عبارات مورد جستجو در ۹۷۰۶ گوهر پیدا شد:
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۵۰
آن دسته که در نزد تو پیشند همه
با حرف رفیق نوش و نیشند همه
آید چو میان پای عمل می دانند
یکسر پی جلب نفع خویشند همه
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۵۱
دنیا که سعادتش بود مال همه
از چیست که نیست شامل حال همه
شهری که شرافتش برای جمعی است
ای وای و دو صد وای بر احوال همه
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۵۲
در اول وهله پا فشردیم همه
گوی سبق از زمانه بردیم همه
از تفرقه بگسیخته شد چون صف ما
از مرتجعین شکست خوردیم همه
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۵۳
با آنکه ز فقر پاکبازیم همه
پیش دگران دست درازیم همه
اشراف طمعکار اگر بگذارند
با کثرت فقر بی نیازیم همه
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۵۵
اشراف عزیز نکته سنج من و تو
چون مار نشسته روی گنج من و تو
تا بیحس و جاهلیم یک سر تو و من
پامال کنند دست رنج من و تو
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۵۷
ای دوست برای دست و پا مشت تو کو
دشمن به تو گر روی کند پشت تو کو
تا عقده گشای دل مردم گردی
چون شانه مشاطه سرانگشت تو کو
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۵۸
ای توده گرفتار جهالت شده ای
گم کشته وادی ضلالت شده ای
هرکس که کنی وکیل گر جنس تو نیست
بیچون و چرا بدان که آلت شده ای
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۵۹
ای بوم در این بوم مؤسس شده ای
ای زاغ به باغ نقل مجلس شده ای
در مدرسه درس می دهی رنگارنگ
ای بوقلمون مگر مدرس شده ای
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۶۰
ای جعبه بخوب و زشت حاکم شده ای
محفوظ کن سقیم و سالم شده ای
با آنکه توئی پاک دل و پاک نهاد
آرامگه خائن و خادم شده ای
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۶۲
با زور و وبال تا وزارت کردی
بس مال که از مالیه غارت کردی
صد خانه خراب کردی ای خانه خراب
تا کاخ بلند خود عمارت کردی
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۶۵
دی عامل اختلاس اموال شدی
دوشینه خداوند زر و مال شدی
امروز چو بازار تو گردید کساد
چون تاجر ورشکسته دلال شدی
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۶۷
آنانکه کنند با دو صد طنازی
دایم به مقدرات ایران بازی
ای کاش کنند وقت خود را مصرف
یک لحظه به فابریک آدم سازی
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۶۸
آسوده در این دیر کهن نیست کسی
بی درد و غم و رنج محن نیست کسی
یاران شرکای موقع منفعتند
هنگام ضرر شریک من نیست کسی
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۷۰
زد چنگ زمانه چنگ بی تکلیفی
شد باز شروع جنگ بی تکلیفی
ای آه که آتیه این ملک خراب
بگرفت دوباره زنگ بی تکلیفی
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۷۲
خواهی تو چو مشت بسته را وانکنی
خود را ببر جامعه رسوا نکنی
هر جا که سخن کنی تو با دقت باش
هشدار که اشتباه بی جا نکنی
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۷۳
امروز اگر خطا سراپا نکنی
از دست وکیل ناله فردا نکنی
رأی تو قباله است آن را ای دوست
هشدار برای دشمن امضا نکنی
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۷۴
آن را که ز مهر خویش پرورده کنی
او را همه عمر بنده و برده کنی
اقرار نمایند به خداوندی تو
هر بنده که حاجتش برآورده کنی
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۷۶
می کوش که پامال جهالت نشوی
سرگشته وادی ضلالت نشوی
ری مرکز دستان زبردستان است
هشدار که بی اراده آلت نشوی
فرخی یزدی : دیگر سروده‌ها
شمارهٔ ۲ - خطاب به تاریخ
راستی نبود به جز از افسانه و غیر از دروغ
آنچه ای تاریخ وجدان کش حکایت می کنی
بی جهت از خادم مغلوب گویی ناسزا
بی سبب از خائن غالب حمایت می کنی
پیش چشم مردمان چون شب بود رویت سیاه
زانکه در هر روز ای جانی جنایت می کنی
از رضا جز نارضایی حکم فرما گرچه نیست
بعد از این از او هم اظهار رضایت می کنی
فرخی یزدی : دیگر سروده‌ها
شمارهٔ ۴ - مسمط وطنی
عید جم شد ای فریدون خو بت ایران پرست
مستبدی خوی ضحاکی است این خونه ز دست
حالیا کز سلم و تور انگلیس و روس هست
ایرج ایران سراپا، دستگیر و پای بست
به که از راه تمدن ترک بی مهری کنی
در ره مشروطه اقدام منوچهری کنی
این همان ایران که منزل گاه کیکاوس بود
خوابگاه داریوش و مأمن سیروس بود
جای زال و رستم و گودرز و گیو و طوس بود
نی چنین پامال جور انگلیس و روس بود
این همه از بی حسی ما بود کافسرده ایم
مردگان زنده بلکه زندگان مرده ایم
این وطن رزم آوری مانند قارون دیده است
وقعه گرشاسب و جنگ تهمتن دیده است
هوشمندی همچو جاماس و پشوتن دیده است
شوکت گشتاسب و دارایی بهمن دیده است
هرگز این سان بی کس و بی یار بی یاور نبود
هیچ ایامی چو اکنون عاجز و مضطر نبود
رنج های اردشیر بابکان بر باد رفت
زحمت شاهپور ذوالاکتاف حال از یاد رفت
شیوه ی نوشیروانی رسم عدل و داد رفت
آبروی خاک ما بر باد استبداد رفت
حالیا گر بیند ایران را چنین بهرام گور
از خجالت تا قیامت سر برون نارد ز گور
آخر ای بی شور مردم عرق ایرانی کجاست
شد وطن از دست، آیین مسلمانی کجاست
حشمت هرمز چه شد شاپور ساسانی کجاست
سنجر سلجوق کو منصور سامانی کجاست
گنج بادآور کجا شد زر دست افشار کو؟
صولت خصم افکن نادر شه افشار کو؟
ای خوش آن روزی که ایران بود چون خلد برین
وسعت این خاک پاک از روم بودی تا به چین
بوده از حیث نکویی جنت روی زمین
شهریاران را بر این خاک از شرف بودی جبین
لیک فرزندان او قدر ورا نشناختند
جسم پاکش را لگدکوب اجانب ساختند
شد ز دست پارتی این مملکت بی بوی و رنگ
پارتی زد شیشه ی ناموس ایران را به سنگ
پارتی آورد نام نیک ایران را به ننگ
پارتی بنمود ما را بنده ی اهل فرنگ
این همه بی همتی نبود جز از اهل نفاق
چاره ی این درد بیچاره است علم و اتفاق
خواهی از توضیح عالم ای رفیق هم وطن
گوش خود بگشا و توضیحات آن بشنو ز من
تا نگویی علم باشد منحصر در لا و لن
یک فلزی کان مساوی هست در قدر ثمن
عالم آن را موزر و توپ و مسلسل می کند
جاهل آن را صرف خاک انداز و منقل می کند
ور ز من خواهی تو حسن و اتفاق و اتحاد
جنگ ژاپونی و روسی را سراسر آریاد
تا بدانی دولتی بی قدر و جاهی با نژاد
خانه ی شاهنشهی چون روس را بر باد داد
اهل ژاپون تا به هم دیگر نه پیوستند دست
کی توانستند روسان را دهند این سان شکست
گر ز باد کبر و نار جهل برتابیم روی
شاید آب رفته ی این خاک باز آید به جوی
لیک با این وضع ایران مشکل است این گفتگوی
چون که ما کردیم اکنون بر دو چیز زشت خوی
نیمه ای از حالت افسردگی بی حالتیم
نیم دیگر کار استبدادیان را آلتیم
گه به ملک ری به فرمان جوانی با شتاب
کعبه ی آمال ملت را کنیم از بن خراب
گاه اندر یزد با عنوان شور و انقلاب
انجمن سازیم و نندیشیم از این ارتکاب
غیر ما مردم که نار جهلمان افروخته
تا به اکنون کی در بیت المقدس سوخته
این وطن در حال نزع و خصمش اندر پیش و پس
وه چه حال نزع کورانیست بیش از یک نفس
داروی او اتحاد و همت ما هست و بس
لیک این فریادها را کی بود فریادرس
ای هواخواهان ایران نوبت مردانگی است
پای غیر آمد میان نی وقت جنگ خانگی است
تا که در ایران ز قانون اساسی هست نام
تا دهد مشروطه آزادی به خیل خاص و عام
تا ز ظالم می نماید عدل سلب احترام
هر زمان این شعر می گویم پی ختم کلام
مجلس شورای ایران تا ابد پاینده باد
خسرو ی مشروطه ی ما تا قیامت زنده باد
خود تو می دانی نیم از شاعران چاپلوس
کز برای سیم بنمایم کسی را پای بوس
یا رسانم چرخ ریسی را به چرخ آبنوس
من نمی گویم تویی درگاه هیجا همچو طوس
لیک گویم گر به قانون مجری قانون شوی
بهمن و کیخسرو و جمشید و افریدون شوی