عبارات مورد جستجو در ۱۰۱۸۱ گوهر پیدا شد:
ملا احمد نراقی : باب چهارم
تفکر در خلقت فضا و کرات آسمانی
و چون از سیر دریاها پرداختی چشمی بگشای و به عالم هوا نظری افکن از ابر و باد و باران و برف و تگرگ و رعد و برق و صاعقه و «شهب و ببین که ابر، که جسمی است خفیف، چگونه آب ثقیل را برمی دارد و محافظت می کند و بر شهرها و دریاها و بیابانها عبور می کند، به نوعی که قطره ای از آن نمی ریزد تا به محلی که مأمور شده است در آنجا می ایستد و آب را قطره قطره پی در پی بر آنجا می افکند، به نوعی که قطره ای به قطره دیگر نمی خورد تا به زمین رسند و اگر سواد هوشت گشوده، باشد در هر قطره خواهی دید که به قلم الهی و خط خداوندی نوشته که «این روزی فلان حیوان یا نصیب فلان مکان است».
و چون شمه ای از قدرت الهی را در هوا ببینی سر به سوی آسمان کن و دیده بر این طاق مینائی افکن و بگو: «ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانک» و زمانی تفحص از عجایب عالم افلاک کن، ساعتی تفکر در غرایب آنها نمای، از آفتاب درخشان و ماه تابان و ستارگان ثابته و سیاره، که هر یک را وضعی و هیأتی، و هر کدام را اثری و منفعتی است.
یکی از غرب، رو در شرق کرده
یکی در شرق کشتی غرق کرده
یکی حرف سعادت نقش بسته
یکی سر رشته دولت گسسته
شده گرم از یکی، هنگامه روز
یکی را شب شده، هنگامه افروز
همه دور شبان روزی گرفته
به مقصد راه فیروزی گرفته
چنان گرم اند در منزل بریدن
کزین رفتن ندارند آرمیدن
ز رنج راهشان فرسودگی نه
میان را در دو بار آسودگی نه
گاهی مجتمع اند و گاهی متصل، زمانی متفرقند و زمانی منفصل هر یکی را حرکتی خاص و رفتاری مخصوص، چنان بر طبق فلک چیده شده اند که از ترکیب آنها صور حیوانات و غیر آنها حاصل شده، بلکه کم صورتی است در زمین که شبیه آن در آسمان یافت نشود.
و تأمل کن در رفتار خورشید، که آن را رفتاری است که به آن دوره فلک را در یکسال تمام می کند و به واسطه آن به وسط السماء نزدیک و از آن دور می شود و رفتاری دیگر است که به جهت آن طلوع و غروب می کند و دوره را در یک شبانه روز طی می نماید و اگر حرکت اول نبودی جهان را چهار فصل به هم نرسیدی و نباتات و میوه ها را نشو و نما حاصل نگشتی و اگر دوم را نبودی روز و شب از یکدیگر یعنی: «پروردگارا تو این دستگاه با عظمت را بیهوده نیافریده ای، پاک و منزهی» جدا نشدی و وقت راحت از هنگام کسب و معیشت ممتاز نگشتی و ماه و سال و ساعات و دقایق نبودی و حساب معاملات، نظم و نسق به هم نرسانیدی.
و چون شمه ای از قدرت الهی را در هوا ببینی سر به سوی آسمان کن و دیده بر این طاق مینائی افکن و بگو: «ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانک» و زمانی تفحص از عجایب عالم افلاک کن، ساعتی تفکر در غرایب آنها نمای، از آفتاب درخشان و ماه تابان و ستارگان ثابته و سیاره، که هر یک را وضعی و هیأتی، و هر کدام را اثری و منفعتی است.
یکی از غرب، رو در شرق کرده
یکی در شرق کشتی غرق کرده
یکی حرف سعادت نقش بسته
یکی سر رشته دولت گسسته
شده گرم از یکی، هنگامه روز
یکی را شب شده، هنگامه افروز
همه دور شبان روزی گرفته
به مقصد راه فیروزی گرفته
چنان گرم اند در منزل بریدن
کزین رفتن ندارند آرمیدن
ز رنج راهشان فرسودگی نه
میان را در دو بار آسودگی نه
گاهی مجتمع اند و گاهی متصل، زمانی متفرقند و زمانی منفصل هر یکی را حرکتی خاص و رفتاری مخصوص، چنان بر طبق فلک چیده شده اند که از ترکیب آنها صور حیوانات و غیر آنها حاصل شده، بلکه کم صورتی است در زمین که شبیه آن در آسمان یافت نشود.
و تأمل کن در رفتار خورشید، که آن را رفتاری است که به آن دوره فلک را در یکسال تمام می کند و به واسطه آن به وسط السماء نزدیک و از آن دور می شود و رفتاری دیگر است که به جهت آن طلوع و غروب می کند و دوره را در یک شبانه روز طی می نماید و اگر حرکت اول نبودی جهان را چهار فصل به هم نرسیدی و نباتات و میوه ها را نشو و نما حاصل نگشتی و اگر دوم را نبودی روز و شب از یکدیگر یعنی: «پروردگارا تو این دستگاه با عظمت را بیهوده نیافریده ای، پاک و منزهی» جدا نشدی و وقت راحت از هنگام کسب و معیشت ممتاز نگشتی و ماه و سال و ساعات و دقایق نبودی و حساب معاملات، نظم و نسق به هم نرسانیدی.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - علت نترسیدن از سوء خاتمه
قبل از این مذکور شد که بالاترین خوفها، خوف سوء خاتمه است و از برای آن اسباب بسیار است، و مرجع همه آنها سه چیز است: اول: که از همه بدتر است آن است که در وقتی که سکرات مرگ ظاهر شود و احوال آن نمایان گردد، در عقاید آدمی خللی هم رسد و شک یا انکاری در بعضی از عقاید در دل او حاصل شود، و این حجابی گردد میان خدا و بنده، که باعث عذاب مخلد، و زیانکاری ابد، و دوری دائمی از درگاه خدا گردد، و به کفراز دنیا رحلت کند.
و می تواند شد که آدمی به امری که خلاف واقع باشد اعتقاد کند و در وقت مردن خلاف آن بر او ظاهر شود، و به این سبب تشکیک در سایر عقاید صحیحه خود کند و کافر گردد زیرا که در ابتدا، اعتقاد او به همه یکسان بود، پس چون ملاحظه کند که یکی از آنها خطاست اطمینان او از سایر عقاید خود نیز برطرف می گردد.
چنانکه گویند فخر رازی روزی می گریست از سبب گریه او پرسیدند گفت: حال هفتاد سال است که در مسأله ای بنوعی اعتقاد داشتم امروز دانستم که باطل بوده، از کجا که سایر عقاید من چنین نباشد.
و بالجمله «العیاذ بالله» کسی که به این خطر افتد و پیش از آنکه رفع تشکیک او بشود و ایمان از برای او حاصل بشود از دنیا برود کافر رفته است و بلهائی که ایمان به خدا و رسول و روز حساب بر سبیل اجمال دارد و این در قلب ایشان رسوخ کرده است از این خطر دورترند.
و از این جهت است که وارد شده است که اکثر اهل بهشت بلها خواهند بود و به این سبب در شریعت مقدسه منع شده است از غور در بحث و نظر در خدا و صفات او و سر دراین، آن است که بلها آنچه را از شرع رسیده است چون اعتقاد کردند و فرا گرفتند، بر آن باقی می مانند و چون ذهن ایشان از فهمیدن شبهات قاصر، و به تشکیک و تردید معتاد نشده اند، در دل ایشان شک و شبهه خلجان نمی کند برخلاف کسانی که در فکر و بحث فرو رفته و عقاید خود را از عقول قاصره خود اخذ کرده اند، و با فکر سست خود عقیده ای را به دست آورده اند، که ایشان را ثبات قدمی در اعتقادی نیست، زیرا که عقول ناقصه، از فهمیدن اکثر عقاید دینیه عاجز، و ادله ای را که ترتیب می دهند مضطرب و متعارضند و از بحث و فکر، درهای شک و شبهه گشوده می شود پس ذهن ایشان همیشه معرکه شکوک و شبهات است، گاهی اعتقادی می کنند و به آن اطمینان بهم می رسانند بعد از آن در دلیلش تشکیک، و اعتقاد ایشان ضعیف می شود و پیوسته در حیرت و اضطراب و تشکیک و اشتباهند.
پس اگر به این حالت سکرات مرگ، ایشان را دریابد چه استبعاد دارد که در بعضی از عقاید دینیه شک نمایند؟ و ایشان مانند کسی هستند که در کشتی شکسته نشسته باشد و کشتی او در گرداب افتاده، موجی آن را به موجی دیگر اندازد و غالب این است که چنین کسی غرق می شود.
و از نصیرالدین طوسی، که از اعاظم متکلمین است منقول است که گفت هفتاد سال در علوم عقلیه فکر کردم و کتابهای بسیار در آنها تصنیف کردم و بیش از این نیافتم که این مخلوقات را خالقی است، و در این هم یقین عجوزه های قبیله از من بالاتر است.
پس طریق صحیح آن است که همه کس اصل ایمان و عقاید خود را از صاحب وحی اخذ کند و باطن خود را از صفات ذمیمه و اخلاق خبیثه پاک سازد و به اعمال صالحه و طاعات مشغول گردد و متعرض تفکر در آنچه از طاقت او بیرون است نگردد، تا الطاف ربانیه او را دریابد.
دوم: از اسباب سوء خاتمه آن است که ایمان آدمی ضعیف باشد و به سبب ضعف ایمان و عقیده، دوستی خدا در دل او کم باشد، و دوستی دنیا و اهل و عیال و منصب و مال بر دوستی خدا غالب باشد پس چنین کسی به تدریج محبت دنیا بر او غلبه می کند تا به جائی می رسد که دوستی خدا در نهایت کمی می شود و از آن، چیزی که اثری در مخالفت نفس اماره و شیطان کند باقی نمی ماند و از این جهت دل او تاریک و سیاه می شود و گرفتگی و افسردگی در آن هم می رسد و قساوت آن را فرا می گیرد و تاریکی گناهان بر آن متراکم میشود و بالکلیه نور ایمان از آن برطرف می شود.
پس چون سکرات مرگ در رسد، و بر او ظاهر شود که: حال باید از دنیا مفارقت کند، و آنچه محبوب اوست از مال و فرزند، همه را ترک کند، و این فعل را از خدا می داند، لهذا آن قلیل دوستی خدا هم که باقی مانده تمام می شود بلکه مبدل به بغض و انکار می گردد، زیرا که چنان می داند که: خدا میان او و میان مال و فرزند و اهل و عیال و سایر آنچه دوست دارد جدائی افکنده است و دوستی بسیار هم با خدا ندارد که به قضای او راضی باشد پس در دل او انکار و کراهت، بلکه بغض و عداوت داخل می شود چنانکه هرگاه کسی یکی از فرزندان خود را اندک دوستی داشته باشد و مالی داشته باشد، که در نزد او از آن فرزند عزیزتر باشد و آن فرزند آن مال را تلف کند آن قلیل دوستی او به عداوت مبدل می شود.
پس هرگاه چنین کسی در حالت انکار و بغض بمیرد بر سوء خاتمه مرده است، و وارد خواهد شد بر خدا مانند بنده گریخته خشمناکی که او را به قهر گرفته باشند و به نزد مولای خود برند.
پس بر هر کسی لازم است که سعی کند که دوستی خدا بر دل او غالب باشد و هیچ چیز را از او دوست تر نداشته باشد تا در وقت مردن از این قسم سوء خاتمه نجات یابد.
و حق سبحانه و تعالی به این قسم سوء خاتمه در کتاب کریم اشاره فرموده اند که: «قل ان کان ابائکم و ابنائکم و اخوانکم و ازواجکم و عشیرتکم و اموال اقترفتموها و تجاره تخشون کسادها و مساکن ترضونها احب الیکم من الله و رسوله و جهاد فی سبیله فتربصوا حتی یأتی الله بامره» یعنی «بگو به مردمان که اگر پدران شما و فرزندان شما و برادران شما و زنان شما و اقارب و خویشان شما و مالهایی که کسب کرده اید، و تجارتی که از کسادی و ناروائی آن می ترسید، و خانه هایی که آنها را پسندیده اید، در نزد شما محبوب تر است از خدا و رسول خدا و جهاد کردن در راه خدا پس منتظر باشید تا امر خدا بیاید» یعنی سکرات مرگ بر شما ظاهر شود، و بیهوشی مرگ شما را فراگیرد در آن وقت ضرر زیادتی دوستی امور دنیویه و کمی دوستی خدا و رسول صلی الله علیه و آله و سلم معلوم خواهد شد.
سوم: از اسباب سوء خاتمه: کثرت معاصی و پیروی شهوات نفسانیه است، زیرا که سبب متابعت شهوات، و فرو رفتن در معاصی و سیئات، غلبه شهویات، و رسوخ آنها در دل است و سبب آن نیست مگر بسیاری الفت و عادت به آنها و هر چه را که آدمی به آن الفت گرفت و عادت کرد، در وقت مردن همان به خاطر او می رسد و در نزد او متصور می شود.
پس اگر بیشتر میل او به طاعت و عبادت باشد در وقت رفتن او از دنیا دل او متوجه طاعت می شود و اگر اکثر همت او مقصور بر معاصی و گناهان بوده، یاد آنها در وقت مردن حاضر می شود و کسی که بیشتر شغل او مسخرگی و استهزاء باشد در آن وقت مشغول آن می گردد و همچنین در جمیع شغلها و عملهایی که در مدت عمر متوجه آنها بوده.
پس کسی که بیشتر فکر و ذکر او در معصیت و گناه بوده بسا باشد که در وقت مردن، شهوت گناه بر او غالب، و دل او متوجه آنها باشد، و بر این حال قبض روح او شود و این حالت، حجابی شود میان او و میان پروردگار و کسانی که دل آنها به شهوات مایل، و معاصی و سیئات بر ایشان غالب است به این خطر نزدیک اند، «اعادنا الله سبحانه منه».
و سر در این، آن است که بی هوشی ای که پیش از مرگ حاصل می شود شبیه به خواب است، پس همچنان که آدمی در خواب احوالی را که به آنها الفت کرده و عادت نموده می بیند، و چیزهایی که شباهتی به آنچه در بیداری دیده، ندارد هرگز در خواب نمی بیند چنانچه کور مادرزاد هرگز روشنائی و رنگهای مختلفه را در خواب مشاهده نمی کند و کسی که تازه به حد بلوغ رسیده باشد و محتلم شود، صورت مجامعت به خواب او نمی آید و همچنین در وقت سکرات مرگ و بیهوشی پیش از مرگ، که مشابه خواب است به غیر از آنچه به آن معتاد شده و الفت گرفته به نظر او نمی آید.
و بسا باشد که به واسطه الفت و عادت، صورت فاحشه در نزد او متمثل می شود و در آن وقت میل به آن می کند، و به این خیال قبض روح می شود، و به سوء خاتمه از دنیا می رود.
و بدان که همچنان که بسیار می شود که در بیداری چیزهایی به خاطر او می گذرد که سبب آن را نمی داند، همچنین در خواب و وقت مردن چیزهایی به خاطر او می آید که به باعث آن ملتفت نمی گردد و گاه است که سبب آنها را بعد از التفات می توان یافت، مثل اینکه صورت جمیلی را می بیند و به مناسبت آن به فکر صورت خوب دیگر می افتد یا صورت خوبی را می بیند به ضدیت آن، صورت بسیار بدی را متذکر می شود.
یا اسبی را ملاحظه می کند و به واسطه آن، شخصی که وقتی سوار آن بوده به خاطرش می آید.
و بسیار می شود که بعضی چیزها به خاطر می گذرد که هر چند تأمل کند سبب آن را نمی فهمد، و حالت خواب و سکرات مرگ نیز چنین است.
و کسی که خواهد وقت مردن خاطر او از معاصی و شهوات محفوظ، و اصلا به فکر آنها نیفتد باید که در تمامی عمر خود مشغول مجاهده بوده که نفس خود را از معصیت باز دارد و ریشه شهوات را از دل خود بکند و مواظبت بر علم و عمل نماید و باطن خود را از فکر مشاغل دنیویه بپردازد و دل خود را محل محبت خدا و انس به او سازد.
و این را ذخیره هنگام مردن خود کند، زیرا که هر کسی بر حالتی که زندگانی کرد می میرد و بر حالتی که مرد محشور می شود و به تجربه رسیده و مکرر مشاهده شده که هر کسی در وقت مردن، دل او مشغول امری بوده که در زندگانی بیشتر متوجه آن بوده و آثار آن از او به ظهور می رسد.
و به این جهت است که معظم خوف اهل معرفت از این قسم خوف سوء خاتمه است، که می ترسند در وقت مردن افکار ردیه و خواطر مذمومه به خاطر ایشان خطور کند و بر این حال بمیرند، و همین حجاب میان آنها و پروردگار گردد، زیرا که خلجان افکار، بالکلیه داخل در تحت اختیار آدمی نیست، اگر چه بسیای عادت مدخلیتی تمام دارد و از این جهت است که: اگر کسی بخواهد غیر از انبیاء و ائمه علیه السلام را در خواب نبیند، و سوای عبادت و طاعت را در رویا ملاحظه نکند میسر او نمی گردد، اگر چه مواظبت بر صلاح و طاعت در این خصوص بی اثر نیست و از این، معلوم می شود که اگر آدمی در نفس آخر، که روح با آن بیرون می رود سالم نماند همه اعمال حسنه او ضایع و بی فایده است و سالم ماندن در آن نفس، با اینکه دل جولانگاه خواطر باشد و در امواج افکار مضطرب باشد در نهایت اشکال است.
و به این جهت است که حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «مردی پنجاه سال عبادت و عمل اهل بهشت را می کند تا اینکه میان او و بهشت به قدر دوشیدن شتری باقی نمی ماند و خاتمه او به آنچه از برای او مقدر شده می شود».
و معلوم است که در این مقدار وقت، عملی دیگر که باعث شقاوت شود نمی تواند سر زند مگر افکار ردیه که چون برق خاطف درگذرند.
و به این سبب گفته اند که: «تعجب نمی کنم از کسانی که در دنیا هلاک شدند که چگونه هلاک شدند، و لیکن تعجب می کنم از کسانی که نجات یافتند که چگونه نجات یافتند».
و در حدیث رسیده است که: «چون روح بنده مومن را بر خیر و اسلام بالا برند، ملائکه تعجب می کنند و می گویند چگونه نجات یافت از دنیائی که نیکان در آنجا فاسد شدند» و از اینجا سر فرموده حضرت ظاهر می شود که فرمودند «مردم همه اهل هلاکت اند مگر علماء، و علماء همه اهل هلاک اند مگر عمل کنندگان به علم خود، و عمل کنندگان همه اهل هلاکت اند مگر مخلصین، و مخلصین هم بر خطر عظیم و در محل تشویش و بیم اند» و به جهت این خطر عظیم و تشویش و بیم مرتبه شهادت در راه خدا مطلوب، و مرگ «مفاجات»، ناگوار است، زیرا که بسا باشد که مرگ مفاجات، در وقتی اتفاق افتد که خاطر آدمی ملتفت به فکر بدی باشد.
و اما در شهادت در راه خدا، در حالی قبض روح می شود که در دل بجز محبت خدا امری باقی نماند، زیرا که کسی به امر خدا و رسول رو به میدان کارزار می آورد که مرگ را به جهت رضای ایشان بر خود نوشته است و از اینجا معلوم می شود که قتلی که سبب شهادتی که مذکور شد نباشد باعث اطمینان از این خطر نمی گردد، اگر چه به ظلم کشته شده باشد، یا به جهاد رفته باشد و لیکن مقصود او رضای خدا و رسول او نباشد.
پس بر هر کسی لازم است که سعی نماید که از این خطر عظیم نجات یابد و خاتمه او به خیر، و عاقبت او به نیکوئی باشد و آن به این نوع می شود که در وقت مردن، دل او متوجه خدا و مملو از حب و انس او باشد، تا به رستگاری جاوید فایز گردد و این موقوف است بر مجاهده بسیار، تا نفس را از شهوات دنیویه باز دارد و بالمره محبت دنیا را از دل بیرون کند و از ارتکاب معاصی و ملاحظه احوال عاصیان و تصور و فکر در معصیت، غایت اجتناب را بکند و از اهل معصیت، و شنیدن حکایات ایشان، نهایت احتراز را لازم شمارد و بلکه محبت هر چیزی که غیر از خداست از دل بیرون کند و خانه دل را بالمره از ما سوی الله بپردازد، تا یاد خدا ملکه او شود و بدون این، مطمئن از اینکه خاتمه به خیر خواهد بود نمی توان شد.
بلی دانستی که بیهوشی ای که نزدیک مردن هم می رسد حکم خواب را دارد و ملاحظه کن حالت خود را که در اکثر اوقات خوابهائی که می بینی مطلقا در آن حالت در دل خود محبت خدا را نمی بینی و به خاطرت نمی گذرد که تو را خالقی است به صفات کمال آراسته بلکه امور باطله و خیالات فاسده ای که به آنها انس گرفته ای در خواب می بینی و اگر نعوذ بالله در هنگام قبض روح، دل تو مشغول چیزی از امور دنیویه بوده باشد و ملتفت معرفت خدا و در بهجت و سرور از محبت او نباشی بعد از مردن همیشه بر این حال خواهی بود، و زیانکاری ابد، و شقاوت سرمد نصیب تو خواهد شد.
پس ای دوست از خواب غفلت بیدار، و از مستی طبیعت هشیار شو دوستی دنیای دنیه را از دل خود بیرون کن و دل خود را به محبت انس پروردگار آباد ساز از دنیائی که خانه عاریت است به قدر ضرورت قناعت کن و از منزلی که باید رفت، به مقدار حاجت کفایت نما از غذا و طعام تو را این قدر بس است که حفظ حیات کند، و زیاده خوردن آدمی را از قرب پروردگار دور، و از بساط قرب عزت مهجور می سازد و از جامه به قدری که ساتر بدن باشد تو را کافی است، و افزون از آن انسان را از کار آخرت باز می دارد و از مسکن و خانه آن قدر که تو را از باران و آفتاب محافظت کند کفایت می کند، و ازین بیشتر، خانه جاوید را خراب می کند.
و اگر به اینها کسی ساخت، یمکن که به کار آخرت پرداخت و اگر از این تجاوز نماید شغل او در دنیا بسیار، و دل او هر لحظه به فکری گرفتار می گردد و هر دمی غمی، و هر ساعتی محنتی، هر نفسی مشغله ای، و هر زمانی در مرحله ای خواهد بود برکات اوقات او به فکر این و آن تلف می شود، و وقت و فرصت برطرف و بعد از آنکه مشاغل دنیویه را از خود دور کنی متوجه دل خود باش، و لحظه ای از آن غافل مشو تا به هر وادی نیفتد و سعی کن که پیوسته در فکر و ذکر خدا باشد و با او انس گیرد، که به واسطه آن به بهجت ابدیه و سعادت دائمیه فایز گردد.
و چگونه عاقل دست از چنین مرتبه ای برمی دارد به جهت مشغول شدن به فضول دنیا و امور خسیسه این عاریت سرا، که نه آن را بقائی، و نه با کسی وفائی کرده کسی زیاده از نصیب خود نخورده، و از اینجا چیزی با خود همراه نبرده.
بند بگسل باش آزاد ای پسر
چند باشی بند سیم و بند زر
گر بریزی بحر را در کوزه ای
چند گنجد قسمت یک روزه ای
و می تواند شد که آدمی به امری که خلاف واقع باشد اعتقاد کند و در وقت مردن خلاف آن بر او ظاهر شود، و به این سبب تشکیک در سایر عقاید صحیحه خود کند و کافر گردد زیرا که در ابتدا، اعتقاد او به همه یکسان بود، پس چون ملاحظه کند که یکی از آنها خطاست اطمینان او از سایر عقاید خود نیز برطرف می گردد.
چنانکه گویند فخر رازی روزی می گریست از سبب گریه او پرسیدند گفت: حال هفتاد سال است که در مسأله ای بنوعی اعتقاد داشتم امروز دانستم که باطل بوده، از کجا که سایر عقاید من چنین نباشد.
و بالجمله «العیاذ بالله» کسی که به این خطر افتد و پیش از آنکه رفع تشکیک او بشود و ایمان از برای او حاصل بشود از دنیا برود کافر رفته است و بلهائی که ایمان به خدا و رسول و روز حساب بر سبیل اجمال دارد و این در قلب ایشان رسوخ کرده است از این خطر دورترند.
و از این جهت است که وارد شده است که اکثر اهل بهشت بلها خواهند بود و به این سبب در شریعت مقدسه منع شده است از غور در بحث و نظر در خدا و صفات او و سر دراین، آن است که بلها آنچه را از شرع رسیده است چون اعتقاد کردند و فرا گرفتند، بر آن باقی می مانند و چون ذهن ایشان از فهمیدن شبهات قاصر، و به تشکیک و تردید معتاد نشده اند، در دل ایشان شک و شبهه خلجان نمی کند برخلاف کسانی که در فکر و بحث فرو رفته و عقاید خود را از عقول قاصره خود اخذ کرده اند، و با فکر سست خود عقیده ای را به دست آورده اند، که ایشان را ثبات قدمی در اعتقادی نیست، زیرا که عقول ناقصه، از فهمیدن اکثر عقاید دینیه عاجز، و ادله ای را که ترتیب می دهند مضطرب و متعارضند و از بحث و فکر، درهای شک و شبهه گشوده می شود پس ذهن ایشان همیشه معرکه شکوک و شبهات است، گاهی اعتقادی می کنند و به آن اطمینان بهم می رسانند بعد از آن در دلیلش تشکیک، و اعتقاد ایشان ضعیف می شود و پیوسته در حیرت و اضطراب و تشکیک و اشتباهند.
پس اگر به این حالت سکرات مرگ، ایشان را دریابد چه استبعاد دارد که در بعضی از عقاید دینیه شک نمایند؟ و ایشان مانند کسی هستند که در کشتی شکسته نشسته باشد و کشتی او در گرداب افتاده، موجی آن را به موجی دیگر اندازد و غالب این است که چنین کسی غرق می شود.
و از نصیرالدین طوسی، که از اعاظم متکلمین است منقول است که گفت هفتاد سال در علوم عقلیه فکر کردم و کتابهای بسیار در آنها تصنیف کردم و بیش از این نیافتم که این مخلوقات را خالقی است، و در این هم یقین عجوزه های قبیله از من بالاتر است.
پس طریق صحیح آن است که همه کس اصل ایمان و عقاید خود را از صاحب وحی اخذ کند و باطن خود را از صفات ذمیمه و اخلاق خبیثه پاک سازد و به اعمال صالحه و طاعات مشغول گردد و متعرض تفکر در آنچه از طاقت او بیرون است نگردد، تا الطاف ربانیه او را دریابد.
دوم: از اسباب سوء خاتمه آن است که ایمان آدمی ضعیف باشد و به سبب ضعف ایمان و عقیده، دوستی خدا در دل او کم باشد، و دوستی دنیا و اهل و عیال و منصب و مال بر دوستی خدا غالب باشد پس چنین کسی به تدریج محبت دنیا بر او غلبه می کند تا به جائی می رسد که دوستی خدا در نهایت کمی می شود و از آن، چیزی که اثری در مخالفت نفس اماره و شیطان کند باقی نمی ماند و از این جهت دل او تاریک و سیاه می شود و گرفتگی و افسردگی در آن هم می رسد و قساوت آن را فرا می گیرد و تاریکی گناهان بر آن متراکم میشود و بالکلیه نور ایمان از آن برطرف می شود.
پس چون سکرات مرگ در رسد، و بر او ظاهر شود که: حال باید از دنیا مفارقت کند، و آنچه محبوب اوست از مال و فرزند، همه را ترک کند، و این فعل را از خدا می داند، لهذا آن قلیل دوستی خدا هم که باقی مانده تمام می شود بلکه مبدل به بغض و انکار می گردد، زیرا که چنان می داند که: خدا میان او و میان مال و فرزند و اهل و عیال و سایر آنچه دوست دارد جدائی افکنده است و دوستی بسیار هم با خدا ندارد که به قضای او راضی باشد پس در دل او انکار و کراهت، بلکه بغض و عداوت داخل می شود چنانکه هرگاه کسی یکی از فرزندان خود را اندک دوستی داشته باشد و مالی داشته باشد، که در نزد او از آن فرزند عزیزتر باشد و آن فرزند آن مال را تلف کند آن قلیل دوستی او به عداوت مبدل می شود.
پس هرگاه چنین کسی در حالت انکار و بغض بمیرد بر سوء خاتمه مرده است، و وارد خواهد شد بر خدا مانند بنده گریخته خشمناکی که او را به قهر گرفته باشند و به نزد مولای خود برند.
پس بر هر کسی لازم است که سعی کند که دوستی خدا بر دل او غالب باشد و هیچ چیز را از او دوست تر نداشته باشد تا در وقت مردن از این قسم سوء خاتمه نجات یابد.
و حق سبحانه و تعالی به این قسم سوء خاتمه در کتاب کریم اشاره فرموده اند که: «قل ان کان ابائکم و ابنائکم و اخوانکم و ازواجکم و عشیرتکم و اموال اقترفتموها و تجاره تخشون کسادها و مساکن ترضونها احب الیکم من الله و رسوله و جهاد فی سبیله فتربصوا حتی یأتی الله بامره» یعنی «بگو به مردمان که اگر پدران شما و فرزندان شما و برادران شما و زنان شما و اقارب و خویشان شما و مالهایی که کسب کرده اید، و تجارتی که از کسادی و ناروائی آن می ترسید، و خانه هایی که آنها را پسندیده اید، در نزد شما محبوب تر است از خدا و رسول خدا و جهاد کردن در راه خدا پس منتظر باشید تا امر خدا بیاید» یعنی سکرات مرگ بر شما ظاهر شود، و بیهوشی مرگ شما را فراگیرد در آن وقت ضرر زیادتی دوستی امور دنیویه و کمی دوستی خدا و رسول صلی الله علیه و آله و سلم معلوم خواهد شد.
سوم: از اسباب سوء خاتمه: کثرت معاصی و پیروی شهوات نفسانیه است، زیرا که سبب متابعت شهوات، و فرو رفتن در معاصی و سیئات، غلبه شهویات، و رسوخ آنها در دل است و سبب آن نیست مگر بسیاری الفت و عادت به آنها و هر چه را که آدمی به آن الفت گرفت و عادت کرد، در وقت مردن همان به خاطر او می رسد و در نزد او متصور می شود.
پس اگر بیشتر میل او به طاعت و عبادت باشد در وقت رفتن او از دنیا دل او متوجه طاعت می شود و اگر اکثر همت او مقصور بر معاصی و گناهان بوده، یاد آنها در وقت مردن حاضر می شود و کسی که بیشتر شغل او مسخرگی و استهزاء باشد در آن وقت مشغول آن می گردد و همچنین در جمیع شغلها و عملهایی که در مدت عمر متوجه آنها بوده.
پس کسی که بیشتر فکر و ذکر او در معصیت و گناه بوده بسا باشد که در وقت مردن، شهوت گناه بر او غالب، و دل او متوجه آنها باشد، و بر این حال قبض روح او شود و این حالت، حجابی شود میان او و میان پروردگار و کسانی که دل آنها به شهوات مایل، و معاصی و سیئات بر ایشان غالب است به این خطر نزدیک اند، «اعادنا الله سبحانه منه».
و سر در این، آن است که بی هوشی ای که پیش از مرگ حاصل می شود شبیه به خواب است، پس همچنان که آدمی در خواب احوالی را که به آنها الفت کرده و عادت نموده می بیند، و چیزهایی که شباهتی به آنچه در بیداری دیده، ندارد هرگز در خواب نمی بیند چنانچه کور مادرزاد هرگز روشنائی و رنگهای مختلفه را در خواب مشاهده نمی کند و کسی که تازه به حد بلوغ رسیده باشد و محتلم شود، صورت مجامعت به خواب او نمی آید و همچنین در وقت سکرات مرگ و بیهوشی پیش از مرگ، که مشابه خواب است به غیر از آنچه به آن معتاد شده و الفت گرفته به نظر او نمی آید.
و بسا باشد که به واسطه الفت و عادت، صورت فاحشه در نزد او متمثل می شود و در آن وقت میل به آن می کند، و به این خیال قبض روح می شود، و به سوء خاتمه از دنیا می رود.
و بدان که همچنان که بسیار می شود که در بیداری چیزهایی به خاطر او می گذرد که سبب آن را نمی داند، همچنین در خواب و وقت مردن چیزهایی به خاطر او می آید که به باعث آن ملتفت نمی گردد و گاه است که سبب آنها را بعد از التفات می توان یافت، مثل اینکه صورت جمیلی را می بیند و به مناسبت آن به فکر صورت خوب دیگر می افتد یا صورت خوبی را می بیند به ضدیت آن، صورت بسیار بدی را متذکر می شود.
یا اسبی را ملاحظه می کند و به واسطه آن، شخصی که وقتی سوار آن بوده به خاطرش می آید.
و بسیار می شود که بعضی چیزها به خاطر می گذرد که هر چند تأمل کند سبب آن را نمی فهمد، و حالت خواب و سکرات مرگ نیز چنین است.
و کسی که خواهد وقت مردن خاطر او از معاصی و شهوات محفوظ، و اصلا به فکر آنها نیفتد باید که در تمامی عمر خود مشغول مجاهده بوده که نفس خود را از معصیت باز دارد و ریشه شهوات را از دل خود بکند و مواظبت بر علم و عمل نماید و باطن خود را از فکر مشاغل دنیویه بپردازد و دل خود را محل محبت خدا و انس به او سازد.
و این را ذخیره هنگام مردن خود کند، زیرا که هر کسی بر حالتی که زندگانی کرد می میرد و بر حالتی که مرد محشور می شود و به تجربه رسیده و مکرر مشاهده شده که هر کسی در وقت مردن، دل او مشغول امری بوده که در زندگانی بیشتر متوجه آن بوده و آثار آن از او به ظهور می رسد.
و به این جهت است که معظم خوف اهل معرفت از این قسم خوف سوء خاتمه است، که می ترسند در وقت مردن افکار ردیه و خواطر مذمومه به خاطر ایشان خطور کند و بر این حال بمیرند، و همین حجاب میان آنها و پروردگار گردد، زیرا که خلجان افکار، بالکلیه داخل در تحت اختیار آدمی نیست، اگر چه بسیای عادت مدخلیتی تمام دارد و از این جهت است که: اگر کسی بخواهد غیر از انبیاء و ائمه علیه السلام را در خواب نبیند، و سوای عبادت و طاعت را در رویا ملاحظه نکند میسر او نمی گردد، اگر چه مواظبت بر صلاح و طاعت در این خصوص بی اثر نیست و از این، معلوم می شود که اگر آدمی در نفس آخر، که روح با آن بیرون می رود سالم نماند همه اعمال حسنه او ضایع و بی فایده است و سالم ماندن در آن نفس، با اینکه دل جولانگاه خواطر باشد و در امواج افکار مضطرب باشد در نهایت اشکال است.
و به این جهت است که حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «مردی پنجاه سال عبادت و عمل اهل بهشت را می کند تا اینکه میان او و بهشت به قدر دوشیدن شتری باقی نمی ماند و خاتمه او به آنچه از برای او مقدر شده می شود».
و معلوم است که در این مقدار وقت، عملی دیگر که باعث شقاوت شود نمی تواند سر زند مگر افکار ردیه که چون برق خاطف درگذرند.
و به این سبب گفته اند که: «تعجب نمی کنم از کسانی که در دنیا هلاک شدند که چگونه هلاک شدند، و لیکن تعجب می کنم از کسانی که نجات یافتند که چگونه نجات یافتند».
و در حدیث رسیده است که: «چون روح بنده مومن را بر خیر و اسلام بالا برند، ملائکه تعجب می کنند و می گویند چگونه نجات یافت از دنیائی که نیکان در آنجا فاسد شدند» و از اینجا سر فرموده حضرت ظاهر می شود که فرمودند «مردم همه اهل هلاکت اند مگر علماء، و علماء همه اهل هلاک اند مگر عمل کنندگان به علم خود، و عمل کنندگان همه اهل هلاکت اند مگر مخلصین، و مخلصین هم بر خطر عظیم و در محل تشویش و بیم اند» و به جهت این خطر عظیم و تشویش و بیم مرتبه شهادت در راه خدا مطلوب، و مرگ «مفاجات»، ناگوار است، زیرا که بسا باشد که مرگ مفاجات، در وقتی اتفاق افتد که خاطر آدمی ملتفت به فکر بدی باشد.
و اما در شهادت در راه خدا، در حالی قبض روح می شود که در دل بجز محبت خدا امری باقی نماند، زیرا که کسی به امر خدا و رسول رو به میدان کارزار می آورد که مرگ را به جهت رضای ایشان بر خود نوشته است و از اینجا معلوم می شود که قتلی که سبب شهادتی که مذکور شد نباشد باعث اطمینان از این خطر نمی گردد، اگر چه به ظلم کشته شده باشد، یا به جهاد رفته باشد و لیکن مقصود او رضای خدا و رسول او نباشد.
پس بر هر کسی لازم است که سعی نماید که از این خطر عظیم نجات یابد و خاتمه او به خیر، و عاقبت او به نیکوئی باشد و آن به این نوع می شود که در وقت مردن، دل او متوجه خدا و مملو از حب و انس او باشد، تا به رستگاری جاوید فایز گردد و این موقوف است بر مجاهده بسیار، تا نفس را از شهوات دنیویه باز دارد و بالمره محبت دنیا را از دل بیرون کند و از ارتکاب معاصی و ملاحظه احوال عاصیان و تصور و فکر در معصیت، غایت اجتناب را بکند و از اهل معصیت، و شنیدن حکایات ایشان، نهایت احتراز را لازم شمارد و بلکه محبت هر چیزی که غیر از خداست از دل بیرون کند و خانه دل را بالمره از ما سوی الله بپردازد، تا یاد خدا ملکه او شود و بدون این، مطمئن از اینکه خاتمه به خیر خواهد بود نمی توان شد.
بلی دانستی که بیهوشی ای که نزدیک مردن هم می رسد حکم خواب را دارد و ملاحظه کن حالت خود را که در اکثر اوقات خوابهائی که می بینی مطلقا در آن حالت در دل خود محبت خدا را نمی بینی و به خاطرت نمی گذرد که تو را خالقی است به صفات کمال آراسته بلکه امور باطله و خیالات فاسده ای که به آنها انس گرفته ای در خواب می بینی و اگر نعوذ بالله در هنگام قبض روح، دل تو مشغول چیزی از امور دنیویه بوده باشد و ملتفت معرفت خدا و در بهجت و سرور از محبت او نباشی بعد از مردن همیشه بر این حال خواهی بود، و زیانکاری ابد، و شقاوت سرمد نصیب تو خواهد شد.
پس ای دوست از خواب غفلت بیدار، و از مستی طبیعت هشیار شو دوستی دنیای دنیه را از دل خود بیرون کن و دل خود را به محبت انس پروردگار آباد ساز از دنیائی که خانه عاریت است به قدر ضرورت قناعت کن و از منزلی که باید رفت، به مقدار حاجت کفایت نما از غذا و طعام تو را این قدر بس است که حفظ حیات کند، و زیاده خوردن آدمی را از قرب پروردگار دور، و از بساط قرب عزت مهجور می سازد و از جامه به قدری که ساتر بدن باشد تو را کافی است، و افزون از آن انسان را از کار آخرت باز می دارد و از مسکن و خانه آن قدر که تو را از باران و آفتاب محافظت کند کفایت می کند، و ازین بیشتر، خانه جاوید را خراب می کند.
