا نایمة العیون باللیل
فی العشق من اهتمام او بات
فی الکأس تلالؤ الحمیا
یکفی لک هذه العلامات
انی لعطشت ایها الروح
من راحکم قم اسقنی هات
فی حبک کل عاشق هو
ما صار شهیدا انه مات
یا من انا انت انت عینی
من بعد تساقط الاضافات
من کل فانما علیها
هذا لک کافیا فی الاثبات
یا من متصورا سوایی
ایامک کلها لقد فات
غیری هلکت و ما بقی الیوم
فیها هو کائن سوی الذات
فی الواحد اذ بقیت غیری
من این یجی الی المنافات
یا نورک فی السماء و الارض
انت المصباح و انت مشکات
لو کان لی الشریک فی الکون
لا شرکت به و اعبد اللات
قد اظهر کنزه نسیمی
کلا هو للوجوه مرآت
نسیمی : اشعار عربی و ملمع
شمارهٔ ۲
لک الفضل لک الاحسان، لک الجود لک النعمة
لک الحمد لک الغفران، لک الشکر لک المنة
لک العدل لک السلطان، لک الحکم لک البرهان
لک القدیس یا سبحان، لک العطف لک النعمة
لک الخلق لک الامر لک الامن لک الاعطا
لک الملک لک الشأن لک العزة لک قدرة
لک التنزیه یا ظاهر! لک التعظیم یا طاهر!
لک التقدیر یا قادر! لک الحول لک القوة
لک العفو لک الحمد لک العرش لک الکرسی
لک الصدق لک الوعد لک القدر لک القدرة
لک الانعام یا منعم! لک التوفیق یا محسن!
لک التفضیل یا مفضل! لک الجاه لک الحشمة
لک التوحید یا واحد! لک التمجید یا ماجد!
لک التحمید یا حامد! لک العلم لک الحکمة
الهی کهیعص اغفرلی و ارحم
بفضل (باء) بسم الله یا ذوالفضل والرحمة
نسیمی : اشعار عربی و ملمع
شمارهٔ ۵
لقد فنیت عن الغیر لا وجود سوایی
لان نفی وجودی ثبوته لبقایی
وجود غیر چو مستلزم شریک و دویی است
خیال غیر چرا می کنی و غیر چرایی؟
عن البقاء ولا للبقاء من عدم
فکیف اثبت شیئا بقائه لبقایی
هوالسلام هوالمؤمن هوالملک الحق
لقاء خویش ببین گر در آرزوی لقایی
لقاء وجهک نور ظلاله یتمدی
بذیلها اتمسک بأن تلک لوایی
(چو اسم عین مسمی بود ز روی حقیقت
ببین به عین خدایی تو را که عین خدایی)
فأن سقمت من الحب لاابالی منها
لان فیه مرادی و مقصدی و رجایی
مرا هوای تو ای عشق لم یزل جان سوخت
عجب چه آتش و آبی، عجب چه باد و هوایی
لقد شربت شرابا حیاته ابدی
فصار ممتزجا ذلک الشراب دمایی
بلای عشق تو خوشتر ز جان ماست ندانم
«چه آفتی چه عذابی چه فتنه ای چه بلایی »
نسیم زلف دلاویز دلبر است نسیمی
عجب مدار که جانها از او کنند گدایی
نسیمی : اشعار الحاقی
شمارهٔ ۲
نور عینی این چنین در هردو عالم تا که راست
کو به عرش و فرش حق ما را به حرفی رهنماست
گوییا از معجز عیسی مریم یافته است
این بصارت گرچه از حق هر اولوالابصار راست
چون کند هر مرده ای را زنده از معجز مسیح
در زمان دریابد آن زنده که او روح خداست
نفخه این صیحه واحد در آن کس چون دمد
داند آن کس کاین صدا از صوت فضل کبریاست
سر حشر و نشر حق گردد بر او روشن روان
نامه خود چون بگیرد از خدا بر دست راست
سهل و آسان بگذرد از رحمت فضل خدا
بر صراط مستقیمش آنکه خط استواست
پس کند در صورت (او) نور نطق حق قرار
زان که از هر جنتی این جنتش جای لقاست
این گذر بر هفت خط ام کند از استوا
تا رود در جنتی کان در درخت منتهاست
عز و جاه مادران زین روست ای مادر بدان
کاین چنین جنت ز حق در تحت اقدام امهاست
در چنین جنت «علی » گر بازیابی سجده کن
هم بر ابوابش که ابوابش چو ابواب بقاست
نور بایست که باشد چون ز هفت ابواب ام
پیش را آدم از حق این چنین تحت لواست (؟)
هر که یابد راه در معنی این توحید پاک
پیش او گر آدم و جنت یکی باشد رواست
نسیمی : اضافات
شمارهٔ ۴ - مسدس ترکیب
ای شاه تخت «من عرف »
شد نقد طاعاتم تلف
در بقاء بحر لطف
دستم تو گیری از شرف
تا دامنت آرم به کف
یا حضرت شاه نجف
در بند عصیانم اسیر
دارم گناهان کبیر
ای بی مثال و بی نظیر!
الحق تویی شاه و امیر
افتاده ها را دست گیر
یا حضرت شاه نجف!
شاها! ولی و داوری
مردان عالم را سری
هم رهنما و رهبری
ساقی حوض کوثری
هم یاور و هم سروری
یا حضرت شاه نجف!
سلطان و شاه کاملی
دارم به مهرت خوشدلی
شد صبح ایمانم جلی
گویم ز راه مقبلی:
یا شاه مردان! یا علی!
یا حضرت شاه نجف
مقصود ذات آدمی
در محیط اعظمی
هم اعظمی هم اعلمی
موسی ید و عیسی دمی
سلطان هر دو عالمی
یا حضرت شاه نجف!
دشمن ز تیغت سینه چاک
از تیغ غم بادا هلاک
ایمان و مولای تو پاک
دیگر ندارد هیچ باک
آن را که برداری ز خاک
یا حضرت شاه نجف!
نسیمی : اضافات
شمارهٔ ۷
جرمی که کرده ام اگر آری به روی من
مانند ابر آب شوم در دم از حیا
گر من گنه کنم کرمت بی نهایت است
شب را امید هست که روز آید از قفا
نسیمی : اضافات
شمارهٔ ۱۰ - ماده تاریخ قتل فضل الله
شرق و غرب از فتنه یأجوج چون شد پرفساد
تی و میم و واو و ری قد کان جبارا عنید
مظهر لطف الهی، هادی انس و ملک
آن که مثلش کس ندید و هم نخواهد نیز دید
چون به ظلم از ملک شروانش طلب کردند و رفت
بر در آلینجه بود آن نطفه شمر و یزید
خوک و خرس و دیو و دد، مردود ملعون نجس
بد فعال و بد سیر بدبخت و مردار پلید
مستحق لعنت حق، مشرک ملعون سگ
آن که نامش بود میران شاه شیطان مرید
روز آدینه که بد عید مساکین از قضا
سادس ماهی که خوانندش به تازی ذوالقعید
رفته از تاریخ هجرت بود ذال و صاد و واو
قل کفی بالله یعنی فضل یزدان شد شهید
نسیمی : اضافات
شمارهٔ ۱۳
گرچه شیطان الرجیم از راه انصافم ببرد
همچنان امید می دارم به رحمان الرحیم
گر گناهی کرده ام: اغفرلنا، هستی غفور
ور خطایی کرده ام: استغفرالله العظیم
نسیمی : اضافات
شمارهٔ ۱۴
خدا را، مصطفی را، مرتضی را
حسن شاه و حسین کربلا را
به زین العابدین آن سرور دین
محمد باقر آن ماه دجی را
به علم جعفر صادق چو کاظم
امام شاه علی موسی الرضا را
تقی و با نقی شه عسکری هم
محمد مهدی صاحب لقا را
نسیمی را ز لطف خود ببخشای
شفیع آورده است آل عبا را
نسیمی : اضافات
شمارهٔ ۱۹
از نسیمت نفخه عیسی دمی است
وز دمش هردم مسیح مریمی است
بر درت هر ذره ای جام جمی است
مست عشقت هر نفس در عالمی است
نسیمی : اضافات
شمارهٔ ۲۲
آفتاب مشرق از مغرب زمین
شد پدید از فضل رب العالمین
روز دنیی رفت و آمد یوم دین
چشم حق بین باز کن حق را ببین
نسیمی : اضافات
شمارهٔ ۲۴
چه مرغ است آن که دارد بیست و یک حرف
نه پر دارد نه پا دارد نه، خود، سر
همه عالم فرو بگرفت سرش
تعالی شانه والله اکبر
ادیب الممالک : قصاید
شمارهٔ ۲ - در نکوهش سپاهیان روس تزاری هنگام توپ بستن بگنبد امام هشتم فرماید
خراب کردند این قوم ملک ایران را
به باد دادند آیین و دین و ایمان را
کجا رسد به مراد آنکه باز گردانید
ز کعبه روی و بدل پشت کرد قرآن را
در صفا چو زنی راه راست چون پرسی
ز مردمی که ندانند راه یزدان را
رسول گفت که گر بوذر آگهی یابد
ز راز سلمان خواهد بکشت سلمان را
شنیدم این و شگفتم که ناشنوده رموز
چرا به عمد مسلمان کشد مسلمان را
نمک حرامی آن شوخ چشم بی مزه بین
که بشکند به نمک خوارگی نمکدان را
وهل نجازی الاالکفور در فرقان
بخوان و منشاء هر بدشمار کفران را
کفور اگر نبدی کافری نبد زین است
که اهل کفران دورند عفو و غفران را
نه آدمی است کسی کو بسان گرگ و پلنگ
بخون بی گنهان تیز کرده دندان را
مخوانش انسان کو خوی جانور دارد
که حق ز انس جدا کرده نام انسان را
چرا به شیطان لعنت کند کسیکه به عمد
نهفته در بن هر مو هزار شیطان را
به تیغ قهر بریدند عقد صحبت را
بسنگ غدر شکستند عهد و پیمان را
به پیش خصم نهادند خوان نعمت و ناز
بجای باده کشیدند خون اخوان را
بسوخت دامن پیراهن آستین قبای
ز بس بر آتش عدوان زدند دامان را
کجاست عاقله دور مهر و مه که کند
به تازیانه ادب آفتاب و کیوان را
کجاست فاتحه خیر و مکرمت که دهد
خورش ز مائده فضل آل عمران را
کجاست مهدی صاحب زمان که میلادش
ربیع اول کرده است ماه شعبان را
ایا شهی که بدست تو بر نهاده خدای
ز عدل و داد فرستون ز قسط میزان را
ز زیت دوده هاشم جمال افزوده
چراغ قیصر و قندیل کاخ ساسان را
خر مسیح لگد زن شده است و از مستی
فسار کنده و بگسسته بند پالان را
فرار کرده ز اصطبل و جسته در بن باغ
بسوده سبزه و فرسوده شاخ بستان را
به نعلبندت گو تا کند لواشه حمار
به کفشگر گو بر فرق سگ زن انبانرا
در این مفازه زمانی رها کن از کف خویش
زمام آن شتر صعب کوه کوهان را
ببین ز صاعقه توپ و دود فتنه خصم
خراب و تیره رواق شه خراسان را
ببین ز زلزله کفر منهدم ارکان
عمارتی که ستونست چار ارکان را
بجای مسجد و منبر کنشت و میکده بین
بجای قاضی و مفتی کشیش و مطران را
موالیان تو آنگونه در مضیقستند
که از عنان بگلستان خرند زندان را
اگر ستاره شود ابر و آسمان دریا
خموش کی کند این کوه آتش افشان را