و اگر به اینها کسی ساخت، یمکن که به کار آخرت پرداخت و اگر از این تجاوز نماید شغل او در دنیا بسیار، و دل او هر لحظه به فکری گرفتار می گردد و هر دمی غمی، و هر ساعتی محنتی، هر نفسی مشغله ای، و هر زمانی در مرحله ای خواهد بود برکات اوقات او به فکر این و آن تلف می شود، و وقت و فرصت برطرف و بعد از آنکه مشاغل دنیویه را از خود دور کنی متوجه دل خود باش، و لحظه ای از آن غافل مشو تا به هر وادی نیفتد و سعی کن که پیوسته در فکر و ذکر خدا باشد و با او انس گیرد، که به واسطه آن به بهجت ابدیه و سعادت دائمیه فایز گردد.
و چگونه عاقل دست از چنین مرتبه ای برمی دارد به جهت مشغول شدن به فضول دنیا و امور خسیسه این عاریت سرا، که نه آن را بقائی، و نه با کسی وفائی کرده کسی زیاده از نصیب خود نخورده، و از اینجا چیزی با خود همراه نبرده.
بند بگسل باش آزاد ای پسر
چند باشی بند سیم و بند زر
گر بریزی بحر را در کوزه ای
چند گنجد قسمت یک روزه ای
ملا احمد نراقی : باب چهارم
آیات و اخبار در فضیلت رجاء
و ما ابتدا بعضی از احادیث و آیاتی که در فضیلت رجاء و امیدواری رسیده بیان می کنیم و بعد از آن بیان اینکه رجای بی طاعت، غرور و حماقت است می نمائیم.
پس می گوئیم: بدان که آیات و اخباری که باعث رجاء و امیدواری می شود و ترغیب به آن می نماید بی نهایت است، و آنها بر چند قسم اند:
اول: آیات و اخباری که در آنها نهی شده است از یأس و نومیدی از رحمت خدا، چنانچه گذشت.
دوم: احادیثی که به خصوص رجاء و امیدواری رسیده، چنانکه مروی است که: مردی در حالت نزع بود و حضرت امیرالمومنین علیه السلام بر بالین او حاضر بودند، عرض کرد که خود را می یابم که از گناهان ترسان، و به رحمت پروردگار امیدوارم حضرت فرمود که در این وقت این ترس و امید در دل بنده جمع نمی شود مگر اینکه خدا او را به آنچه امید دارد می رساند و از آنچه می ترسد ایمن می کند» و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که فرمودند: «در روز قیامت خداوند عالم به بنده می فرماید که چه چیز مانع شد تو را از اینکه تو منکر را دیدی و نهی از آن نکردی؟ اگر در این وقت عذر آورد که پروردگار را به تو امیدوار بودم و از مردم می ترسیدم خدا می فرماید که: این گناه تو را آمرزیدم» و باز از آن حضرت منقول است که: «مردی را داخل جهنم کنند، پس در آنجا هزار سال معذب باشد، روزی فریاد کند که یا حنان یا منان خداوند عالم به جبرئیل می فرماید: برو بنده مرا نزد من آور پس جبرئیل علیه السلام او را بیاورد و در موقف پروردگار بدارد پس خطاب الهی رسد که جای خود را چگونه یافتی؟ عرض کند که بد مکانی بود خطاب رسد که او را به جائی که داشت برگردانید آن بنده راه جهنم را پیش گیرد و روانه شود و به عقب خود نگاه کند خدای تعالی فرماید که چرا به عقب نگاه می کنی؟ عرض کند که چنین به تو امید داشتم که چون مرا از جهنم بیرون آوردی دیگر به آنجا برنگردانی خطاب رسد که او را برگردانید و به بهشت برید» و نیز از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که: «خدای تعالی فرمودند که: مطمئن نشوند عبادت کنندگان به عبادتی که به امید ثواب من می کنند، به درستی که اگر غایت سعی خود را در طاعت بکنند و در مدت العمر نفسهای خود را به زحمت بیندازند در بندگی من، باز مقصر خواهند بود و حق عبادت مرا بجا نخواهند آورد در مقابل آنچه از من می خواهند از کرامات و نعیم بهشت من، و از درجات عالیه در جوار من و لیکن باید به رحمت من واثق باشند و به فضل و کرم من امیدوار باشند و مطمئن و خاطر جمع به حسن ظن به من باشند، که هرگاه چنین باشند رحمت من ایشان را در می یابد، و خوشنودی و آمرزش خود را به ایشان می رسانم، و خلعت عفو خود را به ایشان می پوشانم به درستی که منم خداوند رحمن و رحیم، و به این نام خود را نامیده ام» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «دیدم در کتاب علی بن ابی طالب صلوات الله علیه که نوشته بود. حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم در بالای منبر فرمودند که قسم به آن خدائی که به غیر از او خدائی نیست که به هیچ مومنی خیر دنیا و آخرت داده نشد مگر به واسطه حسن ظن او به خدا، و امیدواریش به او، و حسن خلق او، و احتراز کردن از غیبت مومنین و قسم به خدائی که به غیر از او خدائی نیست، که خدای تعالی هیچ مومنی را بعد از توبه و استغفار عذاب نمی کند مگر به جهت گمان بدی که به خداوند داشته باشد، و کوتاهی او در امیدواری به خداوند، و بدخلقی و غیبت مومنین و قسم به خدائی که به غیر از او خدائی نیست، که هیچ بنده ای ظن نیکو به خدا نمی دارد مگر اینکه خدا به ظن او با رفتار می کند، زیرا که خدا کریم است و همه خیرات در دست اوست، و شرم دارد که بنده مومن گمان نیک به او داشته باشد و گمان او تخلف کند و امید او برنیاید پس نیکو کنید گمان خود را به سوی او رغبت نمائید».
قسم سوم: از چیزهائی که باعث امیدواری مومنین است آن است: که در آیات قرآنیه و احادیث نبویه تصریح شده که ملائکه مقربین و انبیاء مرسلین صلوات الله علیهم اجمعین از برای طایفه مومنین طلب مغفرت می نمایند و از خدا آمرزش ایشان را می طلبند، و البته دعای ایشان مقبول درگاه پروردگار است خداوند عالم می فرماید: «و الملائکه یسبحون بحمد ربهم و یستغفرون لمن فی الارض» خلاصه معنی آنکه «فرشتگان تسبیح پروردگار خود را می نمایند، و از او طلب آمرزش می کنند از برای بندگانی که در زمین هستند» و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که: «حیات و ممات من از برای شما خیر است اما در حیات، از برای شما احکام شریعت را بیان می کنم، و طریقه و آداب را به شما می آموزم و اما بعد از ممات من اعمالی که از شما صادر می شود بر من عرضه می کنند، آنچه را که دیدم نیک است حمد خدا را می کنم، و آنچه را که دیدم بد است طلب آمرزش آن را از خدا می کنم».
قسم چهارم آنکه: رسیده است که چون بنده گناهی کند ملائکه در نوشتن آن تأخیر می کنند که شاید نادم و پشیمان شود و استغفار کند.
از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «چون از بنده گناهی صادر شود به قدر صبح تا شام نوشتن آن را تأخیر می اندازند، اگر استغفار نمود نمی نویسند» و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام منقول است که «هر که گناهی کند هفت ساعت از روز او را مهلت می دهند، پس اگر سه مرتبه گفت: «استغفر الله الذی لا اله الا هو الحی القیوم» آن گناه را ثبت نمی کنند».
پس می گوئیم: بدان که آیات و اخباری که باعث رجاء و امیدواری می شود و ترغیب به آن می نماید بی نهایت است، و آنها بر چند قسم اند:
اول: آیات و اخباری که در آنها نهی شده است از یأس و نومیدی از رحمت خدا، چنانچه گذشت.
دوم: احادیثی که به خصوص رجاء و امیدواری رسیده، چنانکه مروی است که: مردی در حالت نزع بود و حضرت امیرالمومنین علیه السلام بر بالین او حاضر بودند، عرض کرد که خود را می یابم که از گناهان ترسان، و به رحمت پروردگار امیدوارم حضرت فرمود که در این وقت این ترس و امید در دل بنده جمع نمی شود مگر اینکه خدا او را به آنچه امید دارد می رساند و از آنچه می ترسد ایمن می کند» و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که فرمودند: «در روز قیامت خداوند عالم به بنده می فرماید که چه چیز مانع شد تو را از اینکه تو منکر را دیدی و نهی از آن نکردی؟ اگر در این وقت عذر آورد که پروردگار را به تو امیدوار بودم و از مردم می ترسیدم خدا می فرماید که: این گناه تو را آمرزیدم» و باز از آن حضرت منقول است که: «مردی را داخل جهنم کنند، پس در آنجا هزار سال معذب باشد، روزی فریاد کند که یا حنان یا منان خداوند عالم به جبرئیل می فرماید: برو بنده مرا نزد من آور پس جبرئیل علیه السلام او را بیاورد و در موقف پروردگار بدارد پس خطاب الهی رسد که جای خود را چگونه یافتی؟ عرض کند که بد مکانی بود خطاب رسد که او را به جائی که داشت برگردانید آن بنده راه جهنم را پیش گیرد و روانه شود و به عقب خود نگاه کند خدای تعالی فرماید که چرا به عقب نگاه می کنی؟ عرض کند که چنین به تو امید داشتم که چون مرا از جهنم بیرون آوردی دیگر به آنجا برنگردانی خطاب رسد که او را برگردانید و به بهشت برید» و نیز از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که: «خدای تعالی فرمودند که: مطمئن نشوند عبادت کنندگان به عبادتی که به امید ثواب من می کنند، به درستی که اگر غایت سعی خود را در طاعت بکنند و در مدت العمر نفسهای خود را به زحمت بیندازند در بندگی من، باز مقصر خواهند بود و حق عبادت مرا بجا نخواهند آورد در مقابل آنچه از من می خواهند از کرامات و نعیم بهشت من، و از درجات عالیه در جوار من و لیکن باید به رحمت من واثق باشند و به فضل و کرم من امیدوار باشند و مطمئن و خاطر جمع به حسن ظن به من باشند، که هرگاه چنین باشند رحمت من ایشان را در می یابد، و خوشنودی و آمرزش خود را به ایشان می رسانم، و خلعت عفو خود را به ایشان می پوشانم به درستی که منم خداوند رحمن و رحیم، و به این نام خود را نامیده ام» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «دیدم در کتاب علی بن ابی طالب صلوات الله علیه که نوشته بود. حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم در بالای منبر فرمودند که قسم به آن خدائی که به غیر از او خدائی نیست که به هیچ مومنی خیر دنیا و آخرت داده نشد مگر به واسطه حسن ظن او به خدا، و امیدواریش به او، و حسن خلق او، و احتراز کردن از غیبت مومنین و قسم به خدائی که به غیر از او خدائی نیست، که خدای تعالی هیچ مومنی را بعد از توبه و استغفار عذاب نمی کند مگر به جهت گمان بدی که به خداوند داشته باشد، و کوتاهی او در امیدواری به خداوند، و بدخلقی و غیبت مومنین و قسم به خدائی که به غیر از او خدائی نیست، که هیچ بنده ای ظن نیکو به خدا نمی دارد مگر اینکه خدا به ظن او با رفتار می کند، زیرا که خدا کریم است و همه خیرات در دست اوست، و شرم دارد که بنده مومن گمان نیک به او داشته باشد و گمان او تخلف کند و امید او برنیاید پس نیکو کنید گمان خود را به سوی او رغبت نمائید».
قسم سوم: از چیزهائی که باعث امیدواری مومنین است آن است: که در آیات قرآنیه و احادیث نبویه تصریح شده که ملائکه مقربین و انبیاء مرسلین صلوات الله علیهم اجمعین از برای طایفه مومنین طلب مغفرت می نمایند و از خدا آمرزش ایشان را می طلبند، و البته دعای ایشان مقبول درگاه پروردگار است خداوند عالم می فرماید: «و الملائکه یسبحون بحمد ربهم و یستغفرون لمن فی الارض» خلاصه معنی آنکه «فرشتگان تسبیح پروردگار خود را می نمایند، و از او طلب آمرزش می کنند از برای بندگانی که در زمین هستند» و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که: «حیات و ممات من از برای شما خیر است اما در حیات، از برای شما احکام شریعت را بیان می کنم، و طریقه و آداب را به شما می آموزم و اما بعد از ممات من اعمالی که از شما صادر می شود بر من عرضه می کنند، آنچه را که دیدم نیک است حمد خدا را می کنم، و آنچه را که دیدم بد است طلب آمرزش آن را از خدا می کنم».
قسم چهارم آنکه: رسیده است که چون بنده گناهی کند ملائکه در نوشتن آن تأخیر می کنند که شاید نادم و پشیمان شود و استغفار کند.
از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «چون از بنده گناهی صادر شود به قدر صبح تا شام نوشتن آن را تأخیر می اندازند، اگر استغفار نمود نمی نویسند» و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام منقول است که «هر که گناهی کند هفت ساعت از روز او را مهلت می دهند، پس اگر سه مرتبه گفت: «استغفر الله الذی لا اله الا هو الحی القیوم» آن گناه را ثبت نمی کنند».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - طریقه تحصیل رجاء
چون فضیلت صفت رجاء را دانستی و موقع آن را شناختی، بدان که کسی که محتاج به این صفت باشد طریقه تحصیل آن، این است که: ابتدا در آنچه گفتیم از اسباب امیدواری تأمل کند، و آنها را بر دل خود نقش کند و تکرار کند، و پیوسته متذکر آنها بوده باشد.
سپس ملاحظه نماید نعمتهای فراوان و کرامتهای بی پایان را که در دنیا به بندگان خود نموده، حتی اینکه هر چیزی که از برای ایشان ضروری است آماده کرده، اگر چه چیزی باشد که گاهی نادرا به احتیاج شود در امور دنیای ایشان.
پس هرگاه عنایت الهیه در خصوص تهیه اسباب دنیویه و آفریدن آنچه وجود آن ضروری یا بهتر است، کوتاهی نکرده باشد در خانه دنیا، که حقیقه منزل بلا و محنت است نه خانه سرور و راحت و راضی نشده باشد که در آنجا محتاج به چیزی باشند که نباشد، بلکه آنچه مصرف زینت و جمال ایشان می شود نیز خلق کرده باشد چگونه خود را راضی خواهد کرد که در خانه آخرت که محل فیض و نعمت، و خانه احسان و راحت است ایشان را مهمل و معطل گذارد، بلکه گرفتار عذاب ابد و عقاب مخلد سازد.
نار تو اینست نورت چون بود
ماتمت اینست سورت چون بود
با وجود اینکه خود فرموده است: «سبقت رحمتی غضبی» یعنی «رحمت من بر غضبم سبقت گرفته است».
در دنیا با وجود اشتغال به معاصی و لهو و لعب، نعمت را باز نگرفت چگونه در آخرت که دست از همه جا کوتاه، و بجز درگاه او پناهی نیست آدمی را وا می گذارد؟ بلی:
آنکه جان بخشید و روزی داد و چندین فضل کرد
هم ببخشاید چو مشتی استخوان بیند رمیم
و بالاترین چیزی که باعث امیدواری بندگان است، آن است که خداوند عالم خیر محض است و هیچ شری در او نیست، و فیاض علی الاطلاق و بخشنده مطلق، خلق را آفرید تا بر ایشان جود و احسان کند، و فضل و کرم خود را ظاهر سازد پس البته کسانی که به وحدانیت او قایل و تصدیق پیغمبر او را نموده اند بر ایشان رحم خواهد کرد و ایشان را در عذاب دائمی او نخواهد گذاشت.
از خیر محض جز نکوئی ناید
خوش باش که عاقبت نکو خواهد شد
سپس ملاحظه نماید نعمتهای فراوان و کرامتهای بی پایان را که در دنیا به بندگان خود نموده، حتی اینکه هر چیزی که از برای ایشان ضروری است آماده کرده، اگر چه چیزی باشد که گاهی نادرا به احتیاج شود در امور دنیای ایشان.
پس هرگاه عنایت الهیه در خصوص تهیه اسباب دنیویه و آفریدن آنچه وجود آن ضروری یا بهتر است، کوتاهی نکرده باشد در خانه دنیا، که حقیقه منزل بلا و محنت است نه خانه سرور و راحت و راضی نشده باشد که در آنجا محتاج به چیزی باشند که نباشد، بلکه آنچه مصرف زینت و جمال ایشان می شود نیز خلق کرده باشد چگونه خود را راضی خواهد کرد که در خانه آخرت که محل فیض و نعمت، و خانه احسان و راحت است ایشان را مهمل و معطل گذارد، بلکه گرفتار عذاب ابد و عقاب مخلد سازد.
نار تو اینست نورت چون بود
ماتمت اینست سورت چون بود
با وجود اینکه خود فرموده است: «سبقت رحمتی غضبی» یعنی «رحمت من بر غضبم سبقت گرفته است».
در دنیا با وجود اشتغال به معاصی و لهو و لعب، نعمت را باز نگرفت چگونه در آخرت که دست از همه جا کوتاه، و بجز درگاه او پناهی نیست آدمی را وا می گذارد؟ بلی:
آنکه جان بخشید و روزی داد و چندین فضل کرد
هم ببخشاید چو مشتی استخوان بیند رمیم
و بالاترین چیزی که باعث امیدواری بندگان است، آن است که خداوند عالم خیر محض است و هیچ شری در او نیست، و فیاض علی الاطلاق و بخشنده مطلق، خلق را آفرید تا بر ایشان جود و احسان کند، و فضل و کرم خود را ظاهر سازد پس البته کسانی که به وحدانیت او قایل و تصدیق پیغمبر او را نموده اند بر ایشان رحم خواهد کرد و ایشان را در عذاب دائمی او نخواهد گذاشت.
از خیر محض جز نکوئی ناید
خوش باش که عاقبت نکو خواهد شد
ملا احمد نراقی : باب چهارم
دون همتی و مذمت آن
صفت پنجم دنائت همت و مذمت آن، و آن عبارت است از: پستی طبع و قصور همت از طلب کارهای بزرگ و امور عظیمه خطرناک، و قناعت نمودن نفس به شغلهای پست و اعمال جزئیه.
و این صفت خبیثه نتیجه کم دلی و ضعف نفس است و ضد این صفت، علو همت است که عبارت است از: سعی نمودن در مراتب عالیه و مناصب متعالیه، و طلب کردن کارهای بزرگ.
و کسی که همت او عالی باشد به امور جزئیه سر فرود نیاورد و به طمع منافع خسیسه دنیویه خود را نیالاید و از بیم مضرت و خطر، دست از مطلوب خود باز ندارد.
بلکه دنیا و ما فیها در نظر او خوار، و لذات جسمانیه در پیش او بی اعتبار است نه از رو آوردن دنیا به او شاد و فرحناک، و نه از پشت کردنش محزون و غمناک می شود.
غلام همت رندان بی سر و پایم
که هر دو کون نیرزد به پیششان یک کاه
بلکه صاحب این صفت، چون قدم در راه طلب نهاد و در صدد تحصیل مقصود بر آمد نه او را بیم جان است و نه پروای سر، نه از شمشیر می ترسد و نه از خنجر، و می گوید:
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا جان رسد به جانان یا جان ز تن برآید
و می گوید:
ترک جان گفتم نهادم پا به صحرای طلب
تا در این وادی مرا از تن برآید جان ز لب
و چون این صفت به مرتبه کمال رسید صاحب آن طالب مقصد اعلی می گردد و ایمان حقیقی از برای او هم می رسد و مشتاق مرگ می شود بلکه همچنان که در اخبار وارد شده: «تحفه ای بهتر از مردن در نزد او نیست، و شادی ای بالاتر از مفارقت از دنیا از برای او حاصل نمی شود» گاهی به زبان حال می گوید:
آن مرد نیم کز عدمم بیم آید
کان نیم مرا خوشتر از این نیم آید
جا نیست به عاریت مرا داده خدا
تسلیم کنم چه وقت تسلیم آید
و زمانی می گوید:
مرگ اگر مردست گو نزد من آی
تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
من از آن عمری ستانم جاودان
او زمن دلقی ستاند رنگ رنگ
و گاهی می گوید:
این جان عاریت که به حافظ سپرده دوست
روزی رخش ببینم و تسلیم او کنم
و این صفت، نتیجه بزرگی ذات و شجاعت نفس است و بالاترین فضایل نفسانیه و اعظم مراتب انسانیت است، زیرا که هر که به جائی رسید و به مراتب ارجمند، سرافراز گردید به واسطه این صفت شد آری صاحب این صفت هرگز خود را به مرتبه پست راضی نمی کند و به امور جزئیه دنیه سر فرود نمی آورد.
ز آب خرد ماهی خرد خیزد
نهنگ آن به که با دریا ستیزد
پس دامن طلب بر میان می زند و کمر همت می بندد تا خود را به مراتب بلند رساند و خداوند عالم در جوهر انسان و جبلت آن، چنین قرار داده که به هر کاری کمر بندد، و به هر امری که پیشنهاد خود سازد و در آن سعی و اجتهاد کند البته از پیش برمی دارد و به مطلوب خود می رسد.
به هر کار کو جست نام آوری
در آن کار دادش فلک یاوری
«والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا» یعنی «هر که در راه ما جهد و سعی کرد ما راه و منزل خود را به او می نمائیم» «من طلب شیئا وجد وجد» یعنی «هر که در طلب چیزی برآمد و کمر اجتهاد در آن بر میان بست البته آن را می یابد»
و بدان که شهامت، که یکی از صفات حسنه است از نتایج علو همت است و آن عبارت است از: حریص بودن آدمی بر انجام رسانیدن امور عظیمه، که نام او به مرور دهور در صفحه روزگار باقی بماند.
و این صفت خبیثه نتیجه کم دلی و ضعف نفس است و ضد این صفت، علو همت است که عبارت است از: سعی نمودن در مراتب عالیه و مناصب متعالیه، و طلب کردن کارهای بزرگ.
و کسی که همت او عالی باشد به امور جزئیه سر فرود نیاورد و به طمع منافع خسیسه دنیویه خود را نیالاید و از بیم مضرت و خطر، دست از مطلوب خود باز ندارد.
بلکه دنیا و ما فیها در نظر او خوار، و لذات جسمانیه در پیش او بی اعتبار است نه از رو آوردن دنیا به او شاد و فرحناک، و نه از پشت کردنش محزون و غمناک می شود.
غلام همت رندان بی سر و پایم
که هر دو کون نیرزد به پیششان یک کاه
بلکه صاحب این صفت، چون قدم در راه طلب نهاد و در صدد تحصیل مقصود بر آمد نه او را بیم جان است و نه پروای سر، نه از شمشیر می ترسد و نه از خنجر، و می گوید:
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا جان رسد به جانان یا جان ز تن برآید
و می گوید:
ترک جان گفتم نهادم پا به صحرای طلب
تا در این وادی مرا از تن برآید جان ز لب
و چون این صفت به مرتبه کمال رسید صاحب آن طالب مقصد اعلی می گردد و ایمان حقیقی از برای او هم می رسد و مشتاق مرگ می شود بلکه همچنان که در اخبار وارد شده: «تحفه ای بهتر از مردن در نزد او نیست، و شادی ای بالاتر از مفارقت از دنیا از برای او حاصل نمی شود» گاهی به زبان حال می گوید:
آن مرد نیم کز عدمم بیم آید
کان نیم مرا خوشتر از این نیم آید
جا نیست به عاریت مرا داده خدا
تسلیم کنم چه وقت تسلیم آید
و زمانی می گوید:
مرگ اگر مردست گو نزد من آی
تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
من از آن عمری ستانم جاودان
او زمن دلقی ستاند رنگ رنگ
و گاهی می گوید:
این جان عاریت که به حافظ سپرده دوست
روزی رخش ببینم و تسلیم او کنم
و این صفت، نتیجه بزرگی ذات و شجاعت نفس است و بالاترین فضایل نفسانیه و اعظم مراتب انسانیت است، زیرا که هر که به جائی رسید و به مراتب ارجمند، سرافراز گردید به واسطه این صفت شد آری صاحب این صفت هرگز خود را به مرتبه پست راضی نمی کند و به امور جزئیه دنیه سر فرود نمی آورد.
ز آب خرد ماهی خرد خیزد
نهنگ آن به که با دریا ستیزد
پس دامن طلب بر میان می زند و کمر همت می بندد تا خود را به مراتب بلند رساند و خداوند عالم در جوهر انسان و جبلت آن، چنین قرار داده که به هر کاری کمر بندد، و به هر امری که پیشنهاد خود سازد و در آن سعی و اجتهاد کند البته از پیش برمی دارد و به مطلوب خود می رسد.
به هر کار کو جست نام آوری
در آن کار دادش فلک یاوری
«والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا» یعنی «هر که در راه ما جهد و سعی کرد ما راه و منزل خود را به او می نمائیم» «من طلب شیئا وجد وجد» یعنی «هر که در طلب چیزی برآمد و کمر اجتهاد در آن بر میان بست البته آن را می یابد»
و بدان که شهامت، که یکی از صفات حسنه است از نتایج علو همت است و آن عبارت است از: حریص بودن آدمی بر انجام رسانیدن امور عظیمه، که نام او به مرور دهور در صفحه روزگار باقی بماند.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - غیرت در دین و ناموس
دانستی که حمیت و غیرت، آن است که آدمی نگاهبانی کند دین خود و عرض خود و اولاد و اموال خود را و از برای محافظت و نگاهبانی هر یک، طریقه ای است که صاحب غیرت و حمیت از آن تجاوز نمی کند.
اما غیرت و حمیت در دین، آن است که سعی کند در رد بدعت کسی که در دین بدعت نهد، و اهانت کسی که به دین اهانت رساند و دفع ادعای باطل کنندگان دین و رد شبهه منکرین و کشتن کسانی که از دین برگردند، یا اینکه ضروری دین را انکار نمایند و در ترویج احکام دین، جد و جهد لازمه را به عمل آورد و در نشر مسائل حرام و حلال، نهایت مبالغه را بکند و در امر به معروف و نهی از منکر مسامحه نکند.
و با کسانی که مجاهر به معصیت اند بی ضرورت، مداهنه و دوستی نکند و با ضرورت هم در دل بر ایشان غضبناک باشد.
و اما غیرت در عرض و حرم، آن است که از اهل خود غافل نشود و اهمال در ابتدای امری که عاقبت آن به فساد منجر می شود نکند پس زنان خود را از دیدن مردان نامحرم محافظت کند، و ایشان را از رفتن به کوچه و بازار منع نماید
حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم به حضرت فاطمه علیه السلام فرمودند که «از برای زنان چه چیزی بهتر است؟ عرض کرد که اینکه هیچ مردی رانبیند، و هیچ مردی هم او را نبیند پس فاطمه را به سینه خود چسبانید» و اصحاب پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم سوراخهای دیوار خانه خود را مسدود ساخته بودند که زنان ایشان، مردان را نبیند روزی حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «هر که اطاعت زن خود را کند خدای تعالی او را سرنگون به جهنم اندازد عرض کردند که در چه چیز اطاعت کند؟ فرمودند در اینکه از شوهر خود خواهش کند که به حمامها و عروسیها و عیدگاهها و عزاها برود، و جامه های نازک بپوشد و شوهر راضی شود و او را اذن دهد» و آنچه شنیده ای که در عهد پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم زنان به مسجد حاضر می شدند و حضرت، ایشان را اذن می دادند، مخصوص زنان آن عصر بود، که آن حضرت علم به احوال ایشان داشت و می دانست که فسادی بر آن مترتب نمی گردد.
ولی در این زمان، منع زنان از حضور در مساجد و رفتن به مشاهده لازم و واجب است، چه جای کوچه و بازار و حمامها و مجامع لهو و لعب مگر زنان عجوزه که از حد فساد گذشته اند.
و از این جهت بعد از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم صحابه آن سرور چنین رفتار می نمودند و گفتند که هرگاه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بر حال زنان این زمان مطلع بود منع می فرمود که زنان از خانه بیرون روند.
و از حضرت صادق علیه السلام پرسیدند که «جایز است که زنان از برای نماز عید و نماز جمعه بیرون روند؟ فرمودند: نه، مگر زنیکه پیر بوده باشد» و بالجمله هر که اندک اطلاعی از احوال زنان این عصر و امثال آن داشته باشد، و فی الجمله رگ مردی و صفت غیرت و حمیت در او باشد زنان را منع می کند از آنچه احتمال فساد و ناخوشی داشته باشد: از نظر کردن به مردان نامحرم و صدای ایشان را شنیدن، و استماع ساز و نوا، و شنیدن خوانندگی و غنا، بلکه از بیرون رفتن از خانه و آمد و شد با بیگانه، و تردد به حمامها و مساجد، و حضور در محافل و مجامع، اگر چه مجمع تعزیه حضرت سید الشهداء علیه السلام بوده باشد و سفر کردن به زیارات مستحبه و امثال اینها زیرا که غالب آن است که ارتکاب این امور، از فساد خالی نباشد و اگر هیچ نباشد نظر به مردان نامحرم می افتد و صدای ایشان را می شنوند، و این منافی طریقه عفت، و خارج از شیوه غیرت است.
چون زن راه بازار گیرد بزن
و گر نه تو در خانه بنشین چو زن
ز بیگانگان چشم زن دور باد
چو بیرون شد از خانه در گور باد
بپوشانش از چشم بیگانه روی
و گر نشنود چه زن آنگه چه شوی
چو در روی بیگانه خندید زن
دگر مرد گو لاف مردی مزن
پس در این عصر، بر مردان صاحب غیرت لازم است که نهایت سعی را در محافظت اهل و حرم خود نمایند و ایشان را از بیرون رفتن از خانه ممانعت نمایند مگر شرعا واجب شده باشد، مانند سفر حج واجب، یا رفتن به خانه عالم خداترسی به جهت اخذ مسائل واجبه، هرگاه مردان خود متمکن از اخذ مسایل و رساندن به ایشان نباشند.
بلی اگر فرض شود که یقین حاصل شود به اینکه رفتن ایشان به یکی از مواضعی که شرعا راجح است، چون زیارت ائمه، یا مجمع تعزیه زنان یا امثال اینها که از مفاسد خالی است ضرر ندارد و همچنین مقتضای صفت غیرت آن است که زنان را منع کنند از شنیدن حکایات شهوت انگیز، و سخنان عشرت آمیز، و مصاحبت پیره زنانی که با مردان آمد و شد دارند.
بر پنبه آتش نشاید فروخت
که تا چشم بر همزنی خانه سوخت
و از این جهت در احادیث، زنان عرب را منع کرده اند از یاد گرفتن سوره یوسف، و شنیدن آن حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمودند که «سوره یوسف را به زنان خود تعلیم مکنید و بر ایشان مخوانید، که به فتنه می افتند و سوره نور را به ایشان یاد دهید، که مشتمل است بر مواعظ و نصایح» و فرمودند که «زنان را بر زین سوار مکنید» و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «زنان را در غرفه ها جای مدهید و خط نوشتن به ایشان نیاموزید و ایشان را پنبه رشتن یاد دهید و سوره نور تعلیم دهید» و بدان که مرد صاحب غیرت را سزاوار آن است که خود را در نظر زن با صلابت و مهابت بدارد، تا همیشه از او خائف باشد، و پیروی هوا و هوس خود را نکند و هیچ وقتی زن را بیکار نگذارد، بلکه پیوسته او را مشغول امری سازد از امور خانه، یا او را به کسبی بدارد زیرا که اگر بیکار باشد، شیطان او را به فکرهای باطل می اندازد، و میل بیرون رفتن و تفرج و خودآرایی و خودنمائی می کند، و به لهو و لعب و خنده و بازی رغبت می نماید، و کار او به فساد می انجامد و باید مرد صاحب غیرت جمیع ضروریات زن را از خوراک و پوشاک و سایر آنچه به آن احتیاج دارد مهیا سازد، تا مضطر به بعضی اعمال و افعال ناشایست نگردد.
و مخفی نماند که صفت غیرت اگر چه خوب، و در نظر شرع و عقل مستحسن و مرغوب است، اما باید که به حد افراط نرسد و آدمی را به نحوی نشود که بی سبب به اهل خود بدگمان، و بر ایشان تنگ بگیرد، و در صدد تجسس باطن ایشان برآید، زیرا که همچنان که در حدیث وارد شده است که «زن مانند استخوان کجی است، اگر بخواهی او را راست کنی می شکند» و از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «بعضی از انواع غیرت است که خدا و رسول آن را دشمن دارند و آن این است که مرد بی جهت بر اهل خود غیرت نماید» و بالجمله مبالغه در تفحص و تفتیش از احوال اهل و حرم خود نمودن نالایق، و با طریقه شریعت موافق نیست، زیرا که در این وقت مرد، از ظن بد خالی نخواهد بود، و آن شرعا مذموم است چنانچه مذکور خواهد شد.
اما غیرت و حمیت در دین، آن است که سعی کند در رد بدعت کسی که در دین بدعت نهد، و اهانت کسی که به دین اهانت رساند و دفع ادعای باطل کنندگان دین و رد شبهه منکرین و کشتن کسانی که از دین برگردند، یا اینکه ضروری دین را انکار نمایند و در ترویج احکام دین، جد و جهد لازمه را به عمل آورد و در نشر مسائل حرام و حلال، نهایت مبالغه را بکند و در امر به معروف و نهی از منکر مسامحه نکند.
و با کسانی که مجاهر به معصیت اند بی ضرورت، مداهنه و دوستی نکند و با ضرورت هم در دل بر ایشان غضبناک باشد.
و اما غیرت در عرض و حرم، آن است که از اهل خود غافل نشود و اهمال در ابتدای امری که عاقبت آن به فساد منجر می شود نکند پس زنان خود را از دیدن مردان نامحرم محافظت کند، و ایشان را از رفتن به کوچه و بازار منع نماید
حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم به حضرت فاطمه علیه السلام فرمودند که «از برای زنان چه چیزی بهتر است؟ عرض کرد که اینکه هیچ مردی رانبیند، و هیچ مردی هم او را نبیند پس فاطمه را به سینه خود چسبانید» و اصحاب پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم سوراخهای دیوار خانه خود را مسدود ساخته بودند که زنان ایشان، مردان را نبیند روزی حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «هر که اطاعت زن خود را کند خدای تعالی او را سرنگون به جهنم اندازد عرض کردند که در چه چیز اطاعت کند؟ فرمودند در اینکه از شوهر خود خواهش کند که به حمامها و عروسیها و عیدگاهها و عزاها برود، و جامه های نازک بپوشد و شوهر راضی شود و او را اذن دهد» و آنچه شنیده ای که در عهد پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم زنان به مسجد حاضر می شدند و حضرت، ایشان را اذن می دادند، مخصوص زنان آن عصر بود، که آن حضرت علم به احوال ایشان داشت و می دانست که فسادی بر آن مترتب نمی گردد.
ولی در این زمان، منع زنان از حضور در مساجد و رفتن به مشاهده لازم و واجب است، چه جای کوچه و بازار و حمامها و مجامع لهو و لعب مگر زنان عجوزه که از حد فساد گذشته اند.
و از این جهت بعد از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم صحابه آن سرور چنین رفتار می نمودند و گفتند که هرگاه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بر حال زنان این زمان مطلع بود منع می فرمود که زنان از خانه بیرون روند.
و از حضرت صادق علیه السلام پرسیدند که «جایز است که زنان از برای نماز عید و نماز جمعه بیرون روند؟ فرمودند: نه، مگر زنیکه پیر بوده باشد» و بالجمله هر که اندک اطلاعی از احوال زنان این عصر و امثال آن داشته باشد، و فی الجمله رگ مردی و صفت غیرت و حمیت در او باشد زنان را منع می کند از آنچه احتمال فساد و ناخوشی داشته باشد: از نظر کردن به مردان نامحرم و صدای ایشان را شنیدن، و استماع ساز و نوا، و شنیدن خوانندگی و غنا، بلکه از بیرون رفتن از خانه و آمد و شد با بیگانه، و تردد به حمامها و مساجد، و حضور در محافل و مجامع، اگر چه مجمع تعزیه حضرت سید الشهداء علیه السلام بوده باشد و سفر کردن به زیارات مستحبه و امثال اینها زیرا که غالب آن است که ارتکاب این امور، از فساد خالی نباشد و اگر هیچ نباشد نظر به مردان نامحرم می افتد و صدای ایشان را می شنوند، و این منافی طریقه عفت، و خارج از شیوه غیرت است.
چون زن راه بازار گیرد بزن
و گر نه تو در خانه بنشین چو زن
ز بیگانگان چشم زن دور باد
چو بیرون شد از خانه در گور باد
بپوشانش از چشم بیگانه روی
و گر نشنود چه زن آنگه چه شوی
چو در روی بیگانه خندید زن
دگر مرد گو لاف مردی مزن
پس در این عصر، بر مردان صاحب غیرت لازم است که نهایت سعی را در محافظت اهل و حرم خود نمایند و ایشان را از بیرون رفتن از خانه ممانعت نمایند مگر شرعا واجب شده باشد، مانند سفر حج واجب، یا رفتن به خانه عالم خداترسی به جهت اخذ مسائل واجبه، هرگاه مردان خود متمکن از اخذ مسایل و رساندن به ایشان نباشند.
بلی اگر فرض شود که یقین حاصل شود به اینکه رفتن ایشان به یکی از مواضعی که شرعا راجح است، چون زیارت ائمه، یا مجمع تعزیه زنان یا امثال اینها که از مفاسد خالی است ضرر ندارد و همچنین مقتضای صفت غیرت آن است که زنان را منع کنند از شنیدن حکایات شهوت انگیز، و سخنان عشرت آمیز، و مصاحبت پیره زنانی که با مردان آمد و شد دارند.
بر پنبه آتش نشاید فروخت
که تا چشم بر همزنی خانه سوخت
و از این جهت در احادیث، زنان عرب را منع کرده اند از یاد گرفتن سوره یوسف، و شنیدن آن حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمودند که «سوره یوسف را به زنان خود تعلیم مکنید و بر ایشان مخوانید، که به فتنه می افتند و سوره نور را به ایشان یاد دهید، که مشتمل است بر مواعظ و نصایح» و فرمودند که «زنان را بر زین سوار مکنید» و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «زنان را در غرفه ها جای مدهید و خط نوشتن به ایشان نیاموزید و ایشان را پنبه رشتن یاد دهید و سوره نور تعلیم دهید» و بدان که مرد صاحب غیرت را سزاوار آن است که خود را در نظر زن با صلابت و مهابت بدارد، تا همیشه از او خائف باشد، و پیروی هوا و هوس خود را نکند و هیچ وقتی زن را بیکار نگذارد، بلکه پیوسته او را مشغول امری سازد از امور خانه، یا او را به کسبی بدارد زیرا که اگر بیکار باشد، شیطان او را به فکرهای باطل می اندازد، و میل بیرون رفتن و تفرج و خودآرایی و خودنمائی می کند، و به لهو و لعب و خنده و بازی رغبت می نماید، و کار او به فساد می انجامد و باید مرد صاحب غیرت جمیع ضروریات زن را از خوراک و پوشاک و سایر آنچه به آن احتیاج دارد مهیا سازد، تا مضطر به بعضی اعمال و افعال ناشایست نگردد.
و مخفی نماند که صفت غیرت اگر چه خوب، و در نظر شرع و عقل مستحسن و مرغوب است، اما باید که به حد افراط نرسد و آدمی را به نحوی نشود که بی سبب به اهل خود بدگمان، و بر ایشان تنگ بگیرد، و در صدد تجسس باطن ایشان برآید، زیرا که همچنان که در حدیث وارد شده است که «زن مانند استخوان کجی است، اگر بخواهی او را راست کنی می شکند» و از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «بعضی از انواع غیرت است که خدا و رسول آن را دشمن دارند و آن این است که مرد بی جهت بر اهل خود غیرت نماید» و بالجمله مبالغه در تفحص و تفتیش از احوال اهل و حرم خود نمودن نالایق، و با طریقه شریعت موافق نیست، زیرا که در این وقت مرد، از ظن بد خالی نخواهد بود، و آن شرعا مذموم است چنانچه مذکور خواهد شد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - غضب مفرط و مفاسد آن
بدان که غضب مفرط، از مهلکات عظیمه و آفات جسمیه است و بسا باشد که به امری مودی شود که باعث هلاک ابد و شقاوت سرمد گردد، چون قتل نفس، یا قطع عضو و از این جهت است که گفته اند: «غضب جنونی است که دفعی عارض می گردد» و بسا باشد که شدت غضب، موجب مرگ مفاجات گردد.
و بعضی از حکما گفته اند که «کشتی که به گرداب افتاده باشد و موجهای عظیم آن را فرو گرفته باشد و بادهای شدید آن را به هر طرف افکند به خلاص و نجات نزدیکتر است از کسی که شعله غضبش به التهاب آمده باشد».
و در اخبار و آثار، مذمت شدید در خصوص غضب وارد شده است حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «غضب ایمان را فاسد می گرداند چنانکه سرکه عسل را فاسد می کند» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «این غضب آتش پاره ای است از شیطان، که در باطن فرزند آدم است و چون کسی از شما غضبناک گردید چشمهای او سرخ می گردد و باد در رگهای او می افتد و شیطان داخل او می شود» و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «غضب، کلید هر بدی و شری است» و باز از آن حضرت مروی است که «غضب، دل مرد دانا را هلاک می کند» و نیز آن حضرت فرموده است که «کسی که قوه غضبیه خود را مالک نباشد عقل خود را نیز مالک نیست» و مخفی نماند که علاوه بر اینکه خود غضب از مهلکات عظیمه و از صفات خبیثه است، لوازم و آثاری چند نیز بر آن مترتب می شود که همه آنها مهلک و قبیح است، مانند: فحش و دشنام و اظهار بدی مسلمین و شماتت ایشان و سر ایشان را فاش کردن و پرده ایشان را دریدن و سخریه و استهزاء به ایشان کردن و غیر اینها از اموری که از عقلا صادر نمی گردد
و از جمله لوازم غضب آن است که البته بعد از تسکین «نایره آن، آدمی پشیمان و افسرده خاطر می گردد و غضبناک و غمناک و شکسته دل می شود و باعث دشمنی دوستان و شماتت دشمنان، و شادی ایشان و سخریه و استهزای اراذل و اوباش، و تألم دل و تغیر مزاج، و بیماری تن می گردد و عجب این است که بعضی چنان توهم می کنند که شدت غضب از مردانگی است، با وجود اینکه افعالی که از غضبناک سر می زند افعال اطفال و دیوانگان است نه کردار عقلا و مردان همچنان که مشاهده می شود کسی که شدت غضب بر او مستولی شد حرکات قبیحه و افعال ناشایسته، از دشنام و هرزه گوئی و سخنهای رکیک از او سر می زند و بسا باشد که دشنام به ماه و خورشید و ابر و باد و باران و درخت و جماد و حیوان می دهد و می رسد به جائی که کاسه و کوزه خود را می شکند و با حیوانات و جمادات به سخن درمی آید و چون دست او از همه جا کوتاه شود جامه خود را می درد و بر سر و صورت خود می زند و خود و پدر و مادر خود را دشنام می دهد و گاهی چون مستان و مدهوشان به هر طرف دویدن می گیرد و بسا باشد که بیهوش می شود و به زمین می افتد آری:
خشم و شهوت مرد را احول کند
ز استقامت روح را مبدل کند
و چگونه امثال این افعال نشانه مردی و شیردلی است و حال اینکه پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «شجاع، کسی است که در حالت غضب خود را تواند نگاه داشت».
و بعضی از حکما گفته اند که «کشتی که به گرداب افتاده باشد و موجهای عظیم آن را فرو گرفته باشد و بادهای شدید آن را به هر طرف افکند به خلاص و نجات نزدیکتر است از کسی که شعله غضبش به التهاب آمده باشد».
و در اخبار و آثار، مذمت شدید در خصوص غضب وارد شده است حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «غضب ایمان را فاسد می گرداند چنانکه سرکه عسل را فاسد می کند» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «این غضب آتش پاره ای است از شیطان، که در باطن فرزند آدم است و چون کسی از شما غضبناک گردید چشمهای او سرخ می گردد و باد در رگهای او می افتد و شیطان داخل او می شود» و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «غضب، کلید هر بدی و شری است» و باز از آن حضرت مروی است که «غضب، دل مرد دانا را هلاک می کند» و نیز آن حضرت فرموده است که «کسی که قوه غضبیه خود را مالک نباشد عقل خود را نیز مالک نیست» و مخفی نماند که علاوه بر اینکه خود غضب از مهلکات عظیمه و از صفات خبیثه است، لوازم و آثاری چند نیز بر آن مترتب می شود که همه آنها مهلک و قبیح است، مانند: فحش و دشنام و اظهار بدی مسلمین و شماتت ایشان و سر ایشان را فاش کردن و پرده ایشان را دریدن و سخریه و استهزاء به ایشان کردن و غیر اینها از اموری که از عقلا صادر نمی گردد
و از جمله لوازم غضب آن است که البته بعد از تسکین «نایره آن، آدمی پشیمان و افسرده خاطر می گردد و غضبناک و غمناک و شکسته دل می شود و باعث دشمنی دوستان و شماتت دشمنان، و شادی ایشان و سخریه و استهزای اراذل و اوباش، و تألم دل و تغیر مزاج، و بیماری تن می گردد و عجب این است که بعضی چنان توهم می کنند که شدت غضب از مردانگی است، با وجود اینکه افعالی که از غضبناک سر می زند افعال اطفال و دیوانگان است نه کردار عقلا و مردان همچنان که مشاهده می شود کسی که شدت غضب بر او مستولی شد حرکات قبیحه و افعال ناشایسته، از دشنام و هرزه گوئی و سخنهای رکیک از او سر می زند و بسا باشد که دشنام به ماه و خورشید و ابر و باد و باران و درخت و جماد و حیوان می دهد و می رسد به جائی که کاسه و کوزه خود را می شکند و با حیوانات و جمادات به سخن درمی آید و چون دست او از همه جا کوتاه شود جامه خود را می درد و بر سر و صورت خود می زند و خود و پدر و مادر خود را دشنام می دهد و گاهی چون مستان و مدهوشان به هر طرف دویدن می گیرد و بسا باشد که بیهوش می شود و به زمین می افتد آری:
خشم و شهوت مرد را احول کند
ز استقامت روح را مبدل کند
و چگونه امثال این افعال نشانه مردی و شیردلی است و حال اینکه پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «شجاع، کسی است که در حالت غضب خود را تواند نگاه داشت».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل دوم - مذمت خمود و فواید نکاح
و آن عبارت است از کوتاهی کردن در تحصیل نمودن قدر ضرورت از قوت، به جهت سد رمق، و سستی از قدر لازم در شهوت نکاح، به حدی که منجر به برطرف شدن قوت، و تضییع عیال، و قطع نسل شود و شکی نیست که آن در شرع مذموم و ناپسندیده است، زیرا که تحصیل شناخت پروردگار، و سعی در عبادت آفریدگار، و کسب فضائل و دفع رذائل، موقوف به قوت بدن و صحت تن است پس کوتاهی در رساندن غذائی به بدن، که قوت را محافظت نماید، آدمی را از تحصیل سعادات محروم سازد و همچنین اهمال قوه شهوت نکاح، آدمی را از فواید بسیار محروم می گرداند، زیرا که خداوند عالم این قوه را بر بنی آدم مسلط گردانید تا نسل باقی ماند، و وجود این سلسله دائمی باشد پس کسی که آن را مهمل گذارد و ترک نکاح کند ثمره این قوه را ضایع کرده و از فواید بقای نسل محروم شده است، که یکی از آنها: موافقت اراده خداست، که بقای نوع انسان باشد و بسیار شدن بندگان، و بسیار شدن کسانی که پیغمبر آخرالزمان به واسطه آنها مباهات و افتخار می کند و تبرک جستن به دعای خیر فرزند صالح بعد از مردن و وصول به شفاعت اطفال صغیری که پیش از پدر و مادر می میرند، و غیر اینها از فواید با وجود اینکه قطع کردن رشته ای که از آدم أبوالبشر متصل شده و آن را به دیگری نسپردن، خود قصوری است ظاهر و روشن و از برای نکاح و تزویج نیز فواید بسیاری است که کسی که آن را ترک می کند، آن فواید از او فوت می شود از جمله آنها محافظت خود از شر شیطان، و شکستن سورت شهوت، و فارغ شدن از تدبیر منزل، و نگاهبانی خانه، و امر طبخ و فرش و جاروب کردن، و اسباب زندگانی را آراستن، و ظروف و جامه شستن، و امثال اینها از آنچه آدمی را از تحصیل علم و عمل باز می دارد.
و از این جهت سید رسل صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «باید هر یک از شما فرا گیرد زبانی ذاکر، و دلی شاکر، و زنی پرسا، که اعانت کند او را بر امر آخرتش».
زن خوب فرمان بر پارسا
کند مرد درویش را پادشا
برو پنج نوبت بزن بر درت
چو یاری موافق بود در برت
همه روز گر غم خوری غم مدار
چو شب غمگسارت بود بر کنار
دلارام باشد زن نیکخواه
و لیکن زن بد خدایا پناه
سر اندر جهان به به آوارگی
و گر نه بنه دل به بیچارگی
به زندان قاضی گرفتار به
که درخانه بینی بر ابرو گره
سفرعید باشد بر آن کدخدا
که بانوی زشتش بود در سرای
در خرمی بر سرائی ببند
که بانگ زن از وی برآید بلند
و باز از جمله فواید تزویج و نکاح آن است که آدمی به سبب آن زحمت و رنج می کشد، و ریاضت بر خود قرار می دهد، در سعی کردن در حاجات اهل و عیال، و بذل جهد نمودن در تحصیل مال حلال، و اصلاح ایشان نمودن، و آداب دین را به ایشان آموختن، و تربیت اولاد کردن، و صبر بر اخلاق زنان و بدخوئی ایشان و هر یک از اینها فضیلتی است بی پایان، و ثوابی دارد بی کران.
و به این جهت سید عرب و عجم فرمود که «کسی که زحمت کشد در تحصیل نفقه عیال، مانند کسی است که در راه خدا جهاد کند» و فرمود که «هر که نماز او نیکو، و عیال او بسیار، و کم مال باشد، و غیبت مسلمین را نکند با من در بهشت خواهد بود، مثل این دو انگشت من که با یکدیگر» و فرمودند که «بعضی از گناهان هست که هیچ چیز کفاره آن نمی شود مگر زحمت در طلب معیشت» و فرمود که «هر که را سه دختر باشد و به ایشان نفقه دهد و احسان نماید تا آنها از تربیت پدر مستغنی شوند خدای تعالی بهشت را بر او واجب می کند» و شکی نیست در اینکه خمود از شهوت و ترک نکاح، باعث حرمان از همه این فواید می شود.
و بدان که همچنان که این فواید از برای نکاح هست، از برای آن آفات و بلیات بسیار نیز هست، مانند احتیاج به مال، و صعوبت تحصیل قوت حلال، به خصوص در امثال این زمان و کوتاهی در حقوق زنان، به خصوص با تعدد ایشان و صبر بر اخلاق آنها، و تحمل بدخوئی و آزارشان، و تفرقه خاطر به جهت تحصیل آنچه به آن احتیاج می شود، و امثال آنها
و غالب آن است که بدین جهت صاحبان عیال به دنیا فرو می روند و از یاد خدا غافل می شوند، و از کاری که برای آن خلق شده اند باز می مانند پس سزاوار به حال هر کسی آن است که مجتهد نفس خود باشد، و احوال خود را ملاحظه کند و فواید و مفاسدی که مذکور شد به نظر درآورد و ببیند که درحق او کدام طرف بهتر است و به آن رفتار کند اما چه سود تا آدمی مبتلا نشده است غایله آن را برنمی خورد و بعد از آنکه گرفتار شد چاره نمی تواند کرد.
و از این جهت سید رسل صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «باید هر یک از شما فرا گیرد زبانی ذاکر، و دلی شاکر، و زنی پرسا، که اعانت کند او را بر امر آخرتش».
زن خوب فرمان بر پارسا
کند مرد درویش را پادشا
برو پنج نوبت بزن بر درت
چو یاری موافق بود در برت
همه روز گر غم خوری غم مدار
چو شب غمگسارت بود بر کنار
دلارام باشد زن نیکخواه
و لیکن زن بد خدایا پناه
سر اندر جهان به به آوارگی
و گر نه بنه دل به بیچارگی
به زندان قاضی گرفتار به
که درخانه بینی بر ابرو گره
سفرعید باشد بر آن کدخدا
که بانوی زشتش بود در سرای
در خرمی بر سرائی ببند
که بانگ زن از وی برآید بلند
و باز از جمله فواید تزویج و نکاح آن است که آدمی به سبب آن زحمت و رنج می کشد، و ریاضت بر خود قرار می دهد، در سعی کردن در حاجات اهل و عیال، و بذل جهد نمودن در تحصیل مال حلال، و اصلاح ایشان نمودن، و آداب دین را به ایشان آموختن، و تربیت اولاد کردن، و صبر بر اخلاق زنان و بدخوئی ایشان و هر یک از اینها فضیلتی است بی پایان، و ثوابی دارد بی کران.
و به این جهت سید عرب و عجم فرمود که «کسی که زحمت کشد در تحصیل نفقه عیال، مانند کسی است که در راه خدا جهاد کند» و فرمود که «هر که نماز او نیکو، و عیال او بسیار، و کم مال باشد، و غیبت مسلمین را نکند با من در بهشت خواهد بود، مثل این دو انگشت من که با یکدیگر» و فرمودند که «بعضی از گناهان هست که هیچ چیز کفاره آن نمی شود مگر زحمت در طلب معیشت» و فرمود که «هر که را سه دختر باشد و به ایشان نفقه دهد و احسان نماید تا آنها از تربیت پدر مستغنی شوند خدای تعالی بهشت را بر او واجب می کند» و شکی نیست در اینکه خمود از شهوت و ترک نکاح، باعث حرمان از همه این فواید می شود.
و بدان که همچنان که این فواید از برای نکاح هست، از برای آن آفات و بلیات بسیار نیز هست، مانند احتیاج به مال، و صعوبت تحصیل قوت حلال، به خصوص در امثال این زمان و کوتاهی در حقوق زنان، به خصوص با تعدد ایشان و صبر بر اخلاق آنها، و تحمل بدخوئی و آزارشان، و تفرقه خاطر به جهت تحصیل آنچه به آن احتیاج می شود، و امثال آنها
و غالب آن است که بدین جهت صاحبان عیال به دنیا فرو می روند و از یاد خدا غافل می شوند، و از کاری که برای آن خلق شده اند باز می مانند پس سزاوار به حال هر کسی آن است که مجتهد نفس خود باشد، و احوال خود را ملاحظه کند و فواید و مفاسدی که مذکور شد به نظر درآورد و ببیند که درحق او کدام طرف بهتر است و به آن رفتار کند اما چه سود تا آدمی مبتلا نشده است غایله آن را برنمی خورد و بعد از آنکه گرفتار شد چاره نمی تواند کرد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - مذمت دنیا و بی ارزشی و بی اعتباری آن
بدان ای جان برادر دنیا دشمن خدا و بندگان خداست، أعم از دوستان و دشمنان او اما دشمنی او با خدا آن است که راه بندگان او را زد و ایشان را به زخارف خود فریفت و از این جهت خد از روزی که آن را آفریده نظر بر آن نیفکند و اما عداوت آن با دوستان خدا به این است که خود را هر لحظه به نوعی می آراید و در نظر ایشان جلوه می دهد و نعمتهای خود را بر ایشان عرضه می کند، تا صبر بر ایشان گردد و حلاوت ترک دنیا در کام ایشان تلخ و ناگوار شود و اما دشمنی او با دشمنان خدا به این است که دام خود را در راه ایشان افکنده به مکر و فریب ایشان را به دام می کشد و گردن آنها را به کمند خود درمی آورد و با ایشان نرد محبت و دوستی می بازد، تا دلهای آنها را به خود کشیده از خدعه خود ایشان را ایمن و دلشان را به خود مطمئن ساخته به یکبار دامن خود را از دست ایشان می رهاند و ایشان را در پشیمانی و ندامت و اندوه و حسرت می نشاند پس آن بخت برگشتگان به کناری می آیند هم سود و سرمایه درباخته، و خود را از سعادت ابدی محروم ساخته، آتش حسرت در کانون سینه هایشان افروخته، و دلهایشان به آتش بی برگی سوخته، در فراق عجوزه دنیای غدار ناله های زار از دلهای افکار برمی آورند و از مکر و فریب آن آه های آتشبار می کشند و «یستغیثون و لا یغاث» بل یقال لهم «اخسئوا و لا تکلمون» یعنی «فریاد از نهادشان می آید و فریاد رسی نمی یابند بلکه از هر طرف ندا به ایشان می رسد که دور شوید ای سگان و سخن مگوئید».
ای خداوندان طاق و طمطراق
صحبت دنیا نیارزد با فراق
اندک اندک خانمان آراستن
پس به یکبار از سرش برخاستن
«اولئک الذین اشتروا الحیوه الدنیا بالآخره فلا یخفف عنهم العذاب و لا هم ینصرون» یعنی «ایشان اند کسانی که متاع حیات چند روزه دنیا را به نعیم آخرت خریده اند و به عذاب ابدی گرفتار شده اند، نه عذاب ایشان تخفیف داده می شود و نه کسی اعانت و یاری ایشان را می کند» پس هان، ها تا فریب دنیا را نخوری و به ریسمان آن به چاه فرو نروی که دشمن خدا و بندگان اوست و خانه ای است عاریت و بی وفا و سرائی است بی قدر و بی بقا.
حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «اگر دنیا را در نزد خدا به قدر پر پشه ای قدر بود کافر را از آن شربت آبی ندادی» و فرمود که «هر که صبح کند و بیشتر در شغل دنیا فکر داشته باشد او را هیچ گونه راهی در نزد خدا نیست و خدا دل او را به چهار خصلت گرفتار می سازد هم و غمی که هرگز از او جدا نشود و گرفتاریی که هرگز از آن فارغ نگردد و احتیاجی که هرگز به بی نیازی نرسد و آرزوهایی که هرگز آخر نداشته باشد».
آری گرفتاران دنیا را دیده ای که آرزوی ایشان به جائی بایستد؟ با وقتی احتیاج ایشان تمام شود؟ یا روزی گرفتاریی از برای ایشان نباشد؟ تهی دستان بینوا را اگر یک غم است گرفتاران دام دنیا را هر لحظه صد غم کم است اگر فقرا را یک احتیاج در پیش است، اغنیا را هر دم صد حاجت بیش است.
آخری نیست تمنای سر و سامان را
سر و سامان به از این بی سر و سامانی نیست
و نیز آن حضرت فرمود که «عجب و هزار عجب از آن کسی که خانه باقی پایدار را ترک می کند و از برای خانه فانی عمل می کند» و در بعضی احادیث قدسیه رسیده است که ای فرزند آدم! آنچه هست از مال، مال من است و از مال تو چیزی عاید تو نخواهد شد مگر آنچه تصدق کردی و پیش فرستادی یا خوردی و برطرف کردی یا پوشیدی و کهنه نمودی»
روزی سید عالم بر مزبله ای گذشت نزدیک مقبره ای بود ایستاد و فریاد کشید که بیائید و دنیای خود را ببینید و نظر کنید به این کفنهای کهنه و استخوانهای پوسیده و به فکر کار خود بیفتید».
عارفی روزی به راهی می گذشت
واله و مدهوش چون می خوارگان
دید گورستان و مبرز روبرو
بانگ برزد گفت که ای نظارگان
نعمت دنیا و نعمت خواره بین
اینش نعمت، اینش نعمت خوارگان
و نیز از آن حضرت مروی است که «دنیا خانه کسی است که دیگر خانه ای ندارد و مال کسی است هیچ مالی از برای او نیست و آن را جمع می کند کسی که عقل ندارد و به جهت آن دشمنی می کند کسی که دانائی ندارد و بر آن حسد می برد کسی که بصیرت ندارد و از برای آن سعی می کند کسی که یقین از برای او نیست» و فرمود که «خدای تعالی از روزی که دنیا را آفریده به آن نظر نکرده در روز قیامت دنیا خواهد گفت: خدایا مرا نصیب پست ترین دوستان خود کن خطاب خواهد رسید که ساکت شو هیچ تو را من از برای ایشان نپسندیده ام چگونه امروز خواهم پسندید» و فرمود که «در روز قیامت طایفه ای را بیاورید که اعمال حسنه ایشان مانند کوههای تهامه باشد، پس امر الهی رسد که ایشان را به جهنم افکنید بعضی عرض کردند: یا رسول الله آیا ایشان از اهل نماز خواهند بود؟ فرمود: بلی، کسانی خواهند بود که نماز می گزاردند و روزه می گرفتند و پاره ای از شبها بیدار می بودند، ولیکن هرگاه چیزی از دنیا پیدا می شد بر آن می جستند» و مروی است که «روزی حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم از خانه برآمد و اصحاب را مخاطب نموده و فرمود: آیا در میان شما کسی هست که بخواهد خدا کوری او را زایل کند و او را بینا گرداند؟ آگاه باشید که هر کس به دنیا مایل باشد و أمل او در دنیا طولانی باشد خدا دل او را کور کند و به هر قدر که میل او به دنیا بیشتر می شود کوری دل او بیشتر می شود و کسی که دوری از دنیا کند و از علایق آن اجتناب نماید و امید خود را کوتاه کند خدا عطا کند به او علم را بدون آنکه دیگری او را تعلیم کند و هدایت را بدون آنکه دیگری او را راهنمائی کند» و به اصحاب خود فرمود که «من بر شما از فقر نمی ترسم، بلکه بر شما ازغنا و مال داشتن می ترسم و خوف دارم که دنیا به شما رو آورد و وسعت به هم رسانید، همچنان که رو آورد به کسانی که قبل از شما بودند به آن رغبت کنید، همچنان که ایشان نیز به ان رغبت نمودند، پس هلاک شدند و شما نیز هلاک شوید» روزی فرمود که «زود باشد که بعد از من قومی بیایند که بخورند پاکیزه ترین طعامها و الوان آنها را و بگیرند زیباترین زنان و الوان آنان را و بپوشند بهترین جامه ها و الوان آنها را و سوار شوند راهوارترین اسبان و الوان آنها را و ایشان را شکمهائی باشد که از کم سیر نشوند و نفوسی باشد که به بسیار قانع نگردند و صبح و شام مشغول امر دنیا باشند و آن را بپرستند و متابعت هوای خود کنند پس فرمانی است لازم و خطابی است متحتم از محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله و سلم به هر که آن زمان را دریابد، از فرزندان فرزندان شما اینکه بر آن اشخاص سلام نکنند و مریضان ایشان را عیادت ننمایند و مشایعت جنازه های ایشان را نکنند احترام پیران آنها را نگاه ندارند پس هر که مخالفت کند و اینها را به جا آورد اعانت کرده است بر خراب کردن دین اسلام» و فرمود که «مرا با دنیا چه کار است، مثل من و دنیا، مثل سواره ای است که در روز گرمی به زیر درختی رسد و ساعتی در سایه آن بخوابد و آن را بگذارد و برود» و از کلام عیسی بن مریم علیه السلام است که «وای از برای صاحب دنیا چگونه خواهد مرد و آن را خواهد گذاشت و چگونه آن را عزیز نگاه می دارد و به آن وثوق و اعتماد می کند و مطمئن می شود و عاقبت دنیا او را مخذول و منکوب می سازد و از او جدا می شود وای، وای بر کسانی که به دنیا فریفته شدند، نمی بینند که چگونه به گردن ایشان می افکند آنچه را که کراهت دارند، که مرگ باشد و آنچه را که دوست دارند از ایشان مفارقت می کند و وعده هائی که خدا داده می آید وای بر کسی که داخل صبح می شود و دنیا فکر او باشد و گناهان عمل او باشد، چگونه فردای قیامت به گناه خود رسوا خواهد شد؟» روزی حضرت عیسی علیه السلام پرستوکی را دید که از جهت خود خانه می سازد، گفت: این حیوان را خانه هست و مرا خانه نیست حواریین عرض کردند: اگر شما را میل به خانه است ما نیز از جهت شما خانه ای بسازیم؟ حضرت ایشان را به کنار دریا آورد و گفت: در میان این دریا به جهت من خانه بسازید عرض کردند که این چگونه می شود؟ گفت: مگر نمی دانید که دنیا مثل دریاست» آری چگونه دریائی که هر روز کشتی حیات چندین هزار نن در آن شکسته می گردد و نشانی از تخته برکناری پیدا نمی شود.
در این لجه کشتی فرو شد هزار
که پیدا نشد تخته ای برکنار
از جانب پروردگار منان وحی به موسی بن عمران علیه السلام شد که «ای موسی! تو را با خانه ای که مأوای ظالمین است چه کار؟ این خانه، خانه تو نیست، دل خود را از آن فارغ کن و هوش خود را از آن بردار، که بد خانه ای است، مگر از برای کسی که در آن عملی کند ای موسی! من در کمین ظالم نشسته ام تا حق مظلوم را از او باز ستانم ای موسی دل را به محبت دنیا مبند که هیچ گناه کبیره ای بدتر از آن به نزد من نخواهی آورد» «روزی حضرت موسی علیه السلام به مردی گذشت که از خوف خدا می گریست، چون برگشت باز او را گریان دید، مناجات کرد که بار خدایا! این بنده تو از خوف تو گریان است حق تعالی به او خطاب کرد که ای پسر عمران! اگر آن قدر گریه کند که آب دماغ او با اشک چشمش مخلوط شود و بیرون آید، و دستهای خود را آن قدر در درگاه بلند کند که از بدن او ساقط شوند او را نخواهم آمرزید، جهت آنکه او دنیا را دوست دارد».
«شخصی به سرور اولیا عرض کرد که وصف دنیا را بفرما فرمود: چه وصف کنم از خانه ای که اگر کسی در آن صحیح و تندرست باشد ایمن نیست و اگر بیمار باشد پشیمانی است محتاجان در آن محزون، و اغنیا مبتلا و مفتون، حلالش در پی حساب و حرامش در پی عقاب، مانند ماری است که ظاهر آن نرم و باطنش زهر است» در بعضی از مواعظ آن حضرت است که «دست از دنیا بردار که دوستی دنیا آدمی را کور و لال و کر می کند و آدمی را ذلیل و بی مقدار می سازد پس عمر خود را دریاب و گذشته را تدارک کن و بیش از این فردا و پس فردا مگو، که کسانی که پیش از تو هلاک شدند به این نحو به هلاکت رسیدند، عمر خود را به آرزو گذرانیدند و هر روز تأخیر افکندند تا ناگاه بی خبر، امر خدا در رسید و هنگام رحیل آمد و ایشان بر بستر غفلت خوابیده و پس ایشان را از کاخها و ایوانها به ظلمتکده گور درآوردند و در استخلاص بر روی ایشان بستند و اهل و اولادشان پا از ایشان کشیدند و به قسمت کردن اموالشان پرداختند».
که را دیدی از خسروان عجم
ز عهد فریدون و ضحاک و جم
که در تخت و ملکش نیامد زوال
نماند بجز ملک ایزد تعال
که را سیم و زر ماند و گنج مال
پس از وی به چندی شود پایمال
دریغا که بگذشت عمر عزیز
بخواهد گذشت این دم چند نیز
نشستی بجای دگر کس بسی
نشیند به جای تو دیگر کسی
قافله سالار خیل زاهدان امیرالمومنان و امام متقیان علیه السلام می فرماید که «هان زندگانی چند روزه دنیا شما را فریب ندهد، که دنیا خانه ای است پر از رنج بلا و محنت و عنا، و پیرایه ای است ناپایدار، و عجوزه ای است مکار، حالاتش متزلزل و منقلب، و ساکنانش مشوش و مضطرب» آری:
آنچه دیدی برقرار خود نماند
و آنچه بینی هم نماند برقرار
هر طرف غارتگری دست به غارت برآورده و جان ومال اهل دنیا را به نهب و غارت برده.
در پس این پرده زنگارگون
غارتیانند ز غایت برون
عیشش ناگوار و راحتش ناپایدار، سکنه اش هدف تیر حوادث و بلا، و اهلش به صد هزار بلا مبتلا ای بندگان خدا بدانید که شما نیز در منزلی هستید که پیش از شما کسانی در آنجا بوده اند که عمر ایشان درازتر، و هیبت ایشان بیشتر، و دیارشان آبادتر، و آوازه شان بلندتر، شب با صد هزار آرزو و امل با یکدیگر نشستند، و با هم عهد شادی و خرمی بستند و چون شب سرآمد و داخل روز شدند با زبانهای خاموش و لال، و دهانهای از خاک مالامال، بدنهایشان پوسیده، و منازلشان خالی مانده، و نام و نشانشان از صفحه روزگار برافتاده.
نه پیداست از خیمه ها جز نشان
نه باقی است از خیمگی غیر نام
قصرهای زرنگارشان به تنگنای قبر مبدل گشته و فرشهای زرتارشان به خاک گور بدل شده به محله ای منزلشان دادند که اهل آن به خود مشغول، و از یکدیگر متوحش و دورند آه محله ای که اهل آن همه همسایگان و لیکن آمد و شد با یکدیگر ندارند خانه های ایشان به هم پیوسته و همدیگر را نمی بینند و همشهریهائی هستند که همدیگر را نمی شناسند و همسایگانی هستند که با هم انس ندارند عمارتها پرداخته و به آن گذر نمی کنند خانه ها ساخته و از آن یاد نمی آورند و در خانه های قبر سر بر سنگی نهاده و با کوه حسرت خوابیده.
آری: چگونه با یکدیگر آمد و شد نمایند و حال آنکه سنگ بلا اجزای وجودشان را خورده و سنگلاخ عنا استخوانشان را در هم شکسته خاک قبر، بدنهای ایشان را خورده روزگار دفتر زندگانیشان را در هم نوردیده و عیش و عشرتشان به ناکامی و گرفتاری بدل گشته دست روزگار بر خاکشان نشانده و دوستانشان خاک ماتم بر سر فشانده سفری کرده اند که در آن امید بازگشتن نیست و ورطه ای غرق شده اند که از آن تمنای خلاصی نیست.
هیهات «کلا انها کلمه هو قائلها» یعنی «از برگشتن بجز نامی بر زبانشان نخواهد گذشت» «و من ورائهم برزخ الی یوم یبعثون» یعنی «و در فقایشان برزخی است که در آنجا گرفتار خواهند بود تا روز قیامت» پس فرمودند که «خود را چنان تصور کنید که به روزگار ایشان نشسته اید و از ساغری که ایشان خورده اند کشیده اید ایام حیاتتان سر آمد، و پیک اجل از در درآمد، در خوابگاه گور تنها خوابیده، و آن منزل هولناک را دیده، و چگونه خواهد بود حال شما چون آن روز را معاینه ببینید و هنگام برآمدن از قبر را مشاهده نمائید؟ مردگان را ببینید از قبر سر برآورده و رازها از پرده به درافتاده و شما را به موقف حضور پادشاه جلیل می برند و در آن وقت، دلها را می بینی که گویا از خوف از سینه ها پریده، و پرده های مردمان را بینی دریده، عیوب ایشان ظاهر گشته، و هر کسی به جزای عمل خود گرفتار شده و وصیت می کنم شما را که دست بردارید از دنیائی که او خواهی نخواهی از شما دست برخواهد داشت و بدنهای شما را کهنه و پوسیده خواهد کرد» و آنچه را که آن حضرت فرمودند چیزی است مشاهد و محسوس هر که چشم داشته باشد، چه جای آنکه عقل داشته باشد، می بیند که هر کس چه از شاه و گدا، و چه از نیک و بد و ذلیل و عزیز و غنی و بی چیز، اگر چند روزی در دنیا زیست و به قدر قوه اساسی چند هنوز هیچ یک را به نحوی که خواهش اوست سرانجام ننموده در میان می گذارد و وداع باز پسین می نماید و دیگران در میان آن می افتد و همه را پراکنده می سازند.
خواجه به حرف امل
بود که بردش اجل
تا که دگر سرکند
باقی این داستان
پس وای بر دلی که به کرشمه لذات فانیش از جا رود و خاک بر سر عقلی که به فسون کودک فریبش، فریفته گردد و حیف از نقد عمری که در بازار طلبش تلف سازند و دریغ از قوت جوانی که در کشیدن بار زحمتش دربازند.
الحذر غافلان زین وحشت آباد الحذر
الفرار ای عاقلان زین دیو مردم الفرار
ای عجب دلتان نه بگرفت و نشد جانتان ملول
زین هواهای عفن وین آب های ناگوار
عرصه ای نادلگشا و بقعه ای نا دلپسند
خانه ای ناسودمند و تربت ناسازگار
مرگ در وی حاکم و آفات در وی پادشاه
ظلم در وی قهرمان و فتنه در وی پیشکار
حضرت سیدالساجدین علیه السلام می فرماید که «بدانید که دنیا پشت کرده است و می رود و آخرت رو کرده است و می آید، و هر یک را اهلی است پس سعی کنید که از اهل آخرت باشید نه دنیا و دل از دنیا بردارید و آگاه باشید که کسانی که دل از دنیا برداشته و اهل زهد در دنیا هستند بساط خود را زمین قرار داده اند و فرش خود را خاک و از دنیا منقطع گشته اند و هر که از دنیا دست برداشت همه مصیبت های دنیا نزد او سهل و آسان می گردد و بدانید که خدا را بندگانی است که گویا می بینند اهل بهشت را در بهشت، و اهل دوزخ را در دوزخ همه کس را شر ایشان مأمون، و دلهایشان محزون، بارشان در دنیا سبک، و کارشان با دنیا اندک، دو سه روزی زحمت را بر خود پسندیده و در سرای جاوید به راحت ابدی رسیده، چون شب درآید در خدمت پروردگار بر قدمهای خود ایستاده، و از دیده جوی آب به رخسار خود گشاده، از پروردگار خلاصی خود را از آتش جهنم می طلبند و چون روز درآید با مردمان به حلم و دانائی و نیکی و پرهیزکاری رفتار می کنند از خوف و عبادات، چون چوب تراشیده شده، هر که اینجا ایشان را بیند چنان پندارد که بیمار و ضعیف و مریضند، و با ایشان مرضی نیست یا چنان گمان نماید که عقل ایشان پریشان شده و پریشانی ایشان از فکر کار عظیمی است که در پیش دارند» حضرت امام محمد باقر علیه السلام به جابر انصاری فرمودند که «ای جابر! چیست دنیا و چه می تواند بود؟ آیا دنیا چیز دیگری است به غیر از غذائی که بخوری، یا جامه ای که بپوشی، یا زنی که شهوت خود را با آن بنشانی؟
ای جابر! اهل ایمان دل به دنیا نمی بندند ای جابر! آخرت خانه بقا و قرار، و دنیا منزل فنا و زوال است و لیکن اهل دنیا را غفلت فراگرفته و از یاد عقبی ایشان را بیرون برده است».
و حضرت صادق علیه السلام فرمود که «دنیا مانند آب دریاست، هر چه تشنه از آن می نوشد تشنگی او زیاد می شود تا او را بکشد» و فرمود که «چون خدا موسی و هارون علیه السلام را امر کرد که به دعوت فرعون روند، وحی به ایشان فرستاد که اگر خواهم چنان زینت دنیا را به شما می دهم که چون فرعون شما را ببیند عجز و بیچارگی خود را بشناسد و لیکن من دنیا را از شما باز می گیرم و دنیا را به شما تنگ می گیرم، با همه دوستان خود چنین می کنم و نعیم دنیا را از ایشان دور می کنم همچنان که شبان مهربان، گوسفندان خود را از جاهای خطرناک و گیاههای زهرناک دور می کند و این نه پستی ایشان است در نزد من، بلکه به جهت آن است که کامل کنند نصیب خود را از کرامت من» لقمان پسر خود را نصیحت می کرد و به او می گفت: «ای فرزند! دنیا را به آخرت بفروش تا هر دو را سود نمائی و آخرت را به دنیا مفروش تا هر دو را زیان نمائی ای فرزند پیش از تو مردمان از برای اولاد خود اموال بی شمار جمع کردند، نه مال از برای ایشان باقی ماند نه اولادشان ای فرزند به درستی که تو بنده ای هستی مزدور، ترا کاری فرموده و مزدی به تو وعده داده اند کار خود را بکن و مزد خود را بستان و در دنیا چون گوسفندان مباش که به سبزه زاری افتد و از آن بخورد تا فربه شود و فربهی آن سبب کشتن آن گردد دنیا را چون پلی بدان که بر سر نهری است، هر که از آن بگذرد دیگر هرگز به آن عبور نمی کند پس در آنجا نایست و به تعمیر آن مشغول مشو که تو را امر به آن نفرموده اند».
چو باید رخت در منزل نهادن
نباید بر سر پل ایستادن
ای فرزند! بدان که فردا چون تو را بر موقف حضور پروردگار بدارند از چهار چیز از تو محاسبه جویند: یکی جوانی، که آن را در چه صرف کردی و از عمر تو، که آن را بر چه باد دادی و از مال تو، که آن را از کجا آوردی و آن را چه کردی پس مهیا شو و جواب آن را آماده کن و غم دنیا را مخور که لایق غم خوردن نیست».
غم دین خور که دنیا غم نیرزد
عروس یک شبه ماتم نیرزد
چه خوش گفته است یکی از بزرگان که «هیچ چیز از دنیا روزی به دست تو نمی آید مگر آنکه پیش از تو صاحبی داشته باشد و بعد از تو نیز صاحبی خواهد داشت و چیزی به تو نمی رسد مگر چاشت و شامی که بخوری، پس خود را برای یک خوردن به هلاکت میفکن و در دنیا مانند کسی باش که روزه باشد و به آخرت افطار کند، زیرا شبهه ای نیست که زمین همان زمین است که پیش از تو دیگران بر آن رفتند و اساس همان اساس است که گذشتگان در آن تصرف کردند اگر مملکت داری، بسی پادشاهان که آن را گذاشتند و اگر ده و مزرعه داری، چه اشخاص که در آن تخم کاشتند».
ملک سلیمان مطلب کان بجاست
ملک همانست سلیمان کجاست
حجله همانست که عذراش بست
بزم همانست که وامق نشست
حجله و بزمی است که تنها شده
وامقش افتاده و عذرا شده
خاک همان خصم قوی گردن است
باد همان دشمن مرد افکن است
صحبت دنیا چه تمنا کند
با که وفا کرده که با ما کند
بعضی از حکماء گفته اند که «دنیا بود و من نبودم و خواهد بود و من نخواهم بود پس چگونه دل به آن بندم و چه لذت از آن توقع دارم و حال آنکه عیش آن ناگوار، و روشنائی آن تیره و تار است صافی آن بی «درد» نیست و سری در آن بی درد نمی باشد اهل آن همیشه در خوف و بیم، که آیا کدام روز نعمت از دستم در رود؟ و یا کدام وقت حادثه مرا فرو گیرد؟ چه وقت روزم سرآید و مرگم درآید؟ کدام چیز است در دنیا که آدمی به آن شاد می گردد که همراهش اندوهی نیست؟».
اگر عیش است صد بیمار با اوست
و گر برگ گلی صد خار با اوست
هان، هان دنیا دکان شیطان است از دکان او چیزی برنداری که به طلب تو می آید و تو را می گیرد و آنچه برداشته ای پس می ستاند گفته اند: اگر دنیا طلا بودی و آخرت سفال، عاقل سفال را چون باقی است بر این طلا که فانی است اختیار کردی و حال آنکه دنیا سفال فانی و آخرت طلای باقی است اگر سفال نبودی خدا به دشمنان خود ندادی.
به یکی از پیغمبران وحی شد که «از دشمنی با مردم حذر کن، که این باعث آن می شود که از چشم من می افتی پس ناز و نعمت دنیا را بر تو می ریزم» مروی است که «چون خاتم انبیاء صلی الله علیه و آله و سلم مبعوث شد لشکر ابلیس بر دور او جمع شده گفتند: خدا پیغمبری فرستاده و امتی از برای او قرار داده گفت امت او دنیا را دوست خواهد داشت؟ گفتند آری گفت باک نیست، که اگر دیگر کسی بت پرستی نکند روز و شب ایشان را بر کار وا می دارم تا مال را به غیر از حق بگیرند و در مصرف باطل صرف کنند و به حقش مصرف نرسانند دیگر همه بدیها از عقب آن می آید» و از این جهت است که گفته اند: «عقلا سه طایفه اند: یکی آنکه دست از دنیا بردارد پیش از آنکه دنیا دست از او بردارد و یکی آنکه قبر خود را تعمیر کند پیش از آنکه به آنجا برود و یکی آنکه خدا را از خود راضی کند پیش از آنکه او را ملاقات کند» یکی از امراء از شخصی که عمر او به دویست سال رسیده بود پرسید که دنیا را چگونه دیدی؟ گفت: چند سالی به بلا و شدت، و چند سالی به آسانی و سهولت اینها از کم هم در روند یکی به دنیا می آید و یکی از دنیا می رود اگر اول نمی آمد مردم تمام می شدند و اگر دوم نمی مرد جا بر مردم تنگ می شد پس امیر گفت: از من چیزی خواهش کن گفت: عمر گذشته مرا به من باز ده و اجل آینده مرا از من دور کن گفت: قدرت ندارم گفت: پس مرا هم با تو کاری نیست» .
یکی از بزرگان گفته است که «بهشت خانه ای است آباد، و آبادتر از آن، دل کسی است که خواهد آن را آباد کند و دنیا خانه ای است خراب، و خراب تر از آن، دل کسی است که خواهد آن را آباد کند» آری:
جهان پست ماتم سرائی در او
نشسته دو سه ماتمی رو به رو
جگر پاره ای چند بر خوان او
جگر خواره ای چند مهمان او
و اخبار و آثاری که در مذمت دنیا و محبت آن، و بی وفائی و کمی منزلت آن، و در ذم اهلش و هلاکت ایشان وارد شده بی حد و حصر است و در کلمات ائمه معصومین، بخصوص سید و سرور زاهدین، امیرالمومنین علیه السلام این قدر رسیده که تأمل در آنها دل را از دنیا سیر، و آدمی را از زینت آن دلگیر می کند و هر که ملاحظه فقرات مواعظ و خطبه های آن بزرگوار را که در نهج البلاغه و غیر آن مذکور است بکند پستی مرتبه دنیا و ردائت و ذلت آن را می فهمد، و حمق اهل دنیا و سفاهت ایشان را برمی خورد.
و یحتمل شنیده باشی که «حضرت روح الامین از نوح نبی الله علیه السلام «که به روایت صدوق دو هزار و پانصد سال عمر داشت» پرسید که ای دراز عمرترین پیغمبران! دنیا را چگونه یافتی؟ گفت آن را مانند خانه ای یافتم که دو در داشته باشد از یک درآمدم و از در دیگر بیرون رفتم» و گویا به گوشت رسیده باشد که «حضرت روح الله علیه السلام به دهی گذشت که همه اهل آن هلاک شده و در کوچه های و راهها افتاده بودند و همه ایشان را محبت دنیای دنیه هلاک کرده بود» و از بسیاری آفات دنیا و حقارت آن، آن است که خدا آن را برای هیچ یک از دوستانش نپسندید و ایشان را به اجتناب از آن امر فرمود و ایشان هم دل از آن برداشتند و به قدر ضرورت اخذ، و باقی را پیش فرستادند و از جامه، بجز ساتر عورتی نپوشیدند و از غذا به غیر از سد رمقی نخوردند دنیا را منزل گذرگاه دیدند پس از آن به غیر از توشه نخواستند دنیای خود را خراب و ویران، و آخرت را معمور و آبادان ساختند که: «صبروا قلیلا و نعموا طویلا» یعنی «زمانی اندک بر زحمت صبر کردند و به جاوید راحت و نعمت رسیدند».
پس تو نیز ای جان برادر به ایشان اقتدا کن و دل را از این دنیای فانی بردار، و بدان که دنیا را بقائی نمی باشد و این عجوزه خونخواره را وفائی نیست بسی عاشقان خود را کشته و بسی دلهای طالبان خود را به خون آغشته.
آبستنی که این همه فرزند زاد و کشت
دیگر که چشم دارد از او مهر مادری
شاهان عرب و عجم را ببین که از خیل حشم و خدم با خود چه به گور بردند و خسروان ترک و دیلم را نگر ک بجز لقمه نانی از دنیا چه خوردند شاه و گدا از لوح مزار سنگ بر سینه زمان خفته، و صالح و طالح در حجله قبر خود را نهفته، هیچ گل زمینی نیست که یوسف جیبینی در چاه نیفتاده، و هیچ راهی نیست که سلیمان جاهی در آن رو به خاک فنا ننهاده، هیچ صبحی نیست که پسری را در مرگ پدری گریبان چاک نه، و هیچ شامی نمی باشد که پدری در عزای پسر، غمناک نباشد سپهسالاران را نگر که تنها در دست شحنه اجل گرفتار، و گردن فرازان را ببین که سرها در پیش و به کار خودر در کارند وزیران را بین که دفتر وزارتشان بر باد رفته، امیران را نگر که بی سپه و لشکر در وحشت آبادگور خفته، عالمان را بین که پا برمنبر تابوت نهاده بر دوش می کشند، عابدان را نگر که در محراب لحد سر بر خشت خام می نهند کدام پادشاهی بر سریر دولت نشست و آخرالامر طعمه گرگ اجل نشد؟ و کدام شهنشاهی را بر تخت عزت متمکن ساخت که دست مرگ به خاک مذلتش نکشید؟ صد قرن بیش است که «ذو القرنین» در زندان لحد محبوس، و دارای جهاندار، از دارائی خود مأیوس است.
دستان رستم دستان، مقید به زنجیر قضا و قدر، افسر افراسیاب را نگر با خاک راه یکسان و برابر، کاسه سر «کاوس» از سنگ حوادث شکسته، و کتف و بازوی شاپور ذو الاکتاف را به ریسمان اجل محکم بسته، بهرام گور گرفتار زندان گور، و قامت قباد از قبای زندگانی عور، اشکانیان در ماتم حیات، اشک ریز، و ساسانیان در دست سایس قهر الهی در رستخیز
عباسیان را در مصیبت زندگی لباس سیاه در بر، و آل سامان را خاک بی سامانی بر سر، محمود غزنوی را دود از دودمان برآمد، و طغرل سلجوقی را طغرای سلطنت سر آمد، از ملک ملکشاه نشانی نه، و از خنجر سنجر بجز نامی نیست چنگیز خون ریزدر چنگ پلنگ اجل گرفتار، و تیمور مغرور طعمه مور و مار، فاخته در خرابه قصر هلاکو به کوکو گفتن مشغول، و قاآن و غازان از منصب والای سلطنت معزول، و اورنگ اورنک بی زیب و رنگ مانده، و همایون همایون فال. آستین بر تخت و تاج افشانده
کجا آن گوشه دنیاش خواندند
گهی پرویز و گه کسراش خواندند
چو در راه رحیل آمد روا رو
چه پرویز و چه کسری و چه خسرو
کجا جمشید و افریدون و ضحاک
همه در خاک رفتند داد ازین خاک
سریر افتاده سر بی تاج گشته
درو گوهر همه تاراج گشته
خزنیه در گشاده گنج برده
سپه رفته سپهسالار مرده
که آید روزی آنجا کوس و پیلش
که برنامد شبی بانک رحیلش
جگرها بین که پرخوناب و خاکست
ندانم این چه دریای هلاک است
هر آن ذره که آرد تند بادی
فریدونی بود یا کیقبادی
کفی گل در همه روی زمین نیست
که در وی خون چندین آدمی نیست
ولایت بین که ما را کوچ گاهست
ولایت نیست این زندان و چاه است
ای خداوندان طاق و طمطراق
صحبت دنیا نیارزد با فراق
اندک اندک خانمان آراستن
پس به یکبار از سرش برخاستن
«اولئک الذین اشتروا الحیوه الدنیا بالآخره فلا یخفف عنهم العذاب و لا هم ینصرون» یعنی «ایشان اند کسانی که متاع حیات چند روزه دنیا را به نعیم آخرت خریده اند و به عذاب ابدی گرفتار شده اند، نه عذاب ایشان تخفیف داده می شود و نه کسی اعانت و یاری ایشان را می کند» پس هان، ها تا فریب دنیا را نخوری و به ریسمان آن به چاه فرو نروی که دشمن خدا و بندگان اوست و خانه ای است عاریت و بی وفا و سرائی است بی قدر و بی بقا.
حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «اگر دنیا را در نزد خدا به قدر پر پشه ای قدر بود کافر را از آن شربت آبی ندادی» و فرمود که «هر که صبح کند و بیشتر در شغل دنیا فکر داشته باشد او را هیچ گونه راهی در نزد خدا نیست و خدا دل او را به چهار خصلت گرفتار می سازد هم و غمی که هرگز از او جدا نشود و گرفتاریی که هرگز از آن فارغ نگردد و احتیاجی که هرگز به بی نیازی نرسد و آرزوهایی که هرگز آخر نداشته باشد».
آری گرفتاران دنیا را دیده ای که آرزوی ایشان به جائی بایستد؟ با وقتی احتیاج ایشان تمام شود؟ یا روزی گرفتاریی از برای ایشان نباشد؟ تهی دستان بینوا را اگر یک غم است گرفتاران دام دنیا را هر لحظه صد غم کم است اگر فقرا را یک احتیاج در پیش است، اغنیا را هر دم صد حاجت بیش است.
آخری نیست تمنای سر و سامان را
سر و سامان به از این بی سر و سامانی نیست
و نیز آن حضرت فرمود که «عجب و هزار عجب از آن کسی که خانه باقی پایدار را ترک می کند و از برای خانه فانی عمل می کند» و در بعضی احادیث قدسیه رسیده است که ای فرزند آدم! آنچه هست از مال، مال من است و از مال تو چیزی عاید تو نخواهد شد مگر آنچه تصدق کردی و پیش فرستادی یا خوردی و برطرف کردی یا پوشیدی و کهنه نمودی»
روزی سید عالم بر مزبله ای گذشت نزدیک مقبره ای بود ایستاد و فریاد کشید که بیائید و دنیای خود را ببینید و نظر کنید به این کفنهای کهنه و استخوانهای پوسیده و به فکر کار خود بیفتید».
عارفی روزی به راهی می گذشت
واله و مدهوش چون می خوارگان
دید گورستان و مبرز روبرو
بانگ برزد گفت که ای نظارگان
نعمت دنیا و نعمت خواره بین
اینش نعمت، اینش نعمت خوارگان
و نیز از آن حضرت مروی است که «دنیا خانه کسی است که دیگر خانه ای ندارد و مال کسی است هیچ مالی از برای او نیست و آن را جمع می کند کسی که عقل ندارد و به جهت آن دشمنی می کند کسی که دانائی ندارد و بر آن حسد می برد کسی که بصیرت ندارد و از برای آن سعی می کند کسی که یقین از برای او نیست» و فرمود که «خدای تعالی از روزی که دنیا را آفریده به آن نظر نکرده در روز قیامت دنیا خواهد گفت: خدایا مرا نصیب پست ترین دوستان خود کن خطاب خواهد رسید که ساکت شو هیچ تو را من از برای ایشان نپسندیده ام چگونه امروز خواهم پسندید» و فرمود که «در روز قیامت طایفه ای را بیاورید که اعمال حسنه ایشان مانند کوههای تهامه باشد، پس امر الهی رسد که ایشان را به جهنم افکنید بعضی عرض کردند: یا رسول الله آیا ایشان از اهل نماز خواهند بود؟ فرمود: بلی، کسانی خواهند بود که نماز می گزاردند و روزه می گرفتند و پاره ای از شبها بیدار می بودند، ولیکن هرگاه چیزی از دنیا پیدا می شد بر آن می جستند» و مروی است که «روزی حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم از خانه برآمد و اصحاب را مخاطب نموده و فرمود: آیا در میان شما کسی هست که بخواهد خدا کوری او را زایل کند و او را بینا گرداند؟ آگاه باشید که هر کس به دنیا مایل باشد و أمل او در دنیا طولانی باشد خدا دل او را کور کند و به هر قدر که میل او به دنیا بیشتر می شود کوری دل او بیشتر می شود و کسی که دوری از دنیا کند و از علایق آن اجتناب نماید و امید خود را کوتاه کند خدا عطا کند به او علم را بدون آنکه دیگری او را تعلیم کند و هدایت را بدون آنکه دیگری او را راهنمائی کند» و به اصحاب خود فرمود که «من بر شما از فقر نمی ترسم، بلکه بر شما ازغنا و مال داشتن می ترسم و خوف دارم که دنیا به شما رو آورد و وسعت به هم رسانید، همچنان که رو آورد به کسانی که قبل از شما بودند به آن رغبت کنید، همچنان که ایشان نیز به ان رغبت نمودند، پس هلاک شدند و شما نیز هلاک شوید» روزی فرمود که «زود باشد که بعد از من قومی بیایند که بخورند پاکیزه ترین طعامها و الوان آنها را و بگیرند زیباترین زنان و الوان آنان را و بپوشند بهترین جامه ها و الوان آنها را و سوار شوند راهوارترین اسبان و الوان آنها را و ایشان را شکمهائی باشد که از کم سیر نشوند و نفوسی باشد که به بسیار قانع نگردند و صبح و شام مشغول امر دنیا باشند و آن را بپرستند و متابعت هوای خود کنند پس فرمانی است لازم و خطابی است متحتم از محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله و سلم به هر که آن زمان را دریابد، از فرزندان فرزندان شما اینکه بر آن اشخاص سلام نکنند و مریضان ایشان را عیادت ننمایند و مشایعت جنازه های ایشان را نکنند احترام پیران آنها را نگاه ندارند پس هر که مخالفت کند و اینها را به جا آورد اعانت کرده است بر خراب کردن دین اسلام» و فرمود که «مرا با دنیا چه کار است، مثل من و دنیا، مثل سواره ای است که در روز گرمی به زیر درختی رسد و ساعتی در سایه آن بخوابد و آن را بگذارد و برود» و از کلام عیسی بن مریم علیه السلام است که «وای از برای صاحب دنیا چگونه خواهد مرد و آن را خواهد گذاشت و چگونه آن را عزیز نگاه می دارد و به آن وثوق و اعتماد می کند و مطمئن می شود و عاقبت دنیا او را مخذول و منکوب می سازد و از او جدا می شود وای، وای بر کسانی که به دنیا فریفته شدند، نمی بینند که چگونه به گردن ایشان می افکند آنچه را که کراهت دارند، که مرگ باشد و آنچه را که دوست دارند از ایشان مفارقت می کند و وعده هائی که خدا داده می آید وای بر کسی که داخل صبح می شود و دنیا فکر او باشد و گناهان عمل او باشد، چگونه فردای قیامت به گناه خود رسوا خواهد شد؟» روزی حضرت عیسی علیه السلام پرستوکی را دید که از جهت خود خانه می سازد، گفت: این حیوان را خانه هست و مرا خانه نیست حواریین عرض کردند: اگر شما را میل به خانه است ما نیز از جهت شما خانه ای بسازیم؟ حضرت ایشان را به کنار دریا آورد و گفت: در میان این دریا به جهت من خانه بسازید عرض کردند که این چگونه می شود؟ گفت: مگر نمی دانید که دنیا مثل دریاست» آری چگونه دریائی که هر روز کشتی حیات چندین هزار نن در آن شکسته می گردد و نشانی از تخته برکناری پیدا نمی شود.
در این لجه کشتی فرو شد هزار
که پیدا نشد تخته ای برکنار
از جانب پروردگار منان وحی به موسی بن عمران علیه السلام شد که «ای موسی! تو را با خانه ای که مأوای ظالمین است چه کار؟ این خانه، خانه تو نیست، دل خود را از آن فارغ کن و هوش خود را از آن بردار، که بد خانه ای است، مگر از برای کسی که در آن عملی کند ای موسی! من در کمین ظالم نشسته ام تا حق مظلوم را از او باز ستانم ای موسی دل را به محبت دنیا مبند که هیچ گناه کبیره ای بدتر از آن به نزد من نخواهی آورد» «روزی حضرت موسی علیه السلام به مردی گذشت که از خوف خدا می گریست، چون برگشت باز او را گریان دید، مناجات کرد که بار خدایا! این بنده تو از خوف تو گریان است حق تعالی به او خطاب کرد که ای پسر عمران! اگر آن قدر گریه کند که آب دماغ او با اشک چشمش مخلوط شود و بیرون آید، و دستهای خود را آن قدر در درگاه بلند کند که از بدن او ساقط شوند او را نخواهم آمرزید، جهت آنکه او دنیا را دوست دارد».
«شخصی به سرور اولیا عرض کرد که وصف دنیا را بفرما فرمود: چه وصف کنم از خانه ای که اگر کسی در آن صحیح و تندرست باشد ایمن نیست و اگر بیمار باشد پشیمانی است محتاجان در آن محزون، و اغنیا مبتلا و مفتون، حلالش در پی حساب و حرامش در پی عقاب، مانند ماری است که ظاهر آن نرم و باطنش زهر است» در بعضی از مواعظ آن حضرت است که «دست از دنیا بردار که دوستی دنیا آدمی را کور و لال و کر می کند و آدمی را ذلیل و بی مقدار می سازد پس عمر خود را دریاب و گذشته را تدارک کن و بیش از این فردا و پس فردا مگو، که کسانی که پیش از تو هلاک شدند به این نحو به هلاکت رسیدند، عمر خود را به آرزو گذرانیدند و هر روز تأخیر افکندند تا ناگاه بی خبر، امر خدا در رسید و هنگام رحیل آمد و ایشان بر بستر غفلت خوابیده و پس ایشان را از کاخها و ایوانها به ظلمتکده گور درآوردند و در استخلاص بر روی ایشان بستند و اهل و اولادشان پا از ایشان کشیدند و به قسمت کردن اموالشان پرداختند».
که را دیدی از خسروان عجم
ز عهد فریدون و ضحاک و جم
که در تخت و ملکش نیامد زوال
نماند بجز ملک ایزد تعال
که را سیم و زر ماند و گنج مال
پس از وی به چندی شود پایمال
دریغا که بگذشت عمر عزیز
بخواهد گذشت این دم چند نیز
نشستی بجای دگر کس بسی
نشیند به جای تو دیگر کسی
قافله سالار خیل زاهدان امیرالمومنان و امام متقیان علیه السلام می فرماید که «هان زندگانی چند روزه دنیا شما را فریب ندهد، که دنیا خانه ای است پر از رنج بلا و محنت و عنا، و پیرایه ای است ناپایدار، و عجوزه ای است مکار، حالاتش متزلزل و منقلب، و ساکنانش مشوش و مضطرب» آری:
آنچه دیدی برقرار خود نماند
و آنچه بینی هم نماند برقرار
هر طرف غارتگری دست به غارت برآورده و جان ومال اهل دنیا را به نهب و غارت برده.
در پس این پرده زنگارگون
غارتیانند ز غایت برون
عیشش ناگوار و راحتش ناپایدار، سکنه اش هدف تیر حوادث و بلا، و اهلش به صد هزار بلا مبتلا ای بندگان خدا بدانید که شما نیز در منزلی هستید که پیش از شما کسانی در آنجا بوده اند که عمر ایشان درازتر، و هیبت ایشان بیشتر، و دیارشان آبادتر، و آوازه شان بلندتر، شب با صد هزار آرزو و امل با یکدیگر نشستند، و با هم عهد شادی و خرمی بستند و چون شب سرآمد و داخل روز شدند با زبانهای خاموش و لال، و دهانهای از خاک مالامال، بدنهایشان پوسیده، و منازلشان خالی مانده، و نام و نشانشان از صفحه روزگار برافتاده.
نه پیداست از خیمه ها جز نشان
نه باقی است از خیمگی غیر نام
قصرهای زرنگارشان به تنگنای قبر مبدل گشته و فرشهای زرتارشان به خاک گور بدل شده به محله ای منزلشان دادند که اهل آن به خود مشغول، و از یکدیگر متوحش و دورند آه محله ای که اهل آن همه همسایگان و لیکن آمد و شد با یکدیگر ندارند خانه های ایشان به هم پیوسته و همدیگر را نمی بینند و همشهریهائی هستند که همدیگر را نمی شناسند و همسایگانی هستند که با هم انس ندارند عمارتها پرداخته و به آن گذر نمی کنند خانه ها ساخته و از آن یاد نمی آورند و در خانه های قبر سر بر سنگی نهاده و با کوه حسرت خوابیده.
آری: چگونه با یکدیگر آمد و شد نمایند و حال آنکه سنگ بلا اجزای وجودشان را خورده و سنگلاخ عنا استخوانشان را در هم شکسته خاک قبر، بدنهای ایشان را خورده روزگار دفتر زندگانیشان را در هم نوردیده و عیش و عشرتشان به ناکامی و گرفتاری بدل گشته دست روزگار بر خاکشان نشانده و دوستانشان خاک ماتم بر سر فشانده سفری کرده اند که در آن امید بازگشتن نیست و ورطه ای غرق شده اند که از آن تمنای خلاصی نیست.
هیهات «کلا انها کلمه هو قائلها» یعنی «از برگشتن بجز نامی بر زبانشان نخواهد گذشت» «و من ورائهم برزخ الی یوم یبعثون» یعنی «و در فقایشان برزخی است که در آنجا گرفتار خواهند بود تا روز قیامت» پس فرمودند که «خود را چنان تصور کنید که به روزگار ایشان نشسته اید و از ساغری که ایشان خورده اند کشیده اید ایام حیاتتان سر آمد، و پیک اجل از در درآمد، در خوابگاه گور تنها خوابیده، و آن منزل هولناک را دیده، و چگونه خواهد بود حال شما چون آن روز را معاینه ببینید و هنگام برآمدن از قبر را مشاهده نمائید؟ مردگان را ببینید از قبر سر برآورده و رازها از پرده به درافتاده و شما را به موقف حضور پادشاه جلیل می برند و در آن وقت، دلها را می بینی که گویا از خوف از سینه ها پریده، و پرده های مردمان را بینی دریده، عیوب ایشان ظاهر گشته، و هر کسی به جزای عمل خود گرفتار شده و وصیت می کنم شما را که دست بردارید از دنیائی که او خواهی نخواهی از شما دست برخواهد داشت و بدنهای شما را کهنه و پوسیده خواهد کرد» و آنچه را که آن حضرت فرمودند چیزی است مشاهد و محسوس هر که چشم داشته باشد، چه جای آنکه عقل داشته باشد، می بیند که هر کس چه از شاه و گدا، و چه از نیک و بد و ذلیل و عزیز و غنی و بی چیز، اگر چند روزی در دنیا زیست و به قدر قوه اساسی چند هنوز هیچ یک را به نحوی که خواهش اوست سرانجام ننموده در میان می گذارد و وداع باز پسین می نماید و دیگران در میان آن می افتد و همه را پراکنده می سازند.
خواجه به حرف امل
بود که بردش اجل
تا که دگر سرکند
باقی این داستان
پس وای بر دلی که به کرشمه لذات فانیش از جا رود و خاک بر سر عقلی که به فسون کودک فریبش، فریفته گردد و حیف از نقد عمری که در بازار طلبش تلف سازند و دریغ از قوت جوانی که در کشیدن بار زحمتش دربازند.
الحذر غافلان زین وحشت آباد الحذر
الفرار ای عاقلان زین دیو مردم الفرار
ای عجب دلتان نه بگرفت و نشد جانتان ملول
زین هواهای عفن وین آب های ناگوار
عرصه ای نادلگشا و بقعه ای نا دلپسند
خانه ای ناسودمند و تربت ناسازگار
مرگ در وی حاکم و آفات در وی پادشاه
ظلم در وی قهرمان و فتنه در وی پیشکار
حضرت سیدالساجدین علیه السلام می فرماید که «بدانید که دنیا پشت کرده است و می رود و آخرت رو کرده است و می آید، و هر یک را اهلی است پس سعی کنید که از اهل آخرت باشید نه دنیا و دل از دنیا بردارید و آگاه باشید که کسانی که دل از دنیا برداشته و اهل زهد در دنیا هستند بساط خود را زمین قرار داده اند و فرش خود را خاک و از دنیا منقطع گشته اند و هر که از دنیا دست برداشت همه مصیبت های دنیا نزد او سهل و آسان می گردد و بدانید که خدا را بندگانی است که گویا می بینند اهل بهشت را در بهشت، و اهل دوزخ را در دوزخ همه کس را شر ایشان مأمون، و دلهایشان محزون، بارشان در دنیا سبک، و کارشان با دنیا اندک، دو سه روزی زحمت را بر خود پسندیده و در سرای جاوید به راحت ابدی رسیده، چون شب درآید در خدمت پروردگار بر قدمهای خود ایستاده، و از دیده جوی آب به رخسار خود گشاده، از پروردگار خلاصی خود را از آتش جهنم می طلبند و چون روز درآید با مردمان به حلم و دانائی و نیکی و پرهیزکاری رفتار می کنند از خوف و عبادات، چون چوب تراشیده شده، هر که اینجا ایشان را بیند چنان پندارد که بیمار و ضعیف و مریضند، و با ایشان مرضی نیست یا چنان گمان نماید که عقل ایشان پریشان شده و پریشانی ایشان از فکر کار عظیمی است که در پیش دارند» حضرت امام محمد باقر علیه السلام به جابر انصاری فرمودند که «ای جابر! چیست دنیا و چه می تواند بود؟ آیا دنیا چیز دیگری است به غیر از غذائی که بخوری، یا جامه ای که بپوشی، یا زنی که شهوت خود را با آن بنشانی؟
ای جابر! اهل ایمان دل به دنیا نمی بندند ای جابر! آخرت خانه بقا و قرار، و دنیا منزل فنا و زوال است و لیکن اهل دنیا را غفلت فراگرفته و از یاد عقبی ایشان را بیرون برده است».
و حضرت صادق علیه السلام فرمود که «دنیا مانند آب دریاست، هر چه تشنه از آن می نوشد تشنگی او زیاد می شود تا او را بکشد» و فرمود که «چون خدا موسی و هارون علیه السلام را امر کرد که به دعوت فرعون روند، وحی به ایشان فرستاد که اگر خواهم چنان زینت دنیا را به شما می دهم که چون فرعون شما را ببیند عجز و بیچارگی خود را بشناسد و لیکن من دنیا را از شما باز می گیرم و دنیا را به شما تنگ می گیرم، با همه دوستان خود چنین می کنم و نعیم دنیا را از ایشان دور می کنم همچنان که شبان مهربان، گوسفندان خود را از جاهای خطرناک و گیاههای زهرناک دور می کند و این نه پستی ایشان است در نزد من، بلکه به جهت آن است که کامل کنند نصیب خود را از کرامت من» لقمان پسر خود را نصیحت می کرد و به او می گفت: «ای فرزند! دنیا را به آخرت بفروش تا هر دو را سود نمائی و آخرت را به دنیا مفروش تا هر دو را زیان نمائی ای فرزند پیش از تو مردمان از برای اولاد خود اموال بی شمار جمع کردند، نه مال از برای ایشان باقی ماند نه اولادشان ای فرزند به درستی که تو بنده ای هستی مزدور، ترا کاری فرموده و مزدی به تو وعده داده اند کار خود را بکن و مزد خود را بستان و در دنیا چون گوسفندان مباش که به سبزه زاری افتد و از آن بخورد تا فربه شود و فربهی آن سبب کشتن آن گردد دنیا را چون پلی بدان که بر سر نهری است، هر که از آن بگذرد دیگر هرگز به آن عبور نمی کند پس در آنجا نایست و به تعمیر آن مشغول مشو که تو را امر به آن نفرموده اند».
چو باید رخت در منزل نهادن
نباید بر سر پل ایستادن
ای فرزند! بدان که فردا چون تو را بر موقف حضور پروردگار بدارند از چهار چیز از تو محاسبه جویند: یکی جوانی، که آن را در چه صرف کردی و از عمر تو، که آن را بر چه باد دادی و از مال تو، که آن را از کجا آوردی و آن را چه کردی پس مهیا شو و جواب آن را آماده کن و غم دنیا را مخور که لایق غم خوردن نیست».
غم دین خور که دنیا غم نیرزد
عروس یک شبه ماتم نیرزد
چه خوش گفته است یکی از بزرگان که «هیچ چیز از دنیا روزی به دست تو نمی آید مگر آنکه پیش از تو صاحبی داشته باشد و بعد از تو نیز صاحبی خواهد داشت و چیزی به تو نمی رسد مگر چاشت و شامی که بخوری، پس خود را برای یک خوردن به هلاکت میفکن و در دنیا مانند کسی باش که روزه باشد و به آخرت افطار کند، زیرا شبهه ای نیست که زمین همان زمین است که پیش از تو دیگران بر آن رفتند و اساس همان اساس است که گذشتگان در آن تصرف کردند اگر مملکت داری، بسی پادشاهان که آن را گذاشتند و اگر ده و مزرعه داری، چه اشخاص که در آن تخم کاشتند».
ملک سلیمان مطلب کان بجاست
ملک همانست سلیمان کجاست
حجله همانست که عذراش بست
بزم همانست که وامق نشست
حجله و بزمی است که تنها شده
وامقش افتاده و عذرا شده
خاک همان خصم قوی گردن است
باد همان دشمن مرد افکن است
صحبت دنیا چه تمنا کند
با که وفا کرده که با ما کند
بعضی از حکماء گفته اند که «دنیا بود و من نبودم و خواهد بود و من نخواهم بود پس چگونه دل به آن بندم و چه لذت از آن توقع دارم و حال آنکه عیش آن ناگوار، و روشنائی آن تیره و تار است صافی آن بی «درد» نیست و سری در آن بی درد نمی باشد اهل آن همیشه در خوف و بیم، که آیا کدام روز نعمت از دستم در رود؟ و یا کدام وقت حادثه مرا فرو گیرد؟ چه وقت روزم سرآید و مرگم درآید؟ کدام چیز است در دنیا که آدمی به آن شاد می گردد که همراهش اندوهی نیست؟».
اگر عیش است صد بیمار با اوست
و گر برگ گلی صد خار با اوست
هان، هان دنیا دکان شیطان است از دکان او چیزی برنداری که به طلب تو می آید و تو را می گیرد و آنچه برداشته ای پس می ستاند گفته اند: اگر دنیا طلا بودی و آخرت سفال، عاقل سفال را چون باقی است بر این طلا که فانی است اختیار کردی و حال آنکه دنیا سفال فانی و آخرت طلای باقی است اگر سفال نبودی خدا به دشمنان خود ندادی.
به یکی از پیغمبران وحی شد که «از دشمنی با مردم حذر کن، که این باعث آن می شود که از چشم من می افتی پس ناز و نعمت دنیا را بر تو می ریزم» مروی است که «چون خاتم انبیاء صلی الله علیه و آله و سلم مبعوث شد لشکر ابلیس بر دور او جمع شده گفتند: خدا پیغمبری فرستاده و امتی از برای او قرار داده گفت امت او دنیا را دوست خواهد داشت؟ گفتند آری گفت باک نیست، که اگر دیگر کسی بت پرستی نکند روز و شب ایشان را بر کار وا می دارم تا مال را به غیر از حق بگیرند و در مصرف باطل صرف کنند و به حقش مصرف نرسانند دیگر همه بدیها از عقب آن می آید» و از این جهت است که گفته اند: «عقلا سه طایفه اند: یکی آنکه دست از دنیا بردارد پیش از آنکه دنیا دست از او بردارد و یکی آنکه قبر خود را تعمیر کند پیش از آنکه به آنجا برود و یکی آنکه خدا را از خود راضی کند پیش از آنکه او را ملاقات کند» یکی از امراء از شخصی که عمر او به دویست سال رسیده بود پرسید که دنیا را چگونه دیدی؟ گفت: چند سالی به بلا و شدت، و چند سالی به آسانی و سهولت اینها از کم هم در روند یکی به دنیا می آید و یکی از دنیا می رود اگر اول نمی آمد مردم تمام می شدند و اگر دوم نمی مرد جا بر مردم تنگ می شد پس امیر گفت: از من چیزی خواهش کن گفت: عمر گذشته مرا به من باز ده و اجل آینده مرا از من دور کن گفت: قدرت ندارم گفت: پس مرا هم با تو کاری نیست» .
یکی از بزرگان گفته است که «بهشت خانه ای است آباد، و آبادتر از آن، دل کسی است که خواهد آن را آباد کند و دنیا خانه ای است خراب، و خراب تر از آن، دل کسی است که خواهد آن را آباد کند» آری:
جهان پست ماتم سرائی در او
نشسته دو سه ماتمی رو به رو
جگر پاره ای چند بر خوان او
جگر خواره ای چند مهمان او
و اخبار و آثاری که در مذمت دنیا و محبت آن، و بی وفائی و کمی منزلت آن، و در ذم اهلش و هلاکت ایشان وارد شده بی حد و حصر است و در کلمات ائمه معصومین، بخصوص سید و سرور زاهدین، امیرالمومنین علیه السلام این قدر رسیده که تأمل در آنها دل را از دنیا سیر، و آدمی را از زینت آن دلگیر می کند و هر که ملاحظه فقرات مواعظ و خطبه های آن بزرگوار را که در نهج البلاغه و غیر آن مذکور است بکند پستی مرتبه دنیا و ردائت و ذلت آن را می فهمد، و حمق اهل دنیا و سفاهت ایشان را برمی خورد.
و یحتمل شنیده باشی که «حضرت روح الامین از نوح نبی الله علیه السلام «که به روایت صدوق دو هزار و پانصد سال عمر داشت» پرسید که ای دراز عمرترین پیغمبران! دنیا را چگونه یافتی؟ گفت آن را مانند خانه ای یافتم که دو در داشته باشد از یک درآمدم و از در دیگر بیرون رفتم» و گویا به گوشت رسیده باشد که «حضرت روح الله علیه السلام به دهی گذشت که همه اهل آن هلاک شده و در کوچه های و راهها افتاده بودند و همه ایشان را محبت دنیای دنیه هلاک کرده بود» و از بسیاری آفات دنیا و حقارت آن، آن است که خدا آن را برای هیچ یک از دوستانش نپسندید و ایشان را به اجتناب از آن امر فرمود و ایشان هم دل از آن برداشتند و به قدر ضرورت اخذ، و باقی را پیش فرستادند و از جامه، بجز ساتر عورتی نپوشیدند و از غذا به غیر از سد رمقی نخوردند دنیا را منزل گذرگاه دیدند پس از آن به غیر از توشه نخواستند دنیای خود را خراب و ویران، و آخرت را معمور و آبادان ساختند که: «صبروا قلیلا و نعموا طویلا» یعنی «زمانی اندک بر زحمت صبر کردند و به جاوید راحت و نعمت رسیدند».
پس تو نیز ای جان برادر به ایشان اقتدا کن و دل را از این دنیای فانی بردار، و بدان که دنیا را بقائی نمی باشد و این عجوزه خونخواره را وفائی نیست بسی عاشقان خود را کشته و بسی دلهای طالبان خود را به خون آغشته.
آبستنی که این همه فرزند زاد و کشت
دیگر که چشم دارد از او مهر مادری
شاهان عرب و عجم را ببین که از خیل حشم و خدم با خود چه به گور بردند و خسروان ترک و دیلم را نگر ک بجز لقمه نانی از دنیا چه خوردند شاه و گدا از لوح مزار سنگ بر سینه زمان خفته، و صالح و طالح در حجله قبر خود را نهفته، هیچ گل زمینی نیست که یوسف جیبینی در چاه نیفتاده، و هیچ راهی نیست که سلیمان جاهی در آن رو به خاک فنا ننهاده، هیچ صبحی نیست که پسری را در مرگ پدری گریبان چاک نه، و هیچ شامی نمی باشد که پدری در عزای پسر، غمناک نباشد سپهسالاران را نگر که تنها در دست شحنه اجل گرفتار، و گردن فرازان را ببین که سرها در پیش و به کار خودر در کارند وزیران را بین که دفتر وزارتشان بر باد رفته، امیران را نگر که بی سپه و لشکر در وحشت آبادگور خفته، عالمان را بین که پا برمنبر تابوت نهاده بر دوش می کشند، عابدان را نگر که در محراب لحد سر بر خشت خام می نهند کدام پادشاهی بر سریر دولت نشست و آخرالامر طعمه گرگ اجل نشد؟ و کدام شهنشاهی را بر تخت عزت متمکن ساخت که دست مرگ به خاک مذلتش نکشید؟ صد قرن بیش است که «ذو القرنین» در زندان لحد محبوس، و دارای جهاندار، از دارائی خود مأیوس است.
دستان رستم دستان، مقید به زنجیر قضا و قدر، افسر افراسیاب را نگر با خاک راه یکسان و برابر، کاسه سر «کاوس» از سنگ حوادث شکسته، و کتف و بازوی شاپور ذو الاکتاف را به ریسمان اجل محکم بسته، بهرام گور گرفتار زندان گور، و قامت قباد از قبای زندگانی عور، اشکانیان در ماتم حیات، اشک ریز، و ساسانیان در دست سایس قهر الهی در رستخیز
عباسیان را در مصیبت زندگی لباس سیاه در بر، و آل سامان را خاک بی سامانی بر سر، محمود غزنوی را دود از دودمان برآمد، و طغرل سلجوقی را طغرای سلطنت سر آمد، از ملک ملکشاه نشانی نه، و از خنجر سنجر بجز نامی نیست چنگیز خون ریزدر چنگ پلنگ اجل گرفتار، و تیمور مغرور طعمه مور و مار، فاخته در خرابه قصر هلاکو به کوکو گفتن مشغول، و قاآن و غازان از منصب والای سلطنت معزول، و اورنگ اورنک بی زیب و رنگ مانده، و همایون همایون فال. آستین بر تخت و تاج افشانده
کجا آن گوشه دنیاش خواندند
گهی پرویز و گه کسراش خواندند
چو در راه رحیل آمد روا رو
چه پرویز و چه کسری و چه خسرو
کجا جمشید و افریدون و ضحاک
همه در خاک رفتند داد ازین خاک
سریر افتاده سر بی تاج گشته
درو گوهر همه تاراج گشته
خزنیه در گشاده گنج برده
سپه رفته سپهسالار مرده
که آید روزی آنجا کوس و پیلش
که برنامد شبی بانک رحیلش
جگرها بین که پرخوناب و خاکست
ندانم این چه دریای هلاک است
هر آن ذره که آرد تند بادی
فریدونی بود یا کیقبادی
کفی گل در همه روی زمین نیست
که در وی خون چندین آدمی نیست
ولایت بین که ما را کوچ گاهست
ولایت نیست این زندان و چاه است
ملا احمد نراقی : باب چهارم
زهد از دیدگاه آیات و روایات
و مخفی نماند که صفت زهد، یکی از منازل راه دین، و بالاترین مقامات سالکین است پروردگار عالم جل شانه در کتاب کریم خود می فرماید: «و لا تمدن عینیک الی ما متعنا به ازواجا منهم زهره الحیوه الدنیا لنفتنهم فیه» خلاصه معنی آنکه «چشم مدار به سوی آنچه ما داده ایم، از زینتهای زندگانی دنیا به بعضی از اصناف مردم تا امتحان نمائیم ایشان را و آزمایش کنیم» و دیگر می فرماید: «و من کان یرید حرث الدنیا نوته منها و ما له فی الاخره من نصیب» یعنی «هر که حاصل دنیا را بخواهد ما به او می دهیم، و دیگر در خانه آخرت نصیبی از برای او نیست» و از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «هر که داخل صبح شود و فکر او کار دنیا، و همت او مقصور بر دنیا باشد، خدا بر او کار را مضطرب و متفرق می سازد و شغل او را پراکنده می کند و فقر او احتیاج او را در مقابل او می دارد و از دنیا زیادتر از آنچه از برای او مقدر شده است به او نمی رساند و هر که داخل صبح شود و فکر و همت اوامر آخرت باشد، خدا امر او را جمع می سازد و شغل او را از برای او محافظت می کند و دل او را غنی و بی نیاز می گرداند و دنیا را ذلیل و خوار به نزد او می آورد» و فرمود که «هر بنده را دیدید که خدا به او خاموشی و زهد در دنیا عطا فرموده است به او تقرب جوئید که به او القای حکمت و دانائی از مبادی فیاضه می شود» و نیز فرمود که «هر که خواهد خدا علمی به او دهد بی آنکه درس بخواند، و هدایت کند بی آنکه راهنمائی با او باشد، پس در دنیا زهد کند و از دنیا قطع علاقه نماید» و نیز از آن حضرت مروی است که فرمود: «دل از دنیا بردار تا خدا تو را دوست دارد و دل از آنچه در دست مردم است بردار، تا تو را دوست دارند» و نیز از آن حضرت مروی است که «زود باشد که بعد از من طایفه ای بیایند که پادشاهی از برای ایشان مستقر نباشد مگر به قتل و تجبر و غنی از برای ایشان حاصل نگردد مگر به بخل و دلتنگی و محبت به یکدیگر هم نرسانند مگر به متابعت هوا و هوس آگاه باشید که هر که آن زمان را دریابد و به فقر صبر کند و حال آنکه قدرت بر فراهم آوردن مال داشته باشد، و بر دشمنی مردم با او صبر کند با وجود آنکه قدرت بر محبت ایشان داشته باشد، و بر ذلت و خواری صبر نماید با وجود آنکه قدرت بر محبت ایشان داشته باشد، و بر ذلت و خواری صبر نماید با وجود اینکه بر اخذ کردن عزت قادر باشد، و این همه را به جهت خدا کرده باشد خدای تعالی ثواب پنجاه صدیق به او کرامت فرماید» و فرمود که «هرگاه نور داخل دل شود سینه گشاده و وسیع می گردد عرض کردند که نشانی از برای این هست؟ فرمود: بلی، پهلو تهی کردن از سرای غرور، و رو آوردن به خانه بهجت و سرور، و مستعد مرگ شدن پیش از رسیدن آن» روزی فرمود که «از خدا شرم کنید همچنان که باید عرض کردند که ما شرم می کنیم از خدا فرمود: پس چرا می سازید چیزی را که در آن مسکن نمی کنید؟ یعنی زاید بر سکنای شما است و چرا جمع می کنید چیزی را که نمی خورید» جماعتی بر آن حضرت وارد شدند و عرض کردند که «ما از اهل ایمانیم حضرت فرمود علامت ایمان شما چیست؟ عرض نمودند که چون بلائی به ما رو داد صبر می کنیم و چون نعمتی به ما رسید شکر می نمائیم و راضی هستیم به قضای الهی و دشمنان خود را به مصیبتی که به ایشان رسد شماتت نمی کنیم حضرت فرمود: هرگاه چنین هستید پس جمع مکنید چیزی را که نمی خورید و بنا نکنید آنچه را که در آن ساکن نمی شوید و بر چیزی که عاقبت باید گذاشت و رفت دل مبندید و رشک و حسد بر یکدیگر مبرید» مروی است که «روزی بعضی از زنان آن حضرت از بسیاری گرسنگی که از آن حضرت مشاهده نمود به گریه آمد و عرض کرد: یا رسول الله آیا از خدا نمی طلبی که تو را طعامی فرستد؟ فرمود به آن خدائی که جان من در قبضه قدرت اوست که اگر از خدای خود مسئلت کنم که کوههای دنیا را طلا کرده و هر جا که روم با من روانه کند، هر آینه می کند و لیکن من اختیار کردم گرسنگی دنیا را بر سیری آن و فقر دنیا را بر غنای آن و حزن و اندوه آن را بر فرح و شادمانی آن به درستی که دنیا سزاوار محمد و آل محمد علیه السلام نیست و خدا از برای پیغمبران أولوالعزم راضی نشد مگر صبر بر ناخوشیهای دنیا، و کناره کردن از لذات آن پس از برای من راضی نشد مگر اینکه تکلیف کرد مرا به آنچه بر ایشان تکلیف کرده و گفت: «فاصبر کما صبر أولوا العزم من الرسل» یعنی «صبر کن همچنان که اولوا العزم از پیغمبران صبر کردند» به خدا قسم که چاره ای بجز اطاعت او ندارم و به خدا قسم که صبر می کنم به قدر توانائی و طاقت خود همچنان که ایشان صبر کردند» و فرمود که «پیغمبران پیش از من بودند که بعضی از ایشان به فقر مبتلا شدند، به نحوی که بجز عبائی نیافتند و بعضی مبتلا به شپش شدند، و این را دوست تر داشتند از اینکه خدا دنیا را به ایشان عطا نماید» و فرمود که «ایمان بنده کامل نیست تا آنکه گمنامی را دوست تر از شناسائی و شهرت داشته باشد و کم چیزی را دوست تر از بسیاری مال داشتن داشته باشد» و از آن حضرت مروی است که «پروردگار به من فرمود که اگر خواهی سنگهای مکه را از برای تو طلا کنم؟ عرض کردم: خداوندا می خواهم که یک روز گرسنه باشم و یک روز سیر، تا در روز گرسنگی تو را بخوانم و تضرع کنم و در روز سیری حمد و سپاس و را به جا آورم» و مروی است که «آن حضرت روزی با جبرئیل از مکه بیرون آمد، به کوه صفا بالا رفتند، آن حضرت به جبرئیل علیه السلام فرمود که به خدائی که مرا به حق مبعوث کرده است که در این شام از برای آل محمد نه کف گندم برشته ای است نه قدری آرد جو هنوز سخن آن حضرت تمام نشده بود که ناگاه از آسمان صدا و زلزله عظیمی ظاهر شد، به نحوی که حضرت ترسیدند فرمود که مگر قیامت برپا شد؟ جبرئیل عرض کرد که یا رسول الله این صدای شهپر اسرافیل است که بر تو نازل می شود پس اسرافیل آمد و عرض کرد که خدای تعالی سخن تو را شنید، مرا با همه کلیدهای روی زمین به نزد تو فرستاد و مرا امر فرمود که آنها را به خدمت تو بیاورم و به تو عرض کنم که چنانچه خواهی همه کوههای خطه تهامه را از برای تو زمرد و یاقوت و طلا و نقره کنم؟ «فان شئت نبیا ملکا و ان شئت نبیا عبدا» پس اگر خواهی پیغمبری باش پادشاه و اگر خواهی پیغمبری باش بنده» پس حضرت فرمود که جبرئیل اشاره کرد که تواضع و فروتنی کن از برای خدا حضرت فرمود: می خواهم پیغمبری باشم بنده و پادشاهی را نمی خواهم» حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم گفت که «خدای تعالی فرمود: بهترین و پرنفع ترین دوستان من در نزد من مردی است سبکبار، که از نماز خود لذت بیابد و عبادت پروردگار خود را نیکو به جا آورد و در میان مردم گمنام باشد و روزی به قدر کفاف و قناعت به او برسد و بر این صبر کند و چون مرگ بر او وارد شود هم میراث او کم باشد و هم گریه کنندگان بر او» «روزی آن حضرت با جمعی از اصحاب به شتر چرانی گذشتند، شخصی به نزد او فرستادند و شیر طلبیدند آن شخص گفت: شیری که در ظرف دارم از برای شام قبیله است و آنچه در پستانهای شتر است به جهت صبح فردای ایشان است حضرت فرمود: خداوندا مال و اولاد این مرد را زیاد کن و گذشتند و به شبانی رسیدند، کسی را نزد او فرستاد شیر خواستند آن شبان آنچه شیر در پستانهای گوسفندان بود دوشید و با آنچه در ظروف خود داشت جمع کرده با گوسفندی به خدمت حضرت فرستاد و گفت: این قلیلی بود که فرستاد، چنانچه بفرمائید از این بیش می فرستم حضرت او را دعا کرد و فرمود: خداوندا به قدر کفاف و قناعت به او روزی کن کسی عرض کرد: یا رسول الله آن شخص که فرموده تو را رد نمود دعائی کردی که اکثر ما طالب آن هستیم و آن را که خدمت گذاری کرد، دعائی فرمودید که همه از آن کراهت داریم؟ حضرت فرمود: چیز کمی که با آن کفایت و قناعت باشد بهتر است از بسیاری که آدمی را مشغول و گرفتار سازد» حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمود که «مردم سه طایفه اند: زاهد و صابر و راغب اما زاهد، همه غمها و شادیهای دنیا را از دل خود بیرون کرده نه به چیزی که از دنیا به او برسد شاد می شود و نه از چیزی که از دست او بیرون رود محزون می گردد پس او همیشه در استراحت است و اما صابر، دل او دنیا را می خواهد، و طبع او رغبت دارد اما هر وقت از برای او میسر شد خود را از آن نگاه می دارد، چون بدی عاقبت آن را می داند و اگر بر دل او مطلع گردی تعجب خواهی کرد از خود داری و پیش بینی و فروتنی او.
و اما راغب، باکی ندارد، از هر جائی که دنیا به او رو آورد، خواه حلال و خواه حرام و مضایقه ندارد در طلب مال و دنیا از هیچ نوعی، اگر چه نفس او هلاک شود و حرمت او برود» و نیز از آن حضرت مروی است که «علامت طالب آخرت آن است که دل از زینت چند روزه دنیای فانی بردارد آگاه باشید که دل برداشتن و زهد هیچ زاهدی در دنیا قسمت او را کم نمی کند و حرص هیچ حریصی بر دنیا آنچه از برای او مقدر شده را زیاد نمی کند پس مغبون کسی است که از نصیب خود در آخرت محروم شود» بلی:
کلید گنج اقالیم در خزاین اوست
کسی به قوت بازوی خویش نگشاده است.
از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «خدای تعالی فرمود: قسم به عزت و جلال و عظمت و بهاء و بلندی مرتبه خودم، که هیچ بنده ای خواهش مرا بر خواهش خود اختیار نکرد در چیزی از امور دنیا مگر اینکه من دل او را غنی و بی نیاز می کنم و شغل و فکر او را منحصر در آخرت می گردانم و آسمان و زمین را ضامن روزی او می گردانم و از برای او بهتر از هر تاجری تجارت می کنم» و نیز از آن حضرت مروی است که «بالاترین مردم در نزد خدا از جهت قدر و مرتبه، کسی است که باک نداشته باشد که دنیا در دست هر که می خواهد باشد پس هر که نفس او کرامت و عزتی دارد دنیا در پیش چشم او خوار و بی مقدار است و هر که نفس او خوار و ذلیل است دنیا در نظر او اعتباری دارد» حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند که «زهد، کلید در آخرت و بیزاری از آتش است و زهد این است که هر چه تو را از خدا باز دارد آن را ترک کنی بدون اینکه تأسفی بر فوت آن داشته باشی نه عجبی بر ترک آن نمائی و نه به آن سبب، منتظر فرجی در دنیا باشی، یا خواهی تو را بر این صفت حمد و ستایش کنند، و به این جهت عوضی طلبی بلکه ترک آن را راحت خود دانی و گرفتاری به آن را آفت شماری و همیشه از آفت گریزان، و طالب راحت باشی و زاهد کسی است که اختیار کند آخرت را بر دنیا و ذلت را بر عزت و سعی در عبادت را بر راحت و گرسنگی را بر سیری و یاد خدا را بر غفلت و بدن او در دنیا باشد و دل او در آخرت» حضرت امام رضا علیه السلام فرمود که «هر که صبح و شام کند و بدن او صحیح باشد و از کسی مضطرب و خائف نباشد و قوت شبانه روز خود را داشته باشد گویا که همه دنیا از برای او جمع است، و شکی در این نیست».
پس خوشا به حال کسی که دل به دنیا نبندد و زهد در آن را اختیار کند و همین قدر بس است در فضیلت زهد که همه انبیا و اولیا به آن صفت موصوف، بلکه اشهر صفات ایشان بود و هیچ پیغمبری مبعوث نشد مگر با زهد و اگر نه این بودی که قرب به پروردگار، و نجات در دار قرار به آن موقوف بدی، عظماء نوع انسان، و برگزیدگان خداوند منان، و آگاهان از حقیقت کار، و دانایان اسرار بر خود چنین تنک نگرفتندی.
نگاه کن بر احوال کلیم الله، موسی بن عمران علیه السلام که بی واسطه با خدا سخن گفتی و انوار تجلی بر او تافتی چگونه در دنیا زندگانی کرد، غالب قوت او گیاه زمین و برگ درختان بود و از کثرت ریاضت و زحمت، چنان لاغر و ضعیف شده بود که سبزی علفی که خورده بود از ظاهر شکم مبارکش نمایان بود.
و نظر افکن به رفتار روح الله، عیسی بن مریم علیه السلام، که آفریدگار عالم بی واسطه مس بشری، او را از مریم به وجود آورد و ببین که جامه او همیشه از موی بود و خوراک او برگ درختان و علف صحراها نه او را فرزندی بود که از مردنش بترسد و نه خانه ای که از خرابی آن اندیشد هیچ روزی قوت فردای خود را ذخیره نکردی و هیچ مسکنی نداشتی و به هر کجا که شام شدی خوابیدی.
روزی در بیابان و رعد و برق او را گرفت، در هر طرف به طلب پناهی روان شد که خود را به جائی رساند، خیمه ای از دور پیدا شد به آنجا آمد، زنی تنها در آنجا دید شرم کرد و از آنجا گذشته به غاری در کوهی رسید داخل آنجا شد دید شیری در آن مأوی دارد، در آنجا نشست و دست بر آن شیر کشید و گفت: الهی هر چیزی را جا و ماوائی داد ولی از برای من ماوائی مقرر نفرمودی؟ خطاب رسید که مأوای تو مستقر در رحمت من است چون روز قیامت در آید تزویج کنم با تو هزار حور العین را که آنها را به دست خود آفریده ام و چهار هزار سال که هر روزی از آن برابر عمر تمام دنیا باشد از برای تو عروسی کنم و مردم را در عروسی تو اطعام نمایم و امر فرمایم منادی را که ندا کند که کجایند زاهدان در دنیا تا ببینند عروسی زاهد مطلق بن مریم علیه السلام را».
و بشنو احوال یحیی بن زکریا علیه السلام را که به غیر از پوست، چیزی نپوشیدی و از درشتی پوست، بدن او سوراخ سوراخ شد روزی مادر او درخواست کرد که جبه ای از پشم بپوشد تا اندکی بدن او به استراحت بیفتد چون آن را پوشید وحی به او رسید که ای یحیی دنیا را اختیار کردی پس گریست و آن جبه را افکنده به حالت اول عود نمود.
نگاهی بر زهد پیامبر و علی علیه السلام و بعد از این دیده بگشای و نظر کن در طریقه رفتار پیغمبر آخرالزمان، که واسطه وجود زمین و آسمان است و زهد آن جناب را ملاحظه کن که بعد از بعثت در مدتی که آن سرور در دنیا بود هیچ صبحی او و اهلبیتش سیر نشدند مگر آنکه در شام گرسنه بودند و هیچ شامی سیر نشدند مگر آنکه صبح آن گرسنه به سر بردند و آن حضرت و اهلبیت او خرمای سیر تناول نفرمودند مگر بعد از فتح خیبر و خواب آن بزرگوار بر روی عبائی بود که آن را دو تا کردی و بر آن خوابیدی که شبی آن را چهار تا کردند و حضرت بر آن خوابید چون بیدار شد فرمود: مرا از بیداری شب باز داشتید باری عبا را بردارید و دو تا کنید».
و بسی اتفاق افتاد که آن برگزیده خدا جامه خود را بیرون کرده بود که بشوید که بلال اذان نماز می گفت و حضرت جامه دیگر نداشت که بپوشد و به نماز بیرون رود و زهد زاهد علی الاطلاق، و سرور زاهدان آفاق علی بن ابی طالب علیه السلام از آن مشهورتر که محتاج بیان باشد در نزد دوست و دشمن به صحت پیوسته که آن حضرت هرگز از طعامی سیر نخوردی و اگر می خوردند منحصر بود به نمک یا سرکه و اگر از آن ترقی می نمودند قدری شیر می خوردند و آن حضرت را انبانی بود که ریزه های نان جو در آن بود و آن را میل می فرمود و گاه بود که شبانه روزی به یک کف از همان سبوس که به دهن می ریختند اکتفا می نمودند و پیوسته جامه درشت کهنه پوشیدی، که مشتمل بر پینه های بسیار می بود و گاهی جامه خود را به لیف خرما پینه می نمود و گاهی به پاره پوستی کهنه و مکرر می فرمود که علی را با زینت دنیا چه کار است و چگونه خود را راضی کنم به لذتی که فانی است، و نعمتی که غیر باقی است؟ و همچنین زهد ائمه راشدین و اکابر صحابه و تابعین و غیر ایشان از بزرگان دین و علماء صالحین در کتب احادیث و تواریخ مسطور است، و در السنه و افواه مذکور حتی اینکه بعضی از ایشان بوده اند که پنجاه سال یا شصت سال که مدت حیات ایشان بوده جامه خواب نیفکندند و دیگی از برای ایشان بر سر آتش ننهادند و فرش بر روی زمین نیفکندند و اهل خانه خود را به ساختن طعامی امر نکردند بلکه شبها را بر پا ایستادند و رخسارهای خود را بر زمین فرش کردند، آب دیده هایشان بر رخسارشان جاری و با پروردگارشان در مناجات و زاری بودند.
یکی از سلاطین ده هزار درهم از برای یکی از بزرگان دین فرستاد او رد کرد عیال او با او به گفتگو آمد، گفت: مثل من و مثل شما مانند شخصی است که گاو کاری داشت و به آن زارعت می کرد، چون پیر شد و از کار افتاد آن را ذبح کرد تا از پوست آن منتفع گردد و همچنین شما می خواهید که مرا در این پیری ذبح کنید، پس، از گرسنگی بمیرید بهتر است از اینکه مرا ذبح نمایئد.
و زهد بعضی به مرتبه ای بود که در شبهای گرم که به عبادت ایستادی مکانی را طلب کردی که نسیم سحر به آنجا نوزیدی تا مبادا اندکی افاقه از برای او حاصل شود.
دیگری را سبوی شکسته ای بود که آب در آن بود، آن را از آفتاب بر نمی داشت و آب گرم را می آشامید و می گفت: کسی که لذت آب سرد را یافت مفارقت از دنیا بر او مشکل است پس ای دوستان از مستی هوا و هوس هشیار شوید و ضدیت میان دنیا و آخرت را بشناسید و متابعت آنانی کنید که از حقیقت حال آگاه هستند و خود را از لذتهای فانیه دنیا باز گیرید جان من اگر چه این بر تو شاق است، اما چند روزی بیش نیست و به اندک وقتی، زمان آن به سر می رسد و تا چشم بر هم می زنی رفته است.
به عمری کو بود پنجاه یا شصت
چه باید صد گره بر پای خود بست
نه پنجه سال اگر پنجه هزار است
سرش برنه که هم ناپایدار است
چو نبود در جهان پاینده چیزی
نیرزد ملک عالم یک پشیزی
احوال یاران و برادران و دوستان و رفیقان را ملاحظه کن که همگی رفتند و در زیر خاک خفتند از آنچه اندوختند با خود چه بردند و به که سپردند؟ و از عیش و تنعم چه طرف بربستند؟ و چه ثمر چیدند؟ تو گوئی خوابی بود یا خیالی.
ببین چون گرفتند از ما کنار
رفیقان پیرار و یاران پار
برفتند و رفت از جهان نامشان
نیارد کسی یاد از ایامشان
شب و روز بی ما بیاید بسی
که از روز ما یاد نارد کسی
بسی دوستان بر زمین پا نهند
که بی باک پا بر سر ما نهند
بیاید بسی در جهان سوگ و سور
که ما خفته باشیم در خاک گور
جهان را بسی بگذرد صبح و شام
که از ما نباشد در ایام نام
دریغا که تا چشم بر هم زنی
در این عالم از ما نبینی تنی
پس ای جان برادر مشقت در این مدت اندک را تحمل کن، زیرا که عاقل، زحمت چند روزی را به جهت استراحت دائمی بر خود گوارا می بیند.
و اما راغب، باکی ندارد، از هر جائی که دنیا به او رو آورد، خواه حلال و خواه حرام و مضایقه ندارد در طلب مال و دنیا از هیچ نوعی، اگر چه نفس او هلاک شود و حرمت او برود» و نیز از آن حضرت مروی است که «علامت طالب آخرت آن است که دل از زینت چند روزه دنیای فانی بردارد آگاه باشید که دل برداشتن و زهد هیچ زاهدی در دنیا قسمت او را کم نمی کند و حرص هیچ حریصی بر دنیا آنچه از برای او مقدر شده را زیاد نمی کند پس مغبون کسی است که از نصیب خود در آخرت محروم شود» بلی:
کلید گنج اقالیم در خزاین اوست
کسی به قوت بازوی خویش نگشاده است.
از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «خدای تعالی فرمود: قسم به عزت و جلال و عظمت و بهاء و بلندی مرتبه خودم، که هیچ بنده ای خواهش مرا بر خواهش خود اختیار نکرد در چیزی از امور دنیا مگر اینکه من دل او را غنی و بی نیاز می کنم و شغل و فکر او را منحصر در آخرت می گردانم و آسمان و زمین را ضامن روزی او می گردانم و از برای او بهتر از هر تاجری تجارت می کنم» و نیز از آن حضرت مروی است که «بالاترین مردم در نزد خدا از جهت قدر و مرتبه، کسی است که باک نداشته باشد که دنیا در دست هر که می خواهد باشد پس هر که نفس او کرامت و عزتی دارد دنیا در پیش چشم او خوار و بی مقدار است و هر که نفس او خوار و ذلیل است دنیا در نظر او اعتباری دارد» حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند که «زهد، کلید در آخرت و بیزاری از آتش است و زهد این است که هر چه تو را از خدا باز دارد آن را ترک کنی بدون اینکه تأسفی بر فوت آن داشته باشی نه عجبی بر ترک آن نمائی و نه به آن سبب، منتظر فرجی در دنیا باشی، یا خواهی تو را بر این صفت حمد و ستایش کنند، و به این جهت عوضی طلبی بلکه ترک آن را راحت خود دانی و گرفتاری به آن را آفت شماری و همیشه از آفت گریزان، و طالب راحت باشی و زاهد کسی است که اختیار کند آخرت را بر دنیا و ذلت را بر عزت و سعی در عبادت را بر راحت و گرسنگی را بر سیری و یاد خدا را بر غفلت و بدن او در دنیا باشد و دل او در آخرت» حضرت امام رضا علیه السلام فرمود که «هر که صبح و شام کند و بدن او صحیح باشد و از کسی مضطرب و خائف نباشد و قوت شبانه روز خود را داشته باشد گویا که همه دنیا از برای او جمع است، و شکی در این نیست».
پس خوشا به حال کسی که دل به دنیا نبندد و زهد در آن را اختیار کند و همین قدر بس است در فضیلت زهد که همه انبیا و اولیا به آن صفت موصوف، بلکه اشهر صفات ایشان بود و هیچ پیغمبری مبعوث نشد مگر با زهد و اگر نه این بودی که قرب به پروردگار، و نجات در دار قرار به آن موقوف بدی، عظماء نوع انسان، و برگزیدگان خداوند منان، و آگاهان از حقیقت کار، و دانایان اسرار بر خود چنین تنک نگرفتندی.
نگاه کن بر احوال کلیم الله، موسی بن عمران علیه السلام که بی واسطه با خدا سخن گفتی و انوار تجلی بر او تافتی چگونه در دنیا زندگانی کرد، غالب قوت او گیاه زمین و برگ درختان بود و از کثرت ریاضت و زحمت، چنان لاغر و ضعیف شده بود که سبزی علفی که خورده بود از ظاهر شکم مبارکش نمایان بود.
و نظر افکن به رفتار روح الله، عیسی بن مریم علیه السلام، که آفریدگار عالم بی واسطه مس بشری، او را از مریم به وجود آورد و ببین که جامه او همیشه از موی بود و خوراک او برگ درختان و علف صحراها نه او را فرزندی بود که از مردنش بترسد و نه خانه ای که از خرابی آن اندیشد هیچ روزی قوت فردای خود را ذخیره نکردی و هیچ مسکنی نداشتی و به هر کجا که شام شدی خوابیدی.
روزی در بیابان و رعد و برق او را گرفت، در هر طرف به طلب پناهی روان شد که خود را به جائی رساند، خیمه ای از دور پیدا شد به آنجا آمد، زنی تنها در آنجا دید شرم کرد و از آنجا گذشته به غاری در کوهی رسید داخل آنجا شد دید شیری در آن مأوی دارد، در آنجا نشست و دست بر آن شیر کشید و گفت: الهی هر چیزی را جا و ماوائی داد ولی از برای من ماوائی مقرر نفرمودی؟ خطاب رسید که مأوای تو مستقر در رحمت من است چون روز قیامت در آید تزویج کنم با تو هزار حور العین را که آنها را به دست خود آفریده ام و چهار هزار سال که هر روزی از آن برابر عمر تمام دنیا باشد از برای تو عروسی کنم و مردم را در عروسی تو اطعام نمایم و امر فرمایم منادی را که ندا کند که کجایند زاهدان در دنیا تا ببینند عروسی زاهد مطلق بن مریم علیه السلام را».
و بشنو احوال یحیی بن زکریا علیه السلام را که به غیر از پوست، چیزی نپوشیدی و از درشتی پوست، بدن او سوراخ سوراخ شد روزی مادر او درخواست کرد که جبه ای از پشم بپوشد تا اندکی بدن او به استراحت بیفتد چون آن را پوشید وحی به او رسید که ای یحیی دنیا را اختیار کردی پس گریست و آن جبه را افکنده به حالت اول عود نمود.
نگاهی بر زهد پیامبر و علی علیه السلام و بعد از این دیده بگشای و نظر کن در طریقه رفتار پیغمبر آخرالزمان، که واسطه وجود زمین و آسمان است و زهد آن جناب را ملاحظه کن که بعد از بعثت در مدتی که آن سرور در دنیا بود هیچ صبحی او و اهلبیتش سیر نشدند مگر آنکه در شام گرسنه بودند و هیچ شامی سیر نشدند مگر آنکه صبح آن گرسنه به سر بردند و آن حضرت و اهلبیت او خرمای سیر تناول نفرمودند مگر بعد از فتح خیبر و خواب آن بزرگوار بر روی عبائی بود که آن را دو تا کردی و بر آن خوابیدی که شبی آن را چهار تا کردند و حضرت بر آن خوابید چون بیدار شد فرمود: مرا از بیداری شب باز داشتید باری عبا را بردارید و دو تا کنید».
و بسی اتفاق افتاد که آن برگزیده خدا جامه خود را بیرون کرده بود که بشوید که بلال اذان نماز می گفت و حضرت جامه دیگر نداشت که بپوشد و به نماز بیرون رود و زهد زاهد علی الاطلاق، و سرور زاهدان آفاق علی بن ابی طالب علیه السلام از آن مشهورتر که محتاج بیان باشد در نزد دوست و دشمن به صحت پیوسته که آن حضرت هرگز از طعامی سیر نخوردی و اگر می خوردند منحصر بود به نمک یا سرکه و اگر از آن ترقی می نمودند قدری شیر می خوردند و آن حضرت را انبانی بود که ریزه های نان جو در آن بود و آن را میل می فرمود و گاه بود که شبانه روزی به یک کف از همان سبوس که به دهن می ریختند اکتفا می نمودند و پیوسته جامه درشت کهنه پوشیدی، که مشتمل بر پینه های بسیار می بود و گاهی جامه خود را به لیف خرما پینه می نمود و گاهی به پاره پوستی کهنه و مکرر می فرمود که علی را با زینت دنیا چه کار است و چگونه خود را راضی کنم به لذتی که فانی است، و نعمتی که غیر باقی است؟ و همچنین زهد ائمه راشدین و اکابر صحابه و تابعین و غیر ایشان از بزرگان دین و علماء صالحین در کتب احادیث و تواریخ مسطور است، و در السنه و افواه مذکور حتی اینکه بعضی از ایشان بوده اند که پنجاه سال یا شصت سال که مدت حیات ایشان بوده جامه خواب نیفکندند و دیگی از برای ایشان بر سر آتش ننهادند و فرش بر روی زمین نیفکندند و اهل خانه خود را به ساختن طعامی امر نکردند بلکه شبها را بر پا ایستادند و رخسارهای خود را بر زمین فرش کردند، آب دیده هایشان بر رخسارشان جاری و با پروردگارشان در مناجات و زاری بودند.
یکی از سلاطین ده هزار درهم از برای یکی از بزرگان دین فرستاد او رد کرد عیال او با او به گفتگو آمد، گفت: مثل من و مثل شما مانند شخصی است که گاو کاری داشت و به آن زارعت می کرد، چون پیر شد و از کار افتاد آن را ذبح کرد تا از پوست آن منتفع گردد و همچنین شما می خواهید که مرا در این پیری ذبح کنید، پس، از گرسنگی بمیرید بهتر است از اینکه مرا ذبح نمایئد.
و زهد بعضی به مرتبه ای بود که در شبهای گرم که به عبادت ایستادی مکانی را طلب کردی که نسیم سحر به آنجا نوزیدی تا مبادا اندکی افاقه از برای او حاصل شود.
دیگری را سبوی شکسته ای بود که آب در آن بود، آن را از آفتاب بر نمی داشت و آب گرم را می آشامید و می گفت: کسی که لذت آب سرد را یافت مفارقت از دنیا بر او مشکل است پس ای دوستان از مستی هوا و هوس هشیار شوید و ضدیت میان دنیا و آخرت را بشناسید و متابعت آنانی کنید که از حقیقت حال آگاه هستند و خود را از لذتهای فانیه دنیا باز گیرید جان من اگر چه این بر تو شاق است، اما چند روزی بیش نیست و به اندک وقتی، زمان آن به سر می رسد و تا چشم بر هم می زنی رفته است.
به عمری کو بود پنجاه یا شصت
چه باید صد گره بر پای خود بست
نه پنجه سال اگر پنجه هزار است
سرش برنه که هم ناپایدار است
چو نبود در جهان پاینده چیزی
نیرزد ملک عالم یک پشیزی
احوال یاران و برادران و دوستان و رفیقان را ملاحظه کن که همگی رفتند و در زیر خاک خفتند از آنچه اندوختند با خود چه بردند و به که سپردند؟ و از عیش و تنعم چه طرف بربستند؟ و چه ثمر چیدند؟ تو گوئی خوابی بود یا خیالی.
ببین چون گرفتند از ما کنار
رفیقان پیرار و یاران پار
برفتند و رفت از جهان نامشان
نیارد کسی یاد از ایامشان
شب و روز بی ما بیاید بسی
که از روز ما یاد نارد کسی
بسی دوستان بر زمین پا نهند
که بی باک پا بر سر ما نهند
بیاید بسی در جهان سوگ و سور
که ما خفته باشیم در خاک گور
جهان را بسی بگذرد صبح و شام
که از ما نباشد در ایام نام
دریغا که تا چشم بر هم زنی
در این عالم از ما نبینی تنی
پس ای جان برادر مشقت در این مدت اندک را تحمل کن، زیرا که عاقل، زحمت چند روزی را به جهت استراحت دائمی بر خود گوارا می بیند.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
آداب مهمانی کردن
سوم: مهمانی کردن، و از برای آن ثواب جزیل، و اجر جمیل در شریعت مقدسه وارد شده است.
از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «کسی که مهمانی نکند، هیچ خیر در او نیست» و فرمود: «چون مهمانی بر قومی وارد شود، روزی با او از آسمان نازل می شود و چون چیزی می خورد خدا گناهان آن قوم را می آمرزد» و نیز فرمود که «هیچ مهمانی بر قومی داخل نمی شود مگر آنکه روزی او در آغوش اوست» و نیز از آن جناب مروی است که «چون خدا به قومی اراده خیر نماید، به جهت ایشان هدیه می فرستد عرض کردند: چه هدیه ای؟ فرمود: مهمان، با روزی خود می آید، و گناهان اهل خانه را برداشته می رود» و فرمود: «هر خانه ای که مهمان داخل آن نمی شود ملائکه نیز به آنجا نمی آیند» و از حضرت امیرالمومنین علیه السلام مروی است که «هیچ مومنی نیست که صدای پای مهمان را بشنود و به آن خوشحال شود مگر آنکه خدا همه گناهان او را می آمرزد، اگر چه میان زمین و آسمان را پرکرده باشد» و «روزی آن جناب گریست از سبب گریه او پرسیدند فرمودند: هفت روز است که میهمان به من وارد نشده، می ترسم که مرتبه من نزد خدا پست شده باشد» «و إبراهیم خلیل الحرمن علیه السلام چون می خواست چیزی بخورد به قدر یک میل یا دو میل راه بیرون می رفت که کسی را بیابد و با او غذا بخورد و او را «ابوالضیفان» یعنی پدر میهمانها گفتندی» و جمیع اخباری که در فضل و ثواب طعام دادن و آب دادن رسیده، دلالت بر فضیلت میهمانی نیز می کند و آن اخبار از حد، متجاوز است و وارد شده است که «هر که برادر مومن خود را اطعام کند تا سیر کند او را، و آب دهد تا سیر آب کند او را، خدا او را هفت خندق از آتش جهنم دور می کند، که ما بین هر خندق مسافت پانصد ساله راه باشد» و در روایتی دیگر رسیده است که «هر که اطعام کند مومنی را تا سیر کند او را، احدی از مخلوقات خدا قدر ثواب آن را نمی داند، نه ملک مقربی و نه نبی مرسلی، مگر خداوند عزوجل» و مخفی نماند که مهمانی که این همه ثواب از برای او رسیده است، نه آن است که متعارف اکثر اهل این زمان است، که به قصد ریا، یا افتخار، یا خودنمائی جمعی از اهل دنیا را بر دور هم جمع نموده به هرزه گوئی و غیبت مسلمین می گذرانند و انواع اسراف را مرتکب می شوند بلکه مهمانی است که مقصود از آن، تقرب به خدا، و اقتدای به سنت پیغمبر، و دلجوئی برادران و شاد کردن دل مومنان بود باشد، و قصد خودنمائی و فخر نداشته باشد و سزاوار آن است که فقرا و نیکان را مهمان کند، اگر چه مهمانی اغنیا و مطلق مردم نیز ثواب و فضیلت دارد.
و مستحب است که مهمانی خویشان و همسایگان را فراموش نکند و کسی را که بداند مهمانی رفتن بر او شاق است تکلیف نکند و زود غذا را حاضر کند.
و در حدیث است که «شتاب در هر کاری از شیطان است مگر در پنج چیز که شتاب در آنها طریقه پیغمبر خداست: طعام آوردن از برای مهمان و برداشتن میت و شوهر دادن دختر باکره و ادا نمودن قرض و توبه از گناه» و نیز سنت است که «طعام را به قدر کفایت حاضر کند نه کمتر باشد که موجب نقص آبرو و مروت است و نه زیادتر که تضییع مال و اسراف است و با مهمان گشاده روئی و خوش کلامی نماید و در وقت رفتن، تا در خانه، او را مشایعت کند» و در خدمت کردن، از میهمان تقاضای کار نکند.
از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «کسی که مهمانی نکند، هیچ خیر در او نیست» و فرمود: «چون مهمانی بر قومی وارد شود، روزی با او از آسمان نازل می شود و چون چیزی می خورد خدا گناهان آن قوم را می آمرزد» و نیز فرمود که «هیچ مهمانی بر قومی داخل نمی شود مگر آنکه روزی او در آغوش اوست» و نیز از آن جناب مروی است که «چون خدا به قومی اراده خیر نماید، به جهت ایشان هدیه می فرستد عرض کردند: چه هدیه ای؟ فرمود: مهمان، با روزی خود می آید، و گناهان اهل خانه را برداشته می رود» و فرمود: «هر خانه ای که مهمان داخل آن نمی شود ملائکه نیز به آنجا نمی آیند» و از حضرت امیرالمومنین علیه السلام مروی است که «هیچ مومنی نیست که صدای پای مهمان را بشنود و به آن خوشحال شود مگر آنکه خدا همه گناهان او را می آمرزد، اگر چه میان زمین و آسمان را پرکرده باشد» و «روزی آن جناب گریست از سبب گریه او پرسیدند فرمودند: هفت روز است که میهمان به من وارد نشده، می ترسم که مرتبه من نزد خدا پست شده باشد» «و إبراهیم خلیل الحرمن علیه السلام چون می خواست چیزی بخورد به قدر یک میل یا دو میل راه بیرون می رفت که کسی را بیابد و با او غذا بخورد و او را «ابوالضیفان» یعنی پدر میهمانها گفتندی» و جمیع اخباری که در فضل و ثواب طعام دادن و آب دادن رسیده، دلالت بر فضیلت میهمانی نیز می کند و آن اخبار از حد، متجاوز است و وارد شده است که «هر که برادر مومن خود را اطعام کند تا سیر کند او را، و آب دهد تا سیر آب کند او را، خدا او را هفت خندق از آتش جهنم دور می کند، که ما بین هر خندق مسافت پانصد ساله راه باشد» و در روایتی دیگر رسیده است که «هر که اطعام کند مومنی را تا سیر کند او را، احدی از مخلوقات خدا قدر ثواب آن را نمی داند، نه ملک مقربی و نه نبی مرسلی، مگر خداوند عزوجل» و مخفی نماند که مهمانی که این همه ثواب از برای او رسیده است، نه آن است که متعارف اکثر اهل این زمان است، که به قصد ریا، یا افتخار، یا خودنمائی جمعی از اهل دنیا را بر دور هم جمع نموده به هرزه گوئی و غیبت مسلمین می گذرانند و انواع اسراف را مرتکب می شوند بلکه مهمانی است که مقصود از آن، تقرب به خدا، و اقتدای به سنت پیغمبر، و دلجوئی برادران و شاد کردن دل مومنان بود باشد، و قصد خودنمائی و فخر نداشته باشد و سزاوار آن است که فقرا و نیکان را مهمان کند، اگر چه مهمانی اغنیا و مطلق مردم نیز ثواب و فضیلت دارد.
و مستحب است که مهمانی خویشان و همسایگان را فراموش نکند و کسی را که بداند مهمانی رفتن بر او شاق است تکلیف نکند و زود غذا را حاضر کند.
و در حدیث است که «شتاب در هر کاری از شیطان است مگر در پنج چیز که شتاب در آنها طریقه پیغمبر خداست: طعام آوردن از برای مهمان و برداشتن میت و شوهر دادن دختر باکره و ادا نمودن قرض و توبه از گناه» و نیز سنت است که «طعام را به قدر کفایت حاضر کند نه کمتر باشد که موجب نقص آبرو و مروت است و نه زیادتر که تضییع مال و اسراف است و با مهمان گشاده روئی و خوش کلامی نماید و در وقت رفتن، تا در خانه، او را مشایعت کند» و در خدمت کردن، از میهمان تقاضای کار نکند.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - معالجه ستمکاری و تحصیل ملکه عدالت
بدان که مکرر مذکور شد که معالجه امراض نفسانیه، به معجون مرکب از علم و عمل است پس دفع صفت خبیثه ظلم، و کسب فضیلت عدالت، به علم و عمل می شود.
اما علاج علمی، آن است که در آنچه مذکور شد از مفاسد دنیویه و دینیه ظلم، و فواید عدل تأمل کند، و همه را در دل خود جای دهد.
و بدان که عدالت، موجب نام نیک و محبت دور و نزدیک، و دوام دولت، و قوام سلطنت، و آمرزش آخرت می گردد.
بلکه از اخبار مستفاد می شود که «بدن سلطان عادل، در قبر از هم نمی ریزد» و یاد آورد بدنامی ظلم و ستم، و نفور طبع مردم از ظالم را و بداند که ظلم، باعث تباهی دولت، و ویرانی آن می شود و دعای دعاکنندگان در حق او تأثیری نمی بخشد.
ببایست عذر خطا خواستن
پس از شیخ و صالح دعا خواستن
دعای ویت کی بود سودمند
اسیران محتاج در چاه و بند
کجا دست گیرد دعای ویت
دعای ستمدیدگان در پیت
و تأمل کند اگر کسی بر او ظلم کند و کسی به داد او نرسد، از برای او چه حالت خواهد بود، آن بیچاره مظلوم نیز همین حال را دارد.
میازار موری که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است
و از روز درماندگی خود یاد آورد، و به خاطر گذراند زمانی را که دسترسی به تلافی آن نداشته باشد.
دایم گل این بستان، شاداب نمی ماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانائی
و به نظر عبرت بر دنیا و دولت آن بنگرد و احوال گذشتگان را یاد آورد و به تحقیق بداند که ظلم و ستم خواهد گذشت و بجز مظلمه و وبال و بدنامی و نکال از برای او نخواهد ماند و سراپای جهان را سیر کند و بی وفائی دنیا را مشاهده نماید.
خبر داری از خسروان عجم
که کردند بر زیردستان ستم
نه آن شوکت و پادشاهی بماند
نه آن ظلم بر روستائی بماند
جهان ای پسر ملک جاوید نیست
ز دنیای وفاداری امید نیست
نه بر باد رفتی سحرگاه شام
سریر سلیمان علیه السلام
به آخر ندیدی که بر باد رفت
خنک آنکه با دانش و داد رفت
نکوئی کن امروز چون ده تو راست
که سال دگر دیگری کدخداست
هان، هان به دولت و جاه، مغرور نشوی و به قوت و جاه، فریب نخوری چند روز دنیا را قابلیت نیست که به سبب آن، مرتکب ظلم و ستم باید شد و لذت این عاریت سرا آن قدر نه که به جهت آن دل بیچارگان را توان افسرد.
مکن تکیه بر مسند و تخت خویش
که هر تخت را تخته ای هست پیش
به بازوی بهمن برآسوده مار
ز روئین دژ افتاده اسفندیار
بهار فریدون و گلزار جم
به باد خزان گشته تاراج غم
نسب نامه دولت کیقباد
ورق بر ورق هر طرف برده باد
کجا رستم و زال و سیمرغ و سام
فریدون و فرهنگ و جمشید و جام
زمین خورد و از خوردشان دیر نیست
هنوزش ز خوردن شکم سیر نیست
چنین است رسم این گذرگاه را
که دارد به آمد شد این راه را
یکی را درآرد به هنگامه تیز
یکی را ز هنگامه گوید که خیز
که داند که فردا چه خواهد رسید
ز دیده که خواهد شدن ناپدید
که را رخت این خانه بر در نهند
که را تاراج اقبال بر سر نهند
اما علاج عملی آنکه پیوسته مطالعه اخبار و آثاری که در ذم ظلم و مفاسد آن، و مدح عدل و فواید آن، رسیده بکند و آثار و حکایت سلاطین عادل، و کیفیات عدالت ایشان را مرور نماید و با اهل علم و فضل مجالست نماید و خود را خواهی نخواهی از ظلم و ستم منع نماید و دادرسی فقرای مظلومین کند، تا لذت عدالت را بیابد و شیرینی شهد عدل در کامش درآید، و این صفت فاضله، ملکه او گردد.
اما علاج علمی، آن است که در آنچه مذکور شد از مفاسد دنیویه و دینیه ظلم، و فواید عدل تأمل کند، و همه را در دل خود جای دهد.
و بدان که عدالت، موجب نام نیک و محبت دور و نزدیک، و دوام دولت، و قوام سلطنت، و آمرزش آخرت می گردد.
بلکه از اخبار مستفاد می شود که «بدن سلطان عادل، در قبر از هم نمی ریزد» و یاد آورد بدنامی ظلم و ستم، و نفور طبع مردم از ظالم را و بداند که ظلم، باعث تباهی دولت، و ویرانی آن می شود و دعای دعاکنندگان در حق او تأثیری نمی بخشد.
ببایست عذر خطا خواستن
پس از شیخ و صالح دعا خواستن
دعای ویت کی بود سودمند
اسیران محتاج در چاه و بند
کجا دست گیرد دعای ویت
دعای ستمدیدگان در پیت
و تأمل کند اگر کسی بر او ظلم کند و کسی به داد او نرسد، از برای او چه حالت خواهد بود، آن بیچاره مظلوم نیز همین حال را دارد.
میازار موری که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است
و از روز درماندگی خود یاد آورد، و به خاطر گذراند زمانی را که دسترسی به تلافی آن نداشته باشد.
دایم گل این بستان، شاداب نمی ماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانائی
و به نظر عبرت بر دنیا و دولت آن بنگرد و احوال گذشتگان را یاد آورد و به تحقیق بداند که ظلم و ستم خواهد گذشت و بجز مظلمه و وبال و بدنامی و نکال از برای او نخواهد ماند و سراپای جهان را سیر کند و بی وفائی دنیا را مشاهده نماید.
خبر داری از خسروان عجم
که کردند بر زیردستان ستم
نه آن شوکت و پادشاهی بماند
نه آن ظلم بر روستائی بماند
جهان ای پسر ملک جاوید نیست
ز دنیای وفاداری امید نیست
نه بر باد رفتی سحرگاه شام
سریر سلیمان علیه السلام
به آخر ندیدی که بر باد رفت
خنک آنکه با دانش و داد رفت
نکوئی کن امروز چون ده تو راست
که سال دگر دیگری کدخداست
هان، هان به دولت و جاه، مغرور نشوی و به قوت و جاه، فریب نخوری چند روز دنیا را قابلیت نیست که به سبب آن، مرتکب ظلم و ستم باید شد و لذت این عاریت سرا آن قدر نه که به جهت آن دل بیچارگان را توان افسرد.
مکن تکیه بر مسند و تخت خویش
که هر تخت را تخته ای هست پیش
به بازوی بهمن برآسوده مار
ز روئین دژ افتاده اسفندیار
بهار فریدون و گلزار جم
به باد خزان گشته تاراج غم
نسب نامه دولت کیقباد
ورق بر ورق هر طرف برده باد
کجا رستم و زال و سیمرغ و سام
فریدون و فرهنگ و جمشید و جام
زمین خورد و از خوردشان دیر نیست
هنوزش ز خوردن شکم سیر نیست
چنین است رسم این گذرگاه را
که دارد به آمد شد این راه را
یکی را درآرد به هنگامه تیز
یکی را ز هنگامه گوید که خیز
که داند که فردا چه خواهد رسید
ز دیده که خواهد شدن ناپدید
که را رخت این خانه بر در نهند
که را تاراج اقبال بر سر نهند
اما علاج عملی آنکه پیوسته مطالعه اخبار و آثاری که در ذم ظلم و مفاسد آن، و مدح عدل و فواید آن، رسیده بکند و آثار و حکایت سلاطین عادل، و کیفیات عدالت ایشان را مرور نماید و با اهل علم و فضل مجالست نماید و خود را خواهی نخواهی از ظلم و ستم منع نماید و دادرسی فقرای مظلومین کند، تا لذت عدالت را بیابد و شیرینی شهد عدل در کامش درآید، و این صفت فاضله، ملکه او گردد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
کوتاهی و مسامحه در امر به معروف و نهی از منکر
صفت پنجم: کوتاهی و مسامحه کردن در امر به معروف و نهی از منکر است و سبب آن یا ضعف نفس است، یا طمع مالی و آن از جمله مهلکات است و ضرر آن عام، و فساد، آن تام است، زیرا اگر بساط امر به معروف و نهی از منکر پیچیده شود، و اساس آن برچیده شود، آیات نبوت از میان مردم برطرف، و احکام دین و ملت ضایع و تلف می گردد و جهل و نادانی عالم را فرو می گیرد و ضلالت و گمراهی ظاهر می شود و آثار شریعت رب العالمین فراموش،و چراغ آیین سید المرسلین خاموش، فتنه و فساد شایع، و ولایت و اهل آنها نابود و ضایع می گردند و از این جهت است که می بینی و می شنوی که در هر روزگاری که قوی النفس دینداری که حکم او نافذ و جاری بود، از علمای صاحب دیانت، یا امرای صاحب سعادت از پی این کار دامن همت بر میان زد، و در راه دین و آئین از ملامت و سرزنش مردمان أندیشه نکرد، همه مردمان به طاعات و مبرات راغب، و تحصیل علم و عمل را طالب شدند و برکات از آسمان بر ایشان نازل، و خیر دنیا و آخرت ایشان را حاصل شد و در هر زمانی که عالم عاملی، یا سلطان عادلی همت بر این امر خطیر نگماشت، و این کار عظیم را سهل انگاشت، امر مردم فاسد، و بازار علم و عمل کاسته گشته مردم به لهو و لعب مشغول، و به هوا و هوس گرفتار، و خودسر شدند و یاد خدا و فکر روز جزا را فراموش، و از باده معاصی و ملاهی مست و مدهوش گشتند.
و به این سبب در آیات و اخبار، مذمت بسیار بر ترک امر به معروف و نهی از منکر شده خدای تعالی می فرماید: «لو لا ینهیهم الربانیون و الااحبار عن قولهم الإثم و أکلهم السحت لبئس ما کانوا یصنعون» یعنی «چرا نهی نمی کنند علماء و دانایان، ایشان را از گفتار گناه و خوردن حرام؟ هر آینه بدکاری است آنچه می کنند» و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «هیچ قومی نیست که معصیت کنند و در میان ایشان کسی باشد که قدرت داشته باشد ایشان را منع کند و نکند، مگر بیم آن است که خدای تعالی فرو گیرد ایشان را به عذابی که از نزد او نازل می گردد» و نیز از آن سرور منقول است که فرمود: «باید البته امر به معروف و نهی از منکر نمایید و إلا بدان شما بر شما مسلط می شوند پس خوبان شما دست به دعا برمی دارند و دعای ایشان به درجه اجابت نمی رسد» و فرمود که «خدا عذاب نمی کند خواص را به گناه عوام، تا معاصی در میان ایشان ظاهر و هویدا گردد و خواص را قدرت بر انکار آنها باشد و انکار نکنند» و از حضرت امیرالمومنین علیه السلام منقول است که فرمود: «به درستی که کسانی که پیش از شما به هلاکت رسیدند بدان واسطه بود که مرتکب معاصی شدند، و علمای ایشان آنها را نهی نکردند، چون معصیت ایشان به طول انجامید عقوبات الهی بر ایشان نازل گردید» و فرمود که «امر به معروف و نهی از منکر، دو مخلوقند از خلقهای الهی، پس هر که یاری کند آنها را خدا او را عزیز کند و هر که ذلیل کند آنها را خدا او را ذلیل کند» و نیز از کلمات آن حضرت است که «هر که ترک کند انکار منکر را به دل و دست و زبان، او مرده ای است در میان زندگان» و فرمود که «رسول خدا ما را امر کرد که ملاقات کنیم با اهل معاصی با روهای درهم کشیده» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «خداوند عالم به شعیب نبی وحی فرستاد که من صد هزار نفر از قوم تو را عذاب خواهم کرد، چهل هزار نفر بدان، و شصت هزار نفر از نیکان عرض کرد که پروردگارا نیکان را چرا؟ خطاب رسید: به جهت آنکه «مماشات و سهل انگاری با اهل معصیت کردند و به غضب من غضبناک نگشتند» و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود که «پاکیزه نشد طایفه ای که از اقویای ایشان حق ضعفای ایشان گرفته نشد» و از آن حضرت مروی است که «خدای تعالی دو ملک را فرستاد به شهری که آن را با اهلش سرنگون سازند، چون به آنجا رسیدند، مردی را دیدند که خدا را می خواند و تضرع می کند و زاری می نماید یکی از آن دو ملک گفت: این مرد را نمی بینی؟ گفت: چرا و لیکن آنچه خدا فرموده به جا می آوریم آن یک گفت: من کاری نمی کنم تا پروردگار رجوع کنم و از او سوال کنم پس مراجعت کرد و عرض کرد: پروردگارا چون به این شهر رسیدیم فلان بنده تو را دیدیم که تو را می خواند و تضرع می کرد خدای تعالی فرمود: امری که کردم به جا آوردید، به درستی که آن مرد کسی است که هرگز در غیظ به جهت امر من متغیر نشده، یعنی در معاصی به غضب نیامده» و روزی آن حضرت به طایفه ای از اصحاب خود فرمودند که «بر من لازم است که بی گناهان شما را به گناهکاران مواخذه نمایم و چگونه لازم نباشد و حال اینکه از مردی از شما عمل قبیحی به شما می رسد و انکار بر او نمی کنید و از او دوری نمی نمائید و اذیت نمی رسانید او را تا آن را ترک کند» و فرمود که «البته بار خواهم کرد گناهان نادانان شما را بر علما و دانایان شما.
چه چیز باز می دارد شما را که چون از مردی از شما معصیتی به شما برسد به نزد او بیائید و او را سرزنش کنید و پند و نصیحت کنید؟ شخصی عرض کرد که قبول نمی کنند فرمود: از ایشان دوری کنید و از نشستن با ایشان اجتناب نمائید» و اخبار بسیار در منع از حاضر شدن در مجالس معصیت، وارد شده، در صورتی که نهی از آن، و دفع آن مقدور و ممکن نباشد.
و رسیده است که «اگر کسی در مجلس معصیت حاضر شود لعنت بر او نازل می شود» بنابراین، جایز نیست داخل شدن در خانه های ظلمه و فساق، در هنگامی که مشغول ظلمی یا فسقی باشند و همچنین جایز نیست حاضر شدن در مجامعی که در آنها معصیتی واقع می شود و آدمی قدرت بر دفع آن ندارد، زیرا که ملاحظه معاصی، بدون ضرورت جایز نیست و عذر اینکه من قدرت بر دفع آن ندارم مسموع نی و به این سبب بود که جمعی از پیشینیان، عزلت اختیار کرده و از مردم کناره گرفته و به این مضمون عمل می نمودند.
اگر در جهان از جهان رسته ای است
در از خلق بر خویشتن بسته ای است
و سبب عزلت ایشان این بود که مبادا در بازار و راه مجامع و عیدگاه ملاحظه عصیان پروردگار را نمایند و از دفع آن عاجز باشند.
و چون حال مسامحه در امر به معروف و نهی از منکر را دانستی، و فهمیدی که بر آن چه قدر مفاسد مترتب است، خواهی دانست که امر به معصیت و نهی از طاعت چه مفسده ای دارد و چه عقاب در مقابل آن است روزی حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «چگونه خواهید بود هرگاه زنان شما فاسد شوند؟ و جوانان شما فاسق گردند؟ و امر به معروف نکنید و نهی از منکر ننمائید؟ از روزی تعجب عرض کردند که همچنین وقتی خواهد بود؟ فرمود: بلی و بدتر از این، چگونه خواهید بود هرگاه معروف در نظر شما منکر باشد و منکر معروف؟»
و هر که تأمل کند در اخبار و آثار، و آگاه باشد بر تواریخ و حکایات پیشینیان، و بلاها و عقوباتی که به ایشان رسید، و مشاهده عصر خود را کند، و آنچه در آن حادث می شود ببیند از ابتلای مردمان بعد از شیوع معاصی، به بعضی آفات سماویه و ارضیه، یقین می کند که هر عقوبت آسمانی و زمینی، از: طاعون و وباء، و قحط و غلا، و کم شدن آب و باران، و تسلط اشرار و ظالمان، و قتل و غارت و زلزله و امثال اینها، به سبب ترک کردن مردمان است امر به معروف و نهی از منکر را.
و به این سبب در آیات و اخبار، مذمت بسیار بر ترک امر به معروف و نهی از منکر شده خدای تعالی می فرماید: «لو لا ینهیهم الربانیون و الااحبار عن قولهم الإثم و أکلهم السحت لبئس ما کانوا یصنعون» یعنی «چرا نهی نمی کنند علماء و دانایان، ایشان را از گفتار گناه و خوردن حرام؟ هر آینه بدکاری است آنچه می کنند» و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «هیچ قومی نیست که معصیت کنند و در میان ایشان کسی باشد که قدرت داشته باشد ایشان را منع کند و نکند، مگر بیم آن است که خدای تعالی فرو گیرد ایشان را به عذابی که از نزد او نازل می گردد» و نیز از آن سرور منقول است که فرمود: «باید البته امر به معروف و نهی از منکر نمایید و إلا بدان شما بر شما مسلط می شوند پس خوبان شما دست به دعا برمی دارند و دعای ایشان به درجه اجابت نمی رسد» و فرمود که «خدا عذاب نمی کند خواص را به گناه عوام، تا معاصی در میان ایشان ظاهر و هویدا گردد و خواص را قدرت بر انکار آنها باشد و انکار نکنند» و از حضرت امیرالمومنین علیه السلام منقول است که فرمود: «به درستی که کسانی که پیش از شما به هلاکت رسیدند بدان واسطه بود که مرتکب معاصی شدند، و علمای ایشان آنها را نهی نکردند، چون معصیت ایشان به طول انجامید عقوبات الهی بر ایشان نازل گردید» و فرمود که «امر به معروف و نهی از منکر، دو مخلوقند از خلقهای الهی، پس هر که یاری کند آنها را خدا او را عزیز کند و هر که ذلیل کند آنها را خدا او را ذلیل کند» و نیز از کلمات آن حضرت است که «هر که ترک کند انکار منکر را به دل و دست و زبان، او مرده ای است در میان زندگان» و فرمود که «رسول خدا ما را امر کرد که ملاقات کنیم با اهل معاصی با روهای درهم کشیده» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «خداوند عالم به شعیب نبی وحی فرستاد که من صد هزار نفر از قوم تو را عذاب خواهم کرد، چهل هزار نفر بدان، و شصت هزار نفر از نیکان عرض کرد که پروردگارا نیکان را چرا؟ خطاب رسید: به جهت آنکه «مماشات و سهل انگاری با اهل معصیت کردند و به غضب من غضبناک نگشتند» و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود که «پاکیزه نشد طایفه ای که از اقویای ایشان حق ضعفای ایشان گرفته نشد» و از آن حضرت مروی است که «خدای تعالی دو ملک را فرستاد به شهری که آن را با اهلش سرنگون سازند، چون به آنجا رسیدند، مردی را دیدند که خدا را می خواند و تضرع می کند و زاری می نماید یکی از آن دو ملک گفت: این مرد را نمی بینی؟ گفت: چرا و لیکن آنچه خدا فرموده به جا می آوریم آن یک گفت: من کاری نمی کنم تا پروردگار رجوع کنم و از او سوال کنم پس مراجعت کرد و عرض کرد: پروردگارا چون به این شهر رسیدیم فلان بنده تو را دیدیم که تو را می خواند و تضرع می کرد خدای تعالی فرمود: امری که کردم به جا آوردید، به درستی که آن مرد کسی است که هرگز در غیظ به جهت امر من متغیر نشده، یعنی در معاصی به غضب نیامده» و روزی آن حضرت به طایفه ای از اصحاب خود فرمودند که «بر من لازم است که بی گناهان شما را به گناهکاران مواخذه نمایم و چگونه لازم نباشد و حال اینکه از مردی از شما عمل قبیحی به شما می رسد و انکار بر او نمی کنید و از او دوری نمی نمائید و اذیت نمی رسانید او را تا آن را ترک کند» و فرمود که «البته بار خواهم کرد گناهان نادانان شما را بر علما و دانایان شما.
چه چیز باز می دارد شما را که چون از مردی از شما معصیتی به شما برسد به نزد او بیائید و او را سرزنش کنید و پند و نصیحت کنید؟ شخصی عرض کرد که قبول نمی کنند فرمود: از ایشان دوری کنید و از نشستن با ایشان اجتناب نمائید» و اخبار بسیار در منع از حاضر شدن در مجالس معصیت، وارد شده، در صورتی که نهی از آن، و دفع آن مقدور و ممکن نباشد.
و رسیده است که «اگر کسی در مجلس معصیت حاضر شود لعنت بر او نازل می شود» بنابراین، جایز نیست داخل شدن در خانه های ظلمه و فساق، در هنگامی که مشغول ظلمی یا فسقی باشند و همچنین جایز نیست حاضر شدن در مجامعی که در آنها معصیتی واقع می شود و آدمی قدرت بر دفع آن ندارد، زیرا که ملاحظه معاصی، بدون ضرورت جایز نیست و عذر اینکه من قدرت بر دفع آن ندارم مسموع نی و به این سبب بود که جمعی از پیشینیان، عزلت اختیار کرده و از مردم کناره گرفته و به این مضمون عمل می نمودند.
اگر در جهان از جهان رسته ای است
در از خلق بر خویشتن بسته ای است
و سبب عزلت ایشان این بود که مبادا در بازار و راه مجامع و عیدگاه ملاحظه عصیان پروردگار را نمایند و از دفع آن عاجز باشند.
و چون حال مسامحه در امر به معروف و نهی از منکر را دانستی، و فهمیدی که بر آن چه قدر مفاسد مترتب است، خواهی دانست که امر به معصیت و نهی از طاعت چه مفسده ای دارد و چه عقاب در مقابل آن است روزی حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «چگونه خواهید بود هرگاه زنان شما فاسد شوند؟ و جوانان شما فاسق گردند؟ و امر به معروف نکنید و نهی از منکر ننمائید؟ از روزی تعجب عرض کردند که همچنین وقتی خواهد بود؟ فرمود: بلی و بدتر از این، چگونه خواهید بود هرگاه معروف در نظر شما منکر باشد و منکر معروف؟»
و هر که تأمل کند در اخبار و آثار، و آگاه باشد بر تواریخ و حکایات پیشینیان، و بلاها و عقوباتی که به ایشان رسید، و مشاهده عصر خود را کند، و آنچه در آن حادث می شود ببیند از ابتلای مردمان بعد از شیوع معاصی، به بعضی آفات سماویه و ارضیه، یقین می کند که هر عقوبت آسمانی و زمینی، از: طاعون و وباء، و قحط و غلا، و کم شدن آب و باران، و تسلط اشرار و ظالمان، و قتل و غارت و زلزله و امثال اینها، به سبب ترک کردن مردمان است امر به معروف و نهی از منکر را.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت هفتم - قطع رحم و اسباب آن
و به اجماع علما، از جمله محرمات عظیمه، و گناهان شدیده است و موجب عذاب آخرت و بلاهای دنیاست و از اخبار مستفاد می شود و به تجربه ثابت است که قطع رحم موجب فقر و پریشانی و کوتاهی عمر می گردد و به این سبب که هر خانواده که در آن نفاق و شقاق میان ایشان حاصل شد، و خویشان با یکدیگر بنای نزاع و ناخوشی گذاردند، همگی به فقر و فاقه مبتلا، و در اندک وقتی سلسله ایشان از هم می پاشد، و زندگی ایشان به سر می آید.
و در مذمت قطع رحم همین قدر بس است که قاطع رحم را خداوند عالم در قرآن مجید لعن فرموده و می فرماید: «و الذین ینقضون عهد الله من بعد میثاقه و یقطعون ما أمر الله به أن یوصل و یفسدون فی الأرض أولئک لهم اللعنه و لهم سوء الدار» یعنی «کسانی که عهد خدا را می شکنند، بعد از پیوند کردن آن، و قطع می کنند آن چیزی را که خدا امر به وصل آن کرده که رحم باشد و در زمین فاسد می کنند، ایشان اند که از برای آنهاست لعنت و بدی عاقبت» و از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «دشمن ترین اعمال به سوی خدا شرک به خداست، و بعد از آن قطع رحم» و فرمود که «قطع مکن رحم خود را اگر چه او تو را قطع کند و فرمود که «خدا فرمود که من خداوند رحمن هستم و این رحم است اسم آن را از اسم خود مشتق کرده ام، هر که صله آن را به جا آورد، من هم صله او را به جا آورم و هر که آن را قطع کند من هم او را قطع می کنم» و حضرت امیر المومنین علیه السلام در خطبه ای فرمودند که «پناه می برم به خدا از گناهانی که تعجیل می کنند، تا برطرف کردن صاحب خود عبدالله بن کواء عرض کرد که یا امیرالمومنین آیا گناهی هست که در فنای آدمی تعجیل کند؟ فرمود: بلی، قطع رحم به درستی که اهل خانواده ای با هم اجتماع می کنند و دوستی می نمایند، و مواسات و نیکوئی می کنند با یکدیگر، در حالی که ایشان اهل فسق و فجورند، ولی به جهت دوستی و نیکوئی با هم، خدا روزی ایشان را وسیع می نماید و اهل یک خانواده از هم دوری می کنند، و قطع رحم می نمایند، ایشان را محروم می سازد و حال اینکه از اهل تقوی و پرهیزکاری هستند» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «در کتاب امیرالمومنین نوشته شده بود که سه خصلت است که صاحب آنها نمی میرد، تا وبال آنها را نبیند: سرکشی، و قطع رحم، و قسم دروغ و ثواب هیچ طاعتی، زودتر از صله رحم به صاحب آن نمی رسد به درستی که طایفه ای از اهل معصیت هستند که با هم نیکوئی می کنند، اموال ایشان زیاد می شود و به درستی که قسم دروغ، و قطع رحم، خانه های آباد را ویران می کند، و از اهلش خالی می کند» و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند که «بپرهیزید از «حالقه»، که آ«مردها را می میراند شخصی عرض کرد که «حالقه» چیست؟ فرمود: قطع رحم» و حضرت امیر مومنان علیه السلام به بعضی از گماشتگان خود در یکی از ولایات نوشتند که «امر کن خویشان را که به دیدن هم روند، و لیکن همسایگی با هم نکنند» زیرا که همسایگی، باعث بغض و حسد و قطع رحم می گردد و این امری است مشاهد، همچنان که در اکثر اهل روزگار می بینیم که چون خویشان از هم دور هستند، دوستی ایشان با یکدیگر بیشتر، و شوق ایشان بهم افزون تر است آری مثل است مشهور که دوری و دوستی.
و در مذمت قطع رحم همین قدر بس است که قاطع رحم را خداوند عالم در قرآن مجید لعن فرموده و می فرماید: «و الذین ینقضون عهد الله من بعد میثاقه و یقطعون ما أمر الله به أن یوصل و یفسدون فی الأرض أولئک لهم اللعنه و لهم سوء الدار» یعنی «کسانی که عهد خدا را می شکنند، بعد از پیوند کردن آن، و قطع می کنند آن چیزی را که خدا امر به وصل آن کرده که رحم باشد و در زمین فاسد می کنند، ایشان اند که از برای آنهاست لعنت و بدی عاقبت» و از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «دشمن ترین اعمال به سوی خدا شرک به خداست، و بعد از آن قطع رحم» و فرمود که «قطع مکن رحم خود را اگر چه او تو را قطع کند و فرمود که «خدا فرمود که من خداوند رحمن هستم و این رحم است اسم آن را از اسم خود مشتق کرده ام، هر که صله آن را به جا آورد، من هم صله او را به جا آورم و هر که آن را قطع کند من هم او را قطع می کنم» و حضرت امیر المومنین علیه السلام در خطبه ای فرمودند که «پناه می برم به خدا از گناهانی که تعجیل می کنند، تا برطرف کردن صاحب خود عبدالله بن کواء عرض کرد که یا امیرالمومنین آیا گناهی هست که در فنای آدمی تعجیل کند؟ فرمود: بلی، قطع رحم به درستی که اهل خانواده ای با هم اجتماع می کنند و دوستی می نمایند، و مواسات و نیکوئی می کنند با یکدیگر، در حالی که ایشان اهل فسق و فجورند، ولی به جهت دوستی و نیکوئی با هم، خدا روزی ایشان را وسیع می نماید و اهل یک خانواده از هم دوری می کنند، و قطع رحم می نمایند، ایشان را محروم می سازد و حال اینکه از اهل تقوی و پرهیزکاری هستند» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «در کتاب امیرالمومنین نوشته شده بود که سه خصلت است که صاحب آنها نمی میرد، تا وبال آنها را نبیند: سرکشی، و قطع رحم، و قسم دروغ و ثواب هیچ طاعتی، زودتر از صله رحم به صاحب آن نمی رسد به درستی که طایفه ای از اهل معصیت هستند که با هم نیکوئی می کنند، اموال ایشان زیاد می شود و به درستی که قسم دروغ، و قطع رحم، خانه های آباد را ویران می کند، و از اهلش خالی می کند» و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند که «بپرهیزید از «حالقه»، که آ«مردها را می میراند شخصی عرض کرد که «حالقه» چیست؟ فرمود: قطع رحم» و حضرت امیر مومنان علیه السلام به بعضی از گماشتگان خود در یکی از ولایات نوشتند که «امر کن خویشان را که به دیدن هم روند، و لیکن همسایگی با هم نکنند» زیرا که همسایگی، باعث بغض و حسد و قطع رحم می گردد و این امری است مشاهد، همچنان که در اکثر اهل روزگار می بینیم که چون خویشان از هم دور هستند، دوستی ایشان با یکدیگر بیشتر، و شوق ایشان بهم افزون تر است آری مثل است مشهور که دوری و دوستی.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت هشتم - عقوق والدین و مذمت آن
و بیچاره کسی که عاق پدر یا مادر باشد نه در دنیا خیر می بیند و نه در آخرت و نه از عمر خود برمی خورد، و نه از عزت یک لقمه نانی به دل خوش از گلوی او فرو نمی رود و یک شربت آبی گوارا به کام او نمی رسد و جمیع آیات و اخبار بی شماری که در خصوص ذم قطع رحم وارد شده است به مذمت آن نیز دلالت می کند.
حق سبحانه و تعالی می فرماید: «و قضی ربک ألا تعبدوا ألا ایاه و بالوالدین احسانا اما یبلغن عندک الکبر أحدهما أو کلاهما فلا تقل لهما أف و لا تنهرهما و قل لهما قولا کریما» خلاصه معنی اینکه حکم فرمود پروردگار به اینکه جز او را پرستش مکن و بندگی ننمای و نسبت به پدر و مادر احسان و نیکی به جای آور، چنانچه یکی از ایشان یا هر دو در نزد تو به سن پیری برسند، اف بر روی ایشان مگوی و چنانچه از تو چیزی خواهش نمایند ایشان را رد مکن و با ایشان سخن شایسته گوی» و از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «زنهار حذر کنید از عقوق پدر و مادر، به درستی که بوی بهشت از هزار ساله راه شنیده می شود، و با وجود این نمی شنود آن را کسی که عاق باشد و نه کسی که قطع رحم کرده باشد و نه پیر زناکار و نه کسی که از راه تکبر جامه خود را بکشد» و فرمود: «هر که صبح کند، در حالتی که پدر و مادر بر او غضبناک باشند، داخل صبح می شود در حالی که دو در جهنم بر روی او گشوده است» و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود که «هرکه از روی خشم نگاه به پدر و مادر کند، در حالتی که پدر و مادر بر او ظلم کنند، خدا هیچ نمازی را از او قبول نمی کند» و فرمود: «چون روز قیامت شود، پرده ای از پرده های بهشت برداشته شود، و به این سبب از پانصد سال راه، هرکه را مشامی باشد بوی بهشت را می شنود، مگر یک طایفه، عرض شد که آن کیست؟ فرمود: عاق والدین» و فرمود: «اگر پست تر از اف گفتن بر روی پدر و مادر، چیزی می بود، خدا از آن نهی می فرمود ادنای مرتبه عقوق، اف گفتن بر ایشان است و از جمله عقوق است تیز نظر کردن بر روی ایشان» شخصی از حضرت امام موسی علیه السلام سوال کرد که «چگونه است اگر کسی به یکی از فرزندان خود گوید پدر و مادرم فدای تو باد، آیا باکی دارد یا نه؟ فرمود: چنین می بینم که اگر پدر و مادر او زنده باشند، این از عقوق باشد و اگر مرده باشند باکی نیست» و اخبار در ذم عقوق والدین بسیار، بلکه به اتفاق علما، از گناهان کبیره است و با وجود اختلاف ایشان در عدد گناهان کبیره، هیچ یک خلاف در کبیره بودن آن نکرده اند و اکثر اخباری که در بیان کبایر وارد شده است، متضمن عقوق والدین هست.
و در بعضی از اخبار قدسیه وارد است که پادشاه عالم فرمود که «به عزت و جلال، و بلندی شأن خودم سوگند، که اگر عاق والدین عبادت جمیع پیغمبران را بکند از او قبول نمی کنم» و اول چیزی که در لوح محفوظ نوشته شد، این بود که «منم خدائی که بجز من خدائی نیست هر که پدر و مادر از او راضی باشند من نیز از او راضی هستم و هر که پدر و مادر بر او خشمناک باشند من نیز بر او خشمناکم» و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «جمیع مسلمین در روز قیامت مرا خواهند دید، مگر عاق والدین، و شراب خوار، و کسی که نام مرا بشنود و صلوات بر من نفرستد» و همین قدر از برای عاق والدین کافی است که پیغمبر خدا بر او نفرین کرد و فرمود: «هر که پدر و مادر، یا یکی از آنها را ادراک کند، و او را از خود راضی نسازد هرگز آمرزیده مباد جبرئیل بر نفرین آن حضرت آمین گفت» در اسرائیلیات رسیده است که «خدای تعالی به موسی وحی فرمود که هر که با والدین خود نیکوئی کند، و با من عقوق نماید او را نیکوکار می نویسم و هر که با من نیکی کند، و عاق والدین باشد او را عاق می کنم» و در اخبار بسیار وارد، و به تجربه و عیان ثابت است که هر که بدی با پدر و مادر، یا یکی از آنها نماید عمر او کوتاه و زندگانی او به تلخی می گذرد و فقر و پریشانی به او هجوم می آورد و سکرات مرگ بر او شدید می گردد و جان کندن بر او دشوار می شود.
و همچنین از اخبار و آثار و تجربه روزگار، مستفاد است که نفرین پدر بر فرزند به درجه استجابت می رسد پس هان هان ای جان برادر با هوش باش و بر جان خود رحم کن و از تیغ عقوق پدر و مادر حذر نمای و یاد آور طول تصدیع و زحمت ایشان را در پرورش تو، بنگر خود بی خوابی کشیدند تا تو را خواب کنند و گرسنگی خوردند تا تو را سیر کنند سالهای سال تو را در آغوش مهربانی کشیده اند، و به شیره جان پروریده اند و عمر و جان خود را در راه تو صرف نموده اند زهی بی مروتی و بی انصافی که بعد از آنکه اندک قوتی در خود بیابی، همه آنها را فراموش کنی.
جوانی سر از رأی مادر بتافت
دل دردمندش در آذر بتافت
چو بیچاره شد پیشش آورد مهد
که ای سست مهر فراموش عهد
نه در مهد نیروی و حالت نبود
مگس راندن از خود خجالت نبود
تو آنی که از یک مگس رنجه ای
که امروز سالار و سرپنجه ای
و بدان که عقوق پدر و مادر عبارت است از: خشم آوردن و شکستن دل، و آزردن خاطر ایشان و به هر نوع که دل ایشان آزرده شود عقوق حاصل می شود و آدمی مستحق عذاب الهی و بلای غیرمتناهی می گردد، خواه به زدن باشد، یا دشنام دادن، یا صدا به ایشان بلند کردن، یا تیز بر ایشان نگریستن، یا از ایشان روی گردانیدن و بی اعتنائی یا نافرمانی ایشان نمودن در امری که اطاعت ایشان لازم است.
حق سبحانه و تعالی می فرماید: «و قضی ربک ألا تعبدوا ألا ایاه و بالوالدین احسانا اما یبلغن عندک الکبر أحدهما أو کلاهما فلا تقل لهما أف و لا تنهرهما و قل لهما قولا کریما» خلاصه معنی اینکه حکم فرمود پروردگار به اینکه جز او را پرستش مکن و بندگی ننمای و نسبت به پدر و مادر احسان و نیکی به جای آور، چنانچه یکی از ایشان یا هر دو در نزد تو به سن پیری برسند، اف بر روی ایشان مگوی و چنانچه از تو چیزی خواهش نمایند ایشان را رد مکن و با ایشان سخن شایسته گوی» و از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «زنهار حذر کنید از عقوق پدر و مادر، به درستی که بوی بهشت از هزار ساله راه شنیده می شود، و با وجود این نمی شنود آن را کسی که عاق باشد و نه کسی که قطع رحم کرده باشد و نه پیر زناکار و نه کسی که از راه تکبر جامه خود را بکشد» و فرمود: «هر که صبح کند، در حالتی که پدر و مادر بر او غضبناک باشند، داخل صبح می شود در حالی که دو در جهنم بر روی او گشوده است» و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود که «هرکه از روی خشم نگاه به پدر و مادر کند، در حالتی که پدر و مادر بر او ظلم کنند، خدا هیچ نمازی را از او قبول نمی کند» و فرمود: «چون روز قیامت شود، پرده ای از پرده های بهشت برداشته شود، و به این سبب از پانصد سال راه، هرکه را مشامی باشد بوی بهشت را می شنود، مگر یک طایفه، عرض شد که آن کیست؟ فرمود: عاق والدین» و فرمود: «اگر پست تر از اف گفتن بر روی پدر و مادر، چیزی می بود، خدا از آن نهی می فرمود ادنای مرتبه عقوق، اف گفتن بر ایشان است و از جمله عقوق است تیز نظر کردن بر روی ایشان» شخصی از حضرت امام موسی علیه السلام سوال کرد که «چگونه است اگر کسی به یکی از فرزندان خود گوید پدر و مادرم فدای تو باد، آیا باکی دارد یا نه؟ فرمود: چنین می بینم که اگر پدر و مادر او زنده باشند، این از عقوق باشد و اگر مرده باشند باکی نیست» و اخبار در ذم عقوق والدین بسیار، بلکه به اتفاق علما، از گناهان کبیره است و با وجود اختلاف ایشان در عدد گناهان کبیره، هیچ یک خلاف در کبیره بودن آن نکرده اند و اکثر اخباری که در بیان کبایر وارد شده است، متضمن عقوق والدین هست.
و در بعضی از اخبار قدسیه وارد است که پادشاه عالم فرمود که «به عزت و جلال، و بلندی شأن خودم سوگند، که اگر عاق والدین عبادت جمیع پیغمبران را بکند از او قبول نمی کنم» و اول چیزی که در لوح محفوظ نوشته شد، این بود که «منم خدائی که بجز من خدائی نیست هر که پدر و مادر از او راضی باشند من نیز از او راضی هستم و هر که پدر و مادر بر او خشمناک باشند من نیز بر او خشمناکم» و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «جمیع مسلمین در روز قیامت مرا خواهند دید، مگر عاق والدین، و شراب خوار، و کسی که نام مرا بشنود و صلوات بر من نفرستد» و همین قدر از برای عاق والدین کافی است که پیغمبر خدا بر او نفرین کرد و فرمود: «هر که پدر و مادر، یا یکی از آنها را ادراک کند، و او را از خود راضی نسازد هرگز آمرزیده مباد جبرئیل بر نفرین آن حضرت آمین گفت» در اسرائیلیات رسیده است که «خدای تعالی به موسی وحی فرمود که هر که با والدین خود نیکوئی کند، و با من عقوق نماید او را نیکوکار می نویسم و هر که با من نیکی کند، و عاق والدین باشد او را عاق می کنم» و در اخبار بسیار وارد، و به تجربه و عیان ثابت است که هر که بدی با پدر و مادر، یا یکی از آنها نماید عمر او کوتاه و زندگانی او به تلخی می گذرد و فقر و پریشانی به او هجوم می آورد و سکرات مرگ بر او شدید می گردد و جان کندن بر او دشوار می شود.
و همچنین از اخبار و آثار و تجربه روزگار، مستفاد است که نفرین پدر بر فرزند به درجه استجابت می رسد پس هان هان ای جان برادر با هوش باش و بر جان خود رحم کن و از تیغ عقوق پدر و مادر حذر نمای و یاد آور طول تصدیع و زحمت ایشان را در پرورش تو، بنگر خود بی خوابی کشیدند تا تو را خواب کنند و گرسنگی خوردند تا تو را سیر کنند سالهای سال تو را در آغوش مهربانی کشیده اند، و به شیره جان پروریده اند و عمر و جان خود را در راه تو صرف نموده اند زهی بی مروتی و بی انصافی که بعد از آنکه اندک قوتی در خود بیابی، همه آنها را فراموش کنی.
جوانی سر از رأی مادر بتافت
دل دردمندش در آذر بتافت
چو بیچاره شد پیشش آورد مهد
که ای سست مهر فراموش عهد
نه در مهد نیروی و حالت نبود
مگس راندن از خود خجالت نبود
تو آنی که از یک مگس رنجه ای
که امروز سالار و سرپنجه ای
و بدان که عقوق پدر و مادر عبارت است از: خشم آوردن و شکستن دل، و آزردن خاطر ایشان و به هر نوع که دل ایشان آزرده شود عقوق حاصل می شود و آدمی مستحق عذاب الهی و بلای غیرمتناهی می گردد، خواه به زدن باشد، یا دشنام دادن، یا صدا به ایشان بلند کردن، یا تیز بر ایشان نگریستن، یا از ایشان روی گردانیدن و بی اعتنائی یا نافرمانی ایشان نمودن در امری که اطاعت ایشان لازم است.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - توبه و پشیمانی و اسباب آن
بدان که ضد اصرار بر معاصی، توبه و پشیمانی است و اصل توبه به معنی بازگشت و رجوع است و مراد در اینجا بازگشت به خداست به خالی ساختن دل از قصد معصیت، و رجوع از دوری از درگاه إلهی به قرب و نزدیکی و حاصل آن ترک معاصی است در حال، و عزم بر ترک آنها در آینده، و تلافی تقصیرات و حقیقت توبه به سه چیز متحقق می گردد:
اول: به قوت ایمان و نور یقین، زیرا هرگاه بنده ای را ایمان به خدا و اعتقاد به پیغمبر او باشد و به فرموده ایشان اعتماد داشته باشد و بداند گناهی که از او صادر شده حجابی است میان او و آنچه خدا وعده فرموده است از سعادات دنیویه و اخرویه و مراتب عالیه.
و درجات متعالیه، البته آتش پشیمانی در دل او افروخته می شود و از یاد معاصی گذشته متألم می گردد و اگر ایمان او سست و اعتقاد او نادرست باشد از این حالت، خالی، و پشیمانی که یکی از اجزای توبه است از برای او حاصل نمی گردد.
دوم: به پشیمانی و ندامت از کرده خود، به این معنی که دل به یاد آنچه از او صادر شده از گناهان متألم و محزون شود و آرزو کند که ای کاش آن عمل از او صادر نشده بود و به سبب صدور آن قرین تأسف و الم باشد و این نتیجه یقین سابق است، زیرا مادامی که یقین به این که به واسطه معصیت به درجه هلاکت می رسی نداشته باشی پشیمانی از برای تو حاصل نمی گردد.
سوم: ترک آنچه مرتکب آن است از معصیت در حال، و عزم بر ترک آن در تتمه عمر خود، و قصد تلافی تقصیری که از او صادر شده، و این نتیجه پشیمانی مذکور است پس مادامی که این امر متحقق نشود توبه حاصل نمی گردد.
و بعضی توبه را عبارت از این سه می دانند و جمعی دیگر می گویند: توبه همان ندامت و پشیمانی است و یقین مذکور مقدمه آن و ترک در مستقبل ثمره آن است.
و بنابراین قول، اشکالی لازم نمی آید درخصوص کسی که معصیتی از او صادر شده باشد و بعد از این مقدور او نباشد مثل آن معصیت، مثل کسی که زنا کرده باشد و بعد عنین شده باشد یا چنان پیر شده باشد که دیگر صدور زنا از او متصور نباشد یا گناهی دیگر کرده باشد که بعد از توبه چندان زنده نماند که دیگر تواند آن گناه را بکند زیرا که اگر چنین شخصی را نتوان گفت که در تتمه عمر، آن گناه را ترک کرده و لیکن ندامت و پشیمانی بر گذشته در حق او ممکن است پس اگر توبه، همان پشیمانی باشد از برای چنین شخصی توبه میسر باشد و توبه او مقبول خواهد شد.
و لیکن بنابر قول اول، که ترک معصیت در مستقبل کرده باشد لازم نمی آید که از برای این شخص توبه میسر نباشد، زیرا ترک گناه در وقتی صورت می پذیرد که قدرت بر آن داشته باشد و کسی که نتواند گناهی را بکند نمی گویند آن را ترک کرد و این منافی ظاهر شرع است.
و از اخبار مستفاد می شود که «توبه قبول می شود اگر چه این قدر زنده نماند که دیگر نتواند آن معصیت را بکند» و بعضی وجوهی چند در دفع این اشکال بنابراین قول گفته اند، که چندان فایده ای در ذکر آنها نیست و ظاهر این است که توبه، همان ندامت و پشیمانی بر گذشته است با عزم ترک در آینده، در صورت قدرت و امکان و اما نفس ترک کردن آن، ثمره توبه است.
اول: به قوت ایمان و نور یقین، زیرا هرگاه بنده ای را ایمان به خدا و اعتقاد به پیغمبر او باشد و به فرموده ایشان اعتماد داشته باشد و بداند گناهی که از او صادر شده حجابی است میان او و آنچه خدا وعده فرموده است از سعادات دنیویه و اخرویه و مراتب عالیه.
و درجات متعالیه، البته آتش پشیمانی در دل او افروخته می شود و از یاد معاصی گذشته متألم می گردد و اگر ایمان او سست و اعتقاد او نادرست باشد از این حالت، خالی، و پشیمانی که یکی از اجزای توبه است از برای او حاصل نمی گردد.
دوم: به پشیمانی و ندامت از کرده خود، به این معنی که دل به یاد آنچه از او صادر شده از گناهان متألم و محزون شود و آرزو کند که ای کاش آن عمل از او صادر نشده بود و به سبب صدور آن قرین تأسف و الم باشد و این نتیجه یقین سابق است، زیرا مادامی که یقین به این که به واسطه معصیت به درجه هلاکت می رسی نداشته باشی پشیمانی از برای تو حاصل نمی گردد.
سوم: ترک آنچه مرتکب آن است از معصیت در حال، و عزم بر ترک آن در تتمه عمر خود، و قصد تلافی تقصیری که از او صادر شده، و این نتیجه پشیمانی مذکور است پس مادامی که این امر متحقق نشود توبه حاصل نمی گردد.
و بعضی توبه را عبارت از این سه می دانند و جمعی دیگر می گویند: توبه همان ندامت و پشیمانی است و یقین مذکور مقدمه آن و ترک در مستقبل ثمره آن است.
و بنابراین قول، اشکالی لازم نمی آید درخصوص کسی که معصیتی از او صادر شده باشد و بعد از این مقدور او نباشد مثل آن معصیت، مثل کسی که زنا کرده باشد و بعد عنین شده باشد یا چنان پیر شده باشد که دیگر صدور زنا از او متصور نباشد یا گناهی دیگر کرده باشد که بعد از توبه چندان زنده نماند که دیگر تواند آن گناه را بکند زیرا که اگر چنین شخصی را نتوان گفت که در تتمه عمر، آن گناه را ترک کرده و لیکن ندامت و پشیمانی بر گذشته در حق او ممکن است پس اگر توبه، همان پشیمانی باشد از برای چنین شخصی توبه میسر باشد و توبه او مقبول خواهد شد.
و لیکن بنابر قول اول، که ترک معصیت در مستقبل کرده باشد لازم نمی آید که از برای این شخص توبه میسر نباشد، زیرا ترک گناه در وقتی صورت می پذیرد که قدرت بر آن داشته باشد و کسی که نتواند گناهی را بکند نمی گویند آن را ترک کرد و این منافی ظاهر شرع است.
و از اخبار مستفاد می شود که «توبه قبول می شود اگر چه این قدر زنده نماند که دیگر نتواند آن معصیت را بکند» و بعضی وجوهی چند در دفع این اشکال بنابراین قول گفته اند، که چندان فایده ای در ذکر آنها نیست و ظاهر این است که توبه، همان ندامت و پشیمانی بر گذشته است با عزم ترک در آینده، در صورت قدرت و امکان و اما نفس ترک کردن آن، ثمره توبه است.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - فضیلت توبه
بدان که توبه از معاصی، سرمایه سالکین و اول مقامات دین است مشرق و نور قرب پروردگار عالمیان، و کلید استقامت در راه دین و ایمان است موجب محبت حضرت باری، و سبب نجات و رستگاری است.
خدای تعالی می فرماید: «ان الله یحب التوابین» یعنی «به درستی که خدا توبه کنندگان را دوست می دارد» و از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «توبه کننده، دوست خدا است و توبه کننده از گناه، مانند کسی است که هیچ گناهی از برای او نباشد» و حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود که «خداوند تبارک و تعالی خوشحال تر می شود به توبه بنده خود از مردی که در شب تار در بیابان مرکب و توشه خود را گم کرده باشد و ناگاه آن را بیابد» و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «بدرستی که خدای تعالی دوست دارد از بندگان پرگناه خود، توبه را» و فرمود که «چون بنده، توبه نصوح و خالص کند خدا دوست می دارد آن را پس می پوشاند آن گناه را از او شخصی عرض کرد که چگونه می پوشاند؟ فرمود: آن گناه را از یاد دو ملکی که می نویسند می برد و وحی می نماید به اعضا و جوارح او و به زمین که آن گناه را در آن کرده که بپوشانید بر او گناهان او را و هیچ چیز یافت نمی شود که گواهی دهد بر او به هیچ گناهی» و فرمود که «خدای تعالی سه چیز از برای توبه کنندگان قرار داده است که اگر یکی از آنها را به جمیع اهل آسمان و زمین عطا می فرمود به سبب آن نجات می یافتند:
اول آنکه فرمود: خدا توبه کنندگان را دوست دارد دوم آنکه خبر داده است که فرشتگان حاملین عرش، و فرشتگانی که در حول عرشند طلب آمرزش می کنند از برای کسانی که توبه کرده اند سوم آنکه آمرزش و رحمت خدا را از برای کسی که توبه کند قرار داده است» و حضرت امام موسی کاظم علیه السلام فرمود که «دوست ترین بندگان به سوی خدا، توبه کنندگان اند» و مخفی نماند که توبه کردن از همه گناهان واجب است به اجماع جمیع امت، و صریح آیات قرآنیه چنان که خدای تعالی فرماید: «و توبوا إلی الله جمیعا ایها المومنون لعلکم تفلحون» یعنی «ای مومنان همه توبه کنید و بازگشت نمایید به سوی خدا، شاید که رستگار شوید» و می فرماید: «یا ایها الذین آمنوا توبوا إلی الله توبه نصوحا عسی ربکم أن یکفر عنکم سیئاتکم» یعنی «ای گروهی که ایمان آورده اید توبه کنید به سوی خدا توبه کردنی که نصوح باشد، شاید که پروردگار شما بپوشاند بدیهای شما را» و مراد از «توبه نصوح»، توبه خالص است، که از جمیع شوائب و اغراض، از حب جاه و مال و خوف از مردمان، یا عدم قدرت برگناه، خالی بوده باشد.
و أخبار بی حد و حصر نیز در وجوب توبه از هر گناهی وارد شده و عقل سلیم، و طبع مستقیم نیز دلالت بر وجوب آن می کند، زیرا شکی نیست که هر چیزی که رسیدن به سعادت ابدیه و نجات از شقاوت سرمدیه موقوف بر آن است، که تحصیل آن واجب و لازم است و شبهه ای نیست که سعادتی نیست بجز لقای پروردگار، و أنس به او پس هر که محروم از قرب وصال، و ممنوع از مشاهده جلال و جمال ایزد متعال باشد، از جمله اشقیا، و به آتش دوری و آتش جهنم معذب است و هیچ چیز باعث دوری و سبب مهجوری نمی گردد مگر معاصی و گناهان و چاره آنها نیست مگر توبه و انابه پس به حکم عقل، توبه، واجب عینی است بر هر کسی که مرتکب معصیتی شده باشد و چگونه توبه، واجب نباشد و حال آنکه اعتقاد به وجوب اجتناب از معاصی و مضرات آنها از جمله ایمان است.
همچنان که حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «زناکار در حال زنا، زنا نمیکند و حال آنکه او مومن است» و غرض آن حضرت نفی اصل ایمان نیست بلکه بعضی از فروع آن است، زیرا از برای ایمان یک در نیست، بلکه همچنان که وارد شده است: «از هفتاد در زیادتر است که بالاترین آنها شهادتین است و ادنای آن زایل کردن خار و خس از راه» پس ایمان تام و کامل در وقتی حاصل است که آدمی اصل ایمان را که شهادتین است، و فرع آن را که اعمال جوارح و صفات نفس است درست نموده باشد و شهادتین، حکم روح ایمان را دارند و سایر اعمال، حکم اعضا و جوارح آن را.
پس کسی که شهادت به وحدانیت خدا و نبوت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم او بدهد و لیکن اعمال او موافق اعمال مومنین نباشد ایمان او مانند انسانی است که دست و پای او بریده باشد و چشمهای او کور شده باشد و همه اجزای ظاهره و باطنه او خلل پذیرفته باشد و شکی نیست که حال چنین کسی به مرگ نزدیک، و به اندک صدمه ای روح از او مفارقت می نماید پس همچنین کسی که اصل ایمان را داشته باشد و لیکن دراعمال خود تقصیر و کوتاهی کند، ایمان او به زوال نزدیک، و به یک حمله شیطان در حین مرگ از دست می رود پس گناهکار و بی گناه اگر چه هر دو شریکند در اسم ایمان، و لیکن شراکت ایشان چون شرکت درخت کدو و چنار است، که هر دو را رخت گویند و لیکن فرق آنها وقتی معلوم می شود که بادهای قوی به وزیدن آید، زیرا در این وقت، درخت کدو را از ریشه برمی آورد و شاخ و برگ آن را متفرق می سازد ولی درخت چنار، محکم در جای خود ایستاده و متأثر نمی گردد.
پس در هر وقت حمله شیاطین، به خصوص در وقت مرگ، فرق میان دو ایمان معلوم خواهد شد و از اینجا معلوم می شود که تکیه و اعتماد معصیت کار بر ایمان خود و امید خلاصی از آتش جهنم در آخر کار به واسطه ایمان نیز از فریب شیطان است، چرا که ایمانی که نمی داند تا وقت رفتن باقی خواهد بود یا نه، شایسته اعتماد بر آن نیست و گناهکاری که از مخلد بودن در جهنم با وجود معصیت نمی ترسد، به اعتماد بر ایمان خود به یگانگی پروردگار و نبوت رسول مختار صلی الله علیه و آله و سلم، مثل شخص تندرستی است که غذاهای ضرردار و طعامهای زهرآلوده بخورد و از مرگ نترسد به جهت اعتماد بر صحت و تندرستی خود.
و شکی نیست که مردن صحیح اگر چه بعید ولیکن این غذاها آخر منجر به مرض، و مرض سبب مردن می شود پس همچنین ایمان اگر باقی بماند اگر چه آدمی را از مخلد بودن در جهنم نگاه دارد و لیکن معاصی، منجر به سلب ایمان و سوء خاتمه می شود و آن نیز سبب خلود در آتش می گردد و نسبت معاصی و گناهان به ایمان، مثل نسبت غذاهای مضره یا طعامهای زهرآلوده است به بدن انسان و همچنان که به تدریج، ضرر آن غذاها در اندرون جمع می شود تا اخلاط را فاسد سازد و مزاج را متغیر گرداند، و حال اینکه آن مسکین، از این غافل است تا به ناگاه فساد مزاج ظاهر شود و مرض بر بدن عارض گردد و بمیرد و همچنین آثار معاصی، اندک اندک در نفس بر روی هم می نشیند تا مزاج نفس را فاسد گرداند و اصل ایمان را زایل سازد و روح را به هلاکت اندازد.
پس هر گاه به جهت محافظت بدن کثیف، در چند روزه دنیا اجتناب از خوراک مضر، واجب و لازم باشد، پس به سبب حفظ روح شریف، و نجات از هلاکت ابدیه به طریق اولی اجتناب از معاصی و گناهان واجب خواهد بود و همچنان که کسی غذاهای زهرآلود بخورد و پشیمان شود تا ممکن است آن را به قی دفع می کند همچنین گناهان که به مثابه زهرند از برای ایمان، دفع آنها به توبه و تلافی باید نمود پس زنهار، زنهار، ای برادر:
چو پنجاه سالت برون شد ز دست
غنیمت شمر پنج روزی که هست
مخسب ای گنه کرده خفته، خیز
به قدر گنه آب چشمی بریز
دست در دامن توبه و انابه زن پیش از آنکه زهر گناه روح ایمان را تباه سازد و بعد از آنکه از تو پرهیزکاری نیاید و امر از دست طبیبان دلها به در رود که نه نصیحت در تو اثر کند و نه پند تو را سودی بخشد هر چه از مواعظ و نصایح شنوی فسون و افسانه پنداری.
و کلمه عذاب در حق تو ثابت شود و پرده غفلت، چشم و گوش دل تو را فرو گیرد و داخل این آیه گردی که «و جعلنا من بین ایدیهم سدا و من خلفهم سدا فاغشیناهم فهم لا یبصرون» یعنی «قرار دادیم در پیش روی ایشان سدی و پرده ای و همچنین از پس و پشت ایشان، پس پوشانیدیم ایشان را و کور ساختیم پس دیگر چیزی نمی بینند» و از اهل این آیه شوی که «ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوه» یعنی «خدا پرده بر دل و گوش و چشم ایشان نهاده» و غیر اینها از آیات و لقمان به پسر خود گفت: «ای فرزند توبه را تأخیر مکن که مرگ ناگاه می رسد و هر که تأخیر اندازد توبه را یکی از دو خطر عظیم به او می رسد: اگر زنده ماند دل او را زنگ معصیت می گیرد و سیاه و تیره می شود و دیگر از آن نحو نمی گردد و اگر مرگ او را فرا گرفت دیگر مهلت تلافی نمی یابد».
پس ای که عمر خود را به عصیان پروردگار صرف نموده ای از خواب غفلت برخیز و فکری کن از برای روز رستخیز.
تاکنون کردی گنه دیگر مکن
تیره کردی آب، افزون تر مکن
و بدان که وجوب توبه، تخصیص به شخصی دون شخصی، و وقتی دون وقتی ندارد بلکه بر همه کس در همه وقت لازم است، زیرا هر بنده، خالی از معصیت و گناه نیست و اگر در بعضی اوقات از معصیت جوارح و اعضا خالی باشد ظاهر این است که خالی از صفت بدی از صفات نفسانیه، یا رغبت به گناهی در دل فارغ نباشد و اگر فرض شود که از آن نیز خالی باشد، از وساوس شیطانیه و افکار متفرقه که دل را از یاد خدا غافل کند خالی نیست و اگر از آن نیز خلاص باشد از غفلت و قصوری در معرفت حق و صفات و آثار او خالی نیست و همه اینها نقصی است که بازگشت از آنها که توبه است در هر حال لازم است پس بر هر بنده سالکی در هر نفسی توبه واجب است.
و از این جهت است که بعضی از اهل معرفت گفته اند که «هرگاه عاقل گریه نکند در بقیه عمر خود مگر بر آنچه از عمر او در غیر یاد خداوند و در سوای اطاعت او گذشته است، تا وقت مردن او را کم است چه جای آنکه بقیه عمر خود را نیز چون گذشته و در جهل و غفلت به انجام رساند» و کسی که قدر عمر خود و فایده آن را دانست و فهمید که چه چیز از آن تحصیل می تواند نمود می داند که هر قدر از آنکه در معصیت ضایع شد چه حسرت و ندامتی دارد.
بلی، اگر عاقلی جوهری گرانبها داشته باشد و به هرزه از دست او در رود بر آن می گرید و اگر تلف شدن آن باعث تلف خود آن کس شود گریه او بیشتر و اندوه آن افزون تر می باشد پس هر نفسی از عمر، جوهری است گرانمایه که عوض از برای آن نیست و چه جوهری گرانمایه تر از چیزی که آدمی را به سلطنت ابد و پادشاهی سرمد می رساند؟
مروی است که «چون بنده را هنگام وفات در رسد و ملک الموت بر او وارد شود و او را اعلام نماید که ازعمر تو ساعتی بیش نمانده، در آن وقت از برای آن بنده این قدر حزن و حسرت و تأسف حاصل می شود که اگر تمام مملکت روی زمین را از مشرق تا مغرب مالک باشد می دهد به عوض اینکه یک ساعت دیگر بر آن ساعت اضافه شود که بلکه در آن ساعت تلافی ما فات کند و راهی به آن نمی یابد».
و در روایات رسیده که «چون بنده را زمان رحلت رسد و پرده از پیش دیده او برداشته شود و یقین به مرگ خود نماید در نزد ملک الموت تضرع و زاری کند که مرا یک روز دیگر مهلت ده به روز خود بگریم و دست عذرخواهی به درگاه الهی بردارم، بلکه چاره ای در کار تباه خود کنم ملک الموت گوید: هیهات، هیهات، روزهای تو سرآمد و دیگر روزی از برای تو نمانده است گوید: یک ساعت مهلتم بده گوید: «فنیت الساعات» یعنی ساعتهای تو به انجام رسیده و دیگر ساعتی نداری و در آن هنگام، درهای قبول توبه بر او بسته می گردد و روح او به تلاطم می آید و نفس او به شماره می افتد و غصه گلوی او را می گیرد و حسرت بر عمر ضایع شده خود می خورد».
و آنچه مذکور شد از وجوب توبه از گناهان مذکور، توبه از بعضی از آنها واجب شرعی است، که اگر کسی مرتکب آن شده باشد و بی توبه از دنیا برود مستحق عذاب الهی خواهد بود و آن گناهانی است که در شریعت مقدسه بر همه کس حرام شده و نهی از آنها وارد شده و همه خلق در وجوب توبه از آنها یکسانند و اما بعضی دیگر از آن گناهان چون وساوس نفسانیه و رغبت قلبی به معاصی، و قصور درمعرفت و عظمت و جلال حضرت باری و امثال اینها، پس توبه از آنها واجب شرعی نیست که ترک آنها واجب شرعی نیست که ترک آنها موجب عذاب اخروی گردد بلکه وجوب آن به معنی دیگر است که عبارت از وجوب شرطی باشد یعنی کسی که خواهد پا بر بساط قرب حضرت معبود نهد و به مقام محمود برسد باید از آنها نیز توبه نماید.
پس کسی که به نجات از عذاب قناعت کند و طالب زیادتر از آن نباشد توبه از این قسم گناه بر او واجب نیست و وجوب آن از برای کسی است که وصول هب مراتب و درجات ارجمند را طلبد و آنچه وارد شده است از استغفار طوایف انبیا و اوصیا و توبه ایشان، از بعضی از این اقسام بوده، زیرا به واسطه نزول ایشان در این سرای جسمانی، و ابتلای ایشان به بدن «عنصری»، لابد بود از برای ایشان از تربیت بدن و اکل و شرب و وقاع و خواب و التفات به اصحاب و به آن سبب گاهی از مقام شهود و استغراق باز می ماندند و این، نسبت به مراتب ایشان، نوع گناهی بود.
همچنان که رسیده است: «حسنات الابرار، سیئات المقربین» یعنی «آنچه از برای طایفه ابرار و نیکان طاعت است، از برای مقربین، معصیت است».
آری: امثال ایشان همیشه در مقام قرب و عین شهودند و نمی بینی که کسی که پا بر بساط سلطان نهد و در حضور او باشد آنچه از برای محرومین از حضور پسندیده است از خوردن و خوابیدن، و به این سو و آن سو ملتفت شدن، از برای ایشان عین عصیان است و گناهان خیل انبیا و اوصیا از این قبیل بوده نه مانند گناهان ما.
خدای تعالی می فرماید: «ان الله یحب التوابین» یعنی «به درستی که خدا توبه کنندگان را دوست می دارد» و از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «توبه کننده، دوست خدا است و توبه کننده از گناه، مانند کسی است که هیچ گناهی از برای او نباشد» و حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود که «خداوند تبارک و تعالی خوشحال تر می شود به توبه بنده خود از مردی که در شب تار در بیابان مرکب و توشه خود را گم کرده باشد و ناگاه آن را بیابد» و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «بدرستی که خدای تعالی دوست دارد از بندگان پرگناه خود، توبه را» و فرمود که «چون بنده، توبه نصوح و خالص کند خدا دوست می دارد آن را پس می پوشاند آن گناه را از او شخصی عرض کرد که چگونه می پوشاند؟ فرمود: آن گناه را از یاد دو ملکی که می نویسند می برد و وحی می نماید به اعضا و جوارح او و به زمین که آن گناه را در آن کرده که بپوشانید بر او گناهان او را و هیچ چیز یافت نمی شود که گواهی دهد بر او به هیچ گناهی» و فرمود که «خدای تعالی سه چیز از برای توبه کنندگان قرار داده است که اگر یکی از آنها را به جمیع اهل آسمان و زمین عطا می فرمود به سبب آن نجات می یافتند:
اول آنکه فرمود: خدا توبه کنندگان را دوست دارد دوم آنکه خبر داده است که فرشتگان حاملین عرش، و فرشتگانی که در حول عرشند طلب آمرزش می کنند از برای کسانی که توبه کرده اند سوم آنکه آمرزش و رحمت خدا را از برای کسی که توبه کند قرار داده است» و حضرت امام موسی کاظم علیه السلام فرمود که «دوست ترین بندگان به سوی خدا، توبه کنندگان اند» و مخفی نماند که توبه کردن از همه گناهان واجب است به اجماع جمیع امت، و صریح آیات قرآنیه چنان که خدای تعالی فرماید: «و توبوا إلی الله جمیعا ایها المومنون لعلکم تفلحون» یعنی «ای مومنان همه توبه کنید و بازگشت نمایید به سوی خدا، شاید که رستگار شوید» و می فرماید: «یا ایها الذین آمنوا توبوا إلی الله توبه نصوحا عسی ربکم أن یکفر عنکم سیئاتکم» یعنی «ای گروهی که ایمان آورده اید توبه کنید به سوی خدا توبه کردنی که نصوح باشد، شاید که پروردگار شما بپوشاند بدیهای شما را» و مراد از «توبه نصوح»، توبه خالص است، که از جمیع شوائب و اغراض، از حب جاه و مال و خوف از مردمان، یا عدم قدرت برگناه، خالی بوده باشد.
و أخبار بی حد و حصر نیز در وجوب توبه از هر گناهی وارد شده و عقل سلیم، و طبع مستقیم نیز دلالت بر وجوب آن می کند، زیرا شکی نیست که هر چیزی که رسیدن به سعادت ابدیه و نجات از شقاوت سرمدیه موقوف بر آن است، که تحصیل آن واجب و لازم است و شبهه ای نیست که سعادتی نیست بجز لقای پروردگار، و أنس به او پس هر که محروم از قرب وصال، و ممنوع از مشاهده جلال و جمال ایزد متعال باشد، از جمله اشقیا، و به آتش دوری و آتش جهنم معذب است و هیچ چیز باعث دوری و سبب مهجوری نمی گردد مگر معاصی و گناهان و چاره آنها نیست مگر توبه و انابه پس به حکم عقل، توبه، واجب عینی است بر هر کسی که مرتکب معصیتی شده باشد و چگونه توبه، واجب نباشد و حال آنکه اعتقاد به وجوب اجتناب از معاصی و مضرات آنها از جمله ایمان است.
همچنان که حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «زناکار در حال زنا، زنا نمیکند و حال آنکه او مومن است» و غرض آن حضرت نفی اصل ایمان نیست بلکه بعضی از فروع آن است، زیرا از برای ایمان یک در نیست، بلکه همچنان که وارد شده است: «از هفتاد در زیادتر است که بالاترین آنها شهادتین است و ادنای آن زایل کردن خار و خس از راه» پس ایمان تام و کامل در وقتی حاصل است که آدمی اصل ایمان را که شهادتین است، و فرع آن را که اعمال جوارح و صفات نفس است درست نموده باشد و شهادتین، حکم روح ایمان را دارند و سایر اعمال، حکم اعضا و جوارح آن را.
پس کسی که شهادت به وحدانیت خدا و نبوت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم او بدهد و لیکن اعمال او موافق اعمال مومنین نباشد ایمان او مانند انسانی است که دست و پای او بریده باشد و چشمهای او کور شده باشد و همه اجزای ظاهره و باطنه او خلل پذیرفته باشد و شکی نیست که حال چنین کسی به مرگ نزدیک، و به اندک صدمه ای روح از او مفارقت می نماید پس همچنین کسی که اصل ایمان را داشته باشد و لیکن دراعمال خود تقصیر و کوتاهی کند، ایمان او به زوال نزدیک، و به یک حمله شیطان در حین مرگ از دست می رود پس گناهکار و بی گناه اگر چه هر دو شریکند در اسم ایمان، و لیکن شراکت ایشان چون شرکت درخت کدو و چنار است، که هر دو را رخت گویند و لیکن فرق آنها وقتی معلوم می شود که بادهای قوی به وزیدن آید، زیرا در این وقت، درخت کدو را از ریشه برمی آورد و شاخ و برگ آن را متفرق می سازد ولی درخت چنار، محکم در جای خود ایستاده و متأثر نمی گردد.
پس در هر وقت حمله شیاطین، به خصوص در وقت مرگ، فرق میان دو ایمان معلوم خواهد شد و از اینجا معلوم می شود که تکیه و اعتماد معصیت کار بر ایمان خود و امید خلاصی از آتش جهنم در آخر کار به واسطه ایمان نیز از فریب شیطان است، چرا که ایمانی که نمی داند تا وقت رفتن باقی خواهد بود یا نه، شایسته اعتماد بر آن نیست و گناهکاری که از مخلد بودن در جهنم با وجود معصیت نمی ترسد، به اعتماد بر ایمان خود به یگانگی پروردگار و نبوت رسول مختار صلی الله علیه و آله و سلم، مثل شخص تندرستی است که غذاهای ضرردار و طعامهای زهرآلوده بخورد و از مرگ نترسد به جهت اعتماد بر صحت و تندرستی خود.
و شکی نیست که مردن صحیح اگر چه بعید ولیکن این غذاها آخر منجر به مرض، و مرض سبب مردن می شود پس همچنین ایمان اگر باقی بماند اگر چه آدمی را از مخلد بودن در جهنم نگاه دارد و لیکن معاصی، منجر به سلب ایمان و سوء خاتمه می شود و آن نیز سبب خلود در آتش می گردد و نسبت معاصی و گناهان به ایمان، مثل نسبت غذاهای مضره یا طعامهای زهرآلوده است به بدن انسان و همچنان که به تدریج، ضرر آن غذاها در اندرون جمع می شود تا اخلاط را فاسد سازد و مزاج را متغیر گرداند، و حال اینکه آن مسکین، از این غافل است تا به ناگاه فساد مزاج ظاهر شود و مرض بر بدن عارض گردد و بمیرد و همچنین آثار معاصی، اندک اندک در نفس بر روی هم می نشیند تا مزاج نفس را فاسد گرداند و اصل ایمان را زایل سازد و روح را به هلاکت اندازد.
پس هر گاه به جهت محافظت بدن کثیف، در چند روزه دنیا اجتناب از خوراک مضر، واجب و لازم باشد، پس به سبب حفظ روح شریف، و نجات از هلاکت ابدیه به طریق اولی اجتناب از معاصی و گناهان واجب خواهد بود و همچنان که کسی غذاهای زهرآلود بخورد و پشیمان شود تا ممکن است آن را به قی دفع می کند همچنین گناهان که به مثابه زهرند از برای ایمان، دفع آنها به توبه و تلافی باید نمود پس زنهار، زنهار، ای برادر:
چو پنجاه سالت برون شد ز دست
غنیمت شمر پنج روزی که هست
مخسب ای گنه کرده خفته، خیز
به قدر گنه آب چشمی بریز
دست در دامن توبه و انابه زن پیش از آنکه زهر گناه روح ایمان را تباه سازد و بعد از آنکه از تو پرهیزکاری نیاید و امر از دست طبیبان دلها به در رود که نه نصیحت در تو اثر کند و نه پند تو را سودی بخشد هر چه از مواعظ و نصایح شنوی فسون و افسانه پنداری.
و کلمه عذاب در حق تو ثابت شود و پرده غفلت، چشم و گوش دل تو را فرو گیرد و داخل این آیه گردی که «و جعلنا من بین ایدیهم سدا و من خلفهم سدا فاغشیناهم فهم لا یبصرون» یعنی «قرار دادیم در پیش روی ایشان سدی و پرده ای و همچنین از پس و پشت ایشان، پس پوشانیدیم ایشان را و کور ساختیم پس دیگر چیزی نمی بینند» و از اهل این آیه شوی که «ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوه» یعنی «خدا پرده بر دل و گوش و چشم ایشان نهاده» و غیر اینها از آیات و لقمان به پسر خود گفت: «ای فرزند توبه را تأخیر مکن که مرگ ناگاه می رسد و هر که تأخیر اندازد توبه را یکی از دو خطر عظیم به او می رسد: اگر زنده ماند دل او را زنگ معصیت می گیرد و سیاه و تیره می شود و دیگر از آن نحو نمی گردد و اگر مرگ او را فرا گرفت دیگر مهلت تلافی نمی یابد».
پس ای که عمر خود را به عصیان پروردگار صرف نموده ای از خواب غفلت برخیز و فکری کن از برای روز رستخیز.
تاکنون کردی گنه دیگر مکن
تیره کردی آب، افزون تر مکن
و بدان که وجوب توبه، تخصیص به شخصی دون شخصی، و وقتی دون وقتی ندارد بلکه بر همه کس در همه وقت لازم است، زیرا هر بنده، خالی از معصیت و گناه نیست و اگر در بعضی اوقات از معصیت جوارح و اعضا خالی باشد ظاهر این است که خالی از صفت بدی از صفات نفسانیه، یا رغبت به گناهی در دل فارغ نباشد و اگر فرض شود که از آن نیز خالی باشد، از وساوس شیطانیه و افکار متفرقه که دل را از یاد خدا غافل کند خالی نیست و اگر از آن نیز خلاص باشد از غفلت و قصوری در معرفت حق و صفات و آثار او خالی نیست و همه اینها نقصی است که بازگشت از آنها که توبه است در هر حال لازم است پس بر هر بنده سالکی در هر نفسی توبه واجب است.
و از این جهت است که بعضی از اهل معرفت گفته اند که «هرگاه عاقل گریه نکند در بقیه عمر خود مگر بر آنچه از عمر او در غیر یاد خداوند و در سوای اطاعت او گذشته است، تا وقت مردن او را کم است چه جای آنکه بقیه عمر خود را نیز چون گذشته و در جهل و غفلت به انجام رساند» و کسی که قدر عمر خود و فایده آن را دانست و فهمید که چه چیز از آن تحصیل می تواند نمود می داند که هر قدر از آنکه در معصیت ضایع شد چه حسرت و ندامتی دارد.
بلی، اگر عاقلی جوهری گرانبها داشته باشد و به هرزه از دست او در رود بر آن می گرید و اگر تلف شدن آن باعث تلف خود آن کس شود گریه او بیشتر و اندوه آن افزون تر می باشد پس هر نفسی از عمر، جوهری است گرانمایه که عوض از برای آن نیست و چه جوهری گرانمایه تر از چیزی که آدمی را به سلطنت ابد و پادشاهی سرمد می رساند؟
مروی است که «چون بنده را هنگام وفات در رسد و ملک الموت بر او وارد شود و او را اعلام نماید که ازعمر تو ساعتی بیش نمانده، در آن وقت از برای آن بنده این قدر حزن و حسرت و تأسف حاصل می شود که اگر تمام مملکت روی زمین را از مشرق تا مغرب مالک باشد می دهد به عوض اینکه یک ساعت دیگر بر آن ساعت اضافه شود که بلکه در آن ساعت تلافی ما فات کند و راهی به آن نمی یابد».
و در روایات رسیده که «چون بنده را زمان رحلت رسد و پرده از پیش دیده او برداشته شود و یقین به مرگ خود نماید در نزد ملک الموت تضرع و زاری کند که مرا یک روز دیگر مهلت ده به روز خود بگریم و دست عذرخواهی به درگاه الهی بردارم، بلکه چاره ای در کار تباه خود کنم ملک الموت گوید: هیهات، هیهات، روزهای تو سرآمد و دیگر روزی از برای تو نمانده است گوید: یک ساعت مهلتم بده گوید: «فنیت الساعات» یعنی ساعتهای تو به انجام رسیده و دیگر ساعتی نداری و در آن هنگام، درهای قبول توبه بر او بسته می گردد و روح او به تلاطم می آید و نفس او به شماره می افتد و غصه گلوی او را می گیرد و حسرت بر عمر ضایع شده خود می خورد».
و آنچه مذکور شد از وجوب توبه از گناهان مذکور، توبه از بعضی از آنها واجب شرعی است، که اگر کسی مرتکب آن شده باشد و بی توبه از دنیا برود مستحق عذاب الهی خواهد بود و آن گناهانی است که در شریعت مقدسه بر همه کس حرام شده و نهی از آنها وارد شده و همه خلق در وجوب توبه از آنها یکسانند و اما بعضی دیگر از آن گناهان چون وساوس نفسانیه و رغبت قلبی به معاصی، و قصور درمعرفت و عظمت و جلال حضرت باری و امثال اینها، پس توبه از آنها واجب شرعی نیست که ترک آنها واجب شرعی نیست که ترک آنها موجب عذاب اخروی گردد بلکه وجوب آن به معنی دیگر است که عبارت از وجوب شرطی باشد یعنی کسی که خواهد پا بر بساط قرب حضرت معبود نهد و به مقام محمود برسد باید از آنها نیز توبه نماید.
پس کسی که به نجات از عذاب قناعت کند و طالب زیادتر از آن نباشد توبه از این قسم گناه بر او واجب نیست و وجوب آن از برای کسی است که وصول هب مراتب و درجات ارجمند را طلبد و آنچه وارد شده است از استغفار طوایف انبیا و اوصیا و توبه ایشان، از بعضی از این اقسام بوده، زیرا به واسطه نزول ایشان در این سرای جسمانی، و ابتلای ایشان به بدن «عنصری»، لابد بود از برای ایشان از تربیت بدن و اکل و شرب و وقاع و خواب و التفات به اصحاب و به آن سبب گاهی از مقام شهود و استغراق باز می ماندند و این، نسبت به مراتب ایشان، نوع گناهی بود.
همچنان که رسیده است: «حسنات الابرار، سیئات المقربین» یعنی «آنچه از برای طایفه ابرار و نیکان طاعت است، از برای مقربین، معصیت است».
آری: امثال ایشان همیشه در مقام قرب و عین شهودند و نمی بینی که کسی که پا بر بساط سلطان نهد و در حضور او باشد آنچه از برای محرومین از حضور پسندیده است از خوردن و خوابیدن، و به این سو و آن سو ملتفت شدن، از برای ایشان عین عصیان است و گناهان خیل انبیا و اوصیا از این قبیل بوده نه مانند گناهان ما.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
کمال توبه از نظر امیرالمومنین علی علیه السلام
و مخفی نماند که آنچه مذکور شد شرط قبول توبه است که بدون آنها توبه قبول نیست بلکه فی الحقیقه بدون آنها توبه متحقق نمی شود.
و از برای کمال توبه و تمامیت آن نیز شرایطی چند است و کسی که خواهد توبه او به سرحد کمال باشد و زنگ معصیتی که کرده بالمره از آئینه دل او زدوده شود باید بعد از تلافی و تدارک هر معصیتی به داوم ندامت و قضای عبادت و أدای مظالم پیوسته بر حال خود گریان و همیشه متألم و محزون باشد و به أزای آن معصیت، نفس خود را به زحمت بیندازد و ریاضت دهد و در اکل و شرب تقلیل نماید.
مروی است که «شخصی در خدمت حضرت امیرالمومنین علیه السلام گفت: استغفر الله آن حضرت فرمود: مادرت بر تو بگرید آیا می دانی حقیقت استغفار چیست؟ به درستی که استغفار درجه علیین است و بر مجموع ششم معنی واقع می شود:
اول: پشیمانی بر گذشته دوم: عزم بر ترک گناه در مدت عمر سوم: أدا کردن حقوق مردم.
چهارم: قضا کردن هر واجبی که فوت شده پنجم: گداختن هر گوشتی که از حرام روییده به حزن و الم، تا پوست به استخوان چسبد و گوشت تازه بروید ششم: الم و زحمت طاعت و عبادت به بدن چشانیدن به إزای آنچه از شیرینی معصیت چشیده چون کسی این شش امر را به جا آورد بگوید: استغفرالله» و مراد حضرت، استغفار کامل است و مراد آن نیست که استغفار کردن بدون مجموع این شش امر، لغو و بی فایده است، زیرا شکی نیست که تلفظ به کلمه «استغفر الله» از روی اخلاص، با فهمیدن معنی آن نیز موجب تخفیف عذاب است بلکه گفتن آن از برای ثواب اگر چه معنی آن را نفهمید خالی از ثواب نیست، همچنان که بسیار از عوام می گویند.
و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «توبه، حبل الله و مدد عنایت اوست، و لابد است از مداومت آن و از برای هر طایفه از بندگان، توبه ای است تا اینکه فرمودند که اما توبه طایفه عوام آن است که باطن خود را از گناهان بشوید به آب حسرت، و اعتراف به گناه و پشیمانی بر گذشته و ترسناک بودن بر آنکه دیگر مثل آن از برای او صادر شود و باید گناهان را سهل و حقیر نشمارد و دائم بر تقصیرات خود در بندگی و طاعت خدا گریان و متأسف باشد و خود را از شهوتهای نفسانیه محافظت نماید و استغاثه به خدا نماید که او را اعانت فرماید بر وفای به توبه و محافظت کند او را از عود به گناه و ریاضت دهد نفس خود را به عبادت و مجاهده و واجباتی که از او فوت شده قضا نماید و ستمی که بر کسی کرده تدارک آن کند و آنچه از حقوق مردمان در ذمه او باشد أدا کند و از هم صحبتان بد، اجتناب نماید و شبها را به بیداری به صبح رساند و روزها را به تشنگی روزه به شب آورد و همیشه در عاقبت کار خود تفکر نماید و از خدا استعانت جوید که در حالت وسعت و شادی و زمان سختی و بدحالی، او را بر جاده شریعت، مستقیم و ثابت بدارد و در بلاها و مصیبتها صبر کند تا از درجه توبه کنندگان ساقط نشود و چون چنین کند از گناهان خود پاک، و عمل او زیاد، و درجات او بلند می گردد».
و از جمله شرایط کمال توبه آن است که سعی نماید که آثار کدورت و ظلمت که از گناهان بر دل او مجتمع شود به نور طاعت محو کند، زیرا هر شهوت و معصیتی که از انسان صادر می شود از آن ظلمت و تیرگی بر دل می نشیند، همچنان که از نفس، تیرگی بر آئینه می نشیند و چون بسیار شد، دل زنگ می گیرد و اگر زنگ بسیار بر روی هم جمع شود دل او را فاسد می کند و دیگر قابل اصلاح و صفا نمی شود پس کسی که توبه می کند باید آثار گناهان گذشته را از دل خود محو کند و محو آنها به طاعات و عبادات می شود، زیرا همچنان که به سبب معصیت، ظلمت و کدورت به سراچه دل می رسد همچنین از عبادت، نوری در آن دل حاصل می شود و به واسطه آن نور، ظلمت معاصی زدوده می گردد.
همچنان که حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «در عقب هر گناهی عبادت کن تا آن را محو کند» پس باید توبه کار، خود را بر طاعاتی که ضد آن معاصی است که کرده بدارد تا اثر معصیت را بزداید، زیرا دفع هر مرضی به ضد آن می شود پس اگر در مجامع لهو و لعب، غنا شنیده باشد کفاره آن را به شنیدن قرآن و مواعظ و احادیث و نشستن در مساجد و امثال آن کند و کفاره شرب خمر را به ریاضت نفس و تشنگی نماید و کفاره خوردن چیز حرام را بعد از تصدق قیمت آن، روزه داشتن و کم خوردن کند و همچنین هر چیزی را به مناسب آن معالجه کند تا اثر آن گناه محو شود و اگر چه دفع آن به عبادت دیگر غیر مناسب هم ممکن است لیکن معالجه مناسب، زودتر اثر می کند.
و از برای کمال توبه و تمامیت آن نیز شرایطی چند است و کسی که خواهد توبه او به سرحد کمال باشد و زنگ معصیتی که کرده بالمره از آئینه دل او زدوده شود باید بعد از تلافی و تدارک هر معصیتی به داوم ندامت و قضای عبادت و أدای مظالم پیوسته بر حال خود گریان و همیشه متألم و محزون باشد و به أزای آن معصیت، نفس خود را به زحمت بیندازد و ریاضت دهد و در اکل و شرب تقلیل نماید.
مروی است که «شخصی در خدمت حضرت امیرالمومنین علیه السلام گفت: استغفر الله آن حضرت فرمود: مادرت بر تو بگرید آیا می دانی حقیقت استغفار چیست؟ به درستی که استغفار درجه علیین است و بر مجموع ششم معنی واقع می شود:
اول: پشیمانی بر گذشته دوم: عزم بر ترک گناه در مدت عمر سوم: أدا کردن حقوق مردم.
چهارم: قضا کردن هر واجبی که فوت شده پنجم: گداختن هر گوشتی که از حرام روییده به حزن و الم، تا پوست به استخوان چسبد و گوشت تازه بروید ششم: الم و زحمت طاعت و عبادت به بدن چشانیدن به إزای آنچه از شیرینی معصیت چشیده چون کسی این شش امر را به جا آورد بگوید: استغفرالله» و مراد حضرت، استغفار کامل است و مراد آن نیست که استغفار کردن بدون مجموع این شش امر، لغو و بی فایده است، زیرا شکی نیست که تلفظ به کلمه «استغفر الله» از روی اخلاص، با فهمیدن معنی آن نیز موجب تخفیف عذاب است بلکه گفتن آن از برای ثواب اگر چه معنی آن را نفهمید خالی از ثواب نیست، همچنان که بسیار از عوام می گویند.
و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «توبه، حبل الله و مدد عنایت اوست، و لابد است از مداومت آن و از برای هر طایفه از بندگان، توبه ای است تا اینکه فرمودند که اما توبه طایفه عوام آن است که باطن خود را از گناهان بشوید به آب حسرت، و اعتراف به گناه و پشیمانی بر گذشته و ترسناک بودن بر آنکه دیگر مثل آن از برای او صادر شود و باید گناهان را سهل و حقیر نشمارد و دائم بر تقصیرات خود در بندگی و طاعت خدا گریان و متأسف باشد و خود را از شهوتهای نفسانیه محافظت نماید و استغاثه به خدا نماید که او را اعانت فرماید بر وفای به توبه و محافظت کند او را از عود به گناه و ریاضت دهد نفس خود را به عبادت و مجاهده و واجباتی که از او فوت شده قضا نماید و ستمی که بر کسی کرده تدارک آن کند و آنچه از حقوق مردمان در ذمه او باشد أدا کند و از هم صحبتان بد، اجتناب نماید و شبها را به بیداری به صبح رساند و روزها را به تشنگی روزه به شب آورد و همیشه در عاقبت کار خود تفکر نماید و از خدا استعانت جوید که در حالت وسعت و شادی و زمان سختی و بدحالی، او را بر جاده شریعت، مستقیم و ثابت بدارد و در بلاها و مصیبتها صبر کند تا از درجه توبه کنندگان ساقط نشود و چون چنین کند از گناهان خود پاک، و عمل او زیاد، و درجات او بلند می گردد».
و از جمله شرایط کمال توبه آن است که سعی نماید که آثار کدورت و ظلمت که از گناهان بر دل او مجتمع شود به نور طاعت محو کند، زیرا هر شهوت و معصیتی که از انسان صادر می شود از آن ظلمت و تیرگی بر دل می نشیند، همچنان که از نفس، تیرگی بر آئینه می نشیند و چون بسیار شد، دل زنگ می گیرد و اگر زنگ بسیار بر روی هم جمع شود دل او را فاسد می کند و دیگر قابل اصلاح و صفا نمی شود پس کسی که توبه می کند باید آثار گناهان گذشته را از دل خود محو کند و محو آنها به طاعات و عبادات می شود، زیرا همچنان که به سبب معصیت، ظلمت و کدورت به سراچه دل می رسد همچنین از عبادت، نوری در آن دل حاصل می شود و به واسطه آن نور، ظلمت معاصی زدوده می گردد.
همچنان که حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «در عقب هر گناهی عبادت کن تا آن را محو کند» پس باید توبه کار، خود را بر طاعاتی که ضد آن معاصی است که کرده بدارد تا اثر معصیت را بزداید، زیرا دفع هر مرضی به ضد آن می شود پس اگر در مجامع لهو و لعب، غنا شنیده باشد کفاره آن را به شنیدن قرآن و مواعظ و احادیث و نشستن در مساجد و امثال آن کند و کفاره شرب خمر را به ریاضت نفس و تشنگی نماید و کفاره خوردن چیز حرام را بعد از تصدق قیمت آن، روزه داشتن و کم خوردن کند و همچنین هر چیزی را به مناسب آن معالجه کند تا اثر آن گناه محو شود و اگر چه دفع آن به عبادت دیگر غیر مناسب هم ممکن است لیکن معالجه مناسب، زودتر اثر می کند.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
مطالعه احوال صالحان
پس باید در این زمان اکتفا نمود به مطالعه احوال گذشتگان و خواندن حکایات ایشان و هر که حکایت ایشان را بشنود و بر کیفیت اعمال ایشان مطلع گردد می داند که ایشان بندگان خدا و در دعوی بندگی صادق بوده اند و ایشانند پادشاهان حقیقی و سلاطین واقعی.
یکی از اصحاب سید اولیا و سرور اصفیا «علیه آلاف التحیه و الثنا» می گوید که «روزی نماز صبح را در عقب آن بزرگوار گزاردم، چون آن حضرت سلام داد به دست راست گشت و اثر حزن و ملال بر رخسار مبارک آن برگزیده ملک متعال هویدا بود، و چنین نشستند تا آفتاب طلوع کرد پس دست مبارک خود را حرکت دادند و فرمودند که و الله هر آینه دیدم اصحاب محمد صلی الله علیه و آله و سلم را که امروز یکی مثل ایشان نمی بینم داخل صبح می شدند پریشان مو و غبار آلود، با چهره های زرد شب را به بیداری به سر برده، گاهی در سجده، و زمانی ایستاده، چون نام خدا می بردند بر خود می لرزیدند چنان که درخت در روز با باد تند می لرزد و اشکهای ایشان چنان جاری می شد که جامه های ایشان را تر می نمود» «و اویس قرنی که یکی از اصحاب جناب امیرالمومنین علیه السلام بود شبها را نخفتی، یک شب گفتی این، شب رکوع است و آن شب به رکوع ایستادی تا صبح و یک شب گفتی که این، شب سجود است و به سجده می رفتی تا طلوع صبح» ربیع بن خثیم گوید که «به نزد اویس رفتم، دیدم نماز صبح را خوانده و نشسته مشغول دعا بود، با خود گفتم: در گوشه ای بنشینم تا از دعا فارغ شود پس مشغول دعا بود تا ظهر داخل شد، برخاست و نماز ظهر را ادا کرد، بعد از آن مشغول تسبیح و تهلیل شد تا نماز عصر، و بعد از نماز عصر به اوراد مشغول شد تا نماز مغرب و عشا را بجا آورد و به عبادت اشتغال نمود تا طلوع صبح، و نماز صبح را خواند و نشست به دعا خواندن، که اندکی چشم او میل به خواب کرد، گفت: خدایا پناه می برم به تو از چشمی که پر خواب می کند» و در آثار رسیده که «مردی با زنی تکلم کرد و دست بر ران او گذاشت و دفعه هشیار شده ندامت به او روی داد، دست خود را بر آتش نهاد تا همه گوشت آن برفت» «و دیگری به زنی نگاه کرد، همان دم آگاه شد چنان مشتی بر چشم خود زد که کور شد» «و شخصی دیگر نگاه به نامحرمی نمود، پس با خود قرار داد بست که تا زنده است آب سرد نیاشامد پس آب را گرم کردی و نوشیدی» یکی از بزرگان به غرفه ای گذشت، از کسی پرسید که «این غرفه را کی ساخته اند؟ پس با خود عتاب کرد که ای نفس: تو را سوالی که از برای تو فایده ندارد چکار؟ و به عقوبت این سوال یک سال متوالی روزه گرفت» و دیگری پرسید که «فلان شخص چرا خوابیده است؟ و به این سبب یک سال، خواب را بر خود حرام کرد» «ابو طلحه انصاری باغی داشت روزی در آنجا نماز می کرد در آن حال، مرغی شروع به خواندن کرد و دل او مشغول آواز آن شد گفت: باغی که مرا از حضور قلب در نماز باز دارد به کار من نمی آید آن را فروخت و قیمت آن را تصدق کرد» شخصی مشغول امری شد تا جماعت نماز عصر از او فوت شد، به این سب دویست هزار درهم تصدق نمود» «شخصی دیگر نماز مغرب را تأخیر کرد تا دو ستاره نمایان شد، بدان جهت دو بنده در راه خدا آزاد کرد» و یکی از اکابر دین روزی هزار رکعت نماز می کرد تا پاهای او خشک شد، بعد از آن هزار رکعت را نشسته کردی و چون از نماز عصر فارغ شدی جامه خود را بر خود پیچیدی و گفتی به خدا عجب دارم از خلق که چگونه غیر تو را بر تو اختیار کردند و عجب دارم از خلق، که چگونه به غیر از تو انس گرفتند و عجب دارم از خلق، که چگونه دل ایشان به یاد تو روشن نمی شود» «گویند بزرگی عمر او نزدکی به صد سال رسید و در این مدت پای خود را به جهت خوابیدن نکشید مگر در مرض موت» «و دیگری چهل سال پهلو بر بستر خواب ننهاد تا یک چشم او آب آورد و بیست سال چنین بود، اهل و عیال خود را از آن مطلع نساخت» «و دیگری تازیانه در برابر خود آویخته بود چون در عبادت سستی در خود می یافت آن را برمی داشت و به پای خود می زد» «و دیگری در زمستان بر بام خفتی و تابستان در اندرون خانه تا او را خواب نبرد و به جهت عبادت بیدار شود» «شخصی را یک پای خشک شد و به یک پای به وضوی مغرب، نماز کردی تا صبح» شخصی می گوید که حاج در محصب فرود آمده بودند یکی از اهل الله با زن و دختران خود در نزد ما فرود آمد، هر شب از اول شب به نماز به پای می ایستاد تا وقت صبح، و چون سحر می شد به آواز بلند فریاد برمی کشید که ای کاروانیان همه شما در این شب خوابیدید پس کی کوچ خواهید کرد؟ و چون صدای او بلند می شد هر که در محصب می بود از جای بر می جست بعضی به گریه می افتادند و جمعی به دعا مشغول می شدند و طایفه ای به تلاوت قرآن می پرداختند تا صبح» عبدالواحد رازی گوید که «سالی با جمعی به سفر دریا رفتیم چون به میان دریا رسیدیم باد کشتی ما را به جزیره ای انداخت در آنجا غلام سیاهی را دیدیم نشسته، میمونی را قبله خود ساخته و معبود را ضایع گذاشته گفتیم: ای غلام میمون، خدایی را نشاید گفت: پس خدا کیست؟ گفتم: «الذی فی السماء آیاته و فی البر ملکه و فی البحر سبیله لا یعزب عن علمه مثقال ذره» یعنی «خدا کسی است که مملکت او آسمان و زمین را فروگرفته و علم او به همه چیز احاطه کرده» گفت: آخر این خدا را نامی نیست؟ گفتم «هو الله الذی لا اله الا هو الملک القدوس السلام المومن المهیمن العزیز الجبار المتکبر» من این می گفتم و غلامک می گریست، آنگاه اسلام آورد و با ما داخل کشتی شد و در همه روز مشغول عبادت بود چون شب درآمد هر یک از ما بعد از أدای واجب، روی به خوابگاه خود نهاد، غلام به نظر تعجب بر ما نگاه کرد و گفت: ای قوم! خدای شما می خوابد؟ گفتم: حاشا «لا تأخذه سنه و لا نوم» گفت «بئس العبید انتم» یعنی بد بندگانی بوده اید، آقای شما بیدار است و شما می خوابید؟ پس آن غلام همه شب تضرع و زاری می کرد چون صبح دمید حال او بگردید و جان به جان آفرین سپرد شب وی را خواب دیدم در قصری از یاقوت سرخ بر تختی از زمرد سبز نشسته و چند هزار فرشته در برابر وی صف زده و روی سیاه او سفید چون ماه چهارده شبه شده» .
بلی راهروان راه آخرت چنین بوده اند و جاده عبادت را به این طریق پیموده اند نه مانند غفلت زدگان بی خبر پس ای برادر گاهی احوال ایشان را مطالعه کن و حکایات ایشان را ملاحظه نمای و زنهار و زنهار، از هم صحبتی اهل این عصر، پای کش و به رفتار ایشان نظر مکن که در میان ایشان کسی نیست که دیدار او تو را سودی بخشد و کلام او تو را به یاد خدا افکند.
آه از این صفرائیان بی هنر
چه هنر زاید ز صفرا دردسر
این نه مردانند اینها صورتند
مرده نانند و کشته شهوت اند
یکی از اصحاب سید اولیا و سرور اصفیا «علیه آلاف التحیه و الثنا» می گوید که «روزی نماز صبح را در عقب آن بزرگوار گزاردم، چون آن حضرت سلام داد به دست راست گشت و اثر حزن و ملال بر رخسار مبارک آن برگزیده ملک متعال هویدا بود، و چنین نشستند تا آفتاب طلوع کرد پس دست مبارک خود را حرکت دادند و فرمودند که و الله هر آینه دیدم اصحاب محمد صلی الله علیه و آله و سلم را که امروز یکی مثل ایشان نمی بینم داخل صبح می شدند پریشان مو و غبار آلود، با چهره های زرد شب را به بیداری به سر برده، گاهی در سجده، و زمانی ایستاده، چون نام خدا می بردند بر خود می لرزیدند چنان که درخت در روز با باد تند می لرزد و اشکهای ایشان چنان جاری می شد که جامه های ایشان را تر می نمود» «و اویس قرنی که یکی از اصحاب جناب امیرالمومنین علیه السلام بود شبها را نخفتی، یک شب گفتی این، شب رکوع است و آن شب به رکوع ایستادی تا صبح و یک شب گفتی که این، شب سجود است و به سجده می رفتی تا طلوع صبح» ربیع بن خثیم گوید که «به نزد اویس رفتم، دیدم نماز صبح را خوانده و نشسته مشغول دعا بود، با خود گفتم: در گوشه ای بنشینم تا از دعا فارغ شود پس مشغول دعا بود تا ظهر داخل شد، برخاست و نماز ظهر را ادا کرد، بعد از آن مشغول تسبیح و تهلیل شد تا نماز عصر، و بعد از نماز عصر به اوراد مشغول شد تا نماز مغرب و عشا را بجا آورد و به عبادت اشتغال نمود تا طلوع صبح، و نماز صبح را خواند و نشست به دعا خواندن، که اندکی چشم او میل به خواب کرد، گفت: خدایا پناه می برم به تو از چشمی که پر خواب می کند» و در آثار رسیده که «مردی با زنی تکلم کرد و دست بر ران او گذاشت و دفعه هشیار شده ندامت به او روی داد، دست خود را بر آتش نهاد تا همه گوشت آن برفت» «و دیگری به زنی نگاه کرد، همان دم آگاه شد چنان مشتی بر چشم خود زد که کور شد» «و شخصی دیگر نگاه به نامحرمی نمود، پس با خود قرار داد بست که تا زنده است آب سرد نیاشامد پس آب را گرم کردی و نوشیدی» یکی از بزرگان به غرفه ای گذشت، از کسی پرسید که «این غرفه را کی ساخته اند؟ پس با خود عتاب کرد که ای نفس: تو را سوالی که از برای تو فایده ندارد چکار؟ و به عقوبت این سوال یک سال متوالی روزه گرفت» و دیگری پرسید که «فلان شخص چرا خوابیده است؟ و به این سبب یک سال، خواب را بر خود حرام کرد» «ابو طلحه انصاری باغی داشت روزی در آنجا نماز می کرد در آن حال، مرغی شروع به خواندن کرد و دل او مشغول آواز آن شد گفت: باغی که مرا از حضور قلب در نماز باز دارد به کار من نمی آید آن را فروخت و قیمت آن را تصدق کرد» شخصی مشغول امری شد تا جماعت نماز عصر از او فوت شد، به این سب دویست هزار درهم تصدق نمود» «شخصی دیگر نماز مغرب را تأخیر کرد تا دو ستاره نمایان شد، بدان جهت دو بنده در راه خدا آزاد کرد» و یکی از اکابر دین روزی هزار رکعت نماز می کرد تا پاهای او خشک شد، بعد از آن هزار رکعت را نشسته کردی و چون از نماز عصر فارغ شدی جامه خود را بر خود پیچیدی و گفتی به خدا عجب دارم از خلق که چگونه غیر تو را بر تو اختیار کردند و عجب دارم از خلق، که چگونه به غیر از تو انس گرفتند و عجب دارم از خلق، که چگونه دل ایشان به یاد تو روشن نمی شود» «گویند بزرگی عمر او نزدکی به صد سال رسید و در این مدت پای خود را به جهت خوابیدن نکشید مگر در مرض موت» «و دیگری چهل سال پهلو بر بستر خواب ننهاد تا یک چشم او آب آورد و بیست سال چنین بود، اهل و عیال خود را از آن مطلع نساخت» «و دیگری تازیانه در برابر خود آویخته بود چون در عبادت سستی در خود می یافت آن را برمی داشت و به پای خود می زد» «و دیگری در زمستان بر بام خفتی و تابستان در اندرون خانه تا او را خواب نبرد و به جهت عبادت بیدار شود» «شخصی را یک پای خشک شد و به یک پای به وضوی مغرب، نماز کردی تا صبح» شخصی می گوید که حاج در محصب فرود آمده بودند یکی از اهل الله با زن و دختران خود در نزد ما فرود آمد، هر شب از اول شب به نماز به پای می ایستاد تا وقت صبح، و چون سحر می شد به آواز بلند فریاد برمی کشید که ای کاروانیان همه شما در این شب خوابیدید پس کی کوچ خواهید کرد؟ و چون صدای او بلند می شد هر که در محصب می بود از جای بر می جست بعضی به گریه می افتادند و جمعی به دعا مشغول می شدند و طایفه ای به تلاوت قرآن می پرداختند تا صبح» عبدالواحد رازی گوید که «سالی با جمعی به سفر دریا رفتیم چون به میان دریا رسیدیم باد کشتی ما را به جزیره ای انداخت در آنجا غلام سیاهی را دیدیم نشسته، میمونی را قبله خود ساخته و معبود را ضایع گذاشته گفتیم: ای غلام میمون، خدایی را نشاید گفت: پس خدا کیست؟ گفتم: «الذی فی السماء آیاته و فی البر ملکه و فی البحر سبیله لا یعزب عن علمه مثقال ذره» یعنی «خدا کسی است که مملکت او آسمان و زمین را فروگرفته و علم او به همه چیز احاطه کرده» گفت: آخر این خدا را نامی نیست؟ گفتم «هو الله الذی لا اله الا هو الملک القدوس السلام المومن المهیمن العزیز الجبار المتکبر» من این می گفتم و غلامک می گریست، آنگاه اسلام آورد و با ما داخل کشتی شد و در همه روز مشغول عبادت بود چون شب درآمد هر یک از ما بعد از أدای واجب، روی به خوابگاه خود نهاد، غلام به نظر تعجب بر ما نگاه کرد و گفت: ای قوم! خدای شما می خوابد؟ گفتم: حاشا «لا تأخذه سنه و لا نوم» گفت «بئس العبید انتم» یعنی بد بندگانی بوده اید، آقای شما بیدار است و شما می خوابید؟ پس آن غلام همه شب تضرع و زاری می کرد چون صبح دمید حال او بگردید و جان به جان آفرین سپرد شب وی را خواب دیدم در قصری از یاقوت سرخ بر تختی از زمرد سبز نشسته و چند هزار فرشته در برابر وی صف زده و روی سیاه او سفید چون ماه چهارده شبه شده» .
بلی راهروان راه آخرت چنین بوده اند و جاده عبادت را به این طریق پیموده اند نه مانند غفلت زدگان بی خبر پس ای برادر گاهی احوال ایشان را مطالعه کن و حکایات ایشان را ملاحظه نمای و زنهار و زنهار، از هم صحبتی اهل این عصر، پای کش و به رفتار ایشان نظر مکن که در میان ایشان کسی نیست که دیدار او تو را سودی بخشد و کلام او تو را به یاد خدا افکند.
آه از این صفرائیان بی هنر
چه هنر زاید ز صفرا دردسر
این نه مردانند اینها صورتند
مرده نانند و کشته شهوت اند
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - پیرامون حب فی الله و بغض فی الله
از جمله محبت های ممدوحه حب فی الله است، که دوستی در راه خدا باشد همچنان که بغض فی الله از عداوتهای مستحسنه است و فضیلت و ثواب این دو بسیار، و اخبار در مدحشان بی شمار است.
حضرت رسول مختار صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که: «دوستی مومن از برای مومن در راه خدا بهترین شعبه های ایمان است آگاه باشید که هر که دوست داشته باشد در راه خدا و دشمن داشته باشد در راه خدا و عطا و منع او در راه خدا باشد، او از جمله برگزیدگان خداست» و فرمود: «کسانی که یکدیگر را از برای خدا دوست دارند در روز قیامت بر زمینی باشند از زبر جد سبز در سایه عرش پروردگار، و رویهای ایشان از خورشید طالع سفیدتر و روشن تر خواهد بود و آرزو خواهد برد به مکان و مرتبه ایشان هر ملک مقربی و پیغمبر مرسلی» از حضرت سید الساجدین علیه السلام مروی است که «چون خدا خلق اولین و آخرین را جمع نماید منادی ندا کند که کجایند کسانی که یکدیگر را از برای خدا دوست داشتند؟ پس طایفه ای برخیزند خطاب رسد که بروید به بهشت بدون حساب ملائکه ایشان را ملاقات کنند و گویند: به کجا می روید؟ گویند: به بهشت گویند: شما چه جماعتید؟ ایشان گویند: ماییم که از برای خدا یکدیگر را دوست داشته ایم» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «چون خواهی بدانی که در تو خیری هست یا نه، دل خود را نظر کن، اگر اهل عبادت و طاعت را دوست داری و اهل معصیت را دشمن داری، بدان که تو از اهل خیری و خدا تو را دوست دارد و اگر بر عکس آنی، خدا تو را دشمن دارد و در تو خیری نیست» و فرمود: «اگر مردی، مرد دیگری را از برای خدا دوست دارد خدا ثواب محبت را به او عطا می فرماید، اگر چه آن محبوب، در علم خدا از اهل جهنم باشد و اگر مردی دیگری را از برای خدا دشمن داشته خدا ثواب بغض فی الله را به او کرامت می فرماید، اگر چه آن شخص مبغوض، در علم خدا از اهل بهشت باشد» و دوستی در راه خدا دو قسم می شود:
اول آنکه کسی دیگری را دوست داشته باشد از برای امری که فایده او در آخرت به این محب عاید گردد مثل اینکه شاگرد، استاد را دوست دارد از برای اینکه او را تعلیم می کند و او را از حضیض جهل به اوج مرتبه علم می رساند یا استاد، شاگرد را محبت داشته باشد به جهت اینکه منشأ ثواب معلم می شود و امثال اینها.
دوم آنکه او را دوست داشته باشد نه به جهت فایده اخرویه که از او به او عاید شود، بلکه از جهت اینکه مخلوق خداست و منسوب به اوست به نسبت عامی که از برای کافه مخلوقات است، یا به جهت خصوصیت نسبتی که از برای او هست از تقرب او به خدا یا اشتغال او به خدمت خدا یا محبت او از برای خدا و امثال اینها زیرا از علامات غلبه محبت با کسی آن است که محبت ا او تعدی کند به متعلقان و منسوبان او نیز، اگر چه نسبت دوری داشته باشد همچنان که کسی که انسانی را دوست دارد، دوست او را دوست دارد و خدمتکار او را، و هر که مدح محبوب او را کند بلکه با در و دیوار محله و دیار او محبت دارد همچنان که گفته اند:
امر علی الدیار دیار لیلی
اقبل ذا الجدار و ذا الجدارا
و ما حب الدیار شغفن قلبی
و لکن حب من سکن الدیارا
خلاصه معنی آنکه به دیار لیلی می گذرم و بوسه بر این دیوار و آن دیوار می زنم و این، نه از دوستی دیار است، بلکه از دوستی آن کسی است که در آن دیار ساکن است.
غم جمله خور در هوای یکی
مراعات صد کن برای یکی
و معنی «بغض فی الله» آن است که کسی دیگری را دشمن داشته باشد از آن راه که مرتکب معصیت خدا می گردد و مخالفت او را می کند.
حضرت عیسی بن مریم علیه السلام فرمود که «دوستی کنید با خدا به دشمن داشتن اهل معاصی و تقرب جویید به خدا به دوری کردن از ایشان و رضای خدا طلبید به بغض بر ایشان» مروی است که «خدای تعالی به یکی از پیغمبران وحی فرستاد که اما زهد در دنیا را اختیار کرده ای به راحتی از برای خود شتابیده ای و اما انقطاع تو به من، پس عزت خود را به من طلبیده ای و لیکن آیا دشمنی را به واسطه من دشمن داشته ای یا دوستی را به جهت من دوست گرفته ای؟»
و مخفی نماند که از برای معصیت، درجات بسیار است که منتهای آن کفر و شرک است و ابتدای آن گناهان صغیره است و از برای اظهار بغض نیز مراتب بی شمار است، انتهای آن قتل و أسر است، و مبدأ آن ترک دوستی با آن و باید اشد درجات بغض به ازاء اشد درجات معصیت، و وسط به ازاء وسط، و اضعف به ازاء اضعف باشد و باید اول، اهل معصیت را نصیحت و ارشاد و پند نمود خصوصا اگر آن گناهکار از آشنایان و دوستان باشد و چنان که کسی که معصیتی می کند بعضی صفات محموده نیز داشته باشد یا بعضی افعال خیر از او سرزند سزاوار آن است که او را از راه معصیت دشمن دارند و از راه طاعت محبت نه با او عداوت گناهکار خالی از طاعت داشته باشد و نه محبت مطیع خالی از معصیت یا آنکه تابع غالب باشد، اگر گناه او غالب بر معصیت باشد او را عداوت داشته باشد و اگر برعکس باشد محبت.
مخفی نماند که از تمام محبت برادران «وفا» است، و آن عبارت است از پاسداری محبت و لوازم آن و مداومت بر آن در حال حیات محبوب و بعد از ممات او، به دعا کردن از برای او و محبت به اولاد و بازماندگان و دوستان او و ضد وفا، جفاست، که عبارت است از قطع دوستی یا کوتاهی در بعضی از لوازم آن در حیات محبوب یا ممات او نسب به اولاد و احباء او و محبتی که در آن وفایی نباشد فایده ای بر آن مترتب نمی گردد، زیرا فایده محبت در راه خدا در آخرت عاید می گردد و هر وقت محبت منقطع می شود ضایع می گردد.
مروی است که «پیرزنی بود که هر وقت بر حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم وارد می شد حضرت او را اکرام می فرمود از سبب آن سوال کردند؟ حضرت فرمود که این زن در ایام حیات خدیجه علیه السلام به منزل ما می آمد» پس، از آثار وفاست مراعات جمیع اصدقا و خویشان و متعلقان محبوب بلکه محبوب از مراعات احوال ایشان بیشتر مسرور می شود تا از مراعات احوال خود و از تفقد به ایشان فرح او بیشتر از تفقد خود است بلکه قوت دوستی با کسی معلوم نمی شود مگر از دوستی و مهربانی با کسان و متعلقان او و قوت محبت با کسی به جایی می رسد که سگ محبوب در نظر او امتیازی از سایر سگان به هم می رساند و وفای با دوست، ممدوح است تا پای معصیت پروردگار به میان نیامده و اما موافقت دوست با دوست در معصیت خدا و امری که مخالف حق باشد مذموم، بلکه عین جفاست، زیرا موافقت او باعث هلاکت هر دو می شود بلکه او را باید نصیحت کرد و ارشاد نمود.
حضرت رسول مختار صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که: «دوستی مومن از برای مومن در راه خدا بهترین شعبه های ایمان است آگاه باشید که هر که دوست داشته باشد در راه خدا و دشمن داشته باشد در راه خدا و عطا و منع او در راه خدا باشد، او از جمله برگزیدگان خداست» و فرمود: «کسانی که یکدیگر را از برای خدا دوست دارند در روز قیامت بر زمینی باشند از زبر جد سبز در سایه عرش پروردگار، و رویهای ایشان از خورشید طالع سفیدتر و روشن تر خواهد بود و آرزو خواهد برد به مکان و مرتبه ایشان هر ملک مقربی و پیغمبر مرسلی» از حضرت سید الساجدین علیه السلام مروی است که «چون خدا خلق اولین و آخرین را جمع نماید منادی ندا کند که کجایند کسانی که یکدیگر را از برای خدا دوست داشتند؟ پس طایفه ای برخیزند خطاب رسد که بروید به بهشت بدون حساب ملائکه ایشان را ملاقات کنند و گویند: به کجا می روید؟ گویند: به بهشت گویند: شما چه جماعتید؟ ایشان گویند: ماییم که از برای خدا یکدیگر را دوست داشته ایم» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «چون خواهی بدانی که در تو خیری هست یا نه، دل خود را نظر کن، اگر اهل عبادت و طاعت را دوست داری و اهل معصیت را دشمن داری، بدان که تو از اهل خیری و خدا تو را دوست دارد و اگر بر عکس آنی، خدا تو را دشمن دارد و در تو خیری نیست» و فرمود: «اگر مردی، مرد دیگری را از برای خدا دوست دارد خدا ثواب محبت را به او عطا می فرماید، اگر چه آن محبوب، در علم خدا از اهل جهنم باشد و اگر مردی دیگری را از برای خدا دشمن داشته خدا ثواب بغض فی الله را به او کرامت می فرماید، اگر چه آن شخص مبغوض، در علم خدا از اهل بهشت باشد» و دوستی در راه خدا دو قسم می شود:
اول آنکه کسی دیگری را دوست داشته باشد از برای امری که فایده او در آخرت به این محب عاید گردد مثل اینکه شاگرد، استاد را دوست دارد از برای اینکه او را تعلیم می کند و او را از حضیض جهل به اوج مرتبه علم می رساند یا استاد، شاگرد را محبت داشته باشد به جهت اینکه منشأ ثواب معلم می شود و امثال اینها.
دوم آنکه او را دوست داشته باشد نه به جهت فایده اخرویه که از او به او عاید شود، بلکه از جهت اینکه مخلوق خداست و منسوب به اوست به نسبت عامی که از برای کافه مخلوقات است، یا به جهت خصوصیت نسبتی که از برای او هست از تقرب او به خدا یا اشتغال او به خدمت خدا یا محبت او از برای خدا و امثال اینها زیرا از علامات غلبه محبت با کسی آن است که محبت ا او تعدی کند به متعلقان و منسوبان او نیز، اگر چه نسبت دوری داشته باشد همچنان که کسی که انسانی را دوست دارد، دوست او را دوست دارد و خدمتکار او را، و هر که مدح محبوب او را کند بلکه با در و دیوار محله و دیار او محبت دارد همچنان که گفته اند:
امر علی الدیار دیار لیلی
اقبل ذا الجدار و ذا الجدارا
و ما حب الدیار شغفن قلبی
و لکن حب من سکن الدیارا
خلاصه معنی آنکه به دیار لیلی می گذرم و بوسه بر این دیوار و آن دیوار می زنم و این، نه از دوستی دیار است، بلکه از دوستی آن کسی است که در آن دیار ساکن است.
غم جمله خور در هوای یکی
مراعات صد کن برای یکی
و معنی «بغض فی الله» آن است که کسی دیگری را دشمن داشته باشد از آن راه که مرتکب معصیت خدا می گردد و مخالفت او را می کند.
حضرت عیسی بن مریم علیه السلام فرمود که «دوستی کنید با خدا به دشمن داشتن اهل معاصی و تقرب جویید به خدا به دوری کردن از ایشان و رضای خدا طلبید به بغض بر ایشان» مروی است که «خدای تعالی به یکی از پیغمبران وحی فرستاد که اما زهد در دنیا را اختیار کرده ای به راحتی از برای خود شتابیده ای و اما انقطاع تو به من، پس عزت خود را به من طلبیده ای و لیکن آیا دشمنی را به واسطه من دشمن داشته ای یا دوستی را به جهت من دوست گرفته ای؟»
و مخفی نماند که از برای معصیت، درجات بسیار است که منتهای آن کفر و شرک است و ابتدای آن گناهان صغیره است و از برای اظهار بغض نیز مراتب بی شمار است، انتهای آن قتل و أسر است، و مبدأ آن ترک دوستی با آن و باید اشد درجات بغض به ازاء اشد درجات معصیت، و وسط به ازاء وسط، و اضعف به ازاء اضعف باشد و باید اول، اهل معصیت را نصیحت و ارشاد و پند نمود خصوصا اگر آن گناهکار از آشنایان و دوستان باشد و چنان که کسی که معصیتی می کند بعضی صفات محموده نیز داشته باشد یا بعضی افعال خیر از او سرزند سزاوار آن است که او را از راه معصیت دشمن دارند و از راه طاعت محبت نه با او عداوت گناهکار خالی از طاعت داشته باشد و نه محبت مطیع خالی از معصیت یا آنکه تابع غالب باشد، اگر گناه او غالب بر معصیت باشد او را عداوت داشته باشد و اگر برعکس باشد محبت.
مخفی نماند که از تمام محبت برادران «وفا» است، و آن عبارت است از پاسداری محبت و لوازم آن و مداومت بر آن در حال حیات محبوب و بعد از ممات او، به دعا کردن از برای او و محبت به اولاد و بازماندگان و دوستان او و ضد وفا، جفاست، که عبارت است از قطع دوستی یا کوتاهی در بعضی از لوازم آن در حیات محبوب یا ممات او نسب به اولاد و احباء او و محبتی که در آن وفایی نباشد فایده ای بر آن مترتب نمی گردد، زیرا فایده محبت در راه خدا در آخرت عاید می گردد و هر وقت محبت منقطع می شود ضایع می گردد.
مروی است که «پیرزنی بود که هر وقت بر حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم وارد می شد حضرت او را اکرام می فرمود از سبب آن سوال کردند؟ حضرت فرمود که این زن در ایام حیات خدیجه علیه السلام به منزل ما می آمد» پس، از آثار وفاست مراعات جمیع اصدقا و خویشان و متعلقان محبوب بلکه محبوب از مراعات احوال ایشان بیشتر مسرور می شود تا از مراعات احوال خود و از تفقد به ایشان فرح او بیشتر از تفقد خود است بلکه قوت دوستی با کسی معلوم نمی شود مگر از دوستی و مهربانی با کسان و متعلقان او و قوت محبت با کسی به جایی می رسد که سگ محبوب در نظر او امتیازی از سایر سگان به هم می رساند و وفای با دوست، ممدوح است تا پای معصیت پروردگار به میان نیامده و اما موافقت دوست با دوست در معصیت خدا و امری که مخالف حق باشد مذموم، بلکه عین جفاست، زیرا موافقت او باعث هلاکت هر دو می شود بلکه او را باید نصیحت کرد و ارشاد نمود